من از همان ابتدا که درسهای طلبگی را میخواندم، خطشکنی خویش را میدانستم و به نیکی دریافته بودم که فردایی مرا زندان خواهند کرد، بلکه بگذارید آزادتر بگویم، اینها مرا خواهند کشت. اما من برنامه و حکم و انگیزه خود را دارم و از آن کوتاه نمیآیم و مأیوس نیز نمیشوم. کسی را یأس میگیرد که چشم بر دنیا داشته باشد. چنین کسی تا دری را بر روی او قفل میکنند، ناامید و پوک و پوچ میشود. انگیزه من محکم و راسخ است. میخواهند بزنند، بزنند. میخواهند آبرو بریزند، بریزند. میخواهند به دار بزنند و بکشند، بکشند. میخواهند سکته بدهند، بدهند. میخواهند مسموم کنند، بکنند. میخواهند ترور کنند، بکنند. کسی دچار ضعف میشود و یأس به او نفوذ میکند که قربت او خراب شده باشد…..
روز دوازده بهمن که قرار بود آقاي خمینی به ایران بیاید. ما با دو اتوبوس از قم به تهران رفتیم. شخصیتهای انقلابی و سران آنها در این دو اتوبوس بودند. من در یکی از آن اتوبوسها جلو نشسته بودم و یکی از این همین آقایان سرشناس کنار من نشسته بود. همان زمان به او گفتم درست است که آقاي خميني میآید، اما شما همین حالا قافیه را باختهاید؛ زیرا مجاهدین که بعدها شدند منافقین، دانشگاه تهران را قرق کردهاند. شما از همين الان تماشاچی هستید. وقتی ما به دانشگاه رفتیم. مجاهدین سخنرانیهای خود را کردند و نوبت به همین بنده خدا رسید تا برای دانشجویان سخنرانی کند. تا این پیرمرد ایستاد و میکروفن را گرفت، بلندگوها قطع شد و این نقص فنی برطرف نشد. وقتی آمد به او گفتم حاجآقا خسته نباشید. این اولین جلسهای بود که بذر پیوند آخوندها و علما با دانشگاه در فضای پیروزی و بهرهبرداری از مبارزهها ریخته میشد. مجاهدین که آن موقع همه چیز را در دست گرفته بودند، حرفهای خود را برای دانشجویان و حضار بیان کردند و علما را آخر گذاشتند و بعد هم نوبت به آنها که رسید، سیمها را قطع کردند. این ضعف عملیاتی علماست که در آن زمانها هنوز تجربهای نداشتند. من طلبهها را گاهی با فرستادن برای خرید یک کیلو میوه تا چیزهای دیگر عملیاتی میکنم. برای نمونه یکی از آنها را برای خرید یک شانه، نصف روز به کار گماردم تا بر تمام جزییات آن دقت داشته باشد تا کسی نتواند سر وی کلاه بگذارد و پول اضافه هرچند اندک باشد، از او بگیرد. کار باید کیفیت داشته باشد و تمامی جزئیات آن از پیش طراحی شده باشد و به گونه فنی به انجام برسد. روحانیت باید برای موفقیت در تمامی عرصهها برنامه داشته باشد و من گفتهام روحانیت شیعه باید دارای قانون اساسی مستقل باشد و حرکت علمی خود را بر پایه آن تنظیم کند. تحصیل در حوزهها باید به گونهای باشد که به طلبه قدرت و کارایی بدهد. او باید بهگونهای تربیت شود که قدرت تبدیل داشته باشد و بتواند هم با لاتها انس بگیرد و هم شگردهای کسبه را بداند بهگونهای که هیچ گروهی نتواند سر وی را کلاه بگذارد و او را فنیتر از خود ببیند. طلبه باید در متن جامعه رشد کند تا بتواند «مردمی» باشد. آقامحسن و معاونانش روزی میخندید و میگفت حاجآقا برخی از آخوندها آنقدر سادهاند که با یک دستهگل یا قالی دوازدهمتری یا مقداری میوه همراه سیاستی میشوند که ما میخواهیم. او به من پیشنهاد یک مؤسسه با تعیین حقوق ماهیانه برای کارکنان و محققان آن داد. به او گفتم: پدرجان من اول قمارباز بودم، بعد آمدم طلبه شدم، خیال نکنید من آدم سادهای هستم و بهراحتی چیزی باورم میشود. من شاگردی داشتم که میخواست وکیل مجلس شود. او طلبه فاضلی بود و شرح تجرید و اشارات و نیز فقه را پیش من خوانده بود. مردی ثروتمند بود و معدن داشت. او میگفت من زنگ میزنم به آخوندی و میگویم حاجآقا میخواهم دویستهزار تومان یا گاهی دو میلیون سهم امام بیاورم خدمتتان. این قیمت برای دهه شصت است. بعد میگفت میخواهم امتحانشان کنم و یکی دو روز نمیرفتم، برخی از آنها زنگ میزدند و احوالپرسی را بهانه میکردند و نهایت میگفتند مورد مصرف پیش آمده است. او میگفت در قم، با پول میشود هر سوراخی را باز کرد. با پول میشود با هر آخوندی کنار آمد. پول، ماده کاینات است. با پول میشود روی سبیل شاه نقاره زد؛ اما اینجا با پول کم هم میشود آخوند سادهای را با خود همراه کرد؛ هرچند عالمانی نجیب، مؤمن و بیآزار باشند؛ اما سادهاند.من سیاست پولمحوری را در جای دیگری نقد کردهام و به آن اعتقادی ندارم؛ همانطور که تمامی کارهای ما بدون پول پیش رفته است. همچنین این سادگیها یا نجیبیهایی که سبب شود انسان را فریب دهند یا منزوی کنند، کاستی میدانم. آدم باید مقام جمعی داشته باشد و زمینه آن پیش بیاید، شمر هم وقتی او را میبیند، از وی واهمه داشته باشد؛ وگرنه در این گرگآباد نمیتوان زندگی کرد. از مافیای زور و زر حوزهها در جای خود گفتهام. حوزههای علمیه همواره به مافیایی وحشتناک و بسیار نامرد مبتلا بوده است. آنها هم پیش از انقلاب و هم بعد از انقلاب، عالمان مظلوم و نجیب اما احراری را که درس و بحثی داشتند و در درس توانمند بودند و با آنان همراه نمیشدند، به شدت اذیت میکردند. همینها چنان به گوش آقای انصاری شیرازی یا حسنزاده آملی زده بودند که عمامهشان داخل جوی فاضلاب افتاده بود. اینها نیز بهجز نفرین یا ناله و گریه کاری نمیکردند. من هیچوقت آزاری برای کسی نداشتم، ولی چنان منعکس کرده بودم که شمر هم زهرهاش از من آب میشد. برای همین است که این مافیا این سالها تمام قدرت و حیثیت خود را علیه من به میدان آورده است. اینها به شدت از من واهمه دارند. اینان خوب میدانند من اگر عصبانی بشوم، شمر هم زهرهاش از دیدن من آب میشود. بعضی موقعها میگفتم من از خودم میترسم، نه از خدا یا از کسی. من اگر خودم خودم بشوم و بخواهم از بدخواهی تقاص بگیرم، چیزی سالم نمیماند. در تمامی سالهایی که در ابتدا بنیصدریها و سپس منتظریها با من درگیر میشدند، ملاحظه ما را میکردند. آنها مرا دیوانه میدانستند و میگفتند این لنگه خودمان استو با حرمت از کنار ما رد میشدند؛ اما اینها که امروزه زوردار شدهاند، یابوی هاری گردیدهاند. اگر کسی بخواهد از دست آنان گریز داشته باشد، باید مدام از این سوراخ به آن سوراخ و از این شهر به آن شهر برود. در برابر اینها باید گرگ بود، اما گوسفندی را ندرید. این گروه به گردن کج گلابی رحم نمیآورند و گردنش را میشکانند. برای اینکه درگیری پبش نیاید، باید قدرتمند بود و اقتدار داشت. اما این بار اینها را یابو برداشته است و به خود خیلی غره میباشند. این آدمهای ضعیف، بیشه را خالی پنداشتهاند و احساس قدرتمندی به آنها دست داده است. اینکه مدام به این خانه و به آن خانه هجوم میآورند، از خودشیفتگی آنهاست. خودشیفتگی اینها در حد جنون مفرط است. بیماری این مافیا را برخي هم تشدید کردهاند. حوزهها برای آنکه محلی برای دستاندازی آنها نشود، باید از درون خود قوی شود.
در عالم آخوندی، نباید به اختلاف فتواها اهمیت داد و از آنها آزرده شد. نه به اینکه چنین فتوایی دارد چیزی میدهند، نه به آن یکی. و هیچ یک امتیاز یکی بر دیگری شمرده نمیشود؛ اما از هر دو خواهند پرسید که چرا چنین فتوایی دادهاید. متأسفانه مافیای زر و زور بر همین اختلاف فتواها انگشت میگذارد و از آن چماقی علیه عالمان احراری و غیروابسته به خود میسازد و فتاوای افراد وابسته به خود را اول و آخر دین و دین انحصاری تبلیغ میکند تا جامعه بپندارد هر کسی خلاف آن گفتهای بیاورد، خلاف ماانزلاللّه حکم کرده است و جامعه را علیه آنها به ناراحتی میکشاند. همچنین افرادی که خوی نهروانی دارند، علیه آنها به پرخاش و خشونت تحریک میکند و شاگردان متعهد آنان را نیز به بیوفایی میکشاند. وقتی صد جلد از نوشتههای من آماده چاپ شد، میدانستم اگر این کتابها منتشر شود، مافیای زر و زور جز فحش و ناسزا و جز اذیت و آزار برای من چیزی نخواهد داشت. من برخوردی غیر از همین که الان برای این کتابها پیش آمده است، انتظار نداشتم. من زور و پررویی مافیای زر و زور نهروانی را به نیکی میشناسم و نهتنها امید مهربانی و کمک و تشویق و تمجید از آنها نداشتم، بلکه میدانستم که آنها با کتابهایی که نهضت علمی و بیداری در حوزهها ایجاد میکند و نفوذ آنان را میکاهد، به شدت مواجه میشوندو هر کسی را که با آنان نباشد، به صورت فرمایشی محکوم میکنند. این کتابها که خواست چاپ بشود، من به هوش بودم. همان زمان به کسانی که میخواستند برای هزینه این کتابها کمک کنند میگفتم شما دارید پول خود را به آب میدهید. من اینها را چاپ میکنم تا در جوی آب برود. بنابراین پول خود را به این هدف بدهید نه برای ثواب یا برای آخرت یا به خاطر من. به آنها میگفتم پولی که میدهید را قرض نمیگیرم و آن را پس نخواهید گرفت. این پول به آب میرود. فردا توقع نداشته باشد حتی یک جلد کتاب از آن به شما داده شود. امروزه دیگر همه شاهد هستند که تمامی این کتابها را همین مافیا جمع کرد و همه را با یک سطر کاغذ به خمیر تبدیل کرد. این کتابها را حتی یکی یکی جمع کردند. آنگاه روی منبر، حقالناس و حقاللّه را نعره میزنند. این مافیا میپنداشت وقتی به ما بزنند و این کتابها را جمع کنند، ما دیگر ورشکست میشویم. وقتی میگویم این دوره مافیای ظاهرگرای نهروانی خیلی احمق هستند، به خاطر این کارهای آنهاست که فقط عِرض نداشته خود را میبرند. اینان نمیدانند من از آنها خیلی هفتخطتر هستم. من دو نظام سیاسی را زیر و رو کردهام. سیسال حکومت شاه را در رأس هرم مبارزه آن دیدهام و سی سال نیز تمامی کارهای این طرف؛ بهخصوص این مافیا را میدانم. من به هیچ وجه به امنیت ادعایی اعتقادی ندارم. برای همین است که بارها به من هجوم آورده و همه چیز را بردهاند؛ اما چیزی از نوشتههای من از بین نرفته است؛ ولی مثل آقای جعفریتبار بسیار سادگی کرده بود که در ملک این مافیای غدّار، یادداشتها و نوشتههای خود بهویژه خاطرات خویش و نیز فایلهای تصویری قرائتهایی را که از قرآن کریم داشته است در خانه خویش نگهداری کرده بود. همه چیز او را بردند و بهراحتی حکم به امحای تمامی زحمات او دادند و به آسانی با یک افترا، حکم سنگینی برای او که از سفرای الهی زمان است، درست کردند. تا زمانی که کتابهای من چاپ نشده بود، کسی حتی خانوادهام از من اطلاعاتی نداشت. بعد از چاپ کتابها بود که گفتند نوآوری مدعی در علم در حوزه قم وجود دارد. بعد از چاپ کتابها نیز الحمدللّه این مافیای احمق همه را جمع کرد و به آب داد. آنوقت منتظر بودند تا چیزی به من برسد، دیدند نه تنها من طوری نشدم، بلکه اقبال و طالع آنها رو به رسوایی به جریان افتاد؛ البته میگویم رو به رسوایی ؛ زیرا اینها ماجراهایی در پیش دارند که رسوایی آن عالمگیر و برای تاریخ ماندگار میشود. وضعیت ما برای تولید علم و تحقیق و نوشتن در پیش از انقلاب، به مراتب بسیار بهتر از وضعیت فعلی بود و با اینکه من در رأس هرم انقلاب بودم؛ بهگونهای که مثل آقای پسندیده که نماینده فعالیتهای آقاي خميني در ایران بود، تا بسیاری از کارها را با من هماهنگ نمیکرد، دست به کاری نمیزد؛ اما این نهروانیان با پیشانیهای پینهبسته به مراتب جنایتهای وحشتناکی را مرتکب میشوند. اینها میگفتند او به چیزی جز نوشتههایش وابسته نیست و باید از همین طریق، او را به زاری و نزاری بکشانیم. البته اینها برخی از نوشتههای ما را در ابتدای انقلاب به سرقت بردند. این نوشتهها در قفسه کتابهایم و در کلاسورهایی بود. یکی از همین رجال که به مدیریت کلانی هم رسید، مدتی به خانه ما میآمد، این نوشتهها را دیده بود و در یک فرصت مناسب، کسی را فرستاده بود تا به گونه پنهانی بیاید و شیشه یکی از درها را باز کند و این نوشتهها را محترمانه با خود ببرد. من آن سالها باورم نمیشد ممکن است دزدی بیاید و کاغذ بدزد. همان سالها میپنداشتند اگر این گرگان یغما این جزوهها را ببرند، مثلا سکته مرا میگیرد. بعد از آن خودشان آمدند تا تجسس کنند ببیند چیزی شده است یا نه، دیدند خبری نشده است. حتی یکی از آنها گفت: میگویند جزوههایتان را بردهاند؟ این در حالی بود که هیچکس از جریان سرقت آنجزوهها خبر نداشت. بعد گفتند اگر از کسی شکایت دارید، بگویید ما پیگیری میکنیم! گفتم نه من از کسی شکایتی ندارم. بعد گفتند الآن چه کار میکنید؟ گفتم: قلم من اسهال دارد و فوری همه را دوباره مینویسد. کسی هم که آنها برده، این نوشتهها را دور نمیریزد و آنها را به نام خود استفاده میکند؛ زیرااین دزدها خیلی باشخصیت و فهمیده و آبرومند هستند و دزدهای عادی نیستند که اینها را دورریز کنند. بعد از مدتی شروع کردند به بازی درآوردن و گاهی کشی دور یکی از جزوهها میبستند و آنها را در حیاط ما میانداختند. بعضی از آن جزوهها را نیز هرگز ندادند و از بین رفت. من در امور اجتماعی، کاربردی زندگی میکنم و فقط محققی نجیب و نویسندهای محترم نیستم که دستش به هیچ کاری نمیرود. دیگر اینکه در این دنیا به هیچ چیزی وابسته نیستم. من تمامی داشتههای خود را مواهب الهی میدانم. او میتواند همه را سلب کند. من مثل رانندهها زندگی میکنم. آنها خیلی خوش و آزاد زندگی میکنند. با زن و بچه خود در محل پارکهای کنار جاده، راحت مینشینند، غذا میخورند و با لذت میخوابند. اینها اینقدر سبکبار و راحتند. عشقی بستنی میگیرند و دستشان را در دست همسرشان میاندازند و با خانم خود بستنی میخورند. آنها با هزارتومان چنین لذتی دارند. اینها با یک میلیارد نمیتوانند عشق بکنند. چون جمود و صعوبت نهروانیصفتی آنها را قساوت و سختی داده و آنها را به دنیا و به عبادتهای جعلی و نفسانی وابسته ساخته است. آنها به خودخواهی خویش وابستهاند. من به چیزی وابستگی ندارم و برای همین، آسیبپذیر نیز نمیباشم. آنان هر کاری که زورشان برسد، انجام میدهند تا مرا به گونهای سکته دهند. اگر دیدند من سکته نکردم، چنان خباثتی دارند که آنگاه آن کار دیگر میکنند.
اینجا مافیایی گردنکلفت دارد که هر نهالی که بخواهد سروی آزاد شود، از ریشه بیرون میآورد و عقیم میسازد. من در انتشار کتابها به این خطرات پنهان و زورهای در سایه اشراف داشتم. من طلبهها را ایتام آلالنبی میدانم و حاضر نیستم کمترین آزاری برای یک نفر از آنها پیش آید. من با تمام ادراک میفهمیدم که با نشر این آثار، نه تنها ما را تحویل نخواهند گرفت، بلکه چاپ این کتابها به بند و بست ما منجر خواهد شد. این مافیا هر کاری که بتواند، انجام خواهد داد و البته برای من که اینان را میشناسم نه غیرمنتظره و نه مهم است. من با آنکه طرف هستم، طرف هستم، دیگران عددی بیذات هستند. من با این کتابها نه پی دنیا هستم و نه میخواهم با آن آبرویی بخرم و نه مقامی دست و پا کنم. من مولای خودم را دنبال میکنم و امید است که او راضی باشد. من به رضای او راضیام. من با این انگیزه کار میکنم. قدمای ما نیز همینگونه بودهاند و در خلوت و عزلت و انزوای خود و با تقیه کار میکردند بدون اینکه کسی آنها را تشویق کند و برایشان نه صلوات میفرستادند، نه کف میزدند، بلکه بسیار بوده که حاکمان غیر ولایی و طاغوتهای دغا آنها را اذیت میکردند و با افترا و بهتان بر آن بودند تا آبرویشان را خدشهدار کنند. آنها در فضایی زندگی میکردند که به قول آقاي خميني، حاج شیخ عباس قمی را از خودرویی که پنچر شده بود، پایین انداخته بودند و او را عامل نحوست و پنچری خود میدانستند. اینان که افرادی عادی بودند، چنین میکردند؛ اما مافیای زورمدار حوزهها که گاهی ریشههای سایه زور آن به یهود و صهیونیسم یا به بریتانیا و ماسونرها باز میگردد، شومترین سرنوشت را برای عالمان حقیقی میخواستند. اما خداوند به مثل شیخعباس موهبتی مانند مفاتیح را داده تا نام او را که سر تا پا صفا و خلوص بوده است، در هر خانهای زنده نگاه دارد و فرهنگ دعا و گفت و گو با خدا با نام این چهره سادگی و بندگی و غرق در قرب و پیوند محکم ربوبی رقم بخورد. این خاصیت کار با قربت الهی است. نامآوری و شهرت یا پول و کاسبی و سوداگری و تجارت در انگیزه آنان هیچ دخالتی نداشته است. آدمهای کوچولو و کوتاه با پول شارژ میشوند و تعداد صفرهای سمت راست اعداد میزان کارایی آنها را مشخص میکند؛ اما انگیزه این چهرههای فنا، تنها قرب و حکم وجوبی الهی بوده است. اگر میبینیم کتابهایی مانند لمعه و شرح آن الروضة البهیه یا رسایل و مکاسب شیخ انصاری یا کفایه مرحوم آخوند هنوز سکاندار درسهای حوزوی است، به دلیل پشتوانه قرب و موهبت قدسی آن است. این سالها زیاد زور زدند تا این کتابها جایگزینی بهروز پیدا کند؛ اما در فضای سالم علمی و خالی از فضاسازی و موجسواری چیرههای وابسته به مافیا که تمامی موقتی و دارای تاریخ انقضا و محکوم به فنایند، کتابی میتواند جایگزین آنها گردد که نخست ویژگی خلوص و صفای قدسی نویسنده آن محقق باشد. در سالهای اولی انقلاب، جامعالشتات مرحوم میرزای قمی زیر بغل من بود. یکی از این آخوندهای سیاسی خیلی داغ که در فضای پیروزی، چیرهای شده بود، آن را دید و گفت: حاجآقا اینها دیگر تمام شد، آن را کنار بگذار. به او گفتم: ببین همه این چیزهایی که تو به آن مینازی، تمام میشود، اما این جامعالشتات میماند. امروزه بعد از گذشت سی سال دیگر کسی به حرفهایی که این طیف از آخوندهای سیاسی میزدند، اعتقادی ندارد و آنها را مسخره میکنند؛ اما قداست میرزای قمی و شکوه جامعالشتات او استوار مانده است.
من اكنون هشتصد كتاب علمي دارم . من از همان ابتدا که درسهای طلبگی را میخواندم، خطشکنی خویش را میدانستم و به نیکی دریافته بودم که فردایی مرا زندان خواهند کرد، بلکه بگذارید آزادتر بگویم، اینها مرا خواهند کشت. اما اینها هر کاری میخواهند، انجام دهند، من برنامه و حکم و انگیزه خود را دارم و از آن کوتاه نمیآیم و مأیوس نیز نمیشوم. کسی را یأس میگیرد که چشم بر دنیا داشته باشد. چنین کسی تا دری را بر روی او قفل میکنند، ناامید و پوک و پوچ میشود. کمترین و کوچکترین یأسی در من نیست و من به خطشکنی خود اعتقاد دارم. انگیزه من محکم و راسخ است. میخواهند بزنند، بزنند. میخواهند آبرو بریزند، بریزند. میخواهند به دار بزنند و بکشند، بکشند. میخواهند سکته بدهند، بدهند. میخواهند مسموم کنند، بکنند. میخواهند ترور کنند، بکنند. کسی دچار ضعف میشود و یأس به او نفوذ میکند که قربت او خراب شده باشد. من دنبال این نیستم که کسی کار مرا بخرد و با نبود مشتری، دلم بشکند. من چنان انگیزهای دارم که برای این کاری که کردهام، خونم را هم روی آن میگذارم. چنین کسی نه تنها در هیچ فضایی ضعیف و ناامید نمیشود، بلکه در سیل حادثات و پیشامد بلایا، شارژ میشود و محکمتر به راه خود ادامه میدهد. چنین انگیزهای کوهشکن است و هر سدی را حتی با خون خود هم شده برمیدارد. خدا رحمت کند آقای الهی قمشهای را. ایشان نیز گرفتار این مافیا شده بود. او در زمان رضاشاه کتابی به نام «نغمه حسینی» منتشر کرده بود که اشعار عاشورایی وی بود. او میگفت یکی از همین رجال، مرا مسخره کرد و گفت اینها دیگر تمام شده است. من هم گفتم من اینها را برای آن امامحسینی گفتهام که هیچگاه تمام نمیشود، نه برای امامحسینی که در ذهن توست و تمام میشود. آنچه میتواند این مافیا را به زمین بزند، قربت است. کسی که در قرب محبوبی کار میکند، هرچه هم برای کارهایش به او بزنند، محکمتر میشود. من آب یخ و چایی داغ زیاد میخورم و اینها عامل ترس است؛ اما وقتی یک شوک به من وارد شود، آنچنان ترسم میریزد که بسیار خطرناک میشوم. انگیزهای که با من است سبب میشود خونم را مثل یک دسته گل یا مثل یک قاشق نمک که در غذا ریخته میشود یا مثل یک لیوان آب که خورده میشود، در راه خدا بریزم. ما اینجا نمیمانیم، بگذار خون ما را بریزند. صد سال عمر اگر پایان آن مثل ابنسینا به قولنج برسد، چه خاصیتی دارد. من هم فردی پرکار هستم و هم با این انگیزه، قوی میباشم. مرا اگر ده سال هم در بند کنند، مرا باکی نیست. در دهه شصت، سریالی اسپانیایی از تلویزیون پخش شد که قهرمان آن «باتیسته» نام داشت. نام اصلی این سریال لاباراکاست. من زندگی خود را مانند وی میدانم. باتیسته، دهقان آزادی بود که در برابر اربابهای منطقه خود ایستاد و زیر بار زور آنها نرفت و زمینهای خود را به آنان نفروخت. اربابها او و خانوادهاش را بسیار آزار میکردند و حتی زندگی او را آتش زدند؛ او در میان آتشها باز هم ایستادگی داشت و تسلیم نشد. او گفت من و خانوادهام میمیریم اما زمین نمیفروشیم. نهایت اربابها دیدند اگر وی در این آتشها بمیرد، ممکن است روستاییان علیه آنان شورش کنند، خودشان آتش را خاموش کردند. در همان سالهایی که این سریال پخش میشد، ما در قم در محله یخچال قاضی بودیم. آن زمانها مافیای منتظری به ما خیلی میپیچید. البته امروزه دیگر مافیای زور به آن سیستم کار نمیکند و و نفوذ در دستگاه هایی اجرایی یافته است. من همان زمانها به اینها گفتم: اگر تمامی خانه مرا آتش بزنید، من کافر باشم اگر یک لیوان آب روی آن بریزم و اگر بچههای مرا سر ببرید، خدا مرا نیامرزد، اگر من به سرهای اینها حتی نگاه بکنم. من آخر جنون و دیوانگیام. این مافیای وحشتناک و خشن هیچگاه به جنون من نمیرسند. من سرم درد میکند تا ظالمی به پر و پایم بپیچد، تا دیوانگی خود را نشانش دهم. این سالها گویا یابویی هار پیدا شده است که برای من بند و بست نشان میدهد، این زور وحشی اگر یابو یا هار نبود، برای چه به سراغ من میآید؟ مگر من چه کردهام که اینان دیوانهوار یعنی هارسا به من میپیچند؟ من که ضدانقلاب نیستم و بازیهای اینچنینی ندارم، چرا میخواهید مرا تخریب کنید؟ اگر بخواهید ادامه بدهید و زور بگویید و ظلم کنید و فساد و تخریب داشته باشید، نهایت یکی پیدا میشود که جلوی شما بایستد و شاخ شیطانی و طاغوت دغای شما را خواهد شکاند. این حکم طبیعت و قانون خداست که با زور و ظلم نمیتوان دوام داشت. جامعه غیور ایرانی با کفر کنار میآید، اما با ظلم و زور نه. این فسادها تنها از یابویی حقیر بر میآید. پشت این فسادها چه کسی است؟ دست کج این ظلمها و تخریب عالمان ربانی و سرمایههای حوزههای علمیه از آستین کدام گرگ یغما بیرون آمده است؟ کدام بوزینه رسوا بر منبر رسولاللّه چنین میکند؟ کدام عفریت ذلیلی از سر حقارت چنین میکند؟ چرا اینها میترسند کسی از حوزه ها بیرون بیاید؟ این کفتار نیرنگ چه کرده است که چنین ذلیلانه به عالمان و چهرههای انقلابی میتازد؟ چرا از اینکه نتوانند جلوی کسی را بگیرند، چنین واهمه دارند؟ تکروی عاقبتی ندارد، اینکه یکی مافیای زور داشته باشد و علیه جمعی بایستد و به تمامی آنها ظلم کند، عاقبتی جز نابودی ندارد. به هر روی، من در پی کاسبی نیستم تا با پشت کردن به کار و نخریدن آن یا با مقابلهکردن با کارهایم، احساس یأس کنم. شیخ انصاری سلطان علما و شیخ اعظم است. او در زندگی خود چند من برنج یا چند خروار نان گندم خورده که برای زمان خود کار عظیمی همانند رسائل و مکاسب داشته است. شاید به قدر یک ماه آخوندهای فعلی هم برای خود هزینه نکرده باشد، عمرش در راه دین خدا چنین برکت داشته است. بدترین بلا برای یک طلبه ضعیف شدن قربت و مبتلا شدن به ویروس دور گردیدن از خدا میباشد. مرا اگر آتش هم بزنند، کار خود را خواهم کرد و کوتاه نخواهم آمد. به هر روی «العبد یدبر و الرب یقدر». من صدها نوشته زیر خاک داشتم. ناگهان به کمتر از ده سال، چهارصد و پنجاه نوشته آماده شد. از این چهارصد و پنجاه نوشته حدود صد و پنجاه نوشته را مجوز دادند و منتشر شد. مافیای زور نهروانی هم آمد و تمامی آنها را جمع کرد و به دست فردي وابسته، در یک سطر، حکم به امحا و نابودی این نوشتههای دینی داد. من نه برای منتشر شدن این کتابها خوشحال شدم، نه برای خمیرشدن این همه کتاب ناراحت گردیدم. اینها به من مربوط نیست، نه نوشته هایش، نه پولش که دیگران دادهاند تا در جوی آب ریخته شود. من از نوجوانی مینوشتم و هیچگاه به اینکه چه میشود و آیا منتشر میشود و کسی خریدار آن میگردد یا نه، کاری نداشتم. من تنها نوشتن و تحقیق و تدریس را کار واجب خود میدانستم؛ اما آمادهسازی آنها برای انتشار و چاپ آنها را کار خود نمیدانستم. من با عشق و با چنین انگیزهای شبانهروز، بدون هیچگونه امکاناتی تلاش کردهام. انگیزههای قوی و قدسی کارهای خیلی بزرگی را رقم زده است. اینکه رسائل شیخ انصاری سالها متن علمی و سنگین اصول میشود و چنین با قوت نوشته شده است، توانمندی آن از انگیزهای که شیخ انصاری برای نگارش آن داشته، آمده است. من نیز در این ماجراها همان سخن حضرت عبدالمطلب را دارم: «أنا ربّ الابل وللبیت رب»؛ من کار خود را میکنم و باقی آن با خداست، میخواهد بشود یا نشود. کسی که انگیزه نداشته باشد، به درس و بحث اهمیت نمیدهد. بیانگیزگی، وبا و ویروسی فراگیر در حوزهها شده است. کسی که انگیزه دارد، هم به کار و درس اهتمام دارد و هم به خود و سلامتی خویش اهمیت میدهد تا کار وی حتی برای یک روز بهخاطر بیماری او تعطیل نگردد. من اعتقاد دارم امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به هیچوجه در فصل ما بلکه در چند صد سال دیگر ظهور نمیکنند. این را به قطع و عیان عرض میکنم؛ ولی این منافاتی ندارد که کار خود را محکم انجام دهم و لحظه به لحظه مثل یک منتظر زندگی میکنم. کسی میگفت من شب به شب، باکم را پر از بنزین میکنم؛ چرا که ممکن است امام عصر همین نیمه شب ظهور کنند و من دیگر دنبال بنزین نمیگردم. من نیز همانند چنین کسی هستم و به هیچوجه سستی به کارم راه نمیدهم. ما وظیفه داریم آماده و منتظر باشیم؛ خواه امام بخواهد بیاید یا نیاید. آن طرف به ما ارتباطی ندارد و ما نسبت به طرف خویش وظیفه داریم.
به هر روی این مقدمه را آوردم تا متذکر شوم قانون اساسی حوزههای علمیه باید به صورت جمعی و با انگیزههایی ربوبی تدوین شود تا مؤثر گردد. قانون اساسی روحانیت چیزی بسیار فراتر از منشور روحانیت میباشد. این قانون باید برای روحانیت شیعه در سطح جهان نوشته شود، نه اینکه فقط ناظر به روحانیان ایران باشد. بنابراین، این قانون بسیار مهمتر از قانون اساسی کشور میباشد. قانون اساسی ایران ناظر به هشتاد میلیون نفر است؛ اما این قانون برای حدود پانصد میلیون نفر جمعیت پراکنده در دهها کشور نوشته میشود و اصول و قواعد مدیریت مذهب بهویژه مراکز علمی متولی تولید علم دینی را ارایه میدهد. من قدرت انجام این کار را دارم، ولی در دورهای هستم که مرا نمیخواهند و مرا مزاحم جهلها و بدعتها و تحریفها و فسادهای خود میبینند. به هر روی من با عشق کار میکنم و عشق قدرتی بالاتر از دنیا و مشت و پشت دارد. دنیای پولی بدخواهان ما مثل علف هرز فراوان است که حتی به خود آنها آسیب خواهد رساند و گروهی را از درون آنها علیه خود آنها برخواهد انگیخت تا ناف قدرت آنان را تیغ بزند و شکم بدراند؛ بهویژه آنکه پولهایی که اینان در آن تصرف دارند، چون به حقیقت تخصص و اجتهاد ندارند، تصرف حرام است و پولهای آنان تمامی برخوردارها را نجس میکند. مصرف از این پولهای حرام آن هم در مدتی طولانی و به صورت مداوم، بهترین آدمها را آلوده و نجس میسازد و هیچ کسی در برابر عوارض این مال حرام، مصونیت ندارد و به آثار آن گرفتار میشود و دستکم قساوت و هاری نفس میآورد. آثار هاری نفس در افرادی که از این پولها استفاده میکنند و مجری اوامر آنها میباشند، مشهود است و سلامت به کلی از آنها رخت بربسته است.
قانون اساسی حوزههای علمیه نیازمند همراهی، همدلی، هماندیشی و همیاری است. کار جمعی از هر کیمیایی برای حوزهها بالاتر است. کار جمعی باعث میشود تمامی صداها در حوزههای علمیه به یک صدا و یک حرف تبدیل شود و یک حرف در جامعه تبلیغ گردد. این قانون باعث میشود روحانیان از یکدیگر دفاع کنند و برای هم ایستادگی و مقاومت داشته باشند و به آنها سیستمی امنیتی و نافذ میدهد تا در برابر قدرتهای بیرونی و حکومتها قدرت مواجهه داشته باشند و سرسپرده آنان نگردند، بلکه با توان خود، هرجا که حق است، همانجا دفاع داشته باشند.