رابطه ورزش با علم و القاءات ربوبي

رابطه ورزش با علم و القاءات ربوبي

من در نوجوانی کاراته، تکواندو و کشتی کار کرده‌ام. در نوجوانی والیبال هم بازی می‌کردم. در محلهٔ ما فوتبال چندان رایج نبود. من هم‌اینک نیز ورزش می‌کنم. در کتابخانهٔ خود میل، دمبل، هارتل، دوچرخهٔ ثابت، تردمیل و تن‌ساز وجود دارد. من بالای شصت سال است که به صورت مرتب، یک روز در میان ورزش می‌کنم.

ورزش را از شش‌سالگی شروع کردم. من ورزش هر روزه را مناسب نمی‌دانم. البته مدتی که ورزش می‌کنم برنامه‌های تلویزیون یا اخبار رادیو را هم دنبال می‌کنم.

متأسفانه کشور ما در ورزش و فرهنگ بسیار نازل است؛ یعنی ورزش ما محتوا ندارد. هم‌اکنون ما در فوتبال که از اجتماعی‌ترین ورزش‌هاست، بهترین ستاره‌های جهانی را داریم؛ اما فرهنگ چیرهٔ فعلی و سیاست‌های حاکم نمی‌خواهد کسی در جایی آقا و شهره باشد. علی دایی را که از ستاره‌های جهان در فوتبال و بهترین گل‌زن ملی در تاریخ فوتبال مردان جهان است، به میدان می‌آورند و چنان با او مواجه می‌شوند تا او را در نزد افکار عمومی به سقوط بکشانند و همین مانده بود که مثل امروز ما، آن روزها (در دولت دهم) یک دادگاه و زندان نیز برای او درست نمایند و او را در بند کنند. مربی‌های خوب خودمان را ضایع و کوچک می‌کنند و مربی خارجی را که از لحاظ سیاسی خطری ندارد، به جای آن‌ها بزرگ می‌کنند. اوضاع ورزش ما آشفته و پریشان است و ما بدترین روزهای ورزش را در این سال‌ها داشته‌ایم. ما به ورزش به عنوان یک علم نگاه نمی‌کنیم و برای تربیت بچه‌ها و نهادینه کردن فرهنگ ورزش در آن‌ها، از سنین کودکی برای این ورزش مدرسهٔ دولتی نداریم. ستاره‌های جهانی ما با زمین خاکی و توپ پلاستیکی به این‌جا رسیده‌اند. اهل سیاست، ورزش را نیز مثل سیاست به پول آلوده‌اند و عشق در زمین بازی هیچ سایه‌ای ندارد. برای ورزش باید هوای پاک و فضای صاف و سالم داشت و تنفس را با شیوهٔ درست آورد و به بچه‌ها آموخت کیسه‌های هوایی ریه باید از هوا پر شود و ورزشی عرق‌ریز داشت تا تمامی این کیسه‌ها به کار گرفته شود؛ وگرنه افراد جامعه دچار پیری زودرس و عوارض آن می‌گردند. من ورزش را واجب می‌دانم. همین نماز یک ورزش ریتمیک است. سجده با مواضع سبعهٔ آن، خود یک ایروبیک است. من تمامی ورزش‌های موجود حتی بوکس و نیز بدل‌کاری‌های خطرناک را مجاز می‌دانم؛ با این‌که احتمال خطر دارد، البته اگر از مسیر مهارت‌آموزی آن پیش رود. خطر محتمل، دلیل برای منع ورزش نمی‌شود؛ همان‌طور که حتی در رانندگی نیز احتمال تصادف وجود دارد، اما دلیل بر منع و حرمت رانندگی نمی‌گردد، یا آنكه هوای تهران بسیار آلوده است و نفس‌کشیدن در آن مانند قدم‌گذاشتن به قتلگاه می‌باشد؛ اما کسی نمی‌گوید زندگی در تهران حرام است. متأسفانه به ورزش و سرگرمی که می‌رسد، چون روان‌شناسی نمی‌دانند و می‌پندارند این‌ها لزومی ندارد، با سردی از کنار آن می‌گذرند. این در حالتی است که رکود بدن، ریشهٔ هرگونه بیماری است. بسیاری از بیماری‌های تنی و روانی به دلیل نداشتن فرهنگ مناسب ورزش است. ورزش را باید عمومی ساخت و ورزش باشگاهی و قهرمانی و احترام به قهرمان‌های ورزشی را باید الگویی برای ترویج ورزش عمومی ساخت.

روزی ما را به یک مجلس عقدی دعوت کرده بودند. آقای جوادی آملی نیز به این مجلس دعوت بود. من دیروقت به آن مجلس رفتم و ساعتی از این مجلس گذشته بود. آقای جوادی گفت شما دیر آمده‌اید. من ساعتی است این‌جا هستم اما سردرد گرفته‌ام. من دست او را گرفتم و روی پایم گذاشتم و آهن‌هایی که را که به پایم بسته بودم به او نشان دادم. گفتم من سنگ به پایم می‌بندم و با آن پیاده‌روی می‌کنم. اگر شما نیز وقتی برای پیاده‌روی بگذارید، به چنین سردردهایی مبتلا نمی‌شوید. ورزش برای علما که بسیار می‌نشینند تا تحقیق و مطالعه داشته باشند و بدن آنان تحرکی ندارد، لازم است. حوزه‌های علمیه باید ورزش عمومی را برای طلبه‌ها الزامی سازد. کسی که برای ورزش وقت نمی‌گذارد، باید وقت خود را صرف بیماری کند. چنین کسی خواب خوشی ندارد. هم‌چنین از نشاط و سرمستی دور می‌شود و خمود و راکد و جامد می‌شود. علم نیازمند نشاط و مستی برای شکار القاءات ربوبی آن است. من چون ورزش می‌کنم، در شبانه‌روز تنها یک ساعت و نیم خواب نیاز دارم. این خواب را نیز پنج بخش می‌کنم. آقایی می‌گفت شما چگونه هشتصد کتاب نوشته‌اید؟ گفتم من این جزوه‌ها را موقعی نوشتم که شما در خواب بودید. اگر ورزش نباشد، بهره‌وری و کارایی سالم نیز نخواهد بود. ورزش مثل نماز برای یک مسلمان واجب است. البته حوزه‌های علمیه باید در این زمینه به گونهٔ علمی فرهنگ‌سازی کند. حوزه‌های علمیه اگر سمت مهندسی علمی جامعه را بر پایه تخصص و آگاهی نداشته باشند و کار پزشکان را به پرستاران بسپارند، توقعی دیگر نباید داشت و جامعه همین می‌شود که هم‌اکنون هست. بدبختی‌ها و مشکلات ورزش، سینما، موسیقی و ازدواج و خانواده و طلاق همه به متولیان ناآگاه باز می‌گردد که به نوابغ آزاده و آزاداندیش حوزه‌ها اجازهٔ ظهور و بروز نمی‌دهند و کسانی را چهره می‌سازند که سرسپردهٔ آنان باشد. ظلم این‌ها به حوزه‌ها که ریشهٔ انقلاب است، بیش‌تر است و با برچسب حوزهٔ انقلابی، مانع ارایهٔ تحقیقات علمی نوابغ می‌شوند. خود آنان نیز چون تخصصی ندارند، نمی‌توانند کاری کنند و چیزی به‌جز ادعا ندارند. مشکل ورزش این‌جاست نه در ورزشگاه‌ها یا ورود زن‌ها به ورزشگاه‌ها که دلیلی برای منع ندارد؛ اما این آقایان از زن به‌جز آشپزی در مطبخ چیزی دیگری نمی‌دانند و جامعه را با جمود افکار ارتجاعی خود به انقباض و رانش مبتلا کرده‌اند.

به هر روی، من ورزش‌های خود را به‌طور پیوسته انجام می‌دادم تا چند سال پیش که در فصلی با تراکم کار مواجه شدم و نتوانستم این ورزش‌ها را مثل گذشته ادامه بدهم؛ اما از میله‌ها و دمبل خود که همان سنگینی گذشته را داشت، استفاده می‌کردم، و این ورزش برای بدنم سنگین بود و ستون فقرات مرا به انقباض مبتلا کرده بود؛ اما خودم به آن توجه نداشتم و مدتی را با درد ستون فقرات و انقباض آگونیست می‌گذراندم. من ورزش سنگین را بدون نرمش متناسب با آن داشتم و ستون فقراتم درد می‌گرفت. درد برای من امری غیرطبیعی و تعجب‌برانگیز است و برای همین باید به کم‌ترین دردی که در بدنم ایجاد می‌شود، با حساسیت بالا مواجه شوم. یکی از رفقای ما، پزشک متخصصی ایرانی اما مقیم آمریکا سراغ داشت که گاهی به ایران می‌آمد. وی از او برای من نوبت گرفت. من به دلیل حساسیتی که نسبت به سلامتی‌ام دارم، قبول کردم آن پزشک مرا ویزیت کند. مطب وی در تهران بود. این آقا گفت مراجعان وی بیش‌تر افرادی هستند که با دین و احکام آن سر سازگاری ندارند و واهمه دارم به شما بی‌احترامی کنند. او توضیح داد که مطب آن پزشک که همان منزل اوست، محل رفت و آمد آدم‌هایی فاسد، بی‌دین و بی‌حجاب است و ممکن است در این اثنا به شما بی‌احترامی‌هایی کنند. گفتم شما ناراحت نباشید، کسی به من بی‌احترامی نمی‌کند. منزل آن پزشک بسیار وسیع بود. وسعت سالن پذیرایی‌اش، به بيش از چهارصد متر می‌رسید. صندلی‌هایی اطراف این سالن قرار داده بودند و جمعیت زیادی حاضر شده بودند. مدت‌زمان نوبت‌ها گاه به شش‌ماه قبل می‌رسید. حاضران از لباس و پوشش مناسبی برخوردار نبودند. من لباده به تن داشتم و شیک و فانتزی بودم. جوانی برخاست و به من گفت چرا مردم احساس خوبی نسبت به شما ندارند؟ من سعی کردم، شیرین و به‌خوبی با او صحبت کنم. گفتم اتفاقا خلاف به عرض شما رسانده‌اند، مردم عاشق ما هستند و جانشان را فدای ما می‌کنند. خودم مریدان و عاشقان زیادی دارم. شخصی که ظاهری مذهبی داشت و بعد دانستم از مسؤولان است، به آن جوان اعتراض کرد و با لحنی تند، خطاب به او گفت چرا به ایشان بی‌احترامی می‌کنید. من به او پرخاش کردم که بهتر است دخالت و تندی نکنید و بگذارید این جوان سخن خود را بگوید. مردم حاضر با شنیدن این صحبت‌ها اطراف ما جمع شدند. من شروع به سخن‌گفتن کردم و سعی کردم شیرین و جذاب صحبت کنم. هم استدلال می‌کردم و هم این‌که بحث، تفریحی بود. ویزیتور بیمارها را صدا می‌کرد، اما آنان برای ویزیت نزد پزشک نمی‌رفتند، حتی آن‌ها که چندماه نوبت گرفته بودند، می‌خواستند این بحث را ببینند و صحبت‌های ما را بشنوند. من نیز به خوبی بحث را پیش می‌بردم. اداره و مدیریت چنین جمع‌هایی نیاز به زیرکی و هوش دارد. من نیز حساسیت به خرج دادم و مراقبت کردم تا حتی پریدن یک پشه را کنترل کنم تا مشکلی به وجود نیاید. در آخر، پزشک نیز از اتاق خارج شد و صحبت‌های ما را شنید و از من خواست نزدش بروم. من مخالفت کردم و گفتم آقای دکتر! دیگران در نوبت هستند. مردم حاضر گفتند این موضوع، اشکالی ندارد و از من خواستند نزد پزشک بروم. من عذرخواهی کردم و وارد اتاق پزشک شدم. آقای دکتر مرا معاینه کرد و گفت شما بیمار نیستید. من تا قبل از این مسایل، به طور معمول از سلامتی‌ام غافل بودم و این‌که در آینده چه می‌شود برایم اهمیتی نداشت. با خودم فکر کردم که علت دردی که احساس می‌کنم چیست. به یاد آوردم که ورزش‌های سنگینی انجام می‌دهم و میله‌ها و دمبل‌های وزنه‌برداری را بلند می‌کنم، اما به اندازهٔ کافی نرمش نمی‌کنم. به همین دلیل، ماهیچه‌هایم منقبض شده است. موضوع را با آقای دکتر در میان گذاشتم. او گفت ظاهرا شما یک پزشک هستید و از من تعریف و تمجید کرد وگفت شما دچار انقباض آگونیست شده‌اید. شماره تلفنم را برداشت و پولی نیز برای ویزیت از ما نگرفت و همان‌جا با ما رفیق شد. منظور این است که افکار و رفتار واقعی مردم، این نیست که تبلیغ می‌شود و سیاه‌نمایی می‌گردد. آن‌ها به بدی‌ها و بدها بدبین و معاند شده‌اند و کافی است تا برخورد خوبی از شما ببینند، در یک لحظه، رفتارشان تغییر می‌کند.

مطالب مرتبط