در زمان طاغوت، من در شهرستان جهرم به منبر میرفتم و سخنرانیهای اعتراضی و داغی داشتم.
جمعیت زیادی در این جلسات شرکت میکردند. در یک ماه مبارک رمضان، روزانه ده تا دوازده جلسه به منبر میرفتم. از صبحهنگام تا شب. مردم فوج فوج در جلسات شرکت میکردند. سخنانی که در سخنرانیام بیان میکردم، نباید تکراری میشد؛ زیرا حضار مجلس، اهل یک شهر بودند. یادم میآید که زمانی در سخنرانی، لفظ بدی را استعمال کردم و خطاب به شاه گفتم که تو، هیچ پُخی نیستی. در آن زمان، گفتن چنین حرفهایی برای انسان بسیار گران تمام میشد. البته من ابایی نداشتم و حرفم را بیان میکردم؛ هرچند که امروز مظلوم شدهام و سخننگفته بر من میرود آنچه همگان شاهد آن هستند. انگیزهای نیز برای دعوا ندارم و مردم ایران، همیشه خود بهترین تصمیم را میگیرند؛ هرچند ممکن است کسی برای مدتی محدود از سادگی و صفای آنان سوءاستفاده کند و سر آنان کلاه تزویر بگذارد؛ مانند قضیه بنیصدر یا آقای منتظری، اما زود میشود که خود تمامی اشتباهات را جبران میکنند. وقتی از منبر پایین آمدم، شخصی از من پرسید آیا معنای لفظی را که برای شاه به کار بردهاید، میدانید؟ گفتم منظورم این بود که شاه شخص خاصی نیستی و وجودی برای او محرز نیست و کاری از او برنمیآید. آن شخص گفت معنای واقعی این لفظ، نجاست است. بسیار ناپسند است چنین الفاظی در بالای منبر به کار برده بشود. من از این موضوع شرمسار شدم. آن شخص ادامه داد که کاش سخن دیگری را خطاب به شاه میگفتید. گفتم، من معنای واقعی این لفظ را نمیدانستم. این لفظ در واقع ترکی آذری است؛ اما در عرف از آن بسیار استفاده میشود و من همان استفاده عرفی آن را منظور داشتم. در زبان ترکی این لفظ به آن معناست و در زبان عرف، به معنای بیعرضه و بیعار است.
مجتهدی که آن زمانها در شهرستان جهرم سکونت داشت و بزرگ آن شهر به حساب میآمد، در فضای قبل از انقلاب، با حضور بانوان در مجالس مخالف بود. من با این مسأله مخالفت کردم و مجلسی زنانه را تشکیل دادم که چند هزار خانم در آن شرکت میکردند. یادم است که حدود ده تا بیست نفر از اهالی آن شهرستان، مرا برای ورود به آن مجلس همراهی میکردند و سپس ده تا بیست نفر دیگر، ما را از آن مجلس خارج میکردند. از کسانی که به این مجلس حساس شده بودند ساواکیها بودند. مأموران ساواک از پرسشها و سخنانی که بانوان آن مجلس با من طرح میکردند، سؤال کردند که خانمها در گوش شما از چه سخن میگویند. پاسخ دادم که بانوان شرکتکننده در این مجالس، ما را محرم خود میدانند؛ حتی از شوهرانشان نیز محرمتر و به همین دلیل، از مسایل شرعیشان سؤال میکنند و این مربوط به رشته تحصیلی طلبههاست. در زمان قدیم، مردم به عالمان دینی اعتماد و اعتقاد بسیاری داشتند و مانند خدا و پیامبر، آنها را اعتقاد و اعتماد داشتند. در همین شهر، مردم چنان اعتمادی به من داشتند که حتی ساقی بزرگ این شهر، آمار مواد مخدر و مانند آن را به من میداد. بعد از انقلاب، روزی در یکی از جلساتی که سخنرانی داشتم و مسئول کمیته نیز در آن مجلس حضور داشت، از وی درباره فروشندگان مواد مخدر سؤال کردم. بعد از رئیس کمیته نیز سؤالی کردم. او پاسخ داد که ما فعال هستیم و آنها را دستگیر میکنیم. من همانجا بر اساس اطلاعاتی که از این ساقی داشتم به او گفتم آنان شما را فریب میدهند و فعالیت خود را دارند. به هر حال این اعتماد چنان بود که حتی اهل خلاف نیز به من به عنوان یک روحانی ایمان و اعتماد بسیاری داشتند و اطلاعات و اسرار کاری خود را به راحتی در اختیار من قرار میدادند و البته من نیز همیشه خیرخواه همه بودم و این مقتضای حکمت است.