عشق پاک محبوبان الهی

خداوند حقیقت عشق است و تمامی پدیده‌های او نیز دلربایند. خدای فرهنگ تشیع «محبت‌مدار»، «عاشق‌پیشه» و «بسیط» است. خدایی که «وَنَحْنُ اَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (ق / ۱۶ ) وصف اوست. فرهنگِ توجه به عشق حقیقی و پاک حق تعالی است که میل انسان به خداوند را شکوفا می‌سازد و به او لذت بندگی می‌دهد. خدای ظهوری و مظهری و محب و محبوبی که تمامی پدیده‌ها را با لطف ریخته و هیچ پدیده‌ای را به حال خود رها نکرده است. در ناسوت نیز اگر استهلاک و اصطکاکی است، به‌خاطر لطف جمعی است و افراد کمی هستند که با اراده و اختیار خود، شقاوت پیدا می‌کنند. خداوند بندگان خود را به عشق آفریده است و بهشت انجام آنان است؛ به‌طوری که بهشت چنان از بندگان خداوند پر می‌شود که عطش و خواسته‌ای برای او نمی‌ماند؛ اما جهنم همیشه گرسنه است: «یوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاَءْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» (ق / ۳۰).

باید لطف، مهر و عشق خداوند را در دل تمامی پدیده‌ها دید. این مهر خداوند است که تمامی عوالم را فرا گرفته است و تمامی پدیده‌ها الطاف الهی هستند که نازل شده‌اند. دل‌ها نیز پر از عشق الهی است، ولی پدیده‌ها از حال یک‌دیگر بی‌خبرند و حتی حال خود را نیز نمی‌شناسند. آنان حتی«عشق» را هم نمی‌شناسند، و کسی که «عشق» را نمی‌شناسد، معنای عمیق این گزاره را که «خداوند، عالم را به عشق ـ آن هم به عشق پاک و بدون جبر و طمع ـ آفریده است» نمی‌داند و از فهم آن عاجز است.

انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام عشق حق تعالی را چشیده بودند و از این رو بود که همواره در پی حق بودند با آن‌که خداوند آن‌ها را بلاپیچ می‌کرد؛ زیرا می‌یافتند که در این بلا، لطف و صفا و عشق نهفته است و این که در عافیت، چیزی از عشق و صفا نیست!

عشق پاک حق‌تعالی به بنده و عشق پاک بنده به حق‌تعالی، «قرب محبوبی» را رقم می‌زند؛ قرب و معرفتی که در پی چیزی نیست  و به طمعی آلوده نمی‌باشد. در قرب محبوبی، هر کرده‌ای بدون طمع انجام می‌پذیرد؛ کرده‌ای که نه حیث ماهوی دارد، نه برای چیزی انجام می‌شود و نه غایت و غرضی در آن وجود دارد. حرکت اولیای محبوبی فقط با عشق است. سالکان محبی نیز تنها با عشق است که می‌توانند غیر را از دست دهند و به فنا و سپس بقای به حق، وصول یابند.

محبوبانی که با عشق به خداوند قرب می‌یابند، توفیق هم‌صحبتی با او را دارند و دارای قول و غزل و شعر می‌گردند و حالِ مناجات، خلوت، دعوت، حضور و گفت‌گوی عاشقانه پیدا می‌کنند. عاشق محبوبی می‌تواند به مقام صحبت و هم‌کلامی با خداوند ـ یعنی به مقام غزل ـ وصول یابد. غزل دارای زبانی گنگ است؛ چرا که زبان ویژهٔ میان عاشق و معشوق است. غزل زبان عشق است؛ از این رو زبان غزل، بیان ندارد و معنای آن در بطن عاشقِ غزل‌پرداز است و اشاره‌های آن را تنها معشوق درمی‌یابد. او زبان شعر می‌یابد و عاشقانه‌های خود را با سرشک دیده و آه سینه و سوز جگر، برای معشوق بیان می‌دارد و از شوق وصول، لذت حضور یا درد هجر، هنرمندانه‌هایی عارفانه می‌سراید؛ در حالی که از خداوند به سوی خداوند می‌رود و از او به او پناه می‌برد.

کسی که با عشق زندگی می‌کند هیچ گاه اضطرار و نیازمندی ندارد؛ بنابراین آن که در عشق کم بیاورد، بی‌درنگ توفیقی از او سلب می‌شود و به نقص و کاستی فرو می‌رود، که باید از آن به خداوند پناه برد. آن که عشق پاک دارد از هر خطری استقبال می‌کند و برای حق تعالی هر خطری را به جان می‌خرد و خود را به خط آتش و خون می‌زند؛ آن هم به عشق. اینان کسانی‌اند که خداوند با ذات خود برای آنان ظهور و بروز دارد و عشق و مهر آنان برخاسته از نمایش ذات است؛ نمایشی که مرتب برای آنان خودنمایی دارد. آنان می‌بینند که نه دست می‌دهد و نه دست می‌گیرد و بی‌دست، دست می‌دهد و بی‌دست، دست می‌گیرد. گرچه مقام ذات خداوند تعین ندارد و در مرتبهٔ تعین قرار نمی‌گیرد، ولی بنده می‌تواند تعین را از خود بردارد و زور وی به خود  می‌رسد و این گونه است که می‌تواند به ذات وصول یابد. معرفت به ذات ممکن است اگر تعین نباشد. باید دانست مقام ذات غیر از کنه ذات است که برای کسی قابل وصول نیست ولی مقام ذات برای بنده‌ای که تعین را از خود بردارد ممکن است و او می‌تواند مهمان ذات شود؛ چرا که ظهور نمی‌تواند احاطه بر مُظهر خود داشته باشد در صورتی که دارای تعین باشد و آن‌چه محال است رسیدن به کنه است. کسی که تعین را از خود برمی‌دارد به مقام فنا از تمامی تعینات فعلی، وصفی و ذاتی رسیده است. حافظ شیراز به این مقام اشاره دارد که می‌گوید: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» و نمی‌گوید باید خداوند را در میان آورد. البته آدمی تا به این مقام برسد که از خود رها شود و کفش و کلاهی برای خود نبیند، ندای الرحیل را برای او کشیده‌اند. اولیای کمّل و محبوبانی که از صبح ازل، شام ابد را دیده‌اند به مقام ذات وصول دارند و از محبان تنها اندکی از اندک می‌رسند. با ریاضت یا نان گدایی نمی‌توان به مقامات ربوبی و معنوی رسید. محبوبان از آن‌جا که کمالات خود را به صورت خدادادی دارند به‌راحتی از سر آن برمی‌خیزند. آنان حتی از سر خویش در نخستین لحظهٔ ورود به ناسوت برخاسته‌اند. آنان هستند که هر گونه تعینی را شکسته و آن را از خود برمی‌دارند، بلکه حق است که از همان ابتدا در آنان کارپردازی دارد.

عرفان محبوبی، دیدار حضرت حق و دریافت او به‌دور از هر اندیشه یا مفهوم است. عرفان، رویت «حق به حق» یا «حق به خلق» یا «خلق به حق» است که شخص را به تجلی وامی‌دارد. عرفان، دریافت حق است با هر ظهور و جلوه. حق است که در چهرهٔ هر ذرّه ظهور می‌یابد

محبوبانی که خدا را دیده و به توحید او رسیده‌اند، چنان پشت پا به پستی و زشتی می‌زنند و ترک غیر می‌نمایند و راه فنا و بقا را پیش می‌گیرند که دیگر سر از پا نمی‌شناسند و عاشقانه به کوی حق می‌شتابند و دل از گفتار باز می‌دارند و اگر گفتاری داشته باشند، سراسر با شوریدگی و دل‌سوختگی همراه است و چنان شوریدگی و بی‌پیرایگی خود را در بیان زیبا و کلام بلند عرفانی می‌ریزند که هوش از سر آدمی و ملایک می‌برند.

 توحید، عشق و عرفان محبوبی، سراسر از حضور و شهود و یافت حضرت حق دم می‌زند و ارزش وضع الفاظ و علوم نظری و حصولی را تنها در راستای مبادی آن می‌داند. ولی محبوبی را که از مبادی رسته و به حق رسیده است، باید چشمه‌ساری از معرفت و عرفان نامید و دیگران جز گویندهٔ الفاظ و معانی ذهنی او نمی‌باشند. صاحبان این توحید، بسیار کمیاب هستند و در میان همین عدهٔ کم، تنها اندکی هستند که به صورت کامل به چنین مقصد والایی می‌رسند و البته، رسیدگان حقیقی در این دسته، خود را جام جهان‌نما و آیینهٔ جمال و جلال الهی می‌یابند. اینان هرگز در حریم غیر قدم نمی‌گذارند و برای غیر، چیزی جز ظهور حق قایل نیستند و سراسر هستی بیکران را با وحدت حضرت حق سازگار می‌بینند.

این مرام، عالی‌ترین و پرپیچ و خم‌ترین و در عین حال، نزدیک‌ترین و جدی‌ترین راه شناخت جناب حضرت حق می‌باشد.

اینان هیچ‌گاه با ذهن‌های خشک فلسفی قابل مقایسه و سنجش نیستند؛ زیرا شخص منطقی از ذهن و معقولات ثانی می‌گوید، در حالی که چنین عارفی از هستی، حقیقت و هویت حضرت حق سخن می‌سراید. او سخن می‌گوید و سوز دل خویش را آشکار می‌دارد. او قلم می‌زند و این قلم می‌شکند. او در خود می‌چرخد و این در خدای خود. او مدرسه می‌سازد و این موحّد تربیت می‌کند. او استادش حصول و این، پیرش صاحب ذکر و وصول است؛ همان‌طور که اینان و خدایشان را نباید با خدایان اهل ظاهر مقایسه نمود و نباید ذهن و الفاظ آنان را ساختاری برای سنجش معرفت عارفان دانست.

در عرفان محبوبی، دوستی، هنگامی چهرهٔ راستین دارد که تنها با انگیزهٔ عشق باشد. دوستی با خدا در این عرفان، بدون طمع و بی‌پیرایه است.

نداشتن احساس و حالت انتظار نسبت به هیچ چیز و هیچ کس ـ که همان وصول کامل است ـ و دل‌نبستن طمع‌گونه، حتی به عنایت‌های الهی، واقعیت عرفان محبوبی است که ولی محبوبی به آن به صورت نقد  دست یافته است. در عرفان محبوبی، انتظار معنا ندارد و موجودی و نقد هر انسانی «نقد» است و به صورت کامل به فعلیت رسیده و نباید منتظر اضافه باشد و چون «نقد» است، باید مواظب باشد از نقد خود غافل نشود. انتظار زاید را باید کنار گذاشت. این سخن، بسیار بلند، پیچیده و مهم است که در تیررس ویژگان معرفت نیز نیست و تنها در خور محبوبان الهی است که خرابی خود را به آبادانی حق می‌یابند؛ چنان‌که گفته‌ایم:

 

 خیر هر کس بوده نقد عمر پاکش دم‌به دم

 در طریق عاشقی جانا کسی گمراه نیست

ما منتظر اضافه از خواستهٔ حق نیستیم، به حق حرمت می‌گذاریم و ظهور تعین خویش را که خویش حق است پیش رو می‌نهیم، و این کار آسانی است. هرگاه حضرت حق بگوید: بدو، با آن که دویدن صورت است، می‌دویم و چنان‌چه بگوید: بخور، می‌خوریم. این شخص حضرت حق است که با خوردن و بدون خوردن به ما نیرو می‌بخشد.

البته تفاوت مرتبهٔ انبیا و اولیای الهی در بحث ولایت است که جدول خود را پیدا می‌کند اما هیهات از این که دل‌ها بتواند ظرایف باب ولایت را متوجه شود. ما در جای خود گفته‌ایم تمام هستی ولایت است و ولایت از آنِ محبوبان است که حب حق با آنان است. این عشق است که چنین معرکه‌هایی را به‌پا کرده است. این معرکهٔ عشق است وگرنه دعوا بر سر جهنم و بهشت نیست و این‌ها در مسیر است که پیدا شده است. خداوند فاعل به عشق است. این حرف‌ها را هر مغزی و هر قلبی نمی‌کشد و تبیین آن نیز بسیار سنگین است.

 عرفان محبوبی همواره معاندانی که اهل شهوت شهرت و قدرت و از سنخ دنیا می باشند در برابر خود دارد. مخالفان این اولیای الهی همواره بر ناسوت حاکم بوده و انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام که قدرت یافتند جز کم‌تر از اندکی نبوده‌اند. کسانی که بر آن شدند تا مظاهر دین و دین‌داری را از میان بردارند ولی شمارهٔ بندگان خوب خدا نیز اندک نیست و پرشکوه است اما میدان‌داری اهل هیاهو و جنجال، آنان را به باطن کشانده است گویی جز بد و بدی در ناسوت وجود ندارد اما اگر به دیده عشق نگاه شود همین امر برآمده از عدالت حق‌تعالی است که دنیا را به اهل دنیا و خود را به اولیای محبوبی خویش بخشیده است.

مطالب مرتبط