در اوایل انقلاب، در شهر جهرم، در مجلسی که برای شهیدی برگزار شده بود شرکت کرده بودم و میخواستم صحبت کنم.
در یک طرف من پیرمردی محترم و در طرف دیگر مسؤول کمیته انقلاب نشسته بودند. به پیرمردی که کنار من نشسته بود و معتاد به تریاک بود و ساقی شهر شمرده میشد، گفتم از تریاک و بازار آن چه خبر؟ آن پیرمرد هم با صفای تمام، از سیر تا پیاز تریاک و بازار آن را گفت. بعد به مسؤول کمیته انقلاب گفتم از اوضاع تریاک و اعتیاد چه خبر؟ او هم چیزهایی را گفت که دریافتم اطلاعات وی بسیار ضعیفتر از آن پیرمرد است. سپس من شروع کردم به گفتن برخی از اطلاعاتی که نسبت به تریاک آن شهر به دست آورده بودم. قیمت را گفتم و این که کجا تریاک را بیشتر میفروشند. گفت حاجآقا شما این اطلاعات را از کجا آوردهاید؟ گفتم من نباید به شما بگویم. شما خود بروید و پیدا کنید، ولی گمان نکنید اطلاعاتتان کامل است، به عکس، اطلاعات شما خیلی هم ناقص است. شاید در این هنگام، شیطان انسان را وسوسه کند و بگوید بهتر است آنان را به هدف نزدیک کنی و جلوی هزینه بیتالمال را بگیری، ولی این اغوای شیطان است؛ زیرا نباید اعتماد مردم را از روحانیت سلب نمود و این ارزشی است که چیزی با آن برابری نمیکند.