ریاضت محبوبان هجر و حرکت برای وصل؛ آن هم وصول به ذات است. خداوند، محبوبان خویش را نه تنها از فعل و صفت، بلکه از ذات خود فراق میدهد و مفارق میسازد و همین فراق است که برای آنان جانسوز است. ناسوت، زندان فراق مقربان محبوبی است. ولی محبوبی در این مقام، که مقام سلاخی ذات است، ندای: «یا سیوف خذینی» سر میدهد که گویی ضرب شمشیر ناسوت برای او رستگاری میآورد و «فزت ورب الکعبة» میگوید؛ چرا که او هجر ذات یافته و پاره پاره شدن توسط شمشیرها برای او التیامآور است، نه دردزا…….
محبوبان در طفولیت، خداوند را در خود دارند و اوست که به آنان فرمان میدهد و کار میکند و ایشان در جایی سرگردان نمیشوند و این طرف و آن طرف نمیروند و در جایی پرسه نمیزنند. آنان از همان ابتدا میبینند کسی با آنها در راه است؛ یعنی صاحب راه در راه است و او هم همراه است، ولی سالکان محب ریاضتی دارند که با سوز، اشک و آه ناشی از اضطرار آمیخته است، ولی ریاضت محبوبان هجر و حرکت برای وصل؛ آن هم وصول به ذات است. محبوبان تنها وقتی به ذات الهی میرسند زانو میزنند و در پی معاینهٔ آنچنانی نیستند، ولی محبّان از صفات حضرتش پیشتر نمیروند. محبوبان حالت اضطرار فعلی و گفته شده را ندارند و به عشق و با سوز و آه و هجر راه میپیمایند. محبان انابه و یأس از عمل دارند و محبوبان به هیچ وجه در گرو عمل خود نیستند، بلکه همت آنان بروز ذات است. ملاک مهم جدایی محبان از محبوبان همین نکته است. محبوب میداند چگونه به راه افتاده و چه چیزی به او نشان دادهاند. محبوبان سالکان محبّ را بهخوبی میشناسند، ولی محبّان راه محبوبان را بهخوبی نمیشناسند. محبوبان صاحب کتمان هستند و حتی آه و گریهٔ آنان به چشم نمیآید و محبّان داشتههای خود را اظهار میکنند و اشک و آه و سوز آنان پنهانی ندارد. محبوب، امام سجاد علیهالسلام است که از سوز و گداز بیپایان او تنها خبری از آن به ما رسیده است؛ چرا که آنان در کتمان بودهاند.
وصف حال سالکان محب چنین است که خداوند برای آن که سالک را از فعل خود جدا کند و رؤیت مقام فعل الهی را به او بدهد، وی را از فعل خود جدا میکند و این کار بدون سلاخی سالک ممکن نیست؛ اما خداوند محبوبان خویش را نه تنها از فعل و صفت، بلکه از ذات خود جدا میکند. محبوب در این مقام؛ یعنی مقام سلاخی ذات، ندای: «یا سیوف خذینی» سر میدهد یا ضرب شمشیر برای او رستگاری میآورد و «فزت وربِّ الکعبة» میگوید؛ چرا که ذات از او گرفته شده و پاره پاره شدن توسط شمشیرها برای او التیامآور است نه دردزا. او در سلاخی است و چیزی هم نمیگوید و از درد خود دم بر نمیآورد، برخلاف سالکان محب که ندای نالهٔ آنان و فریاد یا الله ایشان دلها را پاره میکند و جگرها را میسوزاند. اولیای محبوبی حق بدون آن که مهر بر دهان داشته باشند و بدون آن که کسی دهان آنان را دوخته باشد، با دهان باز، چیزی از دردهای خود نمیگویند و ذات ایشان (خویشتن خویش) آنقدر برای آنان تلخ است که شمشیرهای آخته و بُرنده و مسموم برای آنان شیرینی عسل را دارد. این بُرندگی مقام ذات است که هر زخم زنندهای در برابر آن پناهی شیرین و سایهای خنکا و لذتی بهجتزاست.
انسلاخ از ذات و دردی که دارد برای غیر واصلان قابل فهم نیست. اگر قابل فهم بود تفسیر: «یا أَیهَا الْمُزَّمِّلُ»(۱) و «یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ»(۲) را میشد دانست. این برق ذات حق و سلاخی اوست که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را به چنین حالی انداخته است، نه چیزهایی که در تفسیرها مینویسند. وحی نیز چنین انسلاخی دارد و ما از فشار سهمگین و هول دردناک: «اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَق»(۳) بی خبر هستیم. رسول اکرم «عبده ورسوله» بوده و در این میان، این عبد بودن اوست که آتش بهپا میکرده و سوزناک بوده است نه رسالت ایشان. هیچ پیامبری چلهنشینی برای رسیدن به رسالت نداشته است و کسانی که ریاضت میکشند تا چیزی بگیرند در بازی اهل دنیا سرگرم میباشند و کاسب زرنگی هستند. روش خداوند این است که نخست بندهٔ خود را سلاخی میکند و او را حیران میسازد و سپس وارد بر بندگان میکند. بندگان محبوب خداوند عاشق هستند و عشق پاک، ناب و صافی دارند و در هیچ عالم و مقام و خیالی یا طمع و سود و نبوت و ولایتی نبودهاند. هیچ پیامبری در پی آن نبوده است که پیامبر شود. عاشقان محبوب نیز طمعی ندارند تا دنبال چیزی حتی حضرت حق باشند و برای همین است که از هر خطری استقبال میکردند و برای حق تعالی هر خطری را به جان میخریدند و خود را به خط آتش و خون میزدند؛ آن هم به عشق. به هر روی، تفاوت عرفان محبی با محبوبی را خاطرنشان شدیم تا میان این دو عرفان خلط نشود و راه عشق گم نگردد.
وقتی سالک محب به اضطرار رسید خدای تبارک و تعالی دست او را میگیرد و او را حرکت میدهد و نیز برای او خودنمایی دارد و خود را به او نشان میدهد. دیدن خداوند برای سالک محب در این حالت بسیار زیباست. اگر بخواهیم مثالی عرفی برای خودنمایی خداوند بیاوریم باید از حالت خودنمایی بانوان بگوییم. برخی زنان وقتی میخواهند خودنمایی کنند گاه چادر خود را باز میکنند یا زیوری را که در دست دارند نشان میدهند تا بلکه کسی به آنان توجه کند. خودنمایی خداوند برای سالک محبّ چنین است و او میخواهد با نشان دادنهای آنی و لحظهای او را به سوی خود بکشاند. این رؤیت برای محبان است و رؤیتی که محبوبان دارند از سنخی دیگر است و خداوند برای آنان با ذات خود ظهور و بروز دارد و عشق و مهر آنان از نمایش ذات است که همواره برای آنان خودنمایی دارد و میبینند که نه دست میدهد و نه دست میگیرد و بیدست، دست میدهد و دست میگیرد و اگر کسی در این زمینه چیز دیگری بگوید جز معرکه و نمایش نیست. معرکهای که حقیقتی در آن نیست و با جادوی بازیگری بیننده را میفریبد. عارف اگر قوی باشد دیدههای خود را به کسی باز نمیگوید و کار خود را انجام میدهد بدون این که امیدی به دیگران داشته باشد یا از آنها انجام آن کار را بخواهد.
خداوند دست اولیای محبوبی خود را از نطفه و لقمه میگیرد در حالی که نطفه و لقمه دستی ندارد و عصمت را از همان ابتدا به آنان عطا میکند. اولیای معصومین و کمّل محبوبان تمامی کمالات خود را در همان ابتدای ناسوت و پیش از آخرت، با خود دارند و نباید برق لطف الهی که برای سالکان محب است را با چشم زدنهایی که خداوند برای محبوبان دارد قیاس کرد. دست محبوبان به طور کلی از عمل خارج است و آغاز آنان همچون پایان ایشان ذات است. محبوب تمامی کمالات را به یک لحظه و در نطفه و نقطهٔ شروع دوران جنینی برده است. باید دید فرد محبوبی از چه زمانی در فکر یار بوده است.
متأسفانه کمالات محبوبی که نه تنها در امور معنوی و معرفتی، بلکه در هر کمالی میتواند باشد توسط جامعه شناخته نمیشود و کسی که حایز کمالات محبوبی، نبوغ خارق عادی و قدرت حدس بالا، زیبایی سیما و جمال چهره، صفای نفس و مانند آن است به دلیل نادیده گرفته شدن کمال اعطایی و دهشی او به بیماریهای روانی مبتلا میشود. برخی از کودکان حتی در یک سالگی دارای شهوت هستند و شهوت آنان غیر عادی است. چنین کودکان اگر مورد شناسایی قرار نگیرند و کنترل نشوند در آینده از منحرفان میگردند که هر جنایت و فسادی را بهراحتی مرتکب میشوند و جامعه به دلیل نداشتن علم و آگاهی در این زمینه و ناتوانی در شناخت و کنترل چنین افرادی و ارضای سالم خواستهای که دارند، آنان را به فلاکت و حرمان مبتلا میسازد. انسان باید نسبت به فرزندان خود در این زمینه دقت داشته باشد و از کارهای آنان مطلع و آگاه باشد و از ایشان بهدرستی مواظبت کند تا متأسفانه با چشم خود شاهد گمراه شدن و غرق گشتن آنان در منجلاب فساد نباشد، در حالی که دیگر کاری از او ساخته نیست.
- مزمل / ۱٫
- مدثر / ۱٫
- علق / ۱٫