معناشناسی فرار:
فرار همان گریختن از چیزی است که نیست به چیزی که پایدار است. زیرا این فرار در حقیقت همان گریختن از غیر به سوی حق است و غیر در شهود سالک بی چیزی محض است که خواجه از آن به چیزی که نیست تفسیر کرده و آن همان نامیده شده به «خلق» است.
فرار؛ منزل محبان:
پس از اعتصام و پیوند خوردن به حق، زمینهٔ گریز از خلق و فرار پیش میآید؛ زیرا سالک میبیند غیری در کار نیست و او تنها مانده است. از طرفی مبتدی است و فرار به سوی حق را پیشه میکند. سالک مانند فردی است که در تاریکی و ظلمات است و خوف تنهایی او را در بر گرفته است و از سویی احساس میکند آنسوترها کسی هست که میتواند پناه او باشد، چنین کسی آرام آرام به سوی او نمیرود، بلکه فرار میکند، میدود، و در آن تاریکیها میگریزد، تا بلکه آن پناه را به چنگ آورد.
سالک بعد از یقظه، توبه، محاسبه، انابه و تذکر، در مقام اعتصام، این حقیقت را یافته که جز حق پناهی نیست و تمامی آنچه به عنوان دوست و آشنا دارد یا واقعیتهایی است که حقیقت ندارد یا امور متوهَّم یا متخیل است و برای همین است که نمیترسد، بلکه وحشت میکند. سبب فرار او معرفت به این است که هیچ آشنایی ندارد و حتی یک آشنا، یک آشنا هم در این شهر غریب نیست و همسر، فرزند، خویشان، دوستان و آشنایان، اگرچه همه واقعیت دارند، حقیقت ندارند و دیگر آن که سالک فردی مبتدی و تازهکاری نوسفر است و وحشت تنهایی، غربت و بی کسی او را میگیرد و برای همین است که فرار میکند. گویا دشمنی در حال حمله است، یا نیروهای امنیتی برای دستگیری نیرویی مخالف آمدهاند که باید هشدار فرار به او داد. سلوک در این مرتبه، به «فرار» تبدیل میشود نه به سیری همراه با تماشای ساحت مرغزار عشق و معرفت.
فرار دارای سه خصوصیت است: معرفت، وحشت و حیلت. کسی میگریزد که معرفت به خطر داشته باشد و آن خطر سبب وحشت گردد و نیز کسی میتواند فرار کند که قدرت حیلهگری داشته باشد و بتواند راهی برای گریز و پنهان ساختن خود بسازد وگرنه گرفتار میشود.
ترس برای افراد ضعیف است و منزل فرار تنها برای محبان پیش میآید و محبوبان آن را نمییابند. ولی محبوبی ازلی، ابدی و واصل، حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است که به هیچ چیزی حتی به دشمن پشت نمیکند و فرار ندارد و برای همین است که میگویند زره آن حضرت پشت نداشته است. اولیای کمّل از هیچ چیزی فرار نمیکنند. آنان معرفتی کامل دارند نه ناقص، و خود را در خطری که نخواهند آن را بپذیرند قرار نمیدهند، همچنین خوف ندارند تا زمینهٔ فرار داشته باشند. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام چنان توانمند است که رخ به رخ حق تعالی قرار میگیرد و عرض میدارد: «مَا عَبَدْتُک خَوْفا مِنْ نَارِک وَلاَ طَمَعا فِی جَنَّتِک وَلَکنْ وَجَدْتُک أهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک»(۱).
- بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۶۸٫
قدرت و شجاعت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در این گزاره نهفته است نه در مواجهه با عمرو بن عبدودها و مرحبها و از جای برکندن در خیبرها. بهشت و جهنم آخرین تیری است که حضرت حق در چلهٔ کمان گذاشته تا بندگان را با آن به سوی خود بخواند و امیرمؤمنان علیهالسلام هر دو را به هیچ میگیرد و کاسه و کوزهٔ آن را با این عبارت به هم ریخته است. نه خوفی در وجود آن حضرت است و نه طمعی. این طمعکار است که ترسوست. کسی که طمع را به کلی از خود بردارد هم طمع از غیر، هم طمع از خود و هم طمع از حق، دیگر خوف و هراسی ندارد تا نیاز به فرار داشته باشد.
منازل عرفان عملی نیاز به تصویرسازی دارد تا به فهم آید و سالک در تصور آن دجار مشکل نگردد. این منازل را باید به صورت عملی زیر نظر مربی کشف کرد. چنین عرفانی است که سبب رشد و حرکت مداوم، متصل، سالم، انبساطی، بانشاط و علمی میشود، نه آنچه در میان قلندران و درویشان به عرفان شناخته میشود. عرفان بینشی حقیقی و دانشی ویژهٔ اولیای خدا و انبیای الهی و علمی قرآنی است، نه امری منتسب به خانقاهها. حقایق عرفانی از آنِ اولیای خداست و دانشی بسیار مدرن، پیشرفته و تخصصی است.
در منزل فرار نیز این سالک محبی است که تنها میشود و احساس تنهایی، غربت و سنگینی به او دست میدهد. کسی که احساس تنهایی و غربت ندارد به فرار نمیرسد. این احساس، یک احساس حقیقی است. چنین نیست که این احساس تنها در دعوای خانوادگی یا بیماری فرزند و بیپولی یا قهر همسر و همسایه یا خسارت و ورشکستگی پیش آید و او بر دست رفتن آنان غصهدار شود که چنین غصه و اندوهی استقبال از غیر است و نه فرار از خلق. اگر تمامی ناسوت آنگونه که سالک میخواهد بر جای خود باشد و وی باز هم تنهایی، غربت، سنگینی و خلوت داشته باشد، چنین کسی در فضای فرار قرار میگیرد. ناسوت سالک به تمامی درست است و او احساس میکند خدا ندارد و ناسوت چنگی به دل نمیزند. او تمامی ناسوت و مظاهر آن را واقعیتهایی میبیند که حقیقت ندارد و تمامی گذراست و روزی از او جدا میشود.
سالک وقتی به مقام فرار میرسد که ناسوت را در اختیار دارد. او خانهای دارد با زیباترین لوسترها، پردهها، مبلها، ظرفهای بلور، سیستمهای تمام اتوماتیک حفاظتی، برودتی، گرمایشی، آخرین وسایل ارتباطی، رسانههای دیجیتال که تمامی با نیروی الکتریسیته کار میکنند، ولی این ساختمان با تمام شکوه ظاهری و باطنی که دارد، فاقد برق است. سالک در مقام فرار، چنین تجسمی از پدیدههای هستی دارد. فرار، یک منزل و یک حالت و یک موقعیت است که در سلوک برای سالک پیش میآید. سالکی آن را در طفولیت مییابد و دیگری در نوجوانی و آن یکی در جوانی و یکی هم در بالای شصت سالگی. سالک همه چیز در اختیار دارد، ولی چنگی به دل نمیزند.
سالک در مقام فرار به خلق، زندگی، همسر و فرزند پشت نمیکند، بلکه به آنان مواجههای الهی، ربی، حقی و قربی دارد و این رویکرد است که به زندگی حیات میدهد و نیروی الکتریسیته را به ساختمان یاد شده میرساند. کسی که به فرار رسیده است ناسوت برای او ثقل دارد و تنهای تنهاست. محبان بدون فرار به توحید نمیرسند. محب باید ترس و وحشت از غیر پیدا کند تا به سوی حق بگریزد. فراری که گاه در مصیبت پیش میآید و گاه در راحت.
استشهاد به آیهٔ شریفه:
آیهای که در متن برای باب فرار آمده، از زبان مقام حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله است که به مؤمنان با امر به فرار، هشدار میدهد: «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ. وَلاَ تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلَها آَخَرَ. إِنِّی لَکمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ»(۱).
- ذاریات / ۵۰ ـ ۵۱٫
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خود دارای فرار نیست و با قرار است که مؤمنان را هشدار به فرار میدهند. آنحضرت در قرار و ثبات خود، تقیه نیز ندارند و به صراحت میفرمایند من بیمدهندهای آشکار هستم: «إِنِّی لَکمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ». آن حضرت صلیاللهعلیهوآله از ضعیفان نیست و طمع و ترسی در وجود خود ندارد تا نیاز به فرار داشته باشد. آیهٔ دوم هشدار میدهد در فرار خود به سوی خدای حقیقی بگریزید و خدایی دیگر را با حق تعالی قرار ندهید.
مادهٔ «فرر» هر گاه با «عن» آید، معنای پشت کردن و ادبار میدهد و با «الی» که متعدی شود به معنای استقبال است و به این معناست که رو به پیش فرار کنید؛ یعنی از خداوند دور نشوید. بنابراین آیهٔ دوم را به قرینهٔ آیهٔ نخست میشود در معنای تعدیهٔ مادهٔ «فرر» با «عن» دانست.
فرار نوعی هجرت سریع است. تفاوت این دو در آن است که هجرت به کندی و آهستگی شکل میگیرد و فرار دارای سرعت است. سالک در این مرتبه، هجرت ندارد، بلکه دارای فرار و حرکت سریع است.
فرار برای کسی است که طمع دارد و در محبوبان طمعی نیست، بلکه این محبان هستند که به طمع آلودهاند. در قیامت نیز کسانی در پی گریزگاه میگردند که ضعیف باشند: «یقُولُ الاْءِنْسَانُ یوْمَئِذٍ أَینَ الْمَفَرُّ.کلاَّ لاَ وَزَرَ. إِلَی رَبِّک یوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ»(۱). همین انسان توانمند در این دنیا، در آن روز (چنان خود را ضعیف میبیند که) میگوید: گریزگاه کجاست (تا در آن پنهان شود). حاشا که پناهگاهی نیست! آنروز، به سوی پروردگار توست قرارگاه!
محبوبان در قرارگاهِ «لا یمکن الفرار من حکومتک»(۲) و «فإنّی منک إلیک أفرّ»(۳) قرار دارند.
- قیامت / ۱۰ ـ ۱۲٫
- مصباح المتهجد، ص ۸۴۵٫
- صحیفهٔ سجادیه، ص ۲۶۴٫ دعای ۱۲۸٫
سبک خواجه در نگارش این کتاب آن است که از آیات الهی فقط ذکری داشته باشد و از تفسیر آن چیزی نمیگوید. ضمن آن که وی بسیاری از آیات را به صورت کامل نیاورده و به معنای مرتبط با باب خلل وارد ساخته است.
شارح نیز در بیشتر موارد هیچ توضیح و تفسیری نمیآورد و بیاعتنا به آیهٔ قرآن کریم میگذرد. گویی یادکرد از آیات تنها برای تیمن و تبرک و مواجههای فانتزی و تفنّنانه است.
همچنین نه خواجه و نه شارح میان عارفان محبوبی و محب در این منزل تفاوتی نمینهند.
تعریف فرار:
خواجه فرار را این گونه معنا کرده است: «الفرار هو الهرب ممّا لم یکن إلی ما لم یزل»؛ فرار همان گریختن از چیزی که نیست به چیزی که پایدار است.
باید از خواجه پرسید مگر چیزی که نیست نیاز به فرار دارد. چیزی که نیست ترسی در دل آدمی ایجاد نمیکند تا زمینهٔ فرار را ایجاب دارد.
خواجه ویژگیهایی که در فرار است را توضیح نمیدهد و به ارایهٔ همین تعریف بسنده کرده است. تعریفی که معتقد است غیر از خدا هیچ نیست و ظهورهای حق را ظهور نمیبیند و آن را خیال و زاییدهٔ وهم میپندارد. فرار گریز از غیر حق است. غیری که سالک محب آن را غیر میبیند وگرنه محبوبان غیری نمیشناسند. شارح «غیر» و «خلق» را با «لا شیء محض» تعبیر آورده است. تمامی پدیدههای هستی ظهور حق هستند و ظهور هم شیء است و حقیقت دارد، ولی ذات برای آن نیست و تنها حق تعالی است که دارای ذات است.
نیستانگاری خلق زاییدهٔ عرفان قلندری است. آیهٔ شریفه فرار را معنا کرده است و آن این که: «وَلاَ تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلَها آَخَرَ». خلق هست و حقیقت دارد، ولی حقیقت آن ظهوری است و خاصیت آینگی دارد. تفاوت حق تعالی و خلق در همین است که حق تعالی ذات و وجود دارد و خلق بدون ذات است و ظهور و نمود دارد نه این که نیست و حقیقتی ندارد. اگر خلق نیست، پس کیست که به بهشت و جهنم میرود و انبیای الهی برای هدایت چه کسانی برانگیخته شدهاند و مبارزه با ظلم و حریت و سلحشوری، چرا ارزش است؟ گزارههای یاد شده از عامیانهترین گزارههای این کتاب در عرفان است. چنین عرفانی میشود بازیچهٔ قدرتها و ستمپیشگان مزدور قرار گیرد تا بتوانند با ترویج آن، حکومت بر خلق داشته باشند بدون آن که نیرویی مزاحم آنان شود.
۱- طلاق / ۲ ـ ۳٫
شارح برای «لا شیء» وصف «محض» هم میآورد. یکی از قواعد کلی ناسوت این است که چیزی در آن لیسیده و محض نیست و تمامی پدیدههای آن ترکیبی با چینشهای خاص است.
فرار دارای سه مرتبه است که خواجه آن را در عبارات بعد میآورد.
مراتب فرار:
فرار بر سه مرتبه است: فرار عامه که از ناآگاهی به دانش است از روی پیوند قلبی و تلاش و از سستی به چالاکی از روی دوری و عزیمت و از تنگی به گشایش از روی اعتماد و امیدواری.
یعنی فرار عامه از ناآگاهی و طریق نادانان به پیروی از علمایی است که در شریعت رسوخ دارند و آنان کسانی هستند که نشانههای علمهایشان در اندامشان نفوذ کرده است؛ پس کردارشان از دانشی که دارند تخلف نمیورزد و آن به سبب نفوذ شاکلهٔ دانش در ایشان به خاطر توان یقینشان است. پس از روی باور و اعتقاد، آنان را پیروی دارند؛ پس عقد، عقیده و اعتقاد معنایی یکسان دارد؛ یعنی اعتقادشان بسته شده با بهره بردن علمی از ایشان و تلاششان را در کردارشان میآورند.
و (فرار) از سستی که لازم طبیعت نفس است به آماده شدن برای تلاش در عمل، با دوری شدید از سستی و اهمال با جدیتی وافر به گونهای که هیچ سستی و فترتی به آن عارض نشود و با عزم جزم و مصممی که هیچ گونه شکست و سستی نمیپذیرد.
و «تشمیر» کنایه از جدیت و مبالغه در برخاستن و بر کار شدن است. گفته میشود: کوشید و جِدّ و جهد کرد یا قصد کار را کرد؛ وقتی برای تلاش آماده شود و به صورت جدی بر انجام آن بهپا خیزد.
و (فرار) از تنگی؛ یعنی تنگی سینه ـ با غصهٔ رزق برای خود و خانواده و تلاش و طلب را بر خود وارد آوردن به گشادگی سینه، به سبب توان یقین و اعتماد به خدا در عهدهدار شدن رزق و راستی امیدواری و توان وی و نیکویی ظن به حق تعالی در رساندن رزق به او از جایی که گمان نمیبرد؛ همانطور که خداوند میفرماید: «کسی که خود را در معرض الهام الهی قرار دهد، خداوند برای او راه برونشد مینهد و او را از جایی که گمان نمیبرد روزی میرساند» و روایت: «خداوند رویگردان است از آن که به مؤمن روزی برساند، مگر از جایی که گمان نمیبرد».
فرار عمومی:
فرار عامهٔ سالکان بر سه گونه است: فرار از جهل به آگاهی، از تنبلی به سعی و کوشش، و از تنگنظری به انبساط. همانگونه که مشاهده میشود چنین فرارهایی برای سالکان محب و مبتدیان است و محبوبان فاقد آن میباشند. کسالت، سستی، ناآگاهی و تنگنظری به هیچ وجه در محبوبان راه ندارد.
فرار از ناآگاهی به دانش:
زمینههای فرار عامه جهل، خمودی و تنگنظری است و آنچه بدان پناهنده میشوند آگاهی، شادمانی و فراخی است. تنگیها، پیچشها و پیچیدگیها را باید به وسعتها، گشادگیها و سلامتها تغییر داد.
پردازش عبارت خواجه و نیز شارح در اینجا بسیار زیباست. سالکی که میخواهد به حق تعالی وصول داشته باشد نمیتواند نادان، ناآگاه، خمود، کسل، سست، تنگنظر، بدبین و بددل باشد و از تمامی این امور باید فرار کند.
عرفان عروس علوم است و حیات علم به معرفت است. حیاتی که سرزندگی و حرکت بر پایهٔ حرارت و نشاط است و کسی که راه معرفت را بپیماید نمیشود کسل باشد.
نفس امارهٔ به سوء و بدی در پی کسالت، سستی، خواب و خوراک است و کسی سالک است و از نفس اماره گریزان که بتواند شاداب، بانشاط، زنده، امیدوار به زندگی، همواره در تازگی و دارای رونق، جلا و صفا باشد. آن که عرفان را در منقل، بنگ، حشیش، تریاک، سیگار، خماری، خرفتی، کثیفی، پوستین، کشکول، گدایی، خواری، ذلیلی، بدبختی و فلاکت میخواهد مفلوکی نادان بیش نیست. استعمار ویرانگر، دین را با تحجر، عرفان را با قلندری و درویشی و علم را با مزدوری اهل دنیا و خرید مغزها تخریب کرده است. بیشترین مزدوران در طبقهٔ دانشمندان و مغزهای جهان هستند، بیشترین خمودی در دینهای پر پیرایه و بیشترین بی بند و باری و هرهریگرایی در درویشی است؛ چرا که استعمار بر هر سه دست گذاشته است.
بساط درویشی با معراجی از مادهٔ حشیش یکی شده است و ما در بحثهای روانشناسی گفتهایم نمیشود کسی سراغ دود رود، مگر آن که مبتلا به ضعف مزاج، کمبود شخصیت، عقدهٔ حقارت، مشکلات نفسانی یا عقلانی، سستی کمر و مانند آن باشد. کسی که کشکول گدایی دست میگیرد، ضیق دارد نه توسعه و بسط. کار بیسرمایه و بدون مالیات، چه توسعهای دارد؛ مگر آن که تصویر روانی فرد از خود ناقص باشد که آن را وسعت نظر بپندارد.
شارح راهکاری که برای فرار از جهل میدهد این است که فرد با عالمانی که عمل در آنان رسوخ کرده است همنشینی داشته باشد. پیروی از تمامی عالمان شایسته نیست، بلکه تنها باید از عالمانی پیروی داشت که صاحب یقین شدهاند و عمل در جوارح آنان نهادینه شده است و جز حکمت از آنان سر نمیزند وگرنه پیروی از عالمان سوء بیچارگی در پی دارد.
فرار از جهل به سوی علم بر دو پایهٔ «باور قلبی» و «تلاش جوارحی» است. نخست باید اعتقاد نفسانی و دل را از جهل پاک کرد و سپس در پی کسب و تحصیل علم برآمد. پاکی اعتقاد سبب میشود در تحصیل علم، کوتاهی و تنبلی نداشته باشد و فرار او، هم عقیدتی و هم عملی باشد.
فرار از سستی:
فرار دوم سالکان عامی، از کسالت و سستی به شادابی، زنده بودن و تلاش است در حالی که فرار آنان همراه با محکمی و استواری در سرزندگی و طراوت است.
کسی که احساس سستی، ضعف و کسالت در خود دارد و اهتمامی به زندگی و نشاط خود نمیدهد، هنوز به باب فرار وارد نشده است.
در فرار باید آگاهی داشت و با حواس جمع و استجماع کامل بود تا ناگهان به دامی گرفتار نشد و از گریز باز نماند. خودرویی که با سرعت بسیار بالا حرکت دارد، کوچکترین خطای ذهن و دید راننده، آن را واژگون میسازد. در سلوک نیز چنین است و فرار با سرعت بالا محقق میشود و چنین سرعتی نیاز به ذکاوت و سرعت عمل دارد.
کسی که در حال فرار است، ترسی در دل اوست که آرامش را از وی میگیرد و فشار او را بالا میبرد و خواب را از چشمان فرد گریزپای میرباید. بر این اساس، سالکی که در حال فرار، کسالت دارد، یا دچار مشکلی روانی است، و یا مشکل جسمانی دارد، وگرنه در حالت فرار، نمیشود کسالتی بر او عارض شود.
برای فرار از کسالت باید عزم جزم و قدرت اراده داشت. ارادهای که خرق عادت طبیعی و روند عمومی کند و در حرکت، تلاش و کوشش مبالغهآمیز به نظر آید.
فرار از قبض:
فرار سوم از از تنگناها به آزادی و حریت است در حالی که امیدوار است و در رویگردانی از کسالت، یأس هم به خود راه نمیدهد.
برای تحقق این فرار باید از سیستم عمومی اهل ناسوت که شارح آن را طریق جهال خوانده است بیرون آمد و به سیستم خواص از اهل علم که دانش در آنان رسوخ کرده و از دور هویداست که عالم و مجتهد حقیقی هستند پیروی داشت. کارشناسی که به اجتهاد حقیقی و نه ادعایی رسیده باشد وگرنه پرسیدن از آنان که در طریق تعلیم دانش هستند و علم در آنان رسوخ نکرده است بسنده نیست. پیروی از چنین عالمانی از روی اعتقاد حتی در اصول دین جایز است و میشود در اصول دین نیز از اینان تقلید داشت.
همانگونه که گفته شد فرار نیاز به علم و معرفت دارد و تا چیزی در نظرگاه و اندیشهٔ فرد مهم ننماید از آن نمیگریزد. فرار نه با جهل سازگار است، نه با سستی و نه با تنگنظری. کسی که فرار میکند نمیتواند فردی سرد، خمود، تنبل و زبون باشد.
برای فرار از جهل باید تابع اهل معرفت شد. اهل معرفت کسی است که دانش شریعت در او رسوخ کرده و صاحب فتوا باشد. از چنین کسی میشود هم در احکام و هم در اعتقادات تقلید داشت؛ زیرا در اعتقاد آنچه مهم است اطمینان و باور قلبی است.
کسی که در فرار است روند طبیعی مستمری دارد و آشفتگی در کوچههای احوال او پرسه نمیزند. کسی در معرفت روندی پیشرو دارد که همواره بر سطح آگاهی، شادابی و شرح صدر خود بیفزاید.
سالک باید در تمامی جوارح خود سعه داشته باشد. دل او هم باید دریایی باشد که آزار دهندهترین امور، آن را نجس نسازد و هم دستی گسترده و مبسوط داشته باشد.
کسی که سعه دارد توان توکل و وثوق الهی مییابد و در رزق خود و عیال خویش، کمال اطمینان را به خداوند پیدا میکند. البته در اینجا باید دقت داشت که از این سخن به گمراهی و انحراف دچار نشد. کسی که سعه مییابد و توکل بر حق دارد و روزی حق را به دست حق میبیند، نباید گمان برد که او فقط باید به علمآموزی و وظیفهٔ خود مشغول شود و بر خدا لازم است زندگی او را اداره کند و وی بینیاز از تحصیل رزق است. کسی که سعه دارد و تحصیل میکند، فردی متوقع و از خودراضی نیست که منتظر بنشیند تا دیگران رزق او را برسانند، بلکه به این معناست که صاحب سعه چنان اقتداری مییابد که به فرض اگر اهل علم باشد، میتواند تولید علم و فروش آن به نحو کتابت یا تدریس را داشته باشد و از این طریق، نیازهای خود را تأمین کند، ولی او باید با مغز و با قلب خود کار کند، نه این که به شغلهای دیگر رو آورد و شأن علم را پاس ندارد. ما در کتاب «اخباری و اصولی چه میگویند» از شریعت و معیشت سخن گفتهایم. نباید اکل از دین داشت، ولی اکل از علم و نظریهپردازی و تولید دانش در زمینههای علوم انسانی و نیز تجربی اگر توان آن از طریق مشاهدات به دست آید، از پاکیزهترین روزیهاست.
کسی که الهام در نهاد اوست و به تعبیر قرآن کریم به مرتبهٔ متقین وارد شده است خداوند برای او خروجی قرار میدهد و در جایی بنبست ندارد: «وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا. وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لاَ یحْتَسِبُ وَمَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرا»(۱).
۱- طلاق / ۲ ـ ۳٫
این قدرت حق تعالی نباید سبب گمراهی در فهم شود و فرد خود را مفلوک، گرفتار و بیعرضه سازد. کسی که تقوا پیشه کند، صاحب فکر، اندیشه، دقت و علم میشود و روزی خود را با تبلور اندیشه پیدا میکند. او به سراغ اختراع، اکتشاف و تولید علم میرود و رزق بر او سرازیر میشود، نه اینکه فقط تحصیل کند و گدامنشانه زندگی کند به امید آن که رزق او از جایی برسد. کسی که تقوا پیشه کند قدرت نوآوری و تولید علم مییابد و از طریق فروش علم میتواند نیازهای خود را تأمین کند. حرکت برای رسیدن به رزق را باید از دل شروع کرد. هر کسی یک خروجی دارد و خروجی اهل علم تفکر، فرهنگ و نورانیت است. اهل علم وظیفهٔ پالایش و ویرایش دانشهای نهفته در باطن خود را دارند و با عرضهٔ آن به مراکز علمی و فروش آن میتوانند توانمند گردند. روحانیت باید با طرحهای علمی خود اقتدار اقتصادی به دست آورد. اقتداری که در کتاب «اقتصاد حوزههای علمی و شهریهٔ عالمان دینی» از آن سخن گفتهایم.
در مسألهٔ رزق نباید چون روباه پیری بود که دست و پای شکسته در جایی افتاده است، بلکه باید چون شیری بود که برای این روباه خوراکی و روزی میآورد، ولی تنبلی سبب میشود آدمی روباه را ببیند، ولی به شیر توجهی نداشته باشد.
اعتماد بر حق تعالی و توکل نباید مانع تولید اندیشه و علم و تلاش برای دیگر تولیدات شود، بلکه «وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا» به این معناست که صفایی در باطن وی نقش میبندد و توسعه در اندیشه و اقتدار در تفکر مییابد. دانشیان اگر بتوانند تبلور تفکر داشته باشند، میتوانند رزق و روزی جمعیتی را فراهم کنند. توسعهٔ دل به اقتدار و توانمندی در تولید رزق است و نه به توکل ذهنی و امیدی که در خیال نقش میبندد. اهل دانش نباید به این امید بنشیند که ماهی به دست او دهند، بلکه باید تور به دست گیرد و هم خود ماهی بگیرد و هم به ضعیفان ماهی رساند و هم به توانمندان ماهیگیری را آموزش دهد.
انقلاب اسلامی ایران از بزرگترین تولیدات علمی عصر حاضر آن هم از نوع علم اسلامی به دست یکی از اولیای الهی است که مانند طبقهٔ متوسط عصر خود زندگی کرد و از تمامی دنیایی که در اختیار گرفت برای خود و فرزندان خویش اندوختهای نداشت و به بازیهای دنیایی گرفتار نشد. ایشان غصهٔ رزق و روزی خود و فرزندانشان را هم نداشتند.
برای رزق و روزی باید به تعبیر کتاب «تمحل» یعنی چارهجویی از نوع تولیدی داشت نه آن که بر سفرهٔ دیگران نشست آن هم با سالوس و فریب، همچون روبهی پر حیلت برای قاپیدن قالبی پنیر از زاغک. رزق را باید با تلاش به دست آورد و این رزق شیرین و گواراست نه رزق کسی که زنجیر به دست و غل به پای خویش میگذارد. هر رشتهای باید برای خود تولید داشته باشد و رزق خود را از رشتهٔ متناسب با خود به دست آورد. اجتهاد، اختراع، اکتشاف، تخصص، تحقیق، علمیات از زمینههای تولید کار و علم است. دانشیان باید نبض روانشناسی مدرن که در آیات قرآن کریم نهفته است را به دست آورند و مشکلات و معضلات فردی و اجتماعی را با آن حل کنند و از این طریق، روزیرسان خود و دیگران باشند. کسی که در پی علم میرود حاجتمند نمیشود؛ زیرا عالم حقیقی بسان دریاست که روزی افراد بیشماری را با ماهیها و گوهرهای علمی باطن خویش میدهد بدون آن که نیازمند دیگران شود. تکفل خداوند نسبت به اهل علم این گونه است، وگرنه نان گدایی که از دست دیگران باشد گوارا و طیب نیست. باید سیری انسانی، سالم و مقدس داشت و به تکدی از این دست و آن دست به بهانهٔ حسن ظن به خداوند رو نیاورد. قرآن کریم میفرماید کسی که تقوا داشته باشد، خروجی مییابد. چنین کسی دستکم صاحب الهام و یقین است و علم از دل او میجوشد و قدرت تولید باطنی علم در تمامی زمینههای علوم انسانی دارد و چنان قوی و توانمند است که در تخصصهایی که دارد مورد رجوع دیگران قرار میگیرد. او در این تلاش باطنی گاه پاسخهایی را مییابد که خود نیز گمان آن را نمیبرده و این است معنای: «وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لاَ یحْتَسِبُ». رزقی «مِنْ حَیثُ لاَ یحْتَسِبُ»است که بسیار عالی، بلند و غیر عادی باشد و رزقهای معمول طبیعی قابل احتساب است. قرآن کریم بهترین منبع برای تولید علم در تمامی دانشهای انسانی و تجربی است، ولی نیاز به تحقیق دارد و این صاحبان دل و اندیشه هستند که میتوانند به دانشهایی که گمان نمیبرند راه یابند، اگر شرایط آن را که همان تقواست داشته باشند. امروز، نیازهای علمی بیشتر وزارتخانههای ایران باید توسط عالمان دینی و کارشناسان مذهبی تأمین شود، ولی هماکنون چنین نقشی نمود ندارد.
عوامل توسعهٔ اجتماع:
عوامل گفته شده در فرار عمومی، افزون بر فرد، در جامعه نیز وجود دارد. عقبماندگی جوامع بر اثر ناآگاهی، کسالت، بینشاطی و تنگنظری مسؤولان است و رشد آن در گرو آگاهی، نشاط و بلندنظری آنان است. جامعهٔ تنگنظرانه جامعهای بسته است که خاستگاه فشار، ناآرامی و اضطراب است. در برابر، جامعهای باز است که علم، نشاط و آزادی در آن رونق دارد.
انسانهای بسته، آنان که در ذهن و در نفس خود، بستگی دارند، همواره تنگیها و بستگیها را برای مردم میآورند و اگر خیری نیز به کسی برسانند، آن را ناگوار میگردانند.
فرار خاصان:
گریز خاصان از خبر دادن به مشاهده کردن و از رسمها (فروعات) به اصلها (ریشهها) و از بهرههای خوش به خالی شدن و تجرید است.
«از خبر دادن»؛ یعنی از آگاهی دادن کتاب و سنت از آنچه بر ایشان پنهان است به آشکاری به سبب تجلی شهودی؛ زیرا ایشان پروردگاران حالتها هستند و به کرامتها (یافتهها) ی قلبها و پاسخگویی به ورودیهای غیب چنگ میاندازند و کردار خود را بر گرفتن از خدای تعالی بنیان مینهند و نه بر آنچه برای آنان معمول و عادت شده است.
و (فرار) از رسمها؛ یعنی سنتهای شریعت ـ که همان احکام دانش و کردار است ـ به اصول؛ یعنی شناختههای الهی است که سنتها از آن گرفته شده و بهخاطر آن وضع گردیده است. و برای همین است که ابن عباس فراز: «إِلاَّ لِیعْبُدُونِ» در آیهٔ شریفهٔ: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ» را به «إلاّ لیعرفون» تفسیر کرده است، در حالی که او از برترین مفسران و مترجم قرآن کریم است. در حدیثی قدسی آمده است: «من گنجی بودم نهان، دوست داشتم شناخته (ظاهر) گردم، پس آفریدهها را آفریدم و آنان را با نعمتها مهربانی نمودم تا مرا بشناسند».
و از ایشان عملی پذیرفته نمیشود مگر آنچه شناختههای الهی به سبب تجلیات اثبات نمایند، پس تجلیات به سبب کردار قلبی و سرّی بر ایشان حکم میکنند، و همین بهرهٔ آنان از سنت است و بر ایشان به ترک سنت حکم نمیشود، بلکه از سنتی (شنیداری) به سنتی برتر (مشاهدی) و از واجبی به واجبی قویتر نقل مییابد و این همان کردار اهل عرفان از صاحبان احوال متوسط است.
و (فرار) از «حظوظ»؛ یعنی غرضهای نفسانی ـ در حق صاحبان کردار ـ و شطحیات (خطاها و خللهای) توحیدی ـ در حق صاحبان احوال که همان معرفتهای آلوده به چیزی از میلهای نفسانی است ـ به خالی شدن از آن و رهایی از آفتهاست؛ زیرا این امور (حظوظ و خطا و خللها ـ شطحیات) همان بیماریها و گزافهگوییهاست.
فرار از گفته به مشاهده:
مرتبهٔ دوم فرار از آنِ خاصان و اهل توسط در سلوک است. متوسطان و خاصان کسانی هستند که قدرت مهار و کنترل خواهشهای نفسانی را دارند و از احوال عبور کرده و صاحب قلب و دل شدهاند. کسی که قلب دارد به تجرید میرسد. کسی دارای تجرید است که عطف بر وحدت داشته باشد و حظوظ نفسانی و کثرات را از خود زدوده باشد.
متوسطان با چشم دل و حال درونی خود به معرفت وصول دارند و تکیه بر فهم ذهنی و علم ندارند.
شروع معرفت باطن با پیشامد احوال است. احوال از مبادی دل است و سالک بعد از گذر از حالها به قلب میرسد. ورود به حالها نقطهٔ شروع یافت مشاهده و معرفت است. سالک به احوال که میرسد دارای واردات میشود. واردات حالی مربوط به دل است؛ همانطور که علم از طریق حواس به ذهن وارد میشود. سالکی که دل دارد هم دارای واردات میشود و هم قدرت اجابت پیدا میکند. او قدرت پاسخگویی به هر سؤال و خواستهای را دارد و پدیدههای عوالم ماورایی او را اجابت میکنند.
کسی که دل دارد هم قدرت گرفتن واردات دارد و هم در خود توان صادر کردن چیزی را به پدیدههای دیگر مییابد. در این حال است که دل وی داد و ستد میکند و دل او دست به دست میدهد و هم دست از دست میگیرد. حواس مرتبهٔ علم و دل مرکز حال است. کسی که در مرتبهٔ دل باشد، واردات حسی و قلبی خود و مرکز صدور آن را بهخوبی میشناسد. چنین وارداتی را «تعرّف الهی» مینامند و واجد آن صاحب معرفت است و کسی که در این مرتبه است را وارد به باب تعرّف و معرفت میگویند و آیهٔ شریفهٔ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»را در این مرتبه به «إلاّ لیعرفون» تفسیر میکنند.
فرار از رسمها به ریشهها:
در فرار از رسمها، سنتها، عادات و شریعت ظاهر، سالک به مشاهدات و به مقام رؤیت میرود و حصر بر ظواهر ندارد و باطن و صاحب ولایت را نیز لحاظ میکند. باید توجه داشت وقتی گفته میشود سالک از احکام ظاهری شریعت به باطن شریعت و به مقام رؤیت فرار میکند؛ به این معنا نیست که شریعت را رها میکند، بلکه باید بهدرستی دقت شود که وی پیش از این، ظاهر شریعت را فهم میکرد و در مقام رؤیت، همان را مشاهده میکند و همسانی ظاهر و باطن را مییابد. تا پیش از این قرآن کریم و سنت را به صورت علمی دریافت میکرد، و اینک باطن قرآن کریم و روایت و دادههای آن را رؤیت میکند و از مرتبهٔ قرائت، فهم و علم به مرتبهٔ رؤیت و مشاهدهٔ همان میرسد و گزارههای وحیانی و روایی را به صورت مجسم میبیند. داشتن شهود و رؤیت به معنای دست برداشتن از قرآن کریم و سنت، یا بینیازی از آن یا پشت کردن به آن نیست، بلکه سالک هرچه سیر داشته باشد در معانی و بواطن قرآن کریم است و میبیند آنچه را تاکنون فقط فهم میکرد.
در این مرتبه، سالک نه این که از جهل به علم پناه برد، بلکه از علم است که به شهود، معرفت و تجسم معنا پناه میبرد.
فرار از حظوظ به تجرید:
مرتبهٔ سوم فرار خاصان از حظوظ نفسانی و کثرات به تجرید و خالی شدن است. حظوظ نفسانی سالک همان خوشامدها و دوستداشتنهای وی و منافرات نفسانی اوست. یکی دوست دارد نماز خود را به درازا بکشاند و دیگری دوست دارد وضو با آب گرم بسازد، یکی دوست دارد با این باشد و با بودن از دیگری دلگیر است. کسی که حظوظات دارد در هر کاری ملاحظهٔ دل خود را دارد. او حتی اگر به محیط معنوی و قدسی کعبه و خانهٔ حق تعالی قدم نهد، سعی میکند برای لمس و بوسه آوردن بر حجر الاسود، خود را بر دیگران تحمیل کند. اگر بالاسر ضریح حضرت امام رضا علیهالسلام رود، بدون ملاحظهٔ دیگران ساعتها در آنجا نماز میگزارد و مناجات میکند و چه بسا زایری را بلند میکند تا خود نافله بخواند و بعد از آن دوست دارد در آنجا بنشیند و ضریح را نگاه کند، بی آنکه ملاحظهٔ دیگران را نماید. چنین کسی در مرتبهٔ «نفس» است و دوست داشتنهای خود را هرچند شکل معنوی و عاشقانه داشته باشد، اعتبار میکند. دل چنین فردی شلوغ و آکنده از هوس است و چیزی که در آن نیست محبت غیر نفسانی و مهر واقعی امام رضا علیهالسلام است. طواف را میشود از صحنها و بستها یا از ورودی حرم انجام داد و لازم نیست زیر گنبد بود، بلکه طواف را میشود از بزرگراهها یا خیابانهای اطراف هر حرمی انجام داد، ولی دلی که به کثرت و شلوغی عادت دارد، در جای خلوت، آرامی ندارد و باید در شلوغی باشد و دیگران را آزار دهد.
سالک در تجرید از این هواهای نفسانی خالی میشود و کون مطلق پیدا میکند و همه جا را برای خود ظرف وصول حق تعالی و منزل دل او میداند. کسی که در تجرید است همان که پیش آمده برای او عشق است و دوست داشتنی و خوشامدی ندارد که سبب اختیار و گزینش او گردد. کسی که تجرید ندارد، حتی در امور معنوی، الهی، توحیدی و ولایی نیز خوشامدهای خود را دخالت میدهد و بر اساس آن، کارپردازی و تصمیمگیری و ملاحظه دارد و خواستههای خود را بر دیگر بندگان حق تعالی تحمیل میکند، ولی آن که تجرید دارد هم به مقتضای تربیت، ادب، متانت و سنگینی کار میکند و هم دور از خشونت و وحشیگری است و اخلاق، محبّت، علاقه و معرفت را پاس میدارد و تنها ملاحظهٔ دل حق تعالی را دارد که بسیار نازک است و زود میشکند و پسندد آنچه را که جانان میپسندد و پیش آورده است و نقد را درمییابد و طرح و برنامه برای آینده ندارد.
فرار سوم:
و فرار برگزیدگان برگزیده از غیر حق به حق تعالی و سپس از مشاهدهٔ فرار به حضرت حق و بعد از آن، از خود فرار به حق جلّ و علاست.
فرار نخست آشکار است؛ ولی در آن مشاهدهای از خلق است؛ زیرا میبیند که خود از خلق به سوی حق فرار میکند و بیننده خلقی است که مشاهده میکند خلقی را که از آنان فرار میکند. پس از این شهود ـ یعنی مشاهدهٔ فرار از خلق ـ به حق تعالی میگریزد.
پس اگر تلوین بر او عارض شود به این که خود اوست که از آن شهود فرار میکند، پس در او چیزی از انانیت است پس از آن خودخواهی به خداوند فرار میکند و این نسبت به تفرید محض برطرف میشود و آن این که نه فعل و نه وجودی جز برای حق تعالی نیست. و آن عین موهبت است به از بین بردن انانیت و در آن بویی از کسب نیست و خداوند است که باقی است.
خواص از خاصان دارای سه فرار میباشند: فرار از خلق، فرار از مشاهدهٔ فرار از خلق و فرار از فرار.
در مرتبهٔ سوم، سالک باید از فرار فرار کند، یعنی فراری نداشته باشد و بر قرار باشد.
ضعف فرار محبان:
پیش از این گفتیم معرفت، ترس، حرکت و حیله از مقومات فرار است. ترس و حیله برای ضعیفان است. محبوبان الهی چون توانمند هستند فراری ندارند. میگویند زره حضرت امیرمؤمنان پشت نداشته است؛ زیرا در هیچ میدانی اهل فرار نبودهاند. منازل عرفان محبوبی را باید در قرآن کریم دید. قرآن کریم کتاب معرفت و معنویت اولیای کمّل و محبوبان است. آنان بهجای فرار، هجرت دارند. آنان اگر فراری دارند از حق تعالی به حق تعالی است که بسیار سنگین است. سالک جز خدا کسی را ندارد و باید از حق تعالی نیز فرار کند ولی دوباره به حق تعالی پناه برد. حق تعالی که نه میشود نزدیکش شد و نه میشود از او گریخت! چنانکه در صحیفهٔ سجادیه آمده است: «أفر عن مصارع الهلکات إلیک»(۱)، البته این فرار را باید با واژهٔ هجرت در اصطلاح عرفان یکی دانست، ولی با اصطلاح منازل السائرین تفاوت دارد.
- صحیفهٔ سجادیه، ص ۵۶۴٫ دعای ۲۴۹٫
فرار برای محبان و ضعیفان است. کسی فرار میکند و نمیایستد که ضعف و ترس داشته باشد. بسیاری از منازلی که در عرفان گفته میشود، برای محبانی است که با ریاضت و زحمت میخواهند چیزی پیدا کنند. تمامی مواردی که قرآن کریم از «فرار» گفته است برای افرادی است که در موضع ضعف قرار گرفتهاند و قرآن کریم این واژه را مستحسن و نیکو نمیداند و برای آن بار منفی قایل است. نمونههایی از کاربرد این ماده در قرآن کریم چنین است:
الف: «فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ. فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْکرَةِ مُعْرِضِینَ. کأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ. فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ»(۱).
فرار برخی از گناهکاران در روز قیامت مانند الاغها یا گورخرهایی است که از شیر فرار میکنند. حیوانی از شیر فرار میکند که در برابر او احساس ضعف داشته باشد؛ وگرنه حیوان شیرافکن میایستد و جگر شیر را میدرد.
ب : «قَالَ أَلَمْ نُرَبِّک فِینَا وَلِیدا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِک سِنِینَ. وَفَعَلْتَ فَعْلَتَک الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ. قَالَ فَعَلْتُهَا إِذا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ. فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لَمَّا خِفْتُکمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکما وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(۲).
فرعون با تبختر تمام به موسی علیهالسلام میگوید تو بودی که انجام دادی آنچه را انجام دادی و تو کافر هستی. موسی علیهالسلام نیز میپذیرد آنچه را انجام داده است و میگوید من چون از شما ترسیدم، فرار کردم. در این آیه همانطور که با دقت به دست میآید، فرعون چون تبختر دارد خود موسی علیهالسلام را به شخص مورد خطاب قرار میدهد و میگوید تو کافر شدی، اما موسی نمیگوید من از تو فرار کردم، بلکه میگوید از شما از جناب عالی فرار کردم و او را به جمع میخواند، ولی فرار من زمینهٔ آن شد حکم بگیرم و از رسولان و فرستادگان الهی گردم.
ج: «وَتَحْسَبُهُمْ أَیقَاظا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیهِمْ لَوَلَّیتَ مِنْهُمْ فِرَارا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا»(۳).
- مدثر / ۴۸ ـ ۵۱٫
- شعراء / ۱۸ ـ ۲۱٫
- کهف / ۱۸٫
این آیه نیز منشأ فرار را ترس، رعب و وحشت قرار داده است.
د: «وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکمْ فَارْجِعُوا وَیسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِی یقُولُونَ إِنَّ بُیوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِی بِعَوْرَةٍ إِنْ یرِیدُونَ إِلاَّ فِرَارا»(۱).
برخی نداشتن امنیت را بهانه بر فرار خود میآورند.
تمامی آیات یاد شده این نکته را میرساند: کسی اهل فرار میگردد که کاستی داشته باشد.
ه : «وَالاْءَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ. وَمِنْ کلِّ شَیءٍ خَلَقْنَا زَوْجَینِ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ. فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ»(۲)
کسی که فریاد میآورد و بهطور روشن و آشکار موعظه میکند که به سوی خدا فرار کنید، خود او ایستاده است؛ چرا که کاستی ندارد.
و: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ فَینَبِّئُکمْ بِمَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(۳).
کسی از مرگ فرار میکند که از آن ترس داشته باشد.
ز: «قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیلاً وَنَهَارا. فَلَمْ یزِدْهُمْ دُعَائِی إِلاَّ فِرَارا»(۴).
تبلیغی که حضرت نوح از خداوند داشته چگونه بوده یا به چه افرادی مبتلا بوده که فرار آنان را نتیجه میداده است. آیا آنان از خدا میترسیدند که فرار میکردند؟ میگویند فردی شتری را از کسی به امانت گرفته بود تا
- احزاب / ۱۳٫
- ذاریات / ۴۸ ـ ۵۰٫
- جمعه / ۸٫
- نوح / ۵ ـ ۶٫
با آن شتر به همراه دیگر شتران خود به تجارت بپردازد. وی در رسیدگی به هیچ یک کوتاهی نکرده بود، ولی شتر امانتی بعد از مدتی به لاغری گرایید. او گفت من به هر کدام، یک نوع آب و علوفه داده و به یک اندازه از آنها بار کشیدهام، فقط شبها پشت به این شتر میخوابیدم و او از این بیاحترامی ناراحت و پریشان شده است. قضیهٔ دعوت نوح نیز فرار برآمده از نحوهٔ دعوت است؛ چنانکه وی تمامی امت خود حتی پسر خویش را بهجز معدودی به آب داد؛ هرچند وی از پیامبران صاحب عزم و از بزرگترین رسولان الهی است.
ح: «فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ. یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ. وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ. وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ»(۱).
- عبس / ۳۳ ـ ۳۶٫
وقتی صدای مهیبی چرتها را پاره کند و در دلها ترس و رعب اندازد، همه از هم به ترتیبی که در این آیه آمده است فرار میکنند. این ترتیب نکتهای روانشناسانه است. نوع مردها زورگو هستند و نخست ترس به جان آنها میافتد. بیشترین ترس از برادر است و سپس از مادر، بعد از پدر و سپس از همسر و فرزند. پدرها به صورت نوعی، در بُرد بلند، مهربانتر از مادرها هستند. مادر با این که احساساتی است، ولی در مهرورزی شلوغکار است و فرزند را در آغوش میگیرد و میبوسد، اما در جای خود، اگر عصبانی شود، حتی به فرزند خود رحم نمیآورد، به عکس، پدر که منطقی است، ممکن است فرزند را نبوسد، ولی تا توان و جان دارد به پای فرزند میایستد. برخی زنان چنین خصلتی دارند که حتی اگر بهشت، در مقام مادری به آنان داده شود، آن را زیر پای خود میگیرند و پا بر آن مینهند تا دیگری از آن استفاده نبرد. همسر برای آدمی از مادر مهربانتر است و نباید از او غافل بود. البته به صورت نوعی چنین است و موارد نقض میشود برای آن داشت. این نکته را در مثنوی بلند «قصهٔ مهر و وفا» به تفصیل آوردهایم. این مثنوی در کتاب «عنقای مهر و وفا» آمده است. در آنجا گفتهایم محبت واقعی و پایدار فقط در اولیای خداست. بر سر این نکتهها در اینجا بحثی نداریم و فرار مورد نظر است. تا کسی در خود کاستی و ضعفی نداشته باشد از دیگری فرار نمیکند.
چنانکه بیان شد واژهٔ «فرار» در فرهنگ قرآن کریم واژهای مستحسن نیست و سلوک نباید فرار داشته باشد. سالک فراری فردی ضعیف و ترسو است که حیله طراحی میکند و آن را اجرایی میسازد. عرفان اهل بیت علیهمالسلام ترس ندارد و مقاومت و ایستادگی و شعار «یا سیوف خذینی» را دارد. در ساز و کار معرفت، نباید فرار را طرح کرد و باید سالک را به گونهای را تربیت کرد که ایستادگی و شجاعت را بیاموزد. سالک نباید از خلق خدا فرار داشته باشد، بلکه باید در کنار خلق الهی بماند و آنان را دوست داشته باشد و مشکلات و اذیت و آزارهای احتمالی آنان را که تنها در برخی معدود است به جان بخرد.
نهایت عرفان محبان این است که از فرار باید فرار کرد، اما آموزهٔ عرفان محبوبی میگوید باید ایستاد و فراری نبود. آموزهای که ابتدای عرفان محبوبی و نخستین قدم در تربیت سالک است. آنان اگر هم توصیه به فرار دارند، خود ایستادهاند و ضعیفان را به فرار میخوانند.
فرار برگزیدگان برگزیده و خاص خاصان فرار از خلق به حق تعالی است. این برگزیدگان همان طبقهٔ برتر محبان ضعیف هستند. چنین محبی حتی از خود نیز باید فرار کند زیرا وی نیز از خلق است. او باید از خود فرار کند و به تاریکیها پناه برد؛ زیرا هرجا که روشنایی باشد، سایهٔ او نیز هست. فرار از خلق یعنی فرار به تاریکی. بهجای فرار از خلق، باید ضعفها، سستیها و زبونیهای خود را برداشت. خلق ظهور حق تعالی است و بر دیده و بر قلب حق تعالی جای دارد، و فرار از آن مفهومی ندارد. سالک باید کنار افراد جامعه بایستد، ولی عادات آنها را نداشته باشد، و پاسخ بدی را به بدی ندهد. کسی که فرار میکند نه به کار پیامبری میآید و نه امانتدار خوبی میشود. کسی که از خلق فرار میکند با مشاهدهٔ فرار خود به انانیت و تکبر مبتلا میشود؛ زیرا خود را برتر از خلق میبیند که از آنان در فرار است. البته فردی که فراری است ضعف دارد. او خود را در نهایت ضعف و ترس مشاهده میکند که منزوی میشود و از افراد جامعه کناره میگیرد. تفرید محض را کسی دارد که تنهای تنها باشد و دیگر کسی با او نمانده باشد. این کتاب در پایان این باب نیز ظهور خلقی حق تعالی را چیزی نمیداند، در حالی که فعل با فاعل مسانخت و شباهت دارد و نمیشود خلق الهی چیزی نباشد. وی پایان فرار را جایی قرار میدهد که محض موهبت است و کسب و تحصیل در آن جایی ندارد، ولی این موهبت را نباید فرار از فرار نامید، بلکه قرار است. قراری که باید آن را در اولیای محبوبی مشاهده کرد و نخستین و اولیترین چهرهٔ آنان است. نهایت عرفان محبی شروع عرفان محبوبی است. عرفان محبوبی عرفانی است که نفس را مهار میکند و جلا، عشق، مستی، صفا، قوت، ارتقا، ظهور و معنا برای سالک میآورد و کمترین فراری در آن نیست، بلکه آنان به جای فرار، «هجرت» دارند؛ چنانکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از مکه به مدینه هجرت کردند نه فرار. عرفانی که باید آن را از قرآن کریم آموخت.