كار عاشقانه

اگر با دید معرفت بخواهیم به کار نگاه کنیم باید بگوییم کارها و زندگی آفریده‌ها همه عشق است و هیچ چیز آن به اختیار ما نیست و بر این اساس درست آن است که بگوییم ارادهٔ ما باید با کاری که در حال انجام آن هستیم باشد و همین کافی است. یعنی باید کار را از سر عشق انجام داد.

 اگر كار با نيت عشق نباشد، آن کار انجام می‌گیرد اما نیت و خواست ما در آن شراکتی ندارد و چنان‌چه با دیدهٔ تیزتر به اراده و خواست آدمی نگاه کنیم، باید بگوییم نیت نیز از کششی است که در ما ایجاد می‌شود. کششی که منشأ آن عشق است. عشقی که هم رخ جمالی خود را نشان می‌دهد و هم با زلف جلالی پریشانی را به تصویر می‌کشد.

اگر عشق است که ناصیهٔ هر کاری را در دست دارد، باید گفت کسانی که به دنبال چیزی می‌روند تا گوهر معرفت به کف آرند، چیزی نصیبشان نمی‌شود. و کسانی که در نگاه ما چیزی نمی‌خواهند و مردم او را «ساده» می‌خوانند، از رسیدگان خواهند شد… . انسان‌های ساده حسابگر نیستند و خود را در دل دریا می‌افکنند و بُرده می‌شوند به آن‌جا که باید برده شوند.

زمانی بسیاری از افراد در اطراف ما جمع می‌شدند، اما چون کیفیت نداشتند با اندک توهمی کنار می‌کشیدند و ما می‌دیدیم که این شعر مصداق پیدا می‌کند:

 در کارخانه‌ای که ندانند قدر کار

 آن کس که ترک کار کند استادتر است

سلوک در دنیا چیزی جز تلاش و درگیری و سختی نیست اما کسی که به سلوک می‌افتد مگر خود به سلوک افتاده است و مگر اوست که سالک است! و اگر این گونه است پس آن که آدمی را به سلوک کشیده است هرچه می‌خواهد انجام دهد. او را تکه تکه کند و به خون کشد؛ چرا که عاشق کشی حلال است.

البته، گذشت که همه در پناه عشق هستند و حتی اختیار نیز در این کهف مأوا گرفته است! عالم هستی کارگزار عشق است. خداوند نیز فاعل به عشق است و نه فاعل به اراده به معنایی که در فلسفه گفته می‌شود. یکی به استاد معنوی می‌رسد و یکی چنین توفیقی نمی‌یابد و هر دو هم برادر هستند. عشق است که برای این همه پدیده تصمیم می‌گیرد و هر یکی را در جایی می‌نشاند و به گونه‌ای حرکت می‌دهد و به این چینش سازمان و نظام می‌بخشد. و این گونه است که آدمی از خود ناامید و مأیوس می‌شود. و خود را از منافع فارغ می‌کند. و اگر چنین حسی در کسی وجود داشت، در واقع وی به یک بیان به وصول رسیده است.

انسان منفعت را اگر به عشق به ديگران نرساند، برای چه کسی می‌خواهد. مال اندوزی و گزاردن مال براي خود در حقيقت یا برای همسر است و یا برای پسر و یا برای دختر. اگر مال به زن برسد، بعد از مرگ آن را برای مرد دیگری می‌برد و اگر به دختر برسد، آن را به داماد پیشکش می‌کند، همان کسی که دختر شما را برده است و یا به پسر می‌رسد که در اختیار عروس شماست، همان که پسر شما را برده است.

آدمی که در زندگی خود عشق ندارد و با عشق کار نمی‌کند و در هر کار خود به دنبال غرضی است و حساب‌گر می‌باشد، چیزی جز ضرر و زیان و خسران بهره‌ای ندارد، البته، خدا خود به منتهای غرض با انسان رفتار می‌کند… معلوم نیست سالکان بی‌غرض کم‌تر از دیگران بهره‌ای داشته باشند… ما از پشت پردهٔ این جریانات آگاهی نداریم. فقط می‌توان گفت: اهل دنیا در خسران آشکار می‌باشند و به قول معروف: کلاه سرشان رفته است.

مطالب مرتبط