کشف (مکاشفه)

معناشناسی کشف:

کشف، رؤیت غیب است و در صورت و معنا حاصل می‌شود. رؤیت نسبت به مشاهده در بیداری استعمال می‌شود. دیدن در بیداری از عالم خاطره شروع می‌شود و تا کشف و وحی که نهایت مرتبهٔ آن است ادامه دارد.

چیستی کشف:

وصول به غیب در بیداری به دو امر نیاز دارد: یکی قوت نفس و دیگری قوت خیال آدمی. اگر نفس به گونه‌ای قوی شود و اقتدار یابد که افزوده بر مدیریت حواس ظاهری در بیداری، توانایی توجه کامل به باطن را داشته باشد و ظاهر، علت غفلت از باطن و توجه به باطن، علت غفلت از توجه به ظاهر نگردد و چنان قدرت داشته باشد که «بنطاسیا» و «خیال مشترک» را در احاطهٔ خود گیرد و از حسّ ظاهر جدا نماید، برای انسان «رؤیت» و «مشاهده» یاد تجربهٔ عرفانی حاصل می‌گردد. پس توجه کامل نفس به قوای باطن و ظاهر و قدرت خیال احاطهٔ «بنطاسیا» عامل حصول غیب می‌گردد و این گاه ثابت است و زمانی آنی است.

اگر بخواهیم نقش قوت خیال را در ارتباط با غیب به گونهٔ روشمند بیان داریم باید چنین گفت: وصول به غیب سه راه کلی دارد: برهان، عرفان و شیطان که قوت نفس و خیال در هر سه نقش محوری دارد. اقتدار خیال در علم حساب، اسطرلاب، قیافه، کف بینی، احکام نجومی، تردستی، جفر، کهانت، آیینه‌بینی، سحر، طاس نشینی، احضار جن، استعانت به ارواح ارضی، خاطره، کشف، شهود، الهام و وحی حضور دارد.

اگر اقتدار نفس از حواس ظاهری بروز کند سبب «چشم زخم» می‌شود و چنان‌چه قوت نفس در خیال افتد موجب «کهانت» می‌گردد و در صورتی که توانمندی نفس در قوهٔ عاقله ظهور یابد «نبوغ» را رقم می‌زند.

فرد نابغه قوت درک غیب را به صورت برهانی و معانی کلی می‌یابد. کم‌تر می‌شود که نوابغ قدرت خیال یا چشم‌زخم داشته باشند. فردی که قوت نفس وی در قوهٔ عاقله او بروز می‌کند و قدرت خیال و نظر چندانی ندارد از نوابغ وصول به غیب می‌شود. فرد نابغه قدرت دریافت خواطر، کشف، الهام و حدس را دارد.

کشف و غیب:

قوت خیال اگر با قوت نفس همراه شود، می‌تواند هم نیروی اندیشه و توان تولید علم را سامان دهد و هم نقبی به غیب عالم بزند و آن را حکایت کند. اهمیت قوهٔ خیال به سرعت، تلاش و تکاپویی است که دارد. این قوه هر چیزی را که نفس می‌بیند ـ اعم از مجرد و مادی ـ و به آن اگاه می‌شود را صورت می‌زند و آن را به صورت حکایت می‌کند. این صورت می‌تواند به چهرهٔ خود آن شی‌ء یا شبیه آن و یا به ضد آن و گاه به صورت چیزی دیگر باشد و به اصطلاح از کوهی کاه و از کاهی کوه می‌سازد.

اگر نفس قوی باشد به‌گونه‌ای که نفس به مدد خیال آید تا صورت‌های اشیا در قوهٔ خیال به شکلی روشن و آشکار نقش زده شود، با توجه به مدد نفس هیچ اضطرابی در انتقالات آن پیش نمی‌آید و صورتی گویا و نیز قوی و شدید در حافظه می‌افتد و صورت افکار در ذهن می‌ماند.

خاطره، کشف، الهام و وحی:

خاطره، فعل نفس است و از طهارت نفس سرچشمه می‌گیرد. کشف، رؤیت غیب است و الهام، وصول به معنا و وحی، وصول تام غیب است. کشف در صورت و معنا حاصل می‌شود. الهام در معناست و صورت در آن کم‌تر حاصل می‌گردد.

کشف و برهان:

اندیشه و خرد راه‌هایی به غیب دارد. عقل می‌تواند از طریق حکمت و برهان به غیب راه یابد.

نفس با اندیشه و اراده کمال می‌یابد. کمال اندیشه و قوت آن با حکمت نظری و کمال اراده و مقاومت آن با حکمت عملی فراهم می‌شود. مراحل اندیشه عبارت است از: شک بدوی، شک حیرت، خیال، وهم، ظنّ، جزم، علم، اعتقاد، یقین و اذعان که غایت برهان و استدلال است. این مراحل از اندیشهٔ هیولایی، ملکه و فعل تا مستفاد را در بر دارد. بشر، ابتدا استعداد و درک بدیهیات و بعد از آن به ترتیب کسب نظریات و تنظیم آن، یافت حقایق واقعی استدلال تا مقام مستفاد می‌رسد که خود غایت وصول استدلال است. بعد از استدلال و برهان نوبت به شهود می‌رسد که مراحل آن عبارت است از: سِرّ، خفی و اخفی. برهان تا مقام مستفاد ادامه دارد، نه بیش‌تر و از آن به بعد را باید با معرفت و شهود گذراند. نهایت سیر حکیمان نیز مقام مستفاد است و آنان به بیش از آن راه ندارند.

طریق برهانی آدمی را از طریق استدلال و علم حصولی به مقاماتی از مراحل غیب نایل می‌کند؛ همانند: علم حساب، اسطرلاب، قیافه، کف بینی، احکام نجومی، تردستی، جفر و بعضی از دسته‌های علوم غریبه که مبتنی بر علوم و حکمت نظری می‌باشد و از طریق استکشاف، مثلثات، خطوط و دیگر امور نظری و اشکال هندسی به دست می‌آید و تمامی این طرق و علوم مبتنی بر اکتساب، نظر دقیق، استاد ماهر و ذکاوتی وافر می‌باشد و از عهدهٔ کسانی بر می‌آید که قدرتی کامل در اندیشهٔ نظری دارند و مراحل اندیشهٔ نظری را بخوبی دنبال کرده و صاحب عقلی سالم و استعدادی کامل می‌باشند.

این دو دسته از علوم با آن که حصولی است، وصول به غیب را میسّر می‌سازد و محتاج خیال کامل یا انسلاخ حواس ظاهری نیست و با این امور جدایی دارد و تنها متکی بر نظر است و بس.

اقسام کشف:

کشف، گونه‌های فراوانی دارد: گاه تام و گاه متعدد است. کشف متعدد کشفی درست است؛ زیرا مراتب غیب مختلف است و به صورت‌های گوناگون در می‌آید. در کشف، ممکن است اشتباه رخ دهد، ولی در وحی همواره وصول تام تحقق می‌شود و تعدد و اشتباهی در آن وجود ندارد.

وحی و کشف تام:

ما از طریق رؤیت واقعی و مکاشفات صحیح می‌توانیم به حقایق عینی و معانی غیبی دست یابیم و جان خود را برای گشایش هر یک از این عوالم حقیقی صیقل دهیم.

این تنها راه دریافت معارف الهی و مصادیق خارجی عالم و آدم می‌باشد که خود سَری بلند و راهی بس طولانی با پیچ و خم‌های فراوان دارد؛ به‌طوری که فقط اندکی از رهروانش؛ آن هم با گریبانی چاک و سینه‌ای مجروح، می‌توانند این راه را طی کنند.

طُرُق و راه های کشف:

کشف و دریافت حقایق عوالم هستی و شناخت معارف وجودی، دارای دو طریق و راه متفاوت است، که هر یک، ویژگی‌های خاص خود را دارد؛ اگرچه در واقع، هر دو، یکی هستند و آن دو در راستای یک حقیقت قرار دارند و در واقع، طریق دوم، چکیده و استمرار حقیقت همان طریق اوّل است.

طریق اول برای کشف و آگاهی از غیب و اِخبار از این حقایق و معانی، «وحی و الهام» است. چه بسیار اموری که در حیطهٔ قدرت و دریافت و بازگویی حضرات معصومین علیهم‌السلام و پیامبران الهی و امامان معصوم علیهم‌السلام می‌باشد، ولی ما از آن بی‌خبریم.

آن‌چه مسلم است، طریق کشف غیبی که معصوم علیه‌السلام از آن پرده برمی‌دارد و در تیررس خود قرار می‌دهد، نوع خاصی از آگاهی و یافت انسانی است و دارای خصوصیات و ویژگی‌های ممتازی می‌باشد. این‌گونه مکاشفات و دریافت‌ها جز در راستای افق کشف و یافت معصوم علیه‌السلام نیست و تنها انحصار به این پاکان دارد.

نوع دوم از انواع کشف، مکاشفات غیر معصومین از اولیا و عارفان به‌حق است که در جهت دریافت حقایق معنوی و شهود و وصول به صور حقیقی مثالات عوالم کشفی تحقق می‌یابد.

کشف معصومین علیهم السلام:

کشف و یافت معصوم علیه‌السلام ، نفس واقع است؛ به‌گونه‌ای که از هر خطایی مصون و محفوظ می‌باشد. حقیقتی را که معصوم علیه‌السلام بیان می‌کند و عالمی را که آن حضرت عنوان می‌نماید، عین آن حقیقت منکشف است و هرگز احتمال لغزش و خطایی در پیرامون آن وجود ندارد.

عالَم و یا عنوانی را که معصوم علیه‌السلام معرفی می‌نماید و از آن خبر می‌دهد، همان واقعیت خارجی و مصداق حقیقتی آن شی‌ء است که در حیطهٔ قدرت الهی معصوم قرار گرفته است.

کشف معصوم بیان مصداقی عوالم وجود و عنوان حقیقی معانی خارجی است، که تحت عناوین نقل و کلام و عبارت قرار می‌گیرد و از هر گونه توهم و انحرافی به‌دور است و این خود، خصوصیت ذاتی مکاشفات حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌باشد، که ادلّه و براهین عقلی بسیار و نیز شواهد نقلی فراوانی از کتاب و سنت دارد. برای نمونه، آیهٔ تطهیر شاهد صدق این مدعاست.

خصوصیت دومی که در کشف و یافت حضرات معصومین علیهم‌السلام قرار دارد، لزوم اطاعت و اذعان و یقین به آن است.

هنگامی که حضرات معصومین علیهم‌السلام خبر از حقایق عالم می‌دهند، مؤمنان با دیانت به تصدیق و اعتقاد جازم به آن مکلف هستند و نباید هیچ گونه شک و توهمی را در این زمینه به خود راه دهند و این خود، لازمهٔ خارجی این امر است.

کشف معصوم علیه‌السلام برای مؤمنان که صاحب آن کشف نیستند، کشف نیست و رؤیت و یافت خارجی آنان را به همراه ندارد، بلکه تنها حکایت و استماع کشف معصوم علیه‌السلام است؛ چنان‌که بیانات قرآن و کلمات فراوان حضرات انبیا و اَخبار و حکایات معصومین علیهم‌السلام که در سراسر حیات پربار ایشان ایراد شده، تمامی بیان حقایق واقعی است که در حیطهٔ قدرت و علم آنان می‌باشد و استماع آن برای دیگر راه‌یافتگان معارف حقیقی، تنبّهی است.

اگرچه هر کشفی، تنها برای صاحب کشف حجت است و برای دیگران کشف به شمار نمی‌رود؛ ولی ممکن است معصوم علیه‌السلام و یا غیر معصوم از اولیای الهی، واقعه‌ای را که خود یافته و یا گوشه‌ای از آن را به دیگری بنماید و آن فرد و یا گروه نیز به کشف آن حقیقت برسند که در واقع این کشف، وصول به آن حقیقت است ـ اگرچه برای لحظه‌ای باشد ـ که به عنایت معصوم و ولی برای آن فرد و یا آن گروه تحقق یافته و بدیهی است که در این‌جا، آن فرد یا گروه در این کشف، استقلالی ندارند و کشف آن‌ها تابع کشف معصوم و یا آن ولی می‌باشد.

می‌شود که ولی و امام علیه‌السلام در نفس فردی تصرف نماید و او را در افق دید عالَمی برتر و یا مصداقی از عوالم بالا قرار دهد که این امر نه تنها امکان وقوعی دارد، بلکه چه بسیار اتفاق افتاده است.

لسان قرآن کریم و سنت و سراسر زندگانی حضرات معصومین علیهم‌السلام و اولیای خدا چنین بوده است؛ به‌طوری که نیاز به بیان ندارد و چهره‌های گوناگون این امر، در کردار و گفته‌ها و محاجات عمومی و تربیت‌های فردی انبیا و اولیای به‌حق الهی علیهم‌السلام به وضوح دیده می‌شود.

از بیان این امر، موضوع بسیار جالب و ارزشمندی برای هر فرزانهٔ محققی به وضوح آشکار می‌گردد و آن این که اگرچه مقامات و مکاشفات عرفانی و دریافت حقایق و معانی عوالم مختلف عینی تجردی، به‌طور اصالی در اختیار اولیای خدا علیه‌السلام قرار دارد؛ ولی راه برای همهٔ بندگان خدا باز بوده و تصور هر ممنوعیتی برای سالکان دلسوخته و از غیر حق رهیده، محال است؛ بنابراین، هرکس می‌تواند به اندازهٔ وعاء و ظرف وجودی خود، به طور تبعی به مراتبی از مقامات آن بزرگواران راه یابد و این مطلب، زمینهٔ جستجو و کنکاش هرچه بیش‌تر نفوس مستعد همهٔ خوبان عالم را فراهم می‌آورد و حتّی وارستگان راه‌یافته را به سیر و سلوک بیش‌تر جهت میل به عوالم بالاتر سوق می‌دهد و مراد از نوع دوم از راه‌های یافت و وصول نیز همین معنا می‌باشد.

کشف غیر معصوم:

عارفی چیزی می‌بیند و یا از آن خبر می‌دهد، کامل و رسیده‌ای دربارهٔ رؤیت و کشف خود سخن می‌گوید.

ما نسبت به کشف معصوم علیه‌السلام مُلزَم به پذیرش و اطاعت از آن هستیم. این بزرگواران که از مصادیق واقعی و عینی انسان کامل می‌باشند، گذشته از آن که واژه‌های پیامبر و امام و دیگر عناوین دینی را سزاوار هستند، مصادیق واقعی و به‌حق عرفای کمّل و اقطاب و دیگر القاب نیز می‌باشند. کشف آن‌ها کشف تامّ و عین واقع است و حکایت آن‌ها از صدق و عدل تمام برخوردار می‌باشد و هیچ دوگانگی و تباینی میان قوه و فعل آنان با مراتب معنوی ایشان وجود ندارد؛ زیرا کشف تام که از لوازم عصمت و طهارت است، ذاتی اولیای معصومین علیهم‌السلام می‌باشد.

ولی دستهٔ دوم از مکاشفات که برای عرفا و اولیای الهی که داعیهٔ عصمت ندارند رخ می‌دهد، از این لازمهٔ ذاتی بی‌بهره است. 

البته، باید

روشن باشد که راه وصول به حقایق از طریق مکاشفات معنوی، حقیقی و صوری بدون هیچ محدودیت خاصی برای همگان باز است و هیچ منع و یا فقدان اقتضایی برای آن وجود ندارد؛ زیرا حقایق غیبی و عوالم حقیقی، مصادیق خارجی موجودات تجردی است و هنگامی که رفع موانع و دفع کدورات نفسانی از چهرهٔ باطن آدمی گردد، وجهی برای عدم رؤیت باقی نمی‌ماند؛ اگرچه رفع موانع، چندان آسان نیست و مشکلات فراوانی دارد که نمی‌توان به آسانی از آن گذشت.

پس تنها امری که ما را از حقیقت خود و بسیاری از حقایق عوالم هستی دور می‌دارد و از آن بی‌نصیب می‌سازد، همانا موانع نفسی و عوارض شوم غرایز انسانی است.

با رفع موانع می‌توان استعداد نیل به عالی‌ترین مراحل و مقامات حقیقی انسان را در خود شکوفا نمود و به کشف و شهود و وصول حقایق دست یافت.

هرچند گفتن این مطالب آسان است؛ ولی تحقق آن، امر دیگری است و جز اندکی از اندک، توفیق چنین دستیابی را پیدا نمی‌کنند و آدمی چنان درگیر دنیای مادی خود گردیده است که گذشته از آن که آرزوی چنین عوالمی را به دل راه نمی‌دهد، ممکن است به جایی رسد که از تمامی آن‌ها گریزان باشد؛ به‌طوری که اگر نوع ضعیفی از کشف نیز به ندرت و در مناسبتی برای کسی پیش آید از آن با وحشت فراوان فرار می‌کند.

امکان وقوعی این‌گونه امور و تحقق یافت‌ها و مکاشفات غیبی برای عارف واصل و صاحب امر ـ در صورت رفع موانع ـ امری ضروری و حتمی است و هیچ جایی برای بحث و گفت‌وگو ندارد؛ چنان‌چه لسان شریعت و بیان صاحبان دیانت بر این امر استوار می‌باشد و اساس کار خود را از ابتدا تا پایان، بر اعجاز و اِخبار از عوالم غیبی قرار می‌دهد و بدین‌سان، ارشاد همگان می‌نماید.

همانندی کشف با قطع عادی:

مکاشفات غیر معصوم از اولیا و کمّل از عارفان که ملاک صدق و عدل در اعماق جانشان موجود می‌باشد واقعیاتی است که برای خود آنان حقانیت تمام دارد؛ زیرا این کشف، رؤیت حقیقی و مطابق با واقع است.

برخورد آن‌ها در این‌گونه امور همانند برخورد مردم عادی در امور محسوس و ظاهری خود می‌باشد. همان‌طور که نمی‌شود کسی را از ظاهر محسوس و رؤیت روشن خود بازداشت و تکذیب نمود، نمی‌توان رؤیت عارف را با فرض عدل و صدق، تخطئه و تکذیب کرد.

کشف چنین عارفی در واقع همانند قطع قاطع می‌باشد. هرگز نمی‌توان کسی را که در امر محسوسی، قطع و یقین پیدا می‌کند و واقع را می‌بیند، از یقین خود بازداشت و او را در این حصول، تخطئه نمود.

کشف عارف برای خود، حقیقت و حجّت است و هم‌چون قطع است و برای دیگری مجال نفی و انکار و یا دخل و تصرف در آن وجود ندارد.

قاطع و یا مُکاشِف در این حال، دیگر در خود مجال توهم و یا پذیرش گفتهٔ مخالف را به خود راه نمی‌دهد و به‌طور کامل، مشغول قطع و کشف خود می‌باشد و این خود، امری است روشن و واضح که به بیانی بیش‌تر نیاز ندارد.

ارزش کشف غیر معصوم:

تنها موضوعی که در این‌جا پیش می‌آید و تفاوت کشف معصوم و غیر معصوم را نمایان می‌سازد، عدم لزوم اعتقاد و اذعان برای دیگران نسبت به کشف غیر معصوم است.

هنگامی که عارفی از کشفی خبر می‌دهد یا یافت‌های خود را بازگو می‌کند، این امر برای دیگران ارزش حقیقی ندارد و حجت نیست؛ بلکه تنها استماع قول مدعی کشف است و برخلاف کشف معصوم، اذعان به آن لازم نیست.

عارفی که از دیده یا شنیدهٔ خود خبر می‌دهد، حجیت تمامی مکاشفات وی ویژهٔ اوست و برای دیگران حجّیتی ندارد؛ اگرچه ممکن است برای مبتدی دلباخته، با لذت و رغبت همراه باشد، ولی فایدهٔ دیگری ندارد و دارای آثار حُکمی و وضعی نسبت به دیگران نیست.

با فرض صدق و عدل عارف و به دلیل عدم محالیت و امتناع عقلی و تخطئهٔ شرعی نسبت به این‌گونه امور، مجال انکار و یا تکذیب عارف برای هیچ عاقل و دانایی باقی نمی‌ماند.

اگرچه دلیلی بر لزوم اعتقاد به کشف عارف وجود ندارد، انکار و تکذیب او جایز نمی‌باشد؛ زیرا دلیل روشنی برای انکار وجود ندارد و با فرض صدق و عدالت عارف، منکر وی، در حکمِ جاهل می‌باشد.

پرسش مهمی که در این زمینه رخ می‌نماید این است که اگر کشف عارفی در زمان حیات آن عارف و یا بعد از آن، به‌طور قطع و ضرورت از نظر ما باطل و نادرست باشد، باید با آن چه کرد؟

بسیاری از مکاشفات مدعیان پابرجای عرفانِ صوری، نسبت به امور فراوانی از موضوعات و مسایل غیبی همین گونه است؛ به‌طوری که بطلان آن از ضروریات است و به‌ویژه در مورد تطبیق عوالم غیبی چون عرش و کرسی بر افلاک و بسیاری از مکاشفاتِ مربوط به آن، چنین می‌باشد.

به عنوان مثال، عارفی می‌گوید عرش و کرسی چنین و چنان است و آن را در فلک چندم دیدم یا جابلقا و جابلسا در فلان مکان آن‌چنانی قرار دارد و حال آن‌که به‌طور مسلم، اساس تمامی این سخنان بر باد است؛ زیرا او می‌گوید در فلک چندم بعد از فلک چه و چه، چنین و چنان دیدم؛ در حالی که ما یقین داریم چنین افلاکی وجود خارجی ندارد و این خانه از پایه و اساس، ویران است و اگر امروز خود آن عارف سر از گور درآورد و سری به دنیای امروز بزند، دیگر هوس چنین کشف و نقل‌هایی نمی‌کند.

این‌جاست که هر آدم عاقلی با چنین مکاشفات عرفانی درگیر می‌شود و باید راه انصاف و دقت را پیش گرفت و به‌طور قطع گفت: هنگامی که کشفی به این وضع افتاد و سرنوشتی چنین پیدا کرد، دیگر ارزش کشف را ندارد؛ زیرا این‌گونه به اصطلاح کشف‌ها برای ما چیزی جز جهل آن فرد مدعی را اثبات نمی‌کند و آن عارف در نظر ما، گرفتار انحراف و دوری از واقعیت شده است.

انسان آگاه می‌فهمد که چنین انسانی جهل خود را «قطع» می‌بیند و گرفتار امری موهوم شده است؛ چرا که کشف او مطابقتی با واقع و نفس‌الامر ندارد.

صاحب این مکاشفات موهوم، هم‌چون برادری است که گمان می‌کند برادرش مرده است، از این رو شیون سر می‌دهد و ناله و فریاد می‌کند؛ در حالی که برادرش زنده است.

چنین قطع و علمی برای این برادر که در خیال خود می‌پندارد که برادرش مرده است، ارزش علمی و واقعی ندارد و اثری بر آن بار نمی‌گردد؛ اگرچه برای آن مدعی، هنوز دارای اثر است و به دید اعتبار به آن می‌نگرد. از این رو، شیون سر می‌دهد، فریاد می‌کند و نالان است و هیچ گفتاری در او مؤثر نیست. تنها راهی که برای بیرون آوردن این فرد از یقین باطل خود وجود دارد این است که برادر زنده‌اش را به او نشان دهند تا بفهمد، آن‌چه را به یقین می‌دانسته، اشتباه بوده است و بدین‌ترتیب می‌توان شیون او را به اشک شوق مبدّل ساخت. پس هر دلیلی یارای دفع چنین کشف و قطع کاذبی را ندارد؛ زیرا ممکن است فرد در مقابل آن دلیل، مقاومت نماید و قطع و کشف خود را حفظ نماید و از این جهت، میان قطع و کشف، تفاوتی نیست.

اگر آن عارف زنده گردد و یا زنده باشد و با دلیل محکمی بر او ثابت شود که کشف او چگونه باطل بوده است، دیگر خیال خود را به خطا کشف نمی‌پندارد و چنین کشفی را رها می‌نماید.

البته، تا چنین بداهتی حاصل نگردد، او در کشف خود غرق خواهد ماند و با همان خیالِ رؤیت، محشور خواهد شد.

از آن‌چه گذشت به دست می‌آید که تفاوت مهم و اساسی میان کشف معصوم علیه‌السلام و غیر معصوم وجود دارد. در مکاشفات معصوم احتمال خطا و توهم و عدم مطابقت آن با واقع وجود ندارد؛ در حالی که مکاشفات غیر معصوم چنین نیست. کشف هر عارفی را می‌توان به دیدهٔ شک و تردید نظر نمود و احتمال خطا را در آن روا داشت؛ اگرچه با فرض صدق و عدل، تکذیب و افترا به آن جایز نیست.

البته، در صورتی که دروغ و تزویر عارف و یا فسق و سهل‌انگاری وی در گفته‌ها یا دیده‌ها و یا نقل وی برای کسی محرز باشد، مجال انکار برای وی فراهم می‌شود و گذشته از احتمال خطا، می‌توان احتمال عمد و قصد و تزویر را در او منتفی ندانست.

با فرض تزویر و کذب است که زمینهٔ انکار پیش می‌آید و با فرض عدم عصمت، جای شک و توهم و خطا که خود امری نفسانی است، باقی می‌ماند و تنها مکاشفات و بیانات غیبی حضرات انبیا و ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام است که مجال هیچ یک از این امور را ندارد.

بیانات گذشته و احکام مختلف آن برای پویندگان عرفان و روندگان این راهِ پر بیم و خطر، بسیار لازم و ضروری است؛ زیرا بزرگان عرفان و صاحبان این مراتب و مقامات، هر یک در نقل‌ها و یافته‌های خود چه بسیار مدعی این‌گونه مقامات و مکاشفات بوده‌اند؛ اگرچه بسیاری از یافته‌های آنان قابل احترام و دارای ارزش نظری و عملی برای روندگان این راه است، در بیانات آن‌ها چه بسیار سخنان باطلی یافت می‌شود که گذشته از بطلان، مجال هیچ توجیه و تأویلی در آن راه ندارد.

ملاک مکاشفات عارف:

ابتدا این پرسش پیش می‌آید که با این همه دگرگونی که در بسیاری از کشف‌های غیر معصوم وجود دارد، به‌طوری که می‌توان احتمال هر خطایی را دربارهٔ آن داد و حتی در بسیاری از آن‌ها خطا محرز است، چه اعتمادی می‌توان نسبت به یافت‌ها و کشف‌ها و مکاشفات غیر معصوم داشت؟

کذب و افترا یا تزویر را که کنار بگذاریم، صرف احتمال خطا یا قطع به خطا در بسیاری از آن‌ها، برای اعتبار هیچ کدام مجالی باقی نمی‌گذارد.

در پاسخ این پرسش باید گفت: مقامات، مکاشفات و یافت‌های صوری یا معنوی و یا هر نوع دیگری از آن، به‌طور کلی و عمومی ملاک مشخص و جداگانه‌ای دارد که بیگانه و بی‌ارتباط با تمامی مصادیق باطل است؛ زیرا برای همهٔ مکاشفات عرفانی، حقیقتی است محقق و منطبق با مصادیق خارجی و یافت‌های واقعی مشخص، که وصول به تمامی آن‌ها در راستای رفع موانع، ممکن و قابل تحقق است و توجه به این امر، نه‌تنها به عارف در رفع موانع کمک می‌کند، بلکه حقیقت معقول و ملموسی می‌باشد که او را برای همیشه سرخوش می‌دارد.

حقیقت کشف:

 پرسش دیگر این است که اساسا چه ملاک و میزانی برای تمایز مکاشفات از خیالات و اوهام در عرفان وجود دارد؟ با چه ضابطه و قانونی می‌توان این دو نوع از یافت‌ها و بافت‌های انسانی را در لوای عرفان بررسی نمود و هر یک را از دیگری تمییز داد؟

برای گریز و رهایی از چنین سرگردانی، عرفان چه مبنا و اساسی را برای مصونیت یافت‌های خود در پیش پای عارف و یا هر پوینده و ناظری می‌گذارد تا به‌طور کلی و فراگیر، از تمامی این رهزن‌ها مصونیت حاصل گردد؟

میان یافته‌ها و کشف عارف و معصوم علیه‌السلام تفاوتی نیست و تنها امری که مطرح است ـ همان‌طور که در پیش بیان شد ـ این است که در مکاشفات عرفای غیر معصوم در دید ناظر خارجی، امکان خطا و یا وقوع اشتباه وجود دارد و این امر، ارتباطی با واقع کشف و یافت شخصی عارف از دید کلی عرفان ندارد و توهم خیالی بودن مواردی از آن، با کبرای کلی آن بی ارتباط است و احتمال بروز خطا و اشتباه در چنین مواردی، موجب تخطئهٔ کلی آن نمی‌شود.

عدم ایجاب، خود دلیل قاطعی در این باب می‌باشد؛ زیرا که کلی و شمول امری به واسطهٔ مصادیق انحرافی و توهمی که به طور تخصصی از تحت آن عموم خارج است، هیچ گاه مورد تهدید قرار نمی‌گیرد و شمول آن زایل نمی‌شود.

مصادیق خارجی و جزیی، هنگامی که با کلی طبیعی خود انطباق داشته باشد، قطعا مورد حمایت آن کلی قرار می‌گیرد و در غیر این صورت، از افراد آن طبیعت نیست و با آن، وحدت نوعی ندارد.

درست است که در صورت بطلان فرد، کلی طبیعی، شمول خود را از آن فرد دریغ می‌دارد؛ ولی بطلان فردی از افراد موهوم نمی‌تواند موجب اضمحلال و یا محدودیت طبیعی خاصی گردد، بلکه تنها می‌توان گفت این فرد مناط و مِلاک سرایت را ندارد؛ زیرا هیچ‌گاه با بطلان مصداق و فردی، طبیعی و کلی امری مورد پرسش قرار نمی‌گیرد و هر یک، به‌طور کلی احکام جداگانهٔ خود را دارد.

بنابراین، اشتباه عارف در کشف، به حقیقت کشف ارتباطی ندارد، بلکه خطا و اشتباه، مربوط به طریق وصول و مشکلات و موانع عارف مُکاشِف است؛ هم‌چنان که اگر کسی درک غلط نسبت به واقعیت داشته باشد، این امر، به نقش واقعیت ضرر نمی‌رساند.

این شبهه و توهم در عرفان و مکاشفات عرفانی همانند همان توهم مشهور در منطق نسبت به قیاس و برهان و اشتباهات خدایان منطق است که به‌طور خلاصه بیان می‌گردد.

«منطق»، میزان و روش صحیح شناخت را به هر اندیشمند آگاهی می‌آموزد و جایی برای توهم خطا و انحراف باقی نمی‌گذارد و طریق صحیح و صددرصد شناخت را برای همگان ارایه می‌دهد.

قواعد کلی و کلیات شکل‌های عمومی، به‌خصوص شکل اول چنان نظام‌مند دنبال می‌شود که ضمانت دفع تمامی توهمات را به دنبال دارد.

منطقی، هنگام ترسیم منطق و روش کلی شناخت، حدود و مرزهای منطق را چنان محکم و دقیق مشخص می‌سازد که از هر ابهام و احتمال خطایی به‌دور باشد.

منطقی می‌گوید: برهان آن است که علم باشد و علم آن است که با یقین کامل برابر باشد و غیر آن را علم نمی‌نامد و هر تصدیقی را علم به شمار نمی‌آورد و فقط تصدیقی را که امتناع نقیض را به همراه دارد و امکان نقیض خود را نفی می‌نماید، علم می‌شمارد.

منطقی، از تمامی اقسام و انواع شناخت، تنها برهان و قیاس، آن هم در قالب شکل اول را بر می‌گزیند و صورت و مواد آن را استوار و محکم ترسیم می‌نماید تا از هر گونه انحراف و خطایی مصون گردد.

هنگامی که منطقی، شرایط و خصوصیات صوری قیاس را عنوان می‌کند و صحت و سقم هر یک را بیان می‌دارد، چنان این امر را به دقت دنبال می‌کند که دیگر جایی برای پرسش باقی نمی‌گذارد و نیز وقتی که در مقام بیان خصوصیات مواد برهان و قیاس بر می‌آید چنان این امر را به‌طور متقن عنوان می‌دارد که دیگر احتمال انحراف را از هر ذهن مشوبی دور می‌سازد و با بیاناتی از این قبیل خود را می‌آراید: مقدمات برهان باید یقینی، کلی، ذاتی و ضروری باشد و خلاصه آن قدر باید و باید ترتیب می‌دهد و چنان مرزهای این امر خطیر را مشخص می‌نماید که گویی دیگر هرگز تیری از این تیرانداز ماهر به خطا نخواهد رفت و هرگز خطایی در گرد حریم آن رخ نخواهد داد.

همانندی کشف غیر معصوم با داده‌های منطقی:

منطقی با وجود در اختیار داشتن چنین روشی یقینی در شناخت و سعی بلیغی که در مقام بیان و توضیح چنین توافقی می‌کند؛ به‌طوری که آن را چراغ هدایت خود می‌دانند، باز وی که خود را صاحب روشِ یقینی و صد در صد و پیشتاز شناخت کامل و مطلق می‌داند؛ اما منطق‌دانان بزرگی هم‌چون «ارسطو»، «ابن‌سینا» و «خواجه» در میان بیانات و پندارهای خود چه بسیار مرتکب خطا و اشتباه گردیده و چه بسیار مواردی که دچار لغزش شده‌اند؛ به‌طوری که گاهی افکار آنان چنان درگیر آشفتگی و تشتت شده است که مگو و مپرس.

منطق، امکان هر خطا و اشتباه را در محدودهٔ شناخت خود دفع می‌نماید؛ ولی چه بسیار مواقع که منطقی دچار لغزش و اشتباه گردیده است.

در پاسخ به چنین شبهه‌ای باید گفت: نباید اشتباه و لغزش‌های علمی منطقی را با روش‌ها و راه‌کارهای منطق خلط نمود.

این که منطقی و یا خدایان منطق خطا می‌کنند، منافاتی با صحت روش شناخت و کمال منطق ندارد.

روش منطقی هرچه باشد، به منطق سرایت نمی‌کند و منطق خود را از هر گونه انحراف و خطا باز می‌دارد؛ اگرچه امکان و یا وقوع انحراف و خطا از منطقی منتفی نیست و این امر، نقص و کمبودی برای منطق به شمار نمی‌آید و تنها عدم رعایت اصول منطقی در به کار بردن صحیح موازین کلی و تطبیق مصادیق آن است که چنین لغزش‌هایی را به بار می‌آورد و این دو امر، به‌طور کامل از یک‌دیگر جداست.

«نیاز انسان به وحی و عصمت»:

منطق در صورتی که منطقی، اصول و قواعد آن را به صورت کامل رعایت کند، در حفظ و حراست اندیشه‌های بشر از خطا و اشتباه، ضمانت تمام دارد، در غیر این صورت، به قدر کاهش رعایت موازین منطقی، لغزش‌ها و زاویهٔ انحراف از واقع و نفس الامر بیش‌تر می‌شود تا جایی که اندک اندک اندیشهٔ آدمی را فرسنگ‌ها از مقصد اصلی دور می‌سازد و این خود، تنها راهِ پر خطر و گردنهٔ باریکی است که هر انسان اندیشمندی را به احتیاط و صبوری وامی‌دارد؛ اگرچه با همهٔ این دقت‌ها، باز در پایان، از لغزش‌ها مصون نمی‌ماند و این امر، خود نیاز و احتیاج آدمی را به وحی و عصمت گوشزد می‌نماید و انسان را به سوی صدق و واقعِ مطلق، راهنمایی می‌نماید و دل در گرو آن می‌نهد.

بنابر این، اگرچه این امر مسلم است که هرچه دقت و رعایت منطقی بیش‌تر باشد، لغزش او کم‌تر است؛ امّا لغزش وی در عمل به روش سالم شناخت و اساس کلی نظام کامل اندیشه؛ یعنی منطق، ارتباطی ندارد و در نتیجه، این‌گونه است که شبهه‌ای که در انتقاد به منطقی بیان شد و در عرفان، نسبت به عارف مطرح است، پاسخ داده می‌شود. به هر روی، هم‌چنان که اشتباهات و لغزش‌های منطقی را نمی‌توان به حساب منطق گذاشت، نمی‌توان اشتباه و لغزش عارف را خرده‌ای بر عرفان دانست.

مقام کشف و عالم مکاشفات و امکان دستیابی به غیب اشیا و حقایق هستی، خود امری روشن و مبرهن است که با رفع موانع حاصل می‌شود و این امر، منافاتی با بعضی از خطاها و لغزش‌های عارفِ غیر معصوم ندارد. بر این اساس، به قدر رفع موانع، چهرهٔ حقایق و واقعیات نزد عارف مکاشف، آفتابی‌تر می‌شود و به‌قدر نقص و فتور در این امر، اشتباهات و دوری از آن، بیش‌تر می‌گردد و میزان صحت و سقم همهٔ آن‌ها، چیزی جز کشف تام محمدی صلی‌الله‌علیه‌وآله ، «قرآن کریم» و حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام و «سنّت» که بر اساس وحی و الهام و عصمت است، نمی‌باشد.

اساس کشف که منطبق بر کشف معصوم علیه‌السلام است، بنیادی محکم و استوار دارد و لغزش برخی از عارفان، زیانی به اصل آن وارد نمی‌آورد؛ جز این که عارف را به احتیاط بیش‌تر وامی‌دارد.

لغزش عارف متوجه شخص عارف است و او را به احتیاط کامل وامی‌دارد و عدم انطباق میان کلی کشف با مکاشفات عارف، هر عارف هوشیار و هر مجاهد آگاهی را به زیرکی و احتیاط برمی‌انگیزد و لحظه‌ای او را بی‌نیاز از وحی و عصمت و راهنمایی معصومین علیهم‌السلام نمی‌سازد.

منطقی و عارف، هر دو، گذشته از احتیاط و رعایت هرچه بیش‌تر در دید و اتخاذ رأی و تلاش برای رفع موانع وصول به واقعیات، باید خود را در مقابل مبدء فیض الهی و واصلان کامل و حضرات معصومین علیهم‌السلام خاضع قرار دهند و تمامی یافته‌ها و اندیشه‌های کامل خود را با معیار وحی و عصمت هماهنگ سازند و لحظه‌ای خود را بی‌نیاز از آن ندانند و این خود، میزان و شأنی برای منطقی و عارف واقعی است و زیانی برای مقام کشف و اندیشهٔ کلی نمی‌باشد و به‌طور قطع، این دو امر را باید از یک‌دیگر جدا ساخت و برای هر یک، معیار مشخّص خود را به کار گرفت.

درست است که اصل برهان و عرفان و اندیشه و کشف، دو شاهراه بزرگ برای اندیشه و سیر و سلوک انسان است و آدمی در طی طریق و درک حقایق عالم و راه‌یابی به سراپردهٔ غیب می‌تواند نهایت استفاده را از آن ببرد، ولی در عین حال، هر دو طریق حصولی و حضوری (منطق و عرفان)، خود را میهمان وحی و عصمت می‌یابند و حکیم و عارف نیز نباید لحظه‌ای از این روش روشن که ثمره و نتیجهٔ آن، وصول به حقیقت واحدی است غافل باشد؛ چرا که این نگرش، نه تنها نیاز انسان را در درک مجهولات به‌خوبی تأمین می‌نماید، بلکه او را در پیمودن این طریق، تا وصول به واقعیات و حقایق هستی، ثابت قدم می‌دارد و او را از هر گونه تشتّت و آشفتگی حفظ می‌نماید.

میزان کشف صحیح:

آن‌چه عارف می‌یابد هنگامی می‌تواند کشف کامل و صحیح باشد که گذشته از آن که دارای تهافتی نباشد، برهان و عصمت را از خود دل‌آزرده نسازد و منافاتی با این دو نداشته باشد، که در غیر این صورت، آن یافته، ارزش عرفانی ندارد.

اگرچه تشخیص این امر، در بسیاری از موارد، مشکل است و باید عارف در هر مرتبه‌ای از سیر و سلوک که هست، هیچ گاه اندیشهٔ استقلال و بی‌نیازی از وحی را به خود راه ندهد و به طور مداوم، از تمامی حضرات انبیا و ائمهٔ هدی علیهم‌السلام و مَثَل اعلای حق، حضرت زهرا علیهاالسلام استمداد جوید، که این خود، رمز شناخت تمامی رهزن‌ها و توهماتی است که در این وادی پیش می‌آید.

منابع:

۱٫دانش زندگی/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷

۲٫عوالم مینا/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷

جستارهای وابسته:

انسان، کمال، نفس، خواب، رؤیا، علم، غیب، حکمت، عرفان، سلوک، تعبیر، تأویل، وحی، اعجاز، محبوب، مُحب، نابغه.

 

 

مطالب مرتبط