عرفان و عارف نمايان سياسي

عرفان و عارف نمايان سياسي

عارف، معرفت و حکمت از باطن وی جوشش دارد؛ اما افرادي كه از عرفان چیزی نمی‌گویند و دست به قلم نمی‌برند و در عرفان چیزی نمی‌نویسند بر اين انديشه اند تا در شهرت عرفانی خود باقی باشند و به آبروی آنان لطمه‌ای وارد نشود. من در این عصر، دو نمونهٔ گویا برای این مورد سراغ دارم…….

در جوانی، محضر پیر و مرشدی را درک کردم که درویشی کامل و انسانی واصل بود و در عرفان، استادی قوی بود. خلق و خوی خوبی داشت و آدمی نیکو بود. در آن زمان، من طلبه بودم و گاهی خدمت ایشان می‌رسیدم. او از دیگران می‌خواست که مسأله‌ها و سؤالات شرعی‌شان را از من بپرسند و خود در مسایل شرعی دخالت نمی‌کرد. وی درویش‌ها را در فقه و احکام به من ارجاع می‌داد و به آن‌ها توصیه می‌کرد مسأله‌های شرعی خود را من بپرسند. او مرا با نام آقارضا صدا می‌زد. او می‌گفت من در احکام شرعی دخالت نمی‌کنم. من مجتهد نیستم و روز قیامت نمی‌توانم جواب بدهم؛ بنابراین سؤالات شرعی خود را از آقارضا بپرسید. او با آخوندها مخالفت و مشکلی نداشت؛ با این‌که درویش‌ها به صورت معمول، با آخوندها سازگار نیستند و با آن‌ها اختلاف دارند. من نیز به عنوان یک روحانی، تأثیرات مثبتی روی او داشتم. من بسیار روی نظرگاه او به طلبه‌ها و روحانیت مؤثر بودم و بسیار روی ایشان کار کرده بودم. خداوند او را رحمت کند و روحش شاد! او یکی از عرفای بزرگ شهر تهران و ایران بود. خلاصه این‌که او آدمی به قول معروف، نازنین و دوست‌داشتنی و باصفایی بود؛ همان‌طور که نامش آقای مصفایی بود. یادم است زمانی شخصی که صاحب‌منصب و از سرمایه‌دارهای قوم قاجار بود، نزد آن درویش آمد و گفت دختر من به تازگی عقد کرده و چند سکهٔ طلا نصیب او شده است که از شما می‌خواهم راه مصرفش را به من بگویید؛ زیرا احتیاجی به این سکه‌ها ندارم. آقای مصفایی پاسخ داد به شهر قم سفر کن! کنار در مدرسه فیضیه بایست و هر طلبه‌ای که از مدرسه خارج شد، یکی از سکه‌ها را به او ببخش. این تصمیم آقای مصفایی نشان‌دهندهٔ این بود که او انسانی بی‌پیرایه و باصفاست. او طلبه‌ها را نیازمندتر از دیگران شناخته بود؛ آدم‌هایی که بیش‌تر از دیگران نیاز به کمک و مساعدت دارند. مرحوم مصفایی، آرامگاهش در امامزاده ابن‌بابویه قرار دارد. همان‌طور که گفتم، ایشان در مسایل شرعی و فقه تخصصی نداشت، اما خیر و خوبی را چنین تشخیص می‌داد. او نسبت به من محبت و عنایت بسیاری داشت. او می‌گفت فرزندان من لیاقت ندارند و تو جای من باش. او سلسله‌دار بود و نسب بلندبالایی داشت. من در پاسخ گفتم درویش نیستم و کسوتم طلبگی است و باید به سراغ درس و بحثم بروم. مدت زمانی که در خدمت شما بودم، به خاطر شخص شما و علاقه‌ام به شما بوده است و من توانایی ماندن در کنار شما را ندارم. آن درویش دوست داشت من دامادش گردم. در آن زمان، هجده یا نوزده سال بیش‌تر نداشتم. منظور این است که من از خودم شناخت داشتم؛ همان‌طور که او از خودش شناخت داشت و حرف بی‌ربط و بی‌راه بر زبان نمی‌راند. در آن زمان، مرحوم سقازاده به منبر می‌رفت و سخنران مهمی در شهر تهران به شمار می‌آمد و از منبری‌های خوب و باصفا بود. او کتاب‌های «سِرّ المستتر» و «علوم غریبه» و مانند این‌ها را نوشته بود. روزی مرحوم سقازاده به دیدار مرحوم مصفایی آمد و من نیز حضور داشتم. آقای مصفایی از من نزد مرحوم سقازاده تعریف و تمجید کرد.

مرحوم سقازاده گفت حاج آقا! از ایشان تعریف و تمجید نکنید که طلبه هرگز درویش نمی‌شود. سخن ایشان کاملا صحیح و درست است، اما برای آن قید می‌گذارم. این آخوندها هستند که عارف نمی‌شوند، نه طلبه‌ها. این سخن در مورد آخوندها به طور حتم صدق می‌کند و نمی‌شود کسی آخوند باشد و بتوان او را عارف نامید مگر این که از کسانی باشد که گروه‌های سیاسی می‌خواهند او را پدر معنوی خود قلمداد کنند و وی را به شهرت عرفانی برسانند تا از نام او بهره ببرند بدون این‌که حقایق ربوبی و معنوی در جان و در باطن وی باشد. شاهد آن نیز این می‌باشد که وی نمی‌تواند حتی یک کتاب معرفتی داشته باشد؛ در حالی که عارف، معرفت و حکمت از باطن وی جوشش دارد. چنین کسانی از عرفان چیزی نمی‌گویند و دست به قلم نمی‌برند و در عرفان چیزی نمی‌نویسند تا در شهرت عرفانی خود باقی باشند و به آبروی آنان لطمه‌ای وارد نشود و به اصطلاح: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد. اینان چیزی نمی‌گویند و نمی‌نویسند تا کسی نتواند مچ آنان را بگیرد و برای کسی مشخص نشود چیزی در چنته ندارند. من در این عصر، دو نمونهٔ گویا برای این مورد سراغ دارم. دو نفری که به عرفان شهره شدند، اما باطنی برای آنان نبوده است و شهرت آنان سیاسی و برآمده از گروه‌های بی‌ریشه‌ای بوده است که می‌خواستند برای خود ریشه درست کنند و عرفان جعلی آنان را که بیش‌تر مؤید به خواب و غیب‌گویی نازل یا پیشگویی از کمالات دروغین دیگران بوده است، مهر تأییدی برای خود بگذارند.

 

مطالب مرتبط