برشی از متن کتاب “آفتابه” نوشته حضرت آیت الله العظمی محمدرضا نکونام (مد ظله العالی)
من کتابهای فراوانی راجع به محبوبان، ولایت محبوبی و عرفان محبوبین دارم. این نوشتهها موضوع بسیار مهم عرفان عصمتی را بهگونهای که در تاریخ اسلام تاکنون سابقه نداشته، منقح ساخته است. اما صاحبان قدرت همیشه با علم و معرفت در تعارض بودهاند….
حرف اول و آخر را نیز همیشه قدرتهای پوپولار و موج سوار و منفصل و متکی به اسلحه میزنند؛ هرچند آنچه برای آینده ماندگار است، علم و معرفت و قدرت متکی بر آن میباشد. پایه قدرت حقیقی و متصل، علم است و پایه علم، معرفت میباشد. علم صفتشناسی و امور فرعی و معرفت شناخت ذات و باطن و حقیقت است و شاسی و اصل را نشان میدهد. اساس اقتدار و نفوذ انبیا و اولیای الهی بر وحی یعنی بر معرفت بوده است نه علوم مدرسی. معرفت بنیادین نیز از آنِ محبوبان است. محبوبان بر پایه معرفت موهبتی خود دارای اقتدار میباشند و بر این مدار، قدرتمند بودند و توان تسخیر در طبیعت و نهاد هر پدیدهای را داشتند و نیز در تبلیغ مرام و آیین خود موفق بودند؛ یعنی امت پیدا میکردند. بعد از واقعه منحصر کربلا، اولیای الهی علیهمالسلام کار فرهنگی و علمی داشتند و سیاست آنان سیاست علمی و فرهنگی بوده است. اما تابعان و مسلمانان در طول تاریخ، فرهنگ علمی و معرفتی محبوبان را نشناختهاند و همواره اسیر دولتهایی منقبض و زمینگیر بوده اند. معرفت به هیچ وجه سیری بسیط، باز و برشونده نداشته است و الان عصر دیجور غیبت است. فقه در دوره هایی اسیر موجسوارانی شده است که مجتهد نبوده اند و تقلید از این مدعیان ظاهرگرا نیز حرام بوده است. اما اینان سرنوشت تمامی علوم را در دست دارند و تمامی دروس ما را با بند و بست تعطیل کردند. اینها نه تنها علم و نیز معرفت نمیدانند، بلکه در امور اجتماعی و مردمی نیز چون روانشناسی و جامعهشناسی ندارند، اسیر گزارههای کپکزدهای میباشند که برای جوامع بدوی بوده است و اینک دیگر موضوع ندارد. آنان با جهالت ارتجاعی خود، عفونت به جامعه تزریق میکنند و سنت تفتیش عقاید کلیسا و برخورد با نوآوران و یاد گالیله را در ذهنها زنده میکنند. اینان نیز با قدرت دادگاههایی که دارند، نوآوری علمی و فضای بررسی و تحقیق را به توبه میکشانند؛ به خصوص درباره ما که آینده را در دیدرس خود داریم و با نگاه به آینده از امروز علم میگوییم و نوشتهای نیست که بحثی تازه و جدید را به میان نیاورده باشد.
ما بیشترین نوآوری را در حوزه فقه، تفسیر، فلسفه، عرفان و روانشناسی داریم. فقه ما فقه حکمتگرا، تفسیر ما تفسیر انسی و قدسی، فلسفه ما فلسفه نووجودی، عرفان ما عرفان محبوبی و روانشناسی ما روانشناسی مداراگراست؛ یعنی در تمامی این حوزهها ما یک مکتب و یک سبک جدید علمی را بنیان نهادهایم. ما در جامعهای زندگی میکنیم که روزی استفاده از بلندگو در اماکن مذهبی را ممنوع کرده بودند و هیأتهایی را که از بلندگو استفاده میکردند به حرم شاه عبدالعظیم راه نمیدادند. در این جامعه انقباضی، خرید و فروش رادیو را نیز حرام میدانستند، بعد تلویزیون را حرام کردند، سپس ویدئو را حرام کردند و الآن هم ماهواره و اینترنت پرسرعت را حرام میدانند. این حرفها در کشور قدرتمند و بزرگی مانند ایران که تجربه انقلاب و پشتوانه قرنها فرهنگ شیعه را دارد، خیلی زشت و ضعیف است. به هر حال وقتی مانعان با چنین پدیدههایی اینگونه مواجه میشوند، آنان برخوردهای سلبی و بند و بستهایی را که برای علوم ما میگذارند، شایسته ارجگذاری و اجر دادن میدانند و از خدا برای خود طلب ثواب دارند. اینها غرور هم دارند؛ بهویژه که اختیاردار بیشترین منابع وجوهات میباشند. امروزه دیگر حتی جنگل آمازون نیز از شکل بدوی بیرون آمده و مدرن شده است، اما اینجا همچنان با انقباض و در دست ظاهرگرایان قبضی با سنتهای دستی و کهنه اداره میشود. همینها میگویند نکونام نه پول دارد که شهریه بدهد و نه برای کسی گردن خم میکند؛ اما شیرجه روی سر ما آمده و آیتاللّه العظمی شده است. در نظام فرهنگی شیعه نه کسی با پول و شهریه رسمیت مییابد نه با سفارش و سرسپردگی و تملق، بلکه با تلاش علمی و نوشتههای تحقیقی و با عدالت و ملکه قدسی و ولایت است که شایستگی آن را مییابد. من همین الآن نیز مدعی هستم که اگر کسی مثل من هشتصد نوشته نوآور دارد، بیاید میدان و زبان مرا ببرد. به هر حال باز هم دست این آقا درد نکند که گفته است شیرجه روی سر ما آمده است؛ یعنی از بالا به پایین آمده و نگفته است دامان ما را گرفته تا بیاید بالا. بله، من کوچک بودم که با جن و انس زندگی میکردم. من از پایین نیامدهام بالا، بلکه از بالا به پایین آمدهام و به اصطلاح از محبوبان بودهام. این گفته خیلی بلند است. امروزه هنوز ارزش یک صلوات را نمیدانند و میزان سنجشی برای آن ندارند. ما چون میزان و ابزار سنجش امور معنوی را نداریم، نمیدانیم یک محبوبی چه مقدار ارزش دارد. ما ارزش یک خانه را که فانی است به کارشناس میدهیم تا آن را به دست آورد، اما معرفت را که باقی است، نه میشناسیم و نه ارزش آن را میدانیم. معرفتی که به حکم فطرت و طبیعت، بازتر میشود و توسعه مییابد. معرفتی که هر چیزی در برابر آن باطل است: کلما لم یخرج من هذا البیت فهو الباطل یا فهو الزخرف. هر چیزی که از این خانه خارج نشود؛ یعنی هر علم و صنعت و اختراع و اکتشافی برای ماست؛ اما چون به ما میدان برای ارایه آن ندادند و نگذاشتند از ناحیه معصومان علیهمالسلام بیان شود، دیگران آن را به نام خود زدند. کشورهای دیگر هر گونه تکنولوژی که داشته باشند، معرفت نمیتوانند داشته باشند. تفاوت مهم ما با کفار و با دیگران در همین است. شیعه توان معرفت محبوبی و قدرت برآمده از آن دارد. با معرفت میتوان همین امروز رئیسجمهوری را چنان زد که مرگ وی قطعی شود.
من بارها به همین آقایان گفتم من میتوانم مشاعی از یاران احمدینژاد را چنان بزنم که بیمار شود بهگونهای که اگر حتی انگلستان هم او را ببرند، نتوانند درمانش کنند؛ اما هزینه آن را میگیرم. اگر هم درمان شد، این پول را پس میدهم. من مشاعی را گفتم زیرا به جادو مشهورش کرده بودند. گفتم من همین را به زمین بیماری میزنم. روزی، رئیس بخش علمی حوزهها که هم استاد حوزه و هم استاد دانشگاه است، به خانه ی ما آمده بود و میگفت: حاجآقا ما گروهی از نخبههای حوزه و دانشگاه را بیاوریم تا به پرسشهای آنها در مورد جن و جادو پاسخ دهید؛ زیرا ما در این موضوعات نمیتوانیم به اشکالات آنها جواب بدهیم. گفتم بروید خالیبندی چیزی بگویید؛ وگرنه اگر من بخواهم در این رابطه جلسهای داشته باشم، فردا میآیند و میگویند اینجا را جادوخانه کردهاید. شما باید درخواست رسمی از متولیان حوزه علمیه با یک ضمانت حفاظت به من بدهید، تا بتوانم چنین جلساتی داشته باشم. آنها هم نمیخواهند نام کسی در زمینهای برجسته و شهره شود و جرأت چنین کارهایی را ندارند. سیاست آنها این است که اگر دیگی برای آنها نجوشد و فقط خودشان نباشند، سر سگ در آن بجوشد. البته امروزه دیگر کشوری مانند آمریکا اینترنت و شبکههای مجازی حامل بر آن را چنان با قدرت نشر داده است، که دیگر نمیتوان کسی را بدون سر و صدا خفه کرد. من به همین آقا که از بزرگان حوزه بود گفتم شما بیایید یک سایت ایجاد کنید تا من به صورت آنلاین با بزرگان فلسفه و عرفان و روانشناسی دیالوگ داشته باشم و آنان را به مناظره دعوت کنم؛ همانطور که برترینهای شطرنج با هم رقابت میکنند و مسابقه میدهند. اگر آنان بر من غالب شدند که خوشحالی آن برای شماست؛ زیرا شما ناتوانتر از آن هستید که بتوانید به گونه علمی با من بحث و مناظره داشته باشید؛ هرچند زور اسلحه و صندوقهای زر فراوانی دارید و اگر من بر آنها چیره شدم، باز شادی آن برای شماست؛ زیرا آن را به نام خود تمام میکنید. اینها حتی در شبهای ماه مبارک رمضان، عوامانه سخن میگویند و از منتهیالامال برای مردم تاریخ میگویند. ما همانطور که درکشاورزی به سبک اجداد باستانی خود کشاورزی میکنیم، هنوز که هنوز است بحثهای علمی حوزوی را به همان سبک سنتی قدیم ارایه میدهند. من همانطور که این کشاورزی سنتی را حرام میدانم، بسیاری از بحثهای حوزوی را پیرایه میشمرم. حالا در چنین فضایی که در اولیات علمی مانده است، من چگونه از محبوبان و معرفت و قرب و صفای آنان بگویم. طبیعی است که وقتی توان گفت و گوی علمی و مناظره با بحثهای علمی ما را ندارند، میآیند به ما برچسب عرفان نوظهور و برچسبهای دیگر را میزنند؛ زیرا زدن برچسب آن هم با امپراطوری رسانههای وابستهای که دارند، بسیار سهل است.
در ابتدا من از آقای بروجردی تقلید میکردم. از نوزدهسالگی نیز دیگر تقلید نکردم و به آرای خودم عمل میکردم.
این فضای انقباضی حوزهها حتی درس تفسیر آقاي خميني را نیز تعطیل کرد. تحجر چنان قدرتی داشت که ایشان را در اوج قدرت نیز مغلوب کرد؛ تا چه رسد به ما که قدرت سیاسی و حکومت نیز نداریم. من این جمله را همان زمانها که برای طول عمر آقاي خميني دعا میکردند، چند بار گفتم؛ البته آن موقعها گفتن این جملات خیلی خطرناک بود. من میگفتم باید از خدا خواست عمر ایشان را تمام کند تا نبیند چه میشود و از انقلابی که کرده است، مأیوس نشود. اما به هر روی، اینجا کشور آقا امامزمان است و کشور ولایت است و هر کسی بخواهد با دغل و تزویر و با جمود یا استبداد، بر گرده شریعت و مردم بزند، «رسوا» میمیرد.
من روی این کلمه «رسوا» تأکید میکنم، تا بعدها دانسته شود چه میگفتهام. بدخواهان و ظاهرگرایان خشکمغز و ارتجاعی اکنون مثل گذشته با ما برخورد سلبی و مانعتراشانه دارند و بر فشارهای خود روز به روز می افزایند. مراکز علمی نیز آزاد نیستند تا از کسی حمایتی داشته باشند و سرسپردگی و تملق از بالا تا پایین حاکم است و چنین فضایی، تحقیقات علمی را نه تنها ارج نمینهد، بلکه گاه به عمد، آن را تضییع نیز میکنند تا کسی صاحب نام نگردد. سیاست موجسواران چیرهای که محتوا ندارند این است که نباید نامی بالاتر از نام آنها قرار گیرد؛ زیرا توان موجسواری و گردنافرازی برای تودهها را از دست میدهند و غرور کاذب آنان شکسته نمیشود؛ اما آنان غرور خود را ناشکستنی مینمایانند؛ زهی خیال باطل.
ما در سطح جهان، تنها فرقه دینی و مذهبی هستیم که بیش از دویست و شصت سال معلم معصوم داشتهایم و به ما معرفت عصمتی القا شده است؛ همین معرفتی که من از آن با عنوان «ولایت محبوبی» سخن میگویم. ما از نظر فرهنگی جزو پدران دنیا هستیم؛ اما تفکر انقباضی و تحجر، ما را از هر چیزی حتی از همین اینترنت انداخته است، چنین جمودی کجا و چگونه میتواند اجازه میدهد که معارف ولایی و محبوبی به مردم برسد. اینها چون توان گفت و گو و مناظره و ارایه دانش ندارند، دسترسی به اینترنت را با واهمه محدود میکنند. من بارها به طلبههایم گفتهام امروزه بر شما واجب است فرش زیر پای خود را بفروشید اما یک تبلت یا گوشی هوشمند یا کامپیوتر برای ارایه معارف به مردم در فضای اینترنت داشته باشید. امروزه هر طلبه باید با ایجاد یک سایت، برای دهها هزار نفر تبلیغ داشته باشد، نه اینکه به دهات برود و برای کمتر از صد نفر حرفهای تکراری داشته باشد. مسلمان و شیعه باید معرفت دینی خود را با تمدن به دیگران انتقال دهد و تدین را با تمدن داشته باشد؛ نه با بیحیایی یا تزویر و دغل. ما نباید با دنیا مقابله و جنگ داشته باشیم، بلکه باید انسانیت انسانها را محترم داشت و با همه دیالوگ داشته باشیم. ما باید قانون ممنوعیت جنگ را در هر جای جهان در سازمان ملل تصویب کنیم و جنگ را از هر کسی باشد، جرم بدانیم و برای آن تنبیههای بینالمللی و مورد توافق تمامی کشورها قرار دهیم. جنگ باید در هر شرایطی ممنوع باشد. البته هر قانونی ممکن است چند یاغی هم داشته باشد که زیر بار آن نمیروند؛ اما قانون باید غلبه داشته باشد و به گونه حداکثری اجرا شود. در زمان ظهور نیز امام عصر (عجلاللّه تعالی فرجه الشریف) با حرارت ولایت، عقول بندگان را با هم جمع میکند و به آنها توان گفتمان میدهد و آنها را از دعوا باز میدارد؛ نه اینکه آسیاب خون از دانشمندان به راه میاندازد که این اسرائیلیترین سخنی است که در جهان اسلام گفته شده است. عصر ظهور، عصر شکوفایی دانش و معرفت محبوبی است و این نظام بر جهان حاکم میشود. معرفت محبوبی در تضاد با خشونت است. خشونت هیچ ثمری جز پیداش گروههایی مانند القاعده، طالبان و داعش ندارد.
من در زمینه عرفان محبوبی، غیر از کتابهای علمی، دیوان «نقد صافی» را دارم. عرفان خواجه حافظ شیرازی، عرفان اهل محبت با رویکرد محبی است. ما عرفان محبی حافظ را با عرفان محبوبی تطبیق و مقایسه کردهایم و تمامی غزلیات وی را به زبان خود او استقبال کردهایم. شعرهای حافظ در ناحیه استفاده از آرایههای ادبی عالی است، ولی عرفان وی در عرفان قلندری ابنعربی محصور است و او عرفان محبوبی عصمتی را نمیشناخته است. بنابراین نقد صافی از حیث معنای عرفانی و محتوا به مراتب از دیوان حافظ بالاتر است. اما چیرگان و موجسواران وقتی مرا با این محتوا میزنند، کسانی مانند سیمین بهبهانی میشوند شاعر جهانی. مانعان ما شاعری را که نتواند نفر اول قرار گیرد، بزرگ میکنند اما از ما چیزی نمیگویند و ما را بایکوت میکنند؛ زیرا میگویند اگر یخ این بگیرد، ما دیگر نفر دوم نیز نخواهیم بود و از رسمیت میافتیم. بله، من با علوم موهوبی و با تخصصی که دارم، نفر اولم و نفر دوم نیز نیستم؛ اما من که چیزی نمیخواهم. موج سواری و چیرگی برای شما، اما بگذارید این تخصص ما و ورژنی که ما از اسلام ارایه میدهیم و اجتهادی که ما داریم و مهندسی ما از فرهنگ اسلام نیز به عنوان یک صدا به مردم برسد. اوایل دهه هشتاد چند نفر از رندان سیاست؛ مانند محسن رضایی به منزل ما آمدند و گفتند ما برای شما یک مؤسسه میزنیم و برای محققان آن نیز حقوق رسمی قرار میدهیم. آنها در پیشنهاد خود صادق نبودند و درد مردم نداشتند، بلکه میخواستند سیاسیکاری کنند. خطاب به محسن گفتم: پدرجان من اول قمارباز بودم، بعد طلبه شدم. آقامحسن، من بچه نفرآبادم(۱)؛ جایی که همه چاقوکش و لات بودند، حالا تو آمدهای کلاه سر من بگذاری. این ها از هر راهی وارد شدند، نتوانستند ما را بخرند، حالا اطفار می آیند. این جماعت انقباضی، چنان بر خود خواهند پیچید و چنان همه را از خود ناراضی خواهند کرد که قافیه را خواهند باخت. اینها میخواهند همه چیز را با تزویر و دغل پیش ببرند. اینها نتوانستهاند انقلاب را فرهنگی و علمی کنند، بلکه با احساسات مردم بازی میکنند؛ اما توجه ندارند که بُرد احساس کوتاه است و در جایی دیگر جواب نمیدهد. اینها به جهل و خرافات و به پیرایهها و از همه مهمتر به ناراستی و عدم صدق آلودهاند؛ وگرنه ما این همه به فرار مغزها مبتلا نبودیم. از این طرف، مغزها را فراری میدهند و از آن سوی تکنولوژی را به بهای گزافی از مهندسان و دانشمندان روسی یا کشورهای عقبمانده میخرند. اینها به بحران فرار مغزها مبتلا میباشند. تاکنون خود من از چند کشور دعوت داشتهام؛ اما من از این مملکت و از قم بیرون نمیروم. خود اینها هم میگویند بیا از قم به نجف و مانند آن برو تا ما برایت آبرو بگذاریم؛ اما من تکلیفی دارم که باید آن را انجام دهم؛ هرچند ده ها برابر این بی حیایی کنند. اینها که نماز شب میخوانند، نمیگذارند من کارهای علمی و تحقیقی خود را آزادانه انجام دهم و آن را به رایگان به مردم خودم برسانم، بلکه بی حیایی و تهمت و انگ و افترا را واجب می دانند؛ چگونه توقع داشته باشم آنها که نماز یومیه خود را نمیخوانند، بگذارند من نتیجه تحقیقاتم را آزادانه با استفاده از تکنولوژی آنها در اختیار مردم بگذارم. همانکه به آقامحسن گفتم: من اول قمارباز بودم، نه اینها که پیشنهاد مؤسسه میدهند میگذارند من کارهای خود را به گونه آزاد و آنگونه که خود میخواهم پیش ببرم و نه این بیگانگان که وقتی تریبونی به ما میدهند توقع دارند ما به اینها ناسزا بگوییم. البته همانها نیز میخواستند ما برای نمونه درس خارج فلانی را نقد کنیم. یعنی ماهیت اینها یکی است. هرچند همان فلانی حالا با ما هم که صلح کلیم دعوا دارد . من نه اهل ناسزا هستم، نه با کسی دشمنی و بدخواهی دارم.
من خودم را مغز متفکر یک کشور و یک جهان میدانم که به مراتب موقعیت سنگینتری از بمب اتم و اورانیوم دارد و در کنار مردم خود میمانم. به قول مرحوم بهشتی: «ما هستهایم، به ریش مردم بستهایم.» هر مقدار که بر سر ما بزنند و هرچه پوست ما را غلفتی بکنند، و هر قدر ما را لقمه لقمه کنند و هرچه فشار بیاورند، از اینجا پا بیرون نمیگذارم و از مواضع خود کوتاه نمی آیم؛ هر کاری میخواهند، بکنند، ما هستهایم، به ریش این مردم بستهایم. هیچ توقع و انتظاری نیز نه از مردم و نه از دولت داریم و چیزی نمیخواهیم. من شب و روز تحقیق میکنم، مینویسم و کار علمی دارم و از پیرایهها و پلشتیها انتقاد میکنم؛ اما با کسی دشمنی ندارنم و اسم کسی را نمیآورم. من هدفی مهمتر دارم و آن، مهندسی یک مکتب علمی و فکری و فرهنگی است. من برای مدیریت جهان اسلام و برای اداره کشور و برای علم و نیز برای اقتصاد آشفته آن، طرح و برنامه دارم. من یک سیستم منسجم علمی در بیشتر حوزههای علوم اسلامی و انسانی به ویژه در فقه ساختهام؛ بدون اینکه نسبت به شخصی موضعی داشته باشم. بارها گفتهام من به اشخاص و به این و آن کاری ندارم و آفتابه همه را آب میکنم و قربان همه نیز میروم و مخلص همه هم هستم، من خجالتزده شهدا هستم. من شرمنده جانبازها و آه و ناله و دردهای آنها هستم. من ننگم میآید از اینکه نفس میکشم و دیگران شهید شدند و مرا به خود بدهکار کردند. من با هیچ کسی مشکل شخصی ندارم؛ اما مانعان و بدخواهان هیچ مرزی را رعایت نمیکنند و بهراحتی دیگران را مرتد و کافر میکنند و بر هرچه تعاون، تعامل، تبادل و دیالوگ و سازگاری است، لعن میفرستند؛ چرا که دانش و آگاهی و تخصص ندارند و با نادانستههای خود دشمن میباشند. همچنین صدق ندارند و به تزویر و دغل و فریب و حقه و حیله مبتلا میباشند. وقتی در جامعهای دانش و صدق حاکم نباشد، همه چیز را با هم خلط میکنند و مانند خودرویی میشود که آب و روغن قاطی کرده است. با چنین خودوریی نمیشود کمترین حرکت و رشدی داشت. بنابراین فضایی برای ارایه بحثهای برآمده از ولایت و قرب محبوبی و دانشهای موهبتی و الهی نمیگذارد و با آن با تزویر و دغل، دشمنی میکند. فیلم مختار در مورد تزویر دیالوگ قشنگی داشت. شیطان با جامه تزویر به دشمنی با اهل ولایت درآمده است. شیطان به جنگ با انقلابی آمده است که خون بچههای مردم و زحمت چند صد سال غربت شیعه است. آقاي خميني مي گفت شیخ عباس قمی را از ماشین انداختند و گفتند این شیخ نحس است که ماشین پنچر شده است. آقای خمینی میگفت: اگر اسلام سیلی بخورد، دیگر به این راحتی نمیتواند از جایش بلند شود.
متأسفانه اینها را غفلت گرفته است. اینها در زمینی خشک، اینقدر آب ریختند که به باتلاق تبدیل شده است. اینهایی که امروزه چیره و حاکم شدهاند، در جوانی فقیر و بیچاره بودند و یکشبه به دولت رسیدند بدون اینکه تربیت مناسب شده باشند و حالا دارند تقاص حقارت خود را از مردم میگیرند. چیرهای که عقده حقارت داشته باشد و با نفاق به چیرگی رسیده است، چیزی جز تخریب و فساد ندارد. حقیر چیره کجا میگذارد معارف محبوبی به مردم برسد. کسی که عقده حقارت دارد و کوچک و تنگنظر و انقباضی میباشد، باتلاق بدبختی درست میکند. علمای شاخص امروز یعنی آخوندها که اصطلاح خاص من است، به طبقهای پولدار در این کشور تبدیل شدهاند. پول اینها جامعه را بیدین و فاسد میکند و سبب میشود که دیگر کسی حتی از عالمان راستین نیز پیروی نکند و نفاق حاکم میشود.
من با یکی از پروازهای خارجی به اوکراین رفتم. وقتی برای مسافران غذا و مشروبات را چیدند. به کسی که همراه من بود گفتم مانند کسی که بیماری و مشکل دارد، بلند شو و دست به صندلیها بگیر و تا آخر برو و برگرد و ببین چند نفر کنیاک نمیخورد. حتی یک نفر نبود، که به این نجس دست نزده باشد. ما چون این غذاها را نجس میدانستیم، به چیز دست نزدیم و بعد رفتیم و کبابی سالم و تمیز استفاده کردیم. در این هواپیما یک نفر تقلید نمیکرد و دیگر از روح ماجرای تنباکو خبری نبود. این که من میگویم این آقایان که این همه با غرور و تبختر از چیرگی خود میگویند، قافیه را باختهاند، در واقع چنین است. اینها تخصص علمی و توان هدایت معنوی ندارند و میخواهند مردم و جامعه را با پول با خود همراه کنند؟ مگر پول قدرت همراهسازی دارد؟ اشتباه اینها این بود که خواستند همه چیز را با پول نفت به دست بیاورند. روزی یک احمقی میگفت امروز اگر پیغمبری بیاید، باید معجزهاش پول باشد. پول و احساسات برد محدود و کوتاهی دارد و دیگر در جایی جواب نمیدهد. اینها حتی حوزه علمیه را پولی کردهاند ؛ یعنی من که مدعی ام علم اول و آخر را دارم، باید شهریه بدهم تا حرفهایم را مورد توجه قرار دهند. اینها حتی مرجعیت را نیز با پول پیوند زدهاند و برای آنان هم که با این ها همراه نمی شوند حتی مرجعیت را با افترا و تهمت پیوند می زنند. من روزی که درسهایم را تعطیل کردند، حدود پانصد شاگرد داشتم، بدون اینکه ریالی به آنها بدهم. اینها هر چیزی را با پول و با دعوا میخواهند به چنگ بیاورند. اینها مغزهای حوزه را با همین دو سیاست یعنی یا با پول با خود همراه کردهاند و یا با زور اسلحه و با دعوا و زندان و انفرادی بایکوت ساختهاند. اگر ما روش انبیای الهی را میرفتیم و معرفت محبوبی را ارج مینهادیم و با دنیا دعوا و جنگ نداشتیم، باید امروزه حتی ولینعمت آمریکا میبودیم و سمت هدایت آنها را نیز با قصد خیر میداشتیم.
من میگویم که حوزههای علمیه باید جلو بدخواهان و مانعان خود را با قدرت علمی و توان عملی بگیرد نه با تزویر و زور و زر و زاری. حوزههای علمیه باید بهروزترین کرسیهای علمی را در تمامی حوزههای علوم انسانی بهویژه در روانشناسی داشته باشد و با توان علمی و با مناظره و گفت و گو برای رقیبان، نمایش قدرت داشته باشد؛ نه با دعوا، مانعتراشیهای از سر تزویر و با انقباض و جمود بدوی یا با انفرادی و زندان و بند و بست و شلاق و دعوا و اتهامهای واهی و تهمت و افترا و بهتان و خلع لباسی که از آنان نیست و اختیاردار آن نمی باشند. تزویر و دعوا عاقبت ندارد. آخر دعوا و حیله و نشستن در جایی که شایستگی آن را ندارید، رسوایی است. دعوا نمیتواند مدتی طولانی را ساپورت کند و خشونت، خشونت میآورد. به هر حال، روحانیت باید با نشر دانش و علم و با صفا و محبت و با صداقت و راستی با مردم مواجهه داشته باشد، نه با دعوا و درگیری و دروغ و تزویر. متأسفانه اینها که چیرهاند و قدرت دارند، صداقت ندارند و با تزویر و زور چیرگی میکنند. اینها اگر صداقت داشتند، وقتی میبینند در علم پیادهاند و فرد دیگری هست که دانش وتخصص دارد، آن را اعلام میکردند و با هزار حیله و حتی به زور زندان، مانع وی نمیشدند. اگر صداقت داشتند، روایت «من دعا النّاس إلی نفسه وفیهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضال»(۲) را بر دیده میگذاشتند و مدعی فتنهگر و خدعهپرداز نمیشدند و به نفاق و ریا و سالوس در دغل، جولان نمینمودند. کسانی که حقیقت ندارند و خود را حق مینمایند و از حق میگویند و میگویند تا همه باور نمایند حق تنها نزد آنان است و بس و کسی که از آنان تخطی کرده و بریده، باطل است. اگر در جامعه کسی آگاهتر از شما باشد و شما خود را پیش بیندازید، گمراه و گمراهکننده خواهید بود. اگر صداقت و درستی باشد، اعلام میکنند که این آقا اعلم علما و بهتر از ماست. این مدعیان نه علم دارند و نه صدق. اینها چون علم ندارند، مرز خود را نمیشناسند و شارلاتان علمی میشوند و چون صدق ندارند، دعوایی نامرد دنیای سیاسی میگردند که هر گونه خدعه و تزویری را مجاز میشمرند. ولی دعوا و تزویر آن هم در جامعه بسیار آگاه و هوشمند ایرانی، حتی اگر با زور و زر و زاری همراه شود، فصلی و موقتی است و تاریخ انقضا دارد و دوام پیدا نمیکند. ما باید بهگونهای عمل کنیم که در دنیا به اینکه شیعهها انسانهای علمی، فهیم، منطقی و مهربان هستند، معروف گردیم، نه به جنگ و خشونت. سیاست آمریکا این است که بهگونهای ما را تحریک کند که ما به طرف جنگ و جنگافزار برویم و از ما به دنیا چهرهای خشن و غیرمنطقی را که با دنیا مخالف است، به نمایش بگذارد. آنها بر این هستند تا ما را مثل داعش معرفی کنند؛ بهگونهای که مردم دنیا بگویند مدیریت ما دست همان کافرهایی که میتوانند حرف بزنند و سواد و علم دارند باشد، خیلی بهتر است تا گرفتار اینها شویم.
من در دوران احمدی نژاد می گفتم اینها به گونهای رفتار کردهاند که از حدود دویست کشور جهان، تنها چند کشور وابسته به منابع ما، با ما هستند و بقیه همه ما را مخالف میدانند. کسی که فرهنگ و اندیشه داشته باشد، نباید چنین منزوی بشود و باید مورد اقبال مردم دنیا قرار بگیرد. اینها با اینکه توجه دارند این سیاستهای اشتباه و غلط به اسلام سیلی میزند، تعجب است که چرا بر تداوم آن اصرار دارند. روحانیت باید فرهنگ شیعی را با علم و دانش و با معنویت و صداقت و با محبت و مهربانی ترویج کند، نه با دعوا و خشونت که بدترین سیلی و ضربه بر فرهنگ دینی است. اینها که دغل و تزویر دارند، نمیتوانند خشن و تند نباشند و نمیتوانند نرم و مهربان باشند. ما باید ثابت کنیم عالمان شیعی عمامه علم و شجاعت و متانت و حلم و محبت دارند و ثابت کنیم که عالمان شیعی خشن نیستند. ما باید ثابت کنیم که علمای شیعه مردم را یاد امیرمؤمنان و امام حسین میاندازند که مهربان، باگذشت، خوشاخلاق و خوشبرخورد بودند. ما باید ثابت کنیم که ما داعش، القاعده و طالبان نیستیم و با آنها تفاوت فرهنگی عمیق داریم تا رسانههای استعمار نتوانند آنها را به جای ما قالب کنند. ما باید ثابت کنیم که طلبهها به این راحتی عصبانی نمیشوند و با همه نهایت رفاقت، سازگاری و مدارا را دارند. ما باید ثابت کنیم که اهل گفت و گو، مناظره، گفتمان و دیالوگ هستیم و منطق میدانیم و منطق داریم. به هر روی، ما باید از خشونت دست برداریم. دعوا، ستیز، خشونت و جنگ برای جنگل حیوانات است که درندگان و زوردارها میخواهند دیگران را بخورند؛ اما انسانها به منطق و استدلال از حیوانات ممتاز میباشند. نظام آموزشی و تحصیلی و معلم و استاد و کلاس درس برای همین ویژگی انسان است. برتری معلم و استاد و انبیای الهی به قدرت حرف زدن و معجزه آنان به توان استدلال بر حقانیت است. کسی اهل دعوا میشود که نمیتواند حرف بزند و دیالوگ داشته باشد. روحانیت باید این ویژگی انسان بودن را صیانت کند و بر اساس آن با انسانها گفتمان داشته باشد؛ گفت و گویی شاد، شیرین، بهروز، علمی، سنگین، رسمی، منطقی، مؤدب و متشخص. گفت و گویی که در آن حقد و کینه و دشمنی و اذیت نباشد تا خشونتی که غربیها در دنیا به نام ما تبلیغ میکنند، به اسم دین گذاشته نشود و دین متهم نگردد، بلکه بتواند سمت هدایت و جذب خود را بهخصوص در مورد جوانها که آگاهترند، داشته باشد. روحانیت نباید از هر چیزی بهزودی تحریک شود و نباید اهل افراط و رادیکالگری گردد. خشونت، درگیری و دعوا برای لاتهاست، نه برای کسانی که اهل علم و فرهنگ میباشند. در این صورت، خود روحانیت از این که توانسته جامعهای را فرهنگی، علمی و متشخص سازد، لذت خواهد برد و در چنین جامعهای است که سخنگفتن از قرب محبوبی و معرفت عصمتی، زمینه پذیرش دارد و کاری عاقلانه خواهد بود و دیگر تضییع معارف نخواهد بود. بدون این فرهنگ، خشونت و زور هرجا باشد، خشونت و زور خواهد بود. کسی که خشن است و منطق ندارد، حتی اگر به حرمهای مطهر برده شود، میخواهد مثل گرگ و شیر و پلنگ، سوار دیگران شود تا خود را به ضریح برساند. یعنی آنجا را هم به خشونت خود مبتلا میسازد؛ هرچند برای آن واژههای مقدس بگذارد. چنین کارهایی در حرم، درست نیست، بلکه اگر مصداق بیادبی و اهانت به حرم یا مصداق آزار مردم باشد، حرام است. فشار دادن، هل دادن، بالا رفتن از کول مردم در حرم و مانند این کارها نوعی بیتربیتی و وحشیگری است. در حرم ودر هر جایی باید افتاده، فروتن، باطهارت، شیرین، باصفا، متشخص و رفیق بیطمع بود. به هر روی، من به تجربه میگویم که خشونت عاقبت ندارد. من سه نمونه از خشونتهایی را که خودم دیدهام در اینجا میآورم؛ هرچند خشونت بسیار بزرگی را دیدهام که هنوز ادامه دارد و نتیجه آن نیز چیزی جز رسوایی نخواهد بود؛ اما در اینجا بیش از این، از آن نمیگویم که با همه تزویر و دغل ها این نیز از دست آنان در رفته است. این سه نمونه خشونت را در اسفراین، نفرآباد و در کربلا دیدهام که ماجرای آن به شرح ذیل است.
خشونت نفرآباد
استادی داشتم که با اینکه خود را در فقه و حدیث برتر از امثال شیخ صدوق و علامه مجلسی میدانست، اما روحیهای دعوایی، جنجالی، ماجراجویانه، ناآرام و ناسازگار داشت. من در محله نفرآباد شهرری بزرگ شدم. استاد من در همین محله زندگی میکرد و مجتهد بزرگی بود. او چنان اجتهاد خود را قوی و چیره میدانست که گاه به زبان میآورد که مرحوم مجلسی شاگرد من هم نیست. او از اخباریها بود و اعتقادات آنها را در اجتهاد داشت. از لحاظ مالی، دارای موقعیت بسیار خوبی بود و موتور آب، چاه و زمین کشاورزی داشت و درآمد وی بالا بود. او چنین اخلاق و روحیهای داشت که با هر کسی از مسلمان تا یهودی و از عادی تا لات دعوا میکرد؛ بهخصوص محله نفرآباد که در آن زمان، محله لاتهای گردنکلفت تهران بود؛ لاتهایی که گاه در یک ماجرا یک حوض آب را پر از جنازه میکردند. من به او میگفتم حاجآقا هر کسی باید در رشته خود فعالیت داشته باشد، شما لات نیستید که مثل یک لات با اینها دعوا میکنید. شما با این لاتها بگو ومگونداشته باشید و با آنها درگیر نشوید و دعوای فیزیکی نکنید، بلکه شما باید با مهارت خودتان که همان علم شماست، اینها را بزنید. وی قدرت قلمی و توان جعل داشت و برای نمونه در چکی پانصد تومانی دست میبرد و آن را خیلی تمیز به پنج میلیون تومان تبدیل میکرد و حتی بانک نیز متوجه نمیشد که این چک، اشکال دارد. گاه طرف مقابل خود را با این کار سکته میداد و او را میانداخت. یعنی حتی از چنین دعواهایی نیز پروا نداشت. آن روزها دو تا هفت تومان سفته از لاتی گردنکلفت گرفته بود. او آنها را واخواست نموده و در دادگستری برگه نمود و دستور پرداخت آن را گرفته بود. او در آن موقع، شماره پلاک خانه صادرکننده سفته را میخواست و از من خواست با دوچرخه بروم و شماره پلاک او را به دست آورم. او گفت: آقارضا برو شماره پلاک فلانی را برای من بیاور. به او گفتم حاجآقا کار تو معصیت است؛ برای همین کمکت نمیکنم. به او گفتم این کارهای شما درست نیست و عوارض دارد. همین آدم که من حتی یک آدرس را برای او نیاوردم، پسری داشت که در کوچکی مرد. برای دفن او از من کمک خواست و من شبانه، جنازه آن پسر را به قبرستانی بردم که دور آن، با سیم خاردار پوشیده بود و مأمور داشت. گوشهای از سیمها را بریدم و با چاقو و پنجه بوکس، قبری را حفر و بچه را در آن دفن کردم. من این کار را به خاطر اینکه او یک طلبه بود، انجام دادم؛ اما در کارهای حرام او با وی همراه نمیشدم. به هر حال، او سفتههای آن لات را مطالبه نمود و کار آنها به دعوا کشید. این استاد و حاجآقای محل در آن دعوا با اینکه نسبت به آن لات، هیکلی نداشت، به شدت به او سیلی زد. آن لات گفت؛ حاجآقا چون آخوندی و لباس پیغمبر تنت است و من هم مسلمانم، دست روی شما بلند نمیکنم و حرمت آخوندیات را حفظ میکنم، ولی میدانم چهطوری تنبیهت کنم. او یکی از نوچههایش را فرستاد تا یک کیلو شکر در پیستونهای موتور بنز دیزلی آب وی بریزد. آن موتور چنان ترکید که ساختمان موتورخانه را نیز آوار کرد. این کار باعث شد او تا ششماه آب نداشته باشد و آن سال، خسارت زیادی دید. من هرچه به او میگفتم شما نباید دعوایی باشید، اما گویی او دعوا و درگیری را در خون خود داشت. من آن سالها یازده سالم بود. بعد از آن، همین کتاب «اخباری و اصولی چه میگویند؟» را در نقد و رد افکار ایشان نوشتم؛ اما آن را بعد از حدود پنجاه سال منتشر کردم، نه در زمان حیات وی تا به هر حال به ولینعمت و استاد خویش که از او استفاده کرده بودم، کمترین بیحرمتی را نکرده باشم. او هم در دعوا و هم در علم، به خود اعتماد فراوانی داشت. یکی از افکار او این بود که در زمان غیبت، خمس به شیعیان بخشیده شده است و خمس اموال خود را محاسبه نمیکرد. من به او میگفتم حاجآقا این افکارت درست نیست، اما او قبول نمیکرد. او میگفت من حتی با شامه خود میفهمم که چه متنی روایت معصوم است و کدام جعلی است. روزی به او گفتم من روایتی را میخوانم، شما بگویید برای کیست. من متنی از فصوصالحکم فارابی را که عبارتهای زیبایی دارد، انتخاب کردم و خواندم. او گفت: این عبارت بوی عصمت دارد و برای معصوم است. به او گفتم این عبارت برای فارابی و از فصوصالحکم اوست. حاجآقا ناگهان عصبانی شد و من که میدانستم او دعوایی است، از آنجا گریختم و او بلند شد و مرا دنبال کرد تا مرا بزند. به هر حال، دعوا و درگیری عاقبتی ندارد؛ اما چیرگان و مانعان، تبختر زور و تکبر زر و غرور تزویر و فریفته دغل زاریاند.
خشونت اسفراین
پیش از انقلاب، تابستانی برای ییلاق به اسفراین رفتم. درویشهای این شهر با هدایت سلطان خدابنده، این شهر را گرفته بودند. آخوندها نیز که نمیتوانستند از پس آنها برآیند، اینها را کافر و نجس دانسته بودند و برای نمونه، تمام مهرهایی که اینها بر آن نماز خوانده بودند را از مسجد بیرون آورده و در جوی آب ریخته بودند ومی گفتند این مهرها نجس شده است. بنا بود آقای خزعلی به این شهر بیاید تا ماجرا را حل و فصل کند؛ اما وقتی شنیده بود من در آنجا هستم، دیگر نیامد و گفته بود وقتی ایشان هست، ما ورود نمیکنیم. من در آنجا به منبر رفتم و گفتم حضرت آقا بیاید اینجا تا ما با او بحث کنیم. ابتدا گفتند آقا بدون تشریفات نمیآید. گفتم من صد خودرو به استقبالش میفرستم. باز هم بهانه آوردند و گفتند نه ایشان اصلا نمیتواند بیاید. بعد گفتم پس من خودم میروم. من پیغمبری بیتکبر هستم. باز هم گفتند نمیشود. من روی منبر به درویشها میگفتم هر اشکالی دارید، بیایید و بپرسید. شهر با این تحدی ما قرق ما شد و از دست درویشها خارج شد. بعد به آخوندها پرخاش کردم که چرا درویشها را نجس دانستید و مهرهایی که وقف مسجد بوده است، دور ریختهاید؟ کار شما از چند جهت حرام بوده است؛ هم تصرف در وقف و هم اسراف بوده است. آنها میگفتند ما چارهای نداشتیم و اگر آنان را به شدت تحریم نمیکردیم، اینها همه مردم را درویش کرده بودند. گفتم یعنی با دروغ، نادرستی و حقهبازی میخواهید جلوی درویشها را بگیرید. اگر نمیتوانید و زورتان به فرهنگ آنها نمیرسد، چرا به حقهبازی و تزویر متوسل میشوید؟
خشونت کربلا
من در یکی از عاشوراها کربلا بودم. قمهزنی در این شهر فراوان است؛ بهگونهای که خون در جویها جریان مییابد. شبکههای تلویزیونی نیز این صحنهها را نمایش میدهند. دشمنان میخواهند فرهنگ شیعی را خشن و غیرعلمی ترویج کنند. ما که پشتوانه بیش از دویست و پنجاه سال معرفت عصمتی را داریم و در دانش و معرفت، فرهنگی توانا و مقتدر میباشیم، باید مظاهر خشونت و نیز پیرایهها را بهخصوص در فقه از خود بزداییم و نیز نوآوری بهروز و کارآمد علمی داشته باشبم تا بتوانیم فرهنگ اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را به معنای واقعی و علمی آن و به گونهای صادقانه صیانت کنیم. هیچگاه زور و زر و تزویر و زاری نمیتواند از یک فرهنگ صیانت داشته باشد و عاقبت این امور، رسوایی و خروش اجتماعی است.
۱- نفرآباد یکی از محلههای شهرری و جنب ضلع شرقی حرم حضرت عبدالعظیم میباشد.
- علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج ۲، ص ۳۰۸٫
برای مطالعه بیشتر به لینک زیر مراجعه نمایید:
ساده لوحی، سطحی نگری و فهم نادرست از ماجراهای سیاسی