لغت‌شناسی «نعمت»:

نعمت در ۱۴۴ مورد از قرآن کریم کاربرد دارد که خصوصیات متفاوت آن را با اطلاق‌های متعددی که آورده بیان داشته است.

«أَنْعَمْتَ» به لحاظ ماده از «نعم» و فعل باب مزید افعال است به معنای طیب و گوارایی عیش و سلامت حیات است. اسم مصدر آن نَعمت است و جمع کثرت نعمت که بر فراوانی افراد نعمت دلالت دارد «نِعَم» و جمع قلت آن که با زیادت غیری، اندک و محدود بودن افراد آن را می‌رساند، «انعُم» است؛ چنان‌که در قرآن کریم برای بیان فراوانی نعمت ظاهر و باطن و اشباع نامحدود آن و نیز اندکی مواردی که نعمت مورد کفران قرار می‌گیرد و محدود بودن میدان کفر آمده است: «وَأَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً»(۱) و نیز می‌فرماید: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیةً کانَتْ آَمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدا مِنْ کلِّ مَکانٍ فَکفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کانُوا یصْنَعُونَ»(۲).

  1. لقمان / ۲۰٫
  2. نحل / ۱۱۲٫

اِنعام دارای لحاظ حدوثی است و به ظرف نعمت اشاره دارد که همان عیش سالم است که آدمی را در بر می‌گیرد. «اِنعام» لحاظ فاعلی و وجه صدوری آن اعتبار می‌شود و «تنعیم» اعتبار وقوعی و لحاظ متعلق و جهت مفعولی دارد.

نعمت در شکل مفرد آن امری ایجابی و طبیعی است که آرامش‌دهی فصل مقوم آن است، و جمع آن «نعم» تمام هنجار است که هیچ نفی به آن راه ندارد. «نَعم» به عنوان حرف جواب نیز شکل ایجابی دارد و آرامش‌بخش است.

«نَعماء» نیز جمعی است که بیان‌گر نعمت دارای استمرار است؛ همان‌طور که حرف مد و سبب آن در یک کلمه جمع شده و نشانهٔ این تداوم است؛ همان‌طور که صحرا کشیدگی بیابان را بیان می‌دارد.

«نعیم» جهت ثبات نعمت را لحاظ دارد. جهت ثبات غیر از جهت امتداد است.

به حیوانات سه‌گانهٔ گاو، گوسفند و شتر «اَنعام» گفته می‌شود؛ زیرا تنها همین حیوانات برای عرب قابل استفاده، کارگشا و نعمت بود. قرآن کریم واژه‌های گفته شده را به همین صورت اعتبار داده است.

نعمت؛ آرام و گوارا:

نعمت حیات گواراست؛ خواه حیات به شکل حدوثی باشد یا بقایی و مادی و ناسوتی باشد یا غیر ناسوتی و معنوی.

نعمت طیب عیش، حیات گوارا و تنفسی آرام و آرامشی سالم و صلاحی زیبا و حسنی گویاست که به هر بیان که بیاید وصف برای حیات سالم است. این مادهٔ معنایی ایجابی و مثبت دارد نه سلبی و منفی. نعمت هم خود سلامت دارد و هم در غیر ایجاد حیات، سلامت و سعادت می‌کند. نعمت وصف حال فعلی و زمان نقد است. کسی نعمت دارد که وصف حالی داشته باشد و حیات فعلی خود را لحاظ کند بدون آن که غصهٔ گذشته یا اندیشهٔ فردا را داشته باشد. حیات فعلی در صورتی گواراست که قوهٔ ادراک و معرفت لازم با آن باشد و برای همین است که به آدمی اختصاص دارد و شأن انسان است. نعمت وصف حیات گوارای فعلی و درک شده است.

پدیده‌های غیر بشری سلامت و حیات دارند، ولی گوارایی ادراکی برای آنان نیست و سلامت حیات طبیعی آنان است و قدرت درک نعمت در آنان نیست. به حیوانات اَنعام گفته می‌شود به این اعتبار که نعمت برای انسان می‌باشند و نه به این اعتبار که خود آنان نعمت بودن خود را درک می‌کنند. نعمت به معنای آرامش حیات سالم و گوارایی زندگی است. این معنا هم با غنا قابل جمع است و هم با فقری که به بؤس و شدت نرسیده باشد؛ همان‌طور که می‌شود کسی ثروت یا علم داشته باشد، ولی این ثروت یا علم نه تنها برای او نعمت نباشد و خالی از گوارایی باشد، بلکه ممکن است برای او نقمت و بلای جان گردد و سلامت و سعادت او را آسیب رساند و حیات دینی و معنوی او را در مخاطره قرار دهد. کسانی که برای فردا زندگی می‌کنند یا برای دیروز فکر می‌کنند، غفلت از حال پیدا می‌کنند و از نعمت و گوارایی زندگی که همان در امروز بودن است بی‌بهره می‌مانند و از آن غافل می‌شوند.

«أَنْعَمْتَ» بخشش حیات گوارا به صورت فعلی و خاص از ناحیهٔ ذات حق تعالی است. خاص بودن آن نیز از هیأت فعل آن قابل استفاده است، وگرنه چنان‌چه به شکل اسم و در قالب مصدر استفاده شده بود، معنایی کلی و عام را می‌رساند. فعل یاد شده تخاطب دارد و با وحدت به کار رفته است. فعل ایجابی و مثبَت است و نیز مثبِت هم می‌باشد. هم‌چنین ظرف زمانی حال نیز از آن به دست می‌آید.

رابطهٔ نعمت و ایمان:

ویژگی حیات گوارا عاری بودن آن از اضطراب، استرس و هر گونه تنیدگی است. آرامش و دوری از اضطراب از لوازم معرفت، ایمان و گروندگی به حق است. کسی اضطراب ندارد که به حق معرفت و ایمان داشته و بر آن باشد؛ بر این پایه، حیات گوارا تنها در متن ایمان به دست می‌آید.

نعمت حقیقی فقط با ایمان است و این نعمت ظاهری است که لحاظ عام دارد و به همگان می‌رسد؛ چنان‌که می‌فرماید: «فَأَمَّا الاْءِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَکرَمَنِ. وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ»(۱).

  1. فجر / ۱۵ ـ ۱۶٫

بؤس و سختی:

از آن‌جا که هر چیزی به مقابل آن بهتر شناخته می‌شود، واژهٔ مقابل نعمت را نیز برمی‌رسیم. در برابر نعمت، «بُؤس» قرار دارد. شدت مضیقة، تنگی، سختی، نگرانی، نارسایی، ناآرامی و التهاب مقابل نعمت است. بشر امروز گرفتار بؤس است و با آن که امکانات و فن‌آوری‌های فراوانی دارد، آرامش از زندگی او رخت بربسته است. سیری مجازی در تارنماهای اینترنت و شبکه‌های ماهواره‌ای گویای این مطلب است و در چهرهٔ زندگی‌هایی که نمایش داده می‌شود، همه چیز هست جز آرامش و گوارایی عیش.

نعمت عام و خاص:

حقیقت نعمت و گوارایی زندگی به معنای نبود مشکلات در زندگی مانع‌خیز و چالش‌زای ناسوتی نیست، بلکه به معنای مدیریت صحیح و ادارهٔ درست زندگی با پیشامد مشکلات و بحران‌ها و از دست ندادن خود و توان کنترل آن است تا نعمت‌ها را با دست خود تلف نکند و از دست ندهد، وگرنه ناسوت زندان مؤمنان و بلاگاه موالیان است؛ زیرا صاحبان ولا به حسب وظیفه‌ای که دارند کارپردازی دارند و به اموری مبادرت می‌روزند که دیگران از آن فرار می‌کنند و به چیزهایی تن نمی‌دهند که ستم‌پیشگان و عافیت‌طلبان بی درد آن را می‌جویند و بلا پشت بلاست که به حسب وظیفه‌ای که انجام می‌دهند برای آنان پیش می‌آید و چنین نیست که آنان هوس محور و پی‌جوی میول نفسانی باشند. نعمتی که خداوند به آنان به صورت عطایی و انعامی داده نعمت خاص است و لازم آن است که آنان با هر بلایی آرامش و اطمینان قلب و خاطر دارند و مشکلات و سختی‌های زندگی به چشم آنان نمی‌آید.

بر این اساس، نعمت بر دو قسم عام و خاص است. نعمت عام امکاناتی است که در دست بندگان است و نعمت خاص گوارایی امکانات است که سبب می‌شود نعمت جذب روح انسان شود. برای نمونه علم یک نوع توانمندی و اقتدار است، ولی چنان‌چه با روح تقوا و فروتنی و با ملکهٔ قدسی همراه نباشد وبال است و مال در صورتی که امنیت نیاورد و سلب آرامش روانی کند و استرس ورشکستگی، سرقت، اخاذی، امساک و بخل با آن باشد، تنها نعمت عام است و وصف نعمت خاص و حقیقی را ندارد. نعمت در صورتی حقیقت دارد که در عین گوارایی جذب جان شود وگرنه به عرض است که عنوان نعمت به خود گرفته است؛ همان‌طور که علمی دانش حقیقی است که به عمل کشیده شود و کردار شاهد صدق آگاهی‌های او باشد، وگرنه جز خاطره و حکایتی بیش از اغیار نیست. می‌گویند: «نقد را عشق است». این گزاره تعبیری دیگر از نعمت ذاتی، گوارا و خاص است. نعمت خاص زندگی رضایتمندانه و کام گرفتن از همان است که دارد و در اختیار و در خدمت اوست.

اگر کسی امکانات، ثروت، اموال و سرمایه و درآمد فراوانی داشته باشد و از آن گوارایی نبیند مانند غذایی است که خورده و جذب بدن وی نشده و او تنها زحمت تهیه، جویدن، هضم و دفع آن را داشته است. همان‌طور که غذا به چیزی می‌گویند که جذب بدن شود، نعمت نیز چیزی است که آرامش‌بخش روح و روان باشد و جذب آن گردد، وگرنه نقمت است. علم، پول، خانه، فرزند، شغل، موقعیت و دیگر امور مرتبط در صورتی فرح‌زاست که بلای جان آدمی و مایهٔ مکر الهی و فتنه برای او و باعث بیچارگی وی نگردد و سم قاتل خویش را با غفلتی سخت در دست نداشته باشد و شوکران قتل خود را جرعه جرعه سر نکشد به گمان آن که برای وی طرب‌زاست.

در میان کتاب‌های تفسیری، یادکرد از نعمت‌های عام در تفسیر ملاصدرا قریب به هفده صفحه را به خود اختصاص داده است(۱). وی این مطالب را بدون ذکر منبع، از کتاب احیاء العلوم غزالی تلخیص کرده است. البته خود در پایان می‌گوید:

«ولیعذرنی إخوان الحقیقة فی إطناب الکلام فی هذا المقام وایراد نکات لخّصتها وجرّدتها من صحف الکرام تکثیرا لفوائد هذا الباب وتشبّها بالبَررة الکتّاب. ومنه البدایه وإلیه المآب»(۲).

  1. ر. ک : تفسیر القرآن الکریم، ص ۱۲۴ ـ ۱۴۱٫
  2. تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، ص ۱۴۱٫

احیاء العلوم انواع نعمت‌ها را در جلد چهارم، «کتاب الشکر» آورده است که علاقمندان به شناخت نعمت‌های عام را مطالعهٔ آن کافی است؛ هرچند امروزه پیشرفت دانش‌های تجربی، نعمت‌های عام را پیش از بیش شناسانده و برای آن فیلم‌های مستند فراوانی ساخته است که مشاهدهٔ آن مؤثرتر از مطالعهٔ کتاب‌های پیشینیان در این زمینه است، اما از این همه بهتر، روایت زیر است که کارپردازی تمامی پدیده‌ها را برای تحقق و کارآمدی یک نعمت دخیل دانسته است:

«حدّثنا علی بن أحمد بن موسی ـ رضی اللّه عنه ـ قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفی، قال: حدّثنا عبید اللّه بن موسی الرویانی، قال: حدّثنا عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی، عن الإمام محمّد بن علی، عن أبیه الرضا علی بن موسی، عن أبیه موسی بن جعفر، عن أبیه الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده علیهم‌السلام ، قال: دعا سلمان أباذر ـ رحمهما اللّه ـ إلی منزله، فقدم إلیه رغیفین، فأخذ أبوذر الرغیفین یقلبهما، فقال له سلمان: یا أباذر ، لأی شیء تقلب هذین الرغیفین؟ قال: خفت أن لا یکونا نضیجین. فغضب سلمان من ذلک غضبا شدیدا، ثمّ قال: ما أجرأک حیث تقلب هذین الرغیفین! فواللّه لقد عمل فی هذا الخبز الماء الذی تحت العرش، وعملت فیه الملائکة حتّی ألقوه إلی الریح، وعملت فیه الریح حتّی ألقته إلی السحاب، وعمل فیه السحاب حتّی أمطره إلی الأرض، وعمل فیه الرعد والملائکة حتّی وضعوه مواضعه، وعملت فیه الأرض والخشب والحدید والبهائم والنّار والحطب والملح، وما لا أحصیه أکثر، فکیف لک أن تقوم بهذا الشکر؟ فقال أبوذر: إلی اللّه أتوب، واستغفر اللّه ممّا أحدثت، وإلیک أعتذر ممّا کرهت».(۱)

  1. شیخ صدوق، الأمالی، ص ۵۲۷ ـ ۵۲۸٫

تحقق هیچ پدیده و نعمتی را نباید به شکلی انفرادی پنداشت، بلکه تمامی پدیده‌ها به صورت جمعی برای شکل بخشیدن به یک دم و بازدم در کار هستند.

این روایت هم معرفت سلمان را بیان می‌دارد و هم کمال صفای ابوذر. ابوذر که از پیش‌آهنگان مؤمنان و از سرداران پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌باشد، خیرخواهی سلمان را در این میهمانی، بی‌احترامی به خود تلقی نمی‌کند.

نعمت سببی و عنایی:

نعمت به صورت عام و نعمتِ صراط به صورت خاص، یا سببی است که همان سلسله علل تکوینی و طبیعی است یا بدون سبب که طریق عنایت خاص (اِنعامی) است. کسی که بدون سبب، قرب پیدا می‌کند از انعامی‌ها و از محبوبان است و آن که به اسباب تمسک می‌کند و ریاضت و ندبه و انابه پیش می‌گیرد تا به حق وصول یابد محبی است و کسی که در این وادی‌ها نیست فردی معمولی است. کسی که محبوبی است تمام تولیدات او ابتکاری و دست اول است. این حق است که بی‌واسطه معلم می‌شود و درس حق می‌دهد در مدرسه‌ای که مدرسهٔ حق است.

باید توجه داشت ناسوت کسی را خالی از اسباب نمی‌گذارد و چنین نیست که افراد عنایی بدون سبب بمانند، ولی از سوی دیگر چنین نیست که هر صاحب سببی بدون سبب و به گونهٔ مستقیم مورد عنایت خاص باشد. لحاظ بدون سبب و مستقیم لحاظ رحیمیت و لحاظ اسبابی لحاظ رحمانیت حق است. همان‌طور که هر پدیدهٔ رحیمی، رحمانی است، ولی چنین نیست که هر پدیدهٔ رحمانی رحیمی باشد.

هم‌چنین این اصل که می‌گوید: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(۱) می‌رساند هر کسی باید در چیزی که به او ویژگی دارد مورد عنایت خاص باشد، ولی خصوصیات و ظهور آن چنان ناملموس است که به آسانی به چنگ ادراک نمی‌آید.

  1. ملک / ۳٫

آسان نیست کسی در گُل، خشونت و خار ببیند و در خار، به مشاهدهٔ لطافت بنشیند. این اولیای خدا هستند که دیده‌ای دارند غیر از دیدهٔ ظاهر که چهره‌ای غیر از چهرهٔ ظاهر را می‌بیند. آنان دست حق را می‌بینند که درست نقش می‌زند و زبان حق را که حمد می‌گوید. حق می‌چرخاند و این راه می‌افتد و خود تسبیح حق می‌شوند در حالی که سکوت دارند تا فقط بشنوند آن هم به گوش حق. باید سکوت داشت و کار نکرد. اگر مولا گفت کار نکن، باید گفت چشم. کسی که پیوسته می‌خواهد کاری کند مثل کودک و طفلی است که پیوسته می‌خواهد بجنبد و حرکت داشته باشد. باید هم سکوت داشت و هم استماع، تا شاید چیزی شنید. البته مسیر آن عبودیت است آن هم بی‌طمع. اولیای خدا هیچ گاه دل به اسباب نمی‌بندند، همان‌طور که از هیچ سببی نمی‌ترسند. طریق بدون سبب فقط ویژهٔ مؤمنان نیست و می‌شود خداوند به غیر مؤمنی از سر رحمت، لطف کند و جان او را بگیرد پیش از آن که عزرائیل خبر شود. می‌شود خداوند بدون سبب برای هر کسی کارپردازی داشته باشد و کسی را عنایت کند و نعمت دهد یا نعمتی را بگیرد و نقمت کند. نه می‌توان مأیوس شد و نه مغرور. در طریق بدون سبب کار انجام شده است بدون آن که کسی هنوز خبر شده باشد. خداوند به انسان توفیق دهد چموشی و استکبار از دل آدمی دور شود و هم با خدا و هم با خلق خدا عطوفت پیشه کند. آن هم خدایی که موضع حساس هر پدیده‌ای را در دست دارد: «مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آَخِذٌ بِنَاصِیتِهَا»(۱). موضعی که کافی است تلنگری بر آن زده شود. همین دابه و ظهور جنبنده است که در ادامه به زبان خود می‌گوید: «إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۲).

  1. هود / ۵۶٫
  2. پیشین.

این طریق عام است که هر کس به سوی رب خود در حرکت است و بر صراط مستقیم می‌باشد. ربی که صراط غیر مستقیم ندارد و البته برخی را به جحیم و جهنم می‌رساند. هیچ جا نیست که حق در میان راه نباشد. صاحب راه در راه است. هر کس به هر راهی که می‌رود رب خود را با خویش دارد. این مستقیم در برابر غیر مستقیم نیست. تمامی راه‌ها مستقیم است، ولی به اعتبار نقطه‌ای که به آن منتهی می‌شود همان راه مستقیم غیر مستقیمی در باطن خود دارد و راه مستقیمی که در باطن هم مستقیم باشد تنها طریق خاص اِنعامی‌هاست. راه مستقیم چنان ریز می‌شود که وصف آن در این روایت آمده است:

«عن أبی الصامت قال أبو عبد اللّه علیه‌السلام : أنّ حدیثنا صعب مستصعب شریف کریم ذکوان ذکی وعر لا یحتمله ملک مقرّب ولا نبی مرسل ولا مؤمن ممتحن. قلت: فمن یحتمله جعلت فداک؟ قال: من شئنا یا أبا الصامت. قال أبو الصامت: فظننت أنّ للّه عبادا هم أفضل من هؤلاء الثّلاثة»(۱).

صراط مستقیم خاص صراط امیرمؤمنان علیه‌السلام است که راه هدایت خاص و صراط توحید و ولایت است که تمامی انبیای الهی بر آن بوده‌اند. برای همین است که می‌فرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الاْءِسْلاَم»(۲). تمامی انبیای الهی و امت‌های آنان همه تنزیلی از حقیقت و ولایت و امامت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است و مهر آن حضرت است که علت محبوبیت انبیا بوده است. این سخنان را باید در باب ولایت به اثبات رساند و در این‌جا به عنوان سر نخ ذکر می‌گردد تا آن که علاقمند است پی‌گیر آن باشد که برای شرح آن لسان باطن لازم است که لسان خاص است نه لسان ظاهر که طریق اسباب است.

  1. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۴۲٫
  2. آل عمران / ۱۹٫

طریق بدون سبب یا راه محبوبان نه تنها نزدیک‌ترین مسیر برای وصول به توحید است، بلکه در این عنایت، فرد محبوبی بدون طی راه دارای قرب شده است و باید آن را بدون طریق دانست. راهی که آن را طریق سِرّ نیز می‌نامند.

طریق سبب‌سازی، طریق پر پیچ و خم، دراز، همراه با سختی و ریاضت و نیز پر آفت و آسیب‌زاست و فرد سختی‌های بسیار به جان می‌خرد گویی می‌خواهد با سوزنی کوهی را بشکافد؛ برخلاف طریق الطافی و اعطایی که تنها خواست حق را لازم دارد و بس و منوط به عنایت ویژهٔ خداوند است و سعی و کوشش در آن هیچ نقشی ندارد: «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرا»(۱). باید توجه داشت این که گفته می‌شود سعی و کوشش در طریق سِر و الطافی نقشی ندارد به این معنا نیست که محبوب که مقام اعطایی را دارد در سیر اسبابی نباشد، هرچند وی سیری سبب‌ساز از ناحیهٔ خود ندارد. محبوبان نیز بر اساس اسباب ناسوت کار دارند و بر اساس آن طبیعت و تکوین را دنبال می‌کنند، ولی در میان این اسباب، امدادات غیبی و غیر اسبابی برای آن‌ها فراوان است.

  1. احزاب / ۳۳٫

تکیه بر اسباب چیزی جز خستگی عاید نمی‌سازد. مهم ان است که بشود با خداوند بدون سبب رفتار کرد. البته خداوند آن را به هر کس داد، داد و به هر کسی هم نداد، گرفتنی نیست. راهی که صراط توحید و ولایت است.

نسبت نعمت خاص به حق تعالی:

«أَنْعَمْتَ» نعمت را به صورت خاص به خداوند نسبت می‌دهد، ولی اعطای نعمتی خاص مانند حیات، علم، سلامتی، شفا و توانمندی، به خداوند نسبت داده نشده است، با آن که از مصادیق نعمت است.

نعمت چون لحاظ عام دارد، قرآن کریم آن را به صورت خاص به خداوند نسبت داده است تا دفع شرک فعلی کند و به انسان این توجه و التفات را دهد که هرچه به او می‌رسد از دست پروردگار خویش گرفته است.

در نعمت، زمینه برای شرک فعلی قوت دارد؛ زیرا نعمت کام، آرامش، حظّ، عیش، سرور و لذت است و آدمی خود را زود بندهٔ لذت و کام می‌سازد و همان را غایت برای خود می‌گیرد و به شرک مبتلا می‌شود. در لحاظ نعمت، ضمن آن که باید سپاسدار خلق بود و کفران تلاش خلق نکرد، لازم است توجه داشت تمامی خیرات و هر چیزی از خداوند است و چهرهٔ حق تعالی را در هر چهره‌ای دید و در کنار سفرهٔ نعمتی که حق تعالی برای او پهن ساخته است هم از عوامل و مجاری نعمت، تشکر کرد و هم حق تعالی را شکر گفت که پرداختن به یکی بدون دیگری نقص و ناسپاسی است. نسبت به خلق که مجاری نعمت می‌باشند باید سپاسدار بود و چنین نبود که تلاش خلقی نادیده انگاشته شود که خود کفران است و باید دستی که خیر را به انسان رسانده، رسول پروردگار و واسطهٔ حق دید و به آن دست مریزاد گفت و نیز به حق تعالی توجه داشت که صاحب نعمت است و به رفع شرک فعلی پرداخت.

شرک فاسد کننده:

کسی که به شرک فعلی مبتلاست آن‌چه به او می‌رسد برای وی نعمت نیست. درست است که خداوند رسیده را به عنوان نعمت فرستاده و برای آن مجرا قرار داده، ولی وقتی مجرا آن نعمت را به شخص مبتلا به شرک فعلی می‌رساند، نعمت وصول یافته برای مشرک آرامش نمی‌آورد؛ زیرا آن را از غیر می‌بیند نه از حق تعالی و همین لحاظ غیر در نعمت، سبب می‌شود آرامش از او گرفته شود. نعمت در صورتی که لحاظ صبغهٔ الهی آن محفوظ و معتبر باشد نعمت است و آرامش می‌آورد، وگرنه با ابتلای به شرک فعلی و اعتبار غیر در آن، نه تنها رسیدن به نعمت آرامش‌زا نیست، بلکه آرامش را از روح و روان آدمی می‌زداید. تفاوت میان این دو، واسطه شدن نوع مواجههٔ فرد و سنخ علم، اراده و نیت، و در یک کلمه، نوع معرفت اوست که اگر به لحاظ واسطهٔ خلقی اصالت یا حقیقت داده شود، عنوان نعمت از آن گرفته می‌شود. این خاصیت توحید است که عطا شده را نعمت می‌سازد و به زندگی آرامش می‌بخشد. هر جای زندگی که رنگ توحید فعلی نداشته باشد، سیاههٔ تنیدگی و استرس بر آن سایه می‌اندازد و آبی آرامش را از زندگی می‌ستاند. توحید فعلی التفات به «لا حول و لاقوّة إلاّ باللّه» و توجه به کریمهٔ «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْک مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیدِک الْخَیرُ إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(۱) است که تمامی پدیده‌های هستی مجرای فیض و نعمت پروردگار دانسته می‌شود و تمامی خیر در دست حق تعالی است: «بِیدِک الْخَیرُ».

  1. آل عمران / ۲۶٫

در توحید فعلی، پدیده‌های خلقی بی‌اعتبار دانسته نمی‌شوند، بلکه به آنان به عنوان مجرای فیض و نعمت نگاه می‌شود و حقیقت نعمت با حق تعالی است و چنین لحاظی است که اضطراب را از روان آدمی برمی‌دارد و آن را به آبی آرامش می‌رساند.

نعمت خاص در قرآن کریم:

این که قرآن کریم چه شناسه‌ای برای نعمت خاص به دست می‌دهد و چه صفات، خصوصیات و آثاری برای آن می‌شمرد بسیار مهم و نیازمند ساماندهی تحقیقی مستقل است؛ زیرا با شناخت جزییات نعمت خاص در فرهنگ قرآن کریم، می‌توان به شناخت اِنعام شدگان رسید. ما برخی آیاتی که نعمت خاص را بیان می‌دارد در ادامه می‌آوریم. توجه به این نعمت‌ها صفاتی را به دست می‌دهد که می‌توان آن را معیاری برای شناخت انعامی‌ها و محبوبان قرار داد.

پیش از این گفتیم نعمت یا عام است یا خاص و هر یک نیز یا حقی و جمالی است و یا مکری، جلالی و اضلالی. تقسیم نعمت به عام و خاص بسیار کلی است و نعمت می‌شود خاص، خاص خاص و اخص باشد و انعامی‌ها نیز عام، خاص، غیر تنزیلی، تنزیلی، حقی و خلقی باشند که تنظیم فهرست مواردی که قرآن کریم از آن گفته است تحقیقی مستقل می‌طلبد. هم‌چنین آیاتی که واژهٔ نعمت را در کنار «فضل» دارد یا نعمت را به صورت حصر یا منحصر می‌آورد از نعمت خاص می‌گوید. به دلیل فراوانی آیات این بخش، تنها نمونه‌های مهمی از آن ذکر می‌گردد.

۱ ) «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِک عَلَیک زَوْجَک وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَی زَیدٌ مِنْهَا وَطَرا زَوَّجْنَاکهَا لِکی لاَ یکونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرا وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»(۱).

آیهٔ شریفه از انعام و اعطای نعمت خاص به فردی چون زید خبر می‌دهد. زید چنان قربی به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله یافته که آن حضرت او را به عنوان پسرخواندهٔ خویش برمی‌گزیند. این قرب و نزدیکی نعمت خاص است، ولی نعمت خاص انعامی نیست، بلکه نعمتی انتسابی و تقریبی است؛ زیرا پسرخواندگی یک نعمت است و ایمان داشتن به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نعمتی دیگر، و از این دو بالاتر، انعامی بودن است.

۲ ) «یا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکرُوا نِعْمَتِی الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیکمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکمْ عَلَی الْعَالَمِینَ»(۲).

این نعمت بسیار بزرگی است که گروهی بر تمامی عالمیان برتری داده شوند و تک گردند. این برتری که در تمام زمینه‌های دانشی، امکانات مادی، قدرت نظامی، فرهنگ، اخلاق و تمدن است صبغهٔ خاصی به آن داده است.

۳ ) «قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکونَ ظَهِیرا لِلْمُجْرِمِینَ»(۳).

  1. احزاب / ۳۷٫
  2. بقره / ۴۷٫
  3. قصص / ۱۷٫

آیه از نعمتی خاص می‌گوید و این که اعطای چنین نعمتی مرا از همراهی گناه‌کاران بازداشته است. آیهٔ شریفه نکته‌ای روان‌شناسانه را در بر دارد و آن این که با محبت می‌شود دیگران را از ارتکاب جنایت بازداشت. نظام‌ها و دولت‌ها بر اساس رهنمود این کریمهٔ الهی بدخواهان خود را می‌توانند با محبت به عجز بکشانند و محبت و اعطای نعمت و امتیاز، آنان را نمک‌گیر می‌کند به‌گونه‌ای که دیگر نمی‌توانند پشتوانهٔ ظلم شوند. پدر و مادر با فرزندان خود نیز بر اساس اصل محبت باید رفتار کنند. هم‌چنین پیام اسلام و امور معنوی را با محبت و اخلاق نیک و عطوفت و مهربانی باید گسترش داد و با کتمان و پنهان‌سازی نباید مردم را زخمی و جریحه‌دار کرد. این آیه از زبان حضرت موسی علیه‌السلام نقل شده است و حتی نعمت و محبت بر پیامبر خدا هم مؤثر و کارآمد است وگرنه خشونت دشمن‌زاست و افراد خشن بیش از افراد نرم‌خو دشمن دارند؛ زیرا نرم‌خویی وی هر دشمنی را تحت تأثیر و انفعال قرار می‌دهد.

۴ ) «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ»(۱).

آیهٔ شریفه از نعمتی خاص می‌گوید که از ناحیهٔ فرشتگان اعطا شده است.

۵ ) «وَذَرْنِی وَالْمُکذِّبِینَ أُولِی النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِیلاً»(۲).

  1. زخرف / ۵۹٫
  2. مزمل / ۱۱٫

تعبیر «أُولِی النَّعْمَةِ» شخصیت‌های مهم با نعمتی دنیایی و فراوان را می‌گیرد و نعمت خاص دنیوی مانند ثروت، علم، سلامتی، نفوذ اجتماعی، زیبایی، محبت و الفت با دیگران و حیثیت و آبرو موضوع آن است، ولی صاحب چنین نعمتی که چون کوهی رشد کرده و از این نعمت محکم شده است، امنیت ندارد و با خداوند درگیر می‌شود و خداوند نیز گویی می‌فرماید مرا رها کنید تا چنین کسی را به سزای ناسپاسی‌اش برسانم. گویی آدمی هرچه بالاتر می‌رود باید احساس خطر بیش‌تری داشته باشد؛ زیرا کسی که از قله پرت می‌شود با کسی که از سینهٔ کوه می‌افتد تفاوت دارد. این نعمت خاص، مکر و دامی بوده که برای وی پهن شده است تا از او شخصیتی خاص ولی غیر ولایی و غیر خدایی بسازد و او را به غرور، ظلم، عافیت و معصیت بکشاند؛ در حالی که اگر فردی عادی بود به چنین دامی مبتلا نمی‌شد و نفس هار و دریدهٔ او، وی را به بدی‌ها وادار نمی‌کرد.

۶ ) «وَاذْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیکمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَیکمْ مِنَ الْکتَابِ وَالْحِکمَةِ یعِظُکمْ بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ»(۱).

۷ ) «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ»(۲).

آیهٔ شریفه از نعمتی می‌گوید که هیچ گونه بدی و ناخالصی به آن برخورد نمی‌کند و حتی ممکن است پایان آن شهادت باشد.

۸ ) «وَآَتَاکمْ مِنْ کلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَظَلُومٌ کفَّارٌ»(۳).

  1. بقره / ۲۳۱٫
  2. آل عمران / ۱۷۴٫
  3. ابراهیم / ۳۴٫

آیهٔ شریفه از این جهت بیان‌گر نعمت خاص است که می‌شود خداوند به کسی چنان نعمت داده باشد که قابل شمارش نباشد و به تعبیر دیگر تمامی نعمت‌ها را به یک نفر داده باشد. آیهٔ شریفه تخاطب دارد و نوعی به‌رخ‌کشیدن نعمت خطاب به انعامی‌ها و ویژهٔ آنان است. کسی که تمامی نعمت‌های دنیوی و اخروی و معنوی و ماورایی و رسالت و امامت و ولایت به او داده شده، نعمت وی اخص خواص نعمت‌هاست که در تمامی خیر و نیکویی‌ها داخل شده است و مرزی برای نعمت او نیست. هر پدیده‌ای اعم از دریاها و صحراها و ستارگان و اجرام آسمانی و اجنه و فرشتگان و انبیا و اولیا خیری داده‌اند و به یک نفر تمامی خیرها را داده‌اند و چنین کسی مصداق انعام مطلق و بدون قید است. برای همین است که درخواست می‌شود: «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّدا وآل محمّد وأخرجنی من کلّ سوء أخرجت منه محمّدا وآل محمّد». خیر و سوء جنس است و «کل» نیز بر آن وارد شده و هیچ خیر و بدی را فروگذار نکرده است.

۹ ) «وَإنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ»(۱).

  1. نحل / ۱۸٫

این آیهٔ شریفه از بزرگ‌ترین عنایت و انعام حق تعالی سخن می‌گوید و در نوع خود مانند آیهٔ پیشین است. کسی که تمامی نعمت‌ها به او داده شده جامع متقابلات و دارای مقام جمعی است و هر کاری به او داده شود از عهدهٔ آن برمی‌آید و در هیچ کاری عاجز و ناتوان نمی‌باشد، بلکه هر کاری را به بهترین شکل آن به پایان می‌رساند و این یکی از صفات انعامی‌ها و محبوبان است. کسی که از عهدهٔ کاری برنمی‌آید محبوبی نیست؛ تفاوتی ندارد آن کار رزم در جبهه باشد یا انداختن تیر بر سیبل، یا نوشتن کتاب یا تصرف در امور تکوینی و این از پی‌آمدهای مقام جمعی است. هرچه به محبوبان و انعامی‌ها سپرده شود گویی تخصص اصلی آنان همین است. در هر یک از شعبه‌های علمی که وارد شوند، مو را می‌شکافند و خم به ابرو نمی‌آورند؛ خواه مسایل توحیدی باشد یا فقهی، فلسفی باشد یا تفسیری، عرفانی باشد یا روان‌شناسی، جامعه‌شناسی باشد یا طب و بهداشت و تغذیه، انسانی باشد یا تجربی و فنی باشد یا ماورایی و تفاوت داده‌های آنان و گزاره‌هایی که می‌آورند به مخاطب و گفته‌خوان باز می‌گردد و نه به شخصیت گفته‌پرداز و هیچ علمی برای آنان با علوم دیگر تفاوت ندارد. علوم آنان لدنی است و هرچه از آن هزینه کنند، پایان نمی‌پذیرد.

۱۰ ) «وَاشْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ إِیاهُ تَعْبُدُونَ»(۱).

نعمت‌های مشروط ودارای تعلیق که به همگان داده نمی‌شود نعمت خاص است؛ به‌ویژه آن که عبادت که خاص است شرط آن است و این نعمت را بسیار خاص می‌سازد؛ زیرا کم‌تر کسی است که توفیق آن را یابد.

۱۱ ) «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اذْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ جَاءَتْکمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمْ رِیحا وَجُنُودا لَمْ تَرَوْهَا وَکانَ اللَّهُ بمـَا تَعْمَلُونَ بَصِیرا»(۲).

نعمت در این آیهٔ شریفه مقید است؛ از این رو خاص است. جنود نامریی تنها بعضی بندگان را محافظت و اسکورت می‌کنند.

۱۲ ) «مَا یرِیدُ اللَّهُ لِیجْعَلَ عَلَیکمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکنْ یرِیدُ لِیطَهِّرَکمْ وَلِیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ»(۳).

  1. نحل / ۱۱۴٫
  2. احزاب / ۹٫
  3. مائده / ۶٫

هم اراده و هم اتمام نعمت، خاص بودن و نیز انعامی بودن نعمت را دلالت دارد؛ مانند این آیهٔ شریفه: «وَیتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَعَلَی آَلِ یعْقُوبَ کمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیک مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ»(۱).

به طور کلی هر آیه‌ای که تمامیت نعمت را بیان داشته است، انعامی‌ها موضوع آن می‌باشند. انعامی‌ها هیچ گاه مقید و بسته به چیزی نیستند و تمامیت نعمت برای آنان بدون تعلیق و محدودیت لحاظ شده است.

۱۳ ) «لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَمَا تَأَخَّرَ وَیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَیهْدِیک صِرَاطا مُسْتَقِیما»(۲).

خداوند در آیه هر چیزی را به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بخشد؛ زیرا از آن حضرت ایمن است. چنین کسی انعامی است، بلکه برترین انعامی‌ها و در صدر آنان است که گویی نوعی حق وتو به ایشان داده می‌شود که هر کاری می‌تواند انجام دهد و تمامی نادیده گرفته می‌شود، ولی آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله این لطف را پاس می‌دارد و تمامی نعمت را قدردان است و هر چیزی را به اندازه و در جای خود استفاده می‌کند، بلکه مقداری کم‌تر از سهم خود نیز بهره می‌برد.

۱۴ ) «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الاْءِسْلاَمَ دِینا»(۳).

  1. یوسف / ۶٫
  2. فتح / ۲٫
  3. مائده / ۳٫

نعمت یاد شده اختصاصی‌ترین نعمت است که هم کمال دارد و هم تمامیت. این محبوبان هستند که تمامیت دارند و باری سنگین به آن‌ها داده شده؛ برخلاف محبان که تمامیت ندارند و خداوند لطف کرده و بار آن‌ها را سنگین نکرده است. در تمامی صفات کمال و محاسن چنین است که سنگین‌باری و مسؤولیت را موجب می‌شود.

باید دقت نمود آیهٔ شریفه می‌فرماید: «أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ» و آن را با ضمیر جمع مخاطب می‌آورد و نه به شکل مفرد تا خاطرنشان شود کمال دین و اتمام آن با حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام است و نه با نبوت به تنهایی و نیز در آن صورت منتی بر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بود و به این معنا می‌شود که ما حضرات ائمه علیهم‌السلام را به خاطر تو امامت دادیم، ولی لحاظ جمع آن هیچ گونه امتنان فردی ندارد و به این معناست که دین برای کمال، تمامیت و سلامت خود به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام نیازمند و وابسته است و اعطای امامت به آن حضرات به خاطر دین بوده است نه به سبب خوشامد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله یا درخواست ایشان. از این نکته می‌توان بلندای این کریمهٔ الهی را در قیاس با آن‌چه حضرت ابراهیم علیه‌السلام می‌فرماید که: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لاَ ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(۱) به دست آورد؛ زیرا این درخواست حضرت ابراهیم علیه‌السلام برای سلامت و سعادت فرزندان و نسل خود است که تقاضای امامت دارد و امتیازی است که آن‌حضرت برای خود خواستار می‌شود، ولی این آیه از نیاز دین به امامت می‌گوید که دین بدون حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام دین نیست و ضمیر جمع آن می‌رساند زمینهٔ دل‌جویی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ندارد تا مسأله‌ای شخصی شود، بلکه آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز با ضمیر جمع مخاطب در متن قرار می‌گیرد و بدین‌گونه است که نبوت علت احداثی دین و امامت و ولایت علت ابقایی آن می‌شود؛ زیرا شخص پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله عمری ابدی ندارد و دین در بقای سالم خود نیازمند به ولایت است. اگر می‌گوییم شیخ الانبیا و پیامبر توحید حضرت ابراهیم صلی‌الله‌علیه‌وآله از محبان است در فضای چنین مقایسه‌ای است که نعمت اعطایی به وی محبی دانسته می‌شود، وگرنه به لحاظ خود نعمت و بدون چنین مقایسه‌ای، تمامی پیامبران علیهم‌السلام نبوت یا امامت را به صورت انعامی و اعطایی از ناحیهٔ حق تعالی گرفته‌اند، ولی همینان زمینهٔ تلاش، اکتساب، ریاضت و ابتلا داشته‌اند و همانند اکمال و اتمام نعمت است که هیچ ریاضت، عبادت و تلاشی در آن دخالت ندارد.

  1. بقره / ۱۲۴٫

هم‌چنین با سبر و تقسیم می‌شود میزان دخالت افراد در ضمیر جمع مخاطب را دانست و این نکته را دریافت که این ضمیر نه منحصر به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است و نه چنان تعمیمی دارد که امت را در بر بگیرد، بلکه بر پایهٔ سبر و تقسیم، تنها اگر حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام از این ضمیر کاسته شوند، گویی عمود خیمهٔ دین برداشته می‌شود و فرو می‌ریزد و چیزی از دین نمی‌ماند و شریعت محتوا و ساختار نمی‌گیرد و در این صورت، منتی بر حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ندارد. البته امت از این مجرا و از باب تنزیل داخل در این ضمیر می‌شوند نه به صورت اصالی. با این توضیح دانسته می‌شود ضمیر یاد شده از ضمیرهای باب ولایت است. شناسایی چنین ضمیرهایی در قرآن کریم اهمیتی فراوان و پایه‌ای دارد؛ زیرا اگر همین ضمیر جمع به صورت مفرد آمده بود نیازمندی دین به حضرات معصومین علیهم‌السلام را نمی‌رساند، بلکه این آیه مانند درخواست حضرت ابراهیم علیه‌السلام شخصی می‌شد، با این تفاوت که خداوند به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله منت نهاده و امامت را به حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام عطا کرده، ولی با درخواست حضرت ابراهیم علیه‌السلام به صورت کلی موافقت نشد.

آیهٔ شریفه از بلندترین آیات مربوط به انعامی‌ها و محبوبان است.

۱۵ ) «فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلاِءُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیکمْ وَلَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ»(۱).

  1. بقره / ۱۵۰٫

این آیه خطاب به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دارد که مقام ختمی است و سنگینی ابلاغ تکلیف الهی را می‌رساند و خشیت برای دین‌گریزی مردمان به سبب سنگینی تکلیف است نه خشیت از غیر یا به خاطر منافع خود که در آن حضرت راه ندارد. شاهد آن نیز فراز: «وَلاِءُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیکمْ» است که ضمیر در آن به صورت جمع مخاطب آمده نه مفرد تا به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ارجاع داده نشود. البته این عمومیت ضمیر باری منفی است؛ زیرا امت را به تنزیل در بر می‌گیرد و همین امت هستند که مایهٔ خشیت می‌باشند. اگر امت را به تنزیل نمی‌گرفت، تمامی آنان مسرور بودند که به تساوی، نعمت داده شده‌اند و همین خشیت قرینه است که این نعمت خاص تنها به برخی اعطا شده است و برای همین است که خشیت‌زاست؛ زیرا آنان منافع شخصی خود را بر منافع عمومی ترجیح می‌دهند؛ چنان‌که بر علیه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام توطئه کردند و کودتای سقیفه را بنیان نهادند و توطئهٔ قتل امام حسن علیه‌السلام را طراحی کردند و خنجر تیز و زهرآلودی را تا دسته در ران آن حضرت فرو نمودند و با بی‌احترامی تمام فریاد آوردند: به خدا سوگند، این مرد کافر شده است؛ همان‌طور که پدرش کافر گردید و او را در خانهٔ خویش به توسط همسر خود زهر دادند و در کربلا نیز آن رفت که رفت. خشیت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از آسیب دیدن عمود خیمهٔ دین و ولایت بوده و تاریخ نیز نشان داد چنین خشیتی جا داشته و آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله باید تکلیفی را اعلام می‌کرده که کسی پای آن نمی‌ایستاده است؛ زیرا ولایت هر ناخالصی را می‌سوزاند و نمی‌گذارد کسی با ناخالصی بایستد.

ضمیر یاد شده در مرتبهٔ علو و اصالی خود تنها چهارده معصوم علیهم‌السلام را شامل می‌شود و تحلیلی که در آیهٔ پیشین آمد، در این‌جا نیز جاری است و ضمیر آن از ضمایر ولایی است؛ همان‌طور که آیهٔ شریفه از آیات ولایی و بلاخیز است که پیامبری حتی حضرت ایراهیم علیه‌السلام نمی‌تواند در محدودهٔ آن حرکت کند و تنها ویژهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است.

۱۶ ) «إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ اذْکرْ نِعْمَتِی عَلَیک وَعَلی وَالِدَتِک إِذْ أَیدْتُک بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُک الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالاْءِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَکونُ طَیرا بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الاْءَکمَهَ وَالاْءَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی وَإِذْ کفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنْک إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَینَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ»(۱).

۱۷ ) «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّةً قَانِتا لِلَّهِ حَنِیفا وَلَمْ یک مِنَ الْمُشْرِکینَ. شَاکرا لاِءَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۲).

۱۸ ) «وَمَا تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ. إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ. أُولَئِک لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ. فَوَاکهُ وَهُمْ مُکرَمُونَ. فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ»(۳).

تمامی مواردی که از «جَنَّاتِ النَّعِیم» گفته است از نعمت‌های خاص می‌باشد.

۱۹ ) «وَاجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ»(۴).

  1. مائده / ۱۱۰٫
  2. نحل / ۱۲۰ ـ ۱۲۱٫
  3. صافات / ۳۹ ـ ۴۳٫
  4. شعراء / ۸۵٫

آیهٔ شریفه نعمت خاصِ خاص است؛ زیرا از بهشت‌هایی می‌گوید که صاحبان آن به بهشت نمی‌آیند و به دوزخ درمی‌آیند و بهشت آنان به دیگری می‌رسد. البته کسی که درخواست آن دارد در قیاس محبوبان ذاتی و ازلی و ابدی کمال عالی ندارد؛ زیرا این طمع در او هست که توقع بدبختی دیگران را دارد تا خود به نعمت برسد. هم‌چنین در مواردی که درخواست اعطای حکم یا الحاق به صالحان می‌شود که در تمامی آن‌ها طمع وجود دارد؛ برخلاف کسی که صاحب حکم یا صالح به دنیا می‌آید. کسی که می‌خواهد میراث‌دار بهشتیان از بهشت رانده شده باشد جوهره و اسطقس محکمی ندارد وگرنه تمامی بهشت را می‌طلبید نه گوشه‌ای از آن را که بی‌صاحب مانده است؛ هرچند همین کمال به خودی خود بالاست، ولی در قیاس با اولیای محبوبی که نفی طمع از خلق، خود و حتی از حق تعالی دارند، نقص و کاستی دانسته می‌شود. چنان‌چه خواهیم گفت «اهْدِنَا» در سورهٔ حمد، برای اهل طلب است. برای آنان که خواهان می‌باشند، ولی محبوبان هیچ خواسته و طلبی ندارند و طمع به کلی از آنان رخت بربسته است و در عشق پاک، ناب و خالص می‌باشند. آنان هیچ گاه از خداوند حتی طلب هدایت ندارند، و هرچه دارند به عنایت مستقیم و بدون زمینهٔ حق تعالی است. در مورد وصف‌های اِنعامی مانند صدای نیکوی غیر اکتسابی و زیبایی اندام نیز چنین است و گاه خمیر و سرشت آن به صدها سال پیش باز می‌گردد که فردی خوش صدا یا خوش چهره شده است.

از مجموع این آیات به دست می‌آید انعامی‌ها مرتبهٔ نخست یا عالین و محبوبان برتر، تمامی نعمت‌ها اعم از عام و خاص را به صورت جمعی دارا هستند و مجمع جمیع فضایل، صفات کمال و خیرات می‌باشند.

انعامی‌ها افزون بر نعمت خاص، تمامی نعمت‌های عام را دارا می‌باشند. نعمت‌های عام بسیار گسترده و غیر قابل احصا و شماره است و برای همین است که نمی‌شود از عهدهٔ شکر آن برآمد. کتاب‌های تفسیری بیش‌تر به ذکر نعمت‌های عام بسنده کرده‌اند و بحث از انعامی‌ها و محبوبان ویژهٔ این تفسیر است و تفصیل حاضر در کتابی یافت نمی‌شود.

چهرهٔ نعمت خاص در روایات:

در روایات، انعام شدگان حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام معرفی شده‌اند، ولی برخی روایات، بحث را بر نعمت اعطایی برده و از آن گفته است؛ مانند توفیق دین‌داری و پیروی. این روایات از نعمت خاص گفته است، وگرنه نعمت عام که هر نعمتی را بر می‌گیرد هم نعمت است. نمونه‌ای از این روایات را به دلیل اهمیت مطالبی که در متن آن آمده است از باب تبرک و بهره‌جویی نقل می‌کنیم:

محمّد بن علی بن الحسین فی معانی الأخبار وعیون الأخبار و المجالس و صفات الشیعة والعلل عن محمّد بن القاسم الأسترآبادی، عن یوسف بن محمّد بن زیاد وعلی بن محمّد بن سیار، عن أبویهما عن الحسن بن علی العسکری فی قول اللّه عزّ وجل : «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»؛ أی قولوا: اهدنا صراط الذین أنعمت علیهم بالتوفیق لدینک وطاعتک وهم الذین قال اللّه عزّ وجلّ: «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»(۱).

  1. نساء / ۱۶۹٫

وحکی هذا بعینه عن أمیر المؤمنین علیه‌السلام قال: ثمّ قال: لیس هؤلاء المنعم علیهم بالمال وصحّة البدن وإن کان کلّ هذا نعمة من اللّه ظاهرة، ألا ترون أنّ هؤلاء قد یکونون کفّارا أو فسّاقا؟ فما ندبتم إلی أن تدعوا بأن ترشدوا إلی صراطهم، وإنّما أمرتم بالدعاء بأن ترشدوا إلی صراط الذین أنعم علیهم بالایمان وتصدیق رسوله وبالولایة لمحمّد وآله الطاهرین، وأصحابه الخیرین المنتجبین، وبالتقیة الحسنة التی یسلم بها من شَرّ عباد اللّه، ومن الزیادة فی آثام أعداء اللّه وکفرهم، بأن تداریهم ولا تعزیهم بأذاک وأذی المؤمنین، وبالمعرفة بحقوق الاخوان من المؤمنین، فإنّه ما من عبد ولا أمة والی محمّد وآل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله وعادی من عاداهم إلاّ کان قد اتّخذ من عذاب اللّه حصنا منیعا وجنّة حصینة، وما من عبد ولا أمة داری عباد اللّه فأحسن المداراة فلم یدخل بها فی باطل ولم یخلج من حقّ إلاّ¨ جعل اللّه عزّ وجلّ نفسه تسبیحا، وزکی عمله، وأعطاه بصیرة علی کتمان سِرّنا، واحتمال الغیظ لما یسمعه من أعدائنا ثواب المتشحّط بدمه فی سبیل اللّه، وما من عبد أخذ نفسه بحقوق إخوانه، فوفّاهم حقوقهم جهده، وأعطاهم ممکنه، ورضی عنهم بعفوهم وترک الاستقصاء علیهم، فیما یکون من زللهم واغتفرها لهم إلاّ قال اللّه له یوم یلقاه: یا عبدی قضیت حقوق إخوانک، ولم تستقص علیهم فیما لک علیهم، فأنا أجود وأکرم وأولی بمثل ما فعلته من المسامحة والکرم فإنی أقضیک الیوم علی حق ما وعدتک به، وأزیدک من فضلی الواسع، ولا أستقصی علیک فی تقصیرک فی بعض حقوقی، قال : فیلحقهم بمحمّد وآله، ویجعله فی خیار شیعتهم.

ثم قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله لبعض أصحابه ذات یوم: یا عبد اللّه أحبب فی اللّه وأبغض فی اللّه، ووال فی اللّه، وعاد فی اللّه، فإنّه لن تنال ولایة اللّه إلاّ بذلک، ولا یجد رجل طعم الایمان وإن کثرت صلاته وصیامه حتّی یکون کذلک، وقد صارت مؤاخاة النّاس یومکم هذا أکثرها فی الدنیا علیها یتوادّون، وعلیها یتباغضون، وذلک لا یغنی عنهم من اللّه شیئا، فقال الرجل: یا رسول اللّه فکیف لی أن أعلم أنّی قد والیت فی اللّه، وعادیت فی اللّه، ومن والی اللّه حتّی أوالیه، ومن عدوّه حتّی أعادیه؟ فأشار له رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله إلی علی علیه‌السلام فقال: أتری هذا؟ قال: بلی، قال: ولی هذا ولی اللّه فواله، وعدوّ هذا عدوّ اللّه فعاده، وال ولی هذا ولو أنّه قاتل أبیک وولدک، وعاد عدوّه هذا ولو أنّه أبوک أو ولدک(۱)».

۱- وسائل الشیعة (آل البیت)، ج ۱۶، ص ۱۷۸٫

دو فراز یاد شده در این روایت، شایستهٔ توجه است: یکی این که نعمت‌های ظاهری که شکوه دنیایی برای کافران و فاسقان دارد، نعمت خاص نیست؛ زیرا این نعمت‌ها آرامش نمی‌آورد، بلکه زیر لایهٔ این نعمت‌های خیره کننده و پر زرق و برق، مشکلات و اختلالات روانی حاصل از تنیدگی، استرس، اضطراب، احساس ناامنی و نداشتن آرامش، فراوان است و دیگری تقیهٔ نیکوست که سبب می‌شود مؤمن از شر بدخواهان در امان باشد. تقیه نگه‌داری باورها و افکار از بدخواهان و امری وجودی است، نه عدمی، وگرنه نمی‌شد بر آن اطلاق نعمت کرد. قید حسنه، پنهان‌کاری از روی نفاق را خارج می‌کند و به آن ملاک می‌دهد. کسی که حامل اسرار است نیاز به تقیه به معنای حفظ اسرار الهی دارد و هرچه اسرار بیش‌تری بداند تقیه برای وی بیش‌تر ضرورت دارد. تقیه مانند سپر حفاظنی است و کسی که اسرار را می‌داند و تقیه ندارد به مبارزی بدون شمشیر و سپر می‌ماند که قدرت دفاع از خود و مصونیت از آسیب‌ها را ندارد.

بر اساس این روایت، نعمت اعطایی نعمت خاص است، نه نعمت عام.

تفاوت انعامی‌ها با غیر آنان:

نعمت خاص مانند نبوغ، ولایت و نبوت یا بر مدار اسباب و مسببات به کسی اعطا می‌شود و سلسله‌ای از اسباب و علل را لازم دارد و یا خداوند به صورت مستقیم و بدون سبب، کسی را نعمت می‌دهد.

انسانی که مورد عنایت و نعمت خاص می‌گردد، تفاوتی با دیگران دارد و آن این که وی مشاعری ویژه برای فهم و بینش می‌یابد. تفاوت محبوبان با محبان و افراد عادی در همین نکته است که محبوبان مشاعری باز و شکوفا دارند و چیزهایی می‌شنوند یا می‌بینند که دیگران قدرت سمع، استماع و رؤیت آن را ندارند. ابن‌سینا نازل ارتباط با مغیبات را دربارهٔ مجانین در نمط‌های عرفانی کتاب اشارات آورده و نحوه وصول آنان به مغیبات را تحلیل کرده و گفته است ممکن است آنان چیزهایی غیر عادی را ببینند که افراد عاقل، آن را نمی‌بینند. وی بحث را به مجانین اختصاص می‌دهد زیرا آنان در دسترس و قابل مشاهده بوده‌اند و آن را زمینه‌ای قرار می‌دهد تا ادعای عارفان در وصول به مغیبات امری دور از ذهن قلمداد نگردد و مورد انکار واقع نشود.

هر کسی در مرتبه‌ای از فهم است. بیش‌تر افراد در طبیعت یا در نفس خود اسیر می‌باشند و آنان که عقل می‌یابند اندک هستند و کم‌یاب‌اند آنان که به دل می‌رسند و کم‌تر از کم‌تر کسانی هستند که از اولیای حق می‌باشند و روح در آنان شکوفا شده است. از مراتب فهم آدمی در کتاب‌های دیگر به‌ویژه در مجموعهٔ «سیر سرخ» به تفصیل سخن گفته‌ایم و در این جا برای هر مرتبه تنها آیه‌ای از قرآن کریم ذکر می‌شود. دقت شود مراتب آفرینش آدمی از صلصال و گل پخته (سفال) تا دوره‌های جنینی وی در این‌جا نمی‌آید و نخست از کسی گفته می‌شود که صورت انسانی یافته و به نفس رسیده است:

۲۰ ) مرتبهٔ نطق حیوانی:«وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَینَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَی عَلَی الْهُدَی فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا کانُوا یکسِبُونَ»(۱).

  1. فصلت / ۱۷٫

انسان در مرتبهٔ نطق حیوانی فکر، درایت و عقل‌ورزی عادی (حسابگری و سودورزی) و سخن‌گویی دارد. مراد از هدایت در آیهٔ شریفه، اعطای همین نطق است، ولی آنان از این نطق بهره نبردند و به گناه رو آوردند و کوری را برگزیدند؛ یعنی از مرتبهٔ دوم انسانی محروم شدند و به صاعقه دچار گشتند. در این مرتبه، فهم و نطق حیوانی در تمامی انسان‌ها اعم از کافر و مؤمن وجود دارد و برای همین است که می‌توانند به تحصیل علم و آگاهی و آموزش تا لحظهٔ مرگ بپردازند و این قدرت فهم به صورت غالبی هیچ گاه از آنان گرفته نمی‌شود. انسان‌ها در این مرتبه هم حیوان هستند به تمام معنا که دو بدین چنگ و دو بدان چنگال، در پی دنیا می‌باشند و هم ناطق هستند که پیشرفت‌های علمی را سبب می‌شوند. تمامی دانش‌های بشری و معلومات آن‌ها با همهٔ گستردگی که از زیر دریاها تا فضای بی‌کران کهکشان‌ها دارد در این مرتبه است. علوم اسلامی نیز در این دایره است. با قیاسی اندک گستردگی معرفت در فازهای دوم و سوم به صورت تقریبی دانسته می‌شود. درصد افراد این فاز بسیار بالاست و می‌شود آن را تا نود و نه درصد شماره زد. این افراد وقتی به نماز می‌ایستند ظرایف علمی اذکار را به ذهن می‌آورند. کسانی که سال‌ها برای تحصیل علوم این مرتبه سرمایه‌گذاری می‌کنند، از دانش‌های مراتب دیگر غفلت دارند؛ زیرا هر علمی در این مرتبه کسب کنند آنان را از مدار حیوان ناطق بیرون نمی‌سازد. اینان با چنگ و چنگال در پی دنیا و هوس‌های آن هستند ولی هیچ گاه رضایت نمی‌یابند و زندگی بیش‌تر آنان با سردی، سستی، سرخوردگی و یأس همراه است و کار خود را با بی‌رغبتی دنبال می‌کنند؛ هرچند تحصیل علوم اسلامی باشد.

۲۱ ) مرتبهٔ دوم مؤمنان (هدایت‌یافتگان) و عقل‌ورزان خاص (حکمت‌معیار) هستند: «وَنَجَّینَا الَّذِینَ آَمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ»(۱).

  1. فصلت / ۱۸٫

نجات این گروه از نابینایی و کوری به ایمان و تقواست. این گروه قوهٔ الهام و توان خویشتن‌داری و بازدارندگی از ارتکاب محرمات می‌یابند. آنان اگر پی‌جوی مسیری که آمده‌اند باشند، هدایتی تازه بر هدایت پیشین می‌یابند: «وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًی وَآَتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ»(۱).

چنین کسانی مؤمنن هستند ولی در مرتبهٔ نفس است که ایمان آورده‌اند و مرتبهٔ توسط را دارند. مؤمنان خودنگه‌دار حتی مثل ابوذر و سلمان در این مرتبه می‌باشند. این افراد وقتی عبادت می‌گزارند گویی در عبادت نیستند و چیزی از ظرایف علمی و نیز امور مربوط به خود و حتی خویشتن خویش به ذهن آنان وارد نمی‌شود. بیش‌تر محبان در این مرتبه متوقف می‌شوند.

۲۲ ) «وَلَنْ تَرْضَی عَنْک الْیهُودُ وَلاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدَی وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ مَا لَک مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِی وَلاَ نَصِیرٍ»(۲).

آیهٔ شریفه در فراز: «إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدَی» تمامیت نعمت را بیان می‌دارد. نعمتی اعطایی و انعامی که سبب می‌شود تمامی مشاعر باز شود و کسی که آن را ندارد قفل است. در این‌جا سخن نه از نطق است و نه زیادت ایمان یا تقوا، بلکه هدایت خداوند است. برای افراد این مرتبه است که گفته می‌شود دانای به هر چیز به صورت مشیتی و ارادی هستند. آنان حق را که می‌بینند، خلق را زیر پا دارند.

  1. محمد / ۱۷٫
  2. بقره / ۱۲۰٫

صفات اِنعامی‌ها در قرآن کریم:

خداوند در قرآن کریم برای انعامی‌ها صفات چندی بر می‌شمرد که برخی از آن عبارت است از: دوری از ظلم، امنیت، سازگاری و همراه‌باوری، وفا، نبوت، رؤیت، صدق و کردار صالح. بسیاری از صفات انعامی‌ها در دیگر مباحث این کتاب آمده است.

دوری از ظلم:

نخست این که آنان به کسی ظلم روا نمی‌دارند؛ چنان‌چه گروه اِنعامی‌ها در سورهٔ اَنعام چنین معرفی شده‌اند: «وَکیفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّکمْ أَشْرَکتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ ینَزِّلْ بِهِ عَلَیکمْ سُلْطَانا فَأَی الْفَرِیقَینِ أَحَقُّ بِالاْءَمْنِ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ. الَّذِینَ آَمَنُوا وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِک لَهُمُ الاْءَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ»(۱).

  1. انعام / ۸۱ ـ ۸۲٫

ویژگی بسیار مهم انعامی‌ها این است که به کسی ظلم روا نمی‌دارند و خیر هر کسی را به او می‌رسانند. ظلم هیچ گاه در حریم آنان وارد نمی‌شود. در جلد دوم «تفسیر هدی» گفتیم کسی می‌تواند خیر پدیده‌ها را به آن‌ها برساند که عشق و معرفت داشته باشد. کسی که عشق نمی‌شناسد و معرفت ندارد نه توان خیررسانی دارد و نه حظوظات نفسانی او اجازه می‌دهد خودشیفتگی خود را کنار نهد و سهم و بهرهٔ هر کسی را به او برساند. نفس چنین کسی رام نیست و بر هر کسی به صرف خوشامدی نفسانی، تاخت می‌گیرد و به او می‌دهد آن‌چه را که نباید بدهد یا باز می‌دارد آن‌چه را که باید برساند. محبوبان الهی به غیر حق آلوده نمی‌شوند و نسبت به ظلم یا باطل نفوذناپذیر و پس زننده‌اند.

امنیت:

انعامی‌ها چون ظلم ندارند هم خود در امنیت هستند و هم پناه امنیت دیگران می‌باشند. اِنعامی‌ها همواره در امنیت هستند و غیر آنان ترس و خوفی برآمده از نهاد خود و رجای نسبت به حق تبارک و تعالی دارند. غایت کمال نیز رفع شک و شرط است؛ یعنی نه باید شک به حق تبارک و تعالی داشت و نه شرطی برای او گذارد. عارف واصل کامل هیچ شرطی برای خداوند متعال ندارد؛ به‌طوری که اگر به جهنم هم وارد شود باز به فریاد بلند اعلان می‌دارد: تو را دوست دارم؛ برخلاف فراوانی که تا نان آن‌ها گرفته می‌شود ناشکری می‌کنند و دعوا راه می‌اندازند.

اِنعامی‌ها امنیت و عصمت دارند و عصمت آنان دهشی و موهبتی است نه اکتسابی و عهد خداوند و حکم او به آنان سپرده شده است؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لاَ ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(۱).

  1. بقره / ۱۲۵٫

از میان آیاتی که بیان می‌دارد عالین و انعامی‌های اطلاقی که صاحب صراط هستند در امنیت می‌باشند به دو آیهٔ شریفهٔ زیر استناد می‌شود:

الف) «فَاسْتَمْسِک بِالَّذِی أُوحِی إِلَیک إِنَّک عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۱).

خداوند با این آیهٔ شریفه تضمین می‌کند شخص پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله همواره بر صراط مستقیم است.

ب ) «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَلاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَی مُسْتَقِیمٌ. إِنَّ عِبَادِی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْغَاوِینَ»(۲).

  1. زخرف / ۴۳٫
  2. حجر / ۳۹ ـ ۴۲٫

توضیح آیهٔ شریفه را در جای خود خواهیم آورد و در این‌جا تنها از جهت مصونیت مخلَصان از ناحیهٔ ابلیس به آن استناد می‌کنیم. البته ابلیس و سپاهیان درست است که به صراط راهی ندارند ولی آنان می‌توانند اهل صراط را از بیرون احاطه کنند و از همان‌جا برای براندازی، سقوط و خروج وی توطئه کنند؛ همانند کسی که به مسافری که در قطار است سنگ می‌اندازد و به او آسیب می‌رساند.

این نکتهٔ بسیار مهمی است که توجه شود یکی از اوصاف «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» که هدایت‌جوبان خواستار آن می‌شوند «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» است، نه نعمت خاصی که به آنان داده شده است و همین امر تفاوت میان انعامی‌ها با هدایت‌طلبان را می‌رساند. خداوند به گروهی انعام کرده و راه آنان مستقیم شده است و بنده چنین انعامی را برای خود نمی‌خواهد، بلکه راه آنان را می‌طلبد و راه غیر از صاحب راه است. انعامی‌ها با صراطی‌ها در صراط مشترک هستند، ولی چنین نیست که صراطی‌ها در عرض انعامی‌ها قرار گیرند و برای همین است که امنیت انعامی‌ها به تابعان نمی‌رسد مگر با پیروی و معیت کامل و بدون کم‌ترین کاستی و خلل.

سازگاری و همراه‌باوری:

اِنعامی‌ها دارای نعمت خاص هستند و به تناسب، حرف ایجابی «نعم» را بیش‌تر استفاده می‌کنند و کم‌تر «لا» را به زبان می‌آورند. انعامی‌ها با تمامی محیط‌ها و افراد سازگاری دارند و هر کسی خوشامد دارد با آنان دوستی، رفاقت، همسایگی، پیوند خویشاوندی یا همسفری داشته باشد.

انعامی‌ها اذن هستند و با باور هر کسی همراه می‌گردند و رنجشی به کسی نمی‌رسانند.

صفات چهارگانه:

شاخصهٔ اِنعامی بودن و ملاک آن در سورهٔ نساء آمده است که بر اساس آن، صداقت، صالح بودن، گواه و شاهد کردار بودن و داشتن قدرت رؤیت و نیز برگزیدگی برای نبوت از صفاتی است که هر کسی که انعامی باشد دست‌کم یکی از آن‌ها را داراست: «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»(۱).

  1. نساء / ۱۶۹٫

آیهٔ شریفه، انعامی‌ها را بر چند گروه معرفی می‌کند: پیامبران، صادقان، شهیدان و صالحان.

انعامی‌های ذکر شده در این آیهٔ شریفه انعامی‌های حقیقی و اصلی هستند، نه ظاهری یا معی و تابعی، و انعام آن نیز حقی است نه خلقی. هم‌چنین انعام می‌شود ادعایی و غیر حقیقی باشد؛ چنان‌که در این آیه آمده است: «وَإِنَّ مِنْکمْ لَمَنْ لَیبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکمْ مُصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَی إِذْ لَمْ أَکنْ مَعَهُمْ شَهِیدا. وَلَئِنْ أَصَابَکمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَیقُولَنَّ کأَنْ لَمْ تَکنْ بَینَکمْ وَبَینَهُ مَوَدَّةٌ یا لَیتَنِی کنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزا عَظِیما»(۱).

مطالب مرتبط