دنیا؛ امتحان عشق
در ابتدای عشق درگیری هست. عاشق آمده است تا قوت خدا را بیازماید و خداوند نیز میخواهد قوت عاشق را بیازماید و در اصل، آفرینش برای همین امتحانهاست و خداوند بندگان را برای همین آفریده است.
اما در مسیر عشق و در اواخر آن، عاشق حق تعالی به جایی میرسد که هر فرمانی از جانب خداوند رسد را با جان و دل پذیرا میشود و آن را به اجرا میگذارد. عاشق بهقدری در این مسیر تلاش مینماید تا حق را از خود راضی گرداند. آنان تمام هستی، امکانات، دل و قلب خود را در اختیار حق میگذارند و خداوند نیز آنقدر از امکانات مادی گرفته تا معنوی و حتی قلب خود را به آنان میدهد تا این گروه از حق راضی شوند و آیه شریفه: «رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ»(۱) وصف حال آنان گردد.
۱- ص / ۱۱۹٫
(۳۸)
مرتبه نازله عشق
مرتبه نازله عشق در ناسوت و ناسوتِ عشق، شهوت است. ماهیت عشق به خدا با عشق به مظاهر وی تفاوتی ندارد. کسی که عاشق است چه خدا را در آغوش بگیرد و چه زلیخا را، هر دو عشق حق تعالی است. اولیای خدا اینگونه هستند که از هر چیزی کام خود را میگیرند. برای همین است که منطق الطیر داشته و زبان حیوانات را میدانستند یا فصل الخطاب بودهاند. آنها هم از هر چیزی کام میگیرند و هم به او کام میدهند و هیچگاه عاجز از کامیابی و کام دادن نیستند. آنان که استفاده از هر چیزی را در اختیار دارند و این توان را دارند که از هر چیزی استفاده کنند، عقده و حسرتی در وجود آنان نیست. افراد معمولی مثل کسی هستند که تلفن همراهی پیشرفته را در دست دارد که صدها کار از آن میآید اما او تنها دانش کاربری از چند مورد آن را دارد.
برای نمونه، در امور جنسی، کسی که ایمان ندارد هیچگاه اشباع نمیشود و همواره میخواهد با تنوع و تغییرات و با زیادهخواهی، نفس را ارضا نماید اما نفس تا با ایمان همراه نگردد از چیزی ارضا نمیشود و هیچ لذتی بدون ایمان مقبول نفس نمیافتد و ورود کام در دل، مشروط به ایمان است. دل تا به آب ایمان نرسد، شناگری از او نمیآید. هیچ عافیتطلب و خوشگذرانی نیست که نوعی جنون، مکافات و مشکلات در وجود او نباشد و به آه، حسرت، گله و شکایت دچار نشده باشد اما اولیای خدا با لنگه کفش پاره خود و با دل پرسوز و پر دود خود غزل عشق سر میدهند. کسی که به عشق مبتلاست از درد و سوز جدا نمیشود. اگر دلی درد و سوز نداشته باشد و بیایمان، بیخیال، بریده و خشک باشد به عشق نمیرسد و عشقی در آن نیست. هیچگاه دلی که ناهنجاری در آن باشد نه عاشق میشود و نه معشوق قرار میگیرد. عشق سیراب، به تیمارستان، سادیسم، جنون، خود آزاری و غیر آزاری نمیانجامد. خود آزاری و غیر آزاریها دلیل بر بیماری است، نه عشق. ما برای این که تیمارستانها را از سطح جامعه بزداییم باید عشق را به همراه ایمان رواج دهیم.
عشق بینیازی میآورد. کسی که عاشق است سلطان تمامی عوالم است.
عشق برای همه دوست داشتنی است اما همانطور که زمانی بیسوادی بر دنیا چیره بود، هماکنون نیز بیعشقی بر آن چیره است و همانطور که سواد تعلیمی است و بیسوادی در این کشور ریشهکن شده است میشود عشق را با تبیین و تحلیل صحیح و درست به مردم آموزش داد تا زمینه ارتقای مرتبه وجودی آنان فراهم آید. متأسفانه هنوز که هنوز است این زمینهها بهدرستی در میان مردم ایجاد و نهادینه نشده است؛ برخلاف اهل دنیا که توانستند دنیایی آباد و موفق داشته باشند و فرهنگ خود را بر جامعه غلبه دهند؛ بهگونهای که هماکنون آدمی نیست که هوسی داشته باشد و آنان ابزار لازم برای تحقق آن هوس و کامیابی آن را فراهم نیاورده باشند. ما هم اگر در زمینه ترویج ایمان و معرفت به
(۳۹)
درستی کار نموده بودیم، مردم در پی آن بودند. البته این انحراف از زمانی شروع شد که حکومت به دست جابران جاهل افتاد و «شقشقة هدرت»(۱) فریادی بود که برای ثبت در تاریخ گفته شد و مسیر انحرافی گمراهان را بیان داشت، اما کسی آن را از حاشیه و انزوا به متن نیاورد و دین اسلام به دست چنین گمراهانی مدیریت شد و آنان برای هدم دین کاری نبوده است که انجام نداده باشند و دینی که هماکنون در دست بخش اعظمی از مسلمانان است دینی است اندراسی و انقراضی که لایههای زخم خورده از جهالت حاکمان جور پیشین و پیرایههای حاصل از افکار انحرافی آنان در آن است؛ وگرنه اگر اسلام ناب محمدی در دست مسلمانان بود و آنان به کیمیای ولایت علوی و فاطمی رسیده بودند چنین در این عصر زمینگیر نمیشدند که زیر یوغ کشورهای غربی روند و نفت خود را به دست خویش، کشتی کشتی در حلق آنان بریزند.
سخن ما این بود که بدون عشق و ایمان نمیتوان به حق از چیزی کام گرفت. و البته این جملهای است از طومار بلند عشق که آن را باید در جایی مستقل پیگیر بود.
عشق و ولایت
عدهای روحیه پرندگان و حیوانها را درک میکنند، مثلاً کبوترباز چون عشق به کبوتر دارد، گویا درد تخمزایی این پرنده را نیز تحمل میکند و این همان درد ولایت است که از عشق ناشی شده است. برخی در عالم هرچه خوشی و سختی هست، همه را یکجا سر کشیده و ولی حق شدهاند. بعضی نیز در ولایت محدودترند و بسیاری پایان عشقاند و ابتدای ولایت را ندارند و عدهای نیز در پایان علم قرار دارند؛ ولی ابتدای عشق را ندیدهاند و بقیه نیز پایان حدس و گمانند و ابتدای اطمینان را ندارند.