قبل از انقلاب، آقای شریعتی در صحنه جامعه حضوری قوی داشت و سخنرانیهای پرشوری ایراد میکرد.
قبل از انقلاب، آقای شریعتی در صحنه جامعه حضوری قوی داشت و سخنرانیهای پرشوری ایراد میکرد. نظر من درباره آقای شریعتی این بود که حوزههای علمیه نباید ایشان و افرادی مانند ایشان را سرزنش و تخطئه کنند. این اشخاص، چهرههای شناختهشده، موجه و محبوب جامعه هستند. چهرههای سرشناس حوزهها بهتر بود از چهرههایی مانند ایشان دعوت میکردند و بحث و دیالوگ سالم برقرار میکردند و اندیشههای آنان را با حضور خود ایشان بررسی و نقد میکردند و دعوا و اختلاف، مشکلی را حل نمیکند. گاه به چنین اشخاصی تهمت میزدند که نماز را به شیوه اهل تسنن اقامه میکنند یا با وهابیها ارتباط دارند و وهابیها به این اشخاص پول میدهند. گاه چک، جعل میکردند و آن را به عنوان سند ارایه میدادند. تمامی این شایعههایی که علیه آنها میساختند نیز دروغ و بیاساس بود. آقای شریعتی، معلمی ساده اما خوشقلم و خوشبیان بود. او بعضی نظراتش را اغراقآمیز میساخت. برخی نظراتش نیز بهطور کامل اشتباه و نادرست بود و البته در چنین مقامی طبیعی است. او خودش نیز خود را یک معلم میدانست نه یک علامه و فیلسوف. او نظراتی که برای آن اندیشه داشته بیان کرده است که اگر خوب است، پذیرفته شود
(۱)
وگرنه نقد شود و همین کار نیز در حوزه علم برای ایجاد حرارت میدانی و حرکتبخشی مفید است. چنین افرادی فیلسوف یا علامه نیستند اما میشود از زحمات آنها استفاده کرد نه اینکه از جامعه طرد شوند. برخورد غضبآلود یا نظامی با صاحبان اندیشه و فکر و اهل تحقیق، اگر به قهر و غضب آنان منجر شود، استعدادشان را سلاحی علیه زورمداران خواهد کرد و اگر آنان بسیار خشمگین شوند ممکن است با دشمنان همکاری کنند؛ اما دیگر به مانعان خود باج نخواهند داد. وقتی شما با دانشمندان و عالمان جامعه، مهربانی نمیکنید، آنها به مهر و محبت غریبهها پناه میبرند. آقای شریعتی بهطور معمول، به اشتباهاتش اعتراف میکرد؛ زیرا خود نیز عمق معلومات خود را میدانست که در حد مشخصی است. قبل از انقلاب، من با ایشان در جلسهای بحث میکردم. آقای شریعتی نظریه تبدیل دین به ایدئولوژی را مطرح میکرد و میگفت جهانبینی دینی باید به ایدئولوژی ـ به مصطلح خود دکتر ـ منجر بشود تا سودمند باشد و دین در این صورت کارآمد میشود. آن جلسه تا ساعت سه بعد از نیمه شب طول کشید و همه بعد از آن خوابیدیم. من خواب کمی دارم و بعد از نیم ساعتی استراحت بیدار شدم اما آنها دیروقت خوابیده بودند و تا طلوع آفتاب بیدار نشدند. آنها اعتراض کردند که چرا ما را برای نماز از خواب بیدار نکردید. گفتم مشکل دین و جامعه در مرحله نظر نیست و در مرحله عمل است که مجری توانمند میخواهد. شما یک حکم دین که وجوب اقامه نماز صبح است را میدانید، اما امروز نتوانستید به آن عمل کنید؛ چرا که در مقام عمل، مهندسی خواب و بیداری نداشتید. دینداری نیز یک چیدمان نظری و یک برنامه عملی دارد. ابتدا باید دین و دینداری انسان اصلاح بشود، سپس به احکام دین عمل بشود و نماز، اقامه شود. دین برای کسی مفید است که نخست، انسان باشد؛ وگرنه اقامه نماز هم سودی به حال انسان ندارد. ما از دین و دینداری حرف میزنیم و سخن میگوییم. شما آن را نام و عنوانی میدهید و دستهبندیاش میکنید و آن را ایدئولوژی دینی میدانید. از نظر فلسفی یا کلامی نیز ممکن است نامهای گوناگونی داشته باشد. ایدئولوژی منطقی، رادیکال یا حتی خیالپردازی.
به آقای شریعتی گفتم شما نباید بهخاطر قضاشدن نمازتان شرمسار باشید؛ زیرا این عملکرد دینی است که شما دارید و عمل به همان ایدئولوژی است. عمل به فکر و عقیدهتان شما را به این قضا شدن نماز کشانده است. وانگهی دینی که شما از آن سخن میگویید در آن اجتهاد و تخصص ندارید و بسیاری از آنچه شما دینی میدانید سراسر پیرایه است، بلکه خود شما نیز با طرح ایدئولوژیسازی دین پیرایههایی به آن میافزایید. ابتدا باید عقایدتان را اصلاح کنید، سپس نماز را اقامه کنید. ایشان ایدئولوژی را مقدم بر فرهنگ می دانست. برای نمونه از نظرات ایشان این بود که مراسم عزاداری و سینهزنی سودمند نیست و باید از فرهنگ جامعه برچیده شود. او چنین مراسمی را مانند مخدر و عادتی اجتماعی میدانست. همچنین معتقد بود فرهنگسازی در این زمینه ها سودمند نیست و باید با چنین مراسمهایی برخورد فوری و عاجل شود و ناگهانی و بهکلی از فرهنگ جامعه برچیده شود؛ این در حالی است که فرهنگسازی به خودی خود و فارغ از اینکه امری درست یا نادرست را القا میکند امری تدریجی است و این گونه امور نیز فرهنگی است نه حرکتی سیاسی؛ هرچند عامل های فرهنگی می تواند صبغه ی سیاسی به خود گیرد. من وقتی ناراحتی آن جمع را از قضاشدن نمازشان دیدم، به مزاح اما با کنایه گفتم بهتر است در این شرایط فکری و اعتقادی، نماز نخوانید و هروقت افکارتان را اصلاح کردید، اقدام به خواندن نماز کنید. دین و برداشتهای دینی مظلومترین عنصر عصر غیبت بوده است که مدعی فهم بسیار داشته است؛ مدعیانی که گاه تخصص چندانی نداشتند و این روزها که الحمدللّه گاه مصداق: «درخت گردکان با این بزرگی، درخت هندوان اللّهاکبر» شده است.
پیش از انقلاب، من در محافل دانشگاهی، حکومت دینی را موضوع سخنرانی خود قرار میدادم. آنها وقتی مهندسی من از دین و حکومت آن را میشنیدند، بسیار مشتاق بودند و به قول معروف، قند توی دلشان آب میشد و آرزو میکردند حکومت دینی اقامه بشود و دین بر جامعه حکومت کند. وقتی درباره دین و حکومت دینی سخن میگفتم، مدینهای فاضله فوق مدینه فاضله افلاطون تصور میشد که بس خواستنی بود و این شطرنج و جورچین منظم آن چون گلی زیبا ترسیم میشد که بسیار مطبوع و دلخواه بود؛ اما امروز هم بعد از گذشت سیسال، همان سخنی را که آن صبح به دکتر شریعتی گفتم تکرار میکنم: فقط حرف و سخن فایدهای ندارد. میتوان حرف، بسیار زد و سخن، بسیار گفت؛ اما عمل کردن به نظرهاست که سخت و دشوار است و مشکل دین، حتی اگر در مرحله نظریه درست شود و مهندسی قوی بیاید، در مرحله عمل است که مجری توانمند، حکیم و فرزنهای میخواهد. بعد از پیروزی انقلاب، بسیاری از شاگردانم و کسانی که در جلسات سخنرانیام شرکت میکردند، با مشاهده بعضی از آشفتگیها اعتراض میکردند که این همان مدینه فاضلهای بود که از آن سخن میگفتید. پاسخ میدادم که من فردی کنارگرفته از مدیریت و سیاست هستم و انقلاب و حکومت نیز بر اساس طرحهای من مدیریت نمیشود.
من در هشتصد جلد کتاب، دینداری را مهندسی نمودهام. گاهی در مناطق دورافتاده و کوچک مسؤولیتی داشتم که مدیریت دینی تشریحشده در این کتابها را در آنجا تست میکردم. برای من نمونه تمامی اموال جزیره کیش را خرج مستضعفان و فقیران کردم و خانهها و زمینهای آنجا را ه نام فقیران سند زدم تا بعدها کسی نتواند مدعی آن گردد. با پدیده استکبار و مستکبران مخالفت کردم و به مستضعفان بها میدادم و به سخنشان گوش جان میسپردم. هرچند ممکن است سخن بعضی نیز راست و برحق نباشد، اما معتقدم ایشان
(۲)
طلبکار و ولینعمت هستند یا اگر بعضی افراد جامعه گاه گناهی مرتکب میشوند و خطایی میکنند، آن را باید به فقر و ضعفشان بخشید. بعضی از افراد اما هم گناه و خطا مرتکب میشوند و هم استکبار دارند و شاخ میشوند. مقابله با چنین گروه شاخداری و شکستن شاخ استکبار آنان شجاعت و درستی است. این تز من در حکومتداری است. باید انسانهایی را که روح و روانی نرم و لطیف دارند و ضعیف هستند، رها کرد و انسانهای سخت و مستکبر را بهشدت مجازات نمود و پیگیرشان بود. به طور معمول، مهندسی من از دینداری در عمل نتیجهای خوب، مثبت و رضایتبخش داشته است. قدرت حکومت باید پناه مستضعفان و مردم ضعیف باشد و مشکلات آنان ـ اعم از مادی، معنوی، علمی و فرهنگی ـ را حل نماید و زمینه رشد و شکوفایی استعدادهای آنان را مهیا سازد نه این که حکومت، محفل اشرافزادگان و اغنیا و مرفهانی بیدرد گردد. من این موضوع را در گذشته تجربه کردهام و البته در عمل، اجرایی نمودن آن بسیار سخت و دشوار است.
زمانی که بندر امام بودم، مدتی امامجمعه و حاکم شرع مطلق آنجا بودم و تمامی سازمانها و نهادهای آنجا را مستقیم مدیریت میکردم. خانهای که در آن سکونت داشتم، بسیار وسیع بود. حیاط آن بسیار بزرگ بود. من جای خود را کنار در ورودی گذاشته بودم و به نوعی کشیک میدادم تا خودم به صورت مستقیم با مراجعان تماس داشته باشم و مردم برای ارتباط با من به هیچ وجه واسطه نداشتند. هوا بسیار گرم بود و دمای هوا به بیش از پنجاه درجه میرسید. اگر کسی در را میکوبید، سریع در را باز میکردم تا گرمای هوا او را اذیت نکند و حتی همین مقدار نیز معطل نشود. معتقدم اگر نظریاتم درباره حکومتداری و نحوه مدیریت جامعه اجرایی میشد، نتایج بسیار خوبی برای مردم داشت. من این حرف را به دلیل اینکه هماکنون نیز موجودیت عمل و اجرا ندارد، بیان میکنم. میگویند فقیری خواستگار دختر پادشاه بود. از او پرسیدند چگونه؟ پاسخ داد پنجاه درصد مسأله به من مربوط است که حل است و نیم دیگر آن باقی مانده است. من میتوانم دین و آموزههای دینی را عملیاتی کنم. البته در این رابطه مدعی هستم و ادعا دارم که هر چیز و هر ادعایی را دین الهی نمیدانم. من دین را مهندسی کرده و مسایل اجرایی آن را بهخوبی میشناسم و نحوه اجرا را نیز میدانم که البته کافی نیست. پنجاه درصد مسأله حل است و نیم دیگر آن باقی مانده است. به هر روی، این حرف من، نقد کسانی است که ایدئولوژی دینی را تبلیغ میکنند و چنین کسانی هم در زمان گذشته و هم بعد از انقلاب فراوان بودهاند. چنین کسانی همان نماز نگزارند و به دین عمل نکنند یا چنین دینی را اجتماعی نسازند، دستکم مردم بیشتر آرامش و سلامت دارند تا آنکه بخواهند دیندار باشند و به دین پرپیرایه خود عمل کنند یا آن را در اجرا بد عملیاتی کنند، که در آن صورت، مردم را بیمار و جامعه را فاسد خواهند ساخت.
برای نمونه، زمانی میخواستند میتی را دفن کنند. شخص فوتشده وصیت کرده بود انگشترش را همراه با او دفن کنند. انگشتری، عتیقه و گرانقیمت بود. چند نفر از من سؤال کردند که در این شرایط بهتر است چه کاری را انجام بدهیم. گفتم معلوم است چنین کاری اسراف است. از آنها خواستم شیء دیگری را به جای انگشتر همراه با میت دفن کنند. ما هم در فهم دین و هم در اجرای دین دچار مشکل و نادانی هستیم. برخی از مدعیان هم که در ادعای خود گویی بیبیتمیزند. میگویند پیرزنی به نام بیبیتمیز بوده است که هر وقت اللّه اکبر میگفته خوابش میبرده، و از خواب که بر میخاست، دوباره مشغول به نماز میشد، به او گفتند چرا وضو نمیسازی؟ میگفت: من که وضو گرفتهام. دین برخی نیز مانند وضوی بیبیتمیز است. سراپا باطل شده است اما آن را دین حقیقی میدانند و بدتر اینکه مدیریت جامعه را نیز بر پایه آن میخواهند.
ما قبل از انقلاب، با ده نفری از علمای شاخص برای تأسیس صندوق تعاون اسلامی سرمایهگذاری نمودیم. روزی به این صندوق سرکشی کردم. متوجه شدم بعضی در حال مصرف مواد مخدر هستند و تریاک میکشند. من از این موضوع ناراحت شدم و دچار حالت انکسار شدم. آنها با دیدن احوال من گفتند، ما از سهم امام و بیتالمال خرج نمیکنیم و تریاک با هزینه شخصی تهیه شده است. گفتم دلیل ناراحتی من این نیست. آنها گفتند کشیدن تریاک اشکالی ندارد، پس موضوع چیست؟ گفتم اکنون مردم، همان مردمی که شما آنها را ناآگاه فرض میکنید، در کوچه و خیابان و در چهارمردان مشغول تظاهرات هستند. کماندوها به آنها حمله میکنند و آنها را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. بهجای فهمی که شما از شرع دارید، از آنها بپرسید که آیا کارتان اشکال دارد یا نه؟ آنها کتک میخورند و آسیب میبینند و شما اینجا در کمال آسایش بر روی سرمایههای آنان تریاک میکشید. شما نه مجتهد هستید، نه مقلد، دستکم از همین مردم درباره کارتان بپرسید. موضوع این نیست که کار شما، درست است یا نادرست! موضوع، تفاوت و فاصلهای است که بین کار شما و کار مردم کوچه و خیابان وجود دارد. این همان ظاهرگرایی مردود دینی است که در عمل، ظاهر را برای نفسانیات خود میخواهد؛ زیرا باطنی با آن نیست تا نفس را مدیریت کند. ظاهرگرایی نفسانی که چهره دینی به خود بگیرد، حتی کمالات و ظواهر دینی را در خدمت نفسانیات خود میگیرد و گریه نماز وی نیز برای اشباع نفس است. کودکی پنجساله بودم و در مجلسی بودم. درویشی بالای مجلس نشسته بود و عبایی گرانقیمت به دوش و چند انگشتر عقیق در دست داشت. حاضران در مجلس، آدمهایی فقیر و گرفتار بودند. این درویش بر سر آنها دست
(۳)
میکشید. میگفت شما از من شناختی ندارید و جایگاه و مقام مرا نمیدانید؛ اما من دوست دارم با شما همنشین باشم و در اندازه موقعیت شما قرار بگیرم. هدف من این است که شما را مورد مهر و محبت خودم قرار بدهم؛ هرچند که شما از مقام و جایگاه من اطلاعی ندارید. این نفسگرایی است که البته شعار باطنگرایی هم دارد. چنین درویشی را باید بهخاطر اینگونه مهربانی به شدت مورد سرزنش و عتاب قرار داد. او منم منم میکند و رجز میخواند و موقعیتش را به رخ میکشد. شخصی مانند امیرمؤمنان نیز یتیمنواز بود و به بیچارگان و مستضعفان کمک میکرد، اما نه تنها هرگز سخن از جایگاه و مقام معنوی خویش به میان نمیآورد بلکه در مقام حکومتداری و امارت، در کتمان کامل خم میشد و کودکی یتیم را سواری میداد و از مادر او دشنام میشنید و به هیچ وجه مقام و موقعیت رهبری جهان اسلام و امیرمؤمنانی یا دست در لاهوت داشتن را به رخ نمیکشید.
از اموری که حظوظ نفسانی گاه در آن بسیار نمود و ظهور دارد، نحوه زیارت و طواف بعضی از زایران خانه خدا یا اماکن مقدسه است. نحوه زیارتکردن بعضی زائران در اماکن مقدسه هرگز صحیح نیست. آنان به یکدیگر فشار وارد میکنند و مزاحمت ایجاد میکنند. انگار شخص زائر با خودش میگوید دیگران به جهنم و من زیارت و دستکشیدن به ضریح را دوست دارم. گاهی دیده میشود اشخاصی در قسمت بالاسر ضریح، نماز میخوانند و نمازهایشان را طولانی و مکرر میسازند. من در این زمینه عجایبی را مشاهده کردهام. مثلا شخصی سر میرسد و زائر را از مکان بالاسر دور میکند که این مکان، مخصوص دعا و نافله خواندن نیست و بگذارید دیگران هم به ثواب برسند، بعد خودش جای او مینشیند و دعا و نافلهاش یک ساعت طول میکشد. عجیب است! انگار تمام روضههایی را که برای آن شخص خوانده بود، فراموش کرده است. خلاصه او با خیالی آسوده بر زمین مینشیند، به گونهای که کاملا راحت باشد و شخص دیگری کنارش ننشیند. معتقدم چنین اشخاصی از عقل و خرد کاملی برخوردار نیستند. یادم است زمانی به عتبات عالیات مشرف شدیم. عدهای از رفقا گفتند حرم بسیار شلوغ است و جمعیت زیاد است، زیارت برای ما دشوار است و رفتن به حرم غیر ممکن است، برای زیارت کردن چه کنیم؟ گفتم زیارت امکانپذیر است. شما با من همراه بشوید. گفتند ما دقیقهای پیش در حرم بودیم و زیارت غیر ممکن است. ضمن اینکه راه حرم از طرف دیگری است. آنها را با خود به بیرون از شهر هدایت کردم. طواف حتما نباید از نزدیک ضریح انجام بشود و از دور هم میشود طواف زیارت کرد. میتوان اماکن مقدسه را از خارج از شهرهای خراسان و کربلا زیارت کرد و طواف کرد. طواف از نزدیک زمانی کوتاه لازم دارد اما طواف از دور، هرچند زمانبر است ، ولی اذیت و مزاحمتی برای دیگران ندارد. متأسفانه برخی از اشخاص، از عقل و خرد لازم در این زمینه برخوردار نیستند و برای زیارت، دست به کارهای عجیبی میزنند. معنا و باطن زیارت، در دل انسان وجود دارد. انسان میتواند حجرالاسود را نیز از دور زیارت کند. نیازی به رعایت فاصله شانزده متر و نیم نیز وجود ندارد. متأسفانه چنین رفتارهایی گاه از عالمانی دیده میشود که به اصطلاح باوجنات هستند و به نظر من اینها چیزی جز حظوظ نفسانی نیست. اگر سردی و گرمی مکان و تنگی و فراخیاش را در نظر گرفتیم، معلوم است که کار و اندیشه ما نادرست است. صحیح این است که هرچه پیش آید، خوش آید. مرحوم آقای الهی این معنا را با جملهای بسیار زیبا بیان میکرد. زمانی برای زیارت با ایشان به مشهد سفر کرده بودیم. اتاقی که در آن اسکان داشتیم، کوچک و تنگ بود. ایشان مساحت اتاق را طی میکرد و دور میزد. میگفت سالک باید کون مطلق باشد، شما در جستجوی چه چیزی هستید؟ در هر مکانی که وارد میشوید، به طور حتم، با اشکالات و عیوبی مواجه میشوید. کون مطلق به چه معناست؟ اینکه هر چه پیش آید، خوش آید و به قول معروف، عشق است. گاهی عابد برای عبادتش شرط میگذارد که مثلا دوست دارم با آب خنک وضو بگیرم. باید به این شخص توصیه کرد که استحمام کند و غسلی انجام بدهد؛ آن هم ـ به مزاح میگویم ـ غسل تطهیر عبادت تا از این نوع عبادتش تطهیر و پاک بشود. اولیای خدا رفتارشان چنین نیست. به خلق خدا فشار وارد نمیآورند که زیارت و نمازشان را تمام کنند تا آنها به زیارت و عبادتشان برسند. متأسفانه بعضیها چنین رفتارهایی دارند که توأم با عجله و وحشت است که با ذات عبادت منافات دارد. چنین رفتارها، رویکردها و اندیشههایی اساس درستی ندارد و ربطی به دین و دینداری ندارد. مسلمان باید در رفتارش بسیار باادب باشد و از متانت زیادی برخوردار باشد. اشخاصی که برای زیارت و نماز، مزاحم دیگران میشوند، قصد دارند به ثواب برسند. انگار میخواهند کولهبارشان را از ثواب پر کنند. این در حالی است که پاداش واقعی به کسانی تعلق دارد که از ادب و تربیت اسلامی برخوردار باشند؛ بهگونهای که اگر شخصی غیر مسلمان، منش و رفتار آنها را ببیند، به شخصیت آنها پی ببرد و به آنها اعتماد کند. عدهای در محضر آقا و امامشان، بد و ناپسند رفتار میکنند و میتوان رفتار آنها را در بیرون از حرم و با دیگران پیشبینی کرد که به طور حتم، بدتر و ناپسندتر است. بسیار خوب است که زیارت در مکه، اماکن مقدسه و امامزادهها برنامهریزی بشود و ریتم مشخصی داشته باشد که جهانیان، مسلمانان را انسانهایی مؤدب، محترم و با رفتار و منشی سطح
(۴)
بالا بشناسند، نه اینکه آنها از مسلمانان وحشت داشته باشند که ممکن است مسلمانان به خاطر زیارت، دیگران را دچار خفگی و مشکل کنند و البته این مشکلات برآمده از نبود فرهنگسازی سالم و نیز تئوریسین قوی و بسیط و نیز مجری حکیم، فرزانه و مقتدر است.
باید پرسید اگر در این زمان که هزار و چهارصد سال از ظهور اسلام گذشته است، یکی از حضرات معصومین علیهمالسلام در جامعه حضور پیدا کنند، در برابر دین اسلام و احکام دینی و جامعه چه تصمیمهایی خواهند داشت؟ در زمان حاضر که انسانها از لحاظ صنعتی زیستی مدرن دارند و از بالاترین امکانات صنعتی برخوردارند، اگر معصومی در جامعه حضور داشته باشد، بلکه اگر قرآنکریم را ملاک قرار بدهیم، آیا باز حکم ایشان یا حکم قرآنکریم، همان احکامی است که امروزه میان فقیهان مشهور است یا خیر؟ من معتقدم در زمان غیبت که غیر معصوم میخواهد دین را استنباط و اجرایی سازد، بخشی از دین با سوءبرداشتها از بین میرود. غیرمعصوم به ویژه اگر ظاهرگرا باشد، در حصار زمان گرفتار میگردد و معصوم یا فقیه حکمتگرا، شخصی فرازمانی است. همانطور که معصوم ناطق است و قرآنکریم ناطق نیست، برای محرز شدن مسأله باید شخصی متولی دین باشد که بتواند قرآنکریم را تبیین کند و قرآنکریم و معصوم را، هر دو ثقل را در جامعه نوین مجسم کرده و فرامینشان را اعمال کند. اما تجربه عصر غیبت میگوید تاکنون این کار از توانایی فقیهان خارج بوده است و هیچیک نمیتوانند چنین ادعایی داشته باشند؛ همانطور که تاکنون چنین ادعایی نداشتهایم؛ زیرا دستکم استعداد و ظرفیت این دو ثقل را نداشتهاند. در واقع، این اشخاص مانند ظرف کوچکی هستند که مأموریت دارند به دیگران آب برسانند، اما به دلیل ظرفیت محدودی که دارند، از عهده این کار بر نمیآیند. حاکم و مجری دین، باید همانند دو ثقل، از ظرفیت و استعداد زیادی برخوردار باشد تا بتواند ساقی علم و معرفت برای دیگران باشد. به نظر من، تاکنون دین ایدئولوگی بسیط ـ آنگونه که در کتاب «تپش ایمان و کفر» توضیح دادهایم ـ نداشته است و ظرفیت اشخاص برای چنین امری محدود بوده است و برای همین نتوانستهاند جوامع را بهخوبی از دین سالم و بدون پیرایه بهرهمند کنند. به طور معمول، ایدئولوژیهایی که در حوزه دین مطرح میشود یا شخصی و فردی است یا به صورت پنهانی ارایه میشود یا صوری و نمایشی و گاه سیاسی و بازی است. دین نیاز به ایدئولوگ و تکنیسینی وسیع و بسطیافته به نور ولایت یا دستکم ملکه قدسی دارد که آن را مهندسی کرده و نظم آن را معرفی کند، نه به عالمانی که به جای علم دینی محفوظات اسلامی دارند و از روح ملکه قدسی که امری موهبتی است و یا برتر از آن، ولایت محبوبی بیخبرند که اگر چنین کسانی مدعی و سکاندار شوند، نمیتوانند در این زمینه کار مهم و قابل توجهی انجام دهند و کشتی نجاتبخش دین را به گل خواهند نشاند. من در زمینه مهندسی دین بسیار مصمم هستم و تلاش فراوانی میکنم و معتقدم زمانی دین رونق پیدا میکند که بستر مردمیشدن این آثار محقق شود. من آن موقعیت و شرایط را به خوبی ادراک میکنم و اگر این نبود، در اینباره این همه متحمل زحمت و اذیت نمیشدم. استراحت میکردم و خود را بازنشست میکردم و افتادهای به جنگ سوارهنظامی آهنین نمیرفت. اما اکنون شبانهروز این هدف را پیگیری میکنم؛ زیرا مأیوس نیستم و امید دارم که این ایده عملی بشود. اگر امروز هم موفق نشوم، میتوان به فرداها امیدوار بود. به هر حال، وظیفه ما این است که آنچه را میدانیم بیان کنیم و به آنچه میدانیم، عمل کنیم و نتیجه کار ـ هرچه باشد ـ با خداست.