خداوند بندگان خود را که عیال وی هستند عاشقانه دوست دارد و در هر حالی مددکار و نگهبان آنان است.
خدوند چون بندگان خود را دوست دارد برای هدایت آنان عاشقانه برنامه میریزد و آن را عاشقانه اجرایی مینماید و البته هدایت عمومي آنان را تنها به دست اساتيد و مربياني میدهد که بتوانند عاشقانه آنان را دوست داشته باشند.
هیچ یک از پدیدههای هستی بیارزش نیست و حتی کافران را نباید بیقدر دانست؛ چرا که همه آفریدهٔ خداوند هستند و خداوند هیچ بنده و آفریدهای را از لب آب نگرفته تا آنان را بهراحتی به آب دهد. چه بسا کسانی که در آخرین لحظهها حرّ گردیدند و چه بسا کسانی که در صف سپاه عمر سعد قرار گرفتند. برای همین است که حق تعالی اگر بخواهد بندهای را از جانب خویش بر مردمی مبعوث دارد و او را به عنوان پیامبر یا امام برگزیند، نخست وی را با ریاضتهای سخت و در سختترین شرایط زندگی قرار میدهد و او را بارها نمدمال میکند، میکشد و زنده میسازد تا اگر از این امتحانها پیروز گردید، آنگاه آفریدههای خود را به دست هدایت او دهد. سختگیری خداوند بر انبیا و اولیایی که قرار است هدایت مردم را در دست گیرند برای این است که خداوند بندگان خود را عاشقانه دوست دارد.
در طيق خداشناسي و سير به سوي خداوند، مربي و استاد ركن بنيادين دانسته ميشود؛ چنانچه در ولايت شيعي، ولايت اميرمؤمنان و به طور كلي حضرات چهارده معصوم عليهم السلام حقيقتي بنيادين است. اهمیت استاد در عشق چنان است که اگر کسی بخواهد به عشق به عوالم ملکوتی بر شود، حافظان ملکوت نگاه میکنند که استاد وی چه کسی بوده است. در سلوک نیز کسی میتواند اهل غیب شود که برای آن عوالم روشن باشد از چه کسی دستور گرفته و چه کسی او را پذیرفته است.
مشکلاتی که برای بیشتر معرفتخواهان پیش میآید برآمده از این است که توجه ندارند خوراک معنوی خود را از چه کسی میگیرند. گذشتگان همواره بر شخص مربی سرمایهگذاری مینمودند و نه بر کار؛ از این رو بسیار مراقب بودند تا استادی بهواقع استاد بیابند و نزد هر کسی زانوی شاگردی بر زمین ننهند. فنآوریهای امروز علوم اولین و آخرین را بر یک دی وی دی عرضه میدارد و نظام آموزشی کتابمحور نیز شاگرد نمرهطلب را به استفاده از همان لوح فشرده تشویق مینماید و دیگر دمی با شاگرد نیست و نظام استادمحور در حال از دست دادن آخرین رمقهای خود است و تنها سوسویی کمفروغ از آن به ندرت دیده میشود. چنین تربیتی با تربیتهای عشقمحور مربی ربانی بسیار متفاوت است. متاسفانه نظام دانشگاه که گرتهبرداری از نظام آموزشی غرب است، به کلی از استادمحوری دور افتاده است. دوری از استادمحوری، فرد را به اموری جزیی و محدود به ناسوت دلخوش میدارد.
استادمحوری در عشق، یکهشناسی میآورد. عاشق جز معشوق، دیگر کسی و چیزی را نمیشناسد. این یکهشناسی که معجزه عشق است و وحدت استاد را در پی دارد. وحدت استاد سبب میشود ذهن آشفتگی نگیرد و نظم بیابد. کسی که چندین مربی و استاد دارد و از هر کدام ورودیهای متفاوت ذهنی میگیرد همانند معدهای میشود که غذاهای ناهمگون و ناسازگاری را میخورد و معدهٔ وی ترش میکند. هماهنگی ورودیهای ذهنی که سلامت روان و آرامش درون را با خود دارد در گرو تربیت استادمحور آنهم بر مدار یک استاد است. مطالعههای کتابهای فراوان از نویسندگان مختلف برای آنان که در پرتو تربیت استادمحور قوام نگرفتهاند جز آسیب برای روان آدمی پیآمدی ندارد و ذهن را عفونی، بیمار و فلج میسازد. تربیت استادمحور وحدت فکر، رویه و فرهنگ را سبب میشود و به فرد قدرت تفکر خلاق و تولیدگر را میدهد. البته مهم این است که استاد چنان کارآزموده باشد که خود دارای وحدت اندیشاری باشد و مدام به تغییر موضع خود نپردازد و کتابهایی نداشته باشد که در هر یک، نظری مخالف دیگری ارایه داده باشد که در آن صورت تشتت فکر میآورد، مگر آن که دانسته شود در مقام تقیه و به سبب جو ملتهب روزگار است که چنین نوشته است.
درگیر شدن با حرارت محبت و عشق و ارادت و دلسپردگی و عشق ، برای هر نوع موفقیتي ضروري است. اگر کسی نتواند به کسی ارادت و محبت داشته باشد و در مسیر شباهت به او و تامین رضایت وی تلاش کند، از موفقیت باز میماند. برای موفقیت ،بهترین گزینه یافت استاد و مربی عشق و رسیدن به عشق اوست. اگر کسی ارادت و عشق داشته باشد، هرچه را که میفهمد دنبال میکند و دیگر چیزی نمیتواند مزاحم و مانع او شود و ارادهای راسخ مییابد که میتواند در هر بازدارندهای نقبی گذرا بزند. ارادت هم اراده میآورد و هم اعتماد و میلی در نهاد آدمی ایجاد میکند تا به کسی که ارادت میورزد اعتماد کند و خود را با اتصال پایدار به او به سمت موفقیت و سیر طبیعی خود سوق دهد؛ زیرا تا مناسبت طبیعی و همسانگرایی میان دو پدیده نباشد، آنان به هم علاقه و ارادت نمییابند.
عشق به استاد پیروی از او را در پی دارد. پیروی و تقلید از استاد عشق و تشابه جستن به او به خودی خود اهمیت دارد و مقصود است. هنگامی فردی به کسی و چیزی عاشق میشود که فانی در او گردد .
البته استاد عشق نیز چون در عشق کارآزموده است، شاگرد خویش را به عشق میپروراند. وقتی کشتیگیر بر روی تشک کشتی میرود، کشتی گیر مواظب است، امّا بیشتر از او، مربیاش مواظب اوست. اگر مربی کنار تشک کشتی نایستد، کشتیگیر نمیتواند کشتی بگیرد.
شاگرد چنانچه صحبت یک استاد را بشنود و با او انس بگیرد، خصوصیت وی را به خود میگیرد و اگر استاد وی از محبوبان باشد، به صورت قهری ویژگیهای محبوبی در او شکل میگیرد و نقش استاد محبوبی در او میافتد و کمکم این نقش واضح میشود و با گذشت زمان و با انس بیشتر، چهرهٔ حق در او آشکار میشود و حقگرا و حقخواه میگردد. او بعد از همنشینی و انس با استاد محبوبی خویش، نقش محبوب را به خود میگیرد و در این مسیر حرکت مینماید و چیزهایی را مشاهده میکند و بهتدریج اعتقاد پیدا مینماید و بعد از اینکه محبوب بودن در او محکم شد، وضوح حق نیز بیشتر و ملموستر میشود. اگر انسان جزو این گروه نباشد، کلمات برای او خالی از معنا و مصداق میباشد. البته در این مسیر باید همواره به نقطهٔ نهایی که حق باشد توجه داشت و آن را با هیچ چیز معامله ننمود و دو دیگر آنکه به چیزی تعلق خاطر و وابستگی نداشت و تمام تعلقات را از خود دور ساخت و خویش را از زنجیرهای اسارت رهانید.
در تحصیل نیز اگر کسی به کتابی اعتقاد نداشته باشد و آن را بخواند یا به استادی اعتقاد نداشته باشد هر اندازه در محضر وی وقت هزینه کند خیری نمیبرد؛ اگرچه چیزی فرا گیرد. اطلاعاتی که آدمی بدون ارادت فرا میگیرد به حافظه میرود و معلومات میشود که با اخبار از آن حکایت میشود، ولی علم نیست و فرد قدرت نمییابد آن را از نفس خود انشا و تولید کند.
کسی که ارادت ندارد شنیدنیها را به یاد دارد، ولی چیزی از آن نمیچکد و اموری را که میخواند و تحصیل میکند به حافظه میبرد و چیزی از آن برای وی حاصل نمیشود.
بايد خاطرنشان شويم استاد عشق ، تنها مربی محبوبی است. محبوبان با عشق زندگی میکنند و عشق سراسر وجود آنان را فرا گرفته و در هر مسیری که میروند و به هر کاری که وارد میشوند به خاطر شدت سرعت گویا باید کسی جلوی آنان را بگیرد. آنان بهراحتی دنیا و تمام امور و اموال دنیایی را رها میکنند، چون عشق از درون آنان میجوشد. آنان هیچ طلبی از حق ندارند. راحت کار میکنند و به کارشان علاقهمند هستند. آنان چون در کارشان عشق دارند اجرت و مزدی برای آن نمیطلبند؛ نه اجرت در دنیا و نه پاداشی در آخرت. آنان حتی حق را نیز نمیطلبند و طمع به خود، خلق و حق ندارند. آنان چون با حق در دل تاریکی و سیاهی شب به صحبت مینشینند و خود را از بستر و بالش میرهانند، برای کارشان چیزی نمیطلبند؛ بلکه عشق است که آنان را بیدار کرده است و به هر کاری وا میدارد. آنان چون عبادت حق را وجودی یافتهاند، نه اجرتی برای بندگی خویش میطلبند و نه در فکر طلب هستند و نه بندگی خویش و نه خودی میبینند. محبوبان بالاترین قماربازان روزگارند که تمام هستی خود را به تمام حق باختهاند و چیزی برایشان باقی نمانده است تا آن را به غیری دهند و به هیچ وجه غیری نمیبینند. آنان حتی امید و آرزوی جهان دیگر را نیز به باد دادهاند و در هستی هیچ هوایی (حتی هوایی برای تنفس) ندارند و اگر هم نفسی میکشند آن هم عاریهای است. آنان تمامی امکانات زندگی خود را عاریه و برای حق میدانند و اگر حق چیزی از زندگی آنان بگیرد خوشحال میشوند؛ ولی اگر حق نقصی در جهان اندازد، دلگیر و راضی هستند. محبوبان را باید قماربازان هستی دانست. آنان به راهی میروند که کسی را یارای قدم گذاشتن در آن نیست و به وادی خطرناکی پا مینهند که بوی خون از آن به مشام میرسد. آيا شاگردي هست كه بتواند با چنين استادي عاشقانه همراه شود؛ استادي كه همراهي با وي ، گذر از مسير محبوبان را لازم دارد. مسير محبوبي مسير طبيعي هر فردي است كه ريزشهاي فراواني را ميطلبد. مسير محبوبي مسير ريزش خودخواهيهاست و كيست كه حاضر باشد خويشتن خويش را در هوشياري ناسوتي قرباني سازد.