مافیای زور و زر نهروانی

مافیای زور و زر نهروانی

من هشتصد نوشته علمی و فکری دارم که از دردهای اجتماع می‌گوید و از معضلات آن گره‌گشایی دارد. هیچ یک نیز نقل از این‌جا و آن‌جا و گردآوری نیست و تمامی دارای نوآوری می‌باشد. من این حرف‌ها را از کسی نیاورده‌ام. کتاب‌های من کتابنامه و فهرست منابع ندارد؛ مگر این‌که روایتی یا نقل سخنی برای تحلیل و نقد آن باشد……

این‌جا مافیای خیلی گردن‌کلفتی دارد. من هم پناهی جز خدا ندارم. طلبه‌ها هم تا زمانی که بگذارند درس باشد، شاید رفع خطری باشد؛ اما این مافیا حتی زمان درس را برای قدرت‌نمایی خود انتخاب می‌کند و خطر آن‌ها همیشه و هرجا هست. به هر روی من در این‌جا هیچ کس را ندارم جز  طلبه‌هایی آزاد که با من هستند و البته در این غربت ما و طلبه ها، تنها اگر خدا بخواهد کاری کند، که اگر بخواهد کاری کند، هیچ قدرتی نمی‌تواند مانع آن نمی‌شود. این‌ مافیا همیشه سعی می‌کردند مرا به گونه‌ای اذیت کنند که کسی آن را متوجه نشود و برای افکار عمومی بازتاب نیابد. البته این‌گروه خشن و بی‌انصاف، این بار را اشتباه محاسبه کرده‌اند و برای آنان، زمان آن‌که برسد، خیلی گران تمام می‌شود. من حرفم را می‌زنم. همه را نیز دوست دارم و با کسی دشمنی ندارم و حاضرم آفتابهٔ بدخواهان خود را هم آب کنم و به آنان هم سلام نمایم؛ اما نرخمان را قاطی نکنیم؛ یعنی من می‌گویم این آقا سواد ندارد و این‌کاره نیست و از سر تخصص و آگاهی سخن نمی‌گوید و او در پروندهٔ خود تخریب‌هایی بیش از اصلاح دارد و دین و ولایت و روحانیت را بدنام می‌کند. به هر روی، من دعوای شخصی با کسی ندارم و همان‌طور که به همه توصیه به رفق دارم، خودم نیز کمال رفق را دارم و حتی از خود نیز دفاع نمی‌کنم. به هر روی، مانعان و بدخواهان، ما را در بند کرده؛ اما تکلیف را از ما نگرفته‌اند. اگر کاری از من برای دین برآید، خودم از خدا سپاسگزارم که کمک کنم. البته به خدا می‌گویم: خدایا، ما کوزه‌ات را مثل این مدعیان مانع نشکانیم، اگر توانستیم، چکه آبی در آن بریزیم، لطف توست و اگر هم نتوانستیم و قدرت نداشتیم، تکلیفی وجوبی هم نداریم؛ زیرا من به‌جز تکلیف واجب، به چیز دیگری دست نمی‌زنم. من هشتصد نوشته علمی و فکری دارم که از دردهای اجتماع می‌گوید و از معضلات آن گره‌گشایی دارد. هیچ یک نیز نقل از این‌جا و آن‌جا و گردآوری نیست و تمامی دارای نوآوری می‌باشد. من این حرف‌ها را از کسی نیاورده‌ام. کتاب‌های من کتابنامه و فهرست منابع ندارد؛ مگر این‌که روایتی یا نقل سخنی برای تحلیل و نقد آن باشد. من نمی‌آیم در فقه خود از شیخ انصاری که محصور در زمان خود بوده است، بگویم. من شیخ انصاری را فقیهی قدیس می‌دانم؛ اما شیخ انصاری برای زمان من حرفی برای گفتن ندارد. زمان و پیشرفت علم، موضوع‌ساز است و موضوعات فقهی امروز دیگر موضوعات فقه شیخ‌انصاری نیست؛ اما این مانعان بی‌سواد با فقهی شکسته، نه تنها مدعی ادارهٔ یک جامعهٔ هشتاد میلیونی، بلکه با پررویی مدعی ادارهٔ جامعهٔ چهارصد میلیونی شیعه به گونهٔ انحصاری می‌باشند و هر صدای مخالفی را نیز در صدها لایهٔ امپراطوری رسانه‌های مزدور خود ترور می‌کنند و حتی در حوزهٔ اجتهاد و فقاهت، تک‌صدایی را که فقه‌برانداز و مخالف منش اجتهاد است، ترویج می‌کنند.

من از این مافیا به مافیای زور و دعوای نهروانی یاد می‌کنم؛ مافیایی که سعی می‌کند مغزهای علمی را در خدمت داشته باشد، اما چون قدرت‌های علمی حوزه و نوابغ آن به صورت غالبی غیروابسته و آزاد هستند، این مافیا از لحاظ علمی در برابر آنان ناتوان است، برای همین از زور و تحکم بهره می‌برد. این مافیا در این مسیر، بیش‌ترین استفاده را از طایفهٔ نهروانیان و خوارج زمان می‌برد؛ یعنی از خشک‌مزاج‌هایی که با عصبیت و تندی و با افراط و بی‌رحمی با عالمان صادق و حقیقی و آزاد، انواع وحشی‌گری‌ها را به نیت قرب الهی می‌آورند. من نمونه‌هایی از برخورد این گروه با عالمانی که از اولیای الهی یا از مؤمنان قدیس بوده‌اند، در این‌جا می‌آورم.

البته من نقدی نیز به عالمان حقیقی و به این چهره‌های نصرت الهی دارم و آن این‌که اینان نیز در برابر آفات و آسیب‌های این مافیا مقاومت نمی‌کردند و برای حفظ آبروی خود، به مقابله با این گروه خشن نمی‌رفتند. این امر، ضعف آنان را می‌رساند؛ در حالی که برای نصرت دین خدا و اولیای الهی باید آبرو را نیز به میدان آورد. به هر روی، ضلع دوم این ماجرا که سبب شده است مافیای زور نهروانی، موج‌سواری کند، برخورد ضعیف عالمان حقیقی بوده است. نهایت این مافیا می‌تواند حکم به کفر یا فسق عالمان حقیقی دهد، اما اگر مبارزه و استقامت در برابر آن‌ها به نقاب برداشتن از چهره‌های اصلی آن شود، باید ایستادگی داشت و این تنگهٔ احد را پاس داشت. من عامل شکست و انزوای عالمان حقیقی در برابر این مافیا را، ضعف شخصیتی این عالمان می‌دانم. در برابر این گروه ظاهرگرا و نهروانی نباید قافیه را باخت و نباید میدان را خالی کرد و معرکه را واگذار کرد. من قم را برای عالمی حقیقی مانند یک باشگاه می‌دانم و هر کسی باید قدرت و توان خود را این‌جا نشان بدهد. اذیت‌های بی‌محابای مافیای شرور و بی‌پروا و ضعف شخصیت عالمان حقیقی و فرار آن‌ها از میدان مبارزه، باعث ضعف حوزه‌ها و ابتلای آن‌ها به علومی سطحی شده است. آن‌ها خیلی شرور بودند و این‌ها هم ضعیف عمل می‌کردند. من این اشکال را به همهٔ کسانی دارم که میدان را خالی کردند و گریز را بر ستیز ترجیح دادند. در این میدان نزاع، مهم این است که نترسید. من در زمان ستم‌شاهی، مدتی در ابهر بودم. آیت‌اللّه جوادی هم‌مباحثهٔ آقای شریعتمداری و از عالمان این شهر، ما را برای تبلیغ ماه مبارک رمضان، به این شهر دعوت کرده بود. وی به ما خیلی حرمت می‌گذاشت. با این‌که آن‌جا خانه‌ای مخصوص منبری‌ها بود، اما ایشان در خانهٔ خود، اتاق خود را به ما داد و در منبرهای ما شرکت می‌کرد. محتوای منبرهای من ضد رژیم بود و ایشان برای ما می‌ترسید. او می‌گفت من از این پاسبان‌ها می‌ترسم. به او گفتم: آقا، این‌ها هم از شما می‌ترسند و اگر شما آن‌ها را نهیب کنید، همهٔ آن‌ها رم می‌کنند. داستان شما و این‌ها مثل آدم و سگ است که سگ از آدم می‌ترسد و آدم هم از سگ می‌ترسد. سگ چون از انسان می‌ترسد، مرتب برای او پارس می‌کند.

من تابستانی نیز در بسطامِ شاهرود بودم و علیه رژیم، سخنرانی داشتم. در آن‌جا نیز عالمی متقی بود که می‌گفت حاج‌آقا من به شما خیلی ارادت دارم، اما دارید باعث می‌شوید آبروی من برود! گفتم چه‌طور؟ گفت این‌طور که شما تند سخنرانی می‌کنید این مأمورها می‌آیند در خانهٔ من و آبروی من که عمری آبروداری کرده‌ام، می‌رود. گفتم گور پدر آن‌ها، اگر مأموران دولت ظلم و طاغوت، در خانهٔ شما بیایند، شما برای حق آبرو پیدا می‌کنید. طلبه وقتی از مردم حمایت کند، هرچه مأمور به خانهٔ وی بیاید، آبرو پیدا می‌کند. این افکار برای انسان‌های ضعیف است و سبب می‌شود در برابر افراد زورمدار و موج‌سوار، ضعیف و انفعالی برخورد کنند.

استراتژی من این است که باید در برابر این گروه زیاده‌خواه ظاهرگرای نهروانی با اقتدار و بدون کم‌ترین ضعفی ایستاد و برای آنان مثل مولا علی، نهروانی را رقم زد.  عالمان حقیقی دیگر که در برابر زیاده‌خواهان اقدامی نمی‌کردند، از سر ترس و ضعف شخصیت بوده است؛ با این‌که از لحاظ علمی از آقاي خميني کم‌تر نبودند. ترس و ضعف نه تنها به شخص آن عالمان ضربه زد و نوشته‌های علمی آنان را از بین برد، چنان‌که این مصیبت برای نوشته‌های آیت‌اللّه شعرانی پیش آمد، بلکه آسیب آن به حوزه‌ها و به طلبه‌ها نیز وارد شده است و اینک سرنوشت حوزه‌های شیعی به دست گروهی زورمدار ظاهرگرای نهروانی افتاده است. اگر این وارستگان که کوهی از علم و دانش بودند، در همین حوزه‌ها ایستاده بودند و در برابر آزارهای ظاهرگرایان مقاومت کرده بودند و حوزهٔ درس و بحث و تربیت شاگرد و انتشار نوشته داشتند، طلبه‌های آزاده و فهیم از آن‌ها حمایت می‌کردند و قدرتی پیدا می‌کردند که می‌توانستند علم خود را به مردم و به جهانیان برسانند و این علوم به کتاب تبدیل می‌شد و برای حوزه‌ها و جهان قابل استفاده می‌گردید و طلبه‌ها نیز به صورت غالبی می‌دانستند که غیر از این گروه چیره که تنها خود و ایادی خویش را با زور و زر به مرجعیت می‌رسانند بدون این که سواد و صلاحیت آن را داشته باشند، گروهی از عالمان حقیقی و آزاده هستند که از تبار انبیای الهی و میراث‌دار واقعی آن‌ها می‌باشند. اما با گریز و فرار آن‌ها از این تنگهٔ استراتژیک و پناه بردن آن‌ها به محله‌های دور از اذیت این گروه پرآزار، حوزه‌ها را رکود علمی و تعصب می‌گیرد. من عالمی عارف را دیدم که با فشارهای مافیای زور نهروانی، به تهران گریخته بود و در یکی از بدنام‌ترین محله‌های این شهر، امام جماعت مسجدی شده بود و نهایت ده پانزده نفر آدم عادی با او بودند. این مسجد یک گاوداری وقفی داشت و او گاهی به گاوها رسیدگی می‌کرد؛ کسی که می‌توانست با نبوغ و با موهبت ملکهٔ قدسی خویش، صدها طلبه را به اجتهاد یا به قرب الهی ایصال دهد؛ اما خیانت‌های ظاهرگرایانی سطحی‌اندیش و نهروانی که گاهی به قصد قربت انجام می‌شود، حوزه‌ها را به بحث‌هایی پوسیده مبتلا کرده است. این عاقبت روش غلط فرار از دست این جماعت ظاهرگراي رسواست. در برابر نهروانیان نباید ترسید و در این باشگاه ماند. کشتی‌گیر وقتی از باشگاه بیرون برود، دیگر نمی‌تواند کشتی بگیرد. کشتی‌گیر لات نیست تا در کوچه و خیابان معرکه بگیرد و دعوا کند. کشتی‌گیر بر روی تشک کشتی یک قهرمان و در خیابان انسانی افتاده است؛ برخلاف یک لات بی‌قانون که روی تشک، کاری از او بر نمی‌آید؛ اما در کوچه‌ها ماجرای تیغ و معرکهٔ چاقو می‌گیرد. ده نفر را میزند بین لاتها و کشتیگیرها فرق است عالم دینی مثل خیاط و این نهروانیان کار بزاز را می‌کنند. خیاط تا وقتی که سوزن در دست دارد و کک می‌زند، خیاط است و همین که سوزنش را زمین بگذارد، دیگر خیاط نیست؛ اما بزاز به پارچه دست نمی‌زند و بر روی آن کاری انجام نمی‌دهد و برای او تنها درآمد حاصل از فروش پارچه‌ها مهم است. عالمان حقیقی مثل خیاط‌ها و نیز کشتی‌گیرها یا عارفان می‌مانند اما این گروه مافیا که من گاهی و در بعضی از مواقع از آن‌ها به «آخوندها» تعبیر می‌آورم نه در همه‌جا، مانند بزارها یا لات‌ها یا بعضی دروایش کلاش هستند و چیزی جز زر یا زور یا تزویر ندارند. این مافیای دور از علم و سواد که سعی دارد صاحبان نبوغ و استعداد را با خود همراه کند، در عمل بسیار وحشتناک و نیز پررو هستند. این گروه چون از لحاظ علمی توانایی بحث و مناظره با عالمان حقیقی را ندارند، فشارهایی می‌آورند تا عالمان ربانی را گریز داده و آن‌ها را به حاشیه و انزوا ببرند. عالم ربانی نباید از این باشگاه و از این تنگهٔ استراتژیک دور شود و باید تمامی فشارها را تحمل کند و با استقامت خود، از حوزهٔ قم بیرون نرود؛ هرچند کار به تفسیق یا تکفیر و قتل و شهادت منجر شود. این‌ها نباید برای عالم دینی مهم باشد و سبب فرار او گردد. بارها شده است مرا به مجامع علمی خارج از کشور دعوت کرده‌اند، اما گفته‌ام این‌ها که نماز شب می‌خوانند، نمی‌گذارند ما درس و بحث داشته باشیم و کتاب‌های ما را جمع و خمیر می‌کنند، آن‌ها که نماز یومیه و روز خود را نمی‌خوانند چگونه خواهند گذاشت! من حرف‌های خودم را می‌خواهم بیان کنم نه حرف‌های آن‌ها را. آن‌ها هم مثل این‌ها بلندگوی مفت به کسی نمی‌دهند و هر امکاناتی بدهند، خواهند گفت سهم ما را حفظ کن و از ما تبلیغ بکن. من همیشه گفته‌ام اگر می‌خواهیم مشکلات نظام و معضلات انقلاب حل شود، اول باید قم درست گردد. تا حوزهٔ قم اصلاح نشود، هیچ‌جا درست نمی‌شود. ما باید این‌جا را درست کنیم. باید همهٔ فشارها را تحمل کرد. فرار و گریز هم نداشت. اكنون دوباره این مافیا جان گرفته و شریان‌های حوزه را در دست گرفته است.  فرار عالمان ربانی هم برای حوزه‌ها و هم برای دین و هم برای خودشان و هم برای اهل دین و هم برای تمامی مردم ضرر داشته است. من نیز در بازی‌هایی که این مافیا در تمامی این سال‌ها به‌ویژه از سال ۹۳ تاکنون درمی‌آورد، به عنایت الهی مقاومت می‌کنم و قدرتی عمل خواهم کرد. من حتی در زندان هم که باشم، این گروه نهروانی را تحقیر خواهم کرد. من در دل خود می‌گویم خدایا این کارها، این نوشته‌ها و این ایستادن‌ها به من ربطی ندارد. من عمله‌ای برای تو هستم و هر کاری که بخواهی می‌کنم. هر کاری که دیگران نمی‌توانند و زمین می‌ماند، من همان را برمی دارم. هر کسی نیز که با من همراه شود و کمکی کند، خیرش با خداست و به من ربطی ندارد. اگر صد کتاب چاپ کردم، خاصیت آن این بوده است که دشنام این گروه هزار سر و امپراتوری تبلیغات را می‌خوریم. گُل و فحش در نظر ما نیست و باید کار خودمان را بکنیم؛ همان‌طور که خدا کار خودش را می‌کند. بارها در درس‌هایم هشدار داده‌ام که اگر کسی بخواهد مرا بزند، من هم او را خواهم زد. من بچه بودم که کشتی، باستانی، کاراته و تکواندو کار می‌کردم و از نوجوانی در سیاست بوده‌ام. وقتی می‌خواهید بزنید، من هم جفت‌پا شما را خواهم زد. من تیغ‌زدن را بر روی مورچه تمرین کرده‌ام تا چه رسد به یک سینه! من ناف قدرت این ظاهرگرایان را به تیغ خواهم زد. من صد تیغ می‌انداختم و یکی از آن‌ها خطا نمی‌رفت. من در زمان‌ستم‌شاهی، سکهٔ پرتاب‌شده به هوا را با هفت‌تیر می‌زدم. بعد از انقلاب، در اصفهان، دیدم یک گروه زبدهٔ مسلح، بر روی پیت، مسابقهٔ تیر داشتند، گفتم بروید مورچه یا دست‌کم گنجشک بزنید، پیت را که پیرزن‌ها هم می‌زنند. من نه خودم از حوزهٔ قم می‌روم، نه برای طلبه‌ای که استعداد تحصیل دارد، رفتن از حوزهٔ قم را مجاز می‌شمرم و زور این مافیا را خواهم شکست؛ هرچند خود مرا بکشند. این‌ها قصد قربت می‌کنند و تهمت می‌زنند تا آبرو بریزند و وضو می‌گیرند تا بکشند. من بارها گفته‌ام و باز هم در این‌جا می‌گویم من دنبال یک ولدالزنا می‌گردم تا مرا بکشد؛ یعنی کسی که مرا می‌کشد، به‌حتم ولدالزناست. به هر حال، مشکل دین و مردم این‌جاست. انقلاب اكنون اسیر این مافیاست و تا گردن این مافیا شکسته نشود و پشت آن بر خاک گور نیاید، مشکلات انقلاب نیز حل نخواهد شد. انقلاب، اتاق فکر ربوبی می‌خواهد و این ظاهرگرایان، آن را به محلهٔ لات‌های خیابانی تبدیل کرده‌اند. مشکل انقلاب، نه از چپی‌هاست، نه از راستی‌ها که تمامی آن‌ها بچه‌مذهبی و مسجدی می‌باشند، بلکه از مافیایی است که چون سواد ندارد، ظاهرگرایی را با زور و تحکم، بر گردهٔ مردم سوار کرده است تا از جیب مردم، یغما داشته باشد. آنان نیز که تخصص و علم داشتند با فشار این زورمداران از قم می‌رفتند یا به حاشیه رانده و فراموش و ناشناخته می‌گردیدند و دیگر کاری از آن‌ها بر نمی‌آمد. آن‌ها در حالی می‌مردند که آرزو داشتند حداقل فردی عادی شاگرد آن‌ها گردد تا اندکی از علوم و آگاهی‌های خود را از طریق وی به مردم برسانند. من اگر سنگ هم به سرم بریزند و اگر انواع افتراها نیز به من وارد آورند و اگر برایم هو هو کنند، اگر تکه‌پاره‌ام سازند و اگر به دارم کشند، با این جریان نهروانی در همین قم مبارزه خواهم کرد و همین‌جا خواهم ایستاد. من این‌قدر جدی اعتقاد دارم که آن عالمان بزرگوار اشتباه کردند که تسلیم فشارها شدند و عوارض این گریز نیز دامنگیر همهٔ آنان شده است؛ به‌گونه‌ای که نه شاگردی دارند و نه نوشته‌ای. و کتاب‌هایی نیز اگر داشته‌اند یا یغما گردیده یا از بین رفته است. من بعضی از نوشته‌های آیت‌اللّه شعرانی را در کتاب‌های دیگران دیده‌ام که بدون ذکر نام به نام آقای دیگری منتشر شده است. در ادامه نمونه‌ای از کارهای این مافیای زور را می‌آورم تا بهتر شناخته شوند و دانسته شود اینان با چه گروه از عالمان درگیر بوده‌اند.

علامه طباطبایی

مافیای قدرت در اذیت و آزار عالمان آزاد و غیروابسته بسیار وحشتناک عمل می‌کند. نمونهٔ آزارهای این باند، به مرحوم علامه طباطبایی وارد شد. آن‌ها مدتی درس علامه طباطبایی را تعطیل کردند. مافیای قدرت برای تعطیل نمودن درس‌های ایشان، بعضی از بازاریان قم را تحریک کردند تا پیش آیت‌اللّه بروجردی بروند و به ایشان بگویند ما پول نمی‌دهیم تا مثل طباطبایی این حرف‌ها را بزند. آقای بروجردی نیز درس ایشان را تعطیل کردند. هم‌چنین به ایشان تهمت‌ها و افتراهای بسیار بد، زشت و زنندهٔ اخلاقی می‌زدند. در مدرسهٔ آقای گلپایگانی، یکی از اساتید وابسته به مافیا، سیوطی درس می‌داد. او برای طلبه‌هایی که سیوطی می‌خواندند، در درس خود زار زار گریه می‌کرد و به علامه طباطبایی فحش‌های بسیار بد و رکیک می‌داد و نیز تهمت‌های اخلاقی به ایشان وارد می‌کرد. با چند نفر از آقایان، پیش آیت‌اللّه گلپایگانی رفتیم. من ماجرای آن استاد را به ایشان گفتم. آقای گلپایگانی که خیلی متقی و از اولیای خدا و مجتهدی عادل به معنای واقعی بود، گفت ایشان در این مدرسه درس ندهند؛ اما چون عقبهٔ وی را می‌شناخت، برخوردی بیش از این، با وی نداشت.

مرحوم طباطبایی علامهٔ این کشور بود؛ اما چون در عمر خود فشارهای این گروه را تحمل کرده بود و برای تأمین نیازهای زندگی مجبور شده بود به تبریز رود و بیل بزند، در آخر عمر عصب صورتی (لقوه) پیدا کرده بود. این در حالی است که برخی اواخر عمر به سراغ وی رفتند و او را پذیرفتند؛ اما دانشمند، یک فصل کاری دارد و این سن دیگر کار مهمی از او نمی‌آید. دانشمند باید قصد قربت کند و تفریح و غذای خوب و با کیفیت داشته باشد تا در کهولت خود به چنین بیماری‌هایی دچار نشود؛ اما این گروه فشار و این مافیای قدرت، ناجوان‌مردانه هر فیلسوف و عارفی که اهل‌اللّه و از اولیای خدا بودند را زمین زدند. درس‌های علامه را تعطیل کردند و او را به جایی رساندند که مجبور شد باغبانی کند و بیل بزند. معلوم است عالمی که در جای خود نباشد و کار سخت کند، رعشه می‌گیرد. علامه برای باغبانی آفریده نشده بود. نه بدن علامه برای بیل‌زدن مناسب بود، نه گذاشتند او در جایگاه مناسب علمی و در کرسی تدریس و نیز در مقام تحقیق خود باشد. می‌گویند المیزان علامه در تبریز دو جلد بود و بعد از آن‌که مافیای قدرت در مورد ایشان نتوانست کاری کند و ایشان به قم بازگشت و شاگرد و کرسی تدریس پیدا کرد، آن دو جلد به المیزان فعلی تبدیل شد.

ملاصدرا

یکی از کارهای این مافیای ظاهرگرا، برخورد سخت با فلسفه و حکمت می‌باشد. این برخوردها از قدیم بوده است. من از این نقل خیلی شادمان می‌شوم. می‌گویند مرحوم ملاصدرا در حرم امیرمؤمنان داشت طواف می‌کرد که دید کسی کنار ضریح دارد به ملاصدرا فحش می‌دهد. از او پرسید ملاصدرا کیست که مستحق لعن است؟ گفت او به وحدت وجود و موجود قایل است. گفت چنین گفته است، او را لعن کن. چنین کسانی قصد قربت می‌کنند و فحش می‌دهند یا افترا می‌بندند. آنان قصد قربت می‌کنند و اهل اللّه را می‌زنند یا تفسیق تکفیر می‌کنند. این‌ها هم اگر این‌گونه است اجر خودشان را می‌برند. این ماجرا هم‌چنان ادامه دارد؛ اما ظاهرگرایان دیروز، مافیای زر و زور و تزویر و زاری امروز شده‌اند. من خودم طلبه‌ای مبتدی را دیدم که به ملاصدرا فحش‌های بد و رکیکی می‌داد. او در سنی بود که سیوطی و مختصر و مغنی می‌خواند. او عباراتی از جلد هفتم اسفار را به طلبه‌ها نشان می‌داد و حرف‌های بدی می‌زد. ملاصدرا در این جلد از عشق ظریفان گفته است. من از همان جوانی خیلی قدرتی عمل می‌کردم. گفتم او را آوردند. او را به همان محل درس مختصر او بردم. مختصر را گذاشتم جلوی او و گفتم اگر مختصر را بلد بودی، هرچه تو می‌گویی درست است؛ اما اگر بلد نبودی، در همین مدرسه و جلو طلبه‌ها چنان پس گردنت می‌زنم که با مخ در کوچه زمین بخوری و دیگر هم حق نداری به این مدرسه بیایی. به صاحب مدرسه هم بگو فلانی مرا از مدرسه بیرون کرده است. او شروع کرد به گریه‌کردن و گفت چه کسانی این صفحه از اسفار را به دست او داده‌اند. گفتم خجالت بکش! تو که مختصر هم نمی‌توانی بخوانی، به جلد هفتم اسفار چه کار داری؟ جلد هفتم اسفار برای ده سال دیگر توست. در درس‌های رایج اسفار، بحث جوهر و عرض که خیلی سخت و نیز دارای اشکال است و نیز این بخش از جلد هفتم که از عشق گفته است، خوانده نمی‌شود. ما تمامی اسفار را به‌طور کامل درس داده‌ایم. بحث هایی که ما از «عشق» داریم، بسیار زیباست و تحلیل فلسفی و نیز روان‌شناسی عشق را آورده‌ایم. بخش‌هایی از آن بحث‌ها در کتاب «چهرهٔ عشق» آمده است. درس‌های اسفار رایج در واقع نه تخصص این بحث‌ها را دارند، نه جرأت می‌کنند در رابطه با عشق، درسی داشته باشند و این عبارات اسفار را بخوانند. حالا این طلبهٔ مبتدی که مختصر می‌خواند از کجا می‌داند جلد هفتم اسفار چه بحث‌هایی دارد؟ همان زور در سایه یعنی مافیای زور نهروانی هست که طلبه‌ها را به طور سیستمیک علیه فلسفه و عرفان و علیه عالمان آزاده تحریک می‌کند. اذیت و آزارهای این گروه حتی به مرده‌ها نیز رحم نمی‌آورد تا چه رسد به چهره‌های زنده و عینی نصرت حق.

ابوالحسن قزوینی

این گروه عارفی سینه‌چاک چون آیت‌اللّه الهی قمشه‌ای و عقلی مجسم چون آیت‌اللّه شعرانی و حکیمی بزرگ چونان سید ابوالحسن قزوینی را از قم بیرون راندند. من آقا سیدابوالحسن قزوینی را یک پیغمبر به تمام معنا می‌دانم. آقای خمینی نيز شاگرد منظومهٔ او بود. مافیای زور این حکمت عینی را چنان هجوم آورد که به تعبیر وهمی خودشان او را ذلیل و نابود کردند. اگر امروز در حرم حضرت معصومه قبری برای ایشان گذاشته‌اند، این به سبب آقاي خمینی بوده است؛ وگرنه این مافیای زور همان‌طور که نه تنها نگذاشتند آقای الهی قمشه‌ای در حرم دفن شود، بلکه مانع برگزاری مراسم ختم و فاتحه‌خوانی برای ایشان که از سینه‌چاک‌ترین عارفان بودند، شدند و او را به‌ناچار به قبرستان دارالسلام بردند. حوزه‌های ما به چنین مافیایی مبتلاست که هم خود رشد علمی ندارد و هم با ترویج پیرایه‌ها و مطالب نادرست علمی، سلامت را از ذهن و فکر و روان مردم جامعه گرفته است.

یکی از عالمان و دانشمندان بزرگ با فشارهای اینان به تقی‌آباد تهران و به قلعه گبرها فرار کرده بود. آن‌موقع این منطقه بیرون از شهر بود. آن‌جا مسجدی داشت که یک گاوداری را وقف آن کرده بودند. او در این مسجد نماز می‌گزارد و چیزی حدود پانزده نفر به آن مسجد می‌آمدند. مردم آن ناحیه برای وی صبح به صبح، شیر و سرشیر و کره می‌آوردند. من مدتی شاگرد خصوصی ایشان بودم و در واقع رزق ما بود. وی گریه می‌کرد و می‌گفت من نیامده‌ام این‌جا که این‌ها را بخورم. من شاگردی می‌خواهم تا بتوانم به وی درس بدهم. آن‌جا طلبه‌ای نبود که داشته‌های او را اخذ کند. او از بی‌کسی با گاوهای این گاوداری حرف می‌زد و از آزارهای این گروه وحشی که او را به چنین جایی مبتلا کرده بودند، گریه می‌کرد.

آقانجفی

از افراد سرشناسی که مافیای زور نهروانی علیه او بود، مرحوم آقانجفی بود. خدا بیامرزد مرحوم آقای نجفی را. او می‌گفت پنجاه سال است که همیشه یک ساعت پیش از آمدن خادم‌های حرم به حرم می‌آیم و پشت در حرم می‌ایستم تا خادم‌ها بیایند و در را باز کنند. می‌گویند شبی پشت‌بام حرم بوده و در آن‌جا نماز می‌خوانده است، خادم که صبح می‌آید، می‌بیند ایشان در رکوع است و یک وجب برف روی پشت ایشان نشسته است؛ در صورتی که بدنش بسیار لاغر و استخوانی بوده است. امروزه برای ایشان، چنین چیزهایی نقل می‌کنند؛ اما زمانی که زنده بود، همین مافیای پنهان که امروزه دیگر برای همه آشکار شده است، ایشان را مسخره می‌کردند و او را به بی‌سوادی متهم می‌کردند. این نقل‌ها که دروغ نیست، بلکه این ظاهرمداران موج‌سوار می‌ترسیدند ایشان برای آن‌ها رقیبی بشود و چون ایشان حق‌مدار بود و نمی‌توانستند این روح آزاد را بخرند و سرسپرده سازند، می‌ترسیدند کرکرهٔ آنان را پایین بکشد. برای همین، چهرهٔ ایشان را تا زمانی که زنده بود، تخریب می‌کردند.

شهید مطهری

این گروه پرزور مزور شهید مطهری را تا زنده بود از حوزه‌ها بیرون کردند؛ به‌گونه‌ای که او مجبور شده بود برای تدریس و تأمین نیازهای خود به دانشگاه برود. در فصل جوانی وی، به آیت‌اللّه بروجردی گفته بودند آقای مطهری طلبهٔ فاضلی است و همسر و فرزند دارد، برای تأمین مخارجش به او شهریهٔ بیش‌تری بدهید. گفته بود ما نداریم شهریه بدهیم. گفته بودند مجبور می‌شود و از این‌جا می‌رود، گفته بودند برود. او به من می‌گفت در دانشگاه تهران که درس می‌دهم، دخترها مینی می‌پوشند. پسرها به عمد خودکار یا مدادشان را می‌اندازند تا پایین بروند و این‌ها را نگاه کنند. وی به‌جای آن‌که چند طلبه فاضل داشته باشد که او را در بحث به مناقشه بکشانند، به چنین کسانی مبتلا شده بود. برای همین، فلسفهٔ ایشان نیز کال شد. شرح وی بر روش رئالیسم، اشکال‌های فراوانی دارد و نوشته‌های وی دیگر برای زمان ما پاسخ‌گو نیست و قابل نقد است. بعضی از نوشته‌های ایشان نیز برای چاپ نوشته نشده و یادداشت‌های شخصی مرحوم مطهری بوده است؛ اما همه را چاپ کرده‌اند. برخی از بحث‌های او در مقابل امیرحسین آریان‌پور، تقی ارانی و احسان طبری بود که فیلسوفانی کمونیست به شمار می‌رفتند و برای آن روز ایران و جهان، قد علم کرده بودند. اصول فلسفه و روش رئالیسم در این‌جا ریشه داشت که مرحوم مطهری اصل آن را که از علامه و در یک جلد بود شرح کرد و آن را به سه جلد رساند. اما شهید مطهری توسط این مافیا به دانشگاه مبتلا شد و سپس توسط گروه فرقان و در اصل با دستان پنهان آن‌ها شهید گردید تا از شورای انقلاب کسی برای رهبری یا دیگر سمت‌ها بیرون بیاید که آن‌ها می‌خواهند. شهید مطهری با این‌که سیاستمدار نبود، بلکه دانشمندی محقق بود که شب و روز تلاش می‌کرد و می‌نوشت و منبر می‌رفت؛ اما از ایشان نیز واهمه داشتند؛ زیرا عالمی نبود که با این مافیا همراه شود. کتاب‌های کتابخانهٔ آقای شعرانی مملو از حاشیه‌های تحقیقی بود؛ اما چون ایشان را نیز به تهران فراری دادند، همه از بین رفت یا به نام دیگران چاپ شد. عالم در صورتی که شاگردانی محقق داشته باشد، علم وی جلا و رونق پیدا می‌کند و کاستی‌های آن گرفته می‌شود؛ اما نوشتن برای مخاطبانی که حضور ندارند یا بعدها می‌خواهند به دنیا بیایند و این کتاب‌ها را بخوانند، چنین پیراسته نمی‌گردد. این عالمان که زیر فشارهای این مافیای زور بودند بی‌یار و یاور و بدون شاگرد و درس منزوی می‌شدند و علم و تخصص خود را با خویش می‌بردند. اگر نوشته‌ای هم داشتند، قدرت نشر آن را نداشتند و همه از بین می‌رفت.

نمونهٔ دیگر برخورد این مافیا با ماست؛ اما تفاوت من با دیگر عالمان در این است که من در برابر این مافیا استقامت خواهم کرد و میدان را خالی نمی‌نمایم. تفاوت دیگر این است که من بیش از چهل سال در حوزهٔ قم درس می‌گویم و طلبه‌های آزاد فراوانی با من هستند. من توان این طلبه‌ها را دارم. آنان نیز در این همراهی خیر خود را می‌برند. بعضی از این طلبه‌ها معتقدند دین در جایی غیر این‌جا نیست و حاضرند برای این معنا جان‌فشانی داشته باشند. البته این را از باب شکر نعمت عرض می‌کنم؛ وگرنه من خاک کف پای ایتام آل‌محمد هم نمی‌شوم. من علیرغم تمامی بدخواهی‌ها، بیش از چهل سال در این‌جا مانده و با طلبه‌ها تدریس و تحقیق داشته‌ام. طلبه‌های بسیاری در این سال‌ها با من بوده‌اند. امروز که نگاه می‌کنم، برخی از آن‌ها مرده‌اند. ما نیز چند صباحی دیگر می‌رویم. آن‌ها که روزی با من بودند، نماندند و روزی هم نوبت ما می‌شود که برویم. من نه از مرگ و نه از این گروه می‌ترسم. در سال‌های قدرت منتظری، او بود که با ما درگیر بود و بعد از او، مافیای زور نهروانی علیه ما دست به هر کاری می‌زند؛ اما هرچه بیش‌تر تلاش می‌کند، بدتر تحقیر و ضعیف می‌شود. من برنامه‌ای دارم که باید آن را بسیار جدی، قوی و با انگیزه به انجام برسانم؛ کاری که به من هم مربوط نیست و مالک و سفارش‌دهندهٔ آن خداست. این‌جا هرچه‌هست برای آقا امام زمان است. من بسیار گفته‌ام که تک تک نفس‌های طلبه‌ها به آقا امام عصر تعلق دارد. ما در این‌جا پشتوانهٔ عشق و ایثار طلبه‌ها را داریم و آن‌ها نهروانیانی هستند که دل‌های پرقساوت و سنگی و مغزهای جامد با آن‌هاست. ما بدون هزینه‌ای این همه تحقیقات داشته‌ایم؛ اما بیش از هفتصد مؤسسه‌ای که به وجوهات یا به بیت‌المال وصل است و از مال مردم ارتزاق می‌کنند و جاده‌صاف کن این نهروانیان شده‌اند، برای دین چه کرده‌اند؟ کار ما حجتی موجه علیه آن‌هاست و روز قیامت، خداوند به همین کارها علیه آن‌ها احتجاج خواهد کرد. ما امکاناتی نداریم و نه از پول نفت مردم بهره برده‌ایم نه از وجوهاتی که به طلبه‌ها و سادات تعلق دارد؛ اما عزم مصمم و قلب عاشقانهٔ طلبه‌ها و وجدان‌های بیدار و آزادی‌خواهی مردان آزاد را با خود داریم. هیچ‌کدام از این طلبه‌ها از ما چیزی نمی‌گیرند و همه به عشق و با اعتقادی که به دین و به این معارف دارند، کار می‌کنند. مافیای زور نهروانی هرچه تلاش کند این طلبه‌ها را آزار دهد، عِرض خود می‌برد و تحقیر بیش از پیش خود را می‌یابد. من نخست شرمندهٔ آقا امام زمان علیه‌السلام می‌باشم و بعد این طلبه‌ها که در سخت‌ترین و پرآزارترین دورهٔ کارهای این مافیا، همراه ما مانده‌اند. طلبه‌هایی که در حقیقت فرزندان امام عصر و ایتام آل‌النبی می‌باشند. جدیت و تلاش این طلبه‌ها چنان استوار است که حتی به من نیز انگیزه می‌دهد. بعضی از آن‌ها بعد از نماز صبح این‌جا هستند تا درس و کار بگیرند. این لطف الهی و صفای آن‌هاست. البته مهم این است که در این مبارزه، حرکت درست و صحیح داشت. ما نمی‌خواهیم آزار این دعوا و آسیب‌های آن به مردمی برسد که از هزاران معضل دیگر زخم خورده‌اند و درد دارند. عمر تمام می‌شود و ما همه از این‌جا می‌رویم. کسی در این دنیا ماندگار نیست. عمر می‌گذرد. روزی که من درس را در تهران شروع کردم، دوازده سالم بود و حدود پنجاه شاگرد در تجوید داشتم. خودم رقیبانی مانند مرحوم ذبیحی داشتم و از قاریان برتر پایتخت بودم. برخی از آن شاگردانم شصت سال سن داشتند. آن‌ها مرا خیلی تحویل می‌گرفتند. برخی در بازار حجره داشتند و می‌خواستند حجره‌ای به من بدهند، می‌گفتم من اهل کاسبی نیستم. همان سال‌ها به باشگاهی نزدیک دروازه‌غار می‌رفتم. در آن‌جا معتادی شیره‌ای در جوی فاضلاب افتاده و خیلی لجنی شده بود. همان زمان به دوستی که با من به باشگاه می‌آمد و از من بزرگتر بود و مرا نصیحت می‌کرد گفتم: ببین من اهل وسط نیستم. تو در تمام صحبت‌هایت به دنبال یک زندگی متوسط هستی؛ اما من یا آن بالا می‌روم یا مثل این معتاد سقوط می‌کنم و می‌افتم. من اهل چنین زندگی‌هایی نیستم. من یک شخصیت منحصر به خوددارم. به من همین الآن بر می‌خورد کسی مرا آیت‌اللّه یا مرجع تقلید یا صاحب رساله بداند. به‌ویژه الآن که معنای این اصطلاحات تغییر یافته و مرجعیت را سفارشی کرده‌اند و آن را به پیرمردهایی وابسته و ضعیف می‌دهند. من شب و روز تحقیق علمی دارم و به صورت جدی کار می‌کنم، بلکه من بسیار فراتر از این حرف‌ها هستم. من حتی کارهایی مانند خرق عادت را نیز کوچک می‌دانم. با این که عمری از اینها داشته‌ام و با آن‌ها زندگی کرده‌ام. شانزده‌ساله بودم که ماه رمضانی در قم بودم. بعد از افطار، با یکی از بستگانمان رو به روی بازار شیخان می‌رفتیم. پیاده‌رو خلوت بود. من طرف پیاده‌رو و او سمت خیابان بود. ناگهان خودرویی آمد که وی را بزند. من همان‌جا این خودرو را چپ کردم و این شخص افتاد اما آسیبی به او نرسید. انسانی که مولد دارد و دریای بیکرانی می‌باشد، عنوان صاحب‌رساله و بوسه دیگران به دست او و… در فضایی که هم‌اکنون پیش آمده است، برای افراد ضعیف است. روزی به آیت‌اللّه جوادی آملی گفتم چه‌طور سابق‌ها علما از این چیزها خیلی پرهیز می‌کردند اما حالا بعضی چهارپاشنه دنبال آن می‌دوند. ایشان گفت آن موقع‌ها پول در آن نبود. یعنی این‌ها برای پول چنین می‌کنند. اما خر ما از کرگی دم نداشته و ما این‌کاره و اهل این کارها نیستیم. من وقت رساله را ندارم. من در این پنجاه سال، فقه را بازنگری و پیرایه‌زدایی کرده‌ام و مکتب فقهی بسیار مدرنی را پی‌ریزی کرده‌ام. هم‌چنین تحریر و عروه را بازاندیشی کرده‌ام و روی آن‌ها بسیار کار کرده‌ام. رساله را نیز طلبه‌ها از آن درس‌ها و از این نوشته‌ها بیرون آورده‌اند؛ وگرنه من نمی‌خواستم رساله بنویسم. من می‌خواهم کاری کنم کارستان و چنین کاری را نیز خواهم کرد و همان‌طور که گفتم پشت این مافیای زور و زر را خواهم شکست و تقاص ظلم‌هایی را که این گروه به عالمان حقیقی و به مردم داشته‌اند، خواهم گرفت؛ هرچند این کار با ریخته‌شدن مظلومانهٔ خونم باشد. من هیچ‌گاه به کارهای کوچک راضی نمی‌شوم. بارها گفته‌ام: «از عبادت می‌توان اللّه شد». مرا لقمه‌لقمه هم کنند، این راه را می‌روم. هر چه می‌خواهد بشود، بشود. می‌گویند کسی گفت من به حمام زنانه می‌روم تا زن‌ها را ببینم. گفتند زن‌ها جیغ می‌زنند و مردها می‌آیند هم تو را می‌زنند و هم تو را پیش قاضی می‌برند و او هم حکم می‌کند تو را سوار الاغ کنند و بی‌آبرویت کنند و هُوو می‌شوی. گفت مهم نیست. گفتند ممکن است تو را زندان هم کنند. گفت: عیب ندارد به دیدنش می‌ارزد. او رفت و بار نخست، کتک خورد. بار دوم موهایش را تراشیدند و سوار الاغش کردند. اما دفعهٔ بعد قاضی حکم اعدام او را صادر کرد. او گفت من این‌جا را دیگر ندیدم. هوس وجودهای خشتی هم کوچک است و هم چیزهایی را که در آن می‌باشد، نمی‌بینند. من می‌گویم این‌که در دعای عید فطر آمده است: «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّدا وآل محمّد»(۱). یعنی انسان اقتضای تمامی کمالات را دارد و برای همین است که می‌شود آن‌ها را از خداوند خواست. البته «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّدا وآل محمّد» یک سوی سکه است که سوی دیگر آن، «وما اوذی نبی مثل ما اوذیت»(۲) می‌باشد. خواسته‌ای مانند «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» در برابر این خواسته بسیار ناچیز است.

خواسته‌های انسان، حقیقت او را شکل می‌دهد. خواسته‌های کوچک، عامل کوچک‌شدن و عقب‌ماندن انسان‌هاست. کسی که می‌خواهد خانه داشته باشد مثل سوسک می‌ماند، کسی که جای گرم می‌خواهد مانند کرم می‌شود. باید هدف را بر خدا گذاشت. البته آزار و اذیت و قتل هم در آن می‌باشد و نباید از فشارها گریخت. وجود خشتی تحمل بلا ندارد و اگر کسی آن را به آب ببندد، از هم باز می‌شود و از بین می‌رود. شناخت اسم رب از طریق خواسته‌ها و علاقه‌ها ممکن می‌گردد. اسم رب بر اساس خواسته‌های پایدار به دست می‌آید. باید دید انسان می‌خواهد چه چیزی بشود و چه کاری بکند. هر کسی با هدف والاست که والا می‌شود. باید به دل و اعماق باطن خود نگاه کرد. می‌گویند درخت از ریشه و انسان از باطن خود آب می‌خورد. کسی که خواسته‌های درونی کوچک دارد، وجودش نیز کوچک می‌شود و رنگ همان خواسته را می‌گیرد: «همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده‌اند.» انسان‌ها از تلاش و از استعداد یا نبوغ به جایی نمی‌رسند، بلکه از همت بلند و خواسته‌های بزرگ است که بزرگ می‌شوند. کسی که مانع دو متری را برای پریدن انتخاب می‌کند با کسی که مانعی نیم‌تری را انتخاب می‌کند، خیلی تفاوت دارد و هر یک دورخیزی مناسب با آن را رعایت می‌کند. راه مناسب برای شناخت رب نیز مطالعه و دقت بر خواسته‌های پایدار می‌باشد. رب هر کسی همان خواستهٔ اوست. انسان می‌تواند خواسته‌هایی داشته باشد که به دهان نمی‌آید و فک را می‌شکند و خواب و خوراک و خوش‌گذرانی و تفریح و عافیت و رفاه را از بین می‌برد. خواسته‌های پست و حقیر و کوچک نیز انسان را فرودین می‌سازد تا چه رسد به آن‌که انسان خواسته‌ای نداشته باشد و «ثم ماذا» زندگی کند که از ماجرای آن در جای دیگر این کتاب گفته‌ام. به هر حال، من برنامه و حکم دارم و تا پای جان خویش نیز در اجرای آن می‌ایستم و مقاومت می‌کنم. من برای شکستن طاغوت دغا و رسواساختن گرگ یغمای مافیای زور نهروانی، سر بر دار می‌دهم و بزم خون می‌سازم و زیر شمشیر غمش سجده‌کنان خواهم رفت، اما تسلیم زور نمی‌شوم و زندگی حقیرانه با این نامردان ناجوان‌مرد نهروانی را عار می‌دانم.

  1. کافی، ج ۲، ص ۵۲۹٫
  2. مناقب آل ابی طالب، ج ۳، ص ۴۵٫
مطالب مرتبط