سالک در سیر پرمخاطره خود، موانع را باید یکی یکی برطرف کرده و منازل سلوک را پشت سر بگذارد.
رزمندههایی که در جبهه جنگ میجنگند نیز دستکمی از سالک فی سبیلاللّه و عارفان ندارند. دوران ما زمانه ارزشمندی است. ما شگفتیهایی را دیدیم و لمس کردیم که اجدادمان هم از آن باخبر نشدند. ضمن اینکه مشخص نیست فرزندانمان هم موفق به مشاهده این حقایق از نزدیک بشوند. ما به مدد توفیق و عنایت خداوند، این حقایق را مشاهده کردیم و خوشا به سعادت آنان که به حقیقت وصول پیدا کردند و فقط به رؤیت حقایق کفایت نمیکند. واقعیت این است که رزمندهها برای رفتن به جبهه جنگ مشتاق بودند، اما مشکل عمده بعضی از آنها، زن و فرزند و رسیدگی به امور آنها بود. مثلا یکی از بسیجیها میگفت پدرم پیر و ناتوان است و نیاز به رسیدگی دارد، نمیدانم چگونه این مشکل را برطرف کنم. با این حال رزمندهها با سختی و مشقت، مشکلات را حل کرده و موانع را برطرف میکردند. بعضیها موانع کمتری برای رفتن به جبهه جنگ داشتند و بعضیها بیشتر. خداوند ما را در زمانهای نورانی خلق کرده و دورانی شگفتانگیز را نصیب ما کرده است. بهبه! که ما در زمانه انسانهای بسیار خوب و ممتازی هستیم؛ همانطور که در برابر آنان افرادی هستند خبیثتر از ابنزیاد و حرمله که موضوع سخن من نیستند. بعضی افرادی که در این عصر به دنیا آمدند بسیار نیکو و برجسته هستند. این آدمها وقتی در عالم برزخ، اطلاعات و معلوماتشان را به اموات انتقال میدهند، اهل برزخ از آنان بهرهمند شده و بسیار لذت میبرند. افراد مقیم در عالم برزخ میگویند بهبه! زمانه شما دوران شگفتانگیزی بوده و از وسعت بسیاری برخوردار بوده است. میگویند شما انسانهای مختلفی را دیده و شناختهاید. این امتیاز بزرگی است که ما در زمانی هستیم که دوباره میشود حرمله و شمر و بشرهایی خبیث و جانی را دید و البته مهمتر اینکه آنان را شناخت تا در صف آنان درنیامد. در این زمان میشود با انسانهایی آشنا شد که بلندمرتبهتر از بسیاری از صحابه همچون سلمان، ابوذر و مقداد هستند. ما شهدایی ناب و بینظیر داشتهایم که مقام آنان برای مردم این زمان به سبب دوری از مقام عصمت و نداشتن تأیید مستقیم ایشان، در خفا و کتمان باقی مانده است. برخی از شهدای انقلاب، آنقدر عالی و ممتاز بودند که من به جرأت میتوانم بگویم مانند آنها را فقط در میان یاران امام حسین میشود دید و حضرات ائمه دیگر مانند چنین افرادی در میان یارانشان یا نداشتند یا تعدادشان بسیار کم بوده است. خداوند روحشان را شاد کند که آنها به واقع، انسانهایی ناب بودند. برخی شهدای ما محصول زحمات فراوانی بودند. برادر شهیدی را به یاد دارم که میگفت حاجآقا! من شاگرد راننده بودم و برادرم را با چنین کار پرزحمتی بزرگ کردم. من با کامیون، بار حمل میکردم و جادههای طولانی را طی میکردم. گاهی چرخ کامیون پنچر میشد و در راه میماندم. در برف و باران و سرما، زمینگیر میشدم. خلاصه اینکه برادرم را با زحمات زیادی بزرگ کردم و اکنون او شهید شده و من او را از دست دادهام. بهواقع هم شهدا و هم والدین آنها موجوداتی شگفتانگیز بودند. در چه زمانه عجیبی ما را بر خاک زمین نهادند. خداوند دوران عظیمی را نصیب ما کرده است و هنیئا لی که زمانهای است بس عظیم! ما شگفتیهای بسیاری را رؤیت کردیم. هم آدمهای حقهباز را با انواع مختلفشان شناختیم و هم انسانهای خوب و راستگو را با گونههای بسیارشان. در واقع، بچههای باصفا را از نزدیک مشاهده کردیم. رزمندهای را در جبهه دیدم که صورتش را آفتاب برده بود. او در بیابانها چوپانی میکرد. با خودم گفتم در این آب و هوای جبهه پوست صورتش میریزد و پوستش صاف و شفاف میشود. مدتی در زاهدان ساکن بودم و مرا به ضیافتی افطاری دعوت کردند. آقای عبادی را خداوند رحمت کند! او در آن زمان، امام جمعه آن شهر بود. البته ابتدا در شهر مشهد، نماز جمعه را امامت میکرد. او گفت حاجآقا! این مردم، امشب قصد رفتن به جبهه را دارند و شما قبل از رفتن، برایشان سخنرانی کنید. من از منبر بالا رفتم. آن منبر، طول بسیار بلندی داشت. وقتی به حاضران نگاهی انداختم، متوجه شدم فراوانی از آنها کارگرها و چوپانها و اهل دهاتهای اطراف هستند. بههمین دلیل از سخنرانی منصرف شدم. حتی درباره جبهه جنگ و اوضاع آن نیز سخن نگفتم. وقتی آقای عبادی دلیل انصرافم را پرسید، پاسخ دادم من انسان پررو و وقیحی نیستم. این جماعت، اهل همین دهاتها هستند. آنان باصداقت میروند و اگر آنان از من بپرسند چرا خودت در جبهههای جنگ حاضر نمیشوی؟ اگر در کلامت صداقت داری، پس بر خاک بیفت؛ زیرا تو دین را بیشتر از ما میدانی و به دینداری، شهرهتر از مایی. در این صورت، من پاسخی برای ارایه کردن ندارم، خودتان به منبر بروید و وعظ و خطابه کنید. این جماعت، کارگر و زحمتکش هستند. اگر بر پوست صورتشان ناخن بزنی، پوستشان میریزد. اینها انقلاب کردند و آن را به پیروزی رساندند. اینها شهید دادند و به شهادت رسیدند. وقتی که قصد اعزام آنان به جبهه را داشتند، آقای عبادی از من خواست آنها را از زیر قرآنکریم رد کنم. باز گفتم من پررو نیستم، خودتان این کار را بر عهده بگیرید.
اینها در روز قیامت میتوانند یقه انسان را بگیرند و از انسان بازخواست کنند. من آن پشت، پنهان میشوم تا این مردم متوجه من نشوند و در مورد من، سؤالی نپرسند که حاج آقا هم در میان ما حضور داشت. نه! من در بین شما حضور نداشتم. در اصل، من جبههای نیستم. اگر من در جبهه جنگ حاضر بشوم، باید چهار نفر دیگر علافم بشوند و نان و آبم را تهیه کنند. رفتن به جبهه جنگ، سود و فایدهای ندارد. در واقع، باید موانع را برطرف کرد و مهم این است که انسان در ابتدا، خودش به حرف و سخنش عمل کند. به همین دلیل است که میگویم زمانه جنگ، زمانه خوش و خرمی بود. خوشا به حال آنان که یک ضرب، نمره قبولی گرفتند؛ یعنی شهدا و خوشا به حال آنان که با تبصره و ارفاق، نمره قبولی میگیرند؛ یعنی رزمندگانی که از جبهه جنگ باقی ماندند و بدا به حال آنانی که مانند زباله هستند و در این امتحان، رفوزه میشوند و بدا بر آنانی که سر قبر شهدا میرقصند، پز میدهند و شعار میدهند. چنین آدمهایی بدترین و بدبختترین مردم هستند و همینها هستند که از ابنزیادها و حرملهها بدتر میباشند و اگر کربلایی باشد، آنان بدترین فجایع را با قساوت تمام و البته با توجیهاتی شرعی بر همین شیعیان وارد میآورند. خداوند این آدمها را به واسطه شهدا به دوزخ واصل میکند که رقصیدن بر سر قبر شهدا کار بسیار زشت و غیرقابل گذشتی است.