یکی از علوم مورد نیاز برای مدیریت جامعهای که انقلاب اسلامی از آن برخاسته است، «جامعهشناسی» است؛ بهویژه اگر این علم، معطوف به جامعهٔ ایران باستان گشته و نیز از همه مهمتر، با توجه به تحلیل جامعهٔ روحانیت ارایه شود. این علم وقتی اهمیت مییابد که اوصاف برشمرده شده برای جامعه، با نگاه جزیینگر و منحصر به جامعهٔ غربی نباشد و گزارهها، فرمولها و آزمونِ درستی آنها، به اعتبار بستر جامعهٔ ایرانی، بومیسازی شده باشد و نیز جامعهشناسی با رویکرد فلسفی ژرفنگر ارایه گردد که در جست و جوی ریشههاست.
جامعهشناسی، هم نیاز امروز حوزهها و نظام است و هم علمی است که به خودی خود عظمت دارد و هم دانشی سیستماتیک و مدرن است؛ اگر به جریان آزاد فلسفی بیفتد؛ آن هم فلسفهای که بر پایهٔ منطقی قوی باشد و از تشتتی که در جامعهشناسی غربی وجود دارد، رهایی یابد. تشتت جامعهشناسی غربی بیشتر از آن روست که مبتنی بر تجربه، آن هم تجربههای تحصیلی از حرفه و شغل دیگر دانشمندان این علم است. آن هم در سنین پایانی عمر خویش سخن میگویند. البته حسن کار برخی غربیان این است که جامعهشناسی را مبتنی بر جامعهای واقعی و مستند به موضوع خارجی آن بیان میدارند و دارای رویکردی رئال به جوامع هستند و در این علم نیز جزیینگر و نانومحور میباشند، نه دارای رویکردی ایدهآلیستی، ذهنگرا و دور از واقعیتهای جامعهٔ خود. اما افزون بر این که دادههای جامعهشناسی غربی دچار تشتت است و مدرسی، کلاسیک، منطقی و روشمند نیست، ضعف دیگر کار آنان این است که استادی کارآزموده در این رابطه ندارند. برخی از غربیان، تحصیلات مدرسی در جامعهشناسی نداشته و در میانسالی و بالاتر به آن رو آوردهاند، از این رو در دریافتهای آنان، دقت کافی دیده نمیشود و به سطحینگری دچار میباشند. عوامل گفته شده جامعهشناسی غربی را به پریشانگویی در برخی موارد، دچار ساخته است.
کسی میتواند در جامعهشناسی موفق باشد که از دورهٔ نوجوانی تحت تعلیم استاد قرار گیرد و گزارهها، تمرینات و آزمونهای آن را به صورت پیوسته زیر نظر مربی انجام دهد؛ امری که منوط به تصحیح نظام رایج آموزشی و پرورشی کشور و شناسایی استعدادها و علاقهها از کودکی است. جامعهشناسی مدرن مانند هر علم دیگری، نیازمند تمرکز بر این علم و دوری از تشتت و پرهیز از پرداختن به کثرت، و نیز نیازمند تلاش برای یافت منطقِ فهم جامعه است.
همچنین داشتن رویکرد فلسفی در جامعهشناسی، مزیت دیگر به آن میبخشد که همان رهایی از خمودی و تقلیدی است که در جامعهشناسان شرقی دیده میشود و جامعهشناسی بدینگونه مسیر سالم و روند درست خود را باز مییابد.
درست است غربیان به بحران عقیده مبتلا هستند، ولی در کشورهای شرقی، چیرگی تقلید بر مراکز علمی سبب شده است «بحران عقیده» برای برخی از آنان پیش نیاید و این آسیب، در پرتو آسیبِ تقلیدگرایی مهار شود. کشورهای غربی به سبب حرّیت علمی و نیز دسترسی نداشتن به آبشخورهای علم درست و باور صادق موجه (معرفت)، به بحران هویت و عقیده دچار شدهاند.
به هر روي نظام ولایی، نیاز به مهندسی و طراحی دقیق و فرهنگسازی دارد. این مهندسی ساختار و محتوا، بر پایهٔ مستندات دینی موجب تصحیح حرکت انقلاب اسلامی و ترمیم نظام جمهوری اسلامی میشود؛ نه ایجاد انقلابی دیگر و بر همریزی پایههای بنیادین انقلاب.
حوزههای علمی و جامعهٔ روحانیان شیعه، یکی از مهمترین جوامع علمی و معنوی و از کانونهای تأثیرگذار بر جریانهای سیاسی ایرانیان هستند. در حال حاضر بايد این جامعهٔ علمی و معنوی را به محک تجربههای جامعهشناسانه قرار داد. نمونههایی از مهمترین سرفصلهای این جامعه را میتوان در امور زیر دید:
ـ تبارشناسی عالمان دینی، که از صنف پیامبران الهی علیهمالسلام دانسته میشوند.
ـ علمشناسی دینی، که شناخت اجتهاد و علوم برخاسته از روحانیان و دانشهای منتسب به آنان و حیطهٔ تخصصی ایشان را برمیرسد و تفاوت علم دینی با فن دینی را خاطرنشان میگردد.
ـ بررسی نحوه و درصد مقبولیت مردمی و اقتدار اجتماعی روحانیان به عنوان امینان گزارههای وحیانی و نیز شخصیت قدسی و معنوی ایشان، که ریشه در توان اجتهاد سنّتی و فقاهت دارد.
ـ شخصیتشناسی روحانینمایان درباری یا جامعهگرد، که ما آنان را در اصطلاحی خاص با عنوان «آخوند» میآوریم. آنان طبقهای متمایز از اهل علم عزیز و طلاب گرانقدر میباشند.
ـ ارتباطات گستردهٔ مردمی و داشتن صفات اجتماعی وسیع و فراگیر ـ که از خواندن اذان و اقامه در گوش نوزادان شروع میشود و تا اقامهٔ نماز جماعات و جمعه، سخنرانیها و برپایی مراسمات مذهبی، خواندن خطبهٔ عقد، اجرای صیغهٔ طلاق، گرفتن وجوهات شرعی، قضاوتها و محاکمات، تقلید مردم در تمامی احکام دینی از آنان، مشاوره در مهمترین کارها و نیز مشکلات حاد و همچنین سیر وسلوک معنوی تا گزاردن نماز میت و دفن پایان میپذیرد ـ بهگونهای که هیچ گروه اجتماعی چنین پیوند وثیقی با مردم ندارد. البته برخی از این نقشها امروزه در حال رنگ باختن است. بعد از این خواهیم گفت شدت و ضعف این حضور، تابع جریانهای سیاسی و پیشامد فنآوریها و نیز گردشهایی است که این جامعه از دولتها به سوی مردم یا از مردم به سوی دولت داشته است. این بدان معناست که هر گونه کنارهگیری آنان از مردم و دولتی شدن در هر شأنی، سبب انزوای آنان میشود. حیات عالمان دینی به حضور در میان مردم و به مردمی بودن آنان است. مردم برای روحانیان حکم آب برای ماهی را دارند؛ همانطور که روحانیان، حکم فضای سبز برای مردم را دارند و آنان را صفا، طراوت و نشاط دینی و سلامت دنیوی و سعادت، رستگاری و فلاح اخروی میبخشند. این یکی از معیارهای اصلی برای ارزیابی قوت و ضعف جامعهٔ روحانیت است.
روحانیت، اجتماعیترین طبقهٔ ایرانیان هستند که البته این شخصیت در دورههایی شدت و ضعف داشته و همانگونه که گفتیم، امروزه برخی از سرفصلهای اجتماعی آنان قابلیت خود را از دست داده است.
ترتیب موضوعی صفات جامعهٔ روحانیت را میتوان چنین آورد: اجتهاد (قدرت افتا)، اعتماد، عدالت، تبلیغ و قضا و داوری. با پیشرفت جوامع، برخی از این صفات از دست رفته و برای بازگردان آن به عنوان کارویژهٔ روحانیت نیازمند سیاستگذاری است؛ مانند آن که قوهٔ قضایی تمامی قضات خود را از میان طلاب آموزش دیدهٔ وارسته برگزیند.
جامعهشناسی روحانیت، به دلیل روابط گستردهٔ اجتماعی که با دیانت و نیز سیاست شکل یافته، مشکل گردیده است و بهراحتی نمیتوان در این خصوص نظریهپردازی داشت یا به صورت آزاد، به ارایهٔ نظریه پرداخت. ضمن آن که نظریهپردازی در مورد این نهاد مقدس باید به قصد ساختن باشد، نه تخریب. اگر کسی بخشی از این جامعه را مورد نقد قرار دهد، بدون آن که بتواند جایگزینی ارایه دهد، جایز نیست در این مورد سخن بگوید. کسی میتواند پازل نظام روحانیت را به نقد گذارد و چینش آن را بر هم بریزد و برای محتوای آن نقشی نوین پیشنهاد دهد که قدرت چیدمان جورچینی تازهٔ آن را به تدریج داشته باشد، وگرنه نقد وی اگر به تخریب بسنده شود و سازندگی نداشته باشد، خیانت محسوب میشود؛ بهویژه آن که برخی نظریهها فصل خریدن ندارد و موقعیت زمانی آن آماده نیست. نظام روحانیت نیاز به مهندسی دارد نه ماجراجویی و براندازی. این مهندسی با مدیریت کلان و نیز مدیریت کلام و حرکت نرم فرهنگی و سخن گفتن در جای خود و به جای خود ممکن میشود.
نقد جامعهٔ روحانیت، نیاز به چیرگی بر دو دانش جامعهشناسی و روانشناسی دارد. «جامعهشناسی» از علوم مورد نیاز برای شناخت جوامع و مدیریت کارآمد آنهاست.
غربیان با نفوذ در جوامع و بررسیهای جامعهشناسانه، سعی در تسخیر این علم و توسعهٔ همهجانبهٔ نفوذ خود در تمامی شؤون اجتماع را دارند. سرفصلها و منوهای این علم، به سبک زندگی غربی طراحی و چیدمان یافته است و دیگر فرهنگها تنها نقش تماشاچی این علم را دارند. آنان نه در این علم رشدی داشتهاند و نه به تبع این آسیب ـ که سبب شده از امور اجتماعی دور نگه داشته شوند ـ قدرت اجرایی ساختن و نهادینه نمودن فرهنگ خود را در جامعهٔ خویش دارند، بلکه سیستمهای طراحی شده توسط جامعهشناسان غربی، در حال تغییر دادن تمامی سنّتهای شرقی و مسلمانی است. این آسیب، در میان کشورهایی که دولت آنان سنیمذهب است یا گرایشهای اهل تسنن را دارد، بیشتر است. شیعیان نیز تاکنون چندان صاحب دولت و اقتدار دینی و مکتبی نبودهاند و در ایران، غربیان بیشتر به مصاف شاهان و خانها و اربابان صاحب نفوذ میرفتهاند و سعی مینمودند دربار ایران را در دست بگیرند. درست است برخی شاهان و حاکمانْ شیعی بودهاند، اما این به معنای حاکمیت فرهنگ تشیع بر کشور ایران نیست؛ بلکه همواره سلیقههای شاهان بوده که حکم میرانده است، نه آن که حاکمیت بر پایهٔ مبانی علمی و با نظریهپردازی کارشناسان علوم مختلف بهویژه بر اساس فرهنگ تشیع، اداره شود. ضمن آن که کارشناسانی جامع که قدرت نظریهپردازی و افتا در امور اجتماعی داشته باشند نیز بسیار نادر بودهاند. همین افراد نادر نیز به صورت غالبی توسط موجسواران به حاشیه رانده میشدهاند. اگر عالمان قدیسِ شیعی به انزوا نمیرفتند، روحانیت توانایی داشت تا در متن جامعه، از متن جامعه و برای متن جامعه، فقه و دیگر علوم خود را ارایه دهد و این زمینه برای آنان به وجود میآمد تا بتوانند نظریههای علمی خود را بر بخشی از جامعه آزمایش نموده، و کاستیها و نقاط قوت آن را شناسایی کنند و امروزه نظریههای آزمایش شده با نتایج آن در دست بود و بر اساس تجربیات آنان، میشد برای جامعهٔ امروز نیز نظریهپردازی درست داشت و مردم را با کاستیها و ضعف نظریهها در تنگنا و آسیب قرار نداد.
کسانی که از جامعه بریدهاند و جامعهشناسی نمیدانند، در ارایهٔ نظریههایی که بهگونهای با مردم و رفتارها و روابط اجتماعی و عواطف آنان درگیر است، دچار سادهباوری و سطحینگری میباشند و محفوظات و معلومات آنان نمیتواند فقر اطلاعات اجتماعی آنان را جبران کند. چنین افرادی خیلی زود نیز فریفته گشته و مورد تحریف واقع میشوند و کانالیزه میگردند.
نقشآفرینانِ جامعهٔ ایران عبارتند از: کاهنان و موبدان در جوامع اساطیری و کهن، مسلمانان و اهل سنت در دورهٔ فتح ایران توسط خلفای جور، افسران جنگآور بعد از آن، درویشان در دورهٔ صفویه، غربگرایان در دورهٔ قاجار و پهلوی. این گروهها سمت رهبری ایرانیان را در دورههای مختلف عهدهدار شدهاند و هر گروهی کارنامهای از نحوهٔ مدیریت خود بر جای گذاشته است. تجربهٔ تاریخ نشان میدهد در مسیر رشد علم و ارتقای آن، دولتها بیشتر برای عالمانِ احرار مزاحم بودهاند و مانع رشد نفوذ اجتماعی و اقتدار مردمی آنان میشدند؛ بهویژه زماني که متکلمان و فقیهان ظاهرگرا چیرگی بیشتری بر مراکز علمی داشتهاند و علومی مانند فلسفه و بهویژه عرفان را به محاق میبردهاند؛ هرچند ناقوس مرگ این علوم ـ بهویژه فلسفهٔ یونانی که متعلق به گذشته و خالی از هر گونه نوآوری و تمام تقلیدی آن هم بر مبانی اشتباه میباشد ـ سالها پیش نواخته شده است و نیازمند بازپیرایی و دمیدن روحی جدید بر اساس مبانی تشیع میباشد.
به هر روی، جامعهشناسی نیز همانند هر علم دیگر، برای آن که پایگاه بیابد، نیازمند «قدرت» است و با ذهنگرایی محض به جایی نمیرسد. این علم تا قدرت نداشته باشد، نمیتواند در مقام تشخیص استعدادها و نخبگان برآید تا آنان را مجذوب خود سازد. جامعهشناسی فعلی همانند حلزونی محتضر شده است که درون پوستهٔ خود دفن میشود و برای رهاسازی خود، باید پیلهای شود که قدرت تبدیل یابد و خود را از انزوای فعلی خارج سازد. توسعهٔ اندیشهٔ جامعهشناسی با تبدیل آن به قدرتْ ممکن میشود. این علم تا تولید قدرت نکند، نمیتواند خود را از محاق نجات دهد. البته مراد از قدرت، قدرت فرهنگی در جهت تصحیح افکار و بنای زیرساختهاست، نه داشتن دولت و ثروت.
جامعهشناس برای آن که بتواند هویت جامعه را شناسایی کند و در تعریفهای خود، فصل مقوّم گروههای انسانی را بیابد و نسخههای متناسب بدهد، نیازمند روانشناسی جمعی است.
جامعهٔ مسلمانی همانند آدمیان، بر سه گروه کلی متشکل از انسانهای کامل و وارسته که در برابر آنان افراد بسیار بد قرار دارد، مؤمنان متوسط و مردم عادی تقسیم میشود و کردار آنان نیز به تبع این امر، بر سه قسم است و هر کاری شایستهٔ گروهی است. جامعهشناس در مقام یافت کمالات و نقص و معایب هر جامعه، لازم است به این تفاوتها توجه داشته باشد و مخاطب خود را لحاظ نماید و روانشناسی آنها را در دست داشته باشد.
روانشناسی در تمدن جدید، افزون بر ویزیت فرد و یافت مشکلات روانی و شخصیتی و عقدههای درونی او، گرایش به روانشناسی جمعی پیدا کرده است. روانکاوان بر آن هستند تا فرایند کنترل و مدیریت افکار اجتماع را به دست بگیرند؛ چنانچه پیشقراول جنگهای مدرن، طراحان جنگهای روانی هستند که در برابر آن، دفاع روانی و پدافند غیر عامل قرار دارد که صیانت و هدایت افکار عمومی را در جنگهای روانی به دست میگیرد. هماینک روانشناسی این قدرت را دارد که با بررسی ساختمان روانی فرد، تاریخ و خصوصیات جامعهای را که وی در آن زندگی کرده است، به دست آورد و از مطالعهٔ روانی فرد، به مطالعهٔ جامعه بپردازد؛ همانطور که نفس و روح، از تجلیات و مظاهر آن ـ که در بدن و کردار نمود مییابد ـ قابل تفکیک نیست.
جامعهشناس برای در دست داشتن مکانیسم درست جامعه، نیازمند انسانشناسی و روانشناسی دقیق مردم است و به طور قهری وی باید اهل معرفت بوده و از حیث باطنی بر تمامی مردم، برتری و اشراف داشته باشد تا موقعیت آنان را تشخیص دهد؛ زیرا انسانها گروههای متفاوتی دارند و به تبع تفاوت انسانها، جوامع نیز گوناگون میشوند؛ چنانکه جامعهٔ روحانیت، جامعهای ممتاز در امور علمی ـ آن هم علم دینی ـ و مسایل معنوی و روحی است و بدون توجه به آن، هویت این جامعه به دست نمیآید و بدون این لحاظ مهم، در مدیریت آن، بیراههْ راه به نظر میرسد. اگر در جامعهشناسی جامعهٔ روحانیت، روانشناسی این جامعه نیز بررسیده شود، از دادههای آن، در هویتشناسی جامعهٔ روحانیت و شناخت برخی آسیبها و نحوهٔ برونرفت آن، ميتوان بهره برد.