وقتی در جزیره کیش بودم، به یکی از سایتهای هوایی رفتم که همچون کشتی اما در آسمان میمانست.
آن سایت پر از کلید بود؛ کلیدهایی که بزرگترین آنها به اندازه یک سر انگشت بود. مسؤول آنجا شروع به توضیح دادن درباره هر یک از کلیدها نمود. به او گفتم من نمیخواهم این کار را یاد بگیرم؛ چرا که نه این یادگیری فایدهای برای من دارد و نه اینطور که شما توضیح میدهید، من وقت برای یادگیری دارم؛ زیرا یک هفته طول میکشد که من کار این کلیدها را فقط بشنوم، چه رسد به یاد گرفتن آن که پیشکش. من اصلا متوجه نمیشوم شما چه میگویید. به وی گفتم روی هم رفته به من بگو این دستگاهها چیست و چه کاری انجام میدهد، نه خود را خسته کن، نه مرا و بیش از این، دخالتی در تصمیمهای من ندارد.
در همین جزیره، کازینو و قمارخانهای وجود داشت که بسیار وسیع و دارای امکانات فراوانی بود. هدف من، مرتب کردن وسایل آنجا بود تا مورد سوءاستفاده و دزدی قرار نگیرد. یکی از کارکنان آنجا میپنداشت من چنین مکانها و وسایلی را ندیدهام، برای همین از من خواست دستم را جلوی صورتم نگه دارم. دلیلش را پرسیدم. گفت در اینجا، شیشههایی نامریی وجود دارد. میخواهم وقتی به ته راهرو رسیدی، سرت به شیشهها برخورد نکند. شیشهها، بسیار صاف و شفاف بودند و دیده نمیشدند. به هر روی، میخواهم بگویم هم باید تخصصها را به صاحبان آن واگذاشت و عالم دینی در کار متخصصان دخالت نکند و هم عالم دینی باید تخصصهای مورد نیاز و دخیل در موضوعات حکم شرعی را خود بشناسد و با آن آشنا باشد و میان این دو موضوع خلط نکند.