ارتباط با آن که در تمامی پدیدههای هستی به صورت مشاعی وجود دارد، ولی ارتباطی که در جامعه است، بر پایهٔ خلق مردمی و اختیار انسانی و تعهد جمعی آنان شکل گرفته و بسیار قویتر از ارتباطی است که در میان پدیدههای غیر بشری است.
موضوع جامعه، ارتباط اختیاری انسانهاست. این ارتباط یا برآمده از اشتراک در خاک است و یا از همگونی مرام. به مردم همپای جامعهای که به اعتبار خاک و وطن تحقق یافته و دارای لحاظ جغرافیایی و گیتاشناسی است، «ملت» گفته میشود؛ مانند ملت ایران و به مردم همگام در جامعهای که با معیار مرام و ایمان شکل گرفته است، «امت» میگویند؛ مانند امت مسلمان؛ بر این پایه، جامعه بر دو قسم وطنی و مرامی (مکتبی) تقسیم میشود.
هر دو ارتباط یاد شده (بستری و مرامی) دارای نسبیت است؛ از این رو ممکن است افراد یک جامعه به خاک یا آیین خود بسیار اهتمام داشته باشند و عِرْقِ ملی آنان برای همپایی از وطن یا مرام خویش بسیار قوی باشد و جامعهای نیز زمینهٔ چندانی در دفاع از خاک خود نداشته باشند و بهراحتی از هم بگسلند.
ارتباط با آن که در تمامی پدیدههای هستی به صورت مشاعی وجود دارد، ولی ارتباطی که در جامعه است، بر پایهٔ خلق مردمی و اختیار انسانی و تعهد جمعی آنان شکل گرفته و بسیار قویتر از ارتباطی است که در میان پدیدههای غیر بشری است. این تعهد، به سبب نیازمندی و طمعی مشترک پدید میآید؛ مانند ضرورت دفاع از سرمایه و ناموس در برابر خطرات احتمالی؛ زیرا داشتن جمعیت و بهرهمندی از توان و حمایت جمعی و داشتن ارتباطات اجتماعی، آسیبپذیری را به حداقل میرساند و قدرت دفاع و بازدارندگی را افزایش میدهد. امروزه نیز در دنیای سیاست، قدرت با کسی است که بتواند حمایت بیشترین کشورها را کسب کند و هر کشوری که با اتخاذ سیاستهای نادرست ـ که برآمده از ناتوانی در شناخت روابط اجتماعی و بین دولی است ـ منزوی شود، بسیار آسیبپذیر میگردد؛ مگر آن که قدرت کتمان داشتههای خود را داشته باشد تا مورد طمع قرار نگیرد. امروزه بهترین روش برای دفع خطر از خود در برابر هر قدرتی ـ بهویژه دولتها که نهاد تمرکز قدرت است ـ داشتن قدرت کتمان داشتههاست؛ وگرنه با رو شدن هر داشتهای، غارت گستاخانه است که آن را مورد هجوم قرار میدهد. تجربهٔ تاریخی و زمینههای اجتماعی نیز «راز بقا» را در «قدرت کتمان» یافته است.
کشورهای استعماری برای آن که طرحهای سودآور خود را بر ملتها تحمیل کنند، آنان را پیوسته مورد تجزیه قرار میدهند تا قدرت اجتماعی آنان را محدود کنند و پایگاه مردمی دولت متمرکز واحد را ـ که سدی در برابر نفوذ آنان است ـ تسخیر کنند و در برابر، خود را متمرکز و تابع اتحادیه یا دولت مرکزی ایالات قرار میدهند تا بر قدرت خود، هرچه بیشتر بیفزایند. همچنین کلانشهرها که تمرکز جمعیت دارد، بهتر میتواند از منافع مشترک مردم، به سبب اقتداری که واجد آن است، حمایت کند و امتیازاتی را به خود اختصاص دهد که به شهرهای کوچک اعطا نمیشود. برخی دولتها برای ایجاد تمرکز قدرت در پایتخت، از بزرگ شدن شهرهای رقیب جلوگیری مینمایند و سعی دارند پراکندگی جمعیتی را در آن شهرها به وجود آورند؛ همانطور که اگر پایتخت، حاکمیتی را در معرض خطر دهد، سعی در تفکیک قدرت و ایجاد پراکندگی در آن میشود.