در زمان طاغوت، محذورات بسیار زیاد بود. با این حال، ما محفلی تشکیل دادیم که فضایی بسیار علمی داشت.

دانشمندان و علمای گوناگونی از هر گروه و دسته‌ای در آن شرکت می‌کردند. در آن محفل، نظرم را نسبت به محمدرضاشاه پرسیدند. هدفشان از طرح این پرسش، این بود که مرا تحت فشار بگذارند و به اصطلاح، در منگنه قرار بدهند و مدرکی بگیرند. اختناق، بر فضای جامعه حکمفرمایی می‌کرد و امکان مخالفت آشکار با شاه، وجود نداشت. من در ابتدا از محمدرضاشاه، تعریف و تمجید کردم. گفتم او، خلبانی بسیار ماهر است و زبان فرانسه صحبت می‌کند. محمدرضا شاه، چنین است و چنان است. تنها ایرادی که دارد، این است که دین و اعتقادات دینی برای او، اهمیتی ندارد و به ارزش‌های دینی پایبند نیست. طرفداران شاه می‌گفتند، این مسأله چندان مهمی نیست. این مسأله مهم نیست، دین‌دار نباشد. در واقع، کسی از حرف‌های من دلگیر و ناراحت نشد. من گفتم، محمدرضاشاه، شخصیتی است که اروپایی‌ها، بسیار از او تعریف و تمجید می‌کنند. او، شاهی مترقی است. فقط، آدم دینداری نیست. آن‌ها، این حرف‌ها را می‌پسندیدند و تعریف و تمجیدهای من، خوشحالشان می‌کرد. زمان طاغوت، در تهران، جلسه‌ای وزین و بسیار علمی داشتیم. باز درباره محمدرضاشاه از من پرسیدند. در واقع، من درباره شاه یک بازیگر بودم. آن‌ها، هدفشان این بود که من را به اصطلاح، توی کار و منگنه بگذارند. می‌پرسید، نظر شما نسبت به شاه، شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشداران چیست؟ از چنین عبارات و الفاظی استفاده می‌کردند. می‌گفتم او بهترین خلبان هواپیماست و به زبان خارجی مسلط است. فقط، آدم دینداری نیست. عده‌ای می‌گفتند دیندار نبودن شاه، مسأله مهمی نیست. عده‌ای که زیرک و به اصطلاح زرنگ بودند، می‌گفتند بله، او انسان دینداری نیست. دیگر چه خصوصیاتی دارد؟ من هم که پاسخ این سؤال را به‌خوبی داده بودم که او خلبان است و زبان خارجی می‌داند. فقط، انسان دینداری نیست. آن‌ها هم باور داشتند شاهنشاه شیعه که برخی از عالمان او را دعا می‌کردند و مخالفت با او را برای شیعه خسارت‌بار می‌دانستند، آدم دینداری نیست. آن‌ها که متوجه مسأله بودند و به قول معروف، سرشان توی حساب بود، حرف‌های من را تأیید می‌کردند و می‌گفتند حرف‌های شما بسیار زیباست. شاهنشاه، دیگر چه خصوصیتی دارد وقتی دین نداشته باشد؟ انسان، وقتی دیندار نباشد، خلبان بودنش دیگر اهمیتی ندارد. عده‌ای که طرفدار شاه بودند، متوجه حرف نکته‌دار و ایرادی که داشتم در مورد شاه مطرح می‌کردم، نمی‌شدند. معتقد بودند من از محمدرضا یا همان اعلی‌حضرت تعریف و تمجید کردم. در واقع، من با خداوند، صادق و روراست بودم. محمدرضا هم رفت همان‌طور که صدام رفت و صدها شاه و سلطان دیگر رفته‌اند و آنچه مانده است ظلم‌هایشان است. ظلم عاقبت به خیری ندارد.

مطالب مرتبط