معنای کفر:

کفر به معنای پنهان‌سازی دانه در دل خاک است و کافر کسی است که خدا را در عقیدهٔ خود پنهان می‌کند نه آن که به انکار آن رو آورد وگرنه کسی نیست که قایل به خدا نباشد.

کفر و بریدگی:

کفر، شرک، الحاد و عناد با حق تعالی انواع گوناگون و افراد مختلف و فراوانی دارد. کفر به حق تعالی و آیات و مظاهر او در تمام زمینه‌ها و سطوح مختلف آن می‌تواند آدمی را به طور نسبی و به طور کلی از جهت احکام صوری شریعت دور بدارد و او را از این معنا طرد و منع نماید.

هر نوع کفر یک نوع بریدگی، حیرت، سرگردانی و بی توجهی به اصل و ریشهٔ خود می‌باشد. کافر خود را از خود جدا ساخته و به جایی نیز دست نیافته است که به آن چنگ زند و بر آن اعتماد نماید.

کفر و کافر وجودی ندارد و اگر هم برای آن وجودی ملاحظه شود، بسیط نفس اسما و صفاتی می‌باشد و وجود لحاظی و خلقی ندارد.

موجودی کافر تنها پَر و پوششی ظاهری است که باطن، استحکام و بقای نفس ندارد.

انواع کفر:

در مقابل توحید حق و عالم ربوبی، به‌طور کلی در نظری ابتدایی دو نوع کفر و شرک و الحاد وجود دارد. نوع نخست، کفر رسمی، ظاهری و صوری که همان انکار مستقیم و بی‌مهابای کفار عمومی و رسمی است که خود دارای اقسام فراوان و انواع متفاوت می‌باشد.

نوع دوم آن را باید کفر و شرک و الحاد پنهانی، آبرومند، محترمانه و عالمانه‌مآب و ظریف دانست، و خوب است که این قسم از کفر را «کفر عارفانه» و «عرفان کفرنما» یا «کفار عارف مآب» نام نهاد. هنر این افراد؛ اگرچه تمامی در قالب دین است و استناد به دین دارد، چیزی جز توحیدِ کفر و تشریح شرک نمی‌باشد.

نوع نخست از کفر و شرک و الحاد را با تمامی انواع و اقسام آن باید دشمنی با حق دانست. چنین کفر و مقابلهٔ با حق را کفر تاریخی و مردمان این گونه را «کفار همگانی» باید نامید؛ مانند: بت‌پرستی و تمامی اقسام دور و نزدیک آن با تمامی انواع گوناگون ظاهر و پنهان و یا خفی و جلی و نفاق گونه که هر یک در جای خود روشن و مشخّص می‌باشد.

نوع دوّم از کفر را می‌توان کفر عرفانی و عارفان کافر دانست؛ زیرا هدف و غایت بسیاری از عارفان چیزی جز توجیه تمام کفر و کفر مطلق نیست.

عارف برای اثبات مطلق کفر و توجیه هر نوع شرک و الحاد، دم از ایمان مطلق و مطلق ایمان می‌زند.

کفر تاریخی، حق را در صورت اجسام و مادّه و عنوان بت منحصر می‌نماید و بقیه را یا بی‌خالق و یا مخلوق ولی بیگانه به خود می‌پندارد، ولی کفر عرفانی – که همان نوع دوّم از کفر می‌باشد – حق را بدون حد و حصر و زیاد و نقصان در تمامی موجودات سرایت می‌دهد و به‌طور روشن، تمامی هستی را سراپا یک بت می‌پندارد و نامش را گاهی حق و زمانی خود را مُعَنوَن آن می‌شناسد.

کافر می‌گوید: «سنگ خداست» و عارف می‌گوید: «نه تنها سنگ، بلکه علاوه بر سنگ، همه چیز، یکجا خداست و دوگانگی و غیریتّی در هستی یافت نمی‌شود».

همه‌خدایی شعار عارف ـ به‌ویژه محی‌الدین و همفکران وی ـ است که بت را هستی و هستی را تنها یک بت می‌داند که با تمام جدایی و کثرت، بیش از یک بت به نام «هستی» نمی‌باشد و کثرتی در آن وجود ندارد و همهٔ هستی همچون یک سنگ و بت‌پرستی یک خداست و یک هستی، همچون یک بت، واحد مشخصی است.

کفر و جهالت:

کفر، الحاد، نفاق و شرک از شعبه‌های جهل است. وقتی جهل به عمل می‌گراید یا به اندیشه می‌آید لباس کفر یا شرک یا فسق یا نفاق را می‌پوشد و جهل که فعلی می‌شود جاهل یا فاسق می‌گردد یا کافر یا مشرک و یا منافق. جهل تا به کار نیاید جهل است و مانند الاغی است که پالان ندارد، اما وقتی بدون پالان بر آن سوار شوند، آزار خود را می‌نماید و چهرهٔ فسق، شرک، نفاق یا کفر می‌گیرد.

جهل مشرکان نسبت به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله گاه شکل تمسخر و هیأت سخریه می‌یابد و آنان را به کفر می‌کشاند؛ به گونه‌ای که دیگر حتی طلب بخشش و استغفار از ناحیهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز نمی‌تواند برای آنان مؤثر و کارا باشد.

اقتضای کفر:

انسانی که کفر در سرشت وی وجود دارد، مؤمن نمی‌شود هرچند عمری در صف اهل ایمان قرار گیرد و اعمال و مناسکی همانند آنان داشته باشد. کسی که کافر می‌شود مشکلی در نطفه یا لقمه یا مربی و زیست محیط کودکی خود داشته که وی را به کفر کشانده است در نتیجه آنان از همان ابتدا نمی‌توانسته‌اند ایمان بیاورند و مؤمن نبوده‌اند؛ هرچند مثل پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خود را برای هدایت و ایمان آنان به زحمت اندازد و غصهٔ آنان را در دل داشته باشد: «لَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک أَلاَّ یکونُوا مُؤْمِنِینَ»؛ شاید تو از این‌که مشرکان ایمان نمی‌آورند جان خود را تباه سازی.

کافرانی که اقتضای کفر دارند ایمان نمی‌آورند و آنان باید کافر و مشرک باقی بمانند؛ چرا که در عالم تقدیراتی است. عالم ناسوت است و خداوند می‌خواهد این عالم را در تمامی عوالم قبل و بعد سرشکن کند، از این رو دنیای ناسوت برای خود قواعدی دارد که باید آن قواعد را دید. قواعدی که نه به بی‌تفاوتی می‌انجامد و نه زیاده‌طلبی را روا می‌داند.

برخی از کافران در قیامت می‌گویند: «فَلَوْ أَنَّ لَنَا کرَّةً فَنَکونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(۱)؛ و ای کاش که بازگشتی برای ما بود و از مؤمنان می‌شدیم. دوزخیان در این آرزوی خود دروغ می‌گویند و آنان اگر هزاران بار نیز به این دنیا بازگردند باز از اهل ایمان نمی‌شوند؛ چرا که اگر کسی بخواهد مؤمن باشد همان بار نخست مؤمن می‌گردید و ناسوت همانند مدرسه‌ای است که امتحان آن حق اعتراض و تجدیدنظر ندارد؛ همان‌طور که تجدیدی ندارد و دوباره نمی‌توان امتحان داد، بلکه در امتحان ناسوت یا باید پذیرفته و قبول شد یا مردود.

  1. شعراء / ۱۰۲٫

خداوند به آنان می‌فرماید: اگر به دنیا باز گردانده شوید باز همان کارهایی را که در گذشته انجام می‌دادید را تکرار می‌کنید: «وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ»(۱)؛ و اگر هم بازگردانده شوند به قطع به آن‌چه از آن منع شده بودند برمی‌گردند.

خداوند به آنان می‌فرماید ما در دنیا به شما عمری دراز دادیم. عمری که بارها و بارها فرصت بازگشت داشتید، اما این کار را نکردید: «وَهُمْ یصْطَرِخُونَ فِیهَا: رَبَّنَا، أَخْرِجْنَا، نَعْمَلْ صَالِحا، غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ، أَوَلَمْ نُعَمِّرْکمْ مَا یتَذَکرُ فِیهِ مَنْ تَذَکرَ، وَجَاءَکمُ النَّذِیرُ، فَذُوقُوا، فَمَا لِلظالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ»(۲)؛ و آنان در آن‌جا فریاد برمی‌آورند: پروردگارا، ما را بیرون بیاور تا غیر از آن‌چه می‌کردیم کار شایسته کنیم. مگر شما را آن‌قدر عمر دراز ندادیم که هر کس که باید در آن عبرت گیرد عبرت می‌گرفت و آیا برای شما هشداردهنده نیامد؛ پس بچشید که برای ستم‌گران یاوری نیست.

  1. انعام / ۲۸٫
  2. فاطر / ۳۷٫

آنان در دنیا نیز چنین ادعاهایی داشتند اما هر بار پیامبری برای آنان می‌آمد به عناد و سرسختی روی می‌آوردند: «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیمَانِهِمْ، لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیکونُنَّ أَهْدَی مِنْ إِحْدَی الاْءُمَمِ، فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِیرٌ مَا زَادَهُمْ إِلاَّ نُفُورا»(۱)؛ و با سوگندهای سخت خود به خدا سوگند یاد کردند که اگر همانا هشداردهنده‌ای برای آنان بیاید به‌قطع از هر یک از امت‌های دیگر راه‌یافته‌تر شوند ولی چون هشداردهنده‌ای برای ایشان آمد جز بر نفرتشان نیفزود.

خداوند در وصف آنان می‌فرماید: «وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ، کمَا لَمْ یؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَنَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ»(۲)؛ و دل‌ها و دیدگانشان را برمی‌گردانیم. در نتیجه، به آیات ما ایمان نمی‌آورند؛ چنان‌که نخستین بار به آن ایمان نیاوردند و آنان را رها می‌کنیم تا در طغیانشان سرگردان بمانند.

این آیه بسیار وحشت‌انگیز و نگران کننده است، تدبر در آن، خوف و خشیت را به مغزای جان آدمی می‌آورد.

خداوند می‌فرماید: دل‌ها و چشم‌هایشان را به حالت زمانی که ایمان نیاورده بودند در می‌آوریم و آنان را در سرکشی‌شان رها می‌کنیم تا در حیرانی و سرگردانی بمانند و نتوانند ایمان بیاورند. این همانند بوکسی می‌ماند که بوکسری ماهر به گیج‌گاه فردی می‌زند و در اثر آن گیج می‌شود. خداوند بی‌ملاحظه از آنان می‌گوید. کسانی که بر دلشان مهر زده شده است که دیگر هیچ کاری از آنان ساخته نیست.

آیهٔ بعد نیز همین معنا را تأکید می‌نماید: «وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَیهِمُ الْمَلاَئِکةَ وَکلَّمَهُمُ الْمَوْتَی وَحَشَرْنَا عَلَیهِمْ کلَّ شَیءٍ قُبُلاً مَا کانُوا لِیؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ یشَاءَ اللَّهُ وَلَکنَّ أَکثَرَهُمْ یجْهَلُونَ»(۳)؛ و اگر ما فرشتگان را به سوی آنان می‌فرستادیم و اگر مردگان با آنان به سخن می‌آمدند و هر چیزی را دسته دسته در برابر آنان گرد می‌آوردیم باز هم ایمان نمی‌آوردند جز این که خدا بخواهد ولی بیش‌ترشان نادانی می‌کنند.

  1. فاطر / ۴۲٫
  2. انعام / ۱۱۰٫
  3. انعام / ۱۱۱٫

خداوند می‌فرماید ما حتی اگر فرشتگانی بر این کافران نازل کنیم ـ و برای نمونه چنین می‌گوییم ـ به این معناست که ما هر کار دیگری انجام دهیم، اینان لجاجت می‌کنند و ایمان نمی‌آورند. این آیه هشداری است به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که وقت خود را برای هدایت آنان هزینه ننماید که فایده‌ای به حال آنان ندارد.

تعبیر «وَلَوْ أَنَّنَا» می‌رساند حتی خداوند نیز با این که خداست هر کاری برای آنان انجام دهد، اینان ایمان نمی‌آورند تا چه رسد به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که بندهٔ خداست. در واقع این آیه از اعتقاد به وظیفه می‌گوید و نتیجه را غایت نمی‌گیرد؛ زیرا رسیدن به نتیجه محصول تلاش جمعی فرد با همهٔ هستی و پدیده‌های آن می‌باشد.

آیه‌ای دیگر که موضوع انکار قیامت توسط کافران را پیش می‌کشد و به صراحت می‌فرماید حتی اگر پدران آنان در این دنیا زنده شوند آنان باز زنده شدن مردگان در عالم دیگر را باور نمی‌کنند و این زنده شدن را برای همین دنیا می‌دانند چنین است: «وَإِذَا تُتْلَی عَلَیهِمْ آَیاتُنَا بَینَاتٍ، مَا کانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قَالُوا ائْتُوا بِآَبَائِنَا، إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»(۱)؛ و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود دلیلشان همواره جز این نیست که می‌گویند اگر راست می‌گویید، پدران ما را حاضر آورید.

  1. جاثیه / ۲۵٫

اگر پدرانشان هم زنده شوند بهانه می‌آوردند و می‌گویند عمه‌های ما را هم زنده کنید! اینان به دنبال معرکه‌گیری هستند و بر کفر خود پای می‌فشارند و ایمان نمی‌آوردند اما در آن‌جا سر به زیر، التماس بازگشت دارند: «وَلَوْ تَرَی إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکسُو رُؤوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا، فَارْجِعْنَا، نَعْمَلْ صَالِحا، إِنَّا مُوقِنُونَ»(۱)؛ و کاش هنگامی را که مجرمان پیش پروردگارشان سرهاشان را به زیر افکنده‌اند می‌دیدی که می‌گویند: پروردگارا، دیدیم و شنیدیم، ما را بازگردان تا کار شایسته کنیم؛ چرا که ما یقین داریم.

  1. سجده / ۱۲٫

قیامت محل بی‌بازگشتی است و عالم تکراری ندارد. کرده‌ای که بد انجام شود پشیمانی برای آن سودی ندارد؛ هرچند پشیمانی به شرم‌ساری و سرشکستگی برسد. ناسوت دوباره‌ای ندارد و همین یک عالم نیز بسیاری را در صف نگاه داشته است تا نوبتشان فرا رسد. البته دوزخیان هرچند بازگشت نمایند، به گذشتهٔ خویش می‌پردازند و طبیعی است که این بار شقی‌تر از بار پیش می‌شوند؛ زیرا حقایق عالم را دیده‌اند و با این وجود به پلیدی روی آورده‌اند.

به هر روی، تنها ظاهر خدادادی و نه ساختگی و جعلی است که عنوانی است از باطن و نهاد آدمی و زیبایی آن دلیلی است بر صحت و سلامت باطن صاحب آن؛ ضمن آن که همین قاعده نیز درای استثناست و تنها اولیای الهی علیهم‌السلام هستند که قدرت کشف هماهنگی‌های میان ظاهر و باطن را دارا می‌باشند.

کفر و شرک:

کفر در برابر شرک، امری پنهان‌تر است و شرک در قیاس با آن بهتر و راحت‌تر شناخته می‌گردد. ممکن است کسی به کفر آلوده باشد اما خود نداند و حتی در حال کفر خود چه بسا به نماز شب مشغول باشد؛ زیرا ممکن است خدایی را عبادت کند که انگارهٔ خیال پرپردازش اوست و با خدای حقیقی و خارجی هماهنگی نداشته باشد و خدایی داشته باشد پوشالی و بی‌محتوا. خداوند در آیه «مَا کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ بِالْکفْرِ أُولَئِک حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ» با کافرانی برخورد می‌کند که کفر خود را می‌دانند و کفر پنهان ندارند. خداوند حتی نمی‌خواهد چنین کافرانی کار خوبی انجام دهند و آباد کردن مسجد را از آنان برنمی‌تابد هرچند آنان در کار خوب خود حسن فعلی و عملی دارند اما به سبب کفری که دارند فاقد حسن فاعلی می‌باشند و خداوند مشتری کاری که حسن فاعلی نداشته باشد نیست؛ هرچند جزای کاری را که حسن فعلی دارد به کارپرداز آن خواهد داد. حسن فاعلی کردار و رفتار نیازمند داشتن نیت و معرفت صحیح و درست است و بدون ایمان شکل نمی‌گیرد برخلاف حسن فعلی که صرف مستحسن بودن کار برای تحقق آن کافی است و می‌شود آن را ناآگاهانه و بدون خودآگاهی نیز آورد.

کفر و شرک اُنسی:

«وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانا مَوَدَّةَ بَینِکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یوْمَ الْقِیامَةِ یکفُرُ بَعْضُکمْ بِبَعْضٍ وَیلْعَنُ بَعْضُکمْ بَعْضا وَمَأْوَاکمُ النَّارُ وَمَا لَکمْ مِنْ نَاصِرِینَ»(۱).

ـ و ابراهیم گفت: جز خدا فقط بت‌هایی را اختیار کرده‌اید که آن هم برای دوستی میان شما در زندگی دنیاست. آن‌گاه روز قیامت بعضی از شما بعضی دیگر را انکار و برخی از شما برخی دیگر را لعنت می‌کنند و جایتان در آتش است و برای شما یاورانی نخواهد بود.

بیان: چنین نیست که مشرکان و کافران در ذهن و فکر خود بیندیشند و سپس خدایی را انتخاب کنند، بلکه به‌خاطر منافع دنیایی و مودت میان خود و اُنسی که به چیزی دارند سبب می‌شود آن را خدا بگیرند برخلاف توحید که با آگاهی همراه است.

خداوند به چنین کسانی که راه انکار خدای یکتا را پیش می‌گرفتند می‌فرماید: «مَنْ کانَ یظُنُّ أَنْ لَنْ ینْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةِ فَلْیمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّمَاءِ، ثُمَّ لِیقْطَعْ، فَلْینْظُرْ هَلْ یذْهِبَنَّ کیدُهُ مَا یغِیظُ»(۲).

  1. عنکبوت / ۲۵٫
  2. حج / ۱۵٫

هر که می‌پندارد خدا پیامبرش را در دنیا و آخرت هرگز یاری نخواهد کرد بگو تا طنابی به سوی سقف کشد و خود را حلق‌آویز کند، سپس آن را ببرد، آن‌گاه بنگرد که آیا نیرنگش چیزی را که مایهٔ خشم او شده از میان خواهد برد.

این آیه می‌فرماید اگر به غیر خداوند اعتقاد و باور دارید، در این راه خودکشی کنید تا ببینید آیا غیر از خدای یکتا خدایی هست. در این لحظه که از همه جا مأیوس می‌شوید به خود نگاه کنید، ببینید آیا غیظ شما برطرف می‌شود یا خیر.

چنین کافرانی راه عناد با خدای تعالی را پیش می‌گرفتند. خداوند به این گروه بت‌پرست می‌فرماید: «أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیدٍ یبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْینٌ یبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آَذَانٌ یسْمَعُونَ بِهَا. قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلاَ تُنْظِرُونِ»(۱)؛ آیا آن‌ها پاهایی دارند که با آن راه بروند یا دست‌هایی دارند که با آن کاری انجام دهند یا چشم‌هایی دارند که با آن بنگرند یا گوش‌هایی دارند که با آن بشنوند؟ بگو: شریکان خود را بخوانید، سپس دربارهٔ من حیله به کار برید و مرا مهلت مدهید.

به استناد این آیه نمی‌توان بت‌هایی ساخت که دارای چشم و گوش باشد و آن را پرستش نمود و گفت خداوند در این آیه، بت‌های سنگی را که چشم و گوش ندارد نفی نموده است؛ چرا که بحث در داشتن اعضایی است که آن را از خدایی غیر خدای یکتا گرفته باشند و بتوانند با آن کار نمایند. به تعبیر دیگر داشتن دست و پا مهم نیست، آن‌چه که مهم است قدرت کارایی دست و پا و چشم است که همه از خداوند است.

درست است برخی از کافران به کلی به انکار خداوند رو می‌آوردند اما برخی از کافران هم خدای خالق و هم خدای رازق را قبول داشتند اما میان آن دو تفاوت قایل بودند و خدای رازق را می‌پرستیدند و خدای خالق را دست نایافتنی می‌دانستند، از این رو برای تقرب به او بت‌ها را واسطه قرار می‌دادند و آن‌ها را می‌پرستیدند(۲)؛

  1. اعراف / ۱۹۵٫
  2. زمر / ۳٫

از این رو در آیهٔ زیر می‌فرماید: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّی یؤْفَکونَ»(۱)؛ و اگر از ایشان بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را چنین رام کرده است، به‌حتم خواهند گفت الله. پس چگونه از حق بازگردانیده می‌شوند؟!

آیه‌ای دیگر نیز همین باور را بیان می‌دارد اما پیش از ذکر آن مناسب است در رابطه با این آیه توضیحی کوتاه بیاید و آن این که همان‌گونه که گذشت برخی از کافران باور داشتند خداوند است که خالق و آفرینندهٔ آسمان‌ها و زمین است و در این زمینه نیز اعتقاد راسخ داشتند که با تأکید می‌فرماید: «لَیقُولُنَّ اللَّهُ» و قول در این‌جا به معنای اعتقاد داشتن است، اما قرآن کریم با این که آنان چنین علمی داشتند باز می‌فرماید: «بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْلَمُونَ» و نسبت ناآگاهی به آن‌ها می‌دهد در حالی که آنان در این باور خود اشتباه نمی‌کنند. این همانند آیه‌ای است که می‌فرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْما وَعُلُوّا»(۲)؛ که انکار و یقین را با هم می‌آورد که در آن‌جا عناد واسطه می‌شد و آنان با عناد به مورد یقینی خود بود که آن را انکار می‌کردند!

  1. عنکبوت / ۶۱٫
  2. نمل / ۱۴٫

در این‌جا نیز این کافران باوری داشتند اما باور آنان از روی نادانی بود. اعتقاد و علم دو امر جداست و این دو هرگاه با هم همراه شود ارزش دارد و اعتقادی که علمی در آن نباشد بی‌فایده است. یکی از پایه‌های اعتقاد درست این است که باور بر اساس علم و آگاهی باشد و در این صورت است که سبب معرفت و ایمان می‌گردد و صرف اعتقاد حتی اعتقاد به امری درست اگر بر پایهٔ نادانی باشد کافی نیست.

آن‌چه دارای اهمیت بسیار است معرفت است و و عمل به خودی خود بهایی ندارد و از عمل، آن مقدار که دارای حقیقت و معرفت است می‌ماند. این معرفت است که ضربت یک لحظه‌ای حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بر عمرو بن عبدود را از تمامی عبادت جن و انس از ازل تا ابد برتر می‌نماید، بلکه نه تنها یک ضربت بلکه لحظه لحظهٔ عمر آن حضرت ارزشی افزون بر آن دارد؛ چرا که معرفت آن حضرت به حق تعالی افضل از «ثقلین» می‌باشد. باید به معرفت نظری ارزش داد تا گرایش به عمل؛ چرا که عمل به‌تنهایی عیاری به همراه ندارد اما اگر کسی صاحب معرفت باشد نمی‌شود عمل نداشته باشد.

نه تنها کافران، بلکه بیش‌تر اهل ایمان در باب معرفت نقص دارند و این نبود یا نقص در معرفت است که انسان‌ها را به خداانکاری و الحاد، خدااهمالی یا خداانگاری می‌کشاند. خداانگارها کسانی هستند که می‌پندارند خدای حقیقی دارند اما اعتقاد آنان به خدا همانند باور بت‌پرستان به چوب و سنگ است و هر دو یک عیار در خدایشان دارند؛ هرچند فقیه یکی را نجس و دیگری را پاک می‌داند.

امری که در این‌جا بسیار حایز اهمیت است توجه به این نکته است که خداوند متعال نمی‌خواهد بندگان اعتقاد به حضرتش داشته باشند، بلکه تنها می‌خواهد آنان بدانند، توجه شود که دانستن را می‌خواهد، بدانند باید به خدا اعتقاد داشته باشند. این برخلاف نظامی است که از مردم خود تنها حضور در پای صندوق‌های رأی را می‌خواهد اما این که رأی مردم چیست، برای او اهمیتی ندارد. خداوند حضور آگاهانه را می‌خواهد و رأیی که همراه علم و ایمان نباشد را باطل و بی‌ارزش می‌داند.

اما آیهٔ دومی که اعتقاد این کافران را بیان می‌کرد چنین است: «أَمَّنْ جَعَلَ الاْءَرْضَ قَرَارا، وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَارا، وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِی، وَجَعَلَ بَینَ الْبَحْرَینِ حَاجِزا، أَئِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْلَمُونَ»(۱)؛ آیا شریکانی که می‌پندارند بهتر است یا آن کس که زمین را قرارگاهی ساخت و در آن رودها پدید آورد و برای آن کوه‌ها را مانند لنگر قرار داد و میان دو دریا برزخی گذاشت؟ آیا معبودی با خداست؟ نه، بلکه بیش‌ترشان نمی‌دانند.

باید توجه داشت در این آیهٔ شریفه، نمونهٔ: «وَجَعَلَ بَینَ الْبَحْرَینِ حَاجِزا» را می‌توان اقیانوس آرام و اطلس دانست که با کوه‌هایی از هم جدا می‌شوند.

باور به خدایگان متعدد در میان بخشی از کافران همواره مطرح بوده است: «أَجَعَلَ الاْآَلِهَةَ إِلَها وَاحِدا، إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عُجَابٌ»(۲)؛ آیا خدایان متعدد را خدای واحدی قرار داده، این به‌واقع چیز عجیبی است.

  1. نمل / ۶۱٫
  2. ص / ۵٫

هر یک از کافران برای خود خدایگانی داشتند اما پیامبران به آنان می‌گفتند تنها خدای یکتا را باید پرستید که آفریدگار جهانیان است. همین امر برای آنان بسیار تعجب‌آور بود.

برخی از کافران، بت‌پرست بودند و آن‌ها را معبود خود قرار می‌دادند و برای آن‌ها نماز نیز می‌گزاردند: «وَمَا کانَ صَلاَتُهُمْ عِنْدَ الْبَیتِ إِلاَّ مُکاءً وَتَصْدِیةً، فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کنْتُمْ تَکفُرُونَ»(۱)؛ و نمازشان در خانهٔ خدا جز سوت کشیدن و کف زدن نبود. پس به سزای آن‌که کفر می‌ورزیدید این عذاب را بچشید.

  1. انفال / ۳۵٫

آیهٔ شریفه می‌رساند هیچ انسانی نمی‌تواند بدون معبود و عبادت زندگی کند. حتی کافران برای خود معبودهایی از جنس بت داشتند و برای آنان نماز می‌گزاردند و عبادت می‌کردند. البته نماز آنان به شکل سوت و کف زدن بود. کافران نیز نمی‌توانند بدون توجه و عبادت باشند؛ هرچند توجه آنان به بتی که خود تراشیده‌اند هست. هر کسی به چیزی توجه دارد و آن را معبود خود قرار می‌دهد، اما هر معبودی و هر عبادتی فایده بخش نیست، بلکه گاه عذاب‌آور می‌باشد، از این رو می‌فرماید: «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کنْتُمْ تَکفُرُونَ». عبادات به تعبد نیاز دارد و چنین نیست که آدمی بتواند به هر شکلی که خود دوست دارد چیزی را به عنوان عبادت بیاورد، بلکه افعالی خاص با همان آداب و شرایطی که گفته شده است باید به عنوان عبادت بیاید. در امور تعبدی نمی‌توان دخل و تصرف داشت و باید آن‌چه را که رضای معبود است جامهٔ عمل پوشید، ولی در امور اجتماعی و عقلی می‌توان بر درک خود اعتماد نمود.

دسته‌ای از کافران نیز خداوند را می‌پذیرفتند اما در نبوت پیامبران شک داشتند؛ از این رو می‌فرماید: «مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الاْآَخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلاَّ اخْتِلاَقٌ»(۱)؛ از طرفی این مطلب را در آیین اخیر (عیسوی هم) نشنیده‌ایم. این ادعا جز دروغ‌بافی نیست.

همینان بر دو گروه بودند. کافران عادی و کافرانی که به عناد با پیامبر علیه‌السلام بر می‌خاستند. این آیه شرح حال گروه دوم است: «إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کذِبا، وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ»(۲)؛ او جز مردی که بر خدا دروغ می‌بندد نیست و ما به او اعتقاد نداریم.

فراز «رَجُلٌ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کذِبا» عناد سرسخت کافران با نوح پیامبر و نسبت ناروایی که به او می‌زدند را می‌رساند و این که آنان هرگز ایمان نمی‌آورند. برخی از کافران صدر اسلام نیز چنین عنادی با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله داشتند: «وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا: إِنْ هَذَا إِلاَّ إِفْک افْتَرَاهُ، وَأَعَانَهُ عَلَیهِ قَوْمٌ آَخَرُونَ، فَقَدْ جَاءُوا ظُلْما وَزُورا»(۳)؛ و کسانی که کفر ورزیدند گفتند این کتاب جز دروغی که آن را بربافته چیزی نیست و گروهی دیگر او را بر آن یاری کرده‌اند و به‌قطع با چنین نسبتی ظلم و بهتانی به پیش آوردند.

برخی از کافران چنان معاند و بد اعتقاد بودند که می‌گفتند قرآن کریم وحی نیست و آموزه‌های معلم و استادی است که به عنوان وحی عنوان می‌شود. آنان یهودیان را استاد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌خواندند؛ چرا که آنان نوشته و کتاب داشتند: «وَقَالُوا أَسَاطِیرُ الاْءَوَّلِینَ اکتَتَبَهَا، فَهِی تُمْلَی عَلَیهِ بُکرَةً وَأَصِیلاً»(۴)؛ و گفتند افسانه‌های پیشینیان است که آن‌ها را برای خود نوشته و صبح و شام بر او املا می‌شود.

  1. ص / ۷٫
  2. مؤمنون / ۳۸٫
  3. فرقان / ۴٫
  4. فرقان / ۵٫

آنان وحی الهی را داستانی می‌خواندند که وی آن را هر صبح و شام از استادی یهودی می‌آموزد. آنان هم‌چنین بر پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خرده می‌گرفتند اگر وی رسول و فرستادهٔ الهی است چرا همانند آدمیان غذا می‌خورد و راه می‌رود: «وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یأْکلُ الطَّعَامَ وَیمْشِی فِی الاْءَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَک فَیکونَ مَعَهُ نَذِیرا»(۱)؛ و گفتند این چه پیامبری است که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟ چرا فرشته‌ای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشداردهنده باشد؟!

  1. فرقان / ۷٫

این کافران ناآگاه و جاهل افکاری استکباری داشتند و بر این انتظار بودند که پیامبر آنان قدیسی از فرشتگان باشد که نه می‌خورد و نه راه می‌رود؛ در حالی که نمی‌دانستند فرشته توان خوردن را ندارد و پیامبر است که از مَلک بالاتر است؛ زیرا هم می‌خورد و راه می‌رود و هم می‌تواند به آسمان‌ها بر شود و عروج نماید و این پیامبر است که دارای مقام جمعی است.

کافران می‌گفتند: «لَوْلاَ أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَک»؛ چرا فرشته‌ای بر این پیامبر نازل نمی‌شود تا دوشادوش هم به انذار مردم بپردازند؛ در حالی که آن‌ها فرشتهٔ وحی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را نمی‌دیدند. آنان بدتر از این، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را مردی افسون شده می‌دانستند که با سحر درگیر است: «أَوْ یلْقَی إِلَیهِ کنْزٌ، أَوْ تَکونُ لَهُ جَنَّةٌ یأْکلُ مِنْهَا، وَقَالَ الظَّالِمُونَ: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورا»(۱)؛ یا گنجی به طرف او افکنده نشده یا باغی ندارد که از بار و بر آن بخورد و ستم‌کاران گفتند جز مردی افسون‌شده را دنبال نمی‌کنید.

کافران انتظار داشتند فرستادهٔ الهی دارای گنج و باغ باشد. البته رسول الهی باید دنیایی آباد داشته باشد وگرنه نمی‌تواند رسالت خود را به‌خوبی انجام دهد. کسی به سخن آن که زردی فقر در چهره دارد، گوش نمی‌دهد، همان‌طور که اگر غبار استکبار بر چهرهٔ کسی باشد، گوشی پذیرای کلام او نخواهد بود.

نوع دیوانه‌ها سخنان غیر عادی و غیبی دارند، از این رو آنان نیز پیامبران را که کلامی غیبی و وحی داشتند دیوانه و سحرزده می‌خواندند.

کافران وقتی از همه جا درمانده می‌شدند به پیامبر سحر یا جنون را نسبت می‌دادند: «وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ، وَقَالَ الْکافِرُونَ: هَذَا سَاحِرٌ، کذَّابٌ»(۲)؛ و از این‌که هشداردهنده‌ای از خودشان برایشان آمده درشگفتند و کافران می‌گویند این ساحری شیاد است.

آنان به پیامبران نسبت سحر می‌دادند چرا که کارهای غیر عادی می‌کردند و چون سخنانی غیر معمولی داشتند آنان را دروغ‌پرداز و شیاد می‌خواندند.

خداوند تا این‌جا هر چه کافران می‌گویند می‌شنود و موضعی نمی‌گیرد اما وقتی بحث تکذیب قیامت که ضروری دین است پیش می‌آید، زبان تهدید می‌گشاید: «بَلْ کذَّبُوا بِالسَّاعَةِ، وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ کذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیرا»(۳)؛ نه، بلکه آن‌ها رستاخیز را دروغ خواندند و برای هر کس که رستاخیز را دروغ خواند آتش سوزان آماده کرده‌ایم.

  1. فرقان / ۸٫
  2. ص / ۴٫
  3. فرقان / ۱۱٫

کافران این همه گفتند و اشکال کردند ولی خداوند تازه می‌فرماید: «بَلْ»؛ مهم‌تر از همه این است که آنان به انکار قیامت گرویدند. گویا آنان تا به حال چیزی نگفته‌اند، چرا که چنین اشکالاتی تا وقتی که سؤال است کفر نمی‌آورد و چیزی که به تکذیب خدا و رسول بازگردد کفر می‌آورد.

خداوند در ادامه به اشکال مصرف خوراکی توسط پیامبر چنین پاسخ می‌دهد: «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَک مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَیأْکلُونَ الطَّعَامَ، وَیمْشُونَ فِی الاْءَسْوَاقِ، وَجَعَلْنَا بَعْضَکمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً، أَتَصْبِرُونَ وَکانَ رَبُّک بَصِیرا»(۱)؛ و پیش از تو پیامبران خود را نفرستادیم جز این که آنان نیز غذا می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند و برخی از شما را برای برخی دیگر وسیلهٔ آزمایش قرار دادیم. آیا شکیبایی می‌کنید و پروردگار تو همواره بیناست؟

  1. فرقان / ۲۰٫

خداوند می‌فرماید پیامبران پیشین نیز غذا می‌خوردند و این کار عیبی ندارد؛ چرا که پیامبران نخست بشر و آدم هستند و سپس پیامبر؛ نه این که چون پیامبر است دیگر بشر نیست؛ زیرا اگر آدم نباشد یا فرشته است یا منافق و سالوس‌باز. او آدم است و البته آدمی که مانند دیگران می‌خورد، راه می‌رود، می‌خوابد و زندگی روزانه دارد و بر او وحی نیز می‌شود.

کافران بر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خرده‌های دیگری نیز می‌گرفتند. از بهانه‌های آنان برای ایمان نیاوردن این بود که چرا قرآن کریم یک‌باره نازل نمی‌شود؟ چرا فرشتهٔ وحی بر ما نازل نمی‌شود؟ و خرده‌های دیگری که همه از جهل و نادانی یا قساوت دل حکایت دارد: «وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیهِ الْقُرْآَنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً، کذَلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَک، وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً»(۱)؛ و کسانی که کافر شدند گفتند: چرا قرآن یک‌جا بر او نازل نشده است؟ این گونه ما آن را به‌تدریج نازل کردیم تا قلبت را به‌وسیلهٔ آن استوار گردانیم و آن را به‌آرامی بر تو خواندیم.

همان‌طور که نزول تدریجی قرآن کریم فایده‌ای در ایمان کفار ندارد، نزول دفعی آن نیز اثری نمی‌بخشد، اما نزول تدریجی آیات سبب می‌شود این آیات در نهاد مؤمنان نهادینه گردد و قلب آنان را محکم نگاه دارد.

هم‌چنین آنان می‌گفتند: «وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یرْجُونَ لِقَاءَنَا: لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَینَا المَلاَئِکةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ، وَعَتَوْا عُتُوّا کبِیرا»(۲)؛ و کسانی که به لقای ما امید ندارند گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمی‌بینیم؟ به‌قطع در مورد خود تکبر ورزیدند و سخت سرکشی کردند.

  1. فرقان / ۳۲٫
  2. فرقان / ۲۱٫

آنان به خاطر استکباری که داشتند می‌گفتند: چرا ملایکه بر ما نازل نمی‌شود و چرا ما خدا را نمی‌بینیم. آنان لیاقتش را نداشتند وگرنه از همین پیامبری که فرشتگان بر او نازل می‌شوند استفاده می‌کردند و به او ایمان می‌آوردند. البته آنان فرشتگان را خواهند دید اگر دست از استکبار و ستیز خود برندارند اما آنان ملایکهٔ عذاب را دیدار خواهند کرد: «یوْمَ یرَوْنَ الْمَلاَئِکةَ لاَ بُشْرَی یوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ، وَیقُولُونَ حِجْرا مَحْجُورا»(۱)؛ روزی که فرشتگان را ببینند آن روز برای گناه‌کاران بشارتی نیست و می‌گویند دور و ممنوع آید از رحمت خدا.

قرآن کریم در پایان می‌فرماید ما تمامی بهانه‌های کافران را پاسخ گفتیم: «وَلاَ یأْتُونَک بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْنَاک بِالْحَقِّ، وَأَحْسَنَ تَفْسِیرا»(۲)؛ و برای تو مثلی نیاوردند مگر آن‌که ما حق را با نیکوترین بیان برای تو آوردیم.

این کافران به استهزای پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رو می‌آوردند و با تکبر و استکبار و با نخوت از آن حضرت به «این» تعبیر می‌کردند: «وَإِذَا رَأَوْک إِنْ یتَّخِذُونَک إِلاَّ هُزُوا، أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً»(۳)؛ و چون تو را ببینند جز به ریشخندت نگیرند که آیا این همان کسی است که خدا او را به رسالت فرستاده است؟!

  1. فرقان / ۲۲٫
  2. فرقان / ۳۳٫
  3. فرقان / ۴۱٫

چنین تحقیرهایی حتی در میان مردم عادی و حتی در میان بدان وجود ندارد. آنان چنین تبختری داشتند. ریتم آیه به گونه‌ای است که می‌رساند تحقیر نمودن در وجود آن‌ها جای گرفته است. آنان می‌گفتند: «این پیغمبر است؟! این!؟». این افراد مستکبر و مرتجع کسی جز خود را به حساب نمی‌آورند. آنان از پیامبری با آن همه توانایی و عظمت با استهزا سخن می‌گفتند و آهنگ «أَهَذَا الَّذِی» سر می‌دادند. این گونه سخن گفتن است که کفر را در وجود انسان نمایان می‌سازد. آن هم کفر اعظم را که همان دست‌کم گرفتن بندگان خداست. بندگانی که می‌توانند زمینیان و آسمانیان را به تسخیر خود درآورند و نه تنها بر عالم ملک، بلکه بر عوالم ملکوت حکم باطنی برانند.

برخی از کافران چنان گمراه و در جهل مرکب بودند که آیین خود را به‌واقع حق می‌دانستند و می‌گفتند نزدیک بود ما را از پرستش خدایمان گمراه کند: «إِنْ کادَ لَیضِلُّنَا عَنْ آَلِهَتِنَا، لَوْلاَ أَنْ صَبَرْنَا عَلَیهَا، وَسَوْفَ یعْلَمُونَ حِینَ یرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً»(۱)؛ چیزی نمانده بود که ما را از خدایانمان اگر بر آن ایستادگی نمی‌کردیم منحرف کند و هنگامی که عذاب را می‌بینند به‌زودی خواهند دانست چه کسی گمراه‌تر است.

خداوند در پاسخ آنان می‌فرماید: «أَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ، أَفَأَنْتَ تَکونُ عَلَیهِ وَکیلاً»(۲)؛ آیا آن کس که هوای نفس خود را معبود خویش گرفته است دیدی؟ آیا می‌توانی ضامن او باشی؟

این آیه از کسی می‌گوید که هرچه بدی است را خوب می‌نمایاند، سپس آن را انجام می‌دهد و این کافران چنین بودند. همانند کسی که وقتی بخواهد از کسی غیبت کند، نخست او را فاسق می‌کند تا غیبت وی را جایز بشمرد. وی خود را بهترین آدمی می‌داند که جز خوبی ندارد و غیر خود را گمراه می‌شمرد. اما خداوند این گروه از کافران را از حیوان بدتر می‌شمرد: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکثَرَهُمْ یسْمَعُونَ أَوْ یعْقِلُونَ، إِنْ هُمْ إِلاَّ کالاْءَنْعَامِ، بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً»(۳)؛ یا گمان داری که بیش‌ترشان می‌شنوند یا می‌اندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه‌ترند.

  1. فرقان / ۴۲٫
  2. فرقان / ۴۳٫
  3. فرقان / ۴۴٫

آیهٔ شریفه بحثی روان‌شناسی دارد و آن این که چنین کافرانی حیواناتی بوده‌اند که باید حیوان می‌شدند اما خداوند به خاطر عذاب آنان، ایشان را انسان آفرید با همان خصوصیاتی که در حیوانات است. این آیه قصد دشنام ندارد، بلکه یکی از مسایل آفرینش را بیان می‌دارد و از انسان‌هایی می‌گوید که چینش، ساختار و اقتضای حیوانی دارند و می‌خواستند حیوان شوند که با جابه‌جا شدن اندکی در آفرینش، انسان گردیدند که البته بدون کمک‌های جانبی برای رسیدن به حد نصاب انسانیت نبوده است. در برابر، حیواناتی نیز هستند که باید انسان می‌شدند اما خداوند به آنان لطف نموده و آنان را حیوان قرار داده است. انسان تا چنین پدیده‌هایی را نشناسد به باطن اشیا و افراد وقوف پیدا نمی‌کند و روان‌شناسی وی ناقص است و نسخه‌هایی که می‌پیچد برای غیر طبیعتی است که آن فرد دارد. کافرانی که از آنان نام برده شد از این گروه پدیده‌های انسانی هستند که در مرز حیوان بودن قرار داشته‌اند.

این حیوان‌های انسان‌نما چنان غرور، تبختر و استکباری دارند که خداوند را به راحتی نادیده می‌گیرند: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ: اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ، قَالُوا: وَمَا الرَّحْمَنُ، أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا، وَزَادَهُمْ نُفُورا)(۱)؛ و چون به آنان گفته شود خدای رحمان را سجده کنید می‌گویند رحمان چیست؟ آیا برای چیزی که ما را بدان فرمان می‌دهی سجده کنیم؟ و بر رمیدنشان می‌افزاید.

  1. فرقان / ۶۰٫

خداوند عجب بندگانی دارد که به یک مدد اضافه، و بر شدن از چهرهٔ حیوانی به انسانی دیگر خود را نمی‌شناسند و در برابر خداوند ادعا می‌نمایند. آیا کسی باور می‌کند صاحب چنین پنداری آدم باشد؟ کسانی که مددی افزون به آنان شده باشد و ظرفیتی اندک داشته باشند، چنین دچار مشکل و گمراهی می‌گردند وگرنه انسان‌های عادی این‌گونه نیستند. چنین کافرانی که در زمان مرگ خود کفر داشته‌اند و تا پیش از مرگ از کفر خود برنگشته‌اند هرگز مورد بخشش قرار نمی‌گیرند و تمامی اعمال آنان هرچند نیکی به دیگران باشد مورد حبط و نابودی قرار می‌گیرد؛ چرا که خداوند دیگر از آنان خشنودی ندارد: «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ کفَّارٌ، فَلَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»(۱)؛ کسانی که کافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند و پس از آن‌که راه هدایت بر آنان آشکار شد با پیامبر خدا در افتادند هرگز به خدا گزندی نمی‌رسانند و به‌زودی خدا کرده‌هایشان را تباه خواهد کرد.

  1. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۳۲٫

انسان این همه قدرت مانور و خودنمایی دارد و باید در این اندیشید که چه کرد تا فرزند آدمی از کسانی نباشد که مدد افزوده می‌گیرند و ظرفیت اندکی دارند، بلکه از کسانی گردد که عنایت افزون می‌گیرند و از تبار خوبان می‌شوند. البته آموزه‌هایی که در شریعت برای پیش از ازدواج و پس از آن آمده است و علم زندگی را می‌توان از آن به دست آورد برای در امان ماندن از چنین ترکش‌هایی است که در نظام آفرینش هست. هرچند متأسفانه این آموزه‌ها به صورت علمی تبیین نشده و کسانی که از این بحث گفته‌اند دانش تحلیل آن را نداشته‌اند. به این کافران گفته می‌شود برای خدای رحمان سجده کنید و آنان با پررویی می‌گویند رحمان دیگر کیست!؟ این انسان‌ها به‌دور از انصاف است که راه را گم کرده‌اند به همین جا بسنده نمی‌کنند و ادامه می‌دهند آیا ما به کسی سجده کنیم که به ما امر و نهی می‌کند و دستور می‌دهد! خداوند در پاسخ آنان می‌فرماید: او خدایی است که بر دامن کبریایی او ننشیند گرد: «تَبَارَک الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمَاءِ بُرُوجا، وَجَعَلَ فِیهَا سِرَاجا، وَقَمَرا مُنِیرا»(۱)؛ فرخنده و بزرگوار است آن کسی که در آسمان برج‌هایی نهاد و در آن چراغ و ماهی نوربخش قرار داد.

  1. فرقان / ۶۱٫

شما کافران می‌گویید رحمان دیگر کیست؟ بگویید ولی بدانید که شما و آن‌چه در دست دارید همه برای خداست. او آسمان‌ها را در دست قدرت خود دارد تا چه رسد به داشته‌های شما زمینیان. این پاسخ همانند خندهٔ سلیمان به مورچه است که مقام سلیمانی را نادیده گرفت و او را چیزی به شمار نیاورد و خود را فرمانده‌ای بصیر و دانا می‌دانست و برای وی فرماندهی سلیمان ناچیز می‌نمود.

به هر روی، در بررسی آیات قرآن کریم و نیز در تبلیغ آموزه‌های دینی باید به اقسام کافران توجه داشت و معاند را از غیر معاند جدا ساخت و باورهای آنان را نیز یکسان ندانست و نباید مأیوس شد که معاندان بخشی از کافران هستند نه تمامی آنان.

خداوند در دنیا امنیت را از کافران برداشته است و می‌فرماید:

«فَسِیحُوا فِی الاْءَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ، وَاعْلَمُوا أَنَّکمْ غَیرُ مُعْجِزِی اللَّهِ، وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ»(۱)؛ پس ای مشرکان، چهار ماه دیگر با امنیت کامل در زمین بگردید و بدانید که شما نمی‌توانید خدا را به ستوه آورید و این خداست که رسواکنندهٔ کافران است.

خداوند برای تنبیه کافران و مشرکان مانند پدری عمل می‌کند که بچه‌هایش را رها می‌کند و می‌گوید بروید ببینم بدون من چه کار می‌توانید بکنید! یا می‌گوید پول ندارم و نان بی نان! چیزی برای شما نمی‌خرم. اگر آدمی با خداوند درگیر شود، خداوند تا می‌شود او را بندهٔ خود می‌داند و مشکل آن‌چنانی پیش نمی‌آید، ولی اگر خداوند خود با بنده‌ای عصیان‌گر درگیر شود، خداوند در این درگیری نمی‌گوید عاجزتان می‌کنم و خداوند کسی را به عجز و ستوه نمی‌کشد؛ زیرا عاجز کردن خروج از نظم است، ولی او را به خواری و رسوایی می‌کشاند، به هم نمی‌ریزد، ولی تا می‌شود تنبیه می‌نماید و گوش‌مالی می‌دهد به گونه‌ای که برای هیچ یک از آنان امنیت جانی نگذاشته است و دین اگر دولت قدرتمند و پرهیمنه‌ای داشت به این حکم عمل می‌نمود. خداوند در آیه‌ای دیگر دستور به قتل کافران می‌دهد و می‌فرماید: «إِذْ یوحِی رَبُّک إِلَی الْمَلاَئِکةِ أَنِّی مَعَکمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آَمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاْءَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کلَّ بَنَانٍ. ذَلِک بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»(۲)؛ هنگامی که پروردگارت به فرشتگان وحی می‌کرد که من با شما هستم، پس کسانی را که ایمان آورده‌اند ثابت‌قدم بدارید، به‌زودی در دل کافران وحشت خواهم افکند. پس فراز گردن‌ها را بزنید و همهٔ سرانگشتانشان را قلم کنید. این کیفر بدان سبب است که آنان با خدا و پیامبر او به مخالفت برخاستند و هر کس با خدا و پیامبر او به مخالفت برخیزد، به‌قطع، خدا سخت کیفر است.

  1. توبه / ۲٫
  2. انفال / ۱۳٫

این آیه دستور قتل کافران معاند و سخت‌گیری بر آنان را می‌دهد. در این دنیا مسلمان و کافر همه می‌میرند اما خداوند در برزخ و قیامت همهٔ کافران یا مؤمنان را به یک چشم نمی‌بیند و برای هر کسی حکمی دارد. خداوند با آن که دستور قتل تمامی کافران را می‌دهد، اما همهٔ آنان را مانند هم عذاب نمی‌کند و همه را به جهنم ابد مبتلا نمی‌سازد.

خیرات الهی به مستضعفان از کفار می‌رسد و بسیاری در نفس‌های آخر در کفر متزلزل می‌شوند و از آن دست بر می‌دارند. اینان که با خداوند و جلال او عمری ناآگاهانه و از سر ضعف فکری درافتاده‌اند در همین دنیا و در آخرین نفس، طعم ایمان را می‌چشند. برخی نیز در برزخ و عده‌ای هم در منازل مختلف آخرت و تا جهنم از کفر پاک می‌شوند و البته کافرانی هم هستند که بر عناد خود می‌مانند و برای ابد دوزخی می‌گردند.

آیه‌ای دیگر نیز از دوستی با مشرکان پرهیز می‌دهد و هرگونه استغفار طلب بخششی برای آنان را ممنوع می‌دارد: «مَا کانَ لِلنَّبِی وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَنْ یسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَلَوْ کانُوا أُولِی قُرْبَی مِنْ بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ»(۱)؛ بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده‌اند سزاوار نیست که برای مشرکان پس از آن‌که بر ایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخ‌اند طلب آمرزش کنند؛ هرچند خویشاوند آنان باشند.

  1. توبه / ۱۱۳٫

مشرکان دشمنان خدا هستند و دوست دشمن خدا دشمن خداست؛ از این رو می‌فرماید هیچ مشرکی را به دوستی بر نگیرید. خداوند کسی را به عنوان شریک در حریم خود نمی‌پذیرد و با مشرکان سخت‌ترین برخوردها را دارد. البته مشرکانی که هدایت نمی‌شوند.

بنا به گزارش آیهٔ بعد حضرت ابراهیم علیه‌السلام نیز که قول استغفار به پدرش داده بود، بعد از این‌که دشمنی او با خدا روشن شد وعدهٔ خود را شکست و از او بیزاری جست. زیرپا گذاشتن قول و خلاف وعده برای جوان‌مردی مانند حضرت ابراهیم علیه‌السلام بسیار سنگین است ولی او با حلم فراوانی که داشت بار سنگین این کار را به دوش کشید: «وَمَا کانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لاِءَبِیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیاهُ فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لاَءَوَّاهٌ حَلِیمٌ»(۱)؛ و طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش جز برای وعده‌ای که به او داده بود نبود، ولی هنگامی که برای او روشن شد که وی دشمن خداست از او بیزاری جست. راستی ابراهیم دلسوزی بردبار بود.

  1. توبه / ۱۱۴٫

کفر و قبض:

تنها تفاوتی که می‌توان میان این کفر و ایمان قایل شد این است که ایمان بسیط است و کفر قبض. مؤمن باز است و کافر بسته. مؤمن روشن است و کافر تاریک. مؤمن شیرین است و کافر تلخ. اگر بخواهیم مؤمن و کافری را بشناسیم بدون هیچ عنوانی، باید دید چه کسی باز است و کدام یک بسته؟ کدام شیرین است و کدام تلخ؟ کدام روشن است و کدام تاریک؟ شیوهٔ برخورد کدام یک از آن دو بشاش است و کدام گرفته؟ کسی که بشاش و گشاده‌روست مؤمن است و کسی که گرفته است کافر می‌باشد. مؤمن خوش‌روست و کافر بد عنق است. کسی که ظرفیت کمی دارد کافر است و آن‌که ظرفیت بالا و دلی وسیع و گسترده دارد مؤمن است. آن‌که راحت و بی‌آلایش است مؤمن است و فردی که تکلف دارد کافر است. ممکن است عده‌ای در این تعریف بگنجند که در ظاهر اهل سجاده و تسبیح نیستند و عده‌ای خارج از تعریف شوند که ریشی عظیم دارند. چگونه باید چنین چیزهایی را تصحیح کرد تا جامع افراد و مانع اغیار شود؟ ما می‌گوییم این تعریف درست است و اشکالی به آن وارد نیست؛ زیرا ایرادی ندارد که منافقی سجاده، تسبیح و مهر داشته باشد و با این وجود، بسته و دگم باشد. تعریف ما چنین کسی را شامل می‌شود چون تعریف ما حقیقی است؛ از این رو ممکن است ظواهر نشان‌دهندهٔ کفر و ایمان حقیقی نباشد؛ چون ممکن است مؤمنی در حال تقیه باشد، ولی روی گشاده داشته باشد که همه از سیمای او به وجد آیند و از قیافهٔ ظاهر او گرفته تا سجایای باطن و از خون‌گرمی تا مهمان‌نوازی او همه حکایت از ایمان نماید؛ هرچند در این روزگار، مهمانی‌ها تغییر یافته و چه بسا دیدارها در تالارها و کنفرانس‌ها صورت می‌گیرد. البته مهمانی به‌صورت استفادهٔ کلامی و بیانی و دوستی میان دو نفر در این روزگار فراوان است.

بسط مؤمن و قبض کافر:

کافر سخن خود را می‌گوید و بر عقیدهٔ خود پای می‌فشارد؛ هرچند خود به اشتباه بودن کلام و عقیدهٔ خویش پی می‌برد و می‌فهمد که آن‌چه می‌گوید غلط و ناصحیح است. کافر چنان بر کفر خود راسخ است که اگر با دلایل قطعی به او بگویند سخن شما اشتباه است، باز بر عقیدهٔ خود اصرار می‌کند. مؤمن چنین نیست و درگیر این قبض و گرفتگی نمی‌باشد؛ اگرچه از حق مصرانه سخن می‌گوید و تا آخر بر آن می‌ایستد، اما در صورتی که بداند سخن یا باوری اشتباه دارد یا کاری نادرست انجام داده است، به‌راحتی از آن باز می‌گردد و باب توبه را بر خود نمی‌بندد. این مفهوم بسط است که خصلت مؤمن می‌باشد و ما با این خصلت و ویژگی می‌توانیم مؤمن را بشناسیم. اگر این شخص در ظاهر نیز کافر باشد، به جنس خود متمایل است و با فراهم شدن شرایط، ایمان در دل وی رسوخ می‌کند و مؤمن می‌گردد.

بهتر است مفهوم قبض و بسط را در رابطه با کردار و رفتار مؤمن و کافر بیش‌تر توضیح دهیم و به تبیین برخی از شاخص‌های آن بپردازیم.

مؤمن معیار دوستی خود با دیگران را مصلحت و حقیقت قرار می‌دهد. اگر مؤمن حق و صلاح را در برقراری و ادامهٔ دوستی دانست آن را ادامه می‌دهد، ولی اگر دانست دوستی او به ضرر شخص مقابل است و حق نیست و از مصادیق باطل است، آن را ادامه نمی‌دهد. کافر چنین نیست و او تنها محدودهٔ بستهٔ خود را می‌بیند و خویش را ملاک قرار می‌دهد؛ از این رو هر چیزی را که به نفع او بود، خوب می‌پندارد و هرچه به ضرر او باشد را ضرر می‌داند. کافر اگر دوستی را به ضرر خود و به نفع دیگری دید، آن را قطع می‌نماید و چنان‌چه دوستی را به نفع خود دید، آن را برقرار و پایدار می‌دارد؛ چرا که شخص بسته نمی‌تواند ببیند که فرد دیگری غیر از او سود می‌برد. کسی که در درون منقبض است و چیزی درون او روان نیست، نمی‌تواند سودی به کسی برساند و اگر بخواهد از او سودی به دیگری برسد، مانع می‌شود.

بسط دین مؤمن و قبض کفر کافر:

دین مؤمن بسط دارد؛ چنان‌که دین مؤمن، اللّه و کفر وی اسلام است و اسلام او نیز کفر است و هر سه عشق است و عشق آن‌ها فقر و فقرشان نیز غناست؛ اما در این میان کفر کافران کینه و نفرت است و غضبشان خودخواهی و محبتشان منیت است و اسلامشان دوز و کلک و عشقشان شکم و زیر شکم و فقرشان فلاکت و غنایشان اسراف است.

دین مؤمن کفر است. او اگر فردی دهری و طبیعی را ببیند که خدا را انکار می‌کند و می‌گوید خدایی نیست، طبیعت را که دین کافر است در پاسخ می‌آورد و می‌گوید خدا همان است که خالق و سازندهٔ انسان است. اوست که نطفه را در جای‌گاه خاص خود قرار می‌دهد تا شروع به رشد کند و انسانی شود. او با کافر همنوا می‌شود که خدای دیگری نمی‌شناسد. خدا یعنی تولیدکنندهٔ انسان، آیا آفریننده و تولیدگر انسان طبیعت است؟ اگر طبیعت است، مؤمن نیز به همان کسی که انسان را تولید می‌کند خدا می‌گوید.

کافر قبض دارد و پرده روی پرده بر خود می‌افکند و تار جهل بر تن خود می‌تند. سبب انکار کافر، جهل است. هر جهلی از پوشش و پرده‌ای تشکیل شده است. وقتی پرده‌ای روی اشیا می‌افتد، انسان آن را نمی‌بیند؛ در این صورت انسان‌ها دو دسته هستند: عده‌ای هر حقیقتی که مورد بحث واقع می‌شود را ممکن می‌دانند و برخی نیز حقایق را انکار می‌کنند و می‌گویند چنین چیزی در خارج وجود ندارد که در صورت نخست، باور و ایمان و در صورت دوم، کفر نامیده می‌شود.

بخشی از این پوشش و انکار توسط حق است و قسمتی را خود فرد پوشانده و نخواسته است که آن را ببیند که در این صورت خود را از قافلهٔ حق‌بینان عقب نگاه داشته و حق در این میان خسارت ندیده است؛ هرچند حق پرده روی اشیا انداخته و می‌خواهد انسان را از پایین به بالا بکشاند؛ پس کفر نخست از جانب حق به صورت ستر و پوشش در اشیا پدید می‌آید و سپس از جانب عبد بر روی خود افکنده می‌شود. در صورت نخست که این پرده از جانب حق است، به خاطر خاک انسان‌های زمینی است؛ وگرنه حق چیزی را پنهان ننموده و همه چیز آشکار و رها در آسمان و زمین چیده شده است.

مؤمن باز است. او تمام عالم را می‌نگرد و نگاه خود را به خویش محدود نمی‌دارد و از فرزند و همسر گرفته تا همسایه و هم‌شهری و تمام انسان‌ها و حتی حیوانات و گیاهان و اشیا را می‌نگرد و استفادهٔ آن‌ها را بر استفادهٔ خود به صورت عاقلانه ترجیح می‌دهد. او فکر می‌کند اگر استفادهٔ دیگران از استفادهٔ خود عاقلانه‌تر بود، به دیگران استفاده می‌رساند و چنان‌چه استفادهٔ خود نیز لازم عقل و مهم‌تر بود، استفاده را به خود باز می‌گرداند. البته چون عقل، منفعت شخصی را پیش می‌کشد و عاقل ممکن است فریب نفس خود را بخورد، بیش‌تر مؤمنان، نفع را در ابتدا برای دیگران قایل شده‌اند.

حسن دیگر این انتخاب این است که جسم آن‌ها قالب جدید را زود پیدا می‌کند و انسانی که به این حد از بسط می‌رسد، از جهت بدنی چون همیشه منفعت دیگران را در نظر دارد و به بدن و روح خود فشار می‌آورد، بدن و روح او استحکام زیادی به‌خود می‌گیرد و طاقت شداید و سختی‌ها را پیدا می‌نماید. به همین دلیل است که مؤمن خیر دیگران را به خیر خود ترجیح می‌دهد. علت این ترجیح نیز به عقاید او باز می‌گردد و ریشه در باورهای دینی وی دارد؛ چرا که او حق را رازق می‌داند و همواره همه چیز را تنها از او طلب می‌کند و هیچ‌گونه چشم‌داشتی به دیگران ندارد.

برای دریافت قبض کافر و بسط مؤمن باید نخست از خود قبض و نیز از خود بسط بگوییم. آیا قبض و بسط حقیقتی تشکیکی است یا مطلق است؟ به عبارت دیگر، آیا قبض و بسط مُشاعی و درصدی است یا خیر و اگر مُشاعی است، آیا حد وسطی میان قبض یا بسط وجود دارد؟

قبض و بسط در خلق و رفتار آدمی به اندازهٔ وسعت انسان، درجات بی‌نهایتی دارد و چون انسان بسیار وسیع است، بساطت در رفتار و خلق نیز بسیار گسترده است؛ حتی از جهت جسم، روح و سجایای اخلاقی. هر کدام از این امور شاخه‌های فراوانی دارد و در سجایای اخلاقی این موضوع به صورت کامل معلوم است. برای نمونه، گاه در میان خانواده‌ای درگیری اتفاق می‌افتد و کسی از خارج و با کمک بزرگی از خاندان، آن مشکل را حل می‌کند؛ به‌طوری که زن و شوهر خود نمی‌توانستند آن را حل کنند و گاه دخالت بعضی از اقوام دعوا را گسترده‌تر می‌نماید. حال، پرسش این است که چرا زن و شوهر، خود نمی‌توانند این مشکل را حل کنند؟ آیا ناتوانی آنان به سبب این است که هر دو منقبض می‌باشند و محدودهٔ خود را می‌نگرند؛ به این صورت که مرد فردی خودخواه است و خانه و فرزند را برای خود می‌داند و برای محکوم کردن زن، آن‌ها را به طرف خود می‌کشد و زن نیز به فرزند، مادر و پدر خود می‌گوید این مرد بود که به دنبال من آمد و با این کار می‌خواهد شوهر را محکوم کند و چون آن‌ها دید وسیع و بسیط ندارند تا هر دو زیر سایهٔ خانواده یکی شوند، آن همه مشکل پیدا می‌کنند؟ افرادی که وسعت دارند وقتی به خانه می‌آیند؛ چون سخنان منطقی و عقلی آنان آرامش آفرین و حساب‌شده است، هر کسی آن را می‌پذیرد و در نتیجه زندگی سامان می‌یابد؛ هرچند اگر طرف مقابل سخنانی بدون عقل و منطق بزند و منقبض باشد، باز دعوا زیادتر می‌شود.

این‌گونه است که برخی در محدودهٔ خانواده منقبض می‌باشند ولی در جای دیگر و در میان دوستان یا با پدر و مادر خویش منبسط هستند. مؤمن کسی است که این توان را دارد که در همه جا انبساط کامل داشته باشد.

اگر گفته شود بسیاری از افراد از انبساط کامل بی‌بهره هستند و نوعی انبساط نسبی دارند، با این وجود، نباید آنان را مؤمن دانست؛ چرا که انبساط نمی‌تواند نسبی باشد و انبساط نسبی در حقیقت انبساط نیست، بلکه قبض بیش‌تر است؛ هرچند ممکن است محدودهٔ خودخواهی و قبض فردی که دارای چنین انبساطی است در بعضی موارد کم‌تر باشد اما قبض وی در مواردی دیگر شدیدتر می‌باشد؛ مثل مورد دوستان، پدر و مادر. اگر شخص مقداری منقبض باشد و دیگران را نیز برای خود دوست داشته باشد، این انبساط نیست و هرچه محدودهٔ بیش‌تری را منقبض کرده باشد، فضای بیش‌تری از روح خود را فشرده و در خود جمع کرده است و این امر، انبساط نیست؛ بلکه محدودهٔ خودخواهی شخص گسترش یافته و بیش‌تر خود را کوچک نموده است تا انبساط.

کفر در اندیشه و اعتقاد:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کفَرُوا فَهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ»(۱).

ـ بی‌تردید بدترین جنبندگان پیش خدا کسانی‌اند که کفر ورزیدند و ایمان نمی‌آورند.

بیان: این آیه بدترین جنبنده‌ها را کافرانی می‌داند که کفر در اندیشه و اعتقاد دارند؛ چرا که از عمل در آن چیزی گفته نشده است و کفر در عمل ؛ مانند کفران نعمت، برای برخی مسلمین نیز پیش می‌آید. از آثار کفر در اندیشه، پیمان شکنی است؛ چنان‌که در آیهٔ بعد می‌فرماید: «الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ ینْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ یتَّقُونَ»(۲)؛ همانان که از ایشان پیمان گرفتی ولی هر بار پیمان خود را می‌شکنند و از خدا پروا نمی‌دارند.

  1. انفال / ۵۵٫
  2. انفال / ۵۶٫

ائمة ی کفر:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبا مِنَ الْکتَابِ یشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ»(۱)

ـ آیا به کسانی که بهره‌ای از کتاب یافته‌اند ننگریستی، گمراهی را می‌خرند و می‌خواهند شما نیز گمراه شوید. 

  1. نساء / ۴۴٫

برخی نه‌تنها خود گمراه هستند و نه‌تنها راه هدایت را سد می‌کنند، بلکه تلاش دارند راه و مسیر هدایت را کج نمایند. آنان راه را کج و منحرف می‌نمایند نه این که گروهی را به انحراف بکشانند و به تعبیر قرآن کریم: «یرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ». آنان با ایجاد جنگ روانی بسیار پیچیده، تابلوی هدایت را جابه‌جا می‌نمایند، به‌طوری که همه پشت به قبله نماز بگزارند و بپندارند رو به قبله هستند. آنان که مسیر هدایت را تغییر می‌دهند و آن را به انحراف می‌کشانند، نمی‌گویند این راه را نروید، به عکس، راه را صد و هشتاد درجه تغییر مسیر می‌دهند و همه را بر رفتن آن راه تشویق می‌نمایند. فرقه‌ها و ملل و نحلی که تنها در اسلام بیش از هفتاد فرقهٔ آن وجود دارد، تغییر مسیر از راه حق است که پیش‌تازان آنان به وجود آورده‌اند تا چه رسد به افتراقاتی که در میان بوداها، هندوها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها و اهل سنت و دیگران است. در انقلاب اسلامی نیز بسیاری که چهره‌های موجهی داشتند نیز سعی نمودند تا مسیر انقلاب اسلامی را منحرف نمایند و مصداق: «أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیل» گردند. چنین کسانی مصداق «ائمة الکفر» هستند. اینان بدتر از کسانی هستند که راه حق را مانع می‌شوند و قرآن کریم در حق آنان می‌فرماید: «وَلاَ تَکونُوا کالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَرا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یعْمَلُونَ مُحِیطٌ»(۱)؛ و مانند کسانی مباشید که از خانه‌هایشان با حالت سرمستی و به صرف نمایش به مردم خارج شدند و مردم را از راه خدا باز می‌داشتند و خدا به آن‌چه می‌کنند احاطه دارد.

کسانی که گمراه و بد هستند و برای گمراهی و بد شدن دیگران نیز تلاش می‌کنند که در اوج گمراهی است: «وَیوْمَ یحْشُرُهُمْ وَمَا یعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، فَیقُولُ ءَأَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِی هَؤُلاَءِ، أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ»(۲)؛ و روزی که آنان را با آن‌چه به جای خدا می‌پرستند محشور می‌کند، پس می‌فرماید: آیا شما این بندگان مرا به بی‌راهه کشاندید یا خود گمراه شدند؟!

  1. انفال / ۴۷٫
  2. فرقان / ۱۷٫

تعبیر «یرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ» در آیهٔ مورد بحث به این معناست که صاحب اراده هستند و کسی که اراده دارد کار خود را از سر علم و آگاهی است که انجام می‌دهد. کج کنندگان مسیر هدایت افرادی حرفه‌ای و دارای علم هستند و حساب و کتاب دارند؛ چنان‌که پیش از آن به این مطلب تصریح شده است و آنان به «الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبا مِنَ الْکتَابِ» توصیف شده‌اند! ائمهٔ کفر چنین کسانی هستند که مردم را از راه هموار هدایت به راه سخت و پرمشقت گمراهی می‌اندازند و زندگی را بر آنان تنگ می‌سازند. دین درست و بدون پیرایهٔ اسلام آسایش و آرامش مردم را در نظر دارد و هر که غیر از آن، چیزی را به دین نسبت دهد، در پی منحرف ساختن راه است. خداوند به چنین کسانی وعید عذاب مضاعف داده است، می‌فرماید: «الَّذِینَ کفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَابا فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا کانُوا یفْسِدُونَ»(۱)؛ کسانی که کفر ورزیدند و از راه خدا باز داشتند به سزای آن‌که فساد می‌کردند عذابی بر عذابشان می‌افزاییم.

قرآن کریم چنین کافرانی را به صرف کفری که دارند مفسد نمی‌داند و وعید عذاب مضاعف برای آنان به خاطر کفری که دارند نیست، بلکه چنین کافرانی که به «عَذَابا فَوْقَ الْعَذَابِ» دچار می‌شوند کسانی هستند که افزون بر کفر خود، دیگران را نیز از راه حق باز داشته و مانع حق‌گروی آنان شده‌اند. این مفسدان مصداق «صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هستند. البته این عنوان عام است و هر کسی که به نوعی انسان‌ها را از راه حق و اولیای به حق او باز دارد مصداق آن است.

  1. نحل / ۸۸٫

 

مطالب مرتبط