در تهران، پهلوانی بود که حدود پانصد نوچه داشت و به قول معروف، قدرقدرت و ذی‌شوکتی یکه‌تاز به شمار می‌رفت که حتی حکومتی‌ها به او باج می‌دادند.

او همسایه ما بود. او را، حسین‌آقا صدا می‌کردند. صفت بارز او این بود که منجی انسان‌های ضعیف می‌شد. مثلا اگر شخصی از کاسبی زورگیری می‌کرد و اثاثش را وسط بازار می‌ریخت یا چاقویش را می‌کشید و کاسب را تهدید می‌کرد، حسین‌آقا، مانند یک منجی سر می‌رسید و یک سیلی به او می‌زد. بعد، کاسب وساطت می‌کرد و از حسین‌آقا، برای زورگیر طلب بخشش می‌کرد. این‌جا بود که کاسب و زورگیر، با هم رفیق می‌شدند و بده بستان می‌کردند. هرچه باشد، یک سیلی زده بود، یک سیلی هم خورده بود. دیگر، زمان رفاقت بود. دیگر از نوچه‌های اشرار، ترسی وجود نداشت. ولی قبل از این، دیده می‌شد که هر کسی، با چاقویش سراغ مغازه‌دارها می‌رود و از آن‌ها، زورگیری می‌کند. یکی می‌رفت و دیگری می‌آمد. مغازه‌دارها، هر روز باید به یک نفر، باج می‌دادند. در زمان پیشین، امنیت جامعه چنین وضعی داشت. مثلا رئیس شهربانی که انتصاب می‌شد، ابتدا باید به منزل حسین‌آقا می‌رفت و به او، عرض ادب و سلام می‌کرد. سپس در کلانتری، مشغول به کار می‌شد. همه کارها، به دست حسین‌آقا بود به خاطر قدرقدرت بودن. در غیر این صورت، ظهر همان روز، رئیس شهربانی در حالی که آش و لاش شده بود، در وسط خیابان دیده می‌شد. چنین پهلوان‌هایی در محلهی خود سلطنت می‌کردند و در واقع، شکل اداره جامعه، شبیه ملوک‌الطوایفی اما در چهره پهلوانی بود. ولی امروز، سلطنت به موج‌سواری شده و وضع تغییر کرده است. اگر صد نفر چاقو به دست هم انسان را تهدید کنند، می‌گوییم شما همه نوچه حسین‌آقا هستید. شما، دیگر کی هستید؟ این مسأله، مانند این است که جبرائیل، به سراغ حضرت ابراهیم می‌رود و از او می‌پرسد، آیا کاری دارد؟ در این میان، بارک اللّه به میکائیل. امروزه با ما هم این نوع برخوردی می‌شود. یک نفر را وامی‌دارند به ما بزند، بعد در چهره دفاع، چانه‌زنی می‌کنند و حمایت می‌خواهند. ما پشت این دعوای زرگری را می‌بینیم. البته حسین‌آقا پهلوانی ورزیده بود که با بیش از صد کیلو وزن، عین فرفره می‌چرخید و چنان بدن نرمی داشت که همه این هیکل را روی یک چهارپایه بسیار کوچک جمع می‌کرد و قدرقدرتی‌اش عاریتی و از نوچه‌ها نبود و یا وابسته به پول نبود.

مطالب مرتبط