معناشناسی هدایت:
از میان لغویان و ادیبانی که معنای «هدی» را بررسی کردهاند، میتوان شیخ طبرسی، شیخ طوسی، ابن فارس و راغب اصفهانی را نام برد. جناب طبرسی هدایت را چنین معنا کرده است:
«الهدایة فی اللغة: الإرشاد والدلالة علی الشیء، یقال لمن یتقدّم القوم ویدلّهم علی الطریق: هاد خرّیت أی: دالّ مرشد. والهدایة: التوفیق»(۱).
وی در ادامهٔ کلام خود، از این معنا دست بر میدارد و برای یک واژه، چند معنا میآورد؛ در حالی که گفتیم هر واژه تنها برای یک معنا وضع میشود وگرنه استعمال لفظ در بیش از یک معنا پیش میآید که ممکن نیست. او مینویسد:
«قیل فی معنی اهدنا وجوه: أحدها، إنّ معناه ثبّتنا علی الدین الحقّ.
وثانیها، إن الهدایة هی الثواب لقوله تعالی: «یهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِمْ». فصار معناه اهدنا إلی طریق الجنّة ثوابا لنا.
وثالثها، إنّ المراد دلّنا علی الدین الحقّ فی مستقبل العمر، کما دللتنا علیه فی الماضی»(۲).
- تفسیر مجمع البیان، ج ۱، ص ۶۵٫
- تفسیر مجمع البیان، ج ۱، ص ۶۶٫
ثبات و پایداری لازم معنای هدایت است نه خود آن. همچنین هدایت عوالمی ربوبی را متعلق خود میسازد که بحث ثواب و جزا در آن مطرح نیست. افزون بر این دو، هدایت تنها امری مربوط به آینده نیست و اصلاح گذشته و توبه از عملکرد پیشین، نقش گذشته در هدایت را میرساند. با توجه به این نکته باید گفت: هدایت نه به آینده بسته است و نه به گذشته.
«هدی. الهاء والدال والحرف المعتل: أصلان أحدهما التقدّم للإرشاد والآخر بعثة لطف.
فالأوّل قولهم: هدیته الطریق هدایة؛ أی: تقدّمته لأرشده. وکلّ متقدّم لذلک هاد.
وینشعب هذا فیقال: الهدی: خلاف الضلالة.
والأصل الآخر الهدیة: ما أهدیت من لطف إلی ذی مودّة. یقال: أهدیت أهدی إهداء»(۱).
صاحب مقائیس برای هدایت دو معنا قرار داده است: پیشتازی برای راهنمایی و دیگری برانگیختن لطف و دادن هدیه است.
وی میپندارد راهنما باید جلودار باشد و در صف مقدم پیشتازی کند تا بتواند نقش هدایتگری خود را بنماید؛ در حالی که این معنا لازم معنای هدایت است و لوازم معنا را نباید به عنوان جزو دخیل در معنا آورد.
خداوند که شأن هدایتگری و راهنمای پدیدههای خود را دارد نه از آنان پیش میافتد و نه در عقب است، بلکه با تمامی آنها معیت دارد. خداوند نیز در هدایت خود پیشاهنگی ندارد: «وَهُوَ مَعَکمْ أَینَ مَا کنْتُمْ»(۲). پیشتاز بودن لازم معنای هدایت آن هم در برخی از مصادیق آن است؛ چنانچه امروزه فرماندهان ارشد جنگ، جبههها را از پایتخت هدایت میکنند و به دلیل امکاناتی که در رصد نیروها دارند، در این زمینه موفقتر میباشند؛ زیرا آنان با فناوریهای روز، در صحنهٔ مقدم حضور عینی و اندیشاری و با نیروها معیت دارند.
- ابو الحسین احمد بن فارس زکریا، معجم مقائیس اللغة، ج ۶، ص ۴۲ ـ ۴۳٫
- حدید / ۴٫
دومین معنایی که برای هدایت گفته شده هدیه دادن است. هدیه دادن به همراه تلطیف و نازکی اولی است و این لطافت در معنای هدایت نیز وجود دارد و ویژهٔ هدیه نیست.
مفردات نیز در بیان معنای هدایت به این اشتباه دچار آمده است:
«هدی: الهدایة دلالة بلطف، ومنه الهدیة، وهوادی الوحش؛ أی متقدّماتها الهادیة لغیرها، وخصّ ما کان دلالة بهدیت وما کان إعطاء بأهدیت نحو أهدیت الهدیة، وهدیت إلی البیت.
إن قیل کیف جعلت الهدایة دلالة بلطف وقد قال اللّه تعالی: «فَاهْدُوهُمْ إِلَی صِرَاطِ الْجَحِیمِ»(۱) و «وَیهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ»(۲)، قیل ذلک استعمل فیه استعمال اللفظ علی التهکم مبالغة فی المعنی کقوله: «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»(۳)»(۴).
- صافات / ۲۳٫
- حج / ۴٫
- آل عمران / ۲۱٫
- مفردات غریب القرآن، ص ۵۳۸٫
ـ هدایت راهنمایی به همراه مهربانی است و از همین معناست: هدیه.
«هوادی الوحش» به حیوانات جلو گلهٔ حیوان گفته میشود که دیگر حیوانات را راهنما میشوند. هدایت اگر به راهنمایی باشد به صورت ثلاثی مجرد و چنانچه به اعطا و بخشش باشد به صورت مزید میآید. اگر گفته شود چگونه معنای هدایت راهنمایی با مهربانی میآید؛ در حالی که خداوند میفرماید: «ایشان را به راه جهنم راهنما شوید» و نیز میفرماید: «و او را به عذاب دوزخ راهنما میشود»، گفته شده آن در این معنا به کار برده شده همانند کاربرد لفظ در ریشخند تا زیادی و مبالغهٔ در معنا را برساند؛ چنانکه میفرماید: «آنان را به عذابی دردناک نوید ده».
صاحب مفردات در این که برای هدایت تنها یک اصل و معنا میآورد اندیشهای صواب دارد، ولی اشکال او این است که پیشتازی را که لازم برخی از مصادیق هدایت است در اصل معنا دخالت میدهد و نیز در مواردی که هدایت اضلالی به خداوند نسبت داده شده است را مجاز میشمرد و نسبت دادن حقیقت اضلال را به خداوند روا نمیداند. از هدایت اضلالی در آینده خواهیم گفت، ولی پیش از این، بارها گفتیم هیچ واژهای در قرآن کریم معنای مجازی ندارد و تمامی واژههای آن، در معنای حقیقی و در حقیقت معنا به کار میرود بدون آن که خصوصیات مصادیق در آن دخالتی داشته باشد.
شیخ طوسی رحمهالله در تفسیر البیان دو معنا را برای هدایت محتمل میشمرد: یکی ارشاد و راهنمایی و دیگری توفیق:
«ومعنی اهدنا یحتمل أمرین: أحدهما، أرشدنا، والثّانی، وفّقنا. والآیة تدلّ علی بطلان قول من یقول: لا یجوز الدعاء بأن یفعل اللّه ما یعلم أنه یفعله؛ لأنّه عبث؛ لانّ النبی صلیاللهعلیهوآله کان عالما بأن اللّه یهدیه الصراط المستقیم وأنّه قد فعل، ومع ذلک کان یدعو به.
وقد تکون الهدایة بمعنی أن یفعل بهم اللطف الذی یدعوهم إلی فعل الطاعة.
والهدی یکون أیضا بمعنی العلم لصاحبه؛ لأنّه مهتد علی وجه المدح. والهدی یکون أن یهدیه إلی طریق الجنّة کما قال اللّه تعالی: «وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا»(۱). وأصل الهدایة فی اللغة الدلالة علی طریق الرشد.»(۲).
دو معنای گفته شده برای هدایت ریشهٔ روایی دارد که ما آن را در ادامه نقل و تحلیل خواهیم کرد، و نقد گفتهٔ جناب شیخ طوسی رحمهالله در اینجا را به تحلیل آن روایات ارجاع میدهیم، ولی جناب شیخ طوسی در ذیل بحث، اشکالی را طرح میکند که طلب هدایت از خداوند تحصیل حاصل است و خداوند هدایت و توفیق را پیش از این داده است و نیز خداوند کاری را که لازم است، انجام میدهد و دیگر خواستن آن معنا ندارد؛ چنانکه با نقل این اشکال، از آن چهار پاسخ متفاوت میدهد:
«فإن قیل: ما معنی المسألة فی ذلک وقد هداهم اللّه الصراط المستقیم ومعلوم أن اللّه تعالی یفعل بهم ما هو أصلح لهم فی دینهم؟
قیل: یجوز أن یکون ذلک عبادة وانقطاعا إلیه تعالی کما قال: «رَبِّ احْکمْ بِالْحَقِّ»(۳) وإن علمنا أنّه لا یحکم إلاّ بالحقّ ویکون لنا فی ذلک مصلحة کسائر العبادات، وکما تعبّدنا بأن نکرّر تسبیحه وتحمیده والإقرار بتوحیده ولرسوله بالصدق وإن کنّا معتقدین لجمیع ذلک.
- اعراف / ۴۳٫
- شیخ طوسی، التبیان، ج ۱، ص ۴۰ ـ ۴۱٫
- انبیاء / ۱۱۲٫
ویجوز أن یکون المراد بذلک الزیادة فی الألطاف کما قال تعالی: «وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًی»(۱) وقال: ««یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ»(۲).
ویجوز أن یکون اللّه تعالی یعلم أنّ أشیاء کثیرة تکون أصلح لنا وأنفع لنا إذا سألناه وإذا لم نسأله لا یکون ذلک مصلحة وکان ذلک وجها فی حسن المصلحة.
ویجوز أن یکون المراد استمرار التکلیف والتعریض للثواب؛ لأنّ إدامته لیست بواجبة بل هو تفضّل محض جاز أن یرغب فیه بالدعاء ویلزم المخالف أن یقال له: إذا کان اللّه تعالی قد علم أنه یفعل ذلک لا محالة فما معنی سؤاله ما علم أنّه یفعله فما أجابوا به»(۳).
- محمد صلیاللهعلیهوآله / ۱۷٫
- مائده / ۱۶٫
- شیخ طوسی، التبیان، ج ۱، ص ۴۰ ـ ۴۱٫
شیخ طوسی برای طلب هدایت چهار خاصیت میشمرد: یکی آن که چنین درخواستی عبادت است و ثواب بر آن مترتب میگردد. این مانند آن است که ما میدانیم خداوند به حق حکم میکند، ولی باز از او بر سبیل عبادت، چنین درخواستی میشود. چنین عبادتی مانند دیگر عبادات برای بنده دارای مصلحت است.
باید توجه داشت درخواست حکم به حق، از زمرهٔ عبادات نیست و از سنخ تصدیق است و به این معناست که خداوند جز به حق حکم نمیکند، ولی «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» پیوند با مصداق و مورد خارجی هدایت به ایصال حق است و صرف عبادت نیست که ثوابی برای آن لحاظ گردد. بنده با این فراز با حقیقت هستی پیوند میخورد و در متن پدیدههای آن، در پرتو وفقی که خداوند به او میدهد قدرت دخالت مییابد و تعبدی محض نیست، بلکه تصدیق و تحقق ارتباط است، ولی این که چنین ارتباطی مصداق عبادت است معنای لازمی و فرعی آن است و حقیقت آن را بیان نمیکند. ضمن آن که هستی و پدیدههای آن چنان گسترده است که این فراز هرچند بار آورده شود به تکرار نمیانجامد. در تفسیر آیهٔ شریفهٔ «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ»چگونگی تکرارناپذیری جلوههای الهی را توضیح دادیم.
بنده در درخواستی که دارد ارشاد و توفیقی را میطلبد که بتواند سرعت خود را با سرعت حق و پدیدههای عالی و ربوبی او هماهنگ سازد. سرعتی که پدیده به خودی خود آن را ندارد و نیازمند وفق و چینش هماهنگ امور است تا آن را به دست آورد و در این سعهٔ بسیار گسترده، تکرار جایی ندارد و سخن گفتن از تکرار، کوچک دیدن خداوند تعالی و پدیدههای بیپایان اوست. پدیدههایی که با سرعتی از ازل تا به ابد، حرکتی وصفناپذیر در خود دارند و «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» درخواست پیوند با سرعتهای فوق نور مبادی عالی و عوالم ربوبی است و به مصداق خارجی ناظر است نه به مفاهیمی ذهنی که فقط رنگ تعبد و ثواب داشته باشد.
توجیهات دیگر برای بیفایده نبودن درخواست هدایت، حمل آن بر درخواست افزونی لطف و مرحمت و درخواست نافعترین امر به مصلحت بنده که بدون درخواست، آن مصلحت به مصلحت تبدیل نمیشود و چنین درخواستی به ایجاد مصلحت میانجامد یا حمل آن بر طلب دوام تکلیف و در معرض ثواب قرار دادن است؛ زیرا دوام تکلیف به توفیق حیات و تفضّل زنده ماندن است.
هیچ یک از این توجیهات، مستند و معقول نیست و بیشتر در حاشیهٔ امور تعبدی دور میزند. افزون بر این که توجیه دوم رد پای نظریهٔ مصوّبه و جعل مصلحت به تبع رفتار بنده را در خود دارد که فرهنگ اهل سنت است و با آنچه شیعه در مخطئه بودن بنده و مجتهد میگوید در تقابل است.
اما ریشهٔ روایی دو معنایی که شیخ طوسی رحمهالله آورده بود، روایاتی است که در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیهالسلام چنین آمده است:
«قال الإمام علیهالسلام قال اللّه عزّ وجلّ: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»؛ أی أدم لنا توفیقک الذی به أطعناک فی ماضی أیامنا حتّی نطیعک کذلک فی مستقبل أعمارنا.
و«الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» هو صراطان: صراط فی الدنیا، وصراط فی الآخرة. فأمّا الطریق المستقیم فی الدنیا فهو ما قصر عن العلو (الغلو)، وارتفع عن التقصیر واستقام فلم یعدل إلی شیء من الباطل.
والطریق الآخر: طریق المؤمنین إلی الجنّة الذی هو مستقیم، لا یعدلون عن الجنّة إلی النّار، ولا إلی غیر النّار سوی الجنّة.
قال: وقال جعفر بن محمّد الصادق علیهماالسلام : قوله عزّ وجلّ: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» یقول: أرشدنا للصرّاط المستقیم، أرشدنا للزوم الطریق المؤدّی إلی محبّتک، والمبلغ إلی جنّتک، والمانع من أن نتّبع أهواءنا فنعطب، أو أن نأخذ بآرائنا فنهلک»(۱).
- تفسیر الإمام العسکری علیهالسلام ، ص ۴۴٫
این روایات تفسیری که در معانی الاخبار با ذکر سند آمده است ریشهٔ نقل دو معنایی است که تفسیر البیان که سعی دارد روایتمحور باشد بر آن رفته است.
نخست باید تفاوت معنایی سه واژهٔ «هدایت»، «ارشاد» و «توفیق» را بررسید تا به دست آورد آیا میشود یکی از این واژهها در جای دیگری به کار رود یا نه؟
بررسی واژههای همگن هدایت:
وفق
ویژگی «توفیق» هماهنگ شدن سلسله علل جزیی برای تحقق کار به سرعت و تام گردیدن آن و به تعبیری جفت و جور شدن است و به مصداق خارجی و محکی ناظر است. بهترین مثال برای وفق، حل جدول است که به دست نیاوردن واژهای ناکامی در حل آن را سبب میشود. وفق صفتی است که از نحوهٔ چینش پدیدههای خارجی حاصل میشود. هدایت جامع هر دو شأن بیان و نقش حکایتگری ارشاد و نیز اعتبار مصداق و محکی خارجی و تکوینی توفیق است. بر این پایه، تعریف هدایت به ارشاد یا توفیق تعریف به اخص و به یکی از اجزای معنایی است. تعریف در صورتی تمام است که تمامی اجزای شناخته را در خود داشته باشد؛ هرچند تعریف به اخص معنا اشکال ندارد؛ چنانچه در فلسفه آمده است که برخی از تعریفها به علت فاعلی، غایی، مادی یا صوری باز گردد. هدایت در صورتی محقق میشود که هم ارشاد و دلالت در آن باشد و هم توفیق و چینش مبادی لازم به سرعتی غیر عادی.
«وفق» به معنای هماهنگی و ملایمت و موافقت در کار است؛ بهگونهای که چالش و مانعی در روند انجام آن پیش نیاید. موافقت تقدم و تأخری ندارد و با صاحب توفیق معیت، همگونی و همراهی دارد. در برابر آن خلاف است. اگر در روند کار، مخالفت و نپذیرفتنی پیش آید، وفق نیست. تمامی پدیدههای هستی با هم وفق میباشند و تصالح برای بقا دارد بدون آن که به هم دوخت و پیوسته باشند. مانند هواپیمایی که از هواپیمایی دیگر بر فراز آسمان سوختگیری دارد. وفق این دو هواپیما به یکسانی در سرعت است. تمامی پدیدههای هستی میتوانند با تنظیم سرعت خود با یکدیگر وفق شوند بدون آن که یکی بر دیگری تحمیل شود؛ چنانچه خداوند میفرماید: «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی»(۱)؛ هیچ کسی بر دیوار دیگری ننشسته است و همه در منزل خود قرار دارند و با نظمی یکسان، در حرکت میباشند و با هم موافقت و ملایمت دارند.
- انعام / ۱۶۴٫
ملایمت لازم معنای وفق است و وزان مناسب در سیر طبیعی هر پدیده است. وفق به معنای متابعت که پدیدهای متبوع و حاکم و دیگری محکوم و تابع است نمیباشد، بلکه نوعی همراهی و معیت است که چالشها و موانع را میزداید. وفق در روایت تفسیری یاد شده بهصورت کامل معنا شده است. وفق علت فاعلی برای هدایت است و کسی که سیر طبیعی داشته باشد از هدایت بهره دارد.
قرآن کریم از وفق چنین یاد کرده است: «یوَفِّقِ اللَّهُ بَینَهُمَا»(۱). سیر زن و شوهر اگر جفت، هماهنگ، موزون و مناسب باشد و ظلمی یا زیاده و کاستی در آن نباشد، وفق است. از چهار مورد وفق، سه مورد آن در سورهٔ نساء و یک مورد در سورهٔ هود آمده است. این امر اهمیت وفق در رابطهٔ زناشویی و زندگی مشترک را میرساند. خاصیت سورهٔ نساء این است که وفقساز میباشد و مشکلات و موانع راه را بر میدارد.
- نساء / ۳۵٫
در تمامی آیات یاد شده، وفق لحاظ فاعلی دارد و بر خداوند اطلاق میشود و از اسمای الهی است؛ بر خلاف رشد که به عنوان غایت اعتبار شده و وصفی خلقی است که بر خداوند اطلاق نمیگردد. وفق از مبادی هدایت و رشد از نتیجههای آن است و نمیشود هدایت را به یکی از این دو معنا کرد؛ مگر آن که تعریف به اخص از معنا باشد. بر این پایه، کسی از هدایت الهی بهرهمند میشود که سیر طبیعی خود را با سیر طبیعی هستی و تمامی پدیدههای آن؛ بهویژه پدیدههای عالی و ربوبی هماهنگ کرده باشد و بتواند باری به این گستردگی و سنگینی را تحمل کند. این بار وقتی سنگینتر میشود که درخواست کننده طلبی برتر از اسما و صفات الهی داشته و وصول به ذات بی تعین و بدون اسم و رسم را هدف قرار دهد و از حق تعالی خود او را بخواهد، نه چیز دیگری را.
رشد
خصوصیت «ارشاد» آن است که دارای بیان است و خاصیت عنوانی و حکایی دارد و به مصداق نمیپردازد. واژهٔ «رشد» در برابر «غی» است. غی فرو رفتن در فساد و عمق گرفت در آن است؛ بهگونهای که بهآسانی نمیتواند از راه خود باز گردد. بنابراین رشد سیر سالم ژرف یافته در مسیر صلاح و صفتی جمالی است که امری منفی به آن راه نمییابد و مذموم نمیشود، برخلاف هدایت که اگر اضلالی باشد چهرهای منفی و مذموم را در پی دارد. دلیل امور گفته شده بهترین کتاب لغت؛ قرآن کریم است که هدایت و رشد را به گونهٔ گفته شده به کار برده است؛ چنان که در بیان تقابل این واژگان میفرماید: «أُولَئِک الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَی»(۱) و «قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی»(۲). تمامی آیاتی که مادهٔ «رشد» را به کار برده است نگاهی مثبت و مستحسن دارد و اسمی اولی ذاتی، جمالی و شیرین است که ثانوی و جلالی ندارد، ولی هدایت چنین نیست و هم اسم اولی ذاتی و جمالی است و هم ثانوی ذاتی و جلالی.
- بقره / ۱۶٫
- بقره / ۲۵۶٫
رشد علت غایی برای هدایت و غایت آن و وصول هدایت است و حقیقت آن نیست و استقامت در هدایت به بنده توان رشد میدهد و به واسطهٔ هدایت است که به رشد وصول مییابد. رشد ژرفا گرفتن در خیر و ستبر شدن در آن است و خیر سطحی و ظاهری نیست؛ چنانچه درختی رشد دارد که حرکت کرده و ستبر و محکم شده است. اگر هدایت ادامه پیدا کند، به رشد میانجامد و هدایت علت فاعلی برای رشد است. معنای گفته شده همچون قاعدهای عام است که حتی یک مورد تخصیص و استثنا ندارد.
هدایت مبتنی بر حیات، حرکت، سیر خاص و مسیر طبیعی است. بر این اساس، «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» به این معناست که خداوندا مرا به سیر طبیعی ویژهای که دارم در پرتو وفق و رشد به صراط مستقیم برسان. سیری که عمق، ژرفا، اوج، ستبری، صلابت، سرعت و هماهنگی دارد. در این معنا نه گذشته دخالتی دارد و نه آینده.
هدایت ایصالی:
هدایت بر دو قسم ارائهای و ایصال طریق است. در هدایت ارایهای تنها راه نشان داده میشود و پیمودن راه با هدایت شده است، ولی در ایصال طریق، راهنما هم راه را نشان میدهد و هم دستگیری مینماید تا فرد راهنمایی شده آن راه را بپیماید.
هدایت حقی و خلقی:
هدایت یا حقی است و جهت ربی دارد و یا خلقی. هدایت شأن حق تعالی است و پدیدهها حتی اولیای حق و حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام به هدایت حق است که هدایتگری دارند و تنزیل هدایت خداوند میباشند؛ چنانکه میفرماید: «إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(۱). در این آیهٔ شریفه، نداشتن توان بر هدایت به جهت خلقی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مستند و مقید شده است؛ چنانکه میفرماید: «مَنْ أَحْبَبْتَ»، ولی اگر حق تعالی هدایت ایصالی کسی را بخواهد، پدیدهها نیز میتوانند نقش هدایت ایصالی را برای دیگری داشته باشند؛ چرا که ایصال آنان به ایصال حق تعالی و به شکل تنزیلی و ظهوری است و حتی معجزات و کرامات آنان نیز ایصال است و هم حقیقتی را شکل میبخشد و هم به حقیقت میرساند و چنانچه ایصال خداوند با پدیدهای نباشد، هیچ کسی را یارای هدایت ایصالی وی نیست و تنها میتوانند هدایت دلالی و حکایی و راهنمایی برای او داشته باشند.
این که گفتیم هدایت رسولان الهی و دیگر پدیدهها ایصالی است، لازمی نیز دارد و آن این که آنان تنها بر آن نیستند که مسیر هدایت را خبر دهند و این که آیا بندگان خدا نسبت به آن پذیرش داشته باشند یا نه، بیتفاوت باشند و چنین نیست که تنها رساندن پیام حق را شأن خود بدانند، بلکه آنان با عشق تمام به بندگان خدا مهرورزی دارند و ضلالت و گمراهی آنان بر ایشان اندوهی سنگین فرو میبرد و پی در پی بر آن هستند تا با کاری، از گمراهی آنان مانع شوند؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «لَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک أَلاَّ یکونُوا مُؤْمِنِینَ»(۲).
- قصص / ۵۶٫
- شعراء / ۳٫
هدایت صرف دلالت نیست تا گفته شود:
من هرچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه پند گیر خواه ملال
تمامی پدیدهها میتوانند هدایت ایصالی داشته باشند؛ همانطور که میتوانند هدایت ارایهای برای دیگر پدیدهها رقم زنند، ولی هم در ایصال و هم در ارایه، به تنزیل هدایتپردازی دارند. حق تعالی هر پدیدهای را بیواسطه هدایت میکند و در کمون او نشسته و وی را با دست خود پیش میبرد و هم هدایت با واسطه و به اسباب دارد. خداوند در هدایت بیواسطه هیچ بنده و پدیدهای را به کسی وا نمیگذارد، حتی به اولیای معصوم خود. خداوند در هر اتصال و ارتباط پدیدهها و بندگان با هم حضور دارد و اتصالی نیست که حق تعالی در میان آن نباشد؛ چنانکه روایات زیر گواه آن است:
الف) وعن أبی جعفر، عن أبیه، عن الحسین بن علی علیهمالسلام ، عن النبی صلیاللهعلیهوآله أنّه قال: إنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: أیما مسلم زار مسلما لیس إیاه یزور، وإنّما إیای یزور»(۱).
ـ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: چنین است که خداوند میفرماید: هر مسلمانی که مسلمانی را دیدار کند، تنها او را ملاقات نکرده است، بلکه فقط مرا زیارت کرده است.
ب ) وعن أبی جعفر علیهالسلام قال: أیما مؤمن زار مؤمنا کان زائرا للّه عزّ وجلّ»(۲).
- حسین بن سعید، کتاب المؤمن، ص ۵۹٫
- کتاب المؤمن، ص ۶۱٫
ـ امام باقر علیهالسلام فرمود: هر مؤمنی که مؤمنی را دیدار کند زیارت کنندهٔ خداوند نفوذناپذیر و بزرگ است.
ج ) وعن أبی عبد اللّه علیهالسلام أنّه قال: نزل جبرئیل علی النبی صلیاللهعلیهوآله ، وقال له: یا محمّد، إنّ ربّک یقول: من أهان عبدی المؤمن فقد استقبلنی بالمحاربة»(۱).
ـ امام صادق علیهالسلام فرمود: جبرییل بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نازل شد و عرض داشت: ای محمد صلیاللهعلیهوآله ، چنین است که پروردگارت سلام میرساند و میفرماید: کسی که بندهٔ مؤمن مرا اهانت کند، همانا به جنگ با من مواجه شده است.
د) وعن أبی عبد اللّه علیهالسلام أنّه قال: من أدخل السرور علی مؤمن فقد أدخله علی رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله ، ومن أدخل علی رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله فقد وصل ذلک إلی اللّه عزّ وجلّ، وکذلک من أدخل علیه کربا»(۲).
- کتاب المؤمن، ص ۶۹٫
- کتاب المؤمن، ص ۶۹٫
ـ امام صادق علیهالسلام میفرماید: کسی که بر مؤمنی شادمانی وارد آورد، چنین است که آن را بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وارد کرده است و کسی که بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وارد گردد به خداوند رسیده است. همچنین است اگر ناراحتی بر او وارد سازد.
تمامی پدیدههای هستی نسبت به یکدیگر هدایت و راهنمایی دارد. گاه چشم زدنها، سر برگرداندنها، پشت کردنها، موانع راه، گشایشها و حادثهها نقش هدایت را بر عهده دارد.
تمامی هدایتها اعم از ایصالی و ارایهای به هدایت ایصالی خداوند باز میگردد و این به آن معناست که حق تعالی به تنهایی تمامی پدیدههای هستی را در هر مرتبهای که باشند اداره میکند و تنها حق تعالی است که هدایت کننده و هادی است. خداوند عالم و آدم را به کسی واگذار نکرده است و چنان عشقی دارد که خود هدایت کننده و دستگیر تمامی آفریدههای خویش است و در این کار حاجتی به غیر ندارد. خداوند در تمامی اسباب حضور دارد و هرچه هدایت در پدیدههای هستی است به هدایت حق است و برای همین است که میفرماید: «إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(۱). هیچ کس بدون خدا هیچ کاری نمیتواند بکند؛ همانطور که کسی جز حق تعالی وجود، هستی و ذات ندارد و فعل حق تعالی ظهور تنزیلی و عنایت اوست که خیال و توهم نیز نمیباشد و حقیقت ظهوری دارد. تمامی پدیدهها بر دست پروردگار و بر دل اوست که ظهور پیدا میکنند. هدایت تمامی پدیدهها در دست خداوند است و خداوند هیچ کس را به هیچ پدیدهای واگذار نکرده است و چیزی، کسی، جایی، حرفی و امری بدون حق نیست و هدایتی که پدیدهها متکفل و عهدهدار آن میشوند هدایت حق است و خداوند به آنان لطف کرده است که این هدایت را بر دست آنان انجام داده است و آن پدیده نمیتواند بر دیگری منتی داشته باشد؛ همانطور که اصل پدیداری و ظهور آن به ظهور حق تعالی است. هدایت هر پدیدهای و تأثیر آن به تأثیر حق تعالی است و حق نزول پیدا میکند و خود کارپردازی دارد.
- قصص / ۵۶٫
هدایت تکوینی و تشریعی:
هدایت حق تعالی به تمامی ایصالی است؛ بر این پایه میان تکوین و تشریع در هدایت یاد شده تفاوتی وجود ندارد و نیز میتواند در میان پدیدهها آنگاه که واسطه به خود میگیرد ارایی شود. صاحب تسنیم که هدایت مورد اشاره در آیهٔ شریفهٔ: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» را تکوینی میداند، ایصالی بودن هدایت حق تعالی را فرو گذاشته است؛ آنجا که میگوید:
«هدایتی که در آیهٔ کریمهٔ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»، از خدای سبحان مسألت میشود هدایت تکوینی است، نه تشریعی؛ زیرا گویندهٔ آن (نمازگزار یا قاری قرآن) پس از شناخت خدا، دریافت معارف و احکام دین و گرویدن به آن، از خداوند هدایت میطلبد. پس او در پی کسب و تحصیل حاصل نیست، بلکه او هدایتی نورانی را میطلبد که در پرتو آن هم راه را به خوبی ببیند و هم پرتگاههای اطراف آن را بشناسد… .
هدایت تشریعی و آشنایی با معارف دین گرچه لازم و مایهٔ تمامیت حجت است، لیکن گاهی به تنهایی برای رسیدن به مقصود کافی و کارساز نیست؛ چنانکه بسیاری از عالمان دین و دانایان احکام و حِکم شریعت بر اثر حرمان از شهود باطن نفرتانگیز گناه، بدان دست آلودند. این هدایت تکوینی و نور بصیرت درونی است که به عبد سالک مصونیت میبخشد»(۱).
- تسنیم، ج ۱، ص ۴۵۹ ـ ۴۶۰٫
اگر توجه شود که هدایت خداوند ایصالی است؛ میان تکوین و تشریع تفاوتی گذاشته نمیشود. ضمن آن که هدایت تشریعی امری پویاست نه بسته که تنها اموری حفظی و ذهنی باشد. تشریع برآمده از تکوین و تابع آن است و کسی به هدایت تشریعی میرسد که پیش از آن به هدایت تکوینی وصول یافته باشد. رسیدن به هدایت تشریعی بسیار سختتر و نیازمند داشتن ملکهٔ قدسی است و چون روز به روز در حال شدن و ارتقاست، تحصیل حاصل نیست. در این آیهٔ شریفه، هدایت عام است و هر دو نوع هدایت را در بر میگیرد و گفتهٔ یاد شده اساس و پایهای ندارد.
حقیقت عاشقانهٔ هدایت:
گفتیم همهٔ پدیدههای هستی در دست پروردگار است و خدا با دست مبارک خویش همه را هدایت میکند بدون آن که هدایت ایصالی خود را به کسی واگذار کند. خداوند به صورت مستقیم تمامی عوالم را اداره میکند و دیگران بر مدار ادارهٔ خداوند است که مدیریت و هدایتگری دارند و مدیر منحاز تمامی عوالم جز خداوند نیست. برای همین است که میشود گفت: «إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(۱) یا «لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه» یا «لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه» یا مثل ابن ملجم که چنین آیهای میخواند: «أَفَمَنْ حَقَّ عَلَیهِ
- قصص / ۵۶٫
کلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ»(۱)؛ زیرا بدون هدایت ایصالی خداوند هیچ کسی نمیتواند هیچ کسی را دستگیری کند و فقط در اصل هر حرکتی و در هر حرکتی باید بر خداوند حساب کرد و اثربخشی دیگران به اثر الهی است.
- زمر / ۱۹٫
این حقیقت عاشقانه را باید در خلوتی مناسب یافت یا بر آن اندیشهای ژرف داشت که قرب به مبدء کائنات و حقیقت هستی از این مسیر میگذرد. مسیری که ایصال الهی را میطلبد. حق دست تمامی پدیدهها را در دست مبارک خود گرفته است و آنان را پیش میبرد و حرکت میدهد. ذرهای نیست که به کسی یا چیزی واگذار شده باشد. با هیچ فرستاده و پیامبری و با هیچ پدر و مادری و با هیچ مربی و استادی نیست که حق نباشد و ایصال دهندهٔ فرد نگردد. اگر این عبارات عریان فارسی برای کسی آزار دهنده است، میشود آن را به صورت عربی آورد. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بعد از بیعت مردم با ایشان، در نخستین خطبهای که داشتند میفرمایند:
«هو فی الأشیاء علی غیر ممازجة، خارج منها علی غیر مباینة، فوق کلّ شیء ولا یقال شیء فوقه، أمام کلّ شیء ولا یقال له أمام، داخل فی الأشیاء لا کشیء فی شیء داخل، وخارج منها لا کشیء من شیء خارج»(۱).
هر ذرهای در هر جای عالم به دست مبارک حضرت حق ظاهر میشود و طی طریق میکند تا به وصول کامل خود برسد. چنین سیری هدایت ایصالی حق نامیده میشود. هر کسی و هر چیزی در دیگری مؤثر افتد به این ایصال است. اگر مؤمنی به یافت این حقیقت برسد دیگر نمیتواند ضعف ایمان، سستی، ریا و خوف در جان خود بیابد. اگر خدا با بندهٔ خویش است و اگر بنده با خداوند است که حرکت دارد و به تعبیری عامی بنده به دوش پروردگار و در آغوش خدا و به دل او نشسته است، دیگر نباید باک از کسی و چیزی داشته باشد، مگر آن که به غفلت مبتلا یا ناآگاه باشد که چنین غفلت و ناآگاهی جای تعجب دارد: «عمیت عین لا تراک»(۲)؛ زیرا در این فضا نمیشود حتی دوری از خدا را تصور کرد. بنده با حق تعالی است که در تنفس است و حق نفس عالم هستی است.
- شیخ صدوق، الأمالی، ص ۱۲۳٫
- فرازی از دعای عرفه.
باید توجه داشت این که میگوییم هدایت حق تعالی ایصالی است، نه به این معناست که خداوند هدایت ارایی و بیانی ندارد که هدایت فرستادهٔ او و قرآن کریم ارایی است و نه به این معناست که هدایت رسول و دیگر پدیدهها به تمامی ارایی است و ایصالی نیست و در مواردی که ایصال حق تعالی با آن همراه است، پدیدهها نیز میتوانند نقش هدایت ایصالی را در خود داشته باشند و حق تعالی هم بیواسطه و هم به واسطهٔ پدیدهها هدایت ایصالی دارد. به تعبیر دیگر، هدایت ایصالی هم جنبهٔ حقی دارد و هم جنبهٔ خلقی و از هر دو چهره محقق میشود. بنابراین متن زیر که هدایت غیر حق تعالی را صرف راهنمایی میگیرد و هدایت ایصالی را از پدیدهها میستاند دچار انحراف است:
«ثمّ انّ الهدایة إمّا من اللّه عزّ وجلّ، أو من رسوله و من کتابه: فالهدایة من اللّه: هو الإیصال إلی المطلوب وتحقّق الواقعیة، فانّ إرادته لا تنفک عن المراد، ولا یمنعه مانع ولا یردّه رادّ. وأمّا الهدایة من رسوله ومن أولیائه ومن کتابه: فهو بمعنی الدلالة إلی المراد و بیان الطریق إلی المطلوب؛ سواء حصل المطلوب أم لا، فانّ إرادتهم فی نفسها غیر نافذة ولا تؤثّر إلاّ إذا أراد اللّه عزّ وجلّ. فظهر أنّ الهدایة بمعنی الدلالة وبیان طریق الرشد فی جمیع الموارد، إلاّ أنّ ضمیمة ارادة اللّه عزّ وجلّ فی أی مورد یوجب قاطعیة وإیصالاً إلی المطلوب»(۱).
- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۱۱، ص: ۲۷۱ ـ ۲۷۲٫
هدایت حکمی:
هدایت خلقی به شکل هدایت حکمی نیز وجود دارد. در هدایت حکمی، خداوند به پدیدهای حکم میدهد. خداوند در تمامی پدیدهها اعم از شایسته و ناشایست، حکمی قرار داده است که مأمور به انجام آن میباشند و در این فراز، بنده از خداوند میخواهد حکم وی را به او بدهد. بندهای که حکم خود را بشناسد، سرگردان و حیران نمیشود و مسیر ثابت خود را مییابد و به بیراههها نمیرود و اتلاف عمر و انرژی ندارد. هدایت حکمی در چهرهٔ نفسی صراط، سبیل و طریق است که خود را نشان میدهد اگر مورد شناسایی قرار گیرد و نسبت به آن اهمال نشود و در آن صورت، فرد وقت و سرمایهٔ خود را در اموری که به او ارتباطی ندارد هزینه نمیکند و تنها به انجام حکم خود رو میآورد. برای نمونه، کتابهایی نمیخواند که در مسیر انجام حکم او کارایی ندارد و در درس اساتیدی شرکت نمیکند که جز اتلاف عمر و ایجاد مانع برای عملی ساختن حکم خود، خاصیتی ندارد. شناخت حکم در مسیر شناخت اسم رب است که در جلد پیشین از آن سخن گفتیم. در روایت است «رحم اللّه امرء عرف قدره»(۱)؛ مراد از قدر و اندازه همان اسم رب و حکم است. البته در ناسوت، میشود حکمها را تغییر داد و آن را تبدیل نمود و تا آدمی در ناسوت است میتواند خود را به بهترینها وصول دهد. تغییر حکم در ناسوت را باید از تغییر ژنتیک انسان شروع نمود. میشود در ژنهای نطفهای که قرار است منعقد شود دخالت و تصرف کرد و از آن بهترین استعداد را برای پیمودن مقامات معنوی و بر شدن به عوالم ربوبی ساخت و با دست بردن در ساختار ژنتیکی انسانها، مشکلات نطفه و لقمه را از آنان گرفت. علم در آیندهٔ نزدیک این قدرت را مییابد که انسانها را با توانهای متفاوت از بهشتی تا جحیمی و از نابغه تا عادی و نیز متناسب با فضاهای مختلف بیابانی، دریایی، کوهپایهای، قلههای بلند تا فضای بالای جو و بالاتر از اتمسفر شبیهسازی کند.
- علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص ۲۶۱٫
هدایت اضلالی:
هدایت حق راهنمایی وصول دهنده و ایصالی به حقیقت است؛ اعم از آن که خیر باشد یا شر و راهنما امری تکوینی باشد یا تشریعی.
هدایت ایصالی ذاتی حق تعالی یا صبغهٔ اولی دارد و یا ثانوی. این هدایت ذاتی است نه عرضی؛ زیرا حق تعالی صفت عرضی ندارد و تمامی صفات او ذاتی است. صفات ذاتی خداوند یا جمالی است که اولی است و عمل بنده در آن نقشی ندارد و بدون لحاظ آن برای حق تعالی ثابت است یا جلالی است که ثانوی و بازخورد عمل پدیده است. جلال پروردگار به صورت کلی متفرع بر کردار پدیدههاست. هدایت خداوند نیز یا ذاتی اولی است و یا ذاتی ثانوی؛ به این معنا که بندهای در این دنیا به اقتضای اختیاری که دارد گزینشهای ناصواب، خطا و ظالمانه دارد و خداوند بر اساس هدایت اضلالی خود، او را مکافات میکند و بر اساس عملکردی که دارد بر قلب او ختم مینهد تا هدایت نپذیرد و به دوزخ هدایت شود. این هدایت ذاتی ثانوی خداوند به شر و نقمت است که متفرع بر عمل است؛ برخلاف هدایت ذاتی اولی که از الطاف الهی و منن او بر بنده ظاهر میشود. تفاوت هدایت با عدالت از همینجا دانسته میشود؛ زیرا عدالت دو لحاظ اولی و ثانوی ندارد. بله، خداوند با تمامی اسمای خود کارپردازی دارد و این مطلب درست است که موضوع سخن نیست.
در قرآن کریم هر جا از اضلال الهی سخن گفته شده، پیش از آن از عمل بدی متناسب با آن یاد گردیده است؛ چنانکه میفرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَیتَّبِعُ کلَّ شَیطَانٍ مَرِیدٍ. کتِبَ عَلَیهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یضِلُّهُ وَیهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ»(۱).
- حج / ۳ ـ ۴٫
باید توجه داشت آیاتی که صاحب التحقیق در ابتدای کلام خود میآورد مربوط به هدایت ذاتی اولی است که عمل بنده در آن دخالتی ندارد و سخن ما بر هدایت ذاتی ثانوی است که متفرع بر عمل بنده است و میان این دو مقام باید دقت داشت تا خلط نکرد؛ چنانچه آیاتی که وی در ذیل کلام میآورد مربوط به موضوع بحث است.
خداوند به هدایت ذاتی اولی تمامی پدیدهها را راهنمایی و دستگیری میکند و بر اساس عملکرد پدیدهها، برخی از آنان را با هدایت ثانوی ذاتی به ضلالت و گمراهی میکشاند که کافران، فاسقان، اسرافکاران و دروغگویان نمونههایی از آن میباشند و ضلالت متفرع بر کفر، فسق، اسراف و دروغ آنان است.
لازم است دقت داشت اسمای جلالی که متفرع بر عملکرد پدیدهها کارپردازی دارد، مراد از عملکرد، تنها عمل فعلی خود آنان نیست و باید اقتضاءاتی که در نهاد آنان تعبیه شده و نیز نقش وراثت، تغذیه، محیط و مربی را نیز با آن لحاظ کرد. گاه کسی به خاطر عمل سوء پدرش یا نطفه و لقمهٔ وی گمراه میشود و تمام نیز مقتضای عدالت است؛ زیرا ناسوت عالم تدریج است و چنین نیست که نتیجهٔ بسیاری از اعمال، بهزودی خود را نشان بدهد و ناسوت این اقتضا را ندارد که بذر کاشته شده یک شبه به میوه بنشیند. تمامی اسمای جلالی هدایت به شر دارد. مکر الهی نمونهای از آن است.
خداوند هم هدایت اولی دارد و هم هدایت ثانوی به معنای اضلال و گمراه کردن. هدایت اولی او متفرع بر چیزی نیست، ولی هدایت ثانوی او متفرع بر گزینشها و عملکردهای بندگان و اقتضاءاتی است که دارند. این هدایت به حقیقت هدایت به شر است. شر هم امری وجودی است. هدایت اضلالی نیز ایصالی است و نه ارایهای و بدون ایصال پروردگار کسی حتی به جهنم هم نمیتواند برسد. خداوند خود در هدایت ذاتی اولی دست تمامی پدیدهها را گرفته و آنان را به عشق و به لطف راه میبرد و اگر به این عشق حق تعالی پاسخ ناشایستی دهد، خداوند او را از باب مرحمتی که دارد به مسیر دوزخ و عذاب میبرد که چگونگی آن را در جلد دوم این تفسیر توضیح دادیم. بر این پایه، آیهٔ شریفهٔ: «وَیهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ»(۱) در معنای حقیقی خود استعمال شده و مراد از آن، هدایت ذاتی ثانوی است، نه هدایت ذاتی اولی و گمراهان نیز اقتضای هدایت دارند، ولی اقتضای هدایت ثانوی نه اولی.
- حج / ۳ ـ ۴٫
بنابراین اطلاق کلام صاحب التحقیق که میگوید اصناف چهارگانهٔ یاد شده اقتضای هدایت ندارند درست نیست، بلکه چنین اقتضایی است و ایصال دهندهٔ آن نیز حق تعالی است. هدایت ثانوی حق تعالی و اضلال او نیز ایصالی است و این بدان معناست که خداوند هیچ گاه دست بندهٔ خود را خواه شاکر باشد یا کفور و ناسپاس که قدر عشق او را نمیداند، رها نمیکند و همواره از هر پدیدهای به عشق دستگیری دارد. تمام پدیدههای هستی نه تنها در دست پروردگار است که بر قلب اوست و او را در حالی که پیوسته مواظبت و نگاهداری میکند حرکت میدهد بدون آن که کسی را به کسی واگذار کرده باشد و برای همین است که بازگست به پایینترین پایینها را به خود نسبت میدهد: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(۱).
اگر کسی بگوید گروه غضبشدگان و گمراهان هدایت اضلالی ندارند، نمیتواند برای این آیات، معنایی لازمی و مفهوم قایل شود؛ زیرا سالبه به انتفای موضوع است و هدایت منحصر به صراط مستقیم میگردد، ولی چنانچه بگوییم هدایت حق تعالی عمومیت دارد، راه برای اخذ مفهوم از این کریمه به دلیل وجود موضوع، باز است، و آن این که خداوندا، مرا به راه غضبشدگان و گمراهان هدایت مفرما. چنین معنایی این زمینه را لازم دارد که راه این دو گروه، هدایت اضلالی و مغضوبی بپذیرد و میشود این گروهها موضوع برای چنین هدایتی قرار گیرند؛ چنانکه قرآن کریم در مورد هدایت عام میفرماید: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرا وَإِمَّا کفُورا»(۲).
- تین / ۵٫
- انسان / ۳٫
خداوند اقتضای کفران به آدمی داده و همین امر همان هدایت اضلالی خداوند است. هدایت اضلالی و اعطای اقتضا امری وجودی و ایجادی و غایت نخستین است که با ارادهٔ آدمی شکل میگیرد. همچنین هدایت اضلالی با مفاد «لا حول ولا قوة الا باللّه» سازگار است و خداوند اقتضای بدیها و شرور را داده و مبادرت به آن با اختیار آدمی و فعل اوست؛ در حالی که هیچ فعل و فاعلی از حیطهٔ قدرت پروردگار خارج نیست و تمامی کردار با احاطهٔ حق شکل میپذیرد ولی این احاطه در آدمی هیأت اراده و اختیار برای مبادرت به یکی از دو طرف اقتضاءات به خود میگیرد و این اقتضا به مدد وراثت، تغذیه، تربیت و عوامل فراوان دیگری یا به خیرات رو میآورد و یا به آفات گرایش پیدا میکند. البته علم، قدرت مالی و بدنی نیز مؤثر است و بسیاری از بدیها به دلیل ناآگاهی به سیستم تحقق آن یا نبود امکانات لازم مادی شکل نمیگیرد، ولی هر بدی که پدید میآید از علم و قدرت حق تعالی خارج نیست و هر بدی به اضلال اقتضایی پروردگار انجام میپذیرد. در جانب خیرها نیز هدایت به اقتضاست و ارادهٔ فرد است که آن را به عمل میکشاند و برای همین است که ثواب و عقاب و بعثت انبیا معنا دارد و نیز باید طلب هدایت به صراط مستقیم از حق تعالی داشت؛ زیرا این خداوند است که همه را هدایت میکند، یکی را به صراط مستقیم و یکی را به راه غضب شدگان یا گمراهان؛ ولی به این صورت که اقتضاءات آن را فراهم میآورد. صراط غضبشدگان و گمراهان از نمونهٔ صراط به شر است که در قرآن کریم نیز استعمال شده بود و چنین صراطی با اضافه کاربرد دارد نه به صورت مطلق. بر این پایه «غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ» با «اهْدِنَا» معنا میشود و «ولا تهدنا بصراط» در مفهوم آن اخذ میشود.
ضلالت تنزیل هدایت و بازخورد عمل بنده است که به صورت ثانوی شکل ضلالت به خود میگیرد. این بدان معناست که ضلالت بدون زمینهٔ خلقی شکل نمیپذیرد؛ همانطور که غضب از ذیول رحمت و اسمای ذاتی ثانوی از توابع اسمای ذاتی اولی است. نه ضلالت و نه غضب هیچ یک عرضی نیست و هر دو متأثر از اسمای ذاتی ثانوی است؛ هرچند مترتب بر کردار آدمی است. هدایت اضلالی حق با هدایت نخستین پدیدهها تفاوت دارد. حق تعالی در تمامی پدیدهها حضور دارد و هیچ کس بیخداوند، نمیتواند نه به ما لطف کند و نه به ما بغض کند. صاحب التحقیق در اینجا کلامی دارد که نشان میدهد نتوانسته است هدایت اضلالی را به درستی تبیین و توجیه نماید. او مینویسد:
«ولا یخفی أنَّ اللّه تعالی وأنبیاءه وأولیاءه لا یمکن فی حقّهم الإضلال والدلالة إلی الشرّ والفساد:
«یرِیدُ اللَّهُ بِکمُ الْیسْرَ وَلاَ یرِیدُ بِکمُ الْعُسْرَ»(۱)؛
«وَمَا اللَّهُ یرِیدُ ظُلْما لِلْعَالَمِینَ»(۲)؛
«وَاللَّهُ یدْعُو إِلَی الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ»(۳)؛
«وَلْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَی الْخَیرِ»(۴).
وأمّا نسبة الإضلال والشرّ إلی اللّه عزّ وجَلّ: فإنّما هی کنسبة العذاب والنّار إلیه فی القیامة، وکنسبة القصاص والمجازات إلیه فی الدنیا، فانّ مجازات أهل الشرّ والخلاف، وأخذ أهل العدوان والطغیان: إنّما هو عین العدالة والحقّ، والتساهل فیه عون علی الظلم والفساد، و تضییع لحقوق المظلومین.
«وَاللَّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»(۵)؛
«وَاللَّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»(۶)؛
- بقره / ۱۸۵٫
- آل عمران / ۱۰۸٫
- بقره / ۲۲۱٫
- آل عمران / ۱۰۴٫
- بقره / ۲۵۸٫
- بقره / ۲۶۴٫
«وَاللَّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»(۱)؛
«إِنَّ اللَّهَ لاَ یهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کذَّابٌ»(۲).
- مائده / ۱۰۸٫
- غافر / ۲۸٫
فانّ الظالم والکافر والفاسق والمسرف الکذّاب، ما داموا مباشرین بأعمالهم ولم یتوبوا عنها: فلا اقتضاء فیهم بقبول الهدایة، ولا ینتج هدایتهم فی هذه الحالة إلاّ عونا لهم علی الحقّ».
وی در پاسخ به این شبهه که چگونه میشود ضلالت به خداوند مستند گردد و آیا این امر ظلم در حق بندگان نیست، تنها به تنظیر و آوردن مشابهای برای آن بسنده میکند و به عذاب آخرت و عدالت مثال میآورد؛ در حالی که عذاب آخرت و عدالت پیآمد رفتاری و کرداری بندگان است و نیز سخن بر این است که این ضلالت از ناحیهٔ خداوند است که برای بنده عذابآور است و چنین امری مصداق عدالت نیست، ولی در اینجا مصادره به مطلوب اتفاق افتاده و ادعا به عنوان دلیل لحاظ شده است و گفته شده است ضلالت همانند عذاب آخرت و عدالت حق است و این خروج ار موضع بحث و سخن گفتن از مطالبی بیگانه با بحث است. سخن بر سر فاعل اضلال است که خداوند است و این که آیا بر خداوند رواست که بندهای را به گمراهی بکشاند. بر اساس آنچه ما گفتیم که ضلالت از ذیول هدایت و اقتضای کردار بنده و امری ثانوی است، این اشکال پاسخ داده میشود بدون آن که جای نقدی باقی بگذارد.
هدایت اضلالی خلقی:
هدایت اضلالی، یا حقی است ـ که ذکر آن گذشت ـ و یا خلقی. هدایت اضلالی از هر پدیدهای بر میآید. باید نسبت به اضلال خلقی هوشیار بود تا آسیب ندید. گاه پدیدهای به دعای خیر یکی از اجداد دور خود یا به کردهٔ نیک او در هزاران سال پیش، مورد عنایت و هدایت قرار میگیرد و کسی نیز به سبب بدی همسایهای که دارد و به تأثیر از او، گمراه میشود. تمامی پدیدهها به نوعی از هم متأثر میگردند و شبیه هم میشوند و به گونهای نیز از هم متمایزند. گاه فردی در این سوی زمین است که دلنگران میشود؛ در حالی که عزیزی از او را در آن سوی زمین مورد ظلم قرار دادهاند. کسی در آن نیمهٔ تاریک زمین ناراحت میشود و کسی در نیمهٔ روشنای زمین خوشی خود را از دست میدهد. تمامی پدیدهها از لقمه و نطفه و نفسها تا اقتضاءات دیگر بر هم در جهت هدایت یا ضلالت کارآمد هستند. برای نمونه، شرکت در تشییع جنازهٔ فردی که نسبت به نماز اهمال داشته و آن را به جا نمیآورده است یا همسفره شدن با او فرد را نسبت به نماز خود اهمالگر میسازد و برای همین است که توصیه شده است بر جنازهٔ وی حاضر نشوید یا با او بر یک سفره ننشینید. دیدن چهرهٔ فردی که پلیدی باطن دارد، باطن را دچار کدورت میسازد و برای همین است که توصیه به گفتن ذکر «سبحان اللّه» شده است تا زنگارهای حاصل از چنین دیدارهایی برطرف شود یا فساد آنان دامنگیر فرد نشود و همانند فیلتری که برای تصفیهٔ هوا به کار میرود، باطن آدمی را از آلودگیها حفظ میکند. گاه بودن با فردی پلید یا همسایه شدن با او، نطفهای را فاسد میسازد و فرزند حاصل از آن را به گمراهی و فساد میکشاند؛ با این که هم پدر و هم مادر هر دو درستکردار میباشند. زیر آسمان ناسوت پر است از هدایتها و اضلالهای ایصالی و ارایی. برای درامان ماندن از آسیبهای هدایت اضلالی باید حرز داشت و زرهی آهنین به تن کرد. کسانی که در ذکر موکل دارند، موکل آنان امروز ذکری و فردا ذکری دیگر را به آنان تزریق میکند تا آنان را در امان بدارد. این چنین است که میگوییم تمامی پدیدههای هستی بر دست هم بلند و شکوفا میشوند و تعبیرهایی که قرآن کریم در این زمینه دارد تمامی به زبان حقیقت است و مجازی در آن راه ندارد، ولی باید حقیقت را شناخت تا توهم خیالی بودن زبان قرآن کریم یا مجازی بودن آن را نداشت و دید که تمامی آیات قرآن کریم حقیقت را روشن و آشکار بیان داشته است.