سخنرانی علمی و منتقدانه در نیروی هوایی

یکی از نقاط بسیار تأسف‌آور و خسارت‌بار جامعه مسلمانان چیرگی متکلمان وابسته به دربار حکومت‌ها بر سرنوشت علم و مراکز علمی بوده است.

متکلمان و فقیهان ظاهرگرا در هر دوره تاریخی که قدرت و سلطنت یافتند، خون محققان و عالمان بی‌گناهی را به نام دفاع از دین بر زمین ریخته‌اند. آنان اگر شخصی را مخالف اعتقاداتشان می‌شناختند، به او اتهام کفر و انواع بهتان‌ها را می‌زدند و قتلش را واجب اعلام می‌کردند و علمای محقق را به مسلخ می‌بردند و مانند گوسفند، سر از تنش جدا می‌کردند. عالمانی مانند شیخ اشراق، شهید اول، شهید ثانی و شهید ثالث از مقدس‌ترین و بهترین روزگار بودند، ولی متأسفانه، با بداندیشی و جهل عالمان ظاهرگرا به قتل رسیدند. نقل و سخن بسیاری درباره عظمت و قداست شخصیت عالمانی مانند شهید اول و شهید ثانی در تاریخ نقل شده است. به واقع، چه کسی توانایی نگارش کتابی مانند لمعه را به این سبک دارد جز شهید اول و چه کسی می‌تواند آن را محققانه شرح کند جز شهید ثانی؟ من معتقدم عنایت آقا امام زمان متوجه امثال این علما بوده که آن بزرگواران قلم به دست گرفته و چنین کتاب‌هایی را نگارش کرده‌اند. در واقع، لمعه، سرآمد کتاب‌های فقهی بوده و علمی‌ترین متن فقهی، در این کتاب است که هم نبوغ و هم ملکه قدسی دو شهید را اثبات می‌کند. در اصل لمعه را باید قرآن فقه خواند؛ هرچند اشکالات و اشتباهات زیادی در این کتاب مشاهده می‌شود، ولی به زعم من، این موضوع، بی‌اشکال است و نمی‌شود علم را بدون هیچ‌گونه نقد و اشکال تولید کرد و عصمت علمی در عالم علم معنا ندارد. درست است ما سیستم و ساختار این کتاب فقهی را به هم ریخته و مطالب را تغییر داده‌ایم و این کتاب را تصحیح کردیم، اما این نکته قابل توجه و التفات به آن مهم است که نویسنده شهید این کتاب، شرایط خوبی نداشته و مورد اتهام و سرزنش و ظلم هم‌عصرانش بوده است. این‌که شهید، این کتاب را «در زندان» نگارش کرده است؛ آن هم زندانی که نانی برای خوردن، در آن یافت نمی‌شود و زندان آن زندان ظلم و جور ظاهرگرایان خشک‌مغز بوده است. اما او چنان مورد عنایت بوده است که کتاب، علمی‌ترین و وزین‌ترین کتاب فقهی شیعه شده است. این کتاب را محققان یک مؤسسه با در اختیار داشتن بهترین امکانات، به نگارش در نیاورده است، بلکه عالمی عادی که نفوذ و قدرتی نداشته، آن را به هزار سختی و مشکل و با خون خویش نوشته است و البته قوت این کتاب نیز از همین‌جاست و این امر ملکه قدسی شهید را ثابت می‌کند که مشکلات، آن را شکوفاتر می‌سازد. مشخص است که دست و عنایت شخص دیگری در کار است و چنین افرادی، انسان‌هایی قدیس و مقدس بوده‌اند که چنین عنایت شده‌اند. متأسفانه شرایط آن عصر و زمانه چنین بوده است که سریع به مخالفان اتهام کفر می‌زدند و قتل او را واجب می‌دانستند بدون فاتحه و بدون صلوات! چنین شخص مقدس و پاکی، بعد از این اتهام‌زنی، کافر قلمداد می‌شد. به همین دلیل، عالمان نابغه و محقق که مسیر عادی و رایج علم را نمی‌رفتند، بلکه مخالف جریان غالب می‌شدند، همواره دچار ترس و دلهره بودند و گاه به ناچار اعتقادات حاکمان و امروزه تفنگ به دست‌ها را تأیید می‌کردند یا مخالفت چندانی با حاکمان چیره یا عالمان موج‌سوار و صاحب قدرت ابراز نمی‌کردند. باور کنید که ماجرای علم و دانش همین امروز نیز از این قرار است. یادم می‌آید زمانی که بعضی از حضرات سیاسیون که رده بالایی در امور اجرایی داشتند و در واقع قدرت ایران در دست آنان بود و رئیس بودند، من برای سخنرانی برای پرسنل نیروی هوایی دعوت شدم. بحث من برای آن جماعت این بود که حقیقت مدیریت جامعه اسلامی باید بر پایه «ولایت عمومی» باشد، نه «عدالت اجتماعی» و این طرح را با ظرایفی که دارد به تفصیل ایراد کردم. ولایت عمومی حقیقتی والاتر و برتر از عدالت اجتماعی است و اسلام نیز حاکمیت خود را بر این مدار قرار داده است. من طرح کلی این نظریه را در کتاب «حقوق نوبنیاد» آورده‌ام. در همان زمان، شخصی در سخنرانی نماز جمعه، از عدالت اجتماعی در جامعه اسلامی سخن می‌گفت و این نظریه را در امپراطوری رسانه‌های خود تبلیغ می‌کرد. او هم در رسانه‌ها و هم بر نیروهای نظامی نفوذ فراوانی داشت و به همین دلیل، بعضی حضار اعتراض می‌کردند که چرا نظر ما با نظر سخنران نماز جمعه تفاوت دارد. همان‌طور که گفتم، مدعوین، قدرت را در دست داشتند و صاحب منصب و پست در کشور بودند. من نیز در آن جلسات یک مهمان محسوب می‌شدم، به همین دلیل، قصد نداشتم با قدرت، از نظریه خود دفاع کنم. میان این دو نظریه نیز تفاوت بسیاری است و نمی‌شود هر دو را درست دانست و حاکمیت و چیرگی آن نظریه پی‌آمدهایی منفی برای ممکلت دارد، از جمله این‌که جامعه چهره اسلامی بودن خود را از دست خواهد داد؛ زیرا عدالت اجتماعی با جامعه کفر سازگاری دارد و این قالب را می‌پذیرد، ولی ولایت عمومی جایی در جوامع کفر ندارد و فقط شیعه از چنین نعمتی برخوردار است. خلاصه‌این‌که با خودم فکر و محاسبه کردم که این جماعت، پرسنل ارتش هستند و صاحب قدرت و من نباید جلسه ی آنان را با نقد یکی از فرماندهان عالی‌رتبه آنان به هم بزنم و نباید حتی در حوزه اندیشه آن هم در مرکزی نظامی، ایجاد ناامنی کنم. به همین دلیل، هر دو نظریه را درست اعلام کردم، اما گفتم نظریه «ولایت عمومی» صحیح‌تر و ابتنای کامل بر فرهنگ شیعه دارد و از محسنات آن گفتم. درست است که انسان باید صداقت داشته باشد و حرف حق را بر زبان بیاورد و از آن واهمه نداشته باشد، اما این موضع‌گیری‌های دوگانه سودی برای دنیای علمی ندارد. حق را آزادانه گفتن مطابق فضای جوامع آزاد است و برای آن‌ها مناسب است اما متکلمان اگر در هر دوره‌ای به قدرت برسند، همان سیستم و ساختار خاص تغییرناپذیر خود را دارند و همان ماجراها را تکرار خواهند کرد. البته ما هیچ دوره‌ای اهل دعوا نبوده‌ایم و همیشه ما را یک‌طرفه زده‌اند و ما هم به‌خاطر مصالح مردم، سکوت کرده‌ایم اما نظرات علمی خود را به‌خاطر همین مردم و به خاطر دنیای علمی ارایه می‌دهم اما ملاحظه فوت و فن ارایه شده است. منظور این است که موقعیت و منافع مردم نیز در ارایه این نظریات در نظر گرفته شده است. قصد من این است که فضای نگارش این آثار را برای شما عزیزان تشریح کنم و زوایای گوناگون آن را مشخص کنم تا بتوانید در مطالعه این آثار فوت و فن‌های به‌کار رفته در نگارش آن را التفات داشته باشید و معانی پنهان شده در پشت ظاهر الفاظ آن را کشف کنید. مگر می‌شود شخصی نظریه مخالف خود را درست اعلام کند و آن را خالی از شک و شبهه معرفی کند. اگر چنین چیزی در جایی مشاهده شود باید گفت آقای محترم! این شیوه سخن‌گفتن و نظر دادن در بحث علمی، از روی ناچاری بوده است و نویسنده راه دیگری پیش رو نداشته و نظریه را در ناامنی یا برای ایجاد وفاق ملی ارایه داده و اگر شما هم در موقعیت و شرایط او قرار داشتید، دچار سردرگمی و بیچارگی در ارایه مطالب می‌شدید. ما این همه ملاحظه کرده‌ایم و حالا سوراخ به سوراخ، با هزینه‌های بسیار بالا می‌گردند تا این کتاب‌ها نیسان به نیسان جمع‌آوری شود و به دست مردم نرسد. عالمی را می‌شناختم که کتابی را تألیف کرده بود و تصویر محمدرضا شاه را در صفحه نخست آن قرار داده بود. آن عالم، انسان خوب و نیکو و بسیار کهنسال بود. من از این کارش انتقاد کردم. او قصد داشت با تألیف کتابش، شخصی خاص که استاد دانشگاه بود را تخطئه کرده و مطالب او را نقد کند. به همین دلیل تصویر محمدرضا شاه را در کتابش قرار داده بود و او را شاه شیعه خطاب کرده بود که البته در آن زمان، مضحک و مسخره به نظر می‌رسید. روزی او را در خیابان دیدم و گفتم حاج‌آقا! شما از واقعیت خبر دارید و با این حال، چنین مطالبی را در آن کتاب نگاشته‌اید. پاسخ داد که بله! من محمدرضا شاه را می‌شناسم و می‌دانم که او بد و بدکردار است و فحش و ناسزا نثار شاه کرد. من باز از دلیل کارش پرسیدم. گفت اگر تصویر شاه را در کتاب قرار ندهم، مانع چاپ کتاب می‌شوند و قصد من تخطئه و نقد فلان شخص است. گفتم منظور تو این است که تخطئه و حمله به فلان شخص، آن‌قدر واجب و مهم است که برای این کار، خباثت محمدرضا شاه را نادیده می‌گیری و تصویرش را در کتابت چاپ می‌کنی. چرا برای این‌که از مسلمانی انتقاد کنی، با آدم‌های فاسد و نامسلمان همراه می‌شوی و از آن‌ها جانب‌داری می‌کنی؟ در واقع، آن عالم، فرد فاسدی را به کمک گرفته است تا به شخص مورد نظرش حمله کند، وگرنه از نانجیبی شاه اطلاع دارد و می‌داند که او در مسیر باطلی قرار دارد. آن وقت، نام این کار را نیز تقیه می‌گذارند. من با این کارها مخالفم. نمی‌شود برای نقد باطلی، باطلی بزرگ‌تر را ترویج کرد. اگر آدمی در خانه بماند و خانه‌نشین شود، بهتر است تا ظلم‌های کسی مانند محمدرضا شاه را تأیید کند؛ زیرا تأیید چنین باطل و ظلمی بدترین ضرر و بالاترین خسارت است. متأسفانه، گاهی اطرافیان، اشخاص خانه‌نشین را وسوسه می‌کنند و آن‌ها هم طاقت نمی‌آورند و تحت اجبار، زبان به سخن‌گفتن باز می‌کنند که هذا حق و فلان باطل؛ در حالی که هذا حق را از روی توریه و ترس می‌گویند. شرایط در عصر چیرگی متکلمان و فقیهان ظاهرگرا همواره این‌گونه بوده است و خواهد بود. تاریخ موارد فراوانی در حافظه خود دارد که بعضی متکلمان چیره، سریع و فی‌الفور، مخالفان را تکفیر کرده و به قتل می‌رساندند و اندکی در این کار، درنگ نمی‌کردند. ما هم در این کشور، در طول تاریخ الحمدللّه اسیر هر قشر و قوم و قبیله‌ای بوده‌ایم تا آخرین این طوایف چه کنند؟ به نظر من، ما همه ی طوایف و فرقه‌ها را پشت سر گذارده‌ایم و دیگر طایفه‌ای برای درگیری با روحانیت شیعه باقی نمانده است. ان‌شاءالله! ما امیدواریم این سلسله چنان پایدار بماند تا زمان بسیار دوردست ظهور که امام زمان که آقا و مولای همگان هستند، ظهور کنند و امور را به دست بگیرند. الحمدللّه! تمام قشرها و گروه‌های فکری و علمی، هر کدام، در عصر و دوره‌ای قدرت را در دست گرفته و حکومت کرده‌اند. از دراویش و متکلمان گرفته تا عشاق و این اواخر ماسونری‌ها در حکومت پهلوی. می‌گویند فلاسفه هنوز مجال قدرت پیدا نکرده‌اند، این حرف درست است، اما فلسفه اکنون یک خط‌مشی قلمداد می‌شود و بسیاری که تعریف فیلسوف بر آنان اطلاق نمی‌شود، خود را فیلسوف می‌دانند. به هر روی، نکته این است که سلب آزادی‌ها در جوامع، همیشه و در هر زمانی، به وسیله اقتدار و قدرت انجام گرفته است. در زمان اقتدار متکلمان، فضای بسته و بسیار بدی بر جامعه حاکم بوده است. در تاریخ آورده‌اند که بعضی از همین متکلمان صاحب قدرت، در حالی که روزه‌دار بوده‌اند به سمت قبله رو کرده و عالمان مخالف را به قتل می‌رسانده‌اند؛ یعنی برای قتلی که انجام می‌داده‌اند، قصد قربت داشته‌اند. مرگ در چنین شرایطی و به دست چنین قاتلانی، به طور حتم، برای مخالفان بسیار گران و برای جبهه آنان ناگوار بوده است، اگر دارای جبهه بوده‌اند. البته در دوره اول حیات ما، فضای آزادتری بر جامعه حاکم بود و مخالفان قدرت، وضعیت بهتری نسبت به دوره حاکمیت متکلمان داشتند. مأموران ساواک، خباثت قتل انسانی بی‌گناه با قصد قربت به خدا را نداشتند. بیچاره‌ها، فقط برای به دست آوردن موقعیت و پست و پول، اقدام به مردم‌آزاری می‌کردند، اما همین‌که به منافع و خواسته‌هایش می‌رسیدند، بعد از آن، نسبت به افراد مخالف و مسایل، بی‌تفاوت و بی‌خیال می‌شدند و می‌گفتند گور پدر شاه که منفعتی از جانب او، به ما نمی‌رسد. البته بعضی از مأموران ساواک، به واقع دچار بیماری سادیسم بودند و با مخالفان، به شدت برخورد می‌کردند، اما بسیاری‌شان منفعت‌طلب بودند و بعد از وصول به منافعشان، انقلابیون و طلبه‌ها را آدم‌هایی مظلوم و بیچاره می‌دانستند، به همین دلیل، آن‌ها را پس از دستگیری، به بهانه‌ای آزاد می‌کردند و آزار و اذیتی برای آن‌ها نداشتند. آنان می‌دانستند که انقلابیون، انسان‌های خوب و نجیبی هستند و خود آن‌ها، بد و بدکردار و منفعت‌طلب هستند و این‌قدر در قضاوت، انصاف داشتند و به خباثت آلوده نبودند، اما این‌که خدای ناکرده شخصی روزه‌دار، باوضو و رو به قبله، قصد کشتن انسان بی‌گناهی را داشته باشد، بسیار وحشتناک است؛ به‌خصوص اگر از اولیای بزرگ الهی و از عالمان ربانی باشد. چنین مرگی، البته بسیار هول‌انگیز است و به قول معروف، خدا انسان را نصیب گرگ بیابان کند، اما نصیب چنین مؤمنان ظاهرگرایی که همیشه خود را صایب می‌پندارند و گوش شنوایی ندارند، نسازد. این در حالی است که گزاره‌های علمی نسبی است و نمی‌توان در مورد آن‌ها نظر مطلق و تام و جزم‌انگارانه‌ای داد و بر پایه آن، نفس منتقدان را قطع کرد. باید مراتب بندگان و سطح متفاوت درک و اندیشه همه را احترام گذاشت و کسی را برای پذیرش عقاید و باورهای خود مجبور نساخت یا دست خود را برای تعصب هوس‌آلود به باورهای خویش به خون کسی نیالود؛ هرچند اگر کسی از سر خباثت و بدباطنی چنین کند، خبیث خبیث است و نصیحت خیرخواهانه برای او معنایی ندارد و سرنیزه قدرت و درفش نفوذ خود را از سر مؤمنان و محققان بی‌گناه بر نمی‌دارد.

مطالب مرتبط