چیستی معرفت:
در منطق، معرفت را به «باور صادق موجه» معنا میکنند. معرفت همان باور و اعتقاد است که اگر ارزش صدق داشته باشد، مهم نیست از چه راهی حاصل شده است.
تفاوت علم و معرفت:
تفاوت معرفت با علم در این است که علم، امری کلی است و معرفت، امری جزیی. متعلّق معرفت، امور جزیی شخصی و اشیای خارجی است و به پدیدههای ذهنی و مفهوم، تعلق نمیگیرد؛ برخلاف علم، که قابلیت آن، کلیگرایی ذهنی است.
معرفت و اعتقاد تقلیدی:
ممکن است اعتقاد به خدا در کسی با دیدن انسانی وارسته زنده شود؛ همانطور که بسیاری از مسلمانان صدر اسلام با دیدن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مسلمان میشدند. البته چنین باوری، محدود و ابتدایی است و برای رسیدن به کمالات نیاز به رشد و توسعه دارد. به هر روی میتوان به امور اعتقادی به گونهٔ تقلیدی باور داشت؛ همانطور که میشود محققی توانمند د ر این زمینه، به باور و معرفتی نرسیده باشد.
معرفت عرفانی:
عرفان دو چهره و روند اساسی دارد: نظری و عملی. عرفان نظری معرفت است و عرفان عملی، وصول عینی به یافتههای حقی است؛ پس بدون عرفان نظری، عرفان عملی ممکن نیست؛ چنان که بدون رسیدن به پیآمدهای عملی، عرفان نظری مثبِت ندارد و تنها ادعاست. همانطور که فلسفه و عرفان مانند دو بال برای پرواز است، معرفت و عمل نیز دو بال برای وصول به حضرت حق است.
معرفت در عرفان، نوری است که قلب را فرا میگیرد و دل را باز و گسترده مینماید و برایند رؤیت و شهود ذات امور جزیی است با مراتب تشکیکیای که دارد و به وصف تعلق نمیگیرد و امری تولیدی و انشایی است که حافظه و معلومات در آن دخالتی ندارد و آفریدهٔ خلاقیتِ یکی از مراتب هفتگانهٔ باطنی است و واقعنمایی و استدلالپذیری و نیز قابلیت نمود خارجی و بیرونی دارد و احتمال خلاف آن داده نمیشود؛ یعنی دستکم اطمینانآور است و میشود آن را در ساز و کار تقلید به دیگری انتقال داد.
معرفت قابلیت نمود بیرونی دارد. بر این اساس، عمل از مراتب معرفت و نماد آن است و این معرفت است که شکل کردار، گفتار و رفتار به خود میگیرد؛ همانطور که در مثل گفته میشود: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». عمل هر کسی چهرهٔ ظاهرِ حقیقت اوست و هر کار آدمی که به انجام میرسد، جلوهای از هویت باطنی اوست؛ از این رو، با نگاه به عمل خود، میتوان حقیقت خویش را یافت. خطِ نوشته نیز آینهٔ باطننماست و کفش و لباس و مو و رنگهای مورد علاقه و دست و پا و خط و عارض و به طور کلی، هیکل ظاهری و تن انسان نمای تماشایی باطن است و چشماندازی بر هویت آدمی است که پنهان او را در افق دید میگذارد و آن را آشکار میسازد. همانطور که خداوند هم باطن است و هم ظاهر، و در فعل خود هویداست؛ به گونهای که: «فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»(۱).
- بقره / ۱۱۵٫
انسان نیز به هر یک از کردههای خود که نظر افکند، خود را با محتوایی که دارد، در آن میبیند. توجه به همین کردارها و علایق و سلایق و ویژگیهای طبیعی و نیز انتخاب فرم و رنگ لباس و دیگر انتخابهاست که میتواند در یافت «اسم رب» راهگشا باشد. عمل آدمی از اندیشه و معرفت وی جدایی ندارد. در واقع، عملِ هر کسی ظهور خود اوست. امتها نیز نمایندهٔ افکار خود هستند؛ هرچند دولتها ممکن است سیاسی و ساختگی باشند. امتها ـ اعم از این که جامعهای توحیدی باشند یا خیر ـ همه طبیعی و بیانگر خود هستند. طبیعت، همواره حقیقت خویش را مینماید و ظهور خود میباشد.
مراتب معرفت:
معرفت، دارای سه مرتبهٔ کلی است: تشبُّه، تخلّق و تحقُّق. سالکی به وصول دست مییابد که این سه میدان کلی را طی کند. مرتبهٔ تشبه، همان مرتبهٔ اسلام، و مرتبهٔ تخلقْ همان مرتبهٔ ایمان، و مرتبهٔ تحققْ همان مرتبهٔ احسان است که بالاترینِ آن است و به همان میزان از شمار افراد آن کاسته میشود. در برابر، سالکان متشبّه، مشهورترین افراد در عرفان هستند و شماری فراوان دارند.
بیشتر مشاهیر عرفان با تمامی گستردگی شهرتی که دارند در مرتبهٔ تشبُّه قرار دارند. سالک در این مرتبه به حق تشابه پیدا میکند. البته وی در این مسیر، غریب و تنها میشود. او از مقامات معنوی، تنها دانش آن را دارد و از آن سخن میگوید؛ اما در متن ماجرای این حقیقت قرار ندارد. سخن گفتن از مراتب سلوک بعد از مدتی تعلیم، آسان است و برای آن کسی که فراوان داد سخن میدهد ـ بهویژه اگر بخواهد آن را برای دیگران تشریح کند و سلوک کاسبکارانه داشته باشد ـ قساوت قلب میآورد. میگویند کوزهگر در کوزهٔ شکسته آب میخورد؛ چرا که کوزههای بسیار دیده است. یا در روایت است: «خُدّامنا وقوامنا شرار خلق اللّه»(۱). کسی که قرب شدید دارد، از حرارت ولایت میسوزد. آتش ولایت، که میتواند الماس بسازد، در برابر، نزدیک و آشنایی را که در پی کاسبی و کسب عنوان و موقعیت در نزد خلق اللّه است یا به تحریف شخصیت و زندگانی یا سخنان ولی خدا میپردازد، خاکستر میسازد. استفاده از آیات و روایات و نیز موعظههای اخلاقی برای کاسبی نیز قساوت قلب میآورد.
- شیخ طوسی، الغیبة، ص ۳۴۵٫
سلوک سفر به سوی خداوند است؛ اما سفری بسیار آرام و بیصدا؛ بهگونهای که گاه سالک نمیداند در کجا قرار دارد. این در حالی است که او یا به بهشت رسیده است یا به جهنم؛ اما نمیبیند! اولیای خدا دنیا را طی میکنند و نمیبینند؛ همانطور که «فزت وربِّ الکعبة»(۱) این معنا را میدهد و موقعیت بلند حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را مینمایاند. او پیش از این، فصلالخطاب بود و «ارتدّ النّاس بعد رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله إلاّ الأربعة»(۲) پیش آمد. حال اگر آن فوز نمایان میبود، چیزی نمیماند.
سلوک، مسیری است که بسیاری در آن چشم بسته میروند و مصداق «لو تکاشفتم ما تدافنتم»(۳) هستند. در آن، نه کشفی است و نه مشاهدهای، و بعد از این است که مشاهده میآورد. اگر کسی میخواهد از این سخنان بگوید، بهتر است با خود نجوا کند و اگر کسی در این میان متوجه شد، اشکالی نیست؛ همانطور که امام جماعت نماز خود را میگزارد بدون آن که توجه کند کسی به او اقتدا میکند یا نه؛ وگرنه امام جماعت نیز به خود اقتدا کرده است و مأموم نفس خویش است و میپندارد امام است.
کسی که در میدان تشبه قرار دارد، خوب نیست برای دیگران از سلوک و مقامات عرفانی بگوید؛ چه رسد به آن که کسی تشبه را نداشته باشد و به صرف عادت، حرفی بزند! که ما را با آن که بیرون از راه است و سلوکی ندارد، سخنی نیست.
سالکی که برخی از مسیر را پیموده و غریب شده است، به حقتعالی تشبه دارد و ادای حق را در میآورد. محبت و عشق چنین کسی تصنّعی است و خود را به حق میمالد تا بویی و رنگی را به صورت ساختگی
- مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۳۸۵٫
- سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۶۲٫
- شیخ صدوق، امالی، ص ۵۳۱٫
بگیرد و بیش از این نیست و چنانچه بیش از تصنع به وی فشار وارد شود، همه را زمین میگذارد. بیشتر سالکان با تشبُّه گام برمیدارند. اینان هستند که با فشار یکی از اولیای محبوبی، به ارتداد میگرایند و «أَکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ»(۱) وصف آنان است. آنان را میشود به کوهپیمایی، نماز جمعه و دیدن فیلم عصر روز جمعه برد؛ اما به جبهه نه! باب تشبُّه یعنی همین رفتن تا این نزدیکیها و داشتن ادعای آن بلندیها. تشبه، همان کوهپایه است که حتی نوزاد شیرخوار و بچهٔ خردسال و زن باردار هم میآید؛ اما قلهٔ کوه که جای تحقق است، مسیری صعبالعبور و طاقتفرساست؛ مسیری که ممکن است کسی پرت شود و وقتی آن پایینها به خود میآید، لباسهای خود را پارهپاره میبیند؛ البته اگر بدنی سالم برای او مانده باشد. در این مسیر، هستند کسانی که به عمد، سالک را پرت میکنند، جدی هم پرت میکنند. تشبُّه، بودن در فرودستها و حظّ بردن از ادعای بالادستهاست و چیزی از بلاهای آنچنانی در آن نیست. تشبُّه، به تمامی خیرات است. کسی که در مرتبهٔ تشبه است از نماز خود به حال و وجد میآید، از روزه به صفا میرسد. روندگان این میدان بسیارند و هرچه تابلوی خطر بیشتر نمایان شود، مسیر خلوتتر میگردد و کمتر چهرهای را میشود در آن دید که به مرز میدان تخلق برسد.
مرتبهٔ دوم، تخلّق است. در این مرتبه، سالک را به انواع بلا میپیچانند و وی را تیغ تیغ و دل او را ریش ریش میکنند. در باب تخلق، باید مقامات معنوی را داشت؛ برخلاف تشبُّه که سالک به این مقامات باور دارد و وصف او در روایت احسان: «فإن لم یکن تراه فإنّه یراک»(۲) است. سالک
- مائده / ۱۰۳٫
- بحار الأنوار، ج ۵۶، ص ۲۶۱٫
تشبیهگرا رؤیتی ندارد و چیزی نمیبیند؛ اما به گفتههای عارفان و منازل و مقامات معنوی ایمان دارد و آن را به صورت علمی میشناسد.
سالک در مرتبهٔ تشبُّه، به خداوند باور دارد و در باب تخلق، خُلق خداوند و صفات او را در خود مییابد ـ نه این که فقط به آن باور داشته باشد ـ ولی خدا را نمیبیند. او در این مرتبه، از «خدامالی» گذشته و به «خداداری» رسیده؛ اما «خدابین» نشده است. ایثار به تمام معنا در متخلق شکل میگیرد و ایمان هم به تمام معنا در اوست؛ ولی وی خداوند را نمیبیند.
در مرتبهٔ سوم که باب تحقق است، سالک داشتههای خویش را میبیند. عارفِ محقق میبیند که اسمای حسنای الهی را در خود دارد و «أنا أسماء الحسنی»(۱) میگوید. او در این مقام میتواند مکارم اخلاق را تمام کند؛ نه آن که اصل آن را بیاورد: «إنّما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق»(۲). یعنی او میخواهد پیامآور بلندای مکرمتهای اخلاقی باشد. فعل «تمام کردن» در این روایت به صورت صیغهٔ متکلم وحده «أتمّم» آمده و با حصر «انما» آمده است و این بدان معناست که تمام کردن بلنداهای مکرمت، تنها کارویژهٔ آن حضرت صلیاللهعلیهوآله است.
سالک در باب تحقُّق، به رؤیت میرسد و «أشهد أنّک تسمع کلامی وتری مکانی»(۳) که در برخی از زیارتنامهها وارد شده است، کلام بلندی است که این مقام را میرساند. البته چنین شهادتی نیز اگر در آن قصد انشا شود، نیاز به حس دارد؛ مگر آن که تنها به قصد اِخبار گفته شود.
- حسن بن سلیمان حلی، مختصر بصائر الدرجات، ص ۳۴٫
- شیخ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۸٫
- محمد بن مشهدی، المزار، ص ۲۱۲٫
دو گروه اهل معرفت:
اهل معرفت و محبت بر دو گروه میباشند: یا محباناند که با سلوک وصول مییابند و یا محبوبانی هستند که از ابتدا اهل معرفت بودهاند. تفاوت محبّان با محبوبان در این است که محبوبان در ابتدا نهایات را دارند و آن را رؤیت میکنند و سپس بدایات را مییابند؛ ولی محبّان باید نخست بدایات را ببینند و سپس با سلوکی که دارند، یا به نهایات وصول یابند و یا اینکه در یکی از منازل بمانند و یا با خطر سقوط مواجه شوند.
کسی که در بدایت، نهایت را میبیند، چنین زبان حالی دارد: «روز اول کآمدم، دستور تا آخر گرفتم».
اصطلاح عرفانی «محبوبی و محبی» ریشه در قرآن کریم دارد و نمیتوان آن را انکار و نفی کرد. تفاوت اهل معرفت به دو گروه محبّان و محبوبان، از اصول اولی و روشن عرفان است و کسی که آن را انکار نماید، بهکلی بیگانه از معرفت است.
شهادت را بعد از این، توضیح خواهیم داد. کمتر کسی میتواند چنین زیارتی را ـ که خواندن آن توان و قدرت معرفتی بسیار بالا میخواهد ـ بر زبان آورد. متأسفانه ما ارزش و جایگاه این حقایق و جواهر نهفته در آن را نمیدانیم. باب شهادت، تنها با تحقق ممکن میگردد.
سالک محقق، به کسی نمیگویند که این نسخه را با نسخه بدلها مقایسه میکند؛ بلکه به کسی میگویند که حق در نهاد او نهادینه، تثبیت و محکم شده و جا افتاده است. چنین کسی «لم یتغیر ابدا» میشود و هیچ قدرت ناسوتیای توان تغییر موضع و تبدیل او را ندارد.
معرفت بیخطر و آرام:
علم و معرفت از خطرات وصول عاری است. البته اگر علم و معرفت دارای حقیقت و ارزش صدق باشد و انسان، خیال و گمانه را به جای علم و معرفت بر خود قالب نکرده باشد.