محبوب (بخش اول)

تعریف محبوب:

«محبوب» کسی است که مورد محبت است و در اصطلاح عرفانی به شخصی گفته می شود که نعمت خاص حق تعالی بدون سبب و از طریق عنایت خاص به وی رسیده است.

کسی که بدون سبب، قرب پیدا می‌کند «محبوب» است و آن که به اسباب تمسک می‌کند و ریاضت و ندبه و انابه پیش می‌گیرد تا به حق وصول یابد «مُحِبّ» است و کسی که در این وادی‌ها نیست فردی معمولی است.

لحاظ بدون سبب و مستقیم لحاظ رحیمیت و لحاظ اسبابی لحاظ رحمانیت حق است. همان‌طور که هر پدیدهٔ رحیمی، رحمانی است، ولی چنین نیست که هر پدیدهٔ رحمانی رحیمی باشد.

رحمت الهی:

رحمت الهی حقیقت فیض الهی را تشکیل می‌دهد. اساس عالم بر پایهٔ «عشق» ریخته شده است و جز مهر، محبت، صفا و عشق در عالم چیزی نیست. خداوند خود عاشق است و بندگان مهرورز را دوست دارد و نسبت به بندگانی که رحمت دارند دارای مرحمت است.

رحمت از اسمای ذاتی، اولی و کمالی است که جامع جمال و جلال است و هم اسمای جمالی و هم اسمای جلالی را در بر دارد که البته اسمای ثانوی جلالی افزون بر رحمت با ملاحظهٔ حکمت و عدالت است که در عالم خلق کارپردازی دارند و در مَثل، مانند دارو و درمان برای فرد بیمار می‌باشند.

رحمت الهی چنان گسترده است که تمامی صفات کمال را در خود دارد. البته تفاوت «الرَّحْمَن» با «الرَّحِیم» در این است که «الرَّحْمَن» اسم خاص است که مورد آن عام است و همه چیز را شامل می‌شود اما «الرَّحِیم»اسم عام است که مورد آن خاص است و به مقتضای حکمت و عدالت، مؤثر می‌شود.

تمامی اسمای الهی و نیز تمامی پدیده‌های جمالی و جلالی یا تحت دولت «الرَّحْمَن» است و یا تحت دولت «الرَّحِیم». بنابراین این دو فراز جمع تمام پدیده‌های هستی است.«الرَّحْمَن» اصل آفرینش و پدیداری و سرّ دمیدهٔ وجود و فیض حق تعالی است و «الرَّحِیم» مظهر خصایص وجود و کمالات خاص و زیبایی عالم آفرینش است. انسان با «الرَّحْمَن» است که به آفرینش می‌رسد و حیوان ناطق می‌گردد و با «الرَّحِیم»است که به مقام ولایت، امامت، نبوت، لطف، زیبایی، علم، نبوغ و عصمت نایل می‌گردد و خصوصیت و کمال در پدیداری می‌یابد؛ از این رو «الرَّحْمَن» بر «الرَّحِیم»پیشی دارد. «الرَّحْمَن»اسم اولی و «الرَّحِیم» اسم ختمی است.

اهل مرحمت:

دو اسم «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» از عام‌ترین اسمای الهی است و دیگر اسمای الهی را تحت دولت خود دارد؛ بنابراین کسی می‌تواند به این دو اسم محقق شود که مجمع تمامی خیرات باشد.

کسی می‌تواند به حقیقت این دو اسم وصول داشته باشد که دارای دو ویژگی باشد: یکی آن که با خدای خود «صدق» و راستی داشته باشد. صدق یعنی این که شخص خودش باشد و بازیگری نکند و ماسک بر چهره نزند و خود باشد که زندگی می‌کند. چنین کسی نمی‌تواند نفاق، ریا و سالوس داشته باشد. دو دیگر آن که با خَلق خدا با خُلق، درستی و انصاف رفتار کند و اخلاقی نرم و خوش داشته باشد؛ به این معنا که به بندگان خدا خیر برساند نه سود، و دفع شر نماید نه ضرر؛ چرا که نه هر خیری سود است و نه هر شری ضرر.

کسی که اهل مرحمت نیست و دل وی خالی از محبت است، دل ندارد و بهره‌ای از آدمیت نبرده است و تنها ظاهری از بشر را داراست. علت حرکت و علت ایجاد هستی، محبت است. مهر و محبت، به آدمی طعمی می‌دهد که به هر مسلک و مرامی که باشد، دوست داشتنی است. کسی که دل وی آشنای مهر، محبت و مرحمت نباشد از آدمی بویی، و از حقیقت بهره‌ای ندارد. از دیگر آسیب‌های نداشتن مرحمت این است که فرد «لطف زندگانی» و «ظرافت هستی» را درک نمی‌کند. این مرحمت، مهر، محبت و عشق است که گواراترین میوهٔ آفریدهٔ خداوند مهربان است. بشر، میوه‌ای شیرین‌تر از محبت نچشیده است. مهر و محبت و لطف و دوستی نسبت به هر چیز و هر کس، شیرینی خاص خود را دارد و محبت به حق تعالی، طعم مخصوصی دارد و آب حیات آدمی و وجود و بقای انسانی است.

حیات؛ بستر مرحمت:

مرحمت بدون حیات ممکن نیست. کسی می‌تواند مرحمت داشته باشد که زنده باشد و زندگی کند. در اسمای پروردگار نیز این «حی» است که پیش از تمامی اسما قرار دارد و ام و امام آن‌ها شناخته می‌شود.

آگاهی؛ مادهٔ مرحمت:

کسی که حیات دارد دارای شعور و درک است. شعور ظهور حیات است. شعور و درک وصف یا ذات، همان مرحمت، محبت و عشق است. کسی که به درک وصف یا ذات وجود و پدیده‌های آن برسد به محبت و عشق آن‌ها رسیده است و چنین کسی است که می‌تواند خیر هر پدیده را به آن برساند و مرحمت چیزی جز خیر رساندن به دیگران نیست. شناخت خیر پدیده‌ها و مصلحت آن‌ها نیاز به آگاهی از اوصاف و ذات هر یک دارد.

محبت و حرارت:

کسی که زنده است و آگاهی و شعور دارد، مطلوب پیدا می‌کند و طالب می‌شود و برای رسیدن به آن حرکت می‌نماید. حرکت و سیر نتیجهٔ حیات و آگاهی است.

کسی که حرکت دارد حرارت و گرما تولید می‌کند.

حرارت حاصل از حرکت برای رسیدن به مطلوب، وقتی جان و روح را می‌گیرد، «محبت» ایجاد می‌شود.

حیات در تمامی پدیده‌ها هرچند مادی باشد سریان دارد. هر چیزی که حیات داشته باشد دارای شعور است. هر چیزی که شعور داشته باشد به حرکت در می‌آید. هر حرکتی ایجاد حرارت می‌کند. حرارت میل می‌آفریند و محبت می‌آورد؛ پس پدیده‌ای نیست که محبت نداشته باشد. کوچک‌ترین واحدهای شناخته شده در اتم است که هر یک با دیگری با سرعتی بسیار بالا در حرکت است و با جاذبه‌ای که از این حرکت تولید می‌شود به دور یک‌دیگر چرخش دورانی دارد. سیر و حرکت اتم‌ها نیز میان آنان جاذبه و محبت ایجاد می‌کند. محبتی که در هستهٔ اتم است گاه میان انسان‌های قوی و توانا اتفاق نمی‌افتد.

محبت و عشق:

حب؛ گرمی حرکت، و عشق؛ سرعتِ در حرکت و نقطهٔ جوش آن است. محبت حفظ اوصاف داشته و عشق حفظ ذات و حقیقتِ داشته و شوق؛ کسبِ نداشته‌ها و جنبش برای رسیدن به اوصاف است. عشق و محبت دارای جهت فاعلی است و حراست را می‌طلبد؛ بر این اساس، عشق، فاعلِ ذات و محبت، فاعلِ وصف است که می‌خواهد ذات یا وصف چیزی را برای خود نگه‌داری نماید. عشق؛ شعور وصول و ادراک ذات است.

پدیده‌ای نیست که بدون این کشش و محبت، بقایی داشته باشد؛ خواه کشش وی ارادی باشد یا طبیعی که اقتدار وی به توانمندی اوست.

عشق؛ معقول ثانی فلسفی و وصف ذات وجود یا ظهور است؛ نه ذات آن، و فعلِ ذات است. عشق؛ شدت شعور حبی است و ذات و حقیقت شخص به عشق متصف می‌شود؛ یعنی ذات است که به شعور وصول دست می‌یابد.

تفاوت متعلق محبت و عشق:

محبت همواره به صفات مطلوب تعلق می‌گیرد و این عشق است که تنها ذات مطلوب را می‌خواهد و به آن تعلق می‌گیرد. البته خود عشق موصوف نیست و وصف وجود و ظهور است. وصفی که امری ذهنی و کلی نیست؛ هرچند عروض و حمل آن ذهنی است، ولی دارای اتصاف خارجی است. اتصافی که فعلی نیست بلکه ذاتی است و از لوازم ذات وجود و ظهور دانسته می‌شود. البته این صفت در حضرت حق عین ذات است.

محبوبان؛ عارفان عاشق:

عاشق کسی است که به مقام «دل» رسیده باشد. او در این مقام است که «ناز» معشوق را به هر بهایی باشد به جان می‌خرد؛ وگرنه دل او جلا نمی‌یابد و از تعالی، سیر و رشد خود باز می‌ماند.

توضیح این که از نظر روان‌شناسی انسان دارای سه فاز و سه نوع موتور حرکتی است: نفس، قلب و روح. نفس محسوسات و نیز مخیلات را درک می‌کند که در دوران جنینی فعال می‌شود و نازل‌ترین و ابتدایی‌ترین حرکت انسان است. در این مرتبه بیش از حظوظ نفسانی در وجود فرد نیست و وی حتی از امور حلال و عبادات خود لذت می‌برد.

انسانیت این گروه در سطح امور نفسانی آن‌هاست و به خور و خواب تا علم و سواد و کار بسنده می‌کنند. تحصیل آنان نیز برای حظّ نفس و به دست آوردن شغل و حرفه است تا کار و زندگی نفسانی و نیازهای نفسی خود را سامان دهند و نهایت آن لذت و کامیابی نفسانی با تنوعی که دارد هست. البته نفس هم مراتب دارد و برخی در سطح نازل از این حظوظ بهره می‌برند و برخی قوت و قدرت نفسی بیش‌تری دارند و چنین بهره‌وری برای همگان میسور است. فرد در این مرتبه حتی اگر به علوم اسلامی اشتغال داشته باشد درس‌های وی از مرتبهٔ نفس وی فراتر نمی‌رود. دایرهٔ وجود چنین کسی از خانه، همسر، فرزند یا دوستان وی به صورت محبت معمولی بیش‌تر نمی‌شود و آینده‌نگری وی بسیار جزیی است و محدود به مطامع دنیوی یا در کسانی که طمع بیش‌تری دارند به نعمت‌های اخروی است. وی بیش از حافظه و معلومات در وجود خود ندارد و به علم نمی‌رسد؛ به این معنا که قدرت استنباط، فهم و تحلیل مطالب را در خود ندارد و همواره در علوم، مقلد، خوشه‌چین، تکدی‌گر و گداست و بر سر سفرهٔ این و آن می‌نشیند. معلومات وی دانش و ادراک نیست و تنها بهره بردن از حافظه است. ادارک وی در صورتی که در محیطی نفسانی رشد داشته باشد می‌تواند به «شیطنت» تبدیل گردد و عقل او عقال و پابند کمال وی گردد.

کسی که در دایرهٔ نفس گرفتار است و ادراک یا رؤیت ندارد، تفاوتی ندارد که در کجا و چه کاری می‌کند و تنها مهم این است که حلال و شرعی و متناسب با استعداد و سلیقهٔ وی باشد. البته نفس عادی دارای حرص است و ناآرام و بیمار می‌باشد و شخص باید در پی درمان بیماری‌های نفسانی خود باشد.

چنین افرادی، اگرچه دارای استعداد قلب می‌باشند و موتور حس و قلب در وجود همه تعبیه شده است، اما اینان آن را به حرکت نینداخته‌اند و به تعبیر قرآن کریم: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یفْقَهُونَ بِهَا، وَلَهُمْ أَعْینٌ لاَ یبْصِرُونَ بِهَا، وَلَهُمْ آَذَانٌ لاَ یسْمَعُونَ بِهَا، أُولَئِک کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ». چنین نیست که عقل و قلب در تمامی افراد نباشد، بلکه خداوند این خیرات و کمالات را به صورت اقتضایی به همه عطا کرده است، ولی این خود بندگان هستند که از آن بهره نمی‌برند.

حرکت نفسی سرمایهٔ اولی آدمی است و در صورتی که در محتوای آن نماند و آن را ابزار قرار دهد، می‌تواند دومین موتور حرکتی خود را که قلب است روشن نماید و به حرکت کمالی خود شتاب دهد. قلب است که به امور علمی دست می‌یابد. قلب امری فراتر از خاطرات نفسی است و در این مرتبه، لذایذ در دل قرار می‌گیرد. کسی که صاحب قلب می‌شود اوج و حضیض بر او وارد می‌شود و صاحب تقلب و دگرگونی می‌گردد. وی گاهی در اوج قرار می‌گیرد و زمانی به حضیض می‌افتد. خواب و بیداری وی برای حظوظ نفسانی نیست و با آن تفاوت دارد و ادراک و معرفت وی با انسانی عادی همسان نیست و وی انسانی دیگر شده است که برای هر چیزی می‌تواند بیندیشد و ادارک کند. چنین کسی صاحب ملکهٔ قدسی است و این مرتبه باشگاه ادارک، علم، استنباط و اجتهاد است. انسان در این مرتبه فهیم است و فرد در این مقام، «خود» هست و ادای کسی را در نمی‌آورد؛ چرا که خداوند در آفرینش خود تکرار ندارد و تمام پدیده‌های وی دردانه هستند. اجتهاد در این مرتبه اولی‌ترین امر برای حصول کمالات است.

اما گروه سوم کسانی هستند که می‌توانند به عشق برسند.کسانی که استعداد و اقتضای ورود به مقام روح را دارند و می‌توانند از مرتبهٔ حس و قلب بگذرند و موتور روح و رؤیت را در خود استارت بزنند. آنان کسانی هستند که در مسابقهٔ ناسوت، به اذن و ارادهٔ الهی موفق و پیروز شده و در فینال فینال‌ها قرار گرفته‌اند. چنین عاشقانی صاحب رؤیت هستند و چشم آنان بیش از دیگران باز شده و رؤیت آنان نیز به ارادهٔ الهی است. صاحب نفس، دارای حظ و کام نفسانی، و صاحب قلب، دارای علم و ادراک، و صاحب روح، واجد معرفت و رؤیت است. قرآن کریم از نفس بیش از دویست و شصت مورد سخن گفته، اما قلب را در حدود یک‌صد و چهل مورد بیان داشته است. روح کم‌تر از سی مورد در قرآن کریم آمده؛ یعنی همان مقامی که از آن به فضل کبیر یاد شده است: «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ». فضلی که هر کسی باید دغدغه و دل‌نگرانی آن را داشته باشد وگرنه درس خواندن و عالم یا مجتهد شدن و عارف یا فیلسوف گردیدن همه از مبادی و مقدمات راه و سکوهایی برای پرتاب به سوی کمال شناخته می‌شود و هیچ یک دارای اصالت نیست.

مشکل اصلی هر کسی برای رسیدن به این مرتبه، معرفت و شناخت ناقص و ابتری است که از خدا دارد. تنها کسی می‌تواند به این مقام بار یابد که بتواند از مرتبهٔ حس بگذرد و با خداوند انس گیرد. میل به ماندن برای کسی جلوه‌گری می‌کند که در مرتبهٔ نفس گرفتار است. کسی می‌تواند به عشق رسد که خداوند را به قلب و رؤیت خود بشناسد و بتواند او را پرستش کند. برای رسیدن به فضل کبیر الهی؛ یعنی عشق، باید اذن دخول داشت. این اذن باید از ناحیهٔ «اللّه» صادر شود. این اذن برای کسی صادر می‌شود که نسبت به خداوند دست‌کم اطمینان داشته باشد و به وی شناخت وثوقی حاصل نماید. خدایی که بسیاری از انسان‌ها می‌شناسند از حد امور نفسانی آنان فراتر نمی‌رود و چنین خدایی نمی‌تواند با انسان تا فاز سوم و تا به حرکت درآوردن موتور نهایی آدمی با وی همراه شود. نخستین گام برای کلید زدن پروژهٔ حرکت تا مقام روح و عشق، به فرجام رساندن داستان خدایی است و باید این رمانی را که هول‌زا می‌پندارد به حکایت عشق و عاشقی تحویل برد و خوف از مردودی را از خود بردارد و با توکل به مهر و محبت خداوند، امید به پیروزی داشته باشد.

آن‌چه بسنده‌کنندگان به مقام نفس در خود از خدا دارند، خدای واقعی نیست و تصور آنان هم‌چون تصوری است که مورچه از خدای خویش دارد و چون داشتن شاخک را کمالی برای خود می‌داند، خدای خویش را با شاخک به تصویر می‌کشد که بیان روایی آن در توحید گران‌قدر مفضل آمده است. چنین خدایانی مخلوق و آفریدهٔ این افراد است و به سوی آنان باز می‌گردد: «مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم». این‌ها خدایان نفسانی است و تنها در برد نخست است که کارگشای امور جزیی نفسانی است و خدای وارثان حقیقی و صاحبان ولایت، عصمت و نبوت چنین خدایی نیست.

کسی به عشق می‌رسد که خدا را در بیرون از خود و در میدانی وسیع‌تر از حیطهٔ نفسانی خویش جست‌وجو کند. باید به این باور حقیقی رسید که خداوند یک شخصیت خارجی است که در بیرون حضور دارد و می‌توان به حضور و شهود او بار یافت. خدایی که وجود است و تمامی پدیده‌ها را به ظهور آورده است. باید خدا را دید و عشق او را لمس کرد. شرح حال بندگانی که توانسته‌اند با چنین خدایی انس بگیرند را باید در دعاها و مناجات مأثور از حضرات معصومین علیهم‌السلام دید. خدا حقیقتی است شخصی که کلی نیست و رسیدن به چنین خدایی است که فرد را از رفوزگی و مردودی نجات می‌دهد و آرامش می‌آورد. البته قرب و نزدیکی به چنین خدایی، قواعد و آدابی دارد که نیاز به تمرین و ممارست و جهد و جد و اجتهاد و کوشش و تلاش خستگی‌ناپذیر و به تعبیری خلاصه و کوتاه «عاشقانه» دارد. از چنین خدایی نباید زیاد گفت که حق، ناموس دل است و نباید برای ناموس دل هو و جنجال به راه انداخت و آن را هر جایی ساخت. ارادهٔ آدمی بدون چنین اتصال و ارتباطی، به سوی معصیت گام بر می‌دارد و انسان را در خود می‌بلعد، اما اگر آن خدا در دل قرار بگیرد، هر چیزی در برابر سالک کوچک و حقیر می‌گردد و سالک دیگر به دنیای کوچکی که می‌بیند دست نمی‌آلاید و برای دست‌یابی به آن پژمرده و افسرده نمی‌شود و بدون آن خداست که دنیا فرودگاه همت آدمی قرار می‌گیرد و در چشم وی بزرگ و مهم شمرده می‌شود. یعنی این نفس است که انسان را به امور کوچک و فرودین مشغول می‌دارد و دنیا را برای آدمی بزرگ جلوه می‌دهد و این روح است که آن را کوچک و خرد می‌شمرد و دل انسان را به تنها حقیقتی که وجود، استقلال و ذات دارد توجه می‌دهد.

البته خدای نفسی برای مردمان عادی بس است و نیاز نیست بار سنگین خدا را بر دوش ضعیف و پیکر نحیف معرفتی آنان بگذاریم. ذهن آنان لاغرتر از آن است که بتواند خدای نامحدودی را که در جان و دل عاشقی که به مقام قلب یا روح بار یافته است تحمل نماید و برای آنان همان «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» بسنده است.

رسیدن به توحید روحی نیازمند تمرین و کار است. همان‌طور که ورزشکاران برای تربیت و آمادگی جسم خود ریاضت و زحمت می‌کشند، کسی که می‌خواهد به توحید روحی دست یابد باید به خود سختی وارد آورد و از عافیت و رفاه فاصله بگیرد و تمایلات و نفسانیات خود را مهار نماید و به خود فشار وارد آورد و اصول و قواعد سلوک معنوی را مراعات نماید.

رسیدن به توحید نیازمند گرما و حرارت است و این حرارت باید از عشق ناشی شود، نه از شوق. هر کسی شوق را در دل خود احساس کرده و گرمای محبت را دیده است. کسی که کسی را دوست داشته باشد با او گرم می‌گیرد اما در صورتی که به کسی میل و رغبتی نداشته باشد با او به سردی رفتار می‌نماید. شوق همواره به چیزی است که موجود نیست و عشق به چیزی تعلق می‌گیرد که موجود هست و در اختیار انسان قرار دارد. گاهی دل عاشق بهانه می‌گیرد تا به بهانهٔ آن بهانه با دوست و معشوق خود باشد. آن بهانه بهانه است و دل برای به دست آوردن معشوق است که این‌گونه بهانه می‌گیرد؛ چرا که دوست دارد با دوست خود و کسی که به او میل و رغبت دارد باشد.

گاه دل عاشق برای خداوند تنگ می‌شود و هوس می‌کند با خدا باشد. رسیدن به توحید، منزل به منزل از تیزی به تیزتری می‌رود. تیزی اول شوق است و تیزی آخر عشق. شوق در صورتی است که متعلق آن نباشد و به گاه فقدان و نداری پیش می‌آید و طلب مفقود و خواهش نبود است. کسی به خدا شوق دارد که او را نمی‌بیند و به او وصول ندارد. او می‌خواهد خدا را در آغوش و در دل خود جای دهد، اما او را نمی‌یابد و به او شوق می‌یابد، ولی اگر عاشق به خدا رسیده باشد و او را در دل خود جای داده باشد، عشق به حق در وجود وی شعله‌ور می‌گردد و حرارت موجود در بدن و روح او از شعله‌های سوزان عشق به وجود آمده است.

رسیدن به چنین عشقی که همان رسیدن به توحید محکی است و خداوند را در دل می‌یابد، نیاز به اذن دخول دارد؛ اذنی که دل با ندای باطنی خود، آن را بخواهد و ذکر آن نه لسانی و ظاهری، که باطنی و خفی است. در آن مجلس سخنی رد و بدل نمی‌شود و بنده چیزی نمی‌گوید و سر تا پا گوش است؛ گوش و سَری که به ارادهٔ حق سپرده شده است. البته این دل و این گوش و این سر، بارها با تیزی‌های توحید بریده بریده شده و زخمه زخمه بر آن خنجرها کشیده شده و با سوز و نیاز و درد است که اذن دخول این بارگاه را یافته است. کسی که ذکر و فکر او خدا شده است حتی درس که می‌خواند از درد خدایی فراغت ندارد و به خواب هم که می‌رود این درد را به خواب می‌بیند و در هرچه نگاه می‌کند اول خداوند را می‌خواهد. این شوق به حق است و در این شوق است که به ذکر خفی حق می‌رسد و حتی در گفت و گو و مباحثه هم دل وی مدام از خداوند یاد می‌کند. چنین کسی دیگر نمی‌تواند از خداوند غافل باشد، اما در خدای حاکی حتی نماز و ذکر فرد تنها یک قالب و یک نعش است که با هر چیز دنیایی سر سازگاری دارد، ولی نمی‌تواند حتی در نماز، با خدا باشد و عبادت در مقام نفس، صرف هیکل است و معنا و محتوایی در آن نیست و یاد حق و توجه به او در هیچ شأنی از شؤون فردِ گرفتار به نفس وجود ندارد. ذکر نیز همان توجه است. متعلق ذکر می‌تواند یک کتاب درسی یا دوست یا پدر یا مادر شما باشد. «توجه» ذکر است؛ مانند غذا که آن‌چه خورده می‌شود غذا نیست؛ چرا که بخش اعظمی از آن‌چه خورده می‌شود دفع می‌گردد، بلکه غذا آن چیزی است که جذب بدن می‌شود.

ذکر آن حضور فعلی و آن توجه است نه قالب ذکر که ممکن است ذکر نباشد هرچند بر زبان «اللّه اکبر» و «لا اله الا اللّه» جریان داشته باشد.

ذکر بر دو قسم شوقی و غیر شوقی است. اگر کسی به یاد دشمن خود باشد در حال ذکر اوست، اما به وی شوق و میلی ندارد، بلکه او را ناپسند می‌دارد. شوق برای وصول امری لازم است و هم‌چون مادهٔ کاینات به شمار می‌رود. اگر قلب و روح در وجود آدمی شکوفا نشده باشد فرد کوتوله‌ای می‌شود که درازا ندارد و کاریکاتوری است که تنها رشد عرضی را نشان می‌دهد. نخستین مرحلهٔ کمال نیز داشتن شوق است. آدمی اگر بدون حرارتِ شوق باشد، زندگی وی ملال‌آور می‌گردد. این شوق، ذوق و بالاتر از آن، عشق است که به زندگی معنا و مفهوم می‌دهد و ملال تکرار آن را می‌گیرد. در گذشته به بیابان‌ها می‌رفتند تا هیزم و خار جمع کنند. اگر کسی پشتهٔ خود را بسیار سنگین می‌کرد دیگر نمی‌توانست آن را بلند کند و تلاش فراوان وی او را به زمین می‌زد، در باب معرفت نیز چنین است که برخی به بُعد و دوری از حق مبتلا می‌شوند و هرچه بیش‌تر تلاش کنند دورتر می‌شوند. کسی که خدای محکی را در دل دارد، دل وی پر از صفاست و دلی دارد که همواره تازه و بانشاط است؛ هرچند بسیار سالخورده باشد. چنین فردی حتی از جوان‌ها مست‌تر است و هیچ گونه رخوتی در دل وی نیست.

برد بلند آدمی دل اوست که محبت و عشق در آن ظهور و بروز دارد. البته تعابیری هم‌چون «دوست دارم» یا «خوشم می‌آید» یا «عزیزم» گرچه از صفات دل است، ولی آن‌چه در محاورات عمومی وجود دارد مرتبهٔ نازل آن است و از خوشامدهای نفسانی و حسی بالاتر نمی‌رود.

اولیای کمّل و محبوبان الهی که دارای مقام جمعی هستند هر سه مرتبه را با هم دارند. آنان نفسی رخش‌گونه دارند که هزار اهل دنیا به پای آن‌ها نمی‌رسد. عقل آنان هم به گونه‌ای است که هیچ سیاست‌بازی به گرد آن نمی‌رسد و دل آنان نیز هنگامه‌ای است که تنها خدا در آن می‌نشیند. ما بسیاری از سخنان ذکر شده در این اصل را در ضمن اصولی مستقل توضیح خواهیم داد و ذکر آن در این‌جا جهت ترسیم نقشهٔ منسجم این مباحث در ذهن و دوری از تشتت و پراکندگی است.

خلاصه آن که: آدمی دارای سه برد نفس، عقل و دل است. عشق در مرتبهٔ دل ظهور می‌یابد. بیش‌تر افراد عشق ندارند؛ زیرا فاز عقل آنان فعلیت نیافته است، چه رسد به فاز دل: «وَأَکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ». بیش‌تر انسان‌ها در مرحلهٔ طبیعت و نفس مانده‌اند و چیزی بیش از هوس ندارند. قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ. إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ». این اولیای الهی هستند که عاشق‌پیشه‌اند و با هر چیزی حتی در خوراک خود عشق دارند. «عمیت عین لا تراک»؛ یعنی کور است کسی که تو را نمی‌بیند و عاشق نیست؛ چرا که تنها عاشق است که به زیارت شخص خداوند می‌رسد. عاشق کسی است که خداوند را بیش از همه حتی خود دوست دارد؛ یعنی او را بیش از همه می‌بیند: «وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ». اولیای محبوبی خداوند نخست خدا را دیدند و بعد خود، و سپس دیگران را. تابعان آنان نیز محبت بینا دارند و غیر آنان همه دارای محبتی کور و عقیم می‌باشند؛ به این معنا که معلوم نیست چه چیزی را دوست دارند و دلیل آن چیست؛ چرا که معرفت و باور صادق موجه ندارند و از سر عصبیت دست به کاری می‌زنند. محبتِ کوری که گاه جنگ هفتاد و دو ملت را در پی دارد. برخی نیز بدون محبت هستند.

اهل محبت و معرفت:

اهل محبت و معرفت بر دو گروه می‌باشند: یا «مُحِب» هستند که با سیر و سلوک معنوی و ریاضت وصول می‌یابند و یا «محبوب»اند که از آنان به «عارفان عاشق» یاد می‌شود و از ابتدا اهل معرفت بوده‌اند و این امر همانند خصوصیتی است که ژنتیکی باشد برخلاف محبان که به ریاضت نیاز دارند.

«مُحِبّ» کسی است که به محبت افتاده است و موتور نفسانی خود را به حرکت واداشته و فاز قلبی خود را روشن نموده تا به حرکت کمالی خود شتاب دهد.

«محبوب» کسی است که به عشق و به مقام دل رسیده است. او در این مقام است که «ناز» معشوق را به هر بهایی باشد به جان می‌خرد؛ وگرنه دل او جلا نمی‌یابد و از تعالی، سیر و رشد خود باز می‌ماند.

مُحب و مَحبوب در میان پدیده های هستی:

تفاوت در آفرینش چشمگیر است و مطالعهٔ آن شکوهی غریب و ناشناخته با موجی از شعف و دلبردگی به خالق پدیده‌ها را ایجاد می‌کند و بوسهٔ «تَبَارَک اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» بر ساحت خدای مقتدر زیباآفرین محکم‌پدیدارکننده می‌آورد.

تفاوت‌های ظاهری پدیده‌ها را نهایتی نیست و از آن بی‌کرانه‌تر تفاوت باطنی آن‌هاست. گاه می‌شود حیوانی ظاهر حیوانی دارد و در باطن، انسان است و می‌شود انسانی ظاهری انسانی دارد و در باطن، شکل حیوانی دارد. آن انسان به اندک مرتبه‌ای کاستی حیوان شده و این حیوان با اندکی افزوده، انسان شده است و تمامی هم به لطف است. کسی که در باطن حیوان است با نگاه به هم‌جنس خود، از او خوشامد دارد و رفیق سرسپردهٔ او می‌گردد. هم‌چنین در میان رگه‌های دیگر پدیده‌ها مانند جماد، گیاه، جن، فرشته و غیر آن که تداخل مراتب و رنگ گرفتن از هم ممکن است.

تمامی پدیده‌های هستی یا محبی است یا محبوبی، از انبیا گرفته تا انسان‌های عادی و از اشیای مادی تا گل‌ها، حیوانات و پدیده‌های دارای تجرد ماورایی. می‌شود اصل پدیداری آن‌ها محبی یا محبوبی باشد یا عضو، اندام و صفتی خاص در آن‌ها چنین عنوانی را بپذیرد. برای نمونه صدایی زیبا و نیکو، آیا به تمرین نیکو شده است یا نیکویی آن اعطایی است که برای تشخیص آن راه‌هایی است که در جای خود می‌آید.

می‌شود گلی به صورت محبوبی وصف سنگ شدن را داشته باشد، و این وصف در آن ظهور نیافته باشد و باید آن را در شرایط مناسب کشت و باروری قرار داد تا سنگ شود. سفیدی، سیاهی، نرمی، زبری، محکمی، شفافی و خاصیت آینگی از صفاتی است که می‌شود به سنگی به صورت محبی و با کار بر روی آن داد و می‌شود این صفت را به صورت محبوبی درون خود داشته باشد.

رگه های محبوبی و اهمیت شناخت آن:

در زندگی ناسوتی، این اصل بسیار مهم است که هر کسی منش و روش خود را بیابد و استعدادهای محبوبی و محبی یا عادی خویش را به محکی درست، به دست آورد. دین نیز از آن رو دین خوانده شده است که روش زندگی را آموزش می‌دهد. روش‌هایی که به صورت معقول ثانی فلسفی در نهاد هر کسی قرار داده شده است و از آن به «فطرت» یاد می‌شود: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِک الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ»(روم / ۳۰). تشخیص صفات محبی از محبوبی وقتی سخت‌تر می‌شود که دانسته شود در هر فردی که ساختار محبی یا عادی دارد جهتی محبوبی نهادینه شده است و همین امر است که تفاوتی در آفرینش خدای رحمان نمی‌گذارد: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(ملک / ۳). در هر چاه فاضلابی باید رگه‌ای طلا باشد، ولی تشخیص آن سخت است و برای همین است که خداوند، در آفرینش خود عدالت دارد: «وَأَنَّ اللَّهَ لیـس بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ»(آل‌عمران / ۱۸۲). در تمامی پدیده‌ها رگه‌ای محبوبی هست؛ همان‌طور که در محبوبان، رگه‌ای محبی است. هیچ محبی یا عادی نیست که صفتی محبوبی در او نباشد، ولی ممکن است صفات محبی یا عادی وی بر صفت محبوبی او غلبه کرده باشد. هر پدیده‌ای بی نهایت لایه‌های متفاوت در خود دارد که ظهور و بطون می‌پذیرد. برای نمونه، حضرت ابراهیم علیه‌السلام پیامبری محبی است که توحید وی محبوبی است و حضرت عیسی علیه‌السلام محبوبی است، ولی صفت محبی وی آن است که پدر ندارد. همین نداشتن پدر برای او کاستی‌هایی می‌آورد. هم‌چنین حضرت آدم علیه‌السلام از محبوبان است و صفت محبی وی این است که نه پدر دارد و نه مادر، از این رو فردی بسیار ساده و زودباور است و ابلیس تنها با یک ضربه توانست وی را به هبوط بکشاند.

در مورد آدم‌ها نمی‌شود به‌راحتی قضاوت کرد و باید به لایه‌های باطنی آنان توجه داشت. برای نمونه، در مورد زیبارویان نمی‌شود عجولانه قضاوت کرد و کسی را در قیاس با آنان زشت دانست، زیرا لایه‌های باطنی فرد زشت‌صورت، ممکن است به وی عیاری بسیار بالا داده باشد.

نباید پنداشت کسی که محبوبی است، در هر چیزی محبوبی است و هیچ صفت محبی ندارد، یا کسی که محبی یا عادی است، ساختاری محبوبی در یکی از صفات او نیست. حتی افراد مغضوبی مانند شمر و حرمله نیز وصفی محبوبی در نهاد خود دارند. می‌شود کسی قاتل باشد ولی زیبایی او موهبتی و محبوبی باشد نه وراثتی و تربیتی، و می‌شود کسی دانشی اعطایی داشته باشد، ولی اندام مناسب و موزونی نداشته باشد.

از ملاک‌های تشخیص محبی و محبوبی بودن صفات، توجه به زحمت و تلاشی است که برای پدید آمدن آن کشیده شده است. صفات محبی با تلاش و کوشش به دست می‌آید و صفات محبوبی اعطایی است. کسی که نخوانده ملاست دانش محبوبی دارد و آن که رنج تعلیم و حفظ و تمرین برده است تا چیزی یاد بگیرد، صفت دانش وی محبی است. صفت محبی و محبوبی بودن به کفر و ایمان ارتباطی ندارد و می‌شود به زندیقی دانشی محبوبی اعطا شده باشد. این صفات در چهره، برخورد، وجنات(زیر چشم و پهلوی بینی)، قیافه(اندام)، ریتم، رنگ و شکل ظهور می‌یابد.

صفات محبوبی نیاز به تکانه‌های شدیدی دارد تا خود را ظهور دهد. خداوند هم به دوش تمامی پدیده‌ها اعم از محبی و محبوبی بار گذاشته و هم به هر کسی خیری عطا کرده و این دو را در هم ریخته که تفاوت‌های ظاهری به عدالت ایجاد شده است. درست است محبوبی‌ها بارکش تلاش و زحمت و محصول اکتساب و ریاضت نیستند، ولی بلاکش می‌باشند، در برابر، محبی‌ها بارکش هستند، ولی بلاکش نیستند. اگر بلایی که در روح و روان فردی محبوبی ریخته می‌شود بر جان محبان تقسیم گردد آن‌ها را بارها در هم می‌شکند و پاره پاره می‌سازد. خداوند به اولیای خود قوام، صبوری و قدرت تمکین داده که رقص شمشیر خون زیر تیغ بلا می‌برند. اگر خداوند آن تیغ را به محبان نشان دهد از دین و ولایت باز می‌گردند و خداوند بر آنان لطف کرده که ایشان را محبی ساخته و چنین بلاهایی را از آنان بازداشته است، ولی محبوبان زیر تیغ‌های حق رقص‌کنان می‌چرخند. لطف الهی هم در کوشش محبان و هم در بلاکشی محبوبان وجود دارد و نیز لطف الهی در ظهور و بطون صفات هست که صفتی محبی را در یکی ظاهر ساخته و در دیگری صفتی محبوبی را نمایان کرده و به هر کسی آن داده که سزاوار بوده است «کلّ میسّر لما خلق له». باید توجه داشت ناسوت، اقتضای تفاوت، تغییر و ترمیم را دارد و اصل تغییرپذیری بر تمامی ناسوت چیره است.

هم‌چنین ظهور رگه‌های محبوبی می‌شود در صاحب آن نباشد و سال‌ها بعد در نسل وی هویدا شود. برای مثال، می‌شود فردی عادی که نه محبی است نه محبوبی، رگه‌ای محبوبی در باطن خود داشته باشد و از آن فرزندی متولد شود که محبوبی است.

این بسیار مهم است که هر کس نوع صفتی را که در نهاد خود دارد بشناسد و بر مسیر طبیعی یا ویژه‌ای که به او عنایت شده است حرکت کند. به دست آوردن آزمون سنجش‌پذیری محبی و محبوبی همانند تست تشخیص استعدادها بسیار حایز اهمیت است. این تشخیص را باید از زمان کودکی داشت تا کودک در مسیر ویژهٔ خود تربیت شود و بی‌راهه نرود و عمر و امکانات و استعدادهای خود را هدر ندهد. کسی که بر مسیر طبیعی خود طی طریق نکرده باشد، از زندگی ناخرسند و ناراضی است.

محبوبان باید تشخیص داده شوند و مدد و مهار گردند تا خیرات فراوانی برای همگان داشته باشند، وگرنه در شعاع منطقه‌ای که منع شده‌اند، چالش‌هایی ایجاد می‌کنند.

اعطایی و جلایی بودن معرفت محبوبی:

پرواز به ملکوت زمین و آسمان‌ها، در اختیار کوشش و تلاش بشر نیست و معرفت از امور اختیاری و ارادی نیست؛ بلکه به صورت کامل، امری اعطایی است و آیهٔ شریفهٔ «وَأَنْ لَیسَ لِلاْءِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی»(نجم / ۳۹) در چنین اموری موضوع ندارد و برای کارهای جزیی است که به مدیریت نفس و ذهن انجام می‌شود. امور موهبتی خداوند به محبوبان، از ازل بوده و پیش از آن است که در ناسوت پا نهند؛ ولی محبان در دنیاست که به گام حق‌تعالی، به تدریج و رفته رفته و با ریاضت و سختی، گام برمی‌دارند.

بسیاری از امور است که دست اختیار بشر از آن کوتاه است. از این نمونه است: معرفت، معنویت، نبوت، رسالت، امامت، ولایت، مقام ختمی و نیز تشیع، فتوت، مردانگی و جوانمردی، عقل و رزق و روزی.

تمامی این امور اعطایی است. کسی که معرفتی اعطایی دارد، نمی‌توان چشم در چشم وی انداخت و به محض این که چشم طرف مقابل در چشم چنین کسی گره بخورد، چشم طرف مقابل، بی‌اختیار و سریع فرو می‌افتد و سر به زیر می‌گیرد؛ هرچند صاحب این امورِ موهبتی، هیچ عنوان اعتباری نداشته باشد و با سادگی زندگی کند.

این نیز تفاوت دیگر میان معرفت با علم است. علم را هر کسی می‌تواند با کوشش و سعی به دست آورد؛ هرچند وی مسلمان نباشد. اما معرفت، فقط اعطایی است و نیاز به ملکه‌ای قدسی دارد. ملکهٔ قدسی همان است که شهید ثانی آن را از شرایط لازم برای فقاهت و قدرت استنباط فتوا می‌داند. علم‌های رایج را که هم‌اکنون به شکل مَدرسی درآمده است، هر کسی ـ هرچند گبر و کافر باشد ـ می‌تواند بیاموزد و حتی اجتهاد را آن‌گونه که این روزها مصطلح شده است، می‌توان به هر زندیق هوشمندی آموزش داد؛ زیرا فقط نگاهِ فن به آن می‌شود؛ اما اگر اجتهاد با ملکهٔ قدسی به دست آید، در آن صورت، از علوم موهبتی است و نمی‌شود آن را در هر کسی دید. حفظ قرآن کریم و نهج‌البلاغه یک علم است نه معرفت، و امری کسبی است نه موهبتی. فقه و اصول رایج نیز تمام کسبی است؛ اما آموزش فقط زمینه است و بدون ملکهٔ قدسی، مقام اجتهاد و استنباط فتوا برای کسی ثابت نمی‌شود.

معرفت و نظایر آن، با زحمت به دست نمی‌آید؛ زیرا اقتضای آن در دست بنده نیست؛ بلکه پدر و مادر و دیگر امورِ دخیل در وراثت، زمان، مکان، تاریخ و نیز اولیای الهی و خداوند، همه در کارند تا مُحبّی به معرفت و ولایت الهی برسد و ولی‌اللّه گردد.

علم همانند فن و تکنیک است که با زحمت و تلاش به دست می‌آید. البته گاه علم بر معرفت هم اطلاق می‌شود و لحاظ عام دارد؛ مانند دو روایت نورانی زیر، که می‌فرماید:

«لیس العلم بالتعلّم، إنّما هو نور یقع فی قلب من یرید اللّه تبارک و تعالی أن یهدیه»(بحار الانوار، ج ۱، ص ۲۲۵) و «العلم نورٌ یقذفه اللّه فی قلب من یشاء»(مصباح الشریعة، ص ۱۶).

می‌توان کافرانی هوشمند را استخدام نمود و شرح لمعه را به آنان آموزش داد و آنان از آزمون این کتاب با نمره‌های عالی بیرون آیند؛ اما چنین افرادی به هیچ وجه شمّ اجتهادی شهید ثانی رحمه‌الله را پیدا نمی‌کنند؛ زیرا ملکهٔ قدسی را که امری موهبتی است، ندارند و سیستم اِفتای آنان ظاهرگرایی محض و جمود است و فقهی را ارایه می‌دهد که با زمان و مکان و آدمیان امروز و نیز از شریعت حق‌تعالی و خواسته‌های او بیگانه است. اجتهاد نیز الهام الهی را لازم دارد؛ الهامی که تمام اعطایی است . اجتهاد در زمرهٔ امور تصدیقی است، نه تصوری. ممکن است کسی تمامی مقدمات اجتهاد را بخواند و بداند، امّا به دلیل فقدان ملکهٔ قدسی، قدرت استنباط نداشته باشد، همانند کسی که عروض و قافیه و معانی و بیان و بدیع را به‌خوبی می‌داند، امّا از گفتن یک بیت شعر ناتوان است.

به هر روی، تمامی این بحث، که شارح آن را به نیکی آورده است، در یک گزاره خلاصه می‌کنیم: «در معارف، فقط صفا می‌خرند و بس و کسب معرفت به زرنگی و زحمت نیست». این گونه است که علامهٔ حلی، پانزده سال بیش‌تر نداشته و بیش از چند استاد ندیده است که به اجتهاد دست می‌یابد و متکلمی توانا می‌شود؛ چرا که او تقوا داشته است: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»(بقره / ۲۸۲). این تعلیم الهی بوده است که او را چنین پرورش می‌دهد و به سرعت از تحصیل مَدرسی بی‌نیاز می‌سازد، ولی در برابر، چنان‌چه ملکهٔ قدسی مورد بی‌اعتنایی قرار گیرد، می‌شود کسی بیش از بیست سال به درس خارج فقه و اصول برود و از نقد یک گزارهٔ فقهی ناتوان باشد؛ چرا که نظام آموزشی وی ماهیت قدسی خود را از دست داده و نظام آن همانند دانشگاه‌های غربی شده است. نظام آموزشی در صورتی قدسی و الهی است که استادمحور گردد و استادی به تربیت شاگرد بپردازد که در امور معرفتی و ولایی دست داشته باشد؛ در این صورت است که بار شاگرد را به سرعت می‌بندد؛ وگرنه شاگرد بهره‌ای از درس ـ جز خارش و خِرفتی ـ نخواهد داشت. برای اثبات این معنا می‌توان پژوهه‌ای مستقل بنیان نهاد و سال‌های تحصیلی بزرگان شیعه، مانند شیخ طوسی، شیخ مفید، سید مرتضی، ملاصدرا را به دست آورد. البته این نظام آموزشی کجا و آن که اصاغری بخواهند چیره شوند که چیزی جز ادعا، سالوس، پررویی، بازی با الفاظ و ظاهرگرایی در چنته ندارند کجا؟ این افراد اندک‌شمار را نباید با کار پاکان شیعی قیاس نمود.

به هر روی، این صفاست که زمینه را برای اعطای معرفت آماده می‌سازد. صفا نیز با کثرت کارها و حجاب‌های فراون سازگار نیست. کسی که ذهنی کثرتی و پر اشتغال دارد، نمی‌تواند به فهم عبارات و متون قدسی نایل شود. بزرگان ما تحقیقات خود را با استجماع برگرفته از مدد سجده و وضو نوشته‌اند؛ نه با پراکندگی ذهنی و دغدغه‌های ناسوتی‌ای که امروزه گریبان‌گیر برخی از منسوبان به علم شده است. کثرت‌گرایی و داشتن کارهای متعدد و فزون‌طلبی و تکاثرخواهی، کمال کش است و انسان را بلاپیچ می‌کند و او را به حرمان می‌کشاند. هر کسی باید یک کار داشته باشد، آن هم بهترین کار، تا به صفا و موفقیت دست یابد و در معنویت و حصول ملکهٔ قدسی پیروز گردد. کسی که فردی عادی است و در میدان فقر و گرسنگی هم‌کیشان خود، سی‌بار هزینه صرف حج می‌کند، حج‌گزار نیست؛ بلکه اگر قافله‌چی خوانده شود، مناسب‌تر است. نمی‌شود چنین کسی قساوت قلب پیدا نکند؛ زیرا او توان معصوم را ندارد که چنین عبادت سنگینی را می‌آورد! و عجیب آن است که می‌پندارد توفیق الهی نصیب او شده است.

باب سلوک و معرفت، باب صفاست. نخست باید سینهٔ خود را گشاده ساخت و آن وقت چنان به دل وی می‌ریزند که وقت برای مراجعه به کاغذ و قلم پیدا نمی‌کند.

مراجعه به کتاب و داشتن تحقیق، از مبادی اعدادی است و تا جایی لازم است؛ اما بعد از آن، جز آسیب و کندذهنی در پی ندارد.

صرف کاغذی شدن و نیز کثرتی گردیدن، آسیب امروز حوزه‌های آموزشی است؛ در حالی که محور آموزش باید بر پایهٔ صفا و پایداری چندین ساله در کنار استادی کارآزموده باشد. از حضرت عیسی علیه‌السلام روایت شده است:

«لا تقولوا: العلم فی السماء، من یصعد یأتی به، و لا فی تخوم الأرض، من ینزل یأتی به، ولا من وراء البحر، من یعبر یأتی به، بل العلم مجعولٌ فی قلوبکم، تأدّبوا بین یدی اللّه بآداب الروحانیین، یظهر علیکم»(تفسیر آلوسی، ج ۱۱، ص ۵۶).

علم و معرفت در قلب‌ها نهاده شده است. این دانش نهفته در قلب نیز عرضی نیست؛ بلکه به صورت ذاتی در آن نهاده شده است؛ یعنی حقیقت انسان قلب و علم است و در ناسوت باید تلاش نمود با دست‌یابی به آن، به این دانش جلا داد. همانند کسی که تازه از خواب بیدار شده است و چشم وی قدرت بینایی بالایی ندارد، بلکه آن را می‌مالد تا دید وی جلا پیدا کند. در این دنیا باید به آداب روحانیان تربیت شد تا بتوان موتورهای حرکتی تعبیه شده در باطن را راه‌اندازی کرد؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»(بقره / ۲۸۲).

مدرسهٔ باطن، گذراندنِ دورهٔ آموزشی در محضر خداست؛ مدرسه‌ای که در آن، درس عشق از حق‌تعالی گرفته می‌شود؛ درسی که سوختن و ریختن و فراغت از هر چیزی است. عارف، کسی است که فارغ از همه چیز و فارغ از هر دو جهان می‌شود. البته در عرفان تشبهی، به سالک توصیه می‌کنند مدتی فارغ از ذکر، فکر، علم و معرفت و عبادت و ریاضت شود و فراغت را دریابد. همان‌طور که زنان بعد از نه ماه سنگینی حاملگی و درد سنگین زایمان، نوعی سستی، سبکی، طرب، خلوت، آرامش، بی‌حالی، رخوت، خماری و عشق را تجربه می‌کنند، کسی که در عرفان فارغ می‌شود نیز چنین حالی دارد.

در عرفان محبوبی، کسی به فراغت می‌رسد که تربیت الهی دیده باشد. کسی که اگر در تاریکی قرار گیرد، بی‌درنگ ده‌ها گزاره و حرف هم‌چون زنبور و پشه بر ذهن وی هجوم می‌آورد و فردی کثرتی است، کجا می‌تواند فراغت داشته باشد؟! چنین کسی به انواع شک‌ها و شبهه‌ها دچار می‌شود؛ چرا که فارغ نیست. باید آرام بودن و فراغت داشتن را هر شب تمرین کرد و سعی نمود خود را از هر فکری رها ساخت و از هر کار و سرگرمی جدا شد و خود را تخلیه ساخت و تخلیه ساخت و تخلیه ساخت تا چیزی باقی نماند که بتواند به ذهن هجوم آورد. مهم‌ترین امری که باید خود را از آن تخلیه کرد، خویشتن خویش است. باید «خود» را نیز که بزرگ‌ترین گناه است، از خود دور کرد تا هیچ خودی نماند. این تمرین را باید از کم‌ترین لحظه‌ها شروع نمود و رفته رفته آن را گسترش داد تا بدین گونه خود را در محضر حق‌تعالی تأدیب کرد. یعنی از مدرسه، کتاب، قلم، مسجد، دیر و سجاده کنار گرفت و خود را در محضر خداوند و در معرض تأدیب او قرار داد تا او هر کاری می‌خواهد، با بنده بکند و باید تنها شاگرد کلاس این حضور شد؛ حضوری که از صفا پر است و کرنش و خضوع می‌آورد، نه غرور و استکبار. البته میان سخن ما و سخن حضرت عیسی علیه‌السلام تفاوتی است و آن این که ما به «خلوت» توصیه می‌کنیم؛ خلوتی که ادب نمی‌خواهد و باید از آداب هم فارغ شد و خود را از آن خلوت نمود و باید به تجرید و با تخلیهٔ کامل در محضر حق نشست و به خداوند عرض داشت: خدایا، تو مرا خط بده، که خط و ربط‌های دیگران ثمری نمی‌بخشد.

راه های شناخت محبوبان:

یکی از راه‌های شناخت محبوبان، طریق استخاره است. اگر کسی بتواند نیت مردم را پیش از انجام استخاره با قرآن کریم، دریابد و چنان صفای باطنی داشته باشد که در این موضوع دچار اشتباه نشود و بتواند استخاره را با خواهان وفق دهد و تا به آیهٔ مبارکه نگاه می‌کند، موضوع استخاره و حکم آن بر دل وی نشیند بدون آن‌که نیازمند فکر و اندیشه باشد، وی از محبوبان است. هم‌چنین محبوبان پیش از آن‌که اتفاقاتی رخ دهد، از آن آگاه می‌شوند و هیچ گاه در کاری غافل‌گیر نمی‌شوند. محبوبان هم‌چنین از زمان مرگ خود خبردار می‌شوند و پیش از آن‌که بمیرند، روز مرگی که برای آنان به صورت قطعی مقرر شده است بدون آن‌که بدایی در آن نفوذ کند، به آنان گفته می‌شود. هم‌چنین ازدواج و نیز خیرات یا شروری که به او می‌رسد، هرچند در صبح همان روز، به او خبر داده می‌شود. در واقع، محبوبان چنین ویژگی را دارند که وقتی طبیعت بخواهد برای آنان حادثه‌ای بیافریند از آنان اذن می‌گیرد. محبوبان کسانی هستند که به طور حتم پیش از آن‌که کاری بر آنان واقع شود؛ به‌ویژه در امور عمده، کلان و سرنوشت‌ساز و نیز در مخاطرات، از آن آگاه می‌شوند.

مهم‌ترین ویژگی «محبوبان»، آن است که دارای جمعیت می‌باشند و از هر دانش انسانی‌ای سررشته دارند. در آنان تفرقه نیست و تمامی دانش‌ها را به‌تمامی می‌دانند؛ نه آن‌که بخشی را از این کتاب خوانده باشند و بخشی از دانش دیگر را از جایی دیگر. عارف محبوبی، دانش خود را از این کتاب و آن کتاب به دست نیاورده است و باطن او، نه چشمه‌ای جوشان، بلکه دریایی بی‌پایان درون خود دارد که گزاره‌های علمی وی تنها نَمی از یک قطرهٔ آن دریای پایان‌ناپذیر ـ آن هم به اقتضای مصلحت‌های زمانه و تابع شرایط موجود ـ است.

عارفان محبوبی از ذات مطلق می‌گویند و عشق آنان هنگامه‌ای است از ازل تا ابد، که پایانِ ناسوتی آن، خون سرخ و گرمی است که از آنان می‌ریزد.

محبوبان در قرب صعودی، تمامی عوالم قیامت را درمی‌نوردند و در قرب نزولی، تمامی اعمال و کردار خلقی را می‌توانند به صورت ارادی و مشیتی دریابند. آنان اعیان ثابته و اسما و صفات فعلی و صفات ذاتی را می‌گذرانند و از تعین فراتر رفته، به مقام ذات ورود می‌یابند. البته بنده‌ای که به آن مقام بدون اسم و رسم وارد می‌شود، نه ستون فقراتی برای ایستادن و نه حرفی برای گفتن دارد.

محبوبان از همان ابتدا در فنای فعلی، وصفی و ذاتی به تفاوتی که در مرتبه دارند، غرق می‌باشند و با عشق زندگی می‌کنند و عشق هیچ گاه اضطرار و نیازمندی ندارد؛ بلکه سوز هجر و آه دوری دارد.

ریاضت محبوبان هجر و حرکت برای وصل ـ آن هم وصول به ذات ـ است.

محبوبان به هیچ‌وجه در گرو عمل خود نیستند؛ بلکه همت آنان بروز ذات است.

محبوبان، صاحب کتمان هستند و حتی آه و گریهٔ آنان به چشم نمی‌آید.

خداوند برای محبوبان با ذات خود ظهور و بروز دارد و عشق و مهر آنان، از نمایش ذات است که همواره برای آنان خودنمایی دارد و می‌بینند که نه دست می‌دهد و نه دست می‌گیرد و بی‌دست، دست می‌دهد و دست می‌گیرد و اگر کسی در این زمینه چیز دیگری بگوید، جز معرکه و نمایش نیست؛ معرکه‌ای که حقیقتی در آن نیست و با جادوی بازیگری، بیننده را می‌فریبد.

«عشق»، «فنا»، «تلاشی»، «ویرانی» و «خرابی»، کلیدواژه‌های عرفان محبوبی است.

اولیای محبوبی خدا تمامی راه را می‌روند، بی آن‌که در جایی توقف یا تأملی داشته باشند. آنان برای طی این طریق، ریاضت نمی‌کشند. برای آنان بازگشت به دنیا ریاضت دارد؛ نه رها بودن از آن. محبوبان حق‌تعالی ـ که دست‌پروردهٔ او هستند و در مقام فنا می‌باشند و به ذات او باقی‌اند ـ در ناسوت، نه از خوفی رنج می‌برند و نه حزنی ملال‌انگیز دارند.

محب و محبوب از دیدگاه قرآن کریم:

اصطلاح عرفانی «محبوبی و محبی» ریشه در قرآن کریم دارد و نمی‌توان آن را انکار و نفی کرد. تفاوت اهل معرفت به دو گروه محبّان و محبوبان، از اصول اولی و روشن عرفان است و کسی که آن را انکار نماید، به‌کلی بیگانه از معرفت است. برای نمونه، حضرت عیسی علیه‌السلام از محبوبان است که قرآن کریم در وصف او می‌فرماید: «إِنِّی عَبْدُاللَّهِ آَتَانِی الْکتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیا»(مریم / ۳۰). حضرت عیسی علیه‌السلام در حالی که در گهواره است، حال فعلی خود را بیان می‌دارد و عبد بودن خود را برای خدا به صورت اسمی می‌گوید ـ که ثبوت آن را می‌رساند ـ و اعلام می‌دارد هم‌اینک کتاب به او داده شده است و چنین نیست که مانند حضرت موسی علیه‌السلام برای گرفتن کتاب به طور رود؛ بلکه هم‌اینک دارای نبوت فعلی است.

در میان پیامبران الهی علیهم‌السلام می‌توان حضرت ابراهیم را از برترین محبان نام برد که با ابتلا، به امامت می‌رسد: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما»(بقره / ۱۲۴). ابراهیم باید تیغ به نفس و خویشتن خویش بکشد و در اواخر عمر به امامت رسد. باید توجه داشت وقتی ما می‌گوییم پیامبری هم‌چون حضرت ابراهیم علیه‌السلام از محبان است، در برابر پیامبری هم‌چون حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است؛ نه در برابر کسانی که به عرفان شهره‌اند و عصمتی ندارند. اهل عصمت را هیچ گاه نباید با غیر معصوم قیاس نمود.

محبوبان؛ بندگان اِنعامی‌ حق تعالی:

دو آیهٔ: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ» در سوره مبارک حمد چهرهٔ بندگان حق تعالی را در قالب چهار گروه و صنف حقیقی بیان می‌دارد که عبارتند از:

الف ) اِنعامی‌هایی که خداوند نعمت اطلاقی خویش را بدون هیچ زمینهٔ کسبی و تحصیلی و به گونهٔ عنایی، به آنان داده و «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»بیان‌گر آن است و هدایت‌جویان صراط آنان را پی‌جو هستند.

ب ) غضب‌شدگانی که «الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ» هستند و هدایت‌جویان دوری از آنان را خواهان می‌باشند.

ج ) گمراهان: «الضَّالِّینَ»

د) اهل هدایت و هدایت‌جویان که هرچند ذکر آنان با کریمهٔ «اهْدِنَا» شروع می‌شود و این درخواست به کسب، تحصیل و تلاش آنان اشاره دارد و تابع و مصداق «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ»(نساء / ۶۹) و مشروط به این پیروی می‌باشند و بر مدار تلاش مطیعانهٔ خود، توشه دارند: «وَأَنْ لَیسَ لِلاْءِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی».

چینش و ترتیبی که قرآن کریم در ذکر این اصناف و گروه‌های چهارگانه آورده هم مهندسی و بر اساس حقایق است و هم از لحاظ جامعه‌شناسی منطقی است.

هدایت‌شوندگان تابعان انعامی‌ها می‌باشند. آنان کسانی هستند که صراط مستقیم انعامی‌ها را یافته‌اند و راه‌یافته و گرونده‌اند. گمراهان پیرو غضب‌شدگان، و راه‌یافتگان تابع اِنعامی‌ها هستند و با این لحاظ است که سورهٔ فاتحه در ذکر اصناف مردمان نیز «مثانی» است.

هم شمار گروه «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» و هم تعداد «الْمَغْضُوبِ عَلَیهِم» در هر دوره‌ای بسیار محدود و اندک است و البته شمارهٔ آنان نیز به همین ترتیب از اندک به افزونی است؛ یعنی انعامی‌ها بسیار اندک هستند چنان‌چه خطاب در آن فرد است نه به صورت جمع و غضب‌شدگان در قیاس با آنان بیش‌تر هستند و هر انعامی دشمنانی چند از غضب‌شدگان دارد، ولی باز همینان نیز تعداد اندکی دارند و چنین نیست که خداوند بر فراوانی از انسان‌ها غضب کند، بلکه به ندرت پیش می‌آید خداوند بر کسی غضب کند؛ همان‌طور که رحمت خداوند بر غضب او پیشی دارد و بیش‌تر مردمان راه‌یافته هستند.

باید توجه داشت رحمت خداوند غیر از انعام است. صراط مستقیم به تمامی رحمت است و کفور بودن نیز با مورد غضب واقع شدن تلازمی ندارد؛ چنان‌چه گمراه شدن به معنای مغضوب شدن نیست.

هر انعامی، شماری چند از مغضوبان را در مقابل خود دارد و گمراهان پیاده نظام مغضوبان هستند. شمار گمراهان بیش از مغضوبان است و چنان‌چه آنان به حمایت از غضب شدگان برنخیزند، تیغ غضب شدگان برای اولیای انعامی کند می‌شود.

بهترین طرح اجتماعی در این چینش و ترتیب آمده است. هر جامعه‌ای بدهای بسیار بد که امامان باطل و ایمهٔ کفر باشند و خوب‌های بسیار خوب که پیشوایان راستی و درستی باشند اندک است. نمی‌شود به جامعه چنین دیدی داشت که بدهای بسیار بد آن یا خوب‌های بسیار خوب آن فراوان باشند، ولی هم خوب‌ها و هم بدهای عادی و معمولی شمار فراوانی دارند. درست است گفته می‌شود شمار پیامبران ۱۲۴۰۰۰ نفر است، ولی شمار امامان اندک است و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام که انعامی خاص و محبوبی کمّل می‌باشند بیش از چهارده نفر نمی‌باشند.

هم انعامی‌ها و هم غضب شدگان در صورتی موفقیت می‌یابند که بتوانند توده‌های عادی جامعه را با خود همراه سازند و پیاده‌نظام‌ها را رهبری کنند. اگر امام کفری بتواند زمام خلق را به دست گیرد و نیروهای فروانی را جذب کند او پیشتاز در بدی‌ها می‌شود و عرصه را بر انعامی‌ها می‌بندد.

طرح اجتماعی گفته شده برای کسانی که در مسایل اجتماعی توان طراحی و تصمیم‌گیری‌های کلان دارند و در مسایل سیاسی و نیز در نظام آموزشی حایز اهمیت است.

سورهٔ حمد در این آیات، مسیر حرکت بندگان را به نیکی مشخص کرده و انعام‌شدگانی که باید از آنان پیروی داشت و مغضوبان و ضالانی که باید از آنان دوری جست را به صورت دقیق تعیین کرده است. این سوره هر روز بارها خوانده می‌شود تا نمازگزار مسیر خود را بشناسد و بداند باید به چه کسانی رو آورد و از چه کسانی بگریزد. اگر کسی نتواند این مصادیق را از این آیات برداشت کند ایمان وی صوری و غرق در سرگردانی است؛ زیرا مسلمان هدایت یافته کسی است که بر این مسیر باشد.

«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیم» راهی عام است و با «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ» خاص می‌شود و به صراط انعامی‌ها اختصاص می‌یابد؛ زیرا تمام انعامی‌ها بر صراط می‌باشند، ولی چنین نیست که تمامی اهل صراط انعامی باشند.

توجه شود که آیات «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ» از زبان بنده آن هم بندگان هدایت‌جو است و لازم آن باور، معرفت، ایمان و تصدیق به راه انعامی‌هاست و لحاظ صدق بنده را با خود دارد و از زبان حق تعالی نیست تا جای آن باشد که بنده اظهار بی‌خبری و ناآگاهی کند، بلکه او از زبان خود بندگان، اِنعامی را خبر می‌دهد و تصدیق می‌کند و راه آنان را می‌طلبد و سندی است اقراری که بنده به آگاهی از وجود چنین بندگانی که مورد انعام حق تعالی بوده‌اند اعتراف کرده و به آن گواهی و شهادت داده است و روز قیامت به همین گواهی، قابل بازخواست و مؤاخذه است. در این میان، مهم این است که گروه یاد شده از همین آیات و بدون دخالت سندی بیرونی مورد شناسایی قرار گیرند و با این تحلیل، تفسیر آیات شریفه از خود این آیات به دست می‌آید و از آن‌جا که قرآن کریم روشنگر هر چیزی است، خود قرآن کریم برای تبیین فرازهای نورانی خویش کافی است و کتابی ناطق و مبین است نه صامت. قرآن کریم برای کسی که اهل آن نیست و توان انس گرفتن با این تنها کتاب وحی را ندارد صامت است. کسی که خود صامت است قرآن کریم برای او صامت است و صامت وصف خلقی قرآن کریم است، وگرنه همین قرآن کریم برای حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ناطق است؛ چرا که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام خود ناطق است.

اِنعامی ها و تابعان آنان:

«اِنعامی» یا محبوبی و «تابع» یا محبی از اوصافی است که بر پدیده‌ها اطلاق می‌شود. این دو عنوان معقول ثانی فلسفی و از اوصاف است که عروض آن در ذهن است و عنوان قرار می‌گیرد، ولی دارای اتصاف در خارج است و عنوان یاد شده به صورت غیر مستقل و به شکل وصف ذاتی یا آثاری در خارج هست، ولی ذات مستقل و منحاز ندارد و در ضمن پدیده‌ها نمود دارد؛ مانند زیبایی که وجود منحاز مستقل در خارج ندارد و در ضمن پدیده‌ای نمود می‌یابد و با آن قابل دریافت است و به همین اعتبار معقول ثانی است، چون معقول اول، وجود منحاز و مستقلی است که به ذهن می‌آید و بعد صفتی بر آن حمل می‌شود و دارای تعقل دوم است که معقول ثانی خوانده می‌شود. به آن فلسفی می‌گویند، چون فقط عروض آن در ذهن است و اگر اتصاف آن نیز همانند امور کلی در ذهن بود «منطقی» گفته می‌شد، ولی چون در خارج دارای اتصاف است، «فلسفی» است و معقول ثانی فلسفی که صبغهٔ وجودی و خارجی دارد خوانده می‌شود.

دو وصف انعامی (محبوبی) و تابع (محبی) دارای مابازای مستقل در خارج نیست و باید بر وصف ذاتی یا آثاری کسی یا چیزی اطلاق شود. برای نمونه، گِل برخی را با فقر برداشته و سرشت دیگری را با ترس عجین کرده و طینت یکی را با سختی و مکافات ورز داده و دیگری را زیبایی عطا نموده‌اند. این دو وصف می‌تواند بر صفات انسان‌ها، حیوانات، گیاهان و دیگر پدیده‌ها اعم از مادی و ماورایی و نیز افراد معصوم یا غیر معصوم و انبیای الهی یا غیر آنان اطلاق شود و به صفات انسانی و بشری انحصار ندارد. ممکن است وجود گیاهی محبی و رنگ آن محبوبی یا وجود فردی محبی و شکل چشم او محبوبی باشد؛ همان‌طور که می‌شود اصل وجود فردی محبوبی باشد.

از صفاتی که می‌تواند وصف محبوبی و اِنعامی گیرد نبوغ و سرعت فهم بالا، ضریب هوشی، قامت جسمانی، تناسب اندام و زیبایی را می‌شود نام برد.

نظام آفرینش گتره و بدون حساب نیست و مکانیکی بر آن چیره است که هر چیزی را به تناسب در جای خود می‌آورد.

اعتبار نسبیت در اطلاق عنوان محبوبی و اِنعامی:

توجه به این نکته بسیار اهمیت دارد که در اطلاق عنوان محبوبی و اِنعامی، «نسبیت» اعتبار دارد. برای نمونه، حضرت ابراهیم اگر با پیامبرانی که در مرتبه از وی پایین‌تر هستند مقایسه شود، محبوبی است و چنان‌چه مقام توحید وی که با مکافات و ابتلا داده شده با توحید پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مقایسه شود، وی محبی است.

انعامی‌ها صبغهٔ محبوبی دارند و تحقق آن‌ها لحاظ نسبیت، حیثیت و جهت دارد و از محبوبی مطلق که هیچ گونه جهت محبی در وی نباشد نمی‌شود سخن گفت. این وصف نسبی هم در ذات اشیا و هم در صفات آن‌ها به صورت معقول ثانی فلسفی بروز می‌یابد و هر کسی به گونه‌ای و در چیزی انعامی است. یکی صراطی می‌شود و دیگری سبیلی و تمامی هم به لطف است.

وصف انعامی ثقل دارد و سنگین است، ولی بدون تأخیر شکل می‌گیرد. سبیلی‌ها هم زحمت اکتساب دارند و هم وصف در آنان به تأخیر و زمان طولانی محقق می‌شود. سبیلی باید بار بندگی را در مراحلی و به اندازهٔ معین بردارد و انعامی همان بار را به یک مرتبه برمی‌دارد. سبیلی اگر بخواهد همانند اِنعامی این بار را یکجا بردارد، ثقل آن بار سبب می‌شود وی آسیب ببیند و با توجه به توانی که دارد باید آن را تقسیم کند و همین امر سبب زحمت و کندی و گاه رکود می‌شود بدون آن که ثقل کار را احساس کند، ولی محبوبی آن کار را با تمام قوت و قدرت انجام می‌دهد بدون آن که آسیبی به وی رسد، ولی ثقل کار بر او فشار می‌آورد. وصف محبی زمان‌بر است و جدول زمانی خاص دارد و بدون گذشت آن زمان، به بار نمی‌نشیند. محبوبی توان حمل بار را در خود به صورت موهبتی و بدون نیاز به اکتساب، دارد، ولی این توان ثقل دارد. هر که هرچه هست، باید خداوند را بر آن شکر گوید. وقتی خداوند را بر این که محبی است شکر می‌گوید به آن معناست که خدای را سپاس، باری سنگین بر او نگذاشته، و وقتی می‌گوید الهی شکر که محبوبی هستم به این معناست که کار وی تأخیر ندارد. هر گونه جابه‌جایی در صفات یاد شده آفت و آسیب به شخص محبی یا محبوبی وارد می‌آورد. اگر بار اندک محبی به محبوبی داده شود و وی را اسیر زمان و جدول برنامهٔ تعیین شده برای محبان ضعیف سازند، تحمل خود را از دست می‌دهد و به دیگران آسیب وارد می‌آورد و خود دچار رکود و سستی می‌شود. هم‌چنین است اگر بار و وظیفهٔ محبوبی بر دوش محبی گذاشته شود.

این که کسی به صورت موهبتی از اهل صراط و انعامی باشد و این که فراوانی در سبیل و بسیاری در طریق قرار می‌گیرند تمامی بر اساس علل و مبادی لازم آن است و یافت حکمت و باطن آن پیچیدگی‌های خاص خود را دارد. برای نمونه، ازدواج مؤمنی با زنی شایسته و مؤمن سبب می‌شود فرزند وی مؤمن و اهل صراط گردد و ازدواج همان مرد مؤمن با زنی فاسد، فرزند او را اهل سبیل قرار می‌دهد؛ همان‌طور که ازدواج دو سبیلی ممکن است با دعای یکی از اولیای حق همراه شود یا آنان به سبب حرمتی که به بندگان خدا می‌گذارند، از آنان فرزندی صراطی پدید آورد و غفلتی ممکن است نسلی را به سبیل تنزل دهد و ارادهٔ الهی بر اساس حکمت است که به آن تعلق می‌گیرد و اراده حکیمانه است نه گزاف یا بر اساس جبر.

سبب‌ها نیز هیچ‌گاه دفعی نیست و همواره همراه با تدریج است که پدید می‌آید؛ همان‌طور که ناسوت عالم تدریج است و آن‌چه دفعی خوانده می‌شود تدریج‌های بسیار ظریف است.

نعمت و اِنعام:

نعمت در شکل مفرد آن امری ایجابی و طبیعی است که آرامش‌دهی فصل مقوم آن است، و جمع آن «نعم» تمام هنجار است که هیچ نفی به آن راه ندارد. «نَعم» به عنوان حرف جواب نیز شکل ایجابی دارد و آرامش‌بخش است.

اِنعام دارای لحاظ حدوثی است و به ظرف نعمت اشاره دارد که همان عیش سالم است که آدمی را در بر می‌گیرد. «اِنعام» لحاظ فاعلی و وجه صدوری آن اعتبار می‌شود و «تنعیم» اعتبار وقوعی و لحاظ متعلق و جهت مفعولی دارد.

«نَعماء» نیز جمعی است که بیان‌گر نعمت دارای استمرار است؛ همان‌طور که حرف مد و سبب آن در یک کلمه جمع شده و نشانهٔ این تداوم است؛ همان‌طور که صحرا کشیدگی بیابان را بیان می‌دارد.

«نعیم» جهت ثبات نعمت را لحاظ دارد. جهت ثبات غیر از جهت امتداد است.

به حیوانات سه‌گانهٔ گاو، گوسفند و شتر «اَنعام» گفته می‌شود؛ زیرا تنها همین حیوانات برای عرب قابل استفاده، کارگشا و نعمت بود.

نعمت عام و خاص:

نعمت بر دو قسم عام و خاص است. نعمت عام امکاناتی است که در دست بندگان است و نعمت خاص گوارایی امکانات است که سبب می‌شود نعمت جذب روح انسان شود. برای نمونه علم یک نوع توانمندی و اقتدار است، ولی چنان‌چه با روح تقوا و فروتنی و با ملکهٔ قدسی همراه نباشد وبال است و مال در صورتی که امنیت نیاورد و سلب آرامش روانی کند و استرس ورشکستگی، سرقت، اخاذی، امساک و بخل با آن باشد، تنها نعمت عام است و وصف نعمت خاص و حقیقی را ندارد. نعمت در صورتی حقیقت دارد که در عین گوارایی جذب جان شود وگرنه به عرض است که عنوان نعمت به خود گرفته است؛ همان‌طور که علمی دانش حقیقی است که به عمل کشیده شود و کردار شاهد صدق آگاهی‌های او باشد، وگرنه جز خاطره و حکایتی بیش از اغیار نیست. می‌گویند: «نقد را عشق است». این گزاره تعبیری دیگر از نعمت ذاتی، گوارا و خاص است. نعمت خاص زندگی رضایتمندانه و کام گرفتن از همان است که دارد و در اختیار و در خدمت اوست.

اگر کسی امکانات، ثروت، اموال و سرمایه و درآمد فراوانی داشته باشد و از آن گوارایی نبیند مانند غذایی است که خورده و جذب بدن وی نشده و او تنها زحمت تهیه، جویدن، هضم و دفع آن را داشته است. همان‌طور که غذا به چیزی می‌گویند که جذب بدن شود، نعمت نیز چیزی است که آرامش‌بخش روح و روان باشد و جذب آن گردد، وگرنه نقمت است. علم، پول، خانه، فرزند، شغل، موقعیت و دیگر امور مرتبط در صورتی فرح‌زاست که بلای جان آدمی و مایهٔ مکر الهی و فتنه برای او و باعث بیچارگی وی نگردد و سم قاتل خویش را با غفلتی سخت در دست نداشته باشد و شوکران قتل خود را جرعه جرعه سر نکشد به گمان آن که برای وی طرب‌زاست.

نعمت سببی و عنایی:

نعمت به صورت عام و نعمتِ صراط به صورت خاص، یا سببی است که همان سلسله علل تکوینی و طبیعی است یا بدون سبب که طریق عنایت خاص (اِنعامی) است. کسی که بدون سبب، قرب پیدا می‌کند از انعامی‌ها و از محبوبان است و آن که به اسباب تمسک می‌کند و ریاضت و ندبه و انابه پیش می‌گیرد تا به حق وصول یابد محبی است و کسی که در این وادی‌ها نیست فردی معمولی است. کسی که محبوبی است تمام تولیدات او ابتکاری و دست اول است. این حق است که بی‌واسطه معلم می‌شود و درس حق می‌دهد در مدرسه‌ای که مدرسهٔ حق است.

باید توجه داشت ناسوت کسی را خالی از اسباب نمی‌گذارد و چنین نیست که افراد عنایی بدون سبب بمانند، ولی از سوی دیگر چنین نیست که هر صاحب سببی بدون سبب و به گونهٔ مستقیم مورد عنایت خاص باشد. لحاظ بدون سبب و مستقیم لحاظ رحیمیت و لحاظ اسبابی لحاظ رحمانیت حق است. همان‌طور که هر پدیدهٔ رحیمی، رحمانی است، ولی چنین نیست که هر پدیدهٔ رحمانی رحیمی باشد.

هم‌چنین این اصل که می‌گوید: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ» می‌رساند هر کسی باید در چیزی که به او ویژگی دارد مورد عنایت خاص باشد، ولی خصوصیات و ظهور آن چنان ناملموس است که به آسانی به چنگ ادراک نمی‌آید. آسان نیست کسی در گُل، خشونت و خار ببیند و در خار، به مشاهدهٔ لطافت بنشیند. این اولیای خدا هستند که دیده‌ای دارند غیر از دیدهٔ ظاهر که چهره‌ای غیر از چهرهٔ ظاهر را می‌بیند. آنان دست حق را می‌بینند که درست نقش می‌زند و زبان حق را که حمد می‌گوید. حق می‌چرخاند و این راه می‌افتد و خود تسبیح حق می‌شوند در حالی که سکوت دارند تا فقط بشنوند آن هم به گوش حق. باید سکوت داشت و کار نکرد. اگر مولا گفت کار نکن، باید گفت چشم. کسی که پیوسته می‌خواهد کاری کند مثل کودک و طفلی است که پیوسته می‌خواهد بجنبد و حرکت داشته باشد. باید هم سکوت داشت و هم استماع، تا شاید چیزی شنید. البته مسیر آن عبودیت است آن هم بی‌طمع. اولیای خدا هیچ گاه دل به اسباب نمی‌بندند، همان‌طور که از هیچ سببی نمی‌ترسند. طریق بدون سبب فقط ویژهٔ مؤمنان نیست و می‌شود خداوند به غیر مؤمنی از سر رحمت، لطف کند و جان او را بگیرد پیش از آن که عزرائیل خبر شود. می‌شود خداوند بدون سبب برای هر کسی کارپردازی داشته باشد و کسی را عنایت کند و نعمت دهد یا نعمتی را بگیرد و نقمت کند. نه می‌توان مأیوس شد و نه مغرور. در طریق بدون سبب کار انجام شده است بدون آن که کسی هنوز خبر شده باشد. 

صراط محبوبان و اِنعامی ها:

این طریق عام است که هر کس به سوی رب خود در حرکت است و بر صراط مستقیم می‌باشد. ربی که صراط غیر مستقیم ندارد و البته برخی را به جحیم و جهنم می‌رساند. هیچ جا نیست که حق در میان راه نباشد. صاحب راه در راه است. هر کس به هر راهی که می‌رود رب خود را با خویش دارد. این مستقیم در برابر غیر مستقیم نیست. تمامی راه‌ها مستقیم است، ولی به اعتبار نقطه‌ای که به آن منتهی می‌شود همان راه مستقیم غیر مستقیمی در باطن خود دارد و راه مستقیمی که در باطن هم مستقیم باشد تنها طریق خاص اِنعامی‌هاست.

صراط مستقیم خاص صراط امیرمؤمنان علیه‌السلام است که راه هدایت خاص و صراط توحید و ولایت است که تمامی انبیای الهی بر آن بوده‌اند. برای همین است که می‌فرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الاْءِسْلاَم». تمامی انبیای الهی و امت‌های آنان همه تنزیلی از حقیقت و ولایت و امامت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است و مهر آن حضرت است که علت محبوبیت انبیا بوده است. این سخنان را باید در باب ولایت به اثبات رساند و در این‌جا به عنوان سر نخ ذکر می‌گردد تا آن که علاقمند است پی‌گیر آن باشد که برای شرح آن لسان باطن لازم است که لسان خاص است نه لسان ظاهر که طریق اسباب است.

طریق بدون سبب یا راه محبوبان نه تنها نزدیک‌ترین مسیر برای وصول به توحید است، بلکه در این عنایت، فرد محبوبی بدون طی راه دارای قرب شده است و باید آن را بدون طریق دانست. راهی که آن را طریق سِرّ نیز می‌نامند.

طریق سبب‌سازی، طریق پر پیچ و خم، دراز، همراه با سختی و ریاضت و نیز پر آفت و آسیب‌زاست و فرد سختی‌های بسیار به جان می‌خرد گویی می‌خواهد با سوزنی کوهی را بشکافد؛ برخلاف طریق الطافی و اعطایی که تنها خواست حق را لازم دارد و بس و منوط به عنایت ویژهٔ خداوند است و سعی و کوشش در آن هیچ نقشی ندارد: «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرا». باید توجه داشت این که گفته می‌شود سعی و کوشش در طریق سِر و الطافی نقشی ندارد به این معنا نیست که محبوب که مقام اعطایی را دارد در سیر اسبابی نباشد، هرچند وی سیری سبب‌ساز از ناحیهٔ خود ندارد. محبوبان نیز بر اساس اسباب ناسوت کار دارند و بر اساس آن طبیعت و تکوین را دنبال می‌کنند، ولی در میان این اسباب، امدادات غیبی و غیر اسبابی برای آن‌ها فراوان است.

تکیه بر اسباب چیزی جز خستگی عاید نمی‌سازد. مهم ان است که بشود با خداوند بدون سبب رفتار کرد. البته خداوند آن را به هر کس داد، داد و به هر کسی هم نداد، گرفتنی نیست. راهی که صراط توحید و ولایت است.

چهره ی نعمت خاص در قرآن کریم:

نعمت یا عام است یا خاص و هر یک نیز یا حقی و جمالی است و یا مکری، جلالی و اضلالی. تقسیم نعمت به عام و خاص بسیار کلی است و نعمت می‌شود خاص، خاص خاص و اخص باشد و انعامی‌ها نیز عام، خاص، غیر تنزیلی، تنزیلی، حقی و خلقی باشند که تنظیم فهرست مواردی که قرآن کریم از آن گفته است تحقیقی مستقل می‌طلبد. هم‌چنین آیاتی که واژهٔ نعمت را در کنار «فضل» دارد یا نعمت را به صورت حصر یا منحصر می‌آورد از نعمت خاص می‌گوید. به دلیل فراوانی آیات این بخش، تنها نمونه‌های مهمی از آن ذکر می‌گردد.

۱ ) «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِک عَلَیک زَوْجَک وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَی زَیدٌ مِنْهَا وَطَرا زَوَّجْنَاکهَا لِکی لاَ یکونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرا وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»(احزاب / ۳۷).

آیهٔ شریفه از انعام و اعطای نعمت خاص به فردی چون زید خبر می‌دهد. زید چنان قربی به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله یافته که آن حضرت او را به عنوان پسرخواندهٔ خویش برمی‌گزیند. این قرب و نزدیکی نعمت خاص است، ولی نعمت خاص انعامی نیست، بلکه نعمتی انتسابی و تقریبی است؛ زیرا پسرخواندگی یک نعمت است و ایمان داشتن به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نعمتی دیگر، و از این دو بالاتر، انعامی بودن است.

۲ ) «یا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکرُوا نِعْمَتِی الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیکمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکمْ عَلَی الْعَالَمِینَ»(بقره / ۴۷).

این نعمت بسیار بزرگی است که گروهی بر تمامی عالمیان برتری داده شوند و تک گردند. این برتری که در تمام زمینه‌های دانشی، امکانات مادی، قدرت نظامی، فرهنگ، اخلاق و تمدن است صبغهٔ خاصی به آن داده است.

۳ ) «قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکونَ ظَهِیرا لِلْمُجْرِمِینَ»(قصص / ۱۷).

آیه از نعمتی خاص می‌گوید و این که اعطای چنین نعمتی مرا از همراهی گناه‌کاران بازداشته است. آیهٔ شریفه نکته‌ای روان‌شناسانه را در بر دارد و آن این که با محبت می‌شود دیگران را از ارتکاب جنایت بازداشت. نظام‌ها و دولت‌ها بر اساس رهنمود این کریمهٔ الهی بدخواهان خود را می‌توانند با محبت به عجز بکشانند و محبت و اعطای نعمت و امتیاز، آنان را نمک‌گیر می‌کند به‌گونه‌ای که دیگر نمی‌توانند پشتوانهٔ ظلم شوند. پدر و مادر با فرزندان خود نیز بر اساس اصل محبت باید رفتار کنند. هم‌چنین پیام اسلام و امور معنوی را با محبت و اخلاق نیک و عطوفت و مهربانی باید گسترش داد و با کتمان و پنهان‌سازی نباید مردم را زخمی و جریحه‌دار کرد. این آیه از زبان حضرت موسی علیه‌السلام نقل شده است و حتی نعمت و محبت بر پیامبر خدا هم مؤثر و کارآمد است وگرنه خشونت دشمن‌زاست و افراد خشن بیش از افراد نرم‌خو دشمن دارند؛ زیرا نرم‌خویی وی هر دشمنی را تحت تأثیر و انفعال قرار می‌دهد.

۴ ) «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ»(زخرف / ۵۹).

آیهٔ شریفه از نعمتی خاص می‌گوید که از ناحیهٔ فرشتگان اعطا شده است.

۵ ) «وَذَرْنِی وَالْمُکذِّبِینَ أُولِی النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِیلاً»(مزمل / ۱۱).

تعبیر «أُولِی النَّعْمَةِ» شخصیت‌های مهم با نعمتی دنیایی و فراوان را می‌گیرد و نعمت خاص دنیوی مانند ثروت، علم، سلامتی، نفوذ اجتماعی، زیبایی، محبت و الفت با دیگران و حیثیت و آبرو موضوع آن است، ولی صاحب چنین نعمتی که چون کوهی رشد کرده و از این نعمت محکم شده است، امنیت ندارد و با خداوند درگیر می‌شود و خداوند نیز گویی می‌فرماید مرا رها کنید تا چنین کسی را به سزای ناسپاسی‌اش برسانم. گویی آدمی هرچه بالاتر می‌رود باید احساس خطر بیش‌تری داشته باشد؛ زیرا کسی که از قله پرت می‌شود با کسی که از سینهٔ کوه می‌افتد تفاوت دارد. این نعمت خاص، مکر و دامی بوده که برای وی پهن شده است تا از او شخصیتی خاص ولی غیر ولایی و غیر خدایی بسازد و او را به غرور، ظلم، عافیت و معصیت بکشاند؛ در حالی که اگر فردی عادی بود به چنین دامی مبتلا نمی‌شد و نفس هار و دریدهٔ او، وی را به بدی‌ها وادار نمی‌کرد.

نعمت اختصاصی محبوبان در قرآن کریم:

۱ ) «وَآَتَاکمْ مِنْ کلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَظَلُومٌ کفَّارٌ»(ابراهیم / ۳۴).

آیهٔ شریفه از این جهت بیان‌گر نعمت خاص است که می‌شود خداوند به کسی چنان نعمت داده باشد که قابل شمارش نباشد و به تعبیر دیگر تمامی نعمت‌ها را به یک نفر داده باشد. آیهٔ شریفه تخاطب دارد و نوعی به‌رخ‌کشیدن نعمت خطاب به انعامی‌ها و ویژهٔ آنان است. کسی که تمامی نعمت‌های دنیوی و اخروی و معنوی و ماورایی و رسالت و امامت و ولایت به او داده شده، نعمت وی اخص خواص نعمت‌هاست که در تمامی خیر و نیکویی‌ها داخل شده است و مرزی برای نعمت او نیست. هر پدیده‌ای اعم از دریاها و صحراها و ستارگان و اجرام آسمانی و اجنه و فرشتگان و انبیا و اولیا خیری داده‌اند و به یک نفر تمامی خیرها را داده‌اند و چنین کسی مصداق انعام مطلق و بدون قید است. برای همین است که درخواست می‌شود: «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّدا وآل محمّد وأخرجنی من کلّ سوء أخرجت منه محمّدا وآل محمّد». خیر و سوء جنس است و «کل» نیز بر آن وارد شده و هیچ خیر و بدی را فروگذار نکرده است.

۲ ) «وَإنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ»(نحل / ۱۸).

این آیهٔ شریفه از بزرگ‌ترین عنایت و انعام حق تعالی سخن می‌گوید و در نوع خود مانند آیهٔ پیشین است. کسی که تمامی نعمت‌ها به او داده شده جامع متقابلات و دارای مقام جمعی است و هر کاری به او داده شود از عهدهٔ آن برمی‌آید و در هیچ کاری عاجز و ناتوان نمی‌باشد، بلکه هر کاری را به بهترین شکل آن به پایان می‌رساند و این یکی از صفات انعامی‌ها و محبوبان است. کسی که از عهدهٔ کاری برنمی‌آید محبوبی نیست؛ تفاوتی ندارد آن کار رزم در جبهه باشد یا انداختن تیر بر سیبل، یا نوشتن کتاب یا تصرف در امور تکوینی و این از پی‌آمدهای مقام جمعی است. هرچه به محبوبان و انعامی‌ها سپرده شود گویی تخصص اصلی آنان همین است. در هر یک از شعبه‌های علمی که وارد شوند، مو را می‌شکافند و خم به ابرو نمی‌آورند؛ خواه مسایل توحیدی باشد یا فقهی، فلسفی باشد یا تفسیری، عرفانی باشد یا روان‌شناسی، جامعه‌شناسی باشد یا طب و بهداشت و تغذیه، انسانی باشد یا تجربی و فنی باشد یا ماورایی و تفاوت داده‌های آنان و گزاره‌هایی که می‌آورند به مخاطب و گفته‌خوان باز می‌گردد و نه به شخصیت گفته‌پرداز و هیچ علمی برای آنان با علوم دیگر تفاوت ندارد. علوم آنان لدنی است و هرچه از آن هزینه کنند، پایان نمی‌پذیرد.

۳) «وَاشْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ إِیاهُ تَعْبُدُونَ»(نحل / ۱۱۴).

نعمت‌های مشروط ودارای تعلیق که به همگان داده نمی‌شود نعمت خاص است؛ به‌ویژه آن که عبادت که خاص است شرط آن است و این نعمت را بسیار خاص می‌سازد؛ زیرا کم‌تر کسی است که توفیق آن را یابد.

۴) «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اذْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ جَاءَتْکمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمْ رِیحا وَجُنُودا لَمْ تَرَوْهَا وَکانَ اللَّهُ بمـَا تَعْمَلُونَ بَصِیرا»(احزاب / ۹).

نعمت در این آیهٔ شریفه مقید است؛ از این رو خاص است. جنود نامریی تنها بعضی بندگان را محافظت و اسکورت می‌کنند.

۵) «مَا یرِیدُ اللَّهُ لِیجْعَلَ عَلَیکمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکنْ یرِیدُ لِیطَهِّرَکمْ وَلِیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ»(مائده / ۶).

هم اراده و هم اتمام نعمت، خاص بودن و نیز انعامی بودن نعمت را دلالت دارد؛ مانند این آیهٔ شریفه: «وَیتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَعَلَی آَلِ یعْقُوبَ کمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیک مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ»(یوسف / ۶).

به طور کلی هر آیه‌ای که تمامیت نعمت را بیان داشته است، انعامی‌ها موضوع آن می‌باشند. انعامی‌ها هیچ گاه مقید و بسته به چیزی نیستند و تمامیت نعمت برای آنان بدون تعلیق و محدودیت لحاظ شده است.

۶) «لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَمَا تَأَخَّرَ وَیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَیهْدِیک صِرَاطا مُسْتَقِیما»(فتح / ۲).

خداوند در آیه هر چیزی را به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بخشد؛ زیرا از آن حضرت ایمن است. چنین کسی انعامی است، بلکه برترین انعامی‌ها و در صدر آنان است که گویی نوعی حق وتو به ایشان داده می‌شود که هر کاری می‌تواند انجام دهد و تمامی نادیده گرفته می‌شود، ولی آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله این لطف را پاس می‌دارد و تمامی نعمت را قدردان است و هر چیزی را به اندازه و در جای خود استفاده می‌کند، بلکه مقداری کم‌تر از سهم خود نیز بهره می‌برد.

۷) «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الاْءِسْلاَمَ دِینا»(مائده / ۳).

نعمت یاد شده اختصاصی‌ترین نعمت است که هم کمال دارد و هم تمامیت. این محبوبان هستند که تمامیت دارند و باری سنگین به آن‌ها داده شده؛ برخلاف محبان که تمامیت ندارند و خداوند لطف کرده و بار آن‌ها را سنگین نکرده است. در تمامی صفات کمال و محاسن چنین است که سنگین‌باری و مسؤولیت را موجب می‌شود.

باید دقت نمود آیهٔ شریفه می‌فرماید: «أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ» و آن را با ضمیر جمع مخاطب می‌آورد و نه به شکل مفرد تا خاطرنشان شود کمال دین و اتمام آن با حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام است و نه با نبوت به تنهایی و نیز در آن صورت منتی بر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بود و به این معنا می‌شود که ما حضرات ائمه علیهم‌السلام را به خاطر تو امامت دادیم، ولی لحاظ جمع آن هیچ گونه امتنان فردی ندارد و به این معناست که دین برای کمال، تمامیت و سلامت خود به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام نیازمند و وابسته است و اعطای امامت به آن حضرات به خاطر دین بوده است نه به سبب خوشامد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله یا درخواست ایشان.

آیهٔ شریفه از بلندترین آیات مربوط به انعامی‌ها و محبوبان است.

۸) «فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلاِءُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیکمْ وَلَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ»(بقره / ۱۵۰).

این آیه خطاب به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دارد که مقام ختمی است و سنگینی ابلاغ تکلیف الهی را می‌رساند و خشیت برای دین‌گریزی مردمان به سبب سنگینی تکلیف است نه خشیت از غیر یا به خاطر منافع خود که در آن حضرت راه ندارد. شاهد آن نیز فراز: «وَلاِءُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیکمْ» است که ضمیر در آن به صورت جمع مخاطب آمده نه مفرد تا به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ارجاع داده نشود. البته این عمومیت ضمیر باری منفی است؛ زیرا امت را به تنزیل در بر می‌گیرد و همین امت هستند که مایهٔ خشیت می‌باشند. اگر امت را به تنزیل نمی‌گرفت، تمامی آنان مسرور بودند که به تساوی، نعمت داده شده‌اند و همین خشیت قرینه است که این نعمت خاص تنها به برخی اعطا شده است و برای همین است که خشیت‌زاست؛ زیرا آنان منافع شخصی خود را بر منافع عمومی ترجیح می‌دهند؛ چنان‌که بر علیه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام توطئه کردند و کودتای سقیفه را بنیان نهادند و توطئهٔ قتل امام حسن علیه‌السلام را طراحی کردند و خنجر تیز و زهرآلودی را تا دسته در ران آن حضرت فرو نمودند و با بی‌احترامی تمام فریاد آوردند: به خدا سوگند، این مرد کافر شده است؛ همان‌طور که پدرش کافر گردید و او را در خانهٔ خویش به توسط همسر خود زهر دادند و در کربلا نیز آن رفت که رفت. خشیت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از آسیب دیدن عمود خیمهٔ دین و ولایت بوده و تاریخ نیز نشان داد چنین خشیتی جا داشته و آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله باید تکلیفی را اعلام می‌کرده که کسی پای آن نمی‌ایستاده است؛ زیرا ولایت هر ناخالصی را می‌سوزاند و نمی‌گذارد کسی با ناخالصی بایستد.

ضمیر یاد شده در مرتبهٔ علو و اصالی خود تنها چهارده معصوم علیهم‌السلام را شامل می‌شود و تحلیلی که در آیهٔ پیشین آمد، در این‌جا نیز جاری است و ضمیر آن از ضمایر ولایی است؛ همان‌طور که آیهٔ شریفه از آیات ولایی و بلاخیز است که پیامبری حتی حضرت ایراهیم علیه‌السلام نمی‌تواند در محدودهٔ آن حرکت کند و تنها ویژهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است.

۹) «وَاجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ»(شعراء / ۸۵).

آیهٔ شریفه نعمت خاصِ خاص است؛ زیرا از بهشت‌هایی می‌گوید که صاحبان آن به بهشت نمی‌آیند و به دوزخ درمی‌آیند و بهشت آنان به دیگری می‌رسد. البته کسی که درخواست آن دارد در قیاس محبوبان ذاتی و ازلی و ابدی کمال عالی ندارد؛ زیرا این طمع در او هست که توقع بدبختی دیگران را دارد تا خود به نعمت برسد. هم‌چنین در مواردی که درخواست اعطای حکم یا الحاق به صالحان می‌شود که در تمامی آن‌ها طمع وجود دارد؛ برخلاف کسی که صاحب حکم یا صالح به دنیا می‌آید. کسی که می‌خواهد میراث‌دار بهشتیان از بهشت رانده شده باشد جوهره و را می‌طلبید نه گوشه‌ای از آن را که بی‌صاحب مانده است؛ هرچند همین کمال به خودی خود بالاست، ولی در قیاس با اولیای محبوبی که نفی طمع از خلق، خود و حتی از حق تعالی دارند، نقص و کاستی دانسته می‌شود. چنان‌چه خواهیم گفت «اهْدِنَا» در سورهٔ حمد، برای اهل طلب است. برای آنان که خواهان می‌باشند، ولی محبوبان هیچ خواسته و طلبی ندارند و طمع به کلی از آنان رخت بربسته است و در عشق پاک، ناب و خالص می‌باشند. آنان هیچ گاه از خداوند حتی طلب هدایت ندارند، و هرچه دارند به عنایت مستقیم و بدون زمینهٔ حق تعالی است. در مورد وصف‌های اِنعامی مانند صدای نیکوی غیر اکتسابی و زیبایی اندام نیز چنین است و گاه خمیر و سرشت آن به صدها سال پیش باز می‌گردد که فردی خوش صدا یا خوش چهره شده است.

از مجموع این آیات به دست می‌آید انعامی‌های مرتبهٔ نخست یا عالین و محبوبان برتر، تمامی نعمت‌ها اعم از عام و خاص را به صورت جمعی دارا هستند و مجمع جمیع فضایل، صفات کمال و خیرات می‌باشند.

انعامی‌ها افزون بر نعمت خاص، تمامی نعمت‌های عام را دارا می‌باشند. نعمت‌های عام بسیار گسترده و غیر قابل احصا و شماره است و برای همین است که نمی‌شود از عهدهٔ شکر آن برآمد.

چهرهٔ نعمت خاص در روایات:

در روایات، اِنعام شدگان حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام معرفی شده‌اند، ولی برخی روایات، بحث را بر نعمت اعطایی برده و از آن گفته است؛ مانند توفیق دین‌داری و پیروی. این روایات از نعمت خاص گفته است، وگرنه نعمت عام که هر نعمتی را بر می‌گیرد هم نعمت است. نمونه‌ای از این روایات را به دلیل اهمیت مطالبی که در متن آن آمده است از باب تبرک و بهره‌جویی نقل می‌کنیم:

محمّد بن علی بن الحسین فی معانی الأخبار وعیون الأخبار و المجالس و صفات الشیعة والعلل عن محمّد بن القاسم الأسترآبادی، عن یوسف بن محمّد بن زیاد وعلی بن محمّد بن سیار، عن أبویهما عن الحسن بن علی العسکری فی قول اللّه عزّ وجل : «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»؛ أی قولوا: اهدنا صراط الذین أنعمت علیهم بالتوفیق لدینک وطاعتک وهم الذین قال اللّه عزّ وجلّ: «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»(نساء / ۱۶۹). وحکی هذا بعینه عن أمیر المؤمنین علیه‌السلام قال: ثمّ قال: لیس هؤلاء المنعم علیهم بالمال وصحّة البدن وإن کان کلّ هذا نعمة من اللّه ظاهرة، ألا ترون أنّ هؤلاء قد یکونون کفّارا أو فسّاقا؟ فما ندبتم إلی أن تدعوا بأن ترشدوا إلی صراطهم، وإنّما أمرتم بالدعاء بأن ترشدوا إلی صراط الذین أنعم علیهم بالایمان وتصدیق رسوله وبالولایة لمحمّد وآله الطاهرین، وأصحابه الخیرین المنتجبین، وبالتقیة الحسنة التی یسلم بها من شَرّ عباد اللّه، ومن الزیادة فی آثام أعداء اللّه وکفرهم، بأن تداریهم ولا تعزیهم بأذاک وأذی المؤمنین، وبالمعرفة بحقوق الاخوان من المؤمنین، فإنّه ما من عبد ولا أمة والی محمّد وآل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله وعادی من عاداهم إلاّ کان قد اتّخذ من عذاب اللّه حصنا منیعا وجنّة حصینة، وما من عبد ولا أمة داری عباد اللّه فأحسن المداراة فلم یدخل بها فی باطل ولم یخلج من حقّ إلاّ¨ جعل اللّه عزّ وجلّ نفسه تسبیحا، وزکی عمله، وأعطاه بصیرة علی کتمان سِرّنا، واحتمال الغیظ لما یسمعه من أعدائنا ثواب المتشحّط بدمه فی سبیل اللّه، وما من عبد أخذ نفسه بحقوق إخوانه، فوفّاهم حقوقهم جهده، وأعطاهم ممکنه، ورضی عنهم بعفوهم وترک الاستقصاء علیهم، فیما یکون من زللهم واغتفرها لهم إلاّ قال اللّه له یوم یلقاه: یا عبدی قضیت حقوق إخوانک، ولم تستقص علیهم فیما لک علیهم، فأنا أجود وأکرم وأولی بمثل ما فعلته من المسامحة والکرم فإنی أقضیک الیوم علی حق ما وعدتک به، وأزیدک من فضلی الواسع، ولا أستقصی علیک فی تقصیرک فی بعض حقوقی، قال : فیلحقهم بمحمّد وآله، ویجعله فی خیار شیعتهم.

ثم قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله لبعض أصحابه ذات یوم: یا عبد اللّه أحبب فی اللّه وأبغض فی اللّه، ووال فی اللّه، وعاد فی اللّه، فإنّه لن تنال ولایة اللّه إلاّ بذلک، ولا یجد رجل طعم الایمان وإن کثرت صلاته وصیامه حتّی یکون کذلک، وقد صارت مؤاخاة النّاس یومکم هذا أکثرها فی الدنیا علیها یتوادّون، وعلیها یتباغضون، وذلک لا یغنی عنهم من اللّه شیئا، فقال الرجل: یا رسول اللّه فکیف لی أن أعلم أنّی قد والیت فی اللّه، وعادیت فی اللّه، ومن والی اللّه حتّی أوالیه، ومن عدوّه حتّی أعادیه؟ فأشار له رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله إلی علی علیه‌السلام فقال: أتری هذا؟ قال: بلی، قال: ولی هذا ولی اللّه فواله، وعدوّ هذا عدوّ اللّه فعاده، وال ولی هذا ولو أنّه قاتل أبیک وولدک، وعاد عدوّه هذا ولو أنّه أبوک أو ولدک»(وسائل الشیعة (آل البیت)، ج ۱۶، ص ۱۷۸).

دو فراز یاد شده در این روایت، شایستهٔ توجه است: یکی این که نعمت‌های ظاهری که شکوه دنیایی برای کافران و فاسقان دارد، نعمت خاص نیست؛ زیرا این نعمت‌ها آرامش نمی‌آورد، بلکه زیر لایهٔ این نعمت‌های خیره کننده و پر زرق و برق، مشکلات و اختلالات روانی حاصل از تنیدگی، استرس، اضطراب، احساس ناامنی و نداشتن آرامش، فراوان است و دیگری تقیهٔ نیکوست که سبب می‌شود مؤمن از شر بدخواهان در امان باشد. تقیه نگه‌داری باورها و افکار از بدخواهان و امری وجودی است، نه عدمی، وگرنه نمی‌شد بر آن اطلاق نعمت کرد. قید حسنه، پنهان‌کاری از روی نفاق را خارج می‌کند و به آن ملاک می‌دهد. کسی که حامل اسرار است نیاز به تقیه به معنای حفظ اسرار الهی دارد و هرچه اسرار بیش‌تری بداند تقیه برای وی بیش‌تر ضرورت دارد. تقیه مانند سپر حفاظنی است و کسی که اسرار را می‌داند و تقیه ندارد به مبارزی بدون شمشیر و سپر می‌ماند که قدرت دفاع از خود و مصونیت از آسیب‌ها را ندارد.

بر اساس این روایت، نعمت اعطایی نعمت خاص است، نه نعمت عام.

تفاوت نعمت محبوبان و اِنعامی‌ها با غیر آنان:

نعمت خاص مانند نبوغ، ولایت و نبوت یا بر مدار اسباب و مسببات به کسی اعطا می‌شود و سلسله‌ای از اسباب و علل را لازم دارد و یا خداوند به صورت مستقیم و بدون سبب، کسی را نعمت می‌دهد.

انسانی که مورد عنایت و نعمت خاص می‌گردد، تفاوتی با دیگران دارد و آن این که وی مشاعری ویژه برای فهم و بینش می‌یابد. تفاوت محبوبان با محبان و افراد عادی در همین نکته است که محبوبان مشاعری باز و شکوفا دارند و چیزهایی می‌شنوند یا می‌بینند که دیگران قدرت سمع، استماع و رؤیت آن را ندارند. ابن‌سینا نازل ارتباط با مغیبات را دربارهٔ مجانین در نمط‌های عرفانی کتاب اشارات آورده و نحوه وصول آنان به مغیبات را تحلیل کرده و گفته است ممکن است آنان چیزهایی غیر عادی را ببینند که افراد عاقل، آن را نمی‌بینند. وی بحث را به مجانین اختصاص می‌دهد زیرا آنان در دسترس و قابل مشاهده بوده‌اند و آن را زمینه‌ای قرار می‌دهد تا ادعای عارفان در وصول به مغیبات امری دور از ذهن قلمداد نگردد و مورد انکار واقع نشود.

هر کسی در مرتبه‌ای از فهم است. بیش‌تر افراد در طبیعت یا در نفس خود اسیر می‌باشند و آنان که عقل می‌یابند اندک هستند و کم‌یاب‌اند آنان که به دل می‌رسند و کم‌تر از کم‌تر کسانی هستند که از اولیای حق می‌باشند و روح در آنان شکوفا شده است.

مراتب محبوبان:

محبوبان دارای مراتب هستند. برترین مرتبهٔ محبوبان خمسهٔ طیبه(پنج تن آل عبا) علیهم‌السلام می‌باشند و سپس تسعهٔ ثانیه علیهم‌السلام هستند که سمت برتری دارند. دیگر محبوبان تنزیل ایشان می‌باشند و هر یک در مرتبه‌ای است و تساوی و تکرار در مرتبه وجود ندارد و نمی‌شود دو نمرهٔ همگون به دو نفر از آنان داد، بلکه هر یک نمره‌ای ممتاز و منحصر دارد.

اولیای محبوبی بر سه گروه می‌باشند:

محبوبان ذاتی،

محبوبان وصفی

و محبوبان فعلی.

محبوبان ذاتی مانند حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام می‌باشند که پیش از هر چیز به زیارت ذات قدسی حضرت خداوند رسیده‌اند. محبوبی وصفی مانند حضرت عیسی علیه‌السلام است که به زیارت اسمای الهی نایل می‌آید و محبوبی فعلی مانند حضرت یوسف علیه‌السلام که در مقام فعل الهی می‌باشند و به اصلاح‌گری میان بندگان می‌پردازند و چنان‌چه حکومت در دست آنان قرار گیرد در خدمت خلق به کارپردازی و ساماندهی امور مشغول می‌شوند.

محبوبان الهی معرفتی دهشی، اعطایی و موهبتی دارند و نیازمند آموزش و تعلیم و مدرسه و استاد نیستند و در ازل، خداوند آنان را بی‌واسطه تعلیم می‌دهد و به یک غمزه، بر حق تعالی و تمامی پدیده‌های او شناسا می‌گردند و از مدرسه و تعلیم برای ابد بی‌نیاز می‌شوند و در فروهشت ناسوتی خود تا زاده می‌شوند، نخست برای خداوند سجده می‌کنند و تمامی دانش موهبتی خود را باز می‌یابند. آنان حق را همان‌گونه که هست و هر چیزی را به حقیقت خود مشاهده می‌کنند. عارفان محبوبی تعلیم دیده در ازل هستند نه در شبی از شب‌های ناسوتی.

سالکان مُحِبّ و عارفان مَحبوب:

اهل معرفت بر دو گروه عمده محبی (ناسوتی) و محبوبی (سماوی) می‌باشند. مقام قرب و انس هریک از اولیای الهی را بر اساس دعاها و خواسته‌هایی که دارند، می‌توان مورد شناسایی قرار داد؛ به این صورت که اولیای محبی، دارای خواسته و طمع می‌باشند و ارضی هستند و محبوبان، خواسته ناسوتی ندارند و حق را می‌طلبند و سماوی هستند؛ بر این پایه، هر یک از این گروه‌ها دارای سنخ سلوکی خاص می‌باشند.

هم چنین بینشی که این دو گروه به هستی دارند، آنان را از هم متمایز می کند. در حقیقت، توانایی هر یک از این گروه‌ها نسبت به دیگری در برقرار کردن ارتباط با هستی است که آنان را متفاوت و متمایز از هم ساخته است. محبوبان به‌راحتی به تماشای هستی می‌روند. آنان برای تماشای هستی مشکلی ندارند، بلکه برای دیدن ناسوت و امور دنیوی است که مؤونه می‌برند. محبان بیش‌تر درگیر ناسوت هستند اما برای بر شدن از آن، گاه به موفقیت‌هایی نسبی دست می‌یابند. افراد عادی به هستی کاری ندارند و از این‌که بخواهند این توانایی را در خود به دست آورند که به تماشای آن بروند غفلت دارند.

محبان و افراد عادی از «تجرد» جز مفهوم آن چیزی در ذهن ندارند. آنان به‌خوبی نمی‌دانند «وجود» چیست و چه رابطه‌ای با ماده دارد؟ محبوب هیچ گاه میان هستی و وجود با ماده به صورت از هم‌گسیخته نمی‌اندیشد و مشاهدهٔ او تام است. باید دقت داشت وجود و ماده هرچند در مفهوم می‌تواند در طول هم باشد، نمی‌تواند در مصداق گسیخته از هم باشد. باید هستی را با ماده دید و در نگاه به ماده و ناسوت از نگاه به هستی غفلت نورزید. البته مشکل محبان و افراد عادی آن است که آنان نمی‌توانند شهود یا تصوری که از امور مجرد دارند را به احکام ماده نیالایند. آنان با دیدی که به ماده دارند، می‌خواهند هستی و امور مجرد را نیز همان‌گونه ببینند. این در حالی است که ماده به اوصافی مانند تقابل، قرب، بعد، غیب و شهود متصف می‌شود اما هستی در تمامی این حالات یکسان است.

کسی که می‌خواهد هستی را مشاهده نماید باید نخست تجرد را به‌خوبی دریابد تا بتواند تجرد را در چهرهٔ هستی و هستی را در چهرهٔ تجرد مشاهده نماید و دید خود را به احکام ماده که به آن عادت دارد در نیامیزد. سلوک که ویژهٔ محبان است حرکت به سوی مجرد و وصول به مجردات است.

سلوک مُحِبّی و معرفت مَحبوبی:

سلوک ویژه ی محبان است. از این رو، سالک تنها به گروه های محبی گفته می شود و به محبوبان حقی اطلاق عارف می شود. بر عارفان حقی، اطلاق سالک نمی‌شود؛ زیرا آنان به صورت موهبتی سواره و به مقصد رسیده هستند. محبوبان از ابتدا اهل معرفت بوده‌اند.

محبان‌، از اهل معرفت و محبت با سلوک وصول می‌یابند و محبوبان از ابتدا اهل معرفت بوده‌اند. تفاوت محبّان با محبوبان در این است که محبوبان در ابتدا نهایات را دارند و آن را رؤیت می‌کنند و سپس بدایات را می‌یابند؛ ولی محبّان باید نخست بدایات را ببینند و سپس با سلوکی که دارند، یا به نهایات وصول یابند و یا این‌که در یکی از منازل بمانند و یا با خطر سقوط مواجه شوند.

کسی که در بدایت، نهایت را می‌بیند، چنین زبان حالی دارد: «روز اول کآمدم، دستور تا آخر گرفتم». محبوبان که نخست در نهایات هستند، به مثابهٔ طفلی می‌باشند که پیش از دنیا، آخرت را دیده‌اند و چون به دنیا پا می‌نهند، به سجده می‌روند.

«محبوبان» افراد بسیار نادری هستند که به عنایت پیشین و به جذبه‌ای وصول یافته‌اند. اینان‌اند که معرفت را نقد دارند و در پی چیزی نیستند؛ راه‌یافتگانی که مسیر بسیار باریکی را به آنی پیموده‌اند.

«محبوبی» دارای جمعیت است و حقیقت عالم با حقیقت او شبیه‌سازی شده است؛ نه این که او نسخهٔ عالم عینی باشد. هر سخنی از او شنیده شود، بخشی و گوشه‌ای از عالم خارجی است که بر زبان او آمده است.

کسی که دارای جمعیت است، مراد همگان می‌باشد و هر مرید محبی را در خود غرق و هلاک می‌سازد. مرید، کسی است که به استاد محبوبی خویش ارادت ورزد و او را دوست داشته باشد و نیز محبت وی سبب دریدگی و بی‌حیایی او نگردد. سالک تا دوستدار استاد محبوبی خویش نگردد، لحاظ فاعلی وی قوت نمی‌گیرد و صاحب اراده نمی‌شود و استقامت پیدا نمی‌کند و تا حیا نداشته باشد، لحاظ غایی او شدت پیدا نمی‌کند. اگر سالکی دارای حب باشد، اما حیا نداشته باشد، حرمت نگه نمی‌دارد و چنان‌چه حیا داشته باشد، ولی بدون حب و دوستی باشد، حرکتی پیدا نمی‌کند. مرید باید هم حب و هم حیا داشته باشد تا بتواند سیر خود را به سلامت و به سرعت طی کند.

مرید محبی، دارای خوف و رجاست، اما «مراد محبوبی» از این حالات نفسانی ندارد. مرید، مانند غریقی است که در دریای مراد افتاده است. وقتی می‌بیند سر به زیر آب دارد و در حال خفه‌شدن است، خوف او را می‌گیرد و وقتی به بالا می‌آید، امید به نجات می‌یابد و به رجا می‌افتد. او میان مردن و زندگی مراد ـ که جمعیت دارد ـ در دَوَران است. مراد، جمعیت دارد و مرید را در خویشتن غرق می‌کند. وقتی می‌گوییم «حق، مراد است» یعنی تمامی پدیده‌های هستی غرق در اوست. مراد چنین است.

محبوبان، امور معنوی را بدون هیچ گونه ریاضتی در خود می‌یابند و محبان با زحمت و تلاش بسیار به اندکی می‌رسند. محبان هرچند رنج و زحمت بسیار می‌کشند و با ذکر و ورد و چله‌نشینی فراوان به جایی می‌رسند ولی تمامی رنج‌هایی که آنان دارند در برابر بلایی که به محبوبان ـ هرچند در مدتی اندک ـ وارد می‌شود بسیار ناچیز و حقیر است. اگر حزنی که یک محبوب دارد میان هزاران محب تقسیم شود، همه را از پا در می‌آورد. محبوبان حزنی کوتاه اما سنگین و محبان سختی‌ها و رنج‌های بلندمدت اما در قیاس با کار محبوبان، سبک و قابل تحمل دارند.

مُحِبّان مَحبوبی و مَحبوبان مُحِبّی:

«سالکان قربی و حقی» مسیر حق را یافته اند. سالکان قربی و حقی یا محبوبان الهی، خواسته‌ای ندارند و بلاکش می‌باشند.

«سالکان قربی و حقی» دارای دو مرتبه عمده می‌باشند: محبوبان حقی و محبوبان قربی.

محبوبان حقی، به تمامی محبوبی هستند؛ برخلاف محبوبان قربی که رشحات و رگه‌هایی از محبوبان دارند، اما محب می‌باشند و لازم است زیر نظر مربی، برای وصول به رگه‌های محبوبی خویش تلاش داشته باشند.

محبوبان قربی نیز دو گروه عمده دارند: مَحبوبان مُحِبّ و مُحِبّان مَحبوب.

محبوبان محب، کسانی هستند که صفات محبوبی در آنان غلبه دارد، اما غلبه و چیرگی در محبان محبوبی با صفات محبی می‌باشد. آنان تنها در پی یک لحظه نگاه و رویت می‌باشند و به همان دل خوش می‌دارند و با پیشامد بلاها، خود را کنار می‌کشند و به وارد آمدنِ آسیب به خویش رضایت نمی‌دهند و تمام حق را نمی‌طلبند؛ زیرا تحمل دردها و آسیب‌های متناسب با آن را ندارند.

سالکان قربی با آن‌که خواسته ندارند، اما دعا و ذکر را از باب ادب می‌آورند. آنان در ذکرها و دعاهای خود، چیزی از خدا نمی‌خواهند و نداشتن سوال و دعا و ذکر را بی‌ادبی، و برآمده از استکبار و غرور در برابر خدا می‌دانند و دعا می‌کنند و ذکر می‌گویند؛ چون خداوند آن را از بنده خواسته است؛ همان‌طور که نماز می‌گزارند؛ زیرا خداوند آن را خواسته است؛ اما ذهن و قلب آنان از خواسته و تامین آن، فارغ است و به هیچ‌وجه نظری به آن ندارند.
سالکان قربی کسانی هستند که به‌کلی از دنیا می‌برند و خدا را می‌یابند. این بُرش می‌تواند در بدو تولد یا در بزرگی باشد. هرچه رتبه محبوبی بالاتر باشد، برش وی از ناسوت، در سن پایین‌تری می‌باشد. ویژگی اینان، آن است که به حسب رتبه‌ای که دارند، بلاهای ناسوتی بر آنان هجوم می‌آورد و دنیا با بلاهایی که برای آنان پیش می‌آورد، حتی به یک‌نفر از آنان رحم نمی‌آورد. اینان کسانی هستند که تحمل بلاپذیری بالایی دارند و در بلاهایی که برای آنان پیشامد می‌کند، اعتراض و چون و چرایی ندارند.

ویژگی های محبوبان مُحِبّی:

ذهن سالکان قربی از ناسوت فارغ است و پیوسته قرب حق را می‌طلبند. این قرب یا وصول، به یکی از اسمای حق‌تعالی است که می‌تواند مراتب تشبّه، تخلق و تعین تا تجسّم، تمثّل و تشخّص را داشته باشد. شخص شدن، بسیار سنگین است. چنین کسی نسبت به همسر و فرزند و خانه و محیط و جامعه، نه آن‌که بی‌تفاوت باشد، بلکه در مسیر سلوکی وی چنین اموری نمی‌آید و همواره در آسمانِ یکی از اسما سیر می‌کند و حق را پی می‌گیرد. برخی از آنان نیز اولیای حق را دنبال می‌کنند و در پی آنان به راه می‌افتند. برخی از آنان بر آن هستند تا با اولیای معصومین علیهم‌السلام انس گیرند. بعضی نیز با دیگر اولیا از طریق مکاشفه و معاینه در قبرستان یا در حرم‌های آنان ارتباط برقرار می‌کنند و سپس پی حق را می‌گیرند تا به یکی از اسمای الهی وصول یابند.
باید توجه داشت محبوبان قربی، اهل سلوک می‌باشند؛ به این معنا که رفته‌رفته از ناسوت فارغ می‌شوند و به امور ملکوتی و الهی رو می‌آورند. این سیر تدریجی، سبب می‌شود هریک از آنان در سنی به‌کلی از دنیا ببُرند. چنین کسانی در پی آن نمی‌باشند که امری ناسوتی برای خود تدارک ببینند. آنان تنها حق را می‌طلبند و همت آنان وصول به اسما و صفات پروردگار است؛ به‌گونه‌ای که اگر کار ناسوتی نیز دارند، برای آن است که حق‌تعالی چنین کاری را از آنان خواسته است. بُرش آنان از دنیا، امری مطلق نیست و درصد و نسبیت برمی‌دارد؛ اما برش آنان از دنیا، رشد تضاعفی می‌گیرد.
سالکان قربی، از میان سالکان ناسوتی پدید می‌آیند و ابتدای سیر آنان، با سیر سالکان ناسوت مشترک است؛ ولی به آن محصور و محدود نمی‌گردند و بالاتر می‌روند. آنان ناسوت را در اختیار دارند و آن را با اراده و با برانگیختگی از کشش‌های باطنی خود ترک می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که ناسوت، دیگر برای آنان مزه‌ای ندارد. بعضی از آنان در هنگام مرگ، هیچ متاع و کالای ناسوتی و هیچ مال و مِلکی نداشتند. آنان از ناسوت، تنها بلایای آن را سهم برده‌اند.
نهایت سیر محبوبان قربی، وصول به یکی از اسمای خداوند می‌باشد. این اسم می‌تواند از اسمای فعلی ـ مانند «رزاق» باشد ـ یا از اسمای وصفی، مانند «رحمان».

بیش‌تر پیامبران الهی از محبوبان قربی بوده‌اند؛ یعنی از محبوبان محب و از کسانی‌که با تلاش و ریاضت، در بزرگسالی ـ که ممکن است اوان بلوغ باشد ـ یکی از اسمای حق را یافته‌اند. توجه شود که میان عصمت با وصول عرفانی، تفاوت است و نباید میان این‌دو، خلط کرد.

محبوبان حقی:

عارفان حقی کسانی هستند که توان وصول به ذات حق به آنان موهبت شده است. بر عارفان حقی، اطلاق سالک نمی‌شود؛ زیرا آنان به صورت موهبتی سواره و به مقصد رسیده هستند. ناسوت با محبوبان حقی به شدت در می‌افتد و به مراتب، بلاهایی بیش از سالکان قربی برای آنان پیش می‌آورد؛ به‌گونه‌ای که محبوبان قربی در قیاس با آنان، خرده‌پا در امور معنوی و سلوکی به شمار می‌آیند و عارف حقیقی، تنها محبوب حقی می‌باشد. شمار محبوبان قربی بسیار اندک است و محبوبان حقی باید قرن‌ها بگذرد تا یکی از آنان زاده شود؛ از این رو، جز حضرات خمسه طیبه علیهم‌السلام ، نمی‌توان از ولی محبوبی حقی دیگر، به صراحت سخن گفت.
ناسوت، بلاهایی شگرف برای اینان پیش می‌آورد و تمامی آنان را نخست ترور شخصیت می‌کند و سپس به قتل می‌رساند: یا به سَم کشنده، یا به ضرب گلوله و یا ضربت شمشیر یکی از مغضوبان.
محبوبان قربی ممکن است به تیغ کشیده نشوند؛ ولی محبوبان حقی، به حتم به تیغ کشیده می‌شوند و با شهادت، از دنیا می‌روند و مرگ طبیعی برای آنان نیست. به هر روی، بلاهایی که بر سر این افراد نادر و عزیز وارد می‌شود، قابل شرح و بیان نیست و چنان عظیم و سهمگین است که شاید آنان به توضیح این بلاها راضی نباشند. همان‌گونه که آنان به ناسوت پشت می‌کنند، ناسوت هوشمند نیز به آنان پشت می‌کند، بلکه دنیایی بلاخیز برای آنان رقم می‌زند؛ زیرا کسی‌که به دنیا باج ندهد، دنیا به وی باج نخواهد داد. برای یافت این معنا، دقت بر روایتی که دیدار دنیا را با امیرمومنان در هیات زنی زیبارو بیان می‌دارد، و مصایبی که برای آن حضرت پیش آمد، روشنگر است.
محبوبان حقی از خدا ارتزاق می‌کنند و پیوسته خدا را می‌بینند، نه ناسوت را. آنان چون خدا را می‌بینند، ناسوت را پیش چشم نمی‌آورند و ناسوت هم آن‌ها را اذیت می‌کند. سالک قربی در خدا فانی می‌شود و حق می‌گردد و همان کارهایی را انجام می‌دهد که خدا می‌کند؛ اما از حق‌تعالی خرج و استفاده نمی‌کنند. تنها خواسته آنان خدایی‌شدن است؛ در حالی‌که این خواسته نیز از خود آنان نیست و به آنان موهبت شده است. آنان طمع ندارند و در قاموس فعالیت آنان، «برای» یافت نمی‌شود. آنان دوّار، دیار، طرّار و عیارانی آسمانی می‌باشند که جز حق‌تعالی نمی‌شناسند. خداوند، آنان را دوست دارد و عاشق آن‌هاست؛ برای همین است که به آنان «محبوبی» می‌گویند و مهم نیز همین است که خداوند کسی را دوست داشته باشد.

اولیای محبوبی و مُحِبّی الهی:

اولیای الهی یا از محبوبان هستند و یا از محبان. محبان کسانی هستند که می‌گویند خدایا، دنیا را به‌خاطر تو کنار گذاشته‌ایم. آنان گویی کاری شاق را با تحمل سختی تمام انجام داده‌اند در حالی که در نظر محبوبان آنان مانند کسی هستند که می‌گوید خدایا، لجن‌ها را به خاطر تو ترک کرده‌ام! و هنری برای این کار نمی‌بینند؛ هرچند سختی و تلاش فراوان آنان را که سعی نموده‌اند از لجن‌ها کناره‌گیری نمایند نادیده نمی‌گیرند.

«محبان» کسانی هستند که با ترس از خداوند است که گناه را ترک می‌کنند و به کسی می‌مانند که می‌خواهد از شیب تندی بالا رود و کسی نیز باید آنان را از پشت مدد رساند.

محبوبان با عشق زندگی می‌کنند و عشق سراسر وجود آنان را فرا گرفته و در هر مسیری که می‌روند و به هر کاری که وارد می‌شوند به خاطر شدت سرعت گویا باید کسی جلوی آنان را بگیرد. آنان به‌راحتی دنیا و تمام امور و اموال دنیایی را رها می‌کنند، چون عشق از درون آنان می‌جوشد. آنان هیچ طلبی از حق ندارند. راحت کار می‌کنند و به کارشان علاقه‌مند هستند. آنان چون در کارشان عشق دارند اجرت و مزدی برای آن نمی‌طلبند؛ نه اجرت در دنیا و نه پاداشی در آخرت. آنان حتی حق را نیز نمی‌طلبند و طمع به خود، خلق و حق ندارند.

محبان صاحبان تلاش بسیارند و باید بسیار زحمت کشند تا راه حق را بیابند و در آن مسیر گامی بردارند و حرکتی نمایند. این در حالی است که محبوبان راه می‌روند و دردی در پا و بدن خود احساس نمی‌کنند و خستگی را خسته می‌نمایند و درد را به ناله و فریاد وا می‌دارند تا کمی نیز به خاطر ما داد و فریاد سر دهند. خستگی را خسته کردن کجا و خسته شدن در راه محبوب کجا، ناله از درد کجا و درد را خسته کردن کجا!

تفاوت بینش محبوبان و مُحِبّان به حق تعالی:

بینش و دیدی که محبان و محبوبان به خداوند دارند از هم متفاوت است و هر یک خداوند را به‌گونه‌ای می‌بیند که دیگری آن‌گونه نمی‌بیند و ترسیم هر گروه به شکلی است که دیگری آن را نمی‌پذیرد و این امری طبیعی است؛ چرا که: «از کوزه همان برون تراود که در اوست».

معرفت محبوبان، شناخت هویت ذات را داراست؛ اما آگاهی محبان، علم است که به صفات الهی وصول می‌یابد و وصول ذات در آن نیست. محبوبان، معرفتی را طلب می‌کنند که همراهی نبی و امام در آن نیست؛ در حالی که محبان، علمی را می‌طلبند که توسط نبی و امام برای آنان حاصل می‌گردد. محبان، خداوند را به واسطهٔ نبی و امام می‌دانند؛ اما محبوبان، نبی و امام را به خداوند می‌شناسند.

اگر از محبی در مورد خدا پرسیده شود، پاسخی که او می‌دهد به هیچ وجه با پاسخ عارفی محبوبی یکسان نیست و او نمی‌تواند از تعابیری بهره جوید که عارفی محبوب آن را به کار می‌برد و در ضمن، پاسخ او در نظر عارف محبوب، ترسیمی درست ندارد. دیدن خدا آن‌گونه که هست تنها توسط محبوبان ممکن است و گروه‌های دیگر خدا را نمی‌یابند و به همین جهت ره افسانه می‌زنند. اگر بیماری که بیماری وی نبودِ خدا در زندگی اوست نزد محبان رود، آنان نمی‌توانند راه رسیدن به حق را به او نشان دهند و راهی که آنان پیش پای او می‌گذارند فرسنگ‌ها با خداوند فاصله دارد.

محبوبان هرچه می‌بینند جزو ادراک آن‌ها واقع می‌شود، اما نمی‌توانند آن را برای دیگران بیان کنند؛ زیرا بیان آن‌چه مشاهده و رؤیت می‌کنند ساده و آسان نیست و بلکه بالاتر از آن، بیان کردنی نیست. کسی که تنها زندگی دنیا را می‌بیند و خواسته‌ای بیش از آن ندارد هرچه از خدا به او گفته شود نمی‌تواند آن را در باور خود بگنجاند؛ زیرا سدی از امکانات دنیایی و دیواری از پول مانع اوست و نمی‌تواند در آن سوی دیوار، خداوند را ببیند. جهنم، بهشت، خداوند و دیگر واژه‌های قدسی و معنوی چنین ماجرایی دارد مگر آن‌که فردی بر یکی از محبان یا محبوبان بتواند اعتماد نماید که آن‌چه وی می‌گوید همان راست و واقع یا نمودی از آن است و فریبی در کار وی نیست و او به آن‌چه می‌گوید اعتقاد و باور دارد و از سر زبان و حافظه و معلومات سخن نمی‌گوید که در این صورت با پای او می‌شود به سوی حق و سمت خدا گام برداشت.

تفاوت استاد و مربی محبی و محبوبی:

اعتماد به محبوبان بسیار سهمگین‌تر و سخت‌تر از اعتماد به محبان است. افراد عادی نسبت به گفته‌های محبان پذیرش بیش‌تری دارند تا گزاره‌های محبوبان و هم‌نشینی و شنیدن سخن محبوبان بسیار سخت‌تر و به تعبیر برخی از روایات، صعب و مستصعب است و جان شنونده را با هر آن‌چه در روان وی هست از او بارها و بارها می‌گیرد. نباید در مسیر راه فراموش کرد که عارف محبوب راهنمای قوی و توانمند راه الهی است و آن‌چه وی با سالک محب انجام می‌دهد به صلاح اوست و هرچه از منزل‌های بعد با زبان بی‌زبانی به وی می‌گوید و بر او وارد می‌آورد را باید با دیدهٔ عقل پذیرفت و با او طی طریق نمود؛ هرچند طی طریق با عارف محبوبی هم‌چون طی طریق حضرت موسی علیه‌السلام ـ که سیری محبی داشت ـ با حضرت خضر علیه‌السلام است ـ که سیر محبوبی داشت ـ و هم‌چون حضرت موسای کلیم که خود را برتر از دیگران بر پهنهٔ زمین می‌دانست نیز تاب تحمل کرده‌های خضر را نداشت و بعد از چندی مجبور به ترک وی شد. محبان با محبوبان تفاوت از زمین تا ژرفای آسمان‌ها دارند. محبان به سمت حق سیر می‌کنند و محبوبان از سمت حق به سوی خلق می‌آیند. برخی از محبوبان نیز تنها مسیر صعود را به پایان می‌برند و از مقامی که رسیده‌اند باز نمی‌گردند. برخی از محبان نیز می‌توانند بعد از صعود، در مقام نزول برآیند و برای راهنمایی مردم به‌سوی حق استعداد یابند. بیش‌تر پیامبران الهی از این گروه هستند.

دوری محبوبان از ظلم:

«وَکیفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّکمْ أَشْرَکتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ ینَزِّلْ بِهِ عَلَیکمْ سُلْطَانا فَأَی الْفَرِیقَینِ أَحَقُّ بِالاْءَمْنِ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ. الَّذِینَ آَمَنُوا وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِک لَهُمُ الاْءَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ»(انعام / ۸۱ ـ ۸۲).

ویژگی بسیار مهم محبوبان و اِنعامی‌ها این است که به کسی ظلم روا نمی‌دارند و خیر هر کسی را به او می‌رسانند. ظلم هیچ گاه در حریم آنان وارد نمی‌شود. گفتیم کسی می‌تواند خیر پدیده‌ها را به آن‌ها برساند که عشق و معرفت داشته باشد. کسی که عشق نمی‌شناسد و معرفت ندارد نه توان خیررسانی دارد و نه حظوظات نفسانی او اجازه می‌دهد خودشیفتگی خود را کنار نهد و سهم و بهرهٔ هر کسی را به او برساند. نفس چنین کسی رام نیست و بر هر کسی به صرف خوشامدی نفسانی، تاخت می‌گیرد و به او می‌دهد آن‌چه را که نباید بدهد یا باز می‌دارد آن‌چه را که باید برساند.

محبوبان الهی به غیر حق آلوده نمی‌شوند و نسبت به ظلم یا باطل نفوذناپذیر و پس زننده‌اند.

امنیت محبوبان:

محبوبان و اِنعامی‌ها چون ظلم ندارند هم خود در امنیت هستند و هم پناه امنیت دیگران می‌باشند. اِنعامی‌ها همواره در امنیت هستند و غیر آنان ترس و خوفی برآمده از نهاد خود و رجای نسبت به حق تبارک و تعالی دارند. غایت کمال نیز رفع شک و شرط است؛ یعنی نه باید شک به حق تبارک و تعالی داشت و نه شرطی برای او گذارد. عارف واصل کامل هیچ شرطی برای خداوند متعال ندارد؛ به‌طوری که اگر به جهنم هم وارد شود باز به فریاد بلند اعلان می‌دارد: تو را دوست دارم؛ برخلاف فراوانی که تا نان آن‌ها گرفته می‌شود ناشکری می‌کنند و دعوا راه می‌اندازند.

اِنعامی‌ها امنیت و عصمت دارند و عصمت آنان دهشی و موهبتی است نه اکتسابی و عهد خداوند و حکم او به آنان سپرده شده است؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لاَ ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(بقره / ۱۲۵).

از میان آیاتی که بیان می‌دارد عالین و انعامی‌های اطلاقی که صاحب صراط هستند در امنیت می‌باشند به دو آیهٔ شریفهٔ زیر استناد می‌شود:

الف) «فَاسْتَمْسِک بِالَّذِی أُوحِی إِلَیک إِنَّک عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(زخرف / ۴۳).

خداوند با این آیهٔ شریفه تضمین می‌کند شخص پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله همواره بر صراط مستقیم است.

ب ) «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَلاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَی مُسْتَقِیمٌ. إِنَّ عِبَادِی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْغَاوِینَ»(حجر / ۳۹ ـ ۴۲).

توضیح آیهٔ شریفه را در جای خود خواهیم آورد و در این‌جا تنها از جهت مصونیت مخلَصان از ناحیهٔ ابلیس به آن استناد می‌کنیم. البته ابلیس و سپاهیان درست است که به صراط راهی ندارند ولی آنان می‌توانند اهل صراط را از بیرون احاطه کنند و از همان‌جا برای براندازی، سقوط و خروج وی توطئه کنند؛ همانند کسی که به مسافری که در قطار است سنگ می‌اندازد و به او آسیب می‌رساند.

این نکتهٔ بسیار مهمی است که توجه شود یکی از اوصاف «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» که هدایت‌جوبان خواستار آن می‌شوند «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» است، نه نعمت خاصی که به آنان داده شده است و همین امر تفاوت میان انعامی‌ها با هدایت‌طلبان را می‌رساند. خداوند به گروهی انعام کرده و راه آنان مستقیم شده است و بنده چنین انعامی را برای خود نمی‌خواهد، بلکه راه آنان را می‌طلبد و راه غیر از صاحب راه است. انعامی‌ها با صراطی‌ها در صراط مشترک هستند، ولی چنین نیست که صراطی‌ها در عرض انعامی‌ها قرار گیرند و برای همین است که امنیت انعامی‌ها به تابعان نمی‌رسد مگر با پیروی و معیت کامل و بدون کم‌ترین کاستی و خلل.

سازگاری و همراه‌باوری محبوبان:

اِنعامی‌ها و محبوبان دارای نعمت خاص هستند و به تناسب، حرف ایجابی «نعم» را بیش‌تر استفاده می‌کنند و کم‌تر «لا» را به زبان می‌آورند. انعامی‌ها با تمامی محیط‌ها و افراد سازگاری دارند و هر کسی خوشامد دارد با آنان دوستی، رفاقت، همسایگی، پیوند خویشاوندی یا همسفری داشته باشد.

انعامی‌ها اذن هستند و با باور هر کسی همراه می‌گردند و رنجشی به کسی نمی‌رسانند.

وفای محبوبان:

محبوبان وفا دارند. کسی که وفا ندارد و با کم‌ترین تهدید یا بدآمدی می‌گریزد در سلک «لا»ست و نمی‌شود با او زندگی کرد. افراد دگم و مرتجع و نیز وسواسی‌ها بیش‌تر «لا» می‌گویند و حرف ایجابی و مثبت در آنان کم‌تر است. چنین افرادی نمی‌توانند خود را با محیط و افراد سازگار کنند و کم‌ترین کثیفی زجر و رنجی عمیق به آنان وارد می‌کند.

بررسی مباحات و محرمات هر دینی و گزاره‌های مثبت و منفی آن، اِنعامی بودن آن را مشخص می‌کند.

هم‌چنین در گفتن ذکر نیز این امر اهمیت دارد و مداومت بر اذکاری که دارای «لا» هست خسته‌کننده، ملال‌آور و سنگین است. اوج توحید نیز چنان تیزی دارد که فرق هر واردی را می‌شکافد و برای همین است که شعار توحید لایی کمرشکن دارد: «لا إله إلا اللّه» و کسی را یارای آن نیست زیر شمشیر لای آن رود مگر مستی که رقص‌کنان برای آن سجده آورد و حنجر بر خنجر آن برد. اساس دیانت، توحید است که بر «لا» رفته است. ولایت نیز چنین است و هر نفَسی را چنان می‌کوبد تا به تنگ آید و حبس شود. باب ولایت چنان سنگین می‌شود که در بلندای آن جز معدودی محبوبان ازلی و ابدی باقی نمی‌مانند و بر قلهٔ آن کسی نیست جز ناموس حق؛ حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام . قله‌ای که کسی را یارای تحمل فشار آن نیست. بلای تمامی آدم و عالم در برابر بلایی که برای آن حضرت علیهاالسلام بوده است ذره‌ای بیش نیست. ثقل و سنگینی مکافاتی که خداوند برای صاحب ذوالفقار؛ حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام داشته است تکرارپذیر نیست و امری منحصر است. خداوند به تعبیری عرفی اهل ولا را جزقاله می‌کند و به تعبیر غزل عرفانی عاشق‌کشی را حلال می‌داند. برای همین است که کسی به آن نزدیک نمی‌شود و هر کسی سعی دارد به گونه‌ای خود را از صعوبت، سختی و ثقل آن کنار کشد. اولیای معصومین علیهم‌السلام اگر با یاران تنوری خود تقیه و به تعبیر عرفانی تلبیس نداشتند، هیچ کسی نزد آنان نمی‌ماند و تمامی همین یاران اندک و تنوری را نیز از دست می‌دادند. خداوند لطف می‌کند که کسی را در مسیر سنگین ولایت و در معرکهٔ بلای اهل ولا قرار نمی‌دهد تا آزار نبیند و آزرده نگردد و رفوزه نشود و عادی و معمولی باقی بماند. اگر مراتب اهل ولا و بلایایی که داشته‌اند از قرآن کریم استخراج گردد و هر صاحب ولایتی کد و شمارهٔ مخصوص خود را بیابد، آن‌گاه زمینه برای ورود به بحث‌های عمیق ولایت حضرات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام فراهم می‌شود و می‌توان از ویژگی‌ها، صفات و آثار هر یک از حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام سخن گفت. امید است «تفسیر هدی» این توفیق را داشته باشد در مسیری که پیش رو دارد این مهم را تحقق بخشد و در ذیل هر یک از آیات ولایت، بحث‌های تخصصی مربوط به آن را تشریح کند تا خصوصیات اولیای غیر معصوم انبیای الهی و حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام به صورت جزیی نمایانده شود تا بشود وجه کردار و گفتار آن حضرات علیهم‌السلام را به دست آورد و به حکمت آن رسید.

صفات چهارگانه محبوبان:

شاخصهٔ محبوب و اِنعامی بودن و ملاک آن در سورهٔ نساء آمده است که بر اساس آن، صداقت، صالح بودن، گواه و شاهد کردار بودن و داشتن قدرت رؤیت و نیز برگزیدگی برای نبوت از صفاتی است که هر کسی که انعامی باشد دست‌کم یکی از آن‌ها را داراست: «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»(نساء / ۱۶۹).

آیهٔ شریفه، انعامی‌ها را بر چند گروه معرفی می‌کند: پیامبران، صادقان، شهیدان و صالحان.

انعامی‌های ذکر شده در این آیهٔ شریفه انعامی‌های حقیقی و اصلی هستند، نه ظاهری یا معی و تابعی، و انعام آن نیز حقی است نه خلقی. هم‌چنین انعام می‌شود ادعایی و غیر حقیقی باشد؛ چنان‌که در این آیه آمده است: «وَإِنَّ مِنْکمْ لَمَنْ لَیبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکمْ مُصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَی إِذْ لَمْ أَکنْ مَعَهُمْ شَهِیدا. وَلَئِنْ أَصَابَکمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَیقُولَنَّ کأَنْ لَمْ تَکنْ بَینَکمْ وَبَینَهُ مَوَدَّةٌ یا لَیتَنِی کنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزا عَظِیما»(نساء / ۷۲ ـ ۷۳).

شهید و صالح محبوبی:

شهید به کشته‌شدگان در معرکهٔ جنگ گفته نمی‌شود، بلکه مراد از آن، گواهان بر کردار و صاحبان رؤیت و شهود است. «شهید» در فرهنگ قرآن کریم هم بر معصوم و هم بر غیر معصوم اطلاق شده است و به صاحب رؤیت گفته می‌شود؛ چنان‌که برای کسی که ماه را رؤیت می‌کند به کار رفته است: «فَمَنْ شَهِدَ مِنْکمُ الشَّهْرَ فَلْیصُمْهُ»(بقره / ۱۸۵).

قرآن کریم خداوند، فرشتگان و صاحبان علم را دارای رؤیت و شهود شمرده است: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِما بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ»(آل عمران / ۱۸).

«وَأُولُو الْعِلْمِ» صاحبان علم هستند نه عالمان و میان تعبیر «علما» با «صاحبان علم» تفاوت است؛ چنان‌که در کتاب دانش استخاره میان صاحب استخاره با عالم به استخاره تفاوت نهادیم. صاحب علمی کسی است که رؤیت، وصول و قرب دارد و صاحب معرفت و رؤیت است و برای همین است که تعبیر «العلماء» را به کار نبرده است؛ در حالی که این تعبیر با وحدت سیاق سازگار است؛ زیرا «اللَّه» و «الْمَلاَئِکة»همانند «العلماء» اسم ذات است و «أُولُو الْعِلْم» اسم معناست. به هر حال صاحبان علم با همهٔ بلندای مقام و مرتبه‌ای که دارند می‌شود عصمت نداشته باشند.

اطلاق «شهید» در تمامی موارد کاربرد آن به لحاظ معرفت و رؤیت است و قتل در معنای آن اعتبار نشده است. به شهید در معرکه نیز از این باب شهید می‌گویند که در لحظهٔ جان دادن، در همین دنیا به رؤیت می‌رسد و در حالی که وصول به معرفت یافته است از دنیا می‌رود.

با توجه به این که شهیدان و صالحان در آیهٔ مورد بحث، بعد از پیامبران و صدیقان قرار گرفته‌اند، وحدت سیاق اقتضا می‌کند که گفته شود چنین نیست که هر شهید و هر صالحی از انعامی‌ها باشد، بلکه مراد از آن شهیدان و صالحان خاص است.

صدیقِ محبوبی و رفیق اِنعامی:

صدیق کسی است که کردار و گفتار وی به صدق و راستی باشد و از هر گونه نفاق، پنهان‌کاری و دورویی خالی باشد و کجی، کاستی، سستی و کم‌ترین بی‌اعتقادی، بی‌ایمانی و دورویی در حریم وی نباشد.

«صدیق» بر غیر معصوم نیز اطلاق می‌شود؛ چنان‌که در آیهٔ زیر به صورت جمع بر گروندگان بر رسول به کار رفته است بدون آن که خود رسول باشند: «وَالَّذِینَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِک هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ»(حدید / ۱۹).

هم‌چنین به حضرت مریم علیهاالسلام اطلاق «صدیقه» شده است در حالی که نبی نیست: «مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانَا یأْکلاَنِ الطَّعَامَ انْظُرْ کیفَ نُبَینُ لَهُمُ الاْآَیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّی یؤْفَکونَ»(مائده. ۷۵).

درست است آیهٔ شریفه گروهی از انعامی‌ها را صدیقان معرفی می‌کند، ولی صدق شرط معیت با انعامی‌ها و اولیای محبوبی نیز هست. «صدیق» می‌تواند رفیق انعامی‌ها گردد. ممکن است کسی هم‌نشین اولیای حق گردد، ولی به دلیل نداشتن صدق، توفیق رفاقت و معیت با آنان را نیابد. نباید به صرف همنشینی، مجالست و رفت و آمد با اولیای حق، نسبت معیت با انعامی‌ها را به خود داد. معیت را کسی دارد که این توان را داشته باشد تالی تلو انعامی‌ها گردد. مقامی که بسیار سنگین است. درست است معیت با انعامی‌ها منحصر به معصومان نیست، ولی تحمل ولایت صعب و مستصعب آنان از هر کسی بر نمی‌آید.

نبی محبوبی:

«نبی» در قرآن کریم بر کسانی اطلاق شده است که عیاری کامل دارند و پیش از آن که نبی باشند، «صدیق» و نیز «شهید» و «صالح» بوده‌اند؛ چنان‌که می‌فرماید: «فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِکةُ وَهُوَ قَائِمٌ یصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یبَشِّرُک بِیحْیی مُصَدِّقا بِکلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیدا وَحَصُورا وَنَبِیا مِنَ الصَّالِحِینَ»(آل‌عمران / ۳۹) و نیز می‌فرماید: «یا أَیهَا النَّبِی إِنَّا أَرْسَلْنَاک شَاهِدا وَمُبَشِّرا وَنَذِیرا»(احزاب / ۴۵). نمی‌شود انبیای الهی صدیق، شاهد و صالح نباشند.

دقت شود تمامی انبیای الهی باید نازل عصمت را داشته باشند و نمی‌شود نبی غیر معصوم باشد، و اصل عصمت برای آنان ثابت است و مقایسه میان مراتب کامل و اکمل است؛ همان‌طور که برخی انبیای الهی علیهم‌السلام برتر از دیگران می‌باشند: «تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»(بقره / ۲۵۳).

اِنعامی‌ها همان محبوبان هستند نه معصومان و محبوبی باید یکی از انبیا، صدیقان، صالحان و شاهدان باشد و غیر آنان نمی‌توانند محبوبی باشند. در محبوبی لحاظ اعطای نعمت بدون زحمت، ریاضت و اکتساب می‌شود و تفاوت مرتبه در آنان محفوظ است؛ همان‌طور که نوع نعمت موهبتی به آنان تفاوت دارد و توحید، ولایت، وصول، رؤیت و قرب آنان یکسان و در یک مرتبه نیست.

اِنعامی‌های یاد شده می‌شود به صورت مشبک لحاظ شوند و بر این پایه، تنوع فراوانی بپذیرند؛ یعنی نبی که به حتم سه صفت دیگر را دارد، ولی شهید می‌تواند صالح باشد و صدیق می‌تواند شهید یا صالح باشد و صالح می‌تواند شهید باشد. گروه‌های یاد شده باید صدق را داشته باشند و نمی‌شود گروهی دارای صدق نباشد، ولی این امر مانند اصل عصمت و طهارت است که تفاوت بر می‌دارد و سبب تفضیل و برتری می‌شود. بارها گفته‌ایم در مورد انبیای الهی از چگونگی تفضیل آنان باید سخن گفت نه تنزیه که شائبهٔ آلودگی برای پاک‌ساختن را دارد.

اِنعامی‌ها در این آیهٔ شریفه پیامبران و اولیای الهی علیهم‌السلام هستند که مصداق بارز آن، حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام می‌باشند. این آیه، سطح نازل انعامی‌ها را شامل می‌شود و برای همین است که شمولی عام نسبت به آنان دارد.

اِنعامی‌ها به حضرات معصومین علیهم‌السلام انحصار ندارد، ولی هر معصومی نیز محبوبی نمی‌باشد و انبیا و اولیای الهی بر دو قسم محب و محبوبی می‌باشند. انبیایی مانند حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهماالسلام با پیامبرانی که در گهواره نبوت خود را اعلام می‌داشتند مانند حضرت عیسی علیه‌السلام تفاوت دارند. حضرت ابراهیم از ابتدا تا زمان پیری به ریاضت و بلای محبان مبتلا بوده است تا شیخ انبیا و نبی توحید گردیده است. وی پیری خویش را می‌دیده است که امامت را برای فرزندان خود طلب می‌کند و به خداوند عرض می‌دارد: «وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لاَ ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(بقره / ۱۲۴).

می‌شود معصوم غیر محبوبی باشد و می‌شود محبوبی غیر معصوم باشد.

گروه‌های محبوبان:

محبوبان و اِنعامی‌ها دارای گروه‌هایی هستند برخی مصطفی، بعضی مرتضی، گروهی مجتبی هستند که میان آنان تفاوت است و هر گروه را در تفسیر آیات مربوط به آن‌ها توضیح خواهیم داد و هر یک کارویژه‌هایی دارند.

تشخیص نوع محبوبان در میان پدیده‌های متفاوت مادی و مجرد، تِسترها و آزمایشگاه‌های خاص می‌طلبد. وصف این سه گروه در آیات زیر آمده است:

الف: «وَقَالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طَالُوتَ مَلِکا قَالُوا أَنَّی یکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَینَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَلَمْ یؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیکمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یؤْتِی مُلْکهُ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»(بقره / ۲۴۷).

ب :«یعْلَمُ مَا بَینَ أَیدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَی وَهُمْ مِنْ خَشْیتِهِ مُشْفِقُونَ»(انبیاء / ۲۸).

ج : «أُولَئِک الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ مِنْ ذُرِّیةِ آَدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّیةِ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْرَائِیلَ وَمِمَّنْ هَدَینَا وَاجْتَبَینَا إِذَا تُتْلَی عَلَیهِمْ آَیاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدا وَبُکیا»(مریم / ۵۸).

محبوبان باید عوالم فراوانی را درنوردیده باشند که برگزیده می‌گردند.

در میان محبان، تفاوت‌ها تنها برای لقمه و نطفه نیست، اگرچه نطفه‌ها تأثیر بالایی دارد. نطفه‌ای که در رحم شکل جنینی به خود می‌گیرد از سال‌ها قبل در سیر نزولی که داشته، ضربه‌ها و فشارها دیده و از قالب‌ها و هیأت‌های متفاوتی گذشته تا خود را به شکل محبی و محبوبی و نیز در قالب پسر یا دختر ظهور می‌یابد. هم‌چنین نباید تأثیرات عوالم پیشین در پیدایش تفاوت‌ها را غفلت داشت. این تفاوت‌ها حتی در یک پدیده نیز هست و یک پدیده طورها و گوناگونی‌های بی‌نهایتی دارد که کرانه‌ای انجام آن نیست؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «وَقَدْ خَلَقَکمْ أَطْوَارا»(نوح / ۱۴). تفاوت در آفرینش چشمگیر است و مطالعهٔ آن شکوهی غریب و ناشناخته با موجی از شعف و دلبردگی به خالق پدیده‌ها را ایجاد می‌کند و بوسهٔ «تَبَارَک اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»(اعراف / ۵۴) بر ساحت خدای مقتدر زیباآفرین محکم‌پدیدارکننده می‌آورد. برخی از این شگفتی‌ها در کتاب توحید مفضل آمده است. کتابی که مطالب علمی آن، در عصر رشد دانش‌های تجربی تصدیق می‌شود که از امام صادق علیه‌السلام است، ولی کتاب‌هایی مانند شفا، اشارات و اسفار، تمامی مطالب درست آن بیش از یک جلد نمی‌شود و بقیه را باید به موزه‌های علمی سپرد.

تفاوت‌های ظاهری پدیده‌ها را نهایتی نیست و از آن بی‌کرانه‌تر تفاوت باطنی آن‌هاست. گاه می‌شود حیوانی ظاهر حیوانی دارد و در باطن، انسان است و می‌شود انسانی ظاهری انسانی دارد و در باطن، شکل حیوانی دارد. آن انسان به اندک مرتبه‌ای کاستی حیوان شده و این حیوان با اندکی افزوده، انسان شده است و تمامی هم به لطف است. کسی که در باطن حیوان است با نگاه به هم‌جنس خود، از او خوشامد دارد و رفیق سرسپردهٔ او می‌گردد. هم‌چنین در میان رگه‌های دیگر پدیده‌ها مانند جماد، گیاه، جن، فرشته و غیر آن که تداخل مراتب و رنگ گرفتن از هم ممکن است.

می‌شود گلی به صورت محبوبی وصف سنگ شدن را داشته باشد، و این وصف در آن ظهور نیافته باشد و باید آن را در شرایط مناسب کشت و باروری قرار داد تا سنگ شود. سفیدی، سیاهی، نرمی، زبری، محکمی، شفافی و خاصیت آینگی از صفاتی است که می‌شود به سنگی به صورت محبی و با کار بر روی آن داد و می‌شود این صفت را به صورت محبوبی درون خود داشته باشد.

محبوبان عالی و متوسط:

محبوبان و اِنعامی‌ها به‌طور کلی بر سه گروه عمده می‌باشند که قرآن کریم از آنان در آیات مختلفی با تفاوت در تعبیر سخن گفته است.

برای مثال، در کریمهٔ: «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»(نساء / ۱۶۹)، انعامی‌ها با تعبیر «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ» آمده‌اند، در حالی که در سورهٔ حمد از آنان به «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» تعبیر آمده است. میان این دو تعبیر تفاوت است و دایره و شمول «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ» نسبت به «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» گسترده‌تر است و انعامی‌ها افراد بیش‌تری می‌شوند تا «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» که انعام بسیار خاص را می‌گوید و تنها شامل کسانی می‌شود که در فصل نوری و از عالین بودند و قرآن کریم از معیت با آنان چیزی نمی‌فرماید؛ چرا که بلندای آنان، تیزپروازترین پرندهٔ شهود و رؤیت را از پرواز بر اول دامنهٔ آنان خسته می‌سازد.

قرآن کریم از آنان چنین یاد می‌کند: «قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَک أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکبَرْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْعَالِینَ»(ص / ۷۵).

عالین همان خمسهٔ طیبه علیهم‌السلام و تسعهٔ ثانیه علیهم‌السلام هستند که در برخی روایات تفسیری از آنان یاد شده است.

برآیند جمع این دو آیهٔ شریفه آن است که انعامی‌ها بر دو گروه عمده می‌باشند: گروهی که در میان انعامی‌ها با ندرت افراد، بسیار اندک می‌باشند و آن انعامی‌های عالی هستند که صراط آنان خواسته می‌شود و نه معیت با آنان و انعامی‌هایی که شمار بیش‌تری نسبت به گروه اول دارند و معیت با آنان و هم‌نشینی با ایشان با استمرار تبعیت و استقامت در پیروی ممکن است.

محبوبِ محدَّث و هم‌سخن قلبی با حق تعالی:

انعامی‌های عالی، خمسهٔ طیبه علیهم‌السلام هستند که در حدیث کسا، حضرت زهرا علیهاالسلام محور آنان قرار گرفته است. حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام مورد عنایت خاص و در قربی است که ناموس حق و محبوبی خداوند می‌شود. آن حضرت علیهاالسلام چون محبوبی است «محدثه» است؛ یعنی خداوند بر قلب، بلکه بر روح مبارک ایشان می‌گوید آن‌چه را می‌خواهد و خداوند برای ایشان سخن نو به نو و تازه می‌آورد. چنین دلی کم‌ترین هوا در آن نیست. آن حضرت علیهاالسلام «محدّثه» است؛ چون «مطهره» می‌باشند. مقام محدثه را هم حضرت زینب علیهاالسلام دارند و هم حضرت فاطمهٔ معصومه علیهاالسلام .

«محدّث» کسی است که دست‌کم قلب وی با او گفت‌وگوی حقانی دارد. حدیث در مراتب بالاتر از قلب نیز واقع می‌شود که ویژهٔ صاحبان حمد است. روایت زیر در اصل این موضوع بسیار گویاست:

«عن سلیم الشامی انّه سمع علیا علیه‌السلام یقول: إنّی وأوصیائی من ولدی مهدیون، کلّنا محدّثون. فقلت: یا أمیر المؤمنین علیه‌السلام من هم؟ قال: الحسن والحسین علیهماالسلام ثمّ ابنی علی بن الحسین علیهماالسلام . قال: وعلی یومئذ رضیع. ثمّ ثمانیة من بعده واحدا بعد واحد. وهم الذین أقسم اللّه بهم. فقال ووالد وما ولد. أمّا الوالد فرسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله ، وما ولد؛ یعنی: هؤلاء الأوصیاء. قلت: یا أمیر المؤمنین علیه‌السلام تجمع امامان؟ قال: لا إلاّ وأحدهما مصمت لا ینطق حتّی یمضی الأوّل. قال: سلیم الشامی سألت محمد بن أبی بکر قلت: کان علی علیه‌السلام محدّثا؟ قال: نعم. قلت: وهل یحدّث الملائکة إلاّ الأنبیاء؟ قال: أما تقرء: وما أرسلنا من قبلک من رسول ولا نبی ولا محدّث؟! قلت: فأمیر المؤمنین علیه‌السلام محدّث؟ قال: نعم، وفاطمة علیهاالسلام کانت محدّثة ولم تکن نبیة»(محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۳۹۲).

اما روایت بلند و گران‌قدری است که موضوع آن مرتبه‌ای برتر از قلب است و نباید آن را به ارزانی از دست داد یا معنای بلند آن را تنزل داد که روایت بسیار رفیع است و آن این که:

«لی مع اللّه وقت لا یسعه ملک مقرّب ولا نبی مرسل ولا عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان»(بحار الأنوار، ج ۱۸، ص ۳۶۰).

محبوبان ذاتی با خداوند حالاتی دارند که هیچ فرشتهٔ مقرب، بلکه هیچ پیامبر مرسلی هم‌چون ابراهیم، موسی و عیسی علیهم‌السلام و نیز مؤمنانی چون سلمان و مقداد، ادراک آن مقام را ندارند. این روایت باید به صورت «لا یسعه» و به همراه ادات نفی باشد تا حصر را برساند و مثبت نمودن آن به صورت «یسعنی» ویرایش سلیقه‌ای ناقل روایت است. این روایت از مقامی استثنایی می‌گوید که فوق سِرّ است و ویژهٔ اولیای کمّل و مقام ختمی است نه مقام بدون سبب و مباشری که بسیاری در آن شریک هستند. این روایت با آن‌چه در سورهٔ نجم آمده برابر است: «وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَی. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحَی. عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَی. وَهُوَ بِالاْءُفُقِ الاْءَعْلَی. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی. فَکانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَی. فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی. مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی»(نجم / ۳ ـ ۱۱).

لطافت باران عنایت الهی بر هر قابلی ریزش دارد، ولی یکی از آن گل می‌پرورد و دیگری خس و این ظهورهای ازلی و ابدی به عشق نیز قابلیت دارد، همان‌طور که حق تعالی به عشق فاعل است:

 باران که در لطافت طبعش ملال نیست

در باغ لاله روید و در شوره‌زار خس

در عبارتی که گفته شد واژهٔ قابلیت با مسامحه آمده است. نظام عالَم نظام ظهوری و پدیداری است و در چنین نظامی قابلیت و مقبولیت جایی ندارد.

گفتیم در طریق باطن و سِرّ، حجاب‌ها به خودی خود با جذبه‌های الهی قطع می‌شود بدون آن که فرد مورد عنایت متوجه شود چه مسیری را رفته است و بعدها که به پشت سر نگاه می‌کند می‌یابد عجب، چه خاکریزها را پشت سر نهاده است و منازل و مقامات را نمی‌شناسد، مگر هنگامی که از حق به سوی مردم باز گردد. او در مقام: «وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَکنَّ اللَّهَ رَمَی»(انفال / ۱۶) است.

فصل نوری محبوبان:

باید توجه داشت این که می‌گوییم حضرات خمسهٔ طیبه علیهم‌السلام نعمت‌دادگان خاص هستند مراد حقیقت ولایت و نورانیت آن حضرات و فصل نوری ایشان علیهم‌السلام است که پیش از تمامی آفریده‌ها خلق شده و ظهور برتر و نخستین حضرت حق تعالی بوده‌اند؛ چرا که الفاظ برای روح معنا و حقیقت آن وضع شده و ویژگی‌های شخصی که ظهور ناسوتی در هیأت انسانی و در فصل طینی است منظور نیست.

خمسهٔ طیبه علیهم‌السلام با فصل نوری خود یک فرهنگ، یک اندیشه و یک حرکت و تمام دین هستند و دین بدون توجه به این حقیقت نوری دین نیست. بنابراین نباید این مناقب را به مصداق خارجی برد و شخصی ساخت و برای همین است که ما برای نمونه، از حضرت علی علیه‌السلام به عنوان حقوقی ایشان که «امیرمؤمنان» است یاد می‌کنیم.

امیرمؤمنان علیه‌السلام یک حقیقت است که یکی است و وحدت دارد و نورانیتی است که پیش از عالم و آدم ظهور یافته و از همان اول بدون اول حضرت امیرمؤمنان بوده است و خواهیم گفت این حقیقت است که «الصِّراطَ الْمُسْتَقیم» است. همان‌طور که این حقیقت وحدت دارد، صراط هم وحدت دارد، بسیط است و جمع بسته نمی‌شود. همان حقیقتی که عین نفس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله است. همان حقیقتی که از آن چنین خبر داده‌اند: «کنت نبیا وآدم بین الماء والطین»(ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۱۸۳)؛ من پیامبر بودم؛ در حالی که آدم علیه‌السلام در میان آب و گل (سرشته) می‌شد. این همان حقیقت ظهوری پروردگار عالم است و صراطی است که می‌شود به آن سلام داد؛ چنان‌که در مأثور است:

الف: «السّلام علی حبیب اللّه العلی، السّلام علی صراط اللّه السوی، السّلام علی الإمام الزّکی المهذّب الصّفی، السلام علی الإمام أبی الحسن علی»(محمد بن مشهدی، المزار، ص ۲۵۷).

ب : «السّلام علی من أنزل اللّه فیه وإنه فی أم الکتاب لدینا لعلی حکیم، السّلام علی صراط اللّه المستقیم»(بحار الأنوار، ج ۹۷، ص ۳۰۳).

ج: «السّلام علی صراط اللّه الواضح، والنجم اللائح، والإمام النّاصح، والزناد القادح، السّلام علی وجه اللّه الذی من آمن به أمن، السّلام علی نفس اللّه تعالی القائمة فیه بالسنن، وعینه التی من عرفها یطمئنّ، السّلام علی أذن اللّه الواعیة فی الأمم، ویده الباسطة بالنّعم، وجنبه الذی من فرّط فیه ندم، أشهد أنّک مجازی الخلق، وشافع الرزق والحاکم بالحقّ»(بحار الأنوار، ج ۹۷، ص ۳۳۰ ـ ۳۳۱).

این سلام‌ها بر یک حقیقت و ذات است که فرستاده می‌شود. بلندای حرکت و سیر صعودی اینان را آیهٔ زیر بیان می‌دارد: «یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»(مجادله / ۱۱).

گروندگان که همان اهل هدایت هستند بالا می‌روند ولی صاحبان دانش اعطایی و دهشی خداند به مراتب برتر از آنان می‌باشند و در حقیقت، مرتبه برای آنان است.

علم عنایی محبوبان:

این ویژگی انعامی‌ها و محبوبان است که آنان اهل علم می‌باشند و حکمت نظری در نزد آنان است و ریشهٔ تمامی کمالات نیز معرفت نظری است و عمل ریشه در آن دارد و ظهور و بدن آن است و این معرفت است که روح آن است و به عمل ارزش می‌دهد؛ همان‌طور که بی عملی نشانهٔ نداشتن معرفت است و کسی که معرفت و باور صادق موجه دارد نمی‌شود به مقتضای معرفت خود کرده نیاورد.

آیهٔ شریفهٔ: «یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»(مجادله / ۱۱) بُرد بلند این گروه را با واژه‌های «رفعت»، «علم» و «درجه» تأکید کرده است. این آیه نمی‌فرماید اهل ایمان تا چند مرتبه بالا برده می‌شوند، ولی می‌فرماید اهل علم و معرفت به مراتبی بر داده می‌شوند. مراتبی که بسیار عالی است؛ زیرا خود علم بردی بلند دارد و علم جوششی در مرتبهٔ «دل» و معرفت در مرتبهٔ «روح» است که تحقق می‌یابد. علم به خودی خود علو دارد و رفعت و بر نمودن آن از عظمت و بزرگی بُرد بلند آن حکایت دارد؛ چنان‌که در روایت زیر آمده است:

«أحمد بن إدریس، عن عمران بن موسی، عن هارون بن مسلم، عن مسعدة ابن صدقة، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: ذکرت التقیة یوما عند علی بن الحسین علیهماالسلام فقال: واللّه لو علم أبوذر ما فی قلب سلمان لقتله، ولقد آخا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله بینهما، فما ظنّکم بسائر الخلق، إنّ علم العلماء صعب مستصعب، لا یحتمله إلاّ نبی مرسل أو ملک مقرّب أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان، فقال: وإنّما صار سلمان من العلماء لأنّه أمرء منّا أهل البیت، فلذلک نسبته إلی العلماء»(الکافی، ج ۱، ص ۴۰۱).

کسی که می‌خواهد بُرد بلند داشته باشد و خود را از زمین ناسوت جدا سازد و در آسمان‌های ملکوت به پرواز درآورد، پرنده‌ای جز «معرفت»، وی را بر نمی‌دهد. نخست باید معرفت داشت، و سپس برای بلندی‌ها اوج گرفت. بر این پایه، نه به «عمل» کار برمی‌آید و نه به «سخنرانی»، بلکه باید آگاهی و شناخت داشت و بینش خود را ارتقا داد.

اِنعامی‌های مرتبهٔ نخست کسانی هستند که لدنی قرب و معرفت دارند؛ چنان‌که در وصف پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «وَإِنَّک لَتُلَقَّی الْقُرْآَنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلِیمٍ»(نمل / ۶). پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله قرآن کریم را بی‌واسطه از حق تعالی دریافت داشته است بدون آن که جبرئیل واسطه شود؛ برخلاف همانند حضرت موسی علیه‌السلام که در وصف او در آیهٔ بعد آمده است: «إِذْ قَالَ مُوسَی لاِءَهْلِهِ إِنِّی آَنَسْتُ نَارا سَآَتِیکمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آَتِیکمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکمْ تَصْطَلُونَ»(نمل / ۷) که تازه در حال خبر گرفتن است: «وَأَدْخِلْ یدَک فِی جَیبِک تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ»(نمل / ۱۲) به موسی معجزه‌ای داده می‌شود و برای او توضیح می‌دهند که «مِنْ غَیرِ سُوءٍ» است تا نپندارد برص یا جزام گرفته است و نیز او را از ترس برحذر می‌دارند: «وَأَلْقِ عَصَاک فَلَمَّا رَآَهَا تَهْتَزُّ کأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِرا وَلَمْ یعَقِّبْ یا مُوسَی لاَ تَخَفْ إِنِّی لاَ یخَافُ لَدَی الْمُرْسَلُونَ»(نمل / ۱۰).

انعامی‌های مراتب بعد همانند داوود و سلیمان علیهماالسلام هستند که در وصف آنان آمده است: «وَلَقَدْ آَتَینَا دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ عِلْما وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»(نمل / ۱۵).

این آیه با آیهٔ پیشین که از معرفت لدنی سخن می‌گفت تفاوت بسیار دارد. انعامی‌های پیشین در مقام «عالین» به صورت دفعی، لدنی گردیده بودند و اینان در ناسوت در حالی که با هم هستند به معرفت اعطایی و دهشی می‌رسند. معرفت، اقتدار و مغیباتی که مفت و بدون هیچ گونه تلاش و زحمتی به آن‌ها داده شده است.

باید توجه داشت این که خداوند در یک مورد کاری را انجام می‌دهد به این معنا نیست که ان کار سیستم‌بردار نیست و مورد «تخلف» یا «اختلاف» قرار بگیرد، بلکه این سیستم و نظام پابرجاست و هم‌اینک نیز راه برای گرفتن حقایق به صورت لدنی باز است، به شرط آن که موانع کنار رود و رندی عارف و تلبیس او مانع یافت حقیقت نشود. البته نمی‌شود کسی نبوت انبایی داشته باشد و مدعی شود که در غیر این صورت، باطل است.

سیر مُحِبّان و تابعان محبوبان:

آیهٔ زیر ورود و الحاق اهل هدایت به انعامی‌ها را مطرح می‌سازد و می‌فرماید: «وَالَّذِینَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِک هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ»(حدید / ۱۸).

ظرافتی که در این آیهٔ شریفه است این است که گروندگان و ایمان آورندگان به خدا و رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را صدیق و شهید معرفی می‌کند و آیهٔ پیش نیز صدیقان و شهیدان را کسانی دانست که انعامی هستند:

«الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ»(نساء / ۱۶۹).

بر پایهٔ این آیه از سورهٔ حدید، باید گفت می‌شود اهل هدایت خود به اِنعامی تبدیل شوند و شخصیت و هویت آنان تبدیل پذیرد.

برآیند و نتیجهٔ جمع میان آیات سه‌گانهٔ سوره‌های حمد، انعام و حدید که از آن سخن گفتیم این است که انعامی‌ها دارای سه مرتبه می‌باشند: مرتبهٔ برتر که به آنان «عالین» گفته می‌شود و کسی نمی‌تواند با ایشان همراهی و معیت داشته باشد و یا هویت محبی یا عادی خود را در پرتو پیروی از آنان به هویت ایشان تحویل برد، مرتبهٔ میانی که خود چهار گروه رسولان، صدیقان، شهیدان و صالحان هستند و می‌شود با آنان معیت و همنشینی داشت و مرتبهٔ اخیر که هدایت‌یافتگان تبدیل‌شده هستند و می‌شود اهل هدایت، شخصیت خود را به شخصیت آنان تغییر دهند و البته تعداد این افراد با توجه به تنزلی که در مرتبه دارد فراوان می‌شود و برای همین است که آنان با ضمیر جمع یاد می‌شوند، ولی معیت با گروه دوم سبب تبدیل شخصیت و هویت تابع نمی‌شود. درست است هدایت‌خواهان (تابعان) با انعامی‌ها بر یک صراط می‌باشند، ولی حرکت آنان سرعت و شتابی یکسان ندارد.

محبوبان (اِنعامی‌ها) سیر وصول به ربوبیات را به عنایت و با شتابی غیر عادی دارند و سیر هدایت‌طلبان (تابعان محبی) دارای شتابی معمولی و عادی است. درست است هر دو بر یک مسیر می‌باشند، و درست است مسیر برای هر دو باز است و خط قرمز و ممنوعیتی برای هیچ یک از آنان نیست، ولی هدایت‌یافتگانِ پیرو به دلیل کندی در شتاب و رکودی که گاه در سرعت دارند و توان محدود، هیچ گاه توفیق وصول به انعامی‌ها و شدن از آن‌ها و مسابقه و مسارعه با ایشان را ندارند؛ زیرا انعامی‌ها با شهپر پرشتاب ابرپَرّانِ عنایتِ خاص حق تعالی حرکت دارند و هدایت‌یافتگان با دو پای چوبین، پیاده و خونین و مجروح از زخم‌های هوس و قفسِ نفْسِ خود گام بر می‌دارند و انرژی آنان نیز از سوختی طبیعی و بشری است، نه از عنایتی ربوبی. درست است راه بی‌انتهای صراط مستقیم، هم برای انعامی‌ها و هم برای تابعان گشوده شده است و این راه در هیچ جا منطقهٔ ممنوعه و خط قرمز ندارد، ولی سرعت سیر و نیز توان حرکتِ متفاوت این دو گروه، سبب می‌شود آنان هیچ گاه همانند هم نگردند و تبدیل فردی تبعی و هدایت‌پیشه به انعامی محال باشد و معیت به عینیت تحویل نمی‌گیرد. این امتناع به نحوهٔ سیر باز می‌گردد و چنین نیست که راهی مسدود باشد. حتی راه نبوت باز است، بلکه راه وصول به مقام بی‌تعین و بدون اسم و رسم که خدایی شدن را در پی دارد باز است، ولی این قله‌ها تنها به فتح محبوبان و انعامی‌ها درمی‌آید و بُرد و توان اکتساب و تحصیل و سرعت آن چنان نیست که در عمرهای محدود ناسوتی بشود به چنین بلندایی رسید تا چه رسد به آن که فردی تابع و پیرو بخواهد با انعامی‌ها مسابقه دهد و از سرعت آنان پیشی گیرد که چنین امری آرزویی دست‌نیافتنی، بلکه خیالی باطل است.

محبوبان ظاهر و باطن:

انعامی‌ها گاه مانند حضرت سلیمان علیه‌السلام جزو اولیای ظاهر هستند که دولت و حکومت می‌یابند. دولت سلیمان دولتی محبوبی است ولی نه محبوبی مرتبهٔ نخست و به همین دلیل بدون نقد نیست، و گاه در باطن می‌باشند و برای کسی شناخته شده نیستند.

محبوب (بخش دوم)

منابع:

۱٫معرفت محبوبی و سلوک محبی/نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/تبیین پیش فرض های بینش محبوبی و محبی/ انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳٫

۲٫قواعد هفت‌گانهٔ سلوک الهی/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/نحوهٔ سیر و سلوک الهی و وصول به معرفت حق تعالی/انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳٫

۳٫عرفان محبوبی و سالکان محب/نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/ تبیین قرب محبوبی، مبتنی بر معنویت شیعی و تفاوت آن با منازل سلوک عرفانی به روش سیر محبی رایج، بر پایهٔ کتاب منازل‌السائرین/ انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳/شابک: ۰ ـ ۸۵ ـ ۷۳۴۷ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸٫

۴٫محبوبان و محبان/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳٫

۵٫تفسیر هدی/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/ چیستی، چگونگی و چرایی تفسیر و تأویل قرآن کریم و پیش‌فرض‌های آن به شیوهٔ اختصاصی انس با هر آیهٔ شریفه/ انتشارات صبح فردا، چاپ اول: ۱۳۹۲/ شابک دوره: ۲ ـ ۰۷ ـ ۹۷۳۴۷ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸٫

۶٫چهره ی عشق/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/نویافته‌هایی از مفهوم، معنا، مصداق، نور، حکم، عظمت و آثار (بسم اللّه الرحمن الرحیم)/ انتشارات صبح فردا، چاپ اول: ۱۳۹۲/شابک: : ۱ ـ ۰۴ ـ ۷۳۴۷ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸٫

جستارهای وابسته:

انسان، کمال، نفس، دین، علم، دانش، فلسفه، منطق، فقه، غیب، عرفان، سلوک، حکمت، تعبیر، استخاره، تأویل، تفسیر، اعجاز، قرآن کریم، دعا، ذکر، مُحِبّان.

مطالب مرتبط