هرچه نیازهای انسان بیشتر باشد، جامعه شکل پیچیدهتری به خود میگیرد و پایدارتر میشود.
ریشهٔ تشکیل جامعه به نیازهای عاطفی و مادی انسان باز میگردد. انسانی که در روان خود احساس نیاز دارد و نیاز وی معطوف به اُنسگیری با دیگران یا نیازهای مادی اوست، با توجه به محدودهٔ نیازی که دارد، اجتماع را شکل میدهد؛ بر این پایه، هرچه نیازهای انسان بیشتر باشد، جامعه شکل پیچیدهتری به خود میگیرد و پایدارتر میشود و هرچه این نیازها کمتر باشد، جامعهْ بدوی و سطحی میگردد و ترک آن آسانتر است؛ به گونهای که اگر انسانی احساس هر گونه نیاز غیری را از خود بردارد، میتواند در تنهایی زندگی کند. این بدان معناست که طبیعت آدمی، از او موجودی اجتماعی نساخته است و احساس نیاز به اجتماع و مدنیت، امری غیر طبعی، ثانوی و برآمده از اضطرار میباشد.
این خواستهٔ مشترک و نیاز همسنخ، میتواند در جهت دین، مرام، علم، کار، رفتار، جنسیت، علایق، عواطف، دوره یا منطقه باشد. این لحاظْ واقعیتی خارجی است که به صورت مشاعی، در ضمن افراد و مردم میباشد. بر این اساس، حزبها، انجمنها، حلقهها، حوزهها و جرگههای ادبی، علمی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی و نیز اجتماع برای یک بازی دستهجمعی، شرکت تجاری، خانواده، ده و شهر یا گروهی از مردم یک شهر ـ مانند جامعهٔ مسلمانان، یهود، ارامنه، کارگران، معلمان، بازاریان و دیگر اصناف که به دنبال نیازمندیها و علایق خود با یکدیگر همکاری دارند و تحت یک قانون و نظم مشترک با هم زندگی میکنند ـ از مصادیق جامعه هستند؛ به شرط آن که وحدت معنوی و تجمع مشاعی آنان پایدار باشد، وگرنه هیچ یک از این گروهها، هرچند افراد فراوانی را در خود داشته باشند، نمیتوانند جامعه باشند و همانند خانوادهای میشوند که همسر و شوهر، هرچند با هم زندگی میکنند، دچار طلاق عاطفیاند و فرزندان نیز از والدین بریدهاند.