كسی که عاشق میشود در پی رسیدن به محبت دیگری یا هر وصف دیگری نیست، بلکه او تنها میخواهد به خود معشوق برسد.
محبتهای نفسانی که عمق چندانی ندارد همواره به صفات مطلوب تعلق میگیرد و تنها عشق است که ذات مطلوب و معشوق را بدون هر شائبه و غرضی میخواهد و به آن تعلق میگیرد.
عاشق، خودی نمیبیند و غرق در معشوق است. کسی که عشق دارد، به آتش عشق معشوق سوخته است و چیزی جز همین آتش عشق نمیخواهد. او هرچه را دارد به دیگران میدهد؛ زیرا متاعی به کار او نمیآید و وصالی جز معشوق دل او را دلآرام نیست.
کسی مسیر عشق را میپیماید که رفیق باشد. رفیقی که وفا را از دست نمیدهد. رفیقی که صدق دارد. صدقی که به او انصاف میدهد و حق هر چیزی را ادا میکند و خیر را به هر پدیدهای میرساند و شر را از هر یک باز میدارد.
عاشق از کمال عشق خود خشنود و مسرور میشود و همانطور که مطلوب خویش را میخواهد، طالب خود است و از عشق خویش لذت میبرد. عشق خوشامد، وجدان، حضور، داشتن و کام است. عشق خود فعلیت است. البته ابتهاج و لذت از لوازم عشق و ظهور آن است و عشق را نباید به آن معنا کرد، بلکه عاشق با توجه به مرتبهای که در عشق دارد به همان میزان دارای لذت و ابتهاج است.
عشق در کسی پیدا میشود که نرم باشد و سعی نماید سختی و صعوبت را از خود بردارد. جمود و سختی دل نمیتواند ترنم عشق را بپذیرد و بزرگترین مانع برای آن دانسته میشود. دلهایی که لطیف هستند؛ یعنی افرادی که مدرن و پیشرفته زندگی میکنند و افراد فهمیده یا صاحب علم نوری ـ نه ناری که استکبار، جمود، تنگنظری و استبداد میآورد ـ و هنر و حرفه میباشند استعداد عاشقی دارند.
استعداد عشق به چنین افرادی فشار وارد میآورد و وی برای رهایی از آن به هنر، حرفه، صنعت، علم، فلسفه و مانند آن رو میآورد؛ چرا که دست خود را از رسیدن به معشوق کوتاه میبیند. هر چه لطافت و ظرافت فرد بیشتر باشد عشق شدت بیشتری مییابد.
کسی میتواند به عشق برسد که دل دارد و دارای لطف و صفاست. پس عشق نوعی کمال است که در اهل کمال جلوه میکند؛ چرا که دل آنان تا حرارت و گرمی نداشته باشد، از پتک کمالی مانند علم و هنر، نقش نمیپذیرد.