فقر آسیب‌زا، استکبار دشمن‌زا

جهان آفرینش پدیده است یا آفریده؟ متأسفانه، هنوز این بحث در مراکز علمی به‌درستی و سالم مطرح و پیگیری نشده است.

هنوز شخصی دست‌کم، خلاقیت طرح روشمند و منصفانه این بحث را نداشته است و از میان مدعیان، کسی را ندیده‌ام که بحث را چنان سالم و معقول پیش ببرد که صلاحیت علمی خود برای این بحث را ثابت کرده باشد. این بحث چنین مطرح می‌شود که ما بحث را از جایی شروع می‌کنیم که هنوز وجود خدا اثبات نشده است، در این صورت، باید پرسید جهان آفرینش یک پدیده است یا یک آفریده؟ هم‌چنین ممکن است خداوند، جهان را خلق کرده باشد و با این حال، جهان در تداوم خود پدیده‌ای مستقل باشد که به طور مستقل، دارای بروز و ظهورات است؛ یعنی در این صورت، آفریده یا پدیده بودن جهان خلقت، تفاوت چندانی ندارد. می‌توان این بحث را از نظرگاه علوم گوناگون بررسی کرد. مانند علم روان‌شناسی. روان انسان خود به خود دارای گزینه‌های برتری‌دهنده و مرجّح‌ساز است یا ضمیر ناخودآگاه آدمی انتخاب‌گری دارد و مسایل مربوط به آن که در این علم آمده است. مؤلفه‌های فراوانی در روان انسان وجود دارد که ترجیحات و انتخاب‌های او را جهت‌دهی می‌کند و سبب می‌شود برای نمونه، دانش‌آموزی یک رشته تحصیلی را انتخاب کند و دانش‌آموزی دیگر، رشته‌ای دیگر را. گاهی این تفاوت‌ها مشخص است و ظهور و بروز دارد، ولی گاهی این تفاوت‌ها پنهان است و کشف آن، نیاز به دقت بیش‌تری دارد؛ مانند شباهتی که در ظاهر، میان استکان‌های چای وجود دارد. در واقع، در نگاه اول، تفاوتی میان استکان‌های چای مشاهده نمی‌شود، ولی با دقت بیش‌تر، مشخص می‌شود که تفاوت‌های زیادی در چای موجود در استکان‌ها وجود دارد، ولی ما قدرت تشخیص آن را بدون ابزار آزمایشگاهی نداریم. پس اگر بگویند عالم پدیده است و اصلا خدایی وجود ندارد یا بگویند جهان خلقت، آفریده است و خداوند آن را خلق کرده است، باید ظهور و بروزهای جهان آفرینش و پدیده‌ها را نیز توجه داشت که آیا به استقلال است و به تعبیر غربیان، جهان آفرینش یک مکانیک هوشمند است. اگر خداوند عنایت می‌کرد ما با تولید فکر و دانش و تبلیغات صحیح، زمینه‌ساز رشد دین مبین اسلام در جهان می‌شدیم، برخی مدعیان که در عرصه دانش جهان به صرف پول و تبلیغات، حکم‌فرمایی و یکه‌تازی می‌کنند و آن‌هایی را که برای جهانیان فقط ژست علم و دانش می‌گیرند گرد هم می‌آوردیم و ما این سؤال و موضوع را برایشان طرح می‌کردیم که آیا خدایی هست یا نیست. در کشور ایران و فضای فرهنگی حاکم بر آن، اما نمی‌توان در این اندازه، آزادانه بحث و جدل کرد. اگر بخواهیم بحث معقول این‌که آیا خدایی وجود دارد یا نه را مطرح کنیم، درسمان آجر می‌شود؛ همان‌طور که بدون ارایه این بحث، درس‌هایمان را به خاطره آجرهای فیضیه سپردند و فیضیه از ما فقط در آجرهای خود می‌تواند پی‌جوی سخنان ما باشد. اگر به سراغ چنین بحث‌هایی برویم، مدعیان ظاهرگرا حامیان خدا می‌شوند و خلع لباس می‌کنند. البته ما صاحب لباس روحانیت را خدا می‌دانیم و با خدای خویش نیز عاشقانه رفیقیم. قبل از انقلاب، عالمی را می‌شناختم که به فرقه بهائیت گرویده بود و بهایی شده بود. او عالمی بسیار دانا و متبحر بود. در آن زمان، سن کمی داشتم و درس طلبگی می‌خواندم. آن عالم، از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبود و بسیار فقیر و ندار بود. او چنان فقر داشت که اگر بیمار می‌شد، هزینه درمانش را که بسیار اندک هم بود، باید از دیگران قرض می‌کرد. در آن زمان، ویزیت پزشکان، یک یا دو تومان بود. دیگران اما به او قرض نمی‌دادند. روزی دیدم یکی از آخوندها سکه دو تومانی را مانند گدایان، به سمتش پرتاب کرد. او در یکی از مدرسه‌های علمیه حجره‌ای گرفته بود و روزگار می‌گذراند. آخوندی که آن مدرسه علمیه را تأسیس کرده بود، از آن عالم خواست در کلاس درسش شرکت کند. آن عالم می‌گفت من احتیاجی به شرکت در کلاس درس شما ندارم. آن عالم از نظر علمی در رتبه بالاتری نسبت به آن آیت‌الله قرار داشت که آخوندی می‌کرد و در واقع، استاد او محسوب می‌شد. آن آخوند، حرف آن عالم را نپذیرفت و استفاده از حجره و گرفتن شهریه را منوط به شرکت در کلاس درس قرار داد. من با چشمان خودم دیدم که وسایل اندک آن عالم را که طلبه‌ای فقیر و عادی می‌نمود، داخل کوچه ریختند. آن‌ها یک نابغه علمی را که از لحاظ علمی و حدت ذهنی از آنان بسیار بالاتر بود، از حجره بیرون کردند و وسایل اندک او را داخل کوچه ریختند؛ آن هم فقط به این دلیل که در کلاس درس شرکت نمی‌کند؛ در حالی که به واقع نیازی به آن درس نداشت و خود تحقیقات دامنه‌دار و بسیار عمیق‌تز از آن درس را به صورت شخصی دنبال می‌کرد؛ اما فقر او تمامی کمالات او را پوشانده بود و او را ناچیز می‌نمود. با این تهدید، آن عالم که جایی را نداشت و وابسته به حجره و پول شهریه بود، در کلاس درس آن آخوند مدعی و متولی مدرسه شرکت کرد؛ اما او زخمی و عفونی شده بود و سلاح بسیار قوی علم را در اختیار داشت و با اشکال‌هایش دمار از آن عالم درمی‌آورد و او را به حقارت علمی در کلاس درس خود مبتلا می‌کرد. طلبه‌های متعصب به آن آخوند گفتند تو سواد نداری و بی‌دلیل اشکال می‌کنی و یک‌بار دیگر، وسایل محدود آن عالم را بیرون ریختند. او با مکافات، وارد مدرسه علمیه ی دیگری شد. آن مدرسه، صاحبی آخوند نداشت و کلاس درسی هم در آن برگزار نمی‌شد و به همین دلیل، شهریه‌ای هم نمی‌پرداخت. آن عالم برای گذران زندگی دچار سختی و محنت فراوانی شد تا جایی که دیگر کسی هم به او پول قرض نمی‌داد. از بخت بد، یکی از وابستگان به فرقه بهائیت، او را و نبوغ وی را کشف کرد و ابتدا از او حمایت کرد و رفته رفته او را به بهائیت کشاند. مشخص نیست این فرقه‌های ضاله یا بیگانگان به طور کلی چگونه چنین آدم‌های نابغه‌ای را که گاه دچار مشکلات و گرفتاری‌های دنیایی و معیشتی هستند شناسایی می‌کنند و به سراغشان می‌روند؛ همین‌هایی که مفت و ارزان در حوزه‌های علمیه صادقانه وبدون هیچ چشمداشت و یا حمایتی کار علمی و تحقیقی مؤثر و شبانه روزی دارند. آن‌ها چگونه سوابق این فرد را به دست می‌آورند و از کجا می‌دانند چنین شخصی را اذیت و آزار کرده‌اند و نه‌تنها به مشکلات معیشتی او رسیدگی نمی‌کنند، بلکه اندک شهریه حوزه را از همین نوابغی که مؤثر هستند و توان تولید علم دارند دریغ می‌کنند، به همین دلیل، او را سوژه خوبی می‌یابند و به سراغش می‌روند. در آن زمان، علیه فرقه بهائیت کارهای فرهنگی و تبلیغی بسیاری انجام می‌شد. امروز نیز چنین فعالیت‌هایی انجام می‌شود. در آن زمان، انجمن حجتیه در این زمینه فعالیت می‌کرد و انجمنی مردم‌نهاد به شمار می‌رفت. آن انجمن، امروز به انجمن مهدویت تبدیل شده است و و نفوذ سیاسی بسیار گسترده‌ای در حد تعیین رئیس‌جمهور یافته است. مرحوم علوی را خدا بیامرزد، به مدت چند سال، این انجمن را مدیریت می‌کرد. او انسان بسیار خوبی بود. مدیران بعدی اما مشکلات زیادی داشتند و انحرافات آنان، انقلاب اسلامی را هرجا که می‌توانستند تحت‌شعاع نفوذ گسترده خود قرار می‌دادند. خلاصه این‌که روزی من به آن عالم اعتراض کردم که شما استاد ما بودید و ما در محضر شما درس می‌خواندیم، چرا منحرف و گمراه بهایی شدید؟ درست نیست انسان نان آقا امام صادق را بخورد و این‌گونه نمکدان بشکند و حامی دشمنان اهل‌بیت گردد. او جواب سربالا داد و گفت نان امام صادق حلال بود که مرا به راه راست بهاییت هدایت کرد. بهایی‌ها به او خانه و زندگی مرفهی داده بودند. مرحوم آقای علوی را خدا رحمت کند که انسان خوبی بود. او دانشمندان متخصص در شناخت فرقه ی بهائیت و عقاید آنان را جمع کرد تا با علمای بهایی مناظره کنند. یکی از آن علما حالا همین طلبه نابغه بود. من نیز در آن مجلس علمی شرکت کرده بودم و می‌خواستم مناظره آنان را ببینم. همین طلبه با دانشمندان مشغول بحث و جدل شد و با مهارت تمام، آن‌ها را در بحث شکست داد و وجهه‌شان را تخریب کرد. هیچ یک از آن‌ها توانایی غلبه بر این طلبه فقیر دیروز و عفونی شده توسط آخوندها و تحقیر شده با دو تومان شهریه را در این مناظره نداشتند. او به حرف‌های ملاصدرا و شیخ احمد احصایی استناد می‌کرد و سخنان بزرگان دیگر را نیز مدرک و برهان قرار می‌داد. تاجری در آن مجلس حضور داشت که خانه آن عالم مرتد، متعلق به او بود. او حالا به انتخاب خود و حمایتش می‌نازید. علما را دروغگو خطاب کرد و گفت این آقاست که سخن راست می‌گوید. اما در مورد آن عالم مرتد بهایی، به یاد می‌آورم که دو نفر از آخوندها که در بحث علمی شکست خورده بودند، به سازمان اطلاعات یعنی ساواکی‌ها متوسل شدند. گفتند این عالم، بهایی شده است و با این حال، لباس روحانیت به تن دارد و این بی‌احترامی به این لباس و کسوت است. ساواکی‌ها او را احضار کردند و از او پرسیدند آیا شما بهایی شده‌اید؟ آن عالم، پاسخ مثبت داد. ساواکی‌ها از او خواستند لباس روحانیت را بر زمین بگذارد. گفتند این لباس متعلق به شیعیان است. آن‌ها یک دست کت و شلوار برایش آوردند و کت و شلوار را به تن آن عالم کردند و لباس روحانیت را از تنش درآوردند.

آخوندهای امروز نیز همان آخوندهای دیروز هستند. توجه شود که «آخوند» اصطلاح خاص در ادبیات ماست. ماجرای ما نیز چنین است، با این تفاوت که طرفین مناظره در حق و باطل تفاوت دارد. حال اگر من بخواهم این بحث را که عالم آفریده است یا پدیده یا بحث‌های مربوط به ولایت را مطرح کنم یا در پرانتز بگویم ولایی شویم، سریع، دستور خلع لباس می‌دهند. آیا ما در حوزهای علمیه، اجازه بحث و تحقیق در مورد این موضوعات را نداریم. اگر با ما، بحث علمی تشکیل نمی‌دهند که نخواهند داد، دست‌کم با خودی‌ها به صورت آزاد و بدون درفش و سرنیزه و انفرادی، بحث و جدل کنند، ولی متأسفانه حتی اجازه اظهار سؤال داده نمی‌شود و درس و بحث‌های علمی شما را به طور قانونی و شرعی تعطیل می‌کنند: عجیبا غریبا.

مطالب مرتبط