از نظر روانشناسی انسان دارای سه فاز و سه نوع حرکت و دارای سه موتور حرکتی است: نفس، قلب و موتور پیشیگرفتگان. نفس محسوسات را درک میکند و قلب است که به امور علمی دست مییابد و پیشیگرفتگان صاحب رویت هستند. بیشتر مردم تنها دارای یک موتور حرکت هستند و از محسوسات یا مخیلات برتر نمیروند. برخی از خواص، موتور دوم خود را نیز روشن میکنند و به قلب دست مییابند و اولیای الهی هستند که داری هر سه موتور میشوند و افزون بر موتور حس و موتور قلب با موتور اعطایی الهی نیز حرکت میکنند.
در فاز نخست، میان کافر و مسلمان و عالم و غیر عالم تفاوتی نیست و این موتور در دوران جنینی در انسان روشن میشود و نازلترین و ابتداییترین حرکت انسان همین حرکت نفسی به شمار میرود. اگر این موتور رشد یابد در حالی که موتور نفس روشن است، موتور قلب نیز در کنار آن روشن میگردد. در حرکت نفسی ممکن است فرد تحصیل کرده یا مومن باشد و کسب و کار حلالی داشته باشد اما بیش از حظوظ نفسانی در وجود وی نیست. چنین فردی نماز میخواند چون از نماز خوشامد دارد و روزه میگیرد چون روزه برای وی خوشایند است و از چیزهایی که ناپسند وی هست و از آن کراهت دارد گریزان میگردد.
حرکت نفسی سرمایهٔ اولی آدمی است و در صورتی که در محتوای آن نماند و آن را ابزار قرار دهد، میتواند دومین موتور حرکتی خود که قلب است را روشن نماید و به حرکت کمالی خود شتاب دهد و در این صورت جزو (وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ) میگردد. قلب امری فراتر از خاطرات نفسی است و برتر از آن حرکت قلبی است که لذایذ در دل قرار میگیرد. کسی که صاحب قلب میشود اوج و حضیض بر او وارد میشود و صاحب تقلب و دگرگونی میگردد. وی گاهی در اوج قرار میگیرد و زمانی به حضیض میافتد. اما فراتر از آنان کسانی هستند که آغاز آنان چنین تعبیری را دارد: (وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ). اینان اولیای خداوند هستند.
انسانیت گروه نخست در سطح امور نفسانی آنهاست و به خور و خواب تا علم و سواد و کار بسنده میکنند. تحصیل آنان نیز برای حظّ نفس و به دست آوردن شغل و حرفه است تا کار و زندگی نفسانی و نیازهای نفسی خود را سامان دهند و نهایت آن لذت و کامیابی نفسانی با تنوعی که دارد هست. البته نفس هم مراتب دارد و برخی در سطح نازل از این حظوظ بهره میبرند و برخی قوت و قدرت نفسی بیشتری دارند و چنین بهرهوری برای همگان میسور است. فرد در این مرتبه حتی اگر به علوم اسلامی اشتغال داشته باشد درسهای وی از مرتبهٔ نفس وی فراتر نمیرود و به همین اعتبار است که از آنان به (ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ) یاد میشود. دایرهٔ وجود چنین کسی از خانه، همسر و فرزند یا دوستان وی به صورت محبت معمولی بیشتر نمیشود و آیندهنگری وی بسیار جزیی است و محدود به مطامع دنیوی یا در کسانی که طمع بیشتری دارند به نعمتهای اخروی است. چنین فردی راجل و پیاده است.
البته استعداد قلب در این افراد وجود دارد و این دو موتور در وجود همه تعبیه شده است اما اینان آن را به حرکت نیانداختهاند و به تعبیر قرآن کریم: (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یفْقَهُونَ بِهَا، وَلَهُمْ اَعْینٌ لاَ یبْصِرُونَ بِهَا، وَلَهُمْ آَذَانٌ لاَ یسْمَعُونَ بِهَا، اُولَئِک کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ) (اعراف / ۱۷۹) چنین نیست که عقل و قلب در تمامی افراد نباشد، بلکه خداوند این خیرات و کمالات را به صورت اقتضایی به همه عطا کرده اما این بندگان هستند که از آن بهره نمیبرند.
کسی که قلب دارد و صاحب اوج و حضیض میشود، خواب و بیداری وی برای حظوظ نفسانی نیست و با آن تفاوت دارد و ادراک و معرفت وی با انسانی عادی همسان نیست و وی انسانی دیگر شده است که برای هر چیزی میتواند بیاندیشد و ادارک کند اما چنین فردی مقتصد است، نه سابق و سابقان و پیشیگرفتگان برتر از این افراد میباشند. آنان کسانی هستند که در مسابقهٔ ناسوت به اذن و ارادهٔ الهی موفق و پیروز شده و در فینال فینالها قرار گرفتهاند. چنین کسی صاحب رویت است و چشم وی بیش از دیگران باز شده و رویت وی نیز به ارادهٔ الهی است. چنین کسی صاحب روح است.
خواندن کتابهای دینی و معرفتی در مرتبهٔ نفس حتی به طهارت هم نیاز ندارد و کافری خوش ذهن میتواند آنها را به چند سال بهتر از یک مومن بفهمد اما به مفاد آن و به عصمت قرآن کریم و حضرات معصومین : هیچ اعتقاد و باوری ندارد. برای همین است که مرحوم شهید در لمعه به کسی میگوید اجتهاد و قدرت استنباط دارد که افزون بر مبادی علمی آن دارای ملکهٔ قدسی باشد و استنباط را بدون آن اجتهاد نمیداند. این ملکهٔ قدسی برای مقتصدان است که لنفسه و برای نفس خود کار نمیکنند. مقتصد پسوندی ندارد؛ چرا که وی از مقام نفس فراتر رفته است اما علم وی کلی است و صاحب معرفت جزیی نمیباشد و این صاحب رویت، شهود، کشف و معاینه است که به معرفت دست مییابد. علم همواره به اوصاف تعلق میگیرد و این معرفت است که کنه و ذات اشیا را میکاود. شما وقتی به کسی معرفت دارید که ذات او را بشناسید و آگاهی به صفات وی تنها علم شما را به او میرساند و علم هیچ گاه به ذات اشیا راه ندارد. پس صاحب نفس صاحب حظ و کام نفسانی و صاحب قلب دارای علم و ادراک و صاحب روح واجد معرفت و رویت است.
به هر روی میان این سه فاز نباید خلط کرد و هر کسی باید ببیند خود در کدام مرحله قرار دارد و خود را تا کجا میتواند بالا بکشد. بنده باید ببیند میبیند یا میفهمد یا بهجز حظوظات و معلومات متکی به حافظه و آموزش دیگران چیزی ندارد. کسی که نه میبیند و نه میفهمد و قدرت کشف و استنباط ندارد از گروه نخست است که به نفس خود ظلم وارد میآورند.
فاز دوم که ما آن را همان ملکهٔ قدسی دانستیم، باشگاه ادارک، علم، استنباط و اجتهاد است. انسان در این مرتبه فهیم است و فرد در این مقام خود هست و ادای کسی را در نمیآورد؛ چرا که خداوند در آفرینش خود تکرار ندارد و تمام پدیدههای وی دردانه هستند. اجتهاد در این مرتبه اولیترین امر برای حصول کمالات است.
کسی که به ادراک میرسد، به استقلال دست مییابد. وی به این باور میرسد که تقلید در علوم به معنای خوشهچینی، تکدی و گدایی است. کسی که ادراک ندارد مجبور است از دیگران هرچند در دانش باشد گدایی کند و بر سر سفرهٔ این و آن مینشیند.
چنین کسی صاحب قلب و ادارک است و قلب شاسی ادراک و علم است؛ علمی که یقذفه اللّه فی قلب من یشاء وصف آن میباشد. در عرفان عملی گفته میشود نفس جزو مبادی و قلب، شاسی و جزو اصول است. فرد مقتصد در عرفان عملی فردی متوسط است. کسی که تنها به بوسهها و بوییدنهای مردمان فکر میکند و خود را از زنی هر جایی پستتر میسازد و چشم به دهان مردم دارد تا سلام و صلواتی نثار وی سازند در فاز نخست است اما کسی که قدرت رویت جحیم را دارد در فاز سوم است.
دومین فاز (ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ) است. کسی که چنین هدف و غایتی را در ذهن ندارد به نومیدی و یاس دچار میشود و مدام در این فکر است که چگونه شغلی دست و پا کند و خود را از وابستگی به این و آن برهاند. البته رسیدن به فاز سوم (بِإِذْنِ اللَّهِ) است و بدون اجازه نمیتوان به آن نایل آمد. یعنی ما که در قم هستیم، سلطان این دیار و حاکم در این دیار حضرت معصومه سلام الله علیهاست و ما باید خدمت کریمهٔ اهل بیت که آیتاللّه العظمی در این دیار و صاحب ماست برویم و از ایشان کسب اذن نماییم و برای این مقام اذن دخول بگیریم. برای گام برداشتن در این مسیر باید رابطهٔ خود با آن حضرت را هموار نماییم. در محضر آن حضرت، ادب را نگاه داریم و لفاظی نکنیم و حرفی نزنیم و تنها در دل داشته باشیم که ما آمدیم تا هر کاری میخواهید بکنید و اذن را اینگونه از ایشان بگیریم.
گفتیم شعاع حرکت انسان و هویت وجودی آدمی و واقعیت خارجی وی در سه زاویه میتواند تجلی داشته باشد: یکی انسان در مقام نفسیت است و دیگری انسانی که به قلب رسیده و قلب را پیدا کرده و میتواند ادراک و اعتقاد داشته باشد و گروه سوم کسانی هستند که به باب معرفت و رویت داخل شدهاند.
در قرآن کریم در مورد نفس، سخن بسیار گفته شده است. نفس عادی دارای حرص است و ناآرام و بیمار میباشد. با این همه، قرآن کریم از قلب، کمتر سخن گفته و موارد آن به نصف موارد نفس میرسد. دگرگونی و اوج و حضیض در این مرتبه است. اما موارد روح بسیار اندک میگردد که فاصلهٔ زیاد آن با قلب را میرساند و به صورت تقریبی یک دهم آن میگردد.
اما علت اصلی مردودی مردمان در این مسیر چیست؟ مسیری که میتواند آنان را به هدف غایی و به درایت، وراثت و ولایت برساند! صریح عرض میکنم مشکل همه بر سر خداست. ما خدا، پروردگار یا اللّه را نمیشناسیم و یا نمیتوانیم انس بگیریم، از این رو میل به ماندن در مرتبهٔ نفس برای ما جلوهگری میکند. خدایی را که نمیشناسیم آیا میتوانیم او را پرستش کنیم؟ ما در واقع بندهٔ چه کسی هستیم؟
اما آیا خدایی که از او چنین زیبا گفته میشود را میشناسیم. آیا این نغمههای خوش به دل ما زخمهای هم وارد میآورد یا تنها از زیبایی صوت آن لذت میبریم؛ یعنی همان چیزی که شخص در مقام نفس خواهان آن است اما چون موتور قلب خود را به کار نیانداخته و روحی در او نیست به محتوا و معنای آن نمیرسد و مصداق این اسمای حسنای الهی را در نمییابد و نفس تنها آن را فریادی خوشایند در مییابد.
گفتیم برای رسیدن به فضل کبیر الهی نیازمند اذن دخول میباشیم. این اذن برای سابقان و پیشیگیرندگان به خیرات از ناحیهٔ «اللّه» صادر میشود. ما نخست باید «اللّه» را بشناسیم.
کسی که در مقام نفس است، حتی اگر از خداوند یاد کند، از سر خودباختگی و ترس است . چنین کسی خود را از ترس خداوند و از باب خودباختگی به وی وا میگذارد و نه از سر عشق و دلدادگی. به تعبیر بهتر، کسی که در مقام نفس است خداوند را از باب ترس و از باب زور و قهری که وی دارد، عبادت میکند و اگر چنین قدرت قاهری را بر زندگی خود احساس نکند و او را حاکم نبیند، هیچ گاه حاضر نیست به عبادت رو آورد مگر آنکه عبادت را برای نفس خود خوشایند و لذیذ ببیند که در آن صورت حتی اگر به وی گفته شود عبادت نکن، وی از باب التذاذ آن دست به عبادت میزند و نمیتواند نسبت به آن خودنگهدار باشد. به هر روی خدایی که ترسزا باشد وحشت مردمان را سبب میشود و چنین خدایی نمیتواند دوستداشتنی و شیرین باشد. خدایی که ما میشناسیم از حد امور نفسانی ما فراتر نمیرود و چنین خدایی نمیتواند با انسان تا فاز سوم و تا به حرکت درآوردن موتور نهایی آدمی با وی همراه شود.
نخستین گام برای کلید زدن پروژهٔ حرکت تا مقام روح این است که داستان خدایی را به فرجامی برسانیم و این رمان هولزا را به حکایت عشق و عاشقی تحویل بریم و خوف از مردودی را از خود برداریم و با توکل به مهر و محبت خداوند، امید به فیروزی داشته باشیم و این همان «تفویض الامر إلیه» است که خیلی مهم و بسیار ظریف است.
اولویت نخست در امور اعتقادی که نیاز به اطمینان دارد این است که ما مسالهٔ خود را با خدا حل کنیم و خدا را بشناسیم. شناخت پیامبر، امام و آخرت نیز در گرو شناخت خداست. ما باید با حق آشنا بشویم، پرس و جو و تحقیق داشته باشیم و با خدا بیشتر انس بگیریم. وقتی مسالهٔ خدا روشن شد، بحث آخرت و انبیا و اولیای خدا و احکام الهی و آموزههای قرآن کریم بهدرستی خود را نشان میدهد و بهخوبی قابل پذیرش هست. تا ما نسبت به خدا غافل باشیم، سخن گفتن از امور میانه معلوم نیست ما را به کجا میرساند. شناخت پروردگار، قرب به حق و آگاهی معنوی نسبت به توحید نخستین اولویت در زندگی هر کسی است.
اما در ماجرای چیستی خدا باید گفت ما یک حاکی، عنوان و مفهوم و یک محکی، معنون و مصداق خارجی داریم. ما در ظرف حاکی به مغز خود فشار میآوریم تا خدا را دریابیم. ذهن میتواند حکایتهایی از خارج و مقام واقع داشته باشد که ممکن است با واقعیت هماهنگ باشد و به اصطلاح منطقی ارزش صدق داشته باشد و میتواند کاذب باشد و مطابقت با واقع و خارج نداشته باشد و صرف خیالپردازی و تصویرگری ذهن باشد. خدای ذهنی ما خدایی پنداری و انگاری است و از صرف یک باور با هر اسم و وصفی که برای آن قایل باشیم فراتر نمیرود و البته آثاری دارد و چنین نیست که خدای ذهنی هرچند واقعنما نباشد سبب آرامش یا آسایش خیال فرد نشود؛ زیرا صرف این اندیشه که میتوان به خدایی قاهر و غالب تمسک و توسل جست و در مشکلات به او تکیه کرد، آرامش خاطر میآورد؛ هرچند چنین خدایی از خدایگان سنگی یا چوبی باشد یا باور به او به شرک و الحاد آلوده باشد؛ همانطور که خداوند میفرماید کسی که در مقام نفس است آن را خدایگان خود قرار میدهد: (اَفَرَاَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَاَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَهً فَمَنْ یهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ، اَفَلاَ تَذَکرُونَ)(جاثیه / ۲۳). کسی که در مقام نفس است از معبود خود سخن سر میدهد و خود را سرسپردهٔ او میداند هرچند معبود مردمان در این مقام ممکن است عنوانهای بسیاری به خود گیرد و متعدد شود اما همین معبود پنداری و انگاری نیز دارای اثر است اما سخن این است که برد چنین خدای خیالی از نفس فراتر نمیرود و کسانی که در مقام نفس هستند به چنین خدایی بسنده میکنند. برای اینان باید گفت: «قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا» (بحار الانوار، ج ۱۸، ص ۲۰۲) و برای آنان که در مقام روح هستند گفته میشود: (شَهِدَ اللَّهُ اَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ) (آل عمران / ۱۸).
آنچه بسندهکنندگان به مقام نفس در خود از خدا دارند، خدای واقعی نیست و تصور آنان همچون تصوری است که مورچه از خدای خویش دارد و چون داشتن شاخک را کمالی برای خود میداند، خدای خویش را با شاخک به تصویر میکشد که بیان روایی آن در کتاب گرانقدر توحید مفضل آمده است. چنین خدایانی مخلوق و آفریدهٔ این افراد است و به سوی آنان باز میگردد: «مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم» (بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۲۹۲). اینها خدایان نفسانی است و تنها در برد نخست است که کارگشای امور جزیی نفسانی است و خدای وارثان حقیقی و صاحبان ولایت، عصمت و نبوت چنین خدایی نیست.
ما باید خدا را در بیرون از خود و در میدانی وسیعتر از حیطهٔ نفسانی خویش جستوجو کنیم. ما باید به این باور حقیقی ـ نه باور به معنای خرافه ـ برسیم که خداوند یک شخصیت خارجی است که در بیرون حضور دارد و میتوان به حضور و شهود او بار یافت. خدایی که وجود است و ما را به ظهور آورده است، مایی که نه وجودیم و نه نبود و عدم. ما این گزاره را به تفصیل در کتابهای خود توضیح دادهایم بهگونهای که خواننده نپندارد ما به ارتفاع نقیضین دچار آمدهایم.
نخستین گام برای دستیابی به کمال، توجه به این معناست که حقیقتی به نام خدا در بیرون از ذهن و ورای خیالپردازیهای من هست و آن حقیقت است که وجود و ذات و استقلال دارد و غیر او نه ذاتی دارند، نه استقلالی، نه وجودی و صرف ظهور میباشند و بس و عدم و خیال نیز نمیباشند. یکی از عوامل کثرت رفوزگی و مردودی بسیاری که درسهای خود را خوب میخوانند این است که در اینکه خداوند چیست و چگونه میتوان او را یافت هیچ کار، فعالیت و تحقیقی ندارند. ما بذر حق را در دل خود نمیکاریم. اگر برد انسان بالا رود، به قرب خدا دست مییابد و خدا برای آدمی ملموس میشود.
بزرگترین عامل مردودی بسیاری از انسانها این است که خدا در دل آنان استارت نمیخورد و خدایی که میپرستند همان خدای حاکی، عنوانی، اسمی و کلی است. چنین خدایی نه عصمت میآورد، نه تقوا و نه میتواند مانع معصیت و گناه گردد. اما این خدای محکی است که در دل انسان جای میگیرد و بر شراشر وجود آدمی مینشیند و آدمی را چنان به مهر و محبت میپیچد که نمیتوان از او سرپیچی داشت و شرمندگی از عذر تقصیر را در چشم بندهای که بر دامان پر مهر او نشسته است میتوان دید. ما در بحثهای خود گفتهایم عامل عصمت اولیای الهی قدرت رویت آنان است. آنان خدا را میبینند و عشق او را لمس میکنند و نمیتوانند در محضر چنین خدای عاشقی که به عشق او دلداده هستند گناه کنند و قهری است که چنین فردی معصوم میشود و با علم و آگاهی خدادادی خود میتواند خطا و صواب را تشخیص دهد و دست به خطا نیالاید. اگر انسان میخواهد به فاز سوم برسد و جزو (وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ) (فاطر / ۳۲) گردد باید به مصداق و به محکی خداوند برسد و از خدای حاکی خویش فراتر رود. نشستن با چنین خدایی و انس گرفتن با او منشا تغییر در روح آدمی میگردد و آثار نشست در مقام روح را برای بنده در پی میآورد.
باید دید خدایی که ما داریم خدای حاکی است یا خدای محکی. اگر خدای محکی با ما باشد بدون فشار و درد نیست و سوز و سازهای عاشقانهٔ این انس و قرابت باید برای ما محسوس باشد. وگرنه خدایی که نتواند به انسان گرما و انرژی دهد و هیچ کارایی و خاصیتی جز آثار نفسی و خیالی ندارد، خدایی عنوانی است که میتواند در شکل بت و سنگ و چوب قرار گیرد و اثر آن محدود به امور نفسانی است. این خدای عارفان و موحدان است که در خارج وجود دارد و به حقیقت میتوان آن را یافت و هر آن در شان و کاری نو هست و در آفرینش خود تکرار ندارد و (کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَاْنٍ) (الرحمن / ۲۹) وصف اوست که اتصال به آن بسیار سخت و دشوار است و انسان را هزاران بار تا آن سوی مرز مرگ میبرد. شرح حال بندگانی که توانستهاند با چنین خدایی انس بگیرند را باید در دعاها و مناجات ماثور از حضرات معصومین علیهم السلام دید.