پیش از انقلاب، رمالی و فالگیری رواج بیشتری داشت و از قوت بیشتری برخوردار بود، اما رمالهای امروزی، کارشان ضعیف است و کسب و کار چندانی ندارند و افراد دروغگو و شیاد نیز فراوان از این نام سوءاستفاده میکنند.
من پیش از انقلاب، روی کار رمالها و مسایل آنان تحقیق فراوانی انجام دادم. کتابهایی در این زمینه نوشته شده که به آنها باور ندارم؛ زیرا نویسندگان در این زمینه اطلاعات چندانی ندارند. زمانی برای تحقیق روی این حرفه، به قزوین سفر کردم. رمالها و جادوگرها گرد حرم شخصی به نام شاهزاده حسین جمع میشدند و فال میگرفتند. آنان جادو میکردند و برای نمونه زمینه فرزنددار شدن زنان نازا را فراهم میکردند. وارد جمعشان شدم و با آنها گفتگو کردم. متوجه شدم امکان نفوذ در آنها وجود دارد و به راحتی میتوان روی آنها تأثیر گذاشت. گفتم من فال میگیرم اما میخواهم کار شما را یاد بگیرم. البته دستمزدی بهخاطر آموزش فلان سبک کار از شما میگیرم. آنها بابت این آموزش، پول زیادی میدادند. در آنجا بهراحتی میشد پول خوبی به دست آورد و کاسبی کرد. امروز، رمالی رواج چندانی ندارد. دستکم این حرفه به قوت آن زمانها باقی نمانده است. این کار به صورت پنهانی و زیرزمینی انجام میشود. اکنون جنجالی در مورد رمالی برپا شده است که مربوط به متن جامعه نیست. به نظر میرسد این هیاهوها دارای ساختاری خصوصی است و مربوط به بالانشینهای جامعه است. البته شاید مقداری از این حرف و حدیثها، کذب و شایعه باشد. چندین بار این موضوع را با من در میان گذاشتند و از من کسب چاره کردند. گفتم اگر شخصی ضمانت این کار را بر عهده بگیرد، میتوانم مشکلاتی را که در این زمینه وجود دارد برطرف کنم. من ربطی به این کار ندارم و رمالی موضوع من نیست، اما اشخاصی را در این رابطه میشناسم که میتوانم از آنها کمک بگیرم، ولی تضمینی لازم است تا آن شخص آسیب نبیند. آن شخص میتواند تمام رمالها و جادوگرها را جمعآوری کند و به شما تحویل بدهد، اما باید تضمینی وجود داشته باشد تا آنها آسیب نبینند و وارد زندان نشوند، بلکه تنها مدتی در بیمارستان بستری بشوند و بعد از مدتی، به زندگیشان برگردند؛ زیرا کار آنان بدینگونه تعطیل میشود و دیگر بساطی وجود ندارد. جنگیری فصلی دارد و این دوره زمانی، فصل جنگیرها نیست. این جنجالها، فقط فضا و جوی است که حاکم میشود و ارزش دیگری ندارد. مانند فشفشهای که در این منطقه که مرکز شهر است، به هوا پرتاب شده است. طبیعی است که دیگران از دود این فشفشه هیاهوها فقط رنگی میشوند. پس موضوع، چندان جدی نیست. حرفها و شایعاتی در این زمینه نقل میشود که دروغ بودن آن مشخص است. مثلا گفتهاند بازپرسی با دیدن رمالها و جادوگرها، دچار سکته شده است. مشخص است که این حرف، دروغ است. من شامه تیزی در مورد این موضوع دارم و به دقت مسایل آن را میبینم. رمالها خودشان مسؤول پراکندن این شایعات هستند. در واقع، منظورشان این است که جادوگرها، آن بازپرس را دچار سکته کردهاند. آنها در مورد کارهایشان افسانه میسازند و دروغ میبافند تا سیاستهای عدهای اعمال بشود. مجلهای طی چهار دهه منتشر میشد و مطالبی در این رابطه چاپ میکرد که اساس درستی نداشت و قابل اعتماد نبود. رمالی و جادوگری، سبکی خاص دارد که در این بحثها اشارهای به آن نشده است. امروزه در قشر جوان، گروههایی سر بر آوردهاند که مضمونش رمالی و فالگیری است. ما در این زمینه، کاری فرهنگی انجام ندادهایم و در نتیجه متضرر هستیم و دچار شکست شدهایم. اما باید در اندیشه زمان حاضر باشیم و مهم این است که وظیفه امروز ما در قبال چنین مسایل و پدیدههایی چیست. این دوره زمانی، فصل آزادی نیست. در واقع، باید علت مشکلات را جست و جو کرد. هدف ما این است که روی موضوعات، تحلیلهای دقیق داشته باشیم تا نتایج،
(۱)
کارشناسی شده باشند. امروز، نگاه مردم به ما، معطوف به مباحثه و موعظه نیست. اگر شخصی مثل قصاب شتیلا درباره عدالت صحبت کند، چنانچه دو ساعت را به این کار اختصاص بدهد، باز هم برای شنونده خندهدار است؛ زیرا حرف و سخن چیزی جز شعر و شعار نیست. در واقع، دو عامل اصلی دیگر هستند که به حرف و سخن انسان اعتبار میدهند. مردم، عمل و کردار ما را میبینند و قضاوت میکنند. آنها جویای صدق و صداقت ما هستند. فضیلتی که اگر یافت مینشود، میشود آنچه که باید بشود. آنها علم و تخصص در مسایل را از ما میخواهند. آیا در صاحبان قدرتی که مدیریتهای مردمی را در دست دارند این امر وجود دارد؟ آنها اسلام را تجربه کردهاند؛ اسلامی که نباید در حرف و سخن خلاصه شود و باید کاربردی باشد. پس وظیفه ما در ابتدا این است که از علم و دانش کافی برخوردار باشیم تا بتوانیم موضوعات را به خوبی بشناسیم و به دیگران بشناسانیم. دوم اینکه باید در کار و هدفمان، صداقت و اخلاص داشته باشیم. امروزه آنچه به عنوان علم تبلیغ میشود در حوزه علوم انسانی و اسلامی، مثبت و درست نیست و ما نگاه منفی و منتقدانه به آن داریم. همچنین صداقتی در ظواهر بعضی کارها و کردار دیده نمیشود. حرف و سخن به تنهایی به مرور زمان، اهمیت خود را از دست میدهد. در چنین شرایطی، اگر به جامعه آزادی داده بشود، جنبش آزادیطلبی ایجاد میشود. رابطه آزادی با جامعه، مانند بیماری است که درمان آن نه در بخش اورژانس و نه در بخش درمانگاه امکانپذیر نیست و باید به بخش جراحی منتقل بشود. ما در دانشگاهها و در حوزه علم، حضور مؤثری نداریم. نمونه آن بحثهای روانشناسی است. دادههای اشخاصی مانند غزالی و ابنسینا نیاز به تصحیح دارد و بر اساس اصول روانشناسی نیست. بنابراین مخاطب دانشگاهی از خواندن و شنیدن این مباحث دلزده میشود. شما توانایی ارایه مطلب خوب و علمی را به دانشگاه ندارید و در جوامع علمی، دارای حضور چشمگیری نمیباشید. از سوی دیگر، مکاتب و تفکرات منحرف و مخالف در دانشگاه حضور جدی دارند. ما باید مباحث را بهگونهای ارایه بدهیم که وضعیت فرهنگی، بدتر از وضعیت موجود نشود. در این شرایط، پافشاری بر مواضع علمی و فرهنگی گذشتگان و ایستادگی در مقابل مخالفان که بخشی از مردم هستند، قهری است؛ زیرا وضعیت فرهنگی و علمی کشور، در وضعیت اضطراری بسیار جدی قرار دارد. برای درمان بیماریهای فکری و فرهنگی چارهای جز اتاق عمل و جراحی نیست. انقلاب اسلامی ایران بر اساس بُرد احساسی جامعه شکل گرفته است. آقاي خميني به عنوان رهبر انقلاب، در مدتزمانی که فرصت یافت رویکردی احساسی و عاطفی داشت و موفق به انجام کار فرهنگی و علمی نگردید. او وارد میدان شد، مردم تهییج شدند و عواطف دینی و مذهبیشان به جوش آمد که دین اسلام در خطر است و آمریکا، استکباری جهانی است که در جهان فساد میکند و شاهان به مردم ظلم میکنند. مردم این حرفها را پذیرفتند؛ زیرا صحت داشت و طبق واقعیت بود. حرفهایی که جنبه احساس مذهبی را با خود داشت. مردم به همین دلیل، از آقاي خمینی تبعیت کردند. روند انقلاب از لحاظ علمی شفاف، گویا و مشخص نبود و نقشه راه و برنامهریزی خاصی در نحوه مدیریت کشور وجود نداشت. در اوایل انقلاب، زمانی که حرکتهای مردمی به تازگی شکل گرفته بود، آقای خمینی در شهر قم و در منزل شیخ محمد یزدی سکونت داشت. من آن زمانها با آقای یزدی رفاقت داشتم و با هم بسیار صمیمی بودیم و آقای یزدی برخی آموزشها را نزد من دیده است. ولی خط ایشان از من جدا شد و از همان اوایل شکلگیری انقلاب و نیز در طول سی سال بعد از انقلاب، دیگر با ایشان ملاقات نکردم و تارک یکدیگر شدیم. در همان زمان که آقاي خميني در منزل آقای یزدی بود، عدهای مانند آقای خلخالی از اوضاع آشفته کشور سوءاستفاده میکردند و کارهای وحشتناکی در کشور اتفاق میافتاد. آقای یزدی از من خواست این موضوع را با آقاي خميني در میان بگذارم. او گفت ما جرأتی برای گفتن این حرفها نزد آقاي خميني نداریم. من قبول کردم و نزد آقای خمینی رفتم. من تنها بودم. ابتدا تصمیم گرفتم احوالات ایشان را بهخوبی بررسی کنم و به قول معروف، دلنگرانیها و دغدغههای ایشان را بشناسم و ببینم آیا موقعیت این تناسب را دارد تا گزارش کارهای چنین افرادی را بدهم. ابتدا دوست داشتم موقعیت روحی ایشان را بدانم. ناگهان در مقطعی متوجه شدم
(۲)
وي در این اندیشه است که چگونه انقلاب را مدیریت کند که انقلاب به دست آمریکاییها نیفتد و کودتای سال ۱۳۲۰ دوباره اتفاق نیفتد و به هیچ وجه به داخل کشور معطوف نبود. به همین دلیل، فقط احوالپرسی کردم و گفتم اگر خدمتی از من بر میآید، انجام میدهم و از اتاق خارج شدم. در واقع، ذهنیت او، معطوف به این مسایل نیست که بتوان درباره آن سخنی گفت. اتفاقی افتاده است و انقلابی پا گرفته است.
در آن زمانها تفکرات و نظرات بعضی از انقلابیون درباره انقلاب و رابطه آن با مردم صحیح نبود و آنان نقش مردم را در کنار بعد مذهبی انقلاب کمرنگ میکردند. اما مردم درباره بعضی از انقلابیون و سران انقلاب تشخیص درستی نداشتند و فکر میکردند این اشخاص حامی مردم هستند و چندان از مردم بازخواست نمیکنند و به آنها آزادی عمل میدهند و خود نیز تنها نماز خواهند خواند. در واقع، دکترین و نظریه انقلاب اسلامی طرح شفافی نداشت. به هر روی اینکه من از سال شصت به بعد کناره گرفتم و تارک سیاست شدم، این بود که من به بسیاری از مسایل که به وجود میآمد اعتقادی نداشتم و ماهیت دین حقیقی از دیدگاه من این نبود. به نظر من روحانیون انقلابی باید به مردم اعلام میکردند ما از شما حمایت میکنیم. شاه از کشور گریخته است و ما در هر شرایطی به شما مردم وفادار هستیم و به شما خدمترسانی و کمک میکنیم. همچنین با توجه به سرمایههای اقتصادی کشور، نباید فقیری در کشور وجود داشته باشد. هر نعمت و ثروتی که در کشور موجود است، سهم همگان است و باید تمام مردم از آن بهرهمند شوند. امکان ریشهکن کردن فقر در همان روزهای نخستین انقلاب وجود داشت. من گاهی وقتها، در مصدر امور قرار میگرفتم و دین را با برداشتها و نظرات شخصیام اجرا میکردم که نتایج بسیار زیبا و درخشانی داشت. در مناطقی مانند جزیره کیش، ماهشهر، بندر امام و شهر اسفراین. من هم به پنجاه نفر از طلبهها مأموریت دادم که اجرای امور را به دست بگیرند و هم یک گروه ضربت چهل نفره از همافران ارتش و نیروهای ویژه و زبده با خود داشتم. من از آنها خواستم فقط به مردم خدمترسانی کنند و در اندیشه تأمین نان شب مردم باشند. گفتم جهنم و بازخواست و مجازات کردن را بر عهده خودم بگذارند و هیچکس حق انجام چنین کارهایی را ندارد. دستگیر کردن و به زندان فرستادن را فراموش کنند که این کارها را شخصا انجام میدهم. شما به مردم پول و یارانه بدهید و در فکر پر کردن جیب مردم باشید. عصرها به کمیته انقلاب سرکشی میکردم و حدود نیم ساعت را به این کار اختصاص میدادم. تریاک به همراه داشتم و آن را به معتادانی که نیازمند بودند، میدادم. از آنها میخواستم راجع به این موضوع حرفی نزنند. البته مسؤولین مطلع میشدند، اما حرفی نمیزدند و اعتراضی نمیکردند. ایدهام این بود که شاه از کشور گریخته است و چنین اشخاصی باید به ما عالمان دینی تمایل داشته باشند و از ما واهمهای نداشته باشند. ما باید آنها را به سمت خود جذب کنیم. از دینشان نپرسید و اینکه متمایل به روحانیت باشند، کافی است. اینکه آنها فکر کنند که قرار است ما نان شبشان را تأمین کنیم و از این جهت، مردم باید اطمینان خاطر داشته باشند. طلبهها را جمع میکردم و نحوه رفتار محبانه با مردم را به آنها آموزش میدادم. به طور طبیعی اشخاص بزهکار، آن هم در ابتدای انقلاب باید از من احساس ترس به دل داشته باشند، اما آنها از هنگام ظهر، سراغ مرا از مسؤولین کمیته انقلاب میگرفتند که آیا حاجآقا به اینجا سر نزده است. معتقدم بودم لازم نیست اشخاصی که در گذشته مرتکب خطایی شدهاند، وارد زندان بشوند. شاه از کشور فرار کرده است و چه لزومی دارد این اشخاص دستگیر بشوند و مجازات
(۳)
گردند. چه لزومی دارد با توجه به واقعه عظیم پیروزی انقلاب اسلامی، ما عفو عمومی نداشته باشیم و چرا این اشخاص را مورد آزار و اذیت قرار بدهیم؟ از طرفی، عدهای که فکر سالمی نداشتند و از لحاظ روانی بیمار بودند، در مصدر بعضی امور قرار گرفته بودند و بسیاری را به قتل میرساندند و عدهای را دستگیر میکردند. به نظر من، همینها مسیر مملکت را منحرف کردند و مسیر آن دستکم در این مورد به سمت و سویی دیگر کشیده شد. در واقع، تئوری مطرح شده اگر این بوده است که پیش آمد و اگر هنوز بر درستی آن اصرار میشود، باید گفت این تئوری از همان ابتدا و در اصل، نادرست بوده است. آنان بنای کار را بر خونریزی و دعوا و درگیری قرار دادند و من عاملان اصلی آن را چهرههای جحیمی و دوزخی میدانم. آنها هم تعداد زیادی از خلافکاران را قتلعام کردند؛ اما خلاف آنان مجازات اعدام را نداشت. انگار آنان یک امشی به دست گرفته بودند و آدمها را مانند مگس روی زمین میریختند. من با این ایدهها و افکار مخالف بودم اما توان مخالفت با اینان را نداشتم؛ چنانکه امثال منتظری که در آن زمان قدرت سیاسی و نفوذ فراوانی داشتند، قداره را برای ما از رو بسته بودند و حتی تا قتل ما هم پیش رفتند. حتی بعدها نیز بعضی مرا در لیست قتلهای زنجیرهای خود قرار داده بودند اما خدا نخواست و البته قاتل من نیز از قبل مشخص شده است. اینگونه بود که من تارک سیاست شدم و به درس و بحثهای طلبگی خود ادامه دادم؛ زیرا ترسیم درست فرهنگ دینی را اولویت اول برای خدمت به مردم و نظام میدانستم؛ کاری که از این آقایان برنمیآمد. همانطور که گفتم من به کمیته انقلاب رفت و آمد میکردم. در قسمت قبل گفتم با زنی ملاقات کردم که به جرم فساد دستگیر شده بود. او درباره مأموران به من اعتراض میکرد که آنها رعایت محرم و نامحرمی را نمیکنند. مردم از ماهیت حقیقی دین اطلاع دارند و بعضی خطاهای بزرگ آنان بیعلت نیست و از سر اضطرار است. او میگفت فرزند پنج سالهای دارم که تنها در روستا مانده است. مأموران اجازه نمیدهند به روستا بروم و فرزندم را با خود بیاورم. کسی نیز حاضر نیست به روستا برود و فرزندم را بیاورد. با خودم فکر کردم که دلیل امتناع مأموران از اجابت خواسته این زن درباره فرزندش چیست؟ رفتن به روستا، حدود ده دقیقه طول میکشید. سرانجام به آن زن گفتم، من ضمانت شما را بر عهده میگیرم. به روستا بروید و فرزندتان را با خود بیاورید. طلبهها مخالف این کار بودند و میگفتند حاج آقا شما انسان ساده و زودباوری هستید، این زن دیگر به زندان برنمیگردد. ولی آن زن، صبح فردا با فرزندش به زندان برگشت و گفت من حرمت و اعتبار شما را حفظ میکنم. شما از من حمایت کردید و من نیز از آبروی شما حفاظت میکنم. این واقعه نشاندهنده اعتقاد قوی و باور عمیق مردم نسبت به روحانیت است. من از آن زن تعریف و تمجید کردم و گفتم شما انسان بسیار خوبی هستید و حرمت دین را نگه میدارید. خیر و خوبی من به اندازه خوبیهای تو نیست. او از زندگی و مشکلاتش تعریف کرد که من شوهر ندارم و برای تأمین معاش خود و فرزندم مجبور به گناهکردن هستم. من زمینه ازدواجش را فراهم کردم. مقداری پول به او دادم و زندگیاش را اصلاح و تأمین کردم و کار آن زن به سرانجام رسید و خطاکاریاش به پایان رسید. مسأله این است که ما سوراخ دعا را گم کردهایم و دین حقیقی را نشناختهایم. من در همان اوایل شکلگیری انقلاب، متوجه این انحرافات و گمراهیها از ناحیه بعضی از متنفذان شدم. هدفها و ارزشهای دینی میان جنجالها و معرکهها گم شده است. این گروه انحرافی جمهوریاسلامی و روحانیت را مانند یک درخت آفتزده ساختند که البته اصل و ریشه خوب و نیکویی دارد و فروع و شاخهها و سرشاخههای آن به دلیل نفوذ این گروههای منحرف، از حال و روز مناسبی برخوردار نیست. یادم میآید در شب نخستین پیروزی انقلاب، من به همراه عدهای از انقلابیون شناخته شده، در میدان امام حسین بودیم. اشخاصی مانند آقای عسگراولادی، کروبی و نیز کسانی که عنوان حزب راست به آنها تعلق میگرفت، حضور داشتند. ما راستگرا بودیم، اما عملکردمان چپگرا بود. روش آقای خمینی نیز همین بود. یعنی تفکرات راستگرا داشت، اما عملکردش چپگرایانه بود. راستگراها و اصولگراها مسلمانان واقعی و اهل نماز خواندن بودند، اما در کارها و امور سیاسی و مملکتی جدی نبودند و از لحاظ علمی قوی نبودند و نیز جذبهای نیز نداشتند. ما راستگرا بودیم و به افرادی که راست بودند، اعتماد میکردیم اما جزمی نبودن آنها مورد نقد ما بود. اینکه باید کارها را با
(۴)
ارادهای محکم و عزمی آهنین پیگیری و اجرا کرد. یادم است در شب نخستین پیروزی انقلاب، خطاب به آقای عسگراولادی گفتم مسیر ما اشتباه است و ما روش درستی را برای پیشبرد انقلاب در پیش نگرفتهایم. انقلابیون تمام کسانی را که در خدمت شاه بودند، دستگیر میکردند. از تیمسار و سرهنگ گرفته تا وزیر و خدم و حشم. یادم است انقلابیون به دستگیری سرهنگی اقدام کردند. آن سرهنگ از دست مأموران گریخت. آنها تیری را به سمت او شلیک کردند. او سر تا پا خونآلود شده بود و برای نجات جانش در جویی که پر از لجن بود، پنهان شد. خلاصه اینکه انقلابیون، سیاستمداران نخبه را با وضع رقتباری دستگیر میکردند و به زندان میفرستادند. البسه متهمان را از تنشان بیرون میکردند و آنها را با لباس خانگی وارد زندان میکردند. من اعتراض میکردم که این اشخاص، دانشمند هستند و سرمایههای مملکت محسوب میشوند. شما آنها را تحقیر و لجنمال میکنید. این روش شما سرمایههای مملکت را تضییع میکند و به هدر میدهد. آنها اظهار عجز میکردند که تدبیر و چاره ما در این مورد نامعلوم است. میگفتم آنها را رها کنید و بگذارید در مملکت به زندگیشان ادامه بدهند. هر یک نفر از این اشخاص، مغزی متفکر هستند که اطلاعات دستگاههای جاسوسی آمریکا و اسراییل را در اختیار دارند. بهتر است آنها را دستگیر کنیم تا بدهکاریهایشان را به کشور پرداخت کنند و بعد آنها را رها کنیم. احساس نوعدوستی و خیرخواهی در ما ایرانیان وجود دارد که باید به فرهنگ تبدیل بشود. ما نیاز به یک پیوند فرهنگی داریم؛ درست مانند سیبی که به یک درخت گلابی پیوند زده میشود. این پیوند فرهنگی، منجی ما و فرهنگ و علم ما خواهد بود. در غیر این صورت، حل مشکلات علمی و فرهنگی ممکن نیست. متأسفانه بعضی از آقایان در این زمینهها دچار نوعی خودخواهی بودند. بهتر است قبل از هر چیز، انسان، عیوب نفسش را بشناسد و آنها را برطرف کند. متأسفانه من این پیوند فرهنگی را جز با مهندسی خود که از دین دارم قابل تحقق نمیبینم. درصد موفقیت و محقق شدن این پیوند فرهنگی در غیر فضای فکری گفتهشده بسیار ضعیف است. من از انسانها شناخت کامل دارم. هم اهالی دانشگاه را میشناسم و از روحیات و افکارشان آگاهم و هم با آخوندها و اهل علم آشنایی دارم. این افکار و اندیشههای ماست که میتواند رونق و نشاط فرهنگی و علمی به جامعه بدهد. اگر این افکار و اندیشهها در همان اندازه و فرمی که توسط خودم طراحی شده، اجرایی بشود، بسیار خوب است و نتایج درخشانی را به دنبال خواهد داشت. باید این کتابها در تیراژی میلیونی چاپ و منتشر بشود. عدهای ایدئولوگ نیز بر اساس مطالبی که در این کتابها نقل شده است وارد میدان بشوند و نظریه بدهند. این کتابها طی جلساتی مطالعه و نقد و بررسی بشود و برای آن کرسیهای نقد علمی گذاشته شود و این کار صورت فرسایشی نیز به خود نگیرد. حوزههای علمیه خود باید جلودار بررسی و نقد این افکار، فرهنگ و علوم ارایه شده توسط ما باشد و به جای لجاجت فرمایشی و دستوری و دیکته شده، این آثار را به ارزشیابی علمی بگذارد. البته سیاست و مسائل سیاسی، موضوع ما نیست و هرگز در مورد مسائل سیاسی بحث نمیکنیم. من دو سه روزی در کرمان اقامت داشتم. بیشتر کرمانهایی که با من بودند اهل سیاست بودند و افکار سیاسی داشتند. عدهای راستگرا بودند و بعضی چپگرا و این موضوعات، جو غالب بر آن جلسات بود. من اعتراض کردم و گفتم سیاست، محیط شما را آلوده کرده است. بهتر است مسایل سیاسی را رها کنید و ماهیت حرکت و کارتان فرهنگی و علمی باشد. بهتر است دین و معنویت، ماهیت کارتان را تشکیل بدهد. نتیجه مشاهدات من این بود که مردم دین را دوست دارند و از دینداری استقبال میکنند. ما اگر بتوانیم ساختاری فرهنگی مبتنی بر آموزههای دینی را در جامعه ایجاد کنیم، بسیار خوب و درخشان خواهد بود. البته این کار به نیروی انسانی متعهد به این فرهنگ نیاز دارد. ما در کتابهای خود معارف و آموزههای دینی را ساختاری فرهنگی منطبق یر نیازهای جامعه ایرانی دادهایم. البته منظور از دین، اجتهاد خود از دین و معارف دینی را میگویم نه آنچه به صورت سفارشی تبلیغ میشود. وظیفه ما روحانیون این است که در ابتدا، اعتقاد و باور مردم را نسبت به خود تصحیح کنیم. باید آنها به ما اعتماد کنند و بدانند که ما آنها را دوست داریم و با شخص خاصی، دچار اختلاف و درگیری نیستیم. دوم اینکه به فقیران و نیازمندان از نظر مالی کمک کنیم. تا زمانی که انسانی گرسنه در کره زمین زندگی میکند، طبق سخنان
(۵)
امیرمؤمنان، مسئولان ما نباید احساس راحتی و آرامش داشته باشند و باید نسبت به این موضوع، حساسیت داشته باشند. فرض کنید دوهزار ثروتمند در کشور زندگی میکنند که مسبب فساد اقتصادی هستند. مشکل واقعی ما نه این دوهزار نفر که آن سی میلیون نفر مستضعف هستند. آنها که از نظر مالی در مضیقه هستند. حل کردن مشکلات این جمعیت، بسیار آسانتر از پرداختن به مسائل ثروتمندان است. در واقع، پرداختن به مشکلات قشر فقیر جامعه، چندان هزینهای ندارد. ما میتوانیم در همین زمان و مکان، درباره چنین مشکلاتی فکر و اندیشه کنیم. با خودمان صادق باشیم. مردانه و جوانمردانه و شبانهروزی در اندیشه حل مشکلات مردم باشیم. باید چنین طیف نوعدوستانهای در کشور ایجاد کرد و در این زمینه فرهنگسازی کرد. باید تعریف جدیدی از دین ارایه بدهیم. همان تعریف درست و صحیح که مستضعفان را در رأس امور قرار میدهد. دینی که حتی یک کلام آن توسط بیگانگان تبیین نشده باشد و مواد قانونی آن، توسط خودمان تصویب شده باشد. محتوای این دین، مواردی است که من به طور عملی در جامعه تست و آزمایش کردهام. در واقع، این مباحث، تجربه شده است و من عمری را صرف این کار کردهام. هم از ظاهر استفاده کردهام و هم از باطن. هم مشاهده کردهام و هم از غیب گفتهام. اینها نتایج کل تحقیقات و بررسیهای من است. در ابتدا باید چهار انسان کامل را در رأس امور قرار بدهیم. کسانی که به این نظریات، تسلط کامل دارند و بر اجرای آن مصمم هستند. سپس گروهی دستکم، صد نفره تشکیل بدهیم تا این نظریات را بررسی و اجرایی کنند. هدف این نیست که این گروه، حرف و سخن یک نفر را تکرار کنند، بلکه آنها باید این نظریات را باور داشته باشند و به صورت عملی آن را تجربه و به دست بیاورند و در راستای آن حرکت کنند. این راهحل اساسی حل مشکلات است، در غیر این صورت، باید کارها را به خدا واگذار کرد و امیدمان تنها به اوست. ما بیش از پول و سرمایه، به نیروی انسانی نیاز داریم؛ زیرا کارها همیشه با پول و ثروت به پیش نمیرود و مسأله اساسی، همت و استعداد انسانهاست. کتابهایی که تألیف شده، در واقع، نمای کلی فرهنگ درست شیعی است. همین کتابهایی که امروزه جمعآوری میشود تا به دست مردم نرسد. این کتابها باید توسط گروهی صدنفره، مطالعه و بررسی بشود. شما میتوانید هر مطلبی را که مدنظرتان است، در این کتابها بیابید و مجموع هشتصد جلد کتاب را میگویم دریایی از معارف است با مهندسی دقیق دین و شریعت. مساله این است که باید روی مطالب این کتابها، تفکر و تامل کرد. آنقدر که اشخاص، با عقل و منطق خودشان این مطالب را تأیید کنند و به آن دست پیدا کنند. بعد از این، نظام هم میتواند از این ایدهها برای خدمت به مردم استفاده کند. این مطالب، حکم نیازهای اساسی مردم مانند نان و آب را دارد و مردم قدر آن را میدانند. اجرایی کردن این طرح، نیاز به چهار نفر دارد که از نظر علمی و عملی، مسلط و آماده به کار باشند. اکنون قدرت و توان علمی و عملی ما، به اندازه آن چهار نفر نیست. پیوند فرهنگ رفتاری با احساسات، در کوتاهمدت قابل اجراست. زیرا احساسات در اصل، کوتاهمدت است و از نظر زمانی، برد کوتاهی دارد. کارهایی که رویکرد احساساتی دارند نیز در کوتاهمدت انجام میشود. مثلا اگر شخصی به قتل برسد، دیگران به سرعت به سراغ قاتل میروند تا او را قصاص کنند؛ زیرا احساسات، ملاک این عمل قرار گرفته است. اما اگر فرهنگسازی بشود و این فرهنگ تدوینشده و مهندسیگردیده به جامعه تزریق بشود، میتوان به علاج و درمان چنین بیماریهای رفتاری امیدوار بود. این کار نیاز به اراده و همت چند مرد غیور علمی دارد که توان و قدرت انجام این کارها را دارا باشند. من تمام سعیام را به کار بردهام و بیش از این برای پیشبرد این کار توانی ندارم؛ ضمن آنکه مانعان نیز به صورت فیزیکی سراغ من آمدهاند و انرژی مرا مسجون میخواهند؛ اما من قبل از این کارهای خود را انجام دادهام و چنین نیست که این مسأله برای من دور از انتظار و غیرمترقبه بوده باشد. من هر روز در درسهایم انتظار این برخورد را داشتم و گاه آن را اعلام میکردم. در حقیقت من همین موضوع را نیز مهندسی کردهام. به هر حال من مهندسی شریعت و فرهنگ و احساسات را انجام دادهام و بعد از این، زمینه و امکاناتی در اختیار من نیست و نیاز اصلی، مسألهای دیگر است. این فرهنگ و افکار و اندیشههای مهندسیشده، به طور صددرصد جوابگو و نتیجهبخش است و من به این موضوع یقین دارم. این فرهنگِ مهندسی شده، در مورد کافران نیز نتیجهبخش است و میتوان
(۶)
این ایدهها را در جوامع غیر مسلمان نیز اجرایی کرد و آنان نیز در مدیرت خود میتوانند از این آثار استفاده کنند. ما تعصبی در این مورد نداریم و باید چنین افکار پوسیده و متحجرانهای را از خود دور کنیم. در روزهای نخستینِ شکلگیری انقلاب اسلامی، با یکی از آقایان برخورد کردم که مدعی بود از درجه اجتهاد برخوردار است. او شخصی شناختهشده بود و دیگران از او تعریف و تمجید میکردند. او مدرس اخلاق، در حوزه علمیه بود. من در آن زمان، دروس فقهی را در مدرسه فیضیه تدریس میکردم. آن مجتهد تصمیم داشت در مدرسه فیضیه سکونت کند. خانوادهاش در منزل، از تلویزیون استفاده میکردند و او مخالف بود. میگفت محیط خانه، آلوده شده است و من نمیتوانم در خانه بمانم. شخصی با چنین افکار پوسیدهای چگونه میتواند منجی و محیی دین اسلام باشد. کسی میتواند منجی دین باشد که نسبت به جهان و هرچه در آن است و مسایل بهروز دنیا، علم و تسلط کامل داشته باشد. تمام کسانی که در کشور ایران زندگی میکنند، باید این ملک را خانه خودشان بدانند و در آن احساس آسایش و آرامش داشته باشند. ما قصد نداریم کسی را از کشور اخراج کنیم. کشور ایران مانند یک خانه مسکونی است. کسانی که در این کشور زندگی میکنند مانند برادر و خواهر، اعضای یک خانواده هستند. ممکن است یکی از اعضای این خانواده، گرفتار اعتیاد بشود و دیگری اهل نمازخواندن نباشد و دیگری لباس آخوندی به تن داشته باشد. مسأله زندگی مسالمتآمیز این افراد است. اینکه دعوا و درگیری برای آنها پیش نیاید و حد نهایی دعوا و اختلاف این است که هرکس، ارث و حق خودش را طلب کند. با چنین دیدگاهی میتوانیم در این مسیر حرکت کنیم و برای رسیدن به هدف گام برداریم و مشکلات را حل کنیم؛ هرچند که نباید از خودراضی باشیم و باید غرور و خوشخیالی را در مورد این مسأله از خود دور کنیم. من عمری را صرف این کار کردهام و این ماحصل و نتیجه تحقیقات و بررسیهای من است. من به نقاط مختلف کشور سر زدهام و هدفم امتحان و آزمایش این ایدهها بوده است. گاهی برای تبلیغ سفر میکردم و نقاط خاصی از کشور را انتخاب میکردم تا ایدههایم را اجرایی کنم و نتیجه آن را ببینم و متوجه شدم که این طرحها، جوابگو و نتیجهبخش است. در جزیره کیش با اهل سنت دیدار داشتم. این طرحها در مورد آنان بهتر از شیعیان جواب داد و نتیجهبخش بود. به هر حال، باید نظر و خواست مخاطب را در نظر داشت. ممکن است افرادی طالب پول و مال باشند و عدهای علم و معرفت را طلب کنند و ما باید به این خواستهها توجه داشته باشیم. صاحبان اصلی پول و سرمایه کشور، همین مردم هستند و سرمایهها باید به تمامی آنها بازگردد. دیگر بحثهای عوامانه و بدون فکر، کمکی نمیکند. باید این کار را شروع کرد؛ هرچند هزینه سنگینی به دنبال داشته باشد. بعضی از کسانی که در زمینه مسایل فرهنگی و علمی کشور فعالیت میکنند و با من ملاقات میکنند، متأسفانه در کارشان دچار درماندگی شدهاند و بسیار ناامید هستند. البته این طرحها و نوشتهها را باید مورد نقد قرار داد و روی نقادی این آثار متمرکز شد تا کارها از اصالت و استحکام بیشتری برخوردار شود. عصر جدید، روزگاری نیست که آدمها فرمایشی و طبق دستورالعمل کار کنند، بلکه آنان منتقد و خلاق هستند. مهم این است که ما برای دین، جامعه، مردم و در اصل در جهت مصلحت، خیر و وظیفه خود کار مفیدی انجام بدهیم و خدمترسانی کنیم. روزگار ماندن در حوزهعلمیه کوتاه است و سرانجام سپری میشود و ما در نهایت، باید به جامعه برگردیم و در اندیشه فکر و فرهنگ و دین جامعه باشیم. من در این زمینه، خود را انسانی بینیاز میبینم. احساس میکنم به کار یا مسألهای شخصی نیاز ندارم. امروز، اندکی احساس خستگی میکردم. ذهنم را برای چند ساعتی تعطیل کردم. از خانواده خواستم برایم املت درست کنند که قصد دارم یک غذای کامل تناول کنم. بعد هم از قلیان استفاده کردم. احساس کردم تمام خستگیام از بین رفت و روح و روانم تصفیه شد. اکنون از نظر روحی متعادل هستم و میتوانم تا چند ماه، بهسختی کار کنم. من در زندان هم میاندیشم مینویسم. در اوین که بودم بساط تحقیق و آزمایش خود را گستردم و ریشهها و معابر فسادهایی را که در کشور است تحقیق کردم و نتیجه این تحقیق را در بیست جلد کتاب آوردم. البته این روزها حدود بیست تا سی بیماری مرا رنج میدهد؛ اما من باز هم مشتاقانه کار میکنم. نمیتوان به اینراحتی، بارهای سنگینی را که بر دوش دین است برداشت و از آن پیرایهزدایی کرد. اکنون دین و دینداری با
(۷)
مشکلات زیادی دست به گریبان است. شما انشاءاللّه در این زمینه، تفکر و تأمل کنید. اینکه در اصل، حرف و نظرات ما مربوط به عالم خیال است یا این مباحث، واقعی است. آیا این طرحها مردود است؟ آیا مشکل و نقصی در این طرحها مشاهده میشود؟ در این زمینه، جدی باشید. آنقدر که مغرضانه، نظرات را نقد و بررسی کنید. اگر کسی در غیاب ما اشکال کند و نظراتمان را نقد کند، ایرادی ندارد؛ زیرا نقد و بررسی، کار شبانهروزی ماست. در واقع، انسان وقتی نظرات دیگران را نقد میکند، باید نقدپذیر نیز باشد. من برای نقادی از کلمه «مغرضانه» استفاده کردم؛ زیرا هدف این است که بعد از نقد و بررسی شما، اشکالی برای نقد دیگران باقی نمانده باشد. نقد صحیح و اساسی باعث میشود کار علمی از قوت و استحکام برخوردار باشد. در واقع ما نباید نسبت به نقدها و اشکالاتی که از بیرون نسبت به مباحث بیان میشود، استقبال کنیم تا نقصهای خود را بشناسیم. ما نزدیک به ۱۱۰۰۰ جلسه درسگفتار داریم با موضوع فقه، منطق، فلسفه، عرفان، اسماءالحسنی، روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد و دیگر علوم انسانی و اسلامی وجود دارد که نیاز به ویراستاری دارد تا آماده ارایه به جامعه باشد. میتوان این مطالب علمی را از طریق اینترنت و شبکههای اجتماعی به مردم عرضه کرد؛ اما این کار به نیروی انسانی نیاز دارد؛ یعنی کسانی که بتوانند این متون را از نظر علمی، پالایش و آماده کنند. در واقع، انتشار این کتابها کار چندان مهم و دشواری نیست و حتی هزینه چاپ و انتشار آنها نیز چندان اهمیت ندارد؛ زیرا ممکن است در همین لحظه، شخصی که ما هیچ شناختی از او نداریم وارد شود و ادعا کند میلیاردها پول در اختیار دارد و از شما درباره نحوه خرج و مصرف آن سوال کند. اگر مطالب علمی ویراستاری و آمادهسازی نشده باشد، حتی این سرمایه نیز به کار نمیآید. چنانچه مطالب از نظر علمی، ویراستاری و مستدل شده باشند، میتوان طی ماهی چندهزار جلد کتاب را چاپ و منتشر کرد. اما نیروهای انسانی طیفهای مختلفی هستند از محققان علمی تا شخصیتهای سیاسی و آدمهای کوچهبازار. چیزی که میخواهم بگویم این است که ما به هیچ وجه انسانهای جنجالی نمیخواهیم. ما نیروهای علمی میخواهیم. جنجالیها نه تنها کار فرهنگی نمیکنند که مانع کار تحقیقی و علمی ما نیز میشوند. الان معلوم نیست چه کسانی در جامعه به نام ما شلوغ میکنند، نیروهای علمی و فرهنگی ما را میگیرند و محدود میسازند و به آنها فشار میآورند. نمیدانم این جنجالیها از همان مانعان هستند و از همانها که این بساط را راه انداختهاند یا گروههای دیگری میباشند که ما آنان را نمیشناسیم. بعضیها اصلا تفکرشان این است؛ یعنی مأموریت برپا کردن جنجال در جامعه دارند. آنان میگویند هیچ چیز به اندازه هو و جنجال، بر مسایل مختلف جامعه تأثیرگذار نیست. هم برای بلند کردن افراد و هم برای زمین زدن آنها. شخصی میگفت ما در زمان آقای خمینی، از چنین شیوهای برای پیشبرد کارهایمان استفاده میکردیم. ما میگفتیم آقا این سخن را فرمودهاند. آنها میپنداشتند منظورمان از آقا، آقای خمینی است. زمانی از سوی مجمع تشخیص مصلحت نظام، برای ملاقات به منزل من آمدند. آقای محسن رضایی به من گفت ما هزار مجلس سخنرانی برای شما تشکیل میدهیم. جمعیت فراوانی را گرد میآوریم تا در جلسات سخنرانی شما شرکت کنند. یادم است در شهر قم، در کمترین زمان، بیش از هزار زن در مجلسی شرکت کردند. من با خودم فکر میکردم که دسترسی ایشان چگونه است که به راحتی چنین مجلسهای چندهزار نفری را تشکیل میدهند. این افراد، وابستههای چنین مجامع و نهادهایی هستند که برایشان کار میکنند یا در شهر تهران، بهسرعت، دو مجلس سخنرانی شکل گرفت که برای من باعث تعجب بود. من نیز نیروی انسانی دارم؛ اما نیروهای من کیفی هستند نه سیاهیلشکر. یادم است زمانی کتاب منظومه را تدریس میکردم. بعد از مدتی، احساس خستگی کردم و این کلاس را تعطیل کردم. عدهای از من درخواست کردند دوباره کلاس را راهاندازی کنم و گفتند افراد زیادی در کلاس شرکت خواهند کرد. حدود ده کلاس منظومه در قم تشکیل میشد اما چون از آنها استقبال نمیشد تعطیل میشدند. من اعتراض کردم و گفتم عدهای دوچرخهسوار در کلاس منظومه شرکت میکنند و بعد از مدتی، کلاس تعطیل میشود. من وقت خود را برای تربیت کیفی نیروهایی میگذارم که آنها را گزینش کردهام و یک نفر آنان، لشکری را حریف است. ما باید افرادی را برای کار گزینش کنیم که در انجام کار، مصمم و جدی باشند. کار فرهنگی ما
(۸)
کار شخصی و خصوصی نیست که هر زمان، امکان تعطیلی آن وجود داشته باشد. امکانات کار نیز به تمامی به مردم تکیه دارد. مثلا ممکن است، شخصی اهل خیر باشد و صد میلیون تومان در اختیار شما قرار میدهد تا کارتان را انجام بدهید. منتی ندارد و التماس دعا هم میگوید. او در قبال کمکی که به شما میکند، چیزی نمیخواهد و طلبکار نیست، اما سیستمهای دولتی یا سیاسی و حزبی، وقتی امکاناتی در اختیار شما قرار میدهند، توقع بازدهی و نتیجهای بیش از آن امکانات را برای خود دارند. انگار انسان باید بابت این امکانات و مزایا، تاوان بدهد و انسان در کارش صاحب کدخدا و رئیس میشود. من معتقدم در این زمینه، کار ما باید مردمی و مردمنهاد باشد. ما به هیچ وجه تبدیل به دلقکهایی برای گروهها و افراد نمیشویم که طبق ساز دیگران میرقصند. این کار نه درست است و نه بر اساس آموزههای دین است و نه با هدف ما سازگار است که میخواهیم دین را مهندسی کنیم و آن را درست و سالم به مردم برسانیم. هدف ما انجام کار دینی و تبلیغ دین است که اگر امکانپذیر باشد، انجام میدهیم، در غیر این صورت، اصراری بر تبلیغ دین وجود ندارد. به قول معروف، قیمت به بهشت فرستادن مردم این نیست که خودمان وارد جهنم بشویم. این یکی از اشکالاتی بود که من در باب مسائل اخلاقی و فداکاری و ایثار مطرح کردم. اینکه ممکن است شخصی آنقدر فداکار و ایثارگر باشد که جهنم را به جانش بخرد تا دیگران وارد بهشت بشوند. چنین چیزی معنای واقعی ایثار نیست و مخالف آموزههای اخلاقی در دین است. کسی که وارد جهنم و دوزخ میشود، تمام سرمایهاش را از دست داده است و جنبهای مثبت، درونش وجود ندارد تا بخواهد آن را به دیگران انتقال بدهد. این مهمترین انتقاد من به قاتلان متخصصان در اوایل انقلاب بود که اینان حفظ نظام را به بهای جهنمی شدن خود انجام میدهند اگر انگیزهای الهی داشته باشند و بازیخورده سیاستمداران بیگانه نبوده باشند که در آن صورت، مسأله روشن است. این درست نیست که به قیمت بیدینی خود، مردم را به سمت دین جذب کنیم. هدف ما این است که علاوه بر مردم، خودمان نیز از خیر و خوبیها بهرهمند بشویم. البته اگر این خیر و خوبی، بیش از ما، نصیب مردم بشود، ایرادی ندارد. به قول معروف، اگر کوزهگر از کوزه شکسته آب بخورد، ایرادی ندارد، اما اگر همان کوزه شکستهاش را از او بگیرند، چنین وضعیتی، دچار اشکال است. خاصیت این موقعیت زمانی این است که بیدینی در جامعه و مخصوصا افکار و اندیشههای بعضی از صاحبمنصبان و مدیران رخنه کرده باشد. بعضی از تشکلهای سیاسی و صاحب نفوذ اجتماعی، ساختار دینی ندارند و مسؤولان آنها نسبت به مسایل دینی بیتوجه هستند. بعضی از آنها به فریب، خدعه، سالوس، دروغ و کلک تمایل دارند و توجه و هدفشان به مسایل مادی و دنیوی و پول و ثروت است. من عمری را صرف کار فرهنگی و علمی کردهام. شبانهروز کار میکنم. از کسی تبعیت یا اطاعت نمیکنم و مستقل هستم. به همین دلیل، تا این زمان، با قدرت و توان بالا به کارم ادامه دادهام. اما کسانی که درگیر مسایل مادی هستند و هدفشان، پول و پست و مقام است، تحت انواع فشارهای روحی و روانی قرار دارند. بیشتر آنها دچار ایست قلبی میشوند. وقتی آنها را دفن میکنند و در قبر میگذارند، ممکن است قلبشان دوباره شروع به کار کند. در چنین شرایطی، چاره این شخص چیست؟ او با چنگ و ناخن، قبر را میکند تا نجات پیدا کند. اما در نهایت، مغلوب میشود و جانش را از دست میدهد. من در زمان کودکی که بسیار به قبرستان میرفتم به طور کامل هوشیار بودم و از مسایل شناخت داشتم. میتوانم بگویم که میزان هوشیاری و ذکاوتم در آن زمان، مثل هماکنون بوده است. من با چنین شرایط و موقعیت ذهنی و روانی زندگی کردم و مسیر را طی کردهام. اطاعت کورکورانه از دیگران و برده آنها شدن برای من معنا و مفهومی ندارد و موجب خسران است. هدف من این نیست که صلوات و دعای دیگران را گدایی کنم؛ زیرا نیازی به این مسایل ندارم. منظور این است که روش درست کار فرهنگی، از نظر من اعتماد به مردم است، نه ردیف بودجههای دولتی و مانند آن. کسانی که ردیف بودجهای هستند، در این روشها و رویکردها هضم شدهاند و کار آنان نیز خیر و برکتی برای مردم ندارد و مردم نیز به هزینه چنین بودجههایی راضی نیستند. بهترین مؤسسه در بین مؤسسات و آموزشگاههای علوم دینی اگر مؤسسه آقای مصباح باشد، روزی من برای بازدید از طرحهای علمی آنان رفته بودم. بسیاری از آنها مناسب چاپ نبود و بیشتر برای دکور و تزیین گذاشته بودند. وضعیت
(۹)
پایاننامههای این مرکز رضایتبخش نبود. در مورد جاهای دیگر نیز تبلیغاتی که صورت میگیرد، همراه با اغراق و دروغ است. من در کمترین مجلسی شرکت میکنم. این کار در واقع، نوعی قطع رابطه است که بی علت نیست. هم کار علمی دارم که بسیار مهمتر است و هم مجالسی که برگزار میشود یا افراطیهای طرفدار دولت در آن شرکت کردهاند و یا کسانی که ضد انقلاب و منافق هستند و انسان در بین این دو طایفه، حیران و سرگردان است. اگر گامی به جلو برداریم، دچار اختلاف میشویم و اگر گامی به عقب برداریم، در مخاطره هستیم. این در حالی است که تمشی هرگز شامل نیت من قرار نمیگیرد. در این زمانه، کارها و مسائل بر مدار اسم و رسم میچرخد. تمام دعوتهایی که از من صورت میگیرد، بر محور اسم اشخاص خاصی است. ضمن اینکه دستورات، فرمایشی و تکالیف، مشخص شده است. در واقع، مشکل اینجاست که غرض این اشخاص و گروهها در انشاست و نه در منشأ یعنی هدفی مبنی بر حل مشکلات ندارند و فقط میخواهند نامی با ردیفبودجهای داشته باشند. بودجهای در اختیار دارند و میخواهند به هر طریقی این بودجه را مصرف کنند. در اعیاد مذهبی و ایام ولادت ائمه اطهار جشنی برگزار میکنند و بعد جار میزنند که ما چنین کردیم و چنان. اما هدف ما مربوط به منشأ است. قصد ما این است که مشکلات، حل و فصل بشود. قصد ما این است که جامعه را از افولی که بیم آن میرود، نجات بدهیم. اینکه احساسات و عواطف جمعی به فرهنگ و منطق تبدیل بشود و چنین کاری از بریدههای متعلق به دنیا یا سیاست برنمیآید. و در این رابطه، تفاوتی بین کسانی که این سوی خط یا آن سوی خط فعالیت میکنند، وجود ندارد. اخلاص و خیرخواهی نسبت به مردم، در چنین مواقعی مهم و ارزشمند است. من روزی در یکی از کلاسهای درس عنوان کردم که بعد از این تعطیلی (تعطیلی ایام محرم) درس از فلان روز برقرار است. یکی از شاگردان گفت ما منتظر آن زمان هستیم و ممکن است تا آن زمان، اتفاقات زیادی رخ بدهد. من گفتم شما خیالتان آسوده باشد. هر اتفاقی بیفتد کلاس، برقرار است و ما نیز در کلاس حاضر میشویم. در همان ماه محرم، ما را بردند، اما خود آنان نوار درسها را گوش کرده بودند و به استناد سخن ما میدانستند درس برقرار میشود و چنین هم شد. بعضی از شبها، با خداوند مناجات میکنم و میگویم خدایا! اگر تو میخواهی، من باقی عمرم را به دیگران میبخشم و حاضر هستم، در این زمینه مصالحه کنم و رضایت و خواست تو ملاک است. من دیگر در این دنیا، کار خاصی برای انجام دادن ندارم و با این بند و بستها باید توان و انرژیام را برای رجعت بگذارم. دیگر نیز از عمر من چندان باقی نمانده است و ما هم آفتاب لب بام شدهام و قاتل ما نیز آماده شده است. این فرهنگ را نیروهای انسانی علمی و اجتماعی برگزیدهای پیش خواهند برد که دارای مهارت هستند. بعد از تلاش آنان، کارها به خودی خود شکل میگیرد. انسانهایی که از نظر اجتماعی، کاربلد و دارای مهارت هستند. من در این کوفه قم تنها هستم و بیش از این، کاری از دستم بر نمیآید. حدود هشتصد متن علمی دارم که نیاز به تصحیح دارد و افراد علمی خود را میطلبد. سیستم کار باید به گونهای طراحی بشود که اگر ما به عنوان صاحبان کار حضور نداشتیم، حرکت ما متوقف نشود. من نیاز به دستهای از انسانهای باسواد و توانا از نظر علمی دارم. اگر از حدود ده تا بیست نفر، ویراستار خوب و توانا بهره میگرفتم، حدود پانصد جزوه نیمهکاره را ویراستاری و آماده میکردند. این کار نیاز به نیروی کار دارد و انجام آن، به تنهایی امکانپذیر نیست. اکنون حدود سیصد جلد از این کتابها ویراستاری و آماده شده است. البته مطالب این کتابها، حتی کتابهای خرد آن، سنگین و دشوار است. ویراستاری این کتابها نیاز به دانش بالایی دارد. برای مثال، آقای محسن رضایی که کتاب زن را مطالعه کرده بود، میگفت این کتاب باید در مجلس شورای اسلامی مطالعه بشود و مبنای قانونگذاری قرار گیرد؛ وگرنه متن آن، سنگین و دشوار است. ما طی یک ماه، حدود هشتاد و چهار جلد کتاب چاپ کردیم. فصل زمستان و در یخبندان سال ۸۶ این کار انجام شد که مدارس قم از شدت سرما برای دو هفته تعطیل بود. کارگران، وسایل چاپ را از افغانستان به قم میآوردند. زمانی که با آنها قرارداد بستم، شرط کردم که اگر یک روز تأخیر کنند، باید خسارتش را بپردازند. البته به آنها پول نقد پرداخت میکردم که برای آنها جاذبه داشت. مخصوصا اینکه به ایام نوروز نزدیک میشدیم، ولی کار باید از سیستم منظمی برخوردار باشد. من تا امروز، کارهای
(۱۰)
علمی و فرهنگی زیادی انجام دادهام که به طور کامل، شخصی انجام شده است. از امکانات شخص یا نهادی استفاده نکردهام. از رفاه خودمان کاستهایم و قناعت کردهایم تا کار پیش برود و امروز با کتابهایی که با چنین زحمتی چاپ شده است چنان میکنند که در انظار همه است و همه میبینید. ما ویراستاری، صفحهآرایی و آماده سازی این کتابها را در منزل مسکونی خودمان انجام دادهام و منزل مسکونی محل کار ما بوده است. خانواده به این وضعیت عادت کردهاند و مانند قناریهای در قفس، سر و صدایی ندارند. وقتی شخصی برای انجام کار، به منزل ما میآید، باید تذکر بدهیم که سکوت را رعایت کنند. یا هزینه قبضهای برق ما گاهی بسیار میشود که ما مجبور میشویم آن را به صورت قسطی پرداخت کنیم و نهادهای فرهنگی هیچ کمکی به ما نداشتهاند. این کتابها با چنین سختیهایی به دست مردم رسیده است و البته برایم مثل روز روشن است که مانعان این بحثها و کتابها از بزرگ و کوچک و ریز و درشت و مسبب و مباشر، خیر نخواهند دید. به هر حال، ما مستقل هستیم و این آزادی و استقلال، تاوانی دارد و احساس من در این زمینه این است که برخورداری از آزادی در کار، سلامت انسان را تضمین میکند؛ هرچند سختیها و دشواریهایی دارد. غیر از سیصد کتاب آماده شده، پانصد نوشته دیگر دارم که آمادهسازی آنها برای نشر نیاز به نیروی انسانی دارد. درست مانند گنجی که کشف میشود و وجود آن، به تنهایی بیاثر است و حکم یک نعش را دارد. نیاز است که افرادی این گنج را استخراج کنند، به کار بگیرند و از آن استفاده کنند. این کتابها و متون علمی، نیاز به ویرایش دارد. به هر حال، ما قصد داریم مستقل باشیم و وابستگی خاصی به شخص یا گروهی، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور نداشته باشیم و کسی را تأیید نمیکنیم. شاید طبقه متوسط از ما شناختی نداشته باشند، اما خواص، از نقاط مختلف جهان، به سراغ ما میآیند و با ما دیدار میکنند. البته من در برخورد با آنها تیزهوشی و ذکاوت خاص خود را دارم. آنها به سرعت، از من شناخت پیدا میکنند که این شخص، مخاطب خوبی برای حرفهای غیرمعمول ما نیست. گاهی با دیدن من تعجب میکنند که این شخص، چه تکیهگاهی در زندگیاش دارد و این اعتماد و توکل از کجا نشأت میگیرد. بارها گفتهام که من به ازلیت و ابدیتی دل بستهام که با وجود آن، دیگر کسی را نمیشناسم و به دیگران نیازی ندارم. به هر حال، وضعیت فرهنگی و آزادی بیان، در این کشور چنین است. این در حالی است که مخاطب کتابهای ما اشخاصی مسلمان هستند؛ آنها که نمازشب میخوانند و در این صورت، وضعیت افراد نامسلمان و کسانی که اهل خواندن نماز شب نیستند، روشن است و باید بابت سخنرانیمان، آدامس جایزه بگیریم و تبدیل به دلقکهایی شویم که نظرات اشخاص دیگر را تکرار میکنند. معتقدم اگر انسان در این مملکت و دیار از دنیا برود، سعادت است؛ زیرا امکان گفتن شهادتین در هنگام مرگ وجود دارد. ضمن اینکه انسان را کفن میکنند و در قبر میگذارند؛ هرچند من حتی به کفن و قبر نیز نیازی ندارم. در واقع، هدف ما این است که بر اساس یک تبار مشخص، مسیر را طی کنیم. تمام مطالب و مباحثی که مطرح میکنم، بیان سرنوشت و تجربیات زندگیام است. در واقع، عملکرد و کارهایی را که در طول زندگیام انجام دادهام یا دیدهام، به مفاهیم تبدیل کرده و بیان میکنم. سر سوزنی از این مطالب، مربوط به شخص یا گزارش از کتاب یا منبعی نیست. تمامی این مطالب، گزارش شخصی است که به صورت بحثهایی طرح میشود تا نسبتش به من معلوم نشود. همانطور که گفتم، این تجربیات مانند یک گنج، ارزشمند است که باید در مورد کیفیت استخراج و استفاده از آن اندیشه کرد. به هر حال همین کتابهایی را که وانت به وانت میبرند و گاه حتی از خانههای طلبهها جلد به جلد آن را جمعآوری میکنند، در زیرزمین منزلمان آماده کردیم. البته در این کتابها بعضی از مسایل بسیار بسته آمده است و امکان تشریح بیشتر بعضی از مسایل فراهم نبوده و تبیین آنها نیازمند زمینه و وقت مناسب است. به هر حال آمادهسازی و انتشار این آثار مانند این است که انسان بخواهد نعش و بدن میتی را جابجا کند که در ابتدا، کار دشواری است و فشار زیادی به انسان وارد میشود. اما به محض اینکه، نعش به خیابان انتقال پیدا میکند، ادامه کار به خودی خود انجام میشود و بسیار آسان است اما مهم ویرایش این آثار است. کارهای علمی نیاز به تخصصهای علمی، دقت، بسط دادن نکتهها و شرح و توان نگارش دارد و حکم یک کپسول را ندارد که شما فقط با قورت
(۱۱)
دادن آن، به هدفتان برسید. برای نمونه یمی از بحثهای فلسفی که من در مورد انسان طرح کردهام بحث «تسخیر» است. در این بحث، مطالبی وجود دارد که نکتهای از آن، در کتابهای مشهور فلسفی، مانند اسفار و شفا یافت نمیشود. در تسخیرات انسان میگوییم اینکه انسان، شمس و قمر و نجوم را به تسخیر در میآورد چگونه است. در مورد اینکه انسان دریا و ماهیها را به تسخیر در میآورد، نیز سخن گفته شده است. ما از نعمتهای دریایی استفاده میکنیم. ماهیگیری میکنیم و رزق ما از طریق دریا تأمین میشود. این مصداق تسخیر دریا و ماهیهاست، اما منظور از تسخیر ماه و ستاره چیست؟ من معمولا در مورد این مسایل، با احتیاط صحبت میکنم؛ زیرا جرأتی برای بسط بیشتر موضوع ندارم. من به گونهای سخن میگویم که کلام خاصی به من نسبت داده نشود تا اگر روزی بابت حرفهایم بازخواست شدم، که همچون گالیله خواهم شد، بهراحتی، انکار کنم که این کلام، گفته من نیست و من احتمالات را بیان کردهام. بساط علم و دانش، مانند تعزیه و نمایشی است که ما نقش یک مرده را در آن بازی میکنیم. از طرفی به سخن آقازادهای اشاره میکنم که حرفش بسیار مورد پسند من واقع شد. او میگفت علم مانند اورانیوم است که باید غنیسازی بشود و نیاز به آب سنگین و سبک دارد. در غیر این صورت، امکان انفجار وجود دارد. کار ما نیز حساس و دقیق است. اگر دقت نکنیم ممکن است به جای اصلاح، دست به تخریب بزنیم. من مراقبت میکنم تا چنین انفجارهایی در صحنه کارم به وجود نیاید. امروز طلبهای با صراحت میگفت شاید مردم دوست دارند انقلاب کنند. من حدود پانزده دقیقه، او را بابت این حرف سرزنش کردم که این انقلاب، با همه زحمتها و هزینههایی که داشته است، برای ما کافی است. من با دقت سخن میگویم تا ترکشهای کلام، خسارتی وارد نکند. خداوند، روز قیامت از ما بازخواست میکند و ما پاسخ میدهیم که خدایا اگر ما کوزهات را پر از آب نکردیم و منفعت و خیری برای دین و مردم نداشتیم، اما آن را نیز نشکستیم. یادم است شخصی که اکنون در قید حیات نیست در مورد انقلاب گفته بود آشی پخته شده و اگر سهم مرا از انقلاب ندهید، به آن آسیب میزنم. ما مانند چنین اشخاصی، افکار و رفتارهای عجیب و غریب نداریم، لب فرو میبندیم و حاضر هستیم جانمان را برای بقا و حفظ و سربلندی با عزت آن بدهیم. ما باید مواظب باشیم آسیبی به نظام و انقلاب اسلامی و مکتب تشیع وارد نشود. البته این هدف به این معنا هم نیست که تبدیل به دلقکهایی بشویم که کورکورانه از دیگران تبعیت میکنند. بارها گفتهام من ذو حیاتین هستیم. سی سال از عمرم را در قبل از پیروزی انقلاب و سی سال دیگر را بعد از پیروزی انقلاب سپری کردهام و این از الطاف خداوند نسبت به ماست. در این دو دوره زمانی، در سنینی به سر میبردم که دارای پختگی و کمال بودم. بنابراین، هر دو دوره زمانی و مختصاتش را به خوبی میشناسم و درک کردهام. دنیا و هرچه در آن است ارزشی ندارد و شایسته نیست انسان وابستگیهایش را بر اساس مسایل شخصی و دنیوی تنظیم کند. مگر نیاز و خواستههای یک انسان چیست و اندازه آن چهقدر است؟ خوراک ما قبل از انقلاب غذایی ساده بود، امروز هم تا پیش از این قضایا که بیمار نبودم، همان غذای ساده را میخوریم. خدا را شاکرم و شب و روز، او را سپاس میگویم. هر شب با خدا مناجات میکنم که خدایا! تو را شکر میکنم. من در طی سی سال بعد از پیروزی انقلاب، در این کشور فعالیت کردم و به مردم خدمت کردم، نه دستبندی به دستی زدم و نه دیناری از حقوق مردم را مصرف کردم. این کمک و خدمت به مردم، از سهم ما کافی است و این عنایت توست. یادم است زمانی مادرم به منزل یکی از آقایان خیلی معروف رفته بود؛ زیرا با مادر آن شخص، رفاقت داشت. مادرم از وضعیت خانه و زندگی آنها تعریف میکرد که خانهشان دارای اتاق خواب است و… . گفتم مادر! از بیان چنین حرفهایی خودداری کن. او به طور حتم، باعث قتل صدها نفر شده است؛ در حالی که من دستبندی به دستی نزدهام. مال و اموالی که دارم متعلق به خودم است، خودم کسب درآمد کردهام و از این نظر، روی پای خودم ایستادهام. اگر مصدر امور بودهام، به مردم خیر رساندهام و از آنها دستگیری کردهام. کسانی که به این مسایل توجه داشتند نیز از چنین رویهای پیروی میکردند. طلبهای را میشناختم که در نیروی هوایی خدمت میکرد. پدر و پدر همسرش از علما بودند و مخالف انقلاب اسلامی بودند. آنها خطاب به آن طلبه گفته بودند خدمت تو به نظام اسلامی جایز نیست. او پاسخ داده بود که حاجآقا، این کار را بدون اشکال
(۱۲)
میداند. آنها هم رضایت داده بودند. آنها از آقایان ایراد میگرفتند و اشکالات را نزد من بیان میکردند. من پاسخ میدادم که پول آقایان را در مورد اشخاص دیگری خرج کنید و اشکالات را نزد من بیان کنید. از هر طریقی به مردم کمک و خدمت کنید و گناه و فساد آنها را ببخشید. اما اگر قصد براندازی نظام در میان باشد، سکوت شما جایز نیست و اگر پنهانکاری کنید، خیانت به ملت است. مثلا اگر شخصی که نظامی است در مجالس رقص و شرابخواری دیده شده است، سند این وقایع را باطل کنید و پروندهها را از بین ببرید. از مردم، اسناد سوابق سوء و جرم جمعآوری نکنید. آن طلبه، در تصادف از دنیا رفت. او را در بهشت زهرا دفن کردند. عدهای از زنان، در مراسم عزاداری او شرکت کرده بودند. آنها چادرهای توری به سر داشتند و به نظر میرسید انسانهای مؤمن و موجهی نبودند. آنها از مرگ آن طلبه بسیار متأثر بودند. عدهای از ارتشیها نیز حضور داشتند. من از طلبهها دلیل رفتار آن زنان را پرسیدم که شاید از اقوام آن طلبه هستند. طلبهها پاسخ دادند که از طرف آن طلبه، به شوهر و فرزند این زنان، خیر و خوبی رسیده است و بابت از دست دادن او متأثر هستند. این طلبه رفتاری توام با بخشش و مهربانی با گناهکاران و خطاکاران داشته است. آن طلبه، کار ایشان را راه انداخته و پروندههایشان را اصلاح کرده است. در یک کشور آخوندی، روش ما در برخورد با مردم، باید همین باشد. بخشش و مهربانی و دستگیری از مردم. عالمی را میشناختم که آیتالله بود. او با عدهای از علما که ادعای مرجعیت داشتند، هممباحثه بود و امامت جماعت یک مسجد را بر عهده داشت. عدهای از رئیسان و مدیران دولت، برای اقامه نماز به آن مسجد رفت و آمد میکنند و با او همصحبت و رفیق میشوند؛ زیرا منزلشان به آن مسجد نزدیک بوده است. این واقعه، مربوط به اوایل پیروزی انقلاب است. عدهای از انقلابیون از او دعوت میکنند تا برای زندانیان، در زندان قصر صحبت کند. انقلابیون در ابتدا، به او احترام میگذارند، اما بعد، عمامه را از سرش برمیدارند و پاره میکنند و او را به زندان میفرستند. آقای گلپایگانی و دو نفر از همکلاسیهایش و نیز بعضی از همانان که ادعای مرجعیت داشتند واسطه میشوند و او را از زندان بیرون میآورند. او تعریف میکرد که آنها ناجوانمرد بودند و مرا فریب دادند. ابتدا به من احترام گذاشتند تا به آنها اعتماد کنم؛ زیرا وارد شدن من به زندان، کار آسانی نبود. مرا وارد زندان کردند، عمامهام را برداشتند و مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. من همسلولی بهاییها بودم. گفتم قصد دارم نماز بخوانم، آنها گفتند خواندن نماز برای تو فایدهای ندارد. تو انسانی بیدین و بیایمان هستی و با این حال، قصد داری نماز بخوانی؟ بعدها آن عالم دینی وارد جامعه مدرسین شد و در آنجا مشغول به فعالیت گردید. فرزندش نیز که شاگرد من بود، در سمت مدیر بخشی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول به کار شد. آن عالم دینی میگفت من به فرزندانم توصیه کردهام وارد ارگانهای مختلف مانند سپاه و ارتش بشوند تا اگر مشکلی برای یکی در ارگانی پیش آمد، دیگری در ارگانی دیگر به او کمک کند و توانایی کمک به یکدیگر را داشته باشند. معنای چنین تدبیرهایی از طرف یک عالم دینی و مسؤول چیست؟ اگر امروز، نتیجه بعضی کارها و تلاشها منفی یا معکوس است، علتش همین خرابکاریهاست. کارهایی که ملاکش نهتنها دین و دینداری نبوده است، بلکه بیدینها هم چنین نمیکنند.
به هر حال آثار و نوشتههایی که دارم مانند یک دایرةالمعارف و یک کتاب فرهنگ، جامع و کامل است. مطالب این کتابها گوناگون و متنوع است و علوم مختلفی را بیان کرده است. اکنون صد و پنجاه جلد کتاب دیگر برای چاپ و انتشار آماده است. آمادهسازی و تدوین این کتابها کار بسیار دشواری بوده که من آن را بهتنهایی انجام دادهام. در این زمینه، از کسی کمک نگرفتم و امکانات خاصی نیز در اختیار نداشتم. آمادهسازی پانصد جلد کتاب دیگر را نیز برنامهریزی کردهام. درست است من این روزها بسیار بیمار هستم و حدود سی بیماری دارم و بیماری کلیوی نیز این روزها به فشار خون و مانند آن اضافه شده است؛ بهطوری که مرا به یکی از مهمترین بیمارستانهای تهران بردهاند، اما میدانم که در بستر بیماری از دنیا نمیروم و این بیماری نیست که مرا با خود میبرد، بلکه قاتل خبیث و ولدالزنا دارم و جانم را بهخاطر تصحیح فرهنگ دینی میدهم. مسأله فرهنگ دینی، مسألهای است که پیگیری آن ضروری است. ما باید در این مورد، تدبیر و چارهاندیشی کنیم که این کار،
(۱۳)
حکم یک تکلیف و وظیفه را برای ما دارد. این موضوع، از نظر من بسیار مهم است؛ آنقدر که جانم را در این راه فدا میکنم و کمترین تعللی در این زمینه ندارم. ما وارد حوزه علمیه شدیم و هدف خاص و مقدسی داشتیم. قصدمان این نبوده که در بستر بیماری از دنیا برویم. معتقدم اگر انسان، اجل را درک کند و از دنیا برود، بهتر است از اینکه با بیماری، یعنی بیهوده و اتفاقی از دنیا برود. میگویند اشخاصی مانند ابنسینا و رستم دستان، در اثر بیماری از دنیا رفتهاند. مهم این است که انسان در زندگیاش به دیگران خدمت کند و کار درستی انجام بدهد و به خاطر دین و مردم جانش را از دست بدهد و در این صورت است که بیهوده و هدر نشده است. تاکنون نظرات اشتباه زیادی به نام دین به مردم تحمیل شده است. مردم نیز از این موضوع ناراحت و دلگیر هستند که دین و دستورات آن، نباید سختگیرانه و افراطی باشد. به هر حال، مردم جامعه و حل مشکلات آنها هدف ماست. جامعه علمی ما در حوزه علوم اسلامی و انسانی نیاز به تحول و دگرگونی دارد. اگر روند فعلی ادامه یابد، معتقدم در سیصد سال آینده، جامعه ما تبدیل به جامعهای سکولار میشود. یعنی بعد از تحمل سیصد سال بدبختی و مشکلات، جامعه به سکولار و لائیک پناهنده میشود. اگر فرهنگ دینی در آینده تصحیح نشود، میشود که حاکمان ستمگر به نام دین، خون مردم بیگناه را بریزند و آنها را با عملکرد بد و ظالمانهشان تکهپاره کنند و از دین و حکومت دینی خبری نماند. منظور این است که فعالیت و کار فرهنگی در این زمینه تأثیری به این مهمی دارد. اگر تصحیح فرهنگ دینی صورت نگیرد، جامعه گرفتار ظلم و ستم حاکمان میشود و بعد از آن، شاهد سکولار و لائیک در حکومت خواهیم بود و دین نیز تبدیل به گزارهای سنتی در جامعه میشود. همچنان که در دیگر نقاط جهان، دینهای تحریفی و پرپیرایه چنین سرنوشتی داشته است. انقلاب اسلامی اما جرقهای بود که روشنیبخش راه انسانها در ارتباط با دین و دینداری است. ما میتوانیم از این پدیده دینی استفاده کنیم و تصحیح فرهنگی دینی را انجام دهیم. اگر مردم، ما را به خیر و خوبی بشناسند و خدمت و کمک ما متوجه مردم باشد، میتوان امیدوار بود و دیگر مسیر به ظلم و بیدینی و سکولار و لائیک منجر نخواهد شد. روحانیون نباید نقش متولیان دوزخ را ایفا کنند. دیدگاه من عکس این است و همیشه خلاف این رویکرد عمل کردهام. به طلبههایی که در نظام جمهوری اسلامی سمتی داشتهاند همواره توصیه میکردم که روش مهربانی و خدمت را با مردم در پیش بگیرند. میگویم به مردم کمک کنید، از آنها بازخواست نکنید، پروندههایی را که جرم قطعی دارد باطل کنید و مردم را بپذیرید و از خودتان طرد نکنید، نه آنکه حتی برای بیگناهان با استناد یک خط سیاهه، پروندهسازی کنیم. البته گاهی موضوع، بمبگذاری، براندازی نظام یا جاسوسی است که بحث و حکم جدایی دارد، در غیر این صورت، کارها و فعالیتهای گوناگون مردم جامعه، ربطی به نیروهای امنیتی ندارد. اما امروزه با حکمهای امنیتی تجسس میکنند و برای مسایل داخلی افراد که هیچ ارتباطی به امنیت مملکت ندارد، پروندهسازی میکنند. رقص و شرابخواری و مانند آن ربطی به نهادهای امنیتی ندارد و ضرورتی ندارد به خاطر این اعمال، متجسسانه و مفتشانه از مردم بازخواست کنیم. مهم این است که مردم، کار و وظیفهشان را به صورت علنی به خوبی انجام بدهند و ما مسؤول بررسی شبهای مردم نیستیم. معتقدم یکی از علتهای شکست و باخت متولیان فرهنگی و دینی در زمینه مسایل فرهنگی و دینی، همین رفتارها و رویکردهای افراطی و سختگیرانه است که روش نادرستی است. به همین دلیل، من از سال ۶۰ به بعد از کار کردن در دستگاههای نظام اسلامی انصراف دادم؛ زیرا دریافتم که افکار و منش من با صاحبمنصبان خوانایی ندارد و سازگار نیست. آنها یکدیگر را بازخواست و متهم میکردند و به زندان میفرستادند. مسائلی که به آن اشاره شد، اجتماعی، عقلایی، فلسفی، جامعهشناسی و روانشناسی است و تمام این جنبهها را در بر میگیرد. اما کسی به اسم فقه و دین از این مسایل اطلاعی نداشته و با تعبد، کارش را انجام داده و بعضی را به جوخه اعدام یا زندان فرستاده است. منظور از التفقه فی الدین نیز علم به تمام این مسایل است. فقه به معنای فهم مراد شارع در این لحظه و برای این مخاطب زنده و حاضر است، نه حفظ رسالههای عتیق. این افراد از سواد و دانش کافی برخوردار نبودند؛ هرچند بعضی انسانهای خوب و وارستهای بودند، اما علم دینی نداشتهاند و زبان دین را را نمیدانستهاند. فقه، درک معنای ظاهر سخن گوینده نیست، بلکه دریافتن غرض اوست
(۱۴)
و درک معنای سخن، برای همه امکانپذیر است. مثلا شارع، حکمی صادر کرده است و غرضی داشته است. فقه دستیافتن به این غرض است یا مثلا گوینده، سخنی میگوید که حاوی طعنه و کنایهای است. شما درک میکنید که گوینده با کلامش، طعنهای به فلان شخص گفت. فقه، دریافت همین کنایات و پشت صحنه فهم معنای ظاهر است. فقیه باید غرض مولا را درک کند اما فقه امروز ما گرفتار ظاهرگرایان بریده از معنا و غرض شارع است. مولا حکمی مبنی بر خواندن نماز صادر کرده است. سؤال این است که غرض مولا از صدور این حکم چه بوده است؟ اجرای شکل و صورت و عادت توسط بنده یا ایجاد حالات عرفانی و معنوی در او؟ با توجه به این توضیحات، اسلامی که هماکنون تبلیغ میشود، دینی فقاهتی نیست؛ زیرا اطلاعات فقیهان ظاهرگرای آن کامل نبوده است و از فقه حقیقی دور بودهاند. همچنین ما در حکومت اسلامی، از فقهی گنگ استفاده کردیم. فقهی که عامیانه، غیر علمی و توأم با تعصب بوده است. این در حالی است که ساحت دین، ساحتی غیر علمی نیست. دین و دیانت، سراسر علم و دانش و عقلانیت و حکمت است و ما آن را در کتاب «فقه حکمتگرا» توضیح دادهایم. آیات قرآن کریم نیز علمگرا و مبتنی بر عقل و منطق است. متأسفانه بعضی از چیرگان در فقه، رویکردی علمی نداشتهاند که خسارتهایی نیز در بر داشته است. تعصب و تحجر دامنگیر دیگر علوم دینی و حوزوی مانند فلسفه و کلام نیز هست. شاید تصور شما این باشد که قدرت مانور در علوم فلسفه و کلام بیش از علم فقه است؛ در حالی که قدرت مانور و نوآوری در فقاهت، بیش از علوم دیگر است که از چرایی آن در جای دیگر سخن گفتهام. این آزادی در علمی مانند کلام میسر نیست؛ زیرا ما نمیتوانیم هر اعتقادی را رد کنیم یا هر اندیشهای را بپذیریم. به هر روی، انقلاب اسلامی ایران، انقلابی عظیم است که متأسفانه این روزها گرفتار کلیشههای فقهی و دینی شده است که ما آن را با عنوان پیرایهها میآوریم. اگر تعصبات و تفکرات خشک فقهی وجود نداشت، این انقلاب عظیم دچار رکود و عقبماندگی نمیشد. گاهی این تخریب دینی توسط یک نفر انجام میشود، اما گسترهاش، وسیع و خسارتبار است. امکان تنوع و نوآوری در علم فقه کمتر از علومی مانند منطق و فلسفه و مسایل اجتماعی و روانشناسانه نیست و مشکل اینجاست که بعضی از فقیهان، آدمهایی مبتکر و خلاق نیستند به این معنا که موضوع و ملاک احکام را کشف نمیکنند و نمیشناسند و کورکورانه از یکدیگر تبعیت میکنند. آنها در ورطه تکرار و تحجر گرفتار شدهاند و مانند حلزون، گرد خودشان میچرخند و مانند عنکبوت، اسیر تارهای افکار متعصبانه خودشان هستند و در حقیقت در دنیای امروز ما زندگی نمیکنند، بلکه با تحجری که دارند، مردهاند و در قرنها قبل مدفون شدهاند و دیگر امکان احیا و آزادی برایشان فراهم نمیشود و به دست خودشان، زندانی افکارشان شدهاند و در همان سیاهچال نیز مردهاند. باید توجه داشت هیچکسی با علم و دانش مخالفتی ندارد، اما اگر علم با تحجر مخلوط شود، دیگر تعصب و ظاهرگرایی و مانند آن است و این امور انحرافی باعث اختلاف و درگیری میگردد. مشکلی که هماکنون گریبانگیر نظام اسلامی است این سیستم معیوب متحجر است که نفوذ قوی در ارکان مدیریتی کشور دارد؛ سیستمی که از منش دستهای از انسانهای عقبمانده، کمسواد و متحجر و سختتر از سنگ شکل یافته است. من معتقدم چنین عالمانی، کم سواد و عقبمانده هستند و همینان خار راه انقلاب و منحرفکننده مسیر درست و سالم آن میباشند. بیش از سی سال از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته است و سؤال این است که بعضی از فقیهان صاحب نفوذ و موجسوار در طی این سالها، چه نظریات و چه گفتمانی را به جامعه ارایه دادهاند؛ در حالی که حوزههای علمیه و نظام اسلامی را در سلطه خود دارند. بررسی نظریات اینان نشان میدهد حرفها و نظرات گذشتگان را تکرار میکنند که تناسبی با زمان حال ندارد و این موضوعشناسی ضعیف آنان از احکام میرساند. آنان احکام زمان گذشته را حفظ کردهاند و همان را برای زمان حاضر بازمیگویند. این اجتهاد شیعی نیست. به همین دلیل هم نمیتواند کاربردی باشد و بعضی از همان اشخاصی که در نظام و دولت اسلامی و این سیستم فعالیت میکنند و با موضوعات درگیر میباشند نمیتوانند این نظریات را اجرایی کنند و نسبت به پذیرش آنها بیاعتنا میگردند. زمانی به یکی از رئیسان دستگاه اجرا اعتراض کردم که چرا کاری برای مردم انجام نمیدهید؟ او پاسخ داد که مقامات بالا، حرف و سخن ما را درک نمیکنند و
(۱۵)
در اصل، این کار سودمندی نیست. حتی بیم مخالفت آنها میرود که در این صورت، نمیتوانیم از خودمان دفاع کنیم و مسأله را تمام کنیم و در صورت مخالفت، خود ما قربانی میشویم به همین دلیل، مسأله خاصی را طرح نمیکنیم. چنین افکاری برای محتوای انقلاب کاربردی نیست. البته اگر کسی در خود انقلاب اسلامی تشکیک کند، نشانه ناآگاهیاش است. مسأله مهم این است که انقلاب اسلامی، پدیدهای احساسی بوده است و هرچند آن را از هر نظر کامل و بینقص بدانیم، اما رویکرد احساسی آن نیاز به تزریق فرهنگ علمی درست و بهروز دارد. با صراحت میگویم که اگر به انقلاب اسلامی، شوکی فرهنگی و علمی وارد بشود، از ایستایی خارج میشود و پیشرفت خواهد کرد. این حرکت فرهنگی، نیازمند فرآیندی از پیشساخته شده است. این کاری است که من در طی چهل سال، درباره دین و فرهنگ شیعی انجام دادهام. نظرات علم و بهروز را با موضوعشناسی دقیق طراحی و مهندسی کردهام و مسایل دینی گزاره به گزاره و جزء به جزء و ذره به ذره مانند تکههای شیشه در آینهکاری روی هم چیده شده است. هدف من، انجام این کار بوده است و از سال شصت که این نقص را مشاهده کردم و سیاستهای اشتباه برآمده از عدم درک صحیح از فرهنگ دینی را دیدم، برای مهندسی این فرهنگ، از سیاست کناره گرفتم و فقط در حوزه علمیه مشغول درس و بحث و تحقیق و تربیت شاگردان لازم برای آن گردیدم و کار دیگری را پیگیری نکردهام. در این زمینه، نقشهای طراحی کردم و ابعاد و زوایای مختلف آن را بررسی کردم و ایدههای آن را آمادهسازی کردهام. البته ممکن است این طرح و نقشه را نهایی ندانیم. بنابراین باید روی شکلبندی و نحوه اجرای آن، فکر و چاره کرد. این کار، نیازمند خردگرایی جمعی است تا بهدرستی و با کمترین نقص محقق بشود. باید صد نفر از دانشمندان، در مورد این طرح تحقیق کنند و آن را از نظر علمی تایید کنند که راه درست، همین است. در این صورت، انجام و ادامه کار بسیار آسان است. اگر این نظرات، اجرایی نشود، من از جانب دیگران مأیوسم؛ زیرا از نیروهای سیاسی و چهرههای دینی شناخت دارم. میدانم که بزرگ و کوچک این اشخاص، چه نظراتی دارند و البته بسیاری از آن را در درسهای خود بررسی و نقد کردهام. ما برای تبیین این مهندسی به انسانهایی دانشمند نیاز داریم که از این طرح دفاع کنند؛ انسانهایی که فهیم و معتقد به دین باشند و هدفشان خدمت به دین باشد، نه رسیدن به منافع خودشان. من با دقت بر آیات و روایات بعد از هزار سال که از عصر غیبت میگذرد، مطالبی نو و بدیع آوردهام که در کتابهای گذشتگان بیان نشده است و من آنها را با صراحت بیان میکنم. خوانندگان نیز اهل فضل هستند و این مطالب را مطالعه میکنند. این مهندسی هماینک فردی است و در مرحله دوم نیاز به یک خردگرایی جمعی حقیقی دارد، نه یک خردگرایی تصنعی که بر اساس تبلیغات و جنجالهای اجتماعی شکل میگیرد. باید جمعیتی از دانشمندان تحقیق کنند و از نظر علمی به این نتیجه برسند که اسلام مهندسی شده در این کتابها و آثار، دینی پاسخگو است. همانطور که قبلا گفتم، من این مهندسی را در مورد مسایل خرد و کلان آن، امتحان و تست کردهام و با درصد بسیار بالایی موفق بوده است. اگر این مهندسی مراحل خود بگذراند تا برای عرضه به مردم آماده گردد، مردم به صورت خودجوش، این کار را دنبال میکنند. یادم است تقریبا دو سال قبل دردی را در ستون فقراتم احساس میکردم که البته باعث تعجب بود؛ زیرا من هرگز درد را احساس نمیکنم غیر از الان که بیماری کلیوی به بیست تا سی بیماری دیگرم اضافه شده است. یکی از رفقا پزشکی را معرفی کرد گفت او حاذق است و از آمریکا به ایران میآید. من به دلیل حساسیتی که نسبت به سلامتیام دارم، قبول کردم آن پزشک مرا ویزیت کند. او توضیح داد که مطب آن پزشک که همان منزل اوست، محل رفت و آمد آدمهایی فاسد، بیدین و بیحجاب است و ممکن است در این اثنا به شما بیاحترامیهایی کنند. گفتم شما ناراحت نباشید، کسی به من بیاحترامی نمیکند. منزل آن پزشک بسیار وسیع بود. وسعت سالن پذیراییاش، به ببش از چهارصد متر میرسید. صندلیهایی اطراف این سالن قرار داده بودند و جمعیت زیادی حاضر شده بودند. مدتزمان نوبتها گاه به ششماه قبل میرسید. حاضران از لباس و حجاب مناسبی برخوردار نبودند. من لباده به تن داشتم و شیک و فانتزی بودم. جوانی برخاست و به من گفت چرا مردم احساس خوبی نسبت به شما ندارند؟ من سعی کردم، شیرین و بهخوبی با او صحبت کنم. گفتم اتفاقا خلاف به عرض شما
(۱۶)
رساندهاند، مردم عاشق ما هستند و جانشان را فدای ما میکنند. خودم مریدان و عاشقان زیادی دارم. شخصی که ظاهری مذهبی داشت و بعد دانستم از مسؤولان است، به آن جوان اعتراض کرد و با لحنی تند، خطاب به او گفت چرا به ایشان بیاحترامی میکنید. من به او پرخاش کردم که بهتر است دخالت نکنید. مردم حاضر با شنیدن این صحبتها اطراف ما جمع شدند. من شروع به سخنگفتن کردم و سعی کردم شیرین و جذاب صحبت کنم. هم استدلال میکردم و هم اینکه بحث، تفریحی بود. ویزیتور بیمارها را صدا میکرد، اما آنان نزد پزشک نمیرفتند، حتی آنها که ششماه نوبت گرفته بودند و میخواستند این بحث را ببینند و صحبتهای ما را بشنوند. من نیز به خوبی بحث را پیش میبردم. اداره و مدیریت چنین جمعهایی نیاز به زیرکی و هوش دارد. من نیز حساسیت به خرج دادم و مراقبت کردم تا حتی پریدن یک پشه را کنترل کنم تا مشکلی به وجود نیاید. در آخر، پزشک نیز از اتاق خارج شد و صحبتهای ما را شنید و از من خواست نزدش بروم. من مخالفت کردم و گفتم آقای دکتر! دیگران در نوبت هستند. مردم حاضر گفتند این موضوع، اشکالی ندارد و از من خواستند نزد پزشک بروم. من عذرخواهی کردم و وارد اتاق پزشک شدم. آقای دکتر مرا معاینه کرد و گفت شما بیمار نیستید. من تا قبل از این مسایل، به طور معمول از سلامتیام غافل بودم و اینکه در آینده چه میشود برایم اهمیتی نداشت. با خودم فکر کردم که علت دردی که احساس میکنم چیست. به یاد آوردم که ورزشهای سنگینی انجام میدهم و میلهها و دمبلهای وزنهبرداری را بلند میکنم، اما به اندازه کافی نرمش نمیکنم. به همین دلیل، ماهیچههایم منقبض شده است. موضوع را با آقای دکتر در میان گذاشتم. او گفت ظاهرا شما یک پزشک هستید و از من تعریف و تمجید کرد. شماره تلفنم را برداشت و با من رفیق شد. همچنین از من و رفیقم پولی نگرفت. منظور این است که افکار و رفتار واقعی مردم، این نیست که تبلیغ میشود و سیاهنمایی میگردد. آنها به بدیها و بدها بدبین و معاند شدهاند و کافی است تا برخورد خوبی از شما ببینند، در یک لحظه، رفتارشان تغییر میکند. مردم ما به دو دسته سی میلیونی تقسیم میشوند. دستهای اهل دانشگاه و تحصیلکرده هستند و دسته دوم، مردم عادی هستند که تحصیلات عالی ندارند و هرچه غالب شود با همان هستند. مشکل اساسی به دسته اول مربوط میشود که دادههای علمی و تحقیقی میخواهند و حوزهها باید برای آنان علم درست تولید کند. سیستم تبلیغی انبیا نیز بر مدار همین دو گروه است؛ یعنی یا بر اساس حکمت و علم میباشد یا بر اساس موعظه. تبلیغشان در یک سمت، جدال احسن است و در سمت دیگر، حکمت و موعظه. هدایت و راهنمایی مردم عادی روشی دارد و هدایت خواص و اهل تحصیل و دانش، روالی دیگر. همچنان که برخورد با موافق و مخالف، متفاوت است. همچنین مردم ما سلیقهای موسمی دارند. آنها خودشان شاه را از کشور بیرون راندند و اعلام کردند انسان متجاوز به حقوق و اموال مردم و فرد ظالم و مستکبر یا نادان در میان ما جایی ندارد. این خصوصیت روحی و خُلقی مردم ایران است. زمانی که بنیصدر، ریاست جمهوری را بر عهده داشت، چند تن از وکلا نزد من آمدند و از اوضاع شکایت کردند. گفتم خداوند انشاءاللّه مشکلات را حل میکند. این مسأله از کنترل آخوندها خارج شده است. بعد از آن، حزب جمهوری قدرت را در دست گرفت و مشکل حل شد و مسأله بنیصدر به پایان رسید. علت دعواها و اختلافات این بود که عدهای صاحبمنصب بشوند و بعد از این، مشکلات به خودی خود حل شد. بنیصدر عزل شد. آقای بهشتی هم در مظلومیت خود به شهادت رسید. در این سالها بعضی رفتارهای اشخاص و گروههای سیاسی و نیز بعضی چهرههای حوزوی بدآموزیهایی برای مردم داشته است، اما اگر ورق برگردد و حادثهای ایجاد بشود و ما عملکرد درستی از خودمان نشان بدهیم، مردم نسبت به روحانیت خوشبین میشوند. همان مردمی که نسبت به طبقهای از خواص بدبین و بدگمان هستند. به هر روی، ما انسانشناسی دقیقی را در مهندسی دین لحاظ کردهایم و نیز مدل همزیستی مسالمتآمیز تمامی گروهها را بر اساس ولایت عمومی تدوین کردهایم که کم و کیف آن در آثار ما قابل مطالعه و پیگیری است.
(۱۷)
(۱۸)