طلبهای مدتی درس ما میآمد و دوستدار ما بود و نسبت به ما وابستگی داشت؛
اما او نسبت به ما چنان بغض پیدا کرده بود که میگفت: از آرزوهای من این است که روزی وارد حجره بشوم و شما را ببینم در حالی که مرده و خشک شدهاید و کنار دیوار ایستادهاید. این در حالی است که دلیل خاصی هم برای چنین آرزویی وجود نداشت و فقط در کلاسهای ما حاضر میشد. چنین مسایلی نشانگر تفاوت بین آدمهاست که برآمده از پیشینه و کار خالق آنان است. قبل از انقلاب، کماندوهای رژیم شاهنشاهی مأموریتهای بسیار سختی را برای حفظ رژیم انجام میدادند. از میان آنها سرهنگی را میشناختم که روزی با عصبانیت فریاد میزد ما شبانهروز زحمت میکشیم اما از همه ناسزا میشنویم و به ما سنگ میزنند و ما را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و در آخر، شما را آقا خطاب میکنند و این ناعادلانه است. من گفتم جواب این سؤال را باید از پدر و مادرت پیدا کنی. نه سنگی به ما میزنند و نه ناسزایی میشنویم و ما بابت این امنیت و احترام زحمتی نکشیدهایم. البته این روزها از مخالفان و مانعان و ظاهرگرایان ناسزاها میشنویم و انگار الحمدللّه! قرار است آن روزها تلافی بشود، ولی نهایت اینها هم خیر نمیبینند و خداوند راه و سبیل خود را برای تمامی حقپویان روشن میسازد و آن را هموار خواهد نمود؛ هرچند هر چیزی دورهای دارد و باید بردبار بود.