قبل از انقلاب، یک انقلابی بسیار مدعی و فعالی بودم. مقامات ساواک مرا طلبهای شجاع و رزمیکاری نترس میدانستند. آنان تصمیم گرفته بودند، مرا بترسانند.
همانطور که گفتم، آنها، مرا در محلی زندانی کردند که سگ هاری نیز در آنجا وجود داشت. بعد از اینکه این اقدامشان بینتیجه ماند، مرا به اتاقی بردند که دیوارهایش تمامی از شیشه ساخته شده بود. ساواکیها اکسیژن و هوای موجود در آن اتاق را کنترل میکردند. تنفس من دچار مشکل شده بود و به سختی نفس میکشیدم. وقتی نفسهایم به شماره افتاده بود، عبایم را بر دوشم انداختم و به سجده رفتم. در سجده مشغول گفتن ذکر سبحانالله شدم. همین ذکر را تکرار میکردم که سبحانالله، سبحانالله و ذکر دیگری نداشتم. من برای نمونه گفتن ذکر استغفرالله را انتخاب نکردم؛ زیرا نیاز به انرژی زیادی دارد و تنفس بالایی میطلبد و نیز باعث خستگی انسان میشود. ذکر سبحانالله اما هم انرژی و نیز تنفس کمتری از انسان میگیرد و هم محتوایی عالی دارد. همانطور که گفتم تنفسم دچار مشکل شده بود و گاهی نفسم دیگر بالا نمیآمد. اما شیرینترین لحظات عمرم را در آن زندان سپری کردم. آنجا امام موسیبنجعفر و مصائبش را یاد میکردم که مدت چهارده سال در چنگال دشمنانش اسیر و زندانی بوده است. با خودم فکر میکردم که آن امام بزرگوار چگونه سختیهای زندان سندی بن شاهک را تحمل میکرده است. در واقع، انسان در مقابل چنین مشکلاتی طاقت از دست میدهد؛ مگر اینکه خود را برای پذیرفتن مرگ آماده کند. ظرفیت روانی انسان محدود است. وقایع و روان انسان محدوده و ظرفی دارد. یکبار در خواب دیدم کسی تفنگی را که اندازه ی بلندی داشت روی مخچهام گذاشته است؛ یعنی درست، محلی که آن را بر مهر قرار میدهم. او تفنگ را مرتب بر سرم میکوبید و من ذکر یاعلی یاعلی میگفتم. امشب، شب عید آقا امیرمؤمنان است و زمینهای برای بیان این خاطره شده است. من خودم را انسانی پنجاهساله میدانم و دیگر عمر چندانی از من باقی نمانده است و قاتلم به دنیا آمده است. در آن خواب، مدام ذکر یاعلی اعلی میگفتم و مراقبت میکردم که وقتی آن فرد شلیک میکند، در هنگام تنفس خالی و بدون ذکر نباشد.در واقع، تنفسم را مدیریت کرده و به شیوهای خاص ذکر میگفتم. قاریان قرآن، در رابطه با این موضوع، در دزدی نفس مهارت دارند. من نیز در کودکی، قرآن کریم را قرائت میکردم و این کار را تمرین کرده بودم. گاهی دیده میشود قاری یک یا دو آیه ی بلند را با یک نفس قرائت میکند؛ در حالی که واقعیت اینگونه نیست و قاری، آیهها را با نفسهای دزدی تلاوت میکند. من نیز این مهارت را داشتم و البته مراقب بودم زمانی که آن فرد میخواهد ماشه را بکشد، من در سکوت نباشم و مشغول گفتن ذکر یاعلی باشم. مرتب و پشت سر هم ذکر میگفتم که یا علی یا علی یا علی. وقتی بیدار شدم، بدنم از عرق، خیس شده بود؛ زیرا فشار زیادی را تحمل کرده بودم. واقعیت این است که قوت و توانایی ما محدود است و مسایل را در بر نمیگیرد.