تعریف علم:

مراد از علم، قدرت تصوّر حقیقت پدیده‌ها و تصدیق احکام و لوازم آن هماهنگ با واقع و به تناسب توان انسانی است.

علم و عمل:

چنانچه گفته شد مراد از علم، قدرت تصوّر حقیقت پدیده‌ها و تصدیق احکام و لوازم آن هماهنگ با واقع و به تناسب توان انسانی است. عمل نیز ممارست و مداومت بر صنعت به هدف فعلیت بخشیدن به استعدادها و کمال آدمی است.

حکمت علمی و عملی:

حکمت با لحاظ توقف ظهور پدیده‌ها بر ارادهٔ انسان و تصرف و تدبیر او در آن‌ها عملی است، وگرنه در صورتی که ظهور پدیده‌ها بیگانه از ارادهٔ انسانی باشد علمی و نظری است.

حکمت علمی قوت اندیشه می‌آورد و حکمت عملی توان اراده. رشد فکری با آن که عملی را در بر ندارد؛ علت فاعلی برای عمل می‌باشد. تأثیر حکمت عملی بر موقعیت نفس و ارادهٔ آدمی است. حکمت علمی و عملی هر یک مکمّل دیگری است و ضعف هر یک سستی دیگری را به دنبال دارد؛ هرچند حکمت نظری علت فاعلی عمل و باعث و موجد آن است؛ زیرا حکمت عملی و رشد ارادهٔ هر فرد، به نوع اندیشهٔ وی ارتباط دارد و نمی‌توان عملی را گسیخته از اندیشه دانست. اگر کسی می‌پندارد در حکمت نظری قوی است ولی در عمل ناتوان، سست و اهمال‌کار است، خیال حکمت نظری را کرده و انبانی از اصطلاح پر نموده است و این فرد ـ حتی در اندیشه ـ حکیم نمی‌باشد. همین‌طور، اگر فردی زهد، خلوص و کثرت عبادات و اعمال خود را آثار حکمت عملی پندارد بدون آن که حکمتی به وی اعطا شده باشد، در اشتباه و جهل مرکب است. هم در حکمت نظری و هم عملی حقیقت واحدی که نفس انسانی است حاکم می‌باشد. علم آن است که عمل آن را تصدیق و تأیید کند و صرف خوش‌گویی و نیک‌پنداری نه گفته است و نه پندار، و عمل هنگامی حقیقت می‌یابد که تضایف واقعی با علم داشته باشد.

پایداری و استحکام علم و حکمت نظری:

انسان نخست می‌اندیشد و سپس حرکت می‌کند و حرکتی که اندیشهٔ گذشته نداشته باشد آینده‌ای بدفرجام برای آن است. لزوم پیشی داشتن حکمت نظری و اندیشه بر حکمت عملی حکایت میخی است که صخره‌نوردی بر شکاف صخره‌ای بلند فرود می‌آورد و طنابی به آن می‌آویزد تا بتواند در بالا رفتن صخره از آن کمک بگیرد و در صورت سست بودن آن میخ، سقوط صخره‌نورد ناآگاه را حتمی می‌سازد. همواره این حکمت نظری است که راه را برای عمل روشن می‌نماید و نقشهٔ آن را مهندسی می‌سازد.

شعبه های علم:

موضوع علم و حکمت نظری یا مصادیق مادی و یا مصادیق غیر مادی است.

هم‌چنین یا تصوّر این مصادیق متوقف بر دخالت ماده است یا خیر.

اگر ماده در مصداق خارجی و تصور آن دخالت نداشته باشد علم الهی خوانده می‌شود و اگر دخالت ماده تنها در جهت مصداق باشد، نه تصور، علم ریاضی است و اگر هم مصداق و هم تصور بر ماده توقف داشته باشد علم طبیعی است.

علم الهی معرفت به حضرت حق تعالی و مقرّبان فعلی (مقام فعل، فیض و ظهور) اوست که به ارادهٔ حق ظهور عینی یافته‌اند؛ مانند عوالم تجرّدی عقول و نفوس ملکوتی و احکام و افعال آن‌ها و معرفت امور کلّی پدیده‌ها از آن رو که ظهور دارند؛ چون وحدت و کثرت، که «فلسفه اولی» و امور عامهٔ فلسفی نامیده می‌شود. معرفت نبوّت، امامت، ولایت، اصل اثبات معاد و احوال آن داخل در این بخش است.

علم ریاضی شعبه‌های اصلی زیر را دارد: دانش هندسه، حساب و علم عدد، علم نجوم و هیأت و نیز «علم تألیف» که اگر در آواز به کار رود، آن را علم موسیقی می‌نامند. شعبه‌های فرعی آن نیز علم مناظر و سرایا، علم جبر و مقابله، علم جراثقال و نیرنجات و برخی از علوم غریبه است؛ هم‌چون: جفر، رمل و اسطرلاب که در جهات مقدماتی با ریاضیات دنبال می‌شود؛ اگرچه تحقّق حقایق فعلی و وصول عینی این امور فراتر از پایه‌های این علم است.

اصول علم طبیعی عبارت است از: معرفت مبادی متغیرات؛ چون: زمان، مکان، حرکت، سکون، و غیر آن که «اسمای طبیعی» خوانده می‌شود.

معرفت اجسام بسیط و مرکب و احکام بسایط عِلوی و سفلی، که آن را «اسما» و «عالم» گویند.

معرفت ارکان و عناصر و تبدّل صور بر مادهٔ مشترک، که آن را علم «کون و فساد» گویند.

معرفت اسباب و علل تحقّق حوادث هوایی و ارضی؛ مانند: رعد و برق و صاعقه و باران و برف و زلزله، که آن را «آثار عِلوی» خوانند.

معرفت مرکبات و کیفیت ترکیب‌های آن که «علم معادن» نام دارد.

معرفت اجسام نامی و نباتی و نفوس و قوای آن، که «علم نبات» گفته می‌شود.

معرفت احوال اجسام متحرّک، به حرکت ارادی و مبادی حرکات و احکام نفوس و قوا که آن را «علم حیوان» خوانند.

معرفت احوال نفس ناطقهٔ انسانی و چگونگی تدبیر و تصرّف آن در بدن و غیر بدن، که «علم نفس» نامیده می‌شود.

فروع علم طبیعی بسیاری از دانش‌های تجربی است که امروزه زمینه‌های بسیار گسترده‌ای دارد.

تمامی این علوم متوقف بر علم منطق است که میزان اندیشه و «کیفیت استدلال» را بیان می‌دارد و آن را «علم تعلیم» گویند. منطق با آن که علم آلی و مقدمی است، از عظمت فراوانی برخوردار است؛ چرا که معیار سنجش صوری صحت و درستی علوم حقیقی را فراهم می‌سازد.

مراتب تحصیل علم:

علوم نظری مربوط به اندیشه است و آرامش قلب، صفای باطن، اندیشهٔ صافی و روشنی دل را موجب می‌شود. علوم عملی مربوط به ارادهٔ آدمی است که تخلق به اخلاق الله و تزین به صفات ربوبی را در پی می‌آورد. از میان علوم گفته شدهٔ نظری، لازم است دانش‌های زیر به ترتیب آموزش داده شود:

الف) فراگیری زبان مادری در دامان خانواده و تکمیل آن با مطالعهٔ فراوان کتاب‌هایی که نثر قوی و ادبیاتی درست دارد. در این مقطع بسیار مهم است که از مطالعهٔ کتاب‌هایی که نویسندهٔ آن ادبیات نمی‌دانسته است خودداری ورزید. ادبیات برای صحت عبارت‌پردازی و درک گفته‌های دیگران مهم است. بعدها آشنایی با علم اشتقاق کلمات که مادهٔ کلمه را به دست می‌دهد و ظرافت معنایی واژه‌ها را برمی‌رسد نیز در همین راستاست.

ب ) آموزش ریاضی و نیز تکمیل ریاضی پایه و هندسه.

تعلیم ریاضی اندیشیدن ریاضی‌وار و حساب و اندازه را می‌آموزد؛ به‌گونه‌ای که حتی در سخن گفتن، اندازه نگاه می‌دارد و در مواجهه با حل مسأله دقت، ظرافت و باریک‌بینی را از دست نمی‌دهد. ریاضی اندیشیدن به فرد می‌آموزد برای حل مسأله، صورت مسأله را به‌خوبی دنبال کند و پاسخ را در جایی دیگر نجوید؛ چرا که صورت مسأله، پاسخ را در خود دارد و با دقت و نازک‌اندیشی، می‌توان آن را از صورت مسأله به دست آورد. ریاضی اندیشیدن را باید ساختار ثابت اندیشه ساخت و در تمامی درس‌ها از آن بهره گرفت.

ج) تاریخ و گیتاشناسی به‌ویژه شناخت نقاط قوت و ضعف همسایگان. در مطالعهٔ تاریخ اصل ماجرای تاریخی چیزی است و قضاوت نسبت به آن امر دیگر و عبرت و پندگیری از آن که نتیجهٔ عمده تاریخ برای آیندگان است غیر از دو امر گفته شده است. قضاوت نسبت حادثه‌ای در زمان رخداد آن به دقت صورت نمی‌گیرد و این آیندگان هستند که می‌توانند قضاوت نزدیک‌تر به واقع نسبت به حاضران داشته باشند.

د) منطقِ اندیشیدن که برای صحت ذهن و ساختار درست اندیشیدن و مصون نگه‌داشتن خود از القای نادرست دیگران است.

در هر زمان باید پیش از شروع به دوران تکمیلی هر یک از این علوم، مقدمات لازم آن را فرا گرفت؛ خواه علم باشد یا هنر یا حرفه و فن. باید علم حال را کسب کرد و علم حال آن است که انسان چیزی را فرا گیرد که برای وی ضرورت دارد و باید آن را به گونه‌ای آموزش بیند که در وی نهادینه شود و شیرهٔ جان او گردد؛ نه این که زمان مناسب آن گذشته یا هنوز پیش نیامده باشد و یا آن را به‌طور سطحی و صوری بیاموزد.

درست است امروزه علوم به‌ویژه علوم تجربی بسیار گسترده شده است و توسعهٔ علوم بشری با گذر زمان و پیشرفت تجربه و رشد صنعت یک حقیقت است، تازگی مباحث تنها در جهات و حیثیات جزیی است.

امروزه حکمت و حتی فقه از شکل گذشتهٔ خود رنگ باخته است و عالمان و بزرگان علمی از تحصیل کمالات عینی و معارف حقیقی و علوم تجربی باز مانده و کم‌ترین موفّقیت را در این زمینه دارند تا جایی که نشست‌های علمی بدون همراهی عالمان اسلامی برگزار می‌شود؛ در حالی که روزی آنان مصدر تمامی دانش‌ها دانسته می‌شدند. حوزه‌های علمی امروز لازم است با مدیریت درست، از انزوای کنونی در فضای تولید علم خارج شوند و در رابطه با علوم انسانی و نیز تجربی همگام با مراکز علمی دنیا خود را شکوفا و به‌روز سازند و با استمداد از قرآن کریم ـ این تنها کتاب سالم آسمانی و کتاب تمامی دانش‌ها ـ و سنّت حضرات معصومین علیهم‌السلام در تمام زمینه‌های علمی با روش‌های تخصّصی و با هم‌اندیشی جمعی و تحقیقات میدانی گام بردارند تا شاید استقلال علمی و فرهنگی خود را دوباره باز یابند.

اتحاد با علم و عقل:

عالم است که علم را ایجاد می‌کند و عاقل است که خود عقل را ایجاد می‌کند. این گونه است که عالم و عاقل با فعل خود اتحاد ظهوری دارد؛ چرا که علم ظهور عالم و عقل ظهور عاقل است.

صاحب علم و معرفت:

اگر کسی در شب امتحان، کتاب دوست خود را بخواهد و او بگوید خود به آن نیاز دارد، خواندن وی می‌تواند علم باشد اما نور و معرفتی در آن نیست ولی اگر کتاب را با وجود نیازی که خود دارد به وی دهد، چنین کسی هم علم دارد و هم صاحب نور و معرفت است و علم او خالی از حقیقت نیست و مغزای واقعیت را داراست.

علم فردی و جمعی:

کسب دانش امری فردی است یا گروهی؟ آیا دانش را باید فرد فرد دنبال کرد یا به صورت گروهی؟ آیا می‌توان دانش اندوزی را اجتماعی کرد، و در اصل، آیا تحصیل دانش امری اجتماعی است یا فردی یا هر دو باید با هم باشد؟ دانش پیشینه‌ای طولانی و دراز در تاریخ بشر دارد. اگر انسان بخواهد در موضوعی تحقیق نماید، باید نخست پیشینه و دانش موضوع بحث را بشناسد. تاریخی که گاه به هزاران سال پیش باز می‌گردد. هر کتابی که نوشته شده است؛ هرچند برای هزاران سال پیش باشد با توجه به سلسله‌وار بودن دانش و این‌که هر تغییری تنها در شکل ظاهری و صوری آن دانش است. در هر علمی باید موضوع و مبنای خاص را در دست داشت و مستدل سخن گفت و به‌طور معمول، مادهٔ اصلی علم از افراد مختلف گرفته می‌شود و بعد از ترکیب آن، علم و مطلب جدیدی آماده می‌گردد و به بازار ارایه می‌شود. به جهت فلسفی امکان ندارد شخصی بدون اطلاعات قبلی و علوم گذشتگان و بدون هیچ‌گونه پیش‌فرضی، علمی را تدوین یا تأسیس نماید. در این زمینه دست‌کم وی باید واژگان را از دیگران فرا گرفته یا آن را در مدرسه‌ای آموخته باشد.

برای تدوین علم و نوآوری در دانش به افرادی نیاز است تا آن علم اجتماعی باشد و در خود علم نیز نیاز به اجتماع هست؛ زیرا علمی که درون یک فرد قرار دارد به تنهایی شکوفا نمی‌گردد و دردی از جامعه دوا نمی‌کند. در صحنهٔ جامعه و تبادل و گفت و گو و بحث علمی میان افراد است که دانش شکافته می‌شود وگرنه اگر فرد تنها باشد، علم او به سرعت خاموش می‌شود و یا دست‌کم در مرحلهٔ ظهور خاموش می‌گردد.

تفاوت علم با معلومات:

تعریفی که ما از علم ارایه می‌دهیم، با تعریف منطقی علم متفاوت است. دانش منطق، علم را امری کلی می‌داند؛ در حالی که این معلومات است که کلی است و علم همواره جزیی، حقیقی و خارجی است و از سنخ اکتشاف، ابتکار، ایجاد و انشاست و آن‌چه به عنوان اِخبار فرا گرفته می‌شود، تمام معلومات و از زمرهٔ امور املایی است. این انشاست که ایجاد می‌آورد و معلومات ابداع ندارد و از سنخ فن، مهارت و محفوظات است.

معلومات از سنخ تصورات است؛ اما علم، قدرتِ ابداع و ایجاد و توان انشا و خلاقیت و به تعبیر فقیهان، نیروی اجتهاد و کشف است. علم، نوری است که با آن می‌توان به کشف معلوم نایل آمد و نتیجه‌ای تازه را ابداع کرد.

دانش منطق، علم را بر دو قسم تصوری و تصدیقی می‌داند؛ در حالی که تصورات «علم» نیست، بلکه «معلومات» است و تقسیم یاد شده، درست نمی‌باشد. مبادی و مقدمات اجتهاد نیز از این باب که تمامی، اموری تصوری است، جزو علم نیست و تمامی فن است و علم تنها بر تولید اجتهادی قابل تطبیق است. هیچ گاه از معلومات، محفوظات و داشتن انباشته‌ای از عقاید، افکار و اقوال دیگران و بیان طوطی‌وار آن، قدرت استنباط و اجتهاد زاییده نمی‌شود. کسی که انبانی از معلومات حفظ کرده، و محفوظات را بر دوش دارد و آن را در درس یا بر منبر هزینه می‌کند «حافظ معلومات» است، نه «عالم نوآور و خلاق».

برای راه یافتن به توان خلاقیت، نوآوری و اجتهاد، باید زیر نظر استاد کارآزموده تمرین‌هایی مداوم داشت تا آن قدر صفا یافت و صافی گردید که دریادل شد و حتی دل را از دست دل گرفت و قدرت مهار ذهن و کنترل نفس را در دست داشت. چنین نفسی است که می‌تواند به مدد تصورات سالم و بدون دخالت و تصویرگری خیال، به تصدیقات علمی راه یابد و یافته‌هایی درست و صادق داشته باشد.

علم، اطمینان و قدرت می‌آورد؛ در حالی که معلومات با ضعف و ظن یا شک همراه است. معلومات مانند استخری از بلور با آب بسیار شیرین است که اگر اندکی مُرکب داخل آن ریخته شود، آب استخر رنگ می‌بازد و با افتادن کم‌ترین زباله‌ای درون آن، فاضلاب می‌گردد. معلومات این‌گونه است و به یک تلنگرِ شک و شبهه از بین می‌رود؛ اما علم مانند کوه، صحرا، بیابان و دریاست که هر چه بر آن پا گذاشته شود و هرچه بر آن از لجن‌های شک و شبهه ریخته شود، نمی‌شود آن را آلوده کرد.

تفاوت‌های علم دینی با فن دینی و مغالطات آن:

جامعهٔ روحانیت، زبان دین دانسته می‌شود. مشروعیت این جامعه، به قدرت فهم مرادِ شارع و ترجمانی آن است. کشف مراد شارع و انشای آن در قالب حکم یا گزارهٔ علمی، نیازمند استناد درست است تا روحانی بداند آن‌چه می‌گوید «دین» است و از غیر دین نمی‌گوید. تفاوت عالمان شیعی با دیگر عالمان و دانشمندان نیز در همین نکته نهفته است که عالم شیعی نمی‌تواند از خود چیزی بگوید؛ بلکه باید نظری را بگوید که ترجمانِ مراد شارع است؛ اما دیگر عالمان، خود را هم‌چون معصوم، اصل می‌دانند و از خود نظریه‌پردازی دارند و نسبت به دین الهی تعهدی ندارند.

اگر پنداشته شود کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت، پرداختن به اموری ظاهری و صوری و تحصیل علم و سبقت‌گیری در دانش است ـ آن‌گونه که در تمامی مراکز علمی رایج بوده و امری عقلایی است ـ اشتباه است؛ زیرا جامعهٔ روحانیت از تبار پیامبران است و علوم مدرسی رایج، که هم‌اکنون در کشورهای کفر رونق بیش‌تری دارد، ارتباطی میان آنان و پیامبران الهی علیهم‌السلام ایجاد نمی‌کند؛ بلکه دانش آنان باید با وحی و عصمت انبیای الهی مسانخت داشته باشد و آنان توان کشف مراد شارع را داشته باشند. این هم‌سنخی، از ملکهٔ قدسی و قدرت صیانت نفس به دست می‌آید که از آن به اجتهاد و عدالت تعبیر می‌شود و روحانی را برای کشف مراد شارع توانمند می‌سازد. چیزی که جامعهٔ روحانیت را از همراهی با خردگرایی جمعی و رأی اکثریت جدا می‌کند، تخصص علمی روحانیان و توان تولید علم دینی از طریق داشتن ملکهٔ قدسی است تا به نظرگاه دین الهی راه یابند. برای همین است که اجتهاد نمی‌تواند شورایی باشد و فتوا باید توسط شخص انشا شود، نه جمع؛ شخصی که مورد عنایت ویژهٔ حق تعالی است؛ وگرنه در صورتی که این امتیاز نباشد، جامعهٔ روحانیت، نهادی علمی مانند دیگر نهادهای علمی و اجتماعی می‌شد و میان این مرکز با دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها تفاوتی نبود.

فهم دینی، برخاسته از روش انبیای الهی علیهم‌السلام و تابع نظام معرفتی آنان است و با نظام آموزشی و تعلیمی رایج در مراکز علمی تفاوت بنیادین دارد.

همان‌طور که انبیای الهی، نظامی گزینشی و عنایی دارند و آنان افرادی برگزیده هستند که به خیر و عنایت خاص خداوند رسیده‌اند، اجتهاد نیز که تخصص ویژهٔ جامعهٔ روحانیت است، فصل مقوّمی دارد که از آن به «ملکهٔ قدسی باطن» تعبیر می‌شود. ملکهٔ قدسی امری اعطایی و تابع عنایت خاص خداوند است که اکتساب و تحصیل، تنها زمینه و بستر برای بارش آن رحمت خاص را فراهم می‌کند؛ بدون آن که ملازمهٔ دایمی و ضروری با آن داشته باشد و البته نشانهٔ آشکار آن توان تولید تازه‌های علمی است که هیچ یک از علوم موجّه، توان مخالفت با آن را نداشته باشد و سازگاری آن را با داده‌ها درست خود بپذیرد.

آنان که قرار است به اجتهاد بر مدار ملکهٔ قدسی برسند، برگزیدگان خداوند در هر عصر هستند. چنین نیست که هر کسی توفیق طلبگی و اجتهاد را بیابد. گاه چند صد سال نماز و صفای پدران و مادران در هم متراکم می‌شود تا خداوند، طلبگی را رزق یکی از فرزندان نماید و خداوند که حسابگر ماهری است، هوس طلبگی را به جان و دل جوانی می‌اندازد و او را بر می‌گزیند تا وی را در پرتو عنایت خاص خود به ملکهٔ قدسی وصول دهد. چنین نیست که مجتهد قدسی، خود به سوی این دیار حرکت نموده باشد؛ بلکه این اختیار خداوند است که یکی یکی ـ و نه گروه گروه ـ این قدیسان روزگار را بر می‌گزیند و هر یک از این قدیسان به دستِ با درایت و پر حکمت خداوند متعال برای امر مهم اجتهاد برگزیده شده‌اند.

ملکهٔ قدسی، استعدادی موهبتی در باطن است و امری تحصیلی نیست. استعداد سلوک به هیچ وجه اکتسابی و جبران‌پذیر نیست. باید زمینه‌های معنوی در لقمه، نطفه، ژن، زمان و مکان و دیگر خصوصیات فرد باشد تا در پرتو راهنمایی‌های مربی کارآزموده، به این ملکه نایل گردد. آنان با رعایت شرایط تقواست که تعالی و معرفت می‌یابند؛ همان‌طور که به صورت تعلیلی می‌فرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»( بقره / ۲۸۲). ملکهٔ قدسی به هیچ وجه آموزشی و تحصیلی نمی‌باشد و چنین نیست که کسی درس بخواند و به ساحت آن راه یابد. باید این استعداد را به صورت خدادادی داشت. استاد و نسخه‌های وی، تنها در جلا دادن به این گنج پنهان مؤثر است؛ اما آن را پدید نمی‌آورد. گزینش طلاب باید در دست مربیانی کارآزموده باشد که بتوانند این استعداد باطنی را کشف نموده و منش‌های طبیعی افراد را مورد شناسایی قرار دهند.

گرچه رشته‌های دانشگاهی معارف، با علوم حوزوی همنام و هم‌سنخ است و گزاره‌های مشترکی دارد، ولی نظام دانشگاه نظام استادمحور نبوده و تربیت انبیای الهی علیهم‌السلام را در خود ندارد. حوزه‌ها نیز اگر از نظام استادمحور دور افتاده باشند، سرنوشت دانشگاه‌ها و مراکز علمی و پژوهشی را دارند. فلسفهٔ حوزه‌های علمی، تربیت مجتهد است و مجتهد از تبار انبیای الهی می‌باشد. آن‌چه حلقهٔ ارتباط دهندهٔ مجتهد با پیامبران الهی علیهم‌السلام می‌باشد، ملکهٔ قدسی است که وی در تولید علم و اجتهاد خود از آن مدد می‌گیرد. این ملکه تنها در نظام استادمحور قابل وصول است. علوم رایج مدرسی، شباهت تمام با نظام علمی هم‌سنخ با نظام انبیای الهی دارد و همین امر سبب بروز این مغالطه شده است که نظام فعلی روحانیت تابع نظام انبیای الهی است؛ ولی در حقیقت چنین نیست؛ زیرا روح حیات‌بخش آن نظام ـ که ملکهٔ قدسی باشد ـ در این نظام تعبیه نشده است. گاه عالمانی دینی هستند که تمامی آیات قرآن کریم را حفظ می‌باشند، ولی تنها صاحب محفوظات و معلومات هستند؛ در حالی که قدرت تولید علم دینی، بر مدار محفوظات و معلومات نمی‌باشد؛ بلکه تابع حصول ملکهٔ قدسی است و آن‌چه عالمان معلومات‌مدار و حافظه‌محور می‌گویند، نظرگاه دین و مراد شارع دانسته نمی‌شود؛ هرچند جز از دین نگویند، مگر آن که راه تقلید بپویند و ادعای اجتهاد دینی نداشته باشند؛ بلکه تنها بخواهند مبلّغ دینی باشند که صاحبان ملکهٔ قدسی هر زمان، داده‌های آن را استنباط می‌کنند.

نظام آموزشی دانشگاه، که نظامی وارداتی و تحفهٔ غربیان است، تمامی علوم انسانی را به فن و مهارت تبدیل کرده است و اهل آن به علم، به چشم مکانیکی نگاه می‌کنند که نقشهٔ آن در حافظه جای می‌گیرد و ذهن آنان نیز به تبع فن شدن علم ـ که از آن به معلومات و محفوظات تعبیر می‌شود ـ مکانیکی و خشک گردیده است. علم دینی اگر تنها فن و قدرت حفظ معلومات باشد، هیچ گونه خودسازی‌ای در آن نیست و تمام عملیات آن برای دیگران و بر روی دیگری انجام می‌شود؛ برخلاف علم دینی که مجتهد، باطن خود را می‌کاود تا به تولید علم برای عمل خود دست یابد.

تولید علم دینی با انفجار درون و باطن همراه است؛ ولی ذهن افرادِ درگیر با مهارت دینی ـ که دین را موضوع خود دارد ـ دچار فشار مکانیکی تحلیل‌های علمی می‌شود و به خشکی می‌گراید؛ به‌طوری که گویی نسبت به دنیای معنویت و محبت، آشنایی ندارد و تنها در پی «امتحان» و «آزمون» یا «تجسس» است.

احضار معلومات ذهنی، از قدرت انشا خالی است و به صرف اخبار بسنده می‌شود. انباشته‌های ذهنی و معلومات، چون بختکی بر پنجرهٔ دل مدعیان علم صوری و ظاهری می‌افتد و آن را از تابش نور ملکهٔ قدسی ـ که قدرت انشای علم می‌آورد ـ باز می‌دارد. چنین نظامی نه تنها نسبت به نظام تعلیمی انبیای الهی بی‌تفاوت است و تبارگرایی آنان را تأمین نمی‌کند، بلکه با آن در تعارض و ناسازگاری است و جویندهٔ دانش را از مسیر اجتهاد دینی باز می‌دارد و معلوماتی که از علم دینی دارد، برای او در سطح یک فن باقی می‌ماند. جمع کردن علمی که از سنخ فن است و در آن نور الهی نباشد، به‌جای آن که از مبادی حصول ملکهٔ قدسی گردد، حجاب راه می‌شود و تنها بر کبر، غرور و گمراهی آدمی و غفلت و قساوت می‌افزاید. علم، آن است که به عنایت خاص اعطا می‌شود و قدرت اجتهاد، تولید و ابداع می‌آورد. وجه امتیاز حوزه از دانشگاه و دیگر مراکز علمی و تحقیقاتی، در همین نکته است. حوزه‌های علمیه باید طلبه‌ای را پرورش دهد که شبیه انبیای الهی باشد و قدرت وحی و الهام تنزل یافته را ـ که ملکهٔ قدسی است ـ در او زنده نماید؛ نه آن‌که بخواهد موسیو و پرفسوری تحویل جامعه دهد که علم دین را در قالب فن و بدون وضو تحقیق می‌نماید و در امور معنوی ریشه‌ای ندارد و کسی او را به نام عالم ربانی نمی‌شناسد. استنباط و اجتهاد منحصر به در دست داشتن مبادی و علوم مقدماتی نیست و افزون بر آن، باید ملکه‌ای قدسی داشت تا اجتهاد، محقَّق شود. اجتهاد در حوزه‌های علمی، یک فوت دارد که آن را دینی و الهی می‌سازد؛ وگرنه هر کاسه‌ای که ساخته شود، ترک بر خواهد داشت. یک کمونیست نیز می‌تواند علوم اسلامی را فرا بگیرد؛ اما چون ملکهٔ قدسی در وجود او نیست، آن‌چه را که فرا گرفته است، از یک فن و مهارت فراتر نمی‌رود و تحقیقات وی دینی نیست و نمی‌شود آن را به دین و خداوند نسبت داد. علم دینی و اجتهاد یک فن نیست؛ بلکه از سنخ علم و نیازمند انشا به مدد ملکهٔ قدسی است.

مغالطهٔ اخذ حجیت معلومات به‌جای حجیت علم:

اهل مهارت دینی، از دانش‌ها و به تعبیر بهتر، از معلومات بسیاری برخوردارند و فنی مشابه علم انبیای الهی دارند و همین شباهتِ کاری است که آنان را از مجتهدان و صاحبان علم دینی، دانشمندتر می‌نمایاند. برخی از آنان که حتی نَمی از آب حیات‌بخش و روح‌افزای علم دینی بر لوح وجودشان نخورده است، قلب سخت و خشنی پیدا می‌کنند و کثرت معلومات چون با مدد ملکهٔ قدسی در آنان همراه نیست، دلی سنگین از آنان می‌سازد. اهل مهارت دینی، بسیار می‌شود که در دام مغالطهٔ اشتراک گرفتار می‌آیند و حجیت معلومات خود را بر حجیت علم دینی ترجیح می‌دهند و آن را با این، به زمین می‌زنند.

داشته‌های فن دینی به گونه‌ای است که آنان را به ظاهر می‌کشاند و از معنا و حقیقت دور می‌سازد. شاغل به فن دین، از همان نخست می‌خواند تا حفظ کند و یاد می‌گیرد تا آموزش دهد؛ هرچند گزاره‌های ذهنی وی چنان مانده باشد که پلاسیدگی آن به تعفن رسیده باشد. صاحب مهارت دینی، ممکن است کتاب در «معاملات» بنویسد و برای نگارش آن چندین سال زحمت بکشد، اما خود چون دستی در معامله ندارد، حتی به یک سطر آن نیز عمل نمی‌نماید؛ برخلاف عالم دینی که نه می‌نویسد و نه ضبط می‌کند و تنها می‌شنود تا مصرف نماید و آن را برای خود عملیاتی گرداند و تنها کار می‌کند و فقط یک کار را نیز انجام می‌دهد و تا می‌تواند اشتغالات و کثرات را از خود دور می‌دارد و بر مداری می‌رود که حق‌تعالی برای او تعیین کرده است. عالم غیر دینی فقط معلومات و اطلاعات دارد، نه علم. ماهر در مهارت دینی، می‌خواند تا آن را به دیگران برساند و برای خود سِمت پیام‌آوری و خبررسانی قایل است و نیازهای وی پیش از آن که نفسی باشد، غیری است و او بیش از آن که درد خود داشته باشد، به دیگران می‌اندیشد. او بسیار می‌خواند و امور آموختنی وی کم‌تر برای او کارایی دارد و آن را بیش‌تر هزینهٔ دیگران می‌نماید و ذات اولی امور تحصیلی او خاصیت إرائگی دارد تا بهره‌وری نفسانی. مهارت دینی، کثرت‌آور است و همین کثرت است که او را به بی‌دردی و پرکاری سوق می‌دهد.

مهارت دینی، بزم‌آرایی دارد و عالم را به رزم می‌آورد و کثرتی پیش‌افزایشی بر جان او می‌اندازد و بار وی را سنگین‌تر می‌نماید و او را به جامعه می‌کشاند و شکوه حضور اجتماعی او را پررونق می‌سازد؛ در حالی که مظاهر دنیایی برای صاحب ملکهٔ قدسی دلربایی نمی‌کند. وی مانند محتضر می‌ماند که همواره آن سرا و مرگ را پیش چشم دارد. چنین کسی نه دل و دماغی و نه حال و هوایی برای عافیت دارد و البته نشاط کامل دارد برای انجام کاری که‌حق تعالی به آن اشاره می‌کند. آنان که دین را به شکل فن می‌آموزند به علم خود ارزش اولی و اصالی می‌دهند و در پی علم‌اند و به عمل نمی‌گرایند و عمل خود را تنها بر اساس علم جزیی خویش ـ که آن را از سطور کتاب‌های متفاوت به دست آورده‌اند ـ تنظیم می‌نمایند. علم برای آنان به یک فن تبدیل شده است و البته به همان میزان نیز ارزش دارد، اما مشکل از جایی شروع می‌شود که فن دینی به جای علم دینی بنشیند و آن را ادعا داشته باشد. صاحبان فن دینی، ظاهر تمامی وحی را در دست دارند و کلمات خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام را می‌شناسند؛ اما نمی‌توانند از آب شیرین و گوارای این اقیانوس عظیم، جرعه‌ای بنوشند؛ برخلاف صاحب ملکهٔ قدسی که اهل معنا و اقتدار است و البته از این اقیانوس، جرعه‌ها و جام‌ها برداشته و خود به جایی رسیده که چون چشمهٔ کوثر، منبعی جوششی یافته است که می‌تواند هر تشنه‌ای را با گوارای وجود خود، از شادمانی و نشاط سیراب سازد و روح زندگانی پر امید و دور از ملال و خستگی را به او ارزانی دارد.

آنان که در پی فن دین هستند، می‌خواهند هر چیزی را بدانند و هر دانشی را داشته باشند. چنین کسانی چون کودکی لوس هستند که هرچه را می‌بینند، می‌خواهند. کسی که مهارت دینی می‌خواهد، اثر تدریجی آن را بر خود می‌یابد؛ اما اجتهاد و صاحب ملکهٔ قدسی شدن، صبوری می‌خواهد و بعد از سال‌ها زحمت و ممارست و تلاش برای جراحی خود زیر نظر استاد، ناگاه اجتهاد نقش می‌بندد و قدرت تولید علم در باطن رخ می‌نماید؛ کاری که زمان بسیار و حوصلهٔ فراوان می‌طلبد تا به ناگاه، دری باز شود و لحظه‌ای با ده‌ها سال تلاش برابری نماید. مهارت دینی از مقولهٔ امور تدریجی است؛ ولی علم دینی، امری دفعی است که البته پیش‌زمینه‌های آن به تدریج شکل می‌گیرد. در باب مهارت دینی، مقدار کارِ هر روز روشن است؛ ولی باب علم دینی این گونه نیست و گاه سال‌ها باید بر وجود خود کوبید، به‌گونه‌ای که گمان می‌شود وی در جا می‌زند؛ در حالی که به‌ناگاه دری باز می‌شود. البته ممکن است پس از سال‌ها، وی رفوزه گردد. در مدرسه، چنین نیست و جویندهٔ دانش، هر روز به قدر همان روز، فرا می‌گیرد و کسی نمی‌تواند یک روزه، علم یک‌ساله را بیاموزد.

کسی که باب علم دینی را همانند باب مهارت دینی می‌داند و همان‌طور که برای یادگیری می‌خواند، برای اجتهاد دینی نیز می‌آموزد، در اشتباه است! با تحصیل می‌توان علم دین را به فن تبدیل کرد و فن دین را آموخت، ولی نمی‌توان مجتهد دینی گردید؛ همانند ادیبی که ممکن است قوانین شعری را به‌درستی بداند، ولی خود از سرودن بیتی شعر ناتوان باشد؛ هرچند داشتن علوم اکتسابی از مبادی اجتهاد است و برای آن لازم می‌باشد، اما تمامی این علوم اکتسابی امری مقدمی و آلی برای داشتن علم دینی است؛ در حالی که در فن دینی، برای نمونه، تبحر در دو دانش فقه و اصول، غایت آن می‌باشد.

هم‌چنین شک ماهر دینی، سبب رشد علم وی می‌شود؛ در حالی که شک عالم دینی، سبب سقوط او می‌گردد؛ زیرا شأن بشری بر ملکهٔ قدسی او چیره شده، که شک در او راه یافته است.

کسی که می‌خواهد به اجتهاد دینی دست یابد، نباید خود را همانند دانشجوی دانشگاه بپندارد و بخواهد مشی مدرسی و نظام تعلیمی کتاب‌محور آن را داشته باشد. عالمان گذشته بر حصول اجتهاد دینی، سرمایه می‌گذاشتند که دریایی علم دینی را به صورت اعطایی می‌یافتند و وارث انبیا می‌شدند؛ در حالی که عالمان امروز، بیش‌تر در پی مهارت دین و فن هستند و حوض و استخر می‌گردند؛ البته اگر به استکبار نفس دچار نیایند و جلبک آن نشوند.

علم دین هیچ گاه به خدمت پول و رشوه در نمی‌آید؛ اما مهارت دینی را می‌شود خرید و می‌شود عالمی را به خدمت تعلیم خود گرفت. در مدرسهٔ مهارت دینی، به صرف نشستن در کلاس، می‌توان فن دینی را آموخت؛ هرچند رابطه‌ای نیکو با استاد وجود نداشته باشد. در آن مدرسه هر دانش‌آموزی پذیرفته می‌شود و گزینش در آن راه ندارد؛ بلکه همه را ملزم به فرا گرفتن دانش و سوادِ خواندن و نوشتن می‌نمایند و امری عمومی، فراگیر، عادی و کلان است؛ اما علم دینی، امری خصوصی و جزیی است. مدرسهٔ مهارت دینی، امری تحصیلی و اشتغالی ضروری و راهی عمومی و میسور برای همگان است و موفقیت تمامی ورودی‌های آن، غالبی است و به طور نوعی نمی‌شود کسی درس بخواند و چیزی فرا نگیرد؛ اما علم دینی ـ که وابسته به ملکهٔ قدسی و اجتهاد دینی است ـ تنها در زمینهٔ مبادی اکتسابی، تحصیلی، عمومی و همگانی است؛ ولی پیمودن آن تکلیفی عمومی نیست و تنها تکلیفی بر عهدهٔ افراد برگزیده است و در مورد آنان که توان اجتهاد و ملکهٔ قدسی به آنان اعطا می‌شود، تعین می‌یابد. راه علم دینی، راه انبیاست و مَرکب آن، ملکهٔ قدسی اعطایی است.

مهارت دینی با آن که می‌تواند دین را موضوع تحقیق خود قرار دهد، ولی علم دین را به فن تنزل می‌دهد و آن را به نعشی مرده تبدیل می‌کند که روح و حیات در آن نیست. ممکن است مهارت دینی، مراتب نفس و روح را برشمرد و آن را آکادمیک سازد، ولی متخصص آن ـ که فقط معلومات دارد و نه مرتبه‌ای را طی کرده و نه روحی دیده است ـ از ترسوترین و بزدل‌ترین افراد باشد و این علم خاصیتی برای او نداشته باشد. انبیای الهی هیچ گاه آموزه‌های وحیانی را مدرسی نساختند و آن را به نعش مرده و به فن تبدیل نکردند و حوزهٔ معلومات و محفوظات برپا ننمودند؛ بلکه شاگردان انبیای الهی، قدرت تولید علم و آزمایش آن را درون خود پدید می‌آوردند و تحقیقات علمی در باطن خود داشتند.

ما تفاوت علم دینی با فن دینی را در این‌جا به دلیل اهمیت موضوع خاطرنشان شدیم و ارزش اصالی و اولی را به علم دین دادیم و تولید علم دینی را کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت دانستیم و از معایب فن دین بسیار گفتیم؛ زیرا به‌صورت معمول، مورد غفلت قرار می‌گیرد؛ ولی نباید پنداشت فن دینی به صورت کلی ناکارآمد است و هیچ ارزش مثبتی ندارد؛ بلکه فن دین ـ که تحقیق بر محفوظات و معلومات است و داده‌های علم دینی را به فن تبدیل می‌کند ـ از سنخ تقلید است و این تقلید می‌تواند بذر تحقیق را در باطن بکارد تا در پرتو بارش عنایت خاص خداوندی و اعطای ملکهٔ قدسی، بارور شود و به اجتهاد تبدیل گردد.

فن داشتن معلومات، ظهور علم است و احاطه بر این فن، از مبادی ورود به ساحت اجتهاد می‌باشد و طلبه در ابتدای امر، ناچار است با فن علم دینی آشنا شود و آن را به عنوان مبادی در اختیار داشته باشد و اجتهاد بدون آن شکل نمی‌پذیرد؛ ولی آگاهی بر فن علم دینی، به معنای اجتهاد نیست و شرط لازم آن است، نه شرط کافی.

آموزشی ساختن علم دینی، نیازمند تبدیل آن به معلومات و فن است؛ ولی آموزش فن علم دینی همانند به دست دادن ماهی آماده است، نه آموزش ماهی‌گیری و دادن تور و قلاب. فرا گرفتن معلومات، نوعی تکدی‌گری از صاحب علم است. احاطه بر معلومات، مانند حفظ بودن اشعار دیگران است؛ اما صاحب علم بودن، نیازمند داشتن قلب و همانند توان شاعری است. ما در این‌جا نمی‌گوییم باید آموزش معلومات را متوقف کرد و به سراغ تربیت عالم رفت؛ بلکه آموزش معلومات و حفظ آن‌ها شرط لازم و از مبادی است، ولی نباید فن علم دینی به جای علم دینی بنشیند و علوم تحصیلی و اکتسابی، توان اجتهاد دانسته شود؛ در حالی که اجتهاد توان تولید علم است و از معلومات در حد امر مقدماتی بهره می‌برد و باید از این فنِ اِخباری گذشت تا به علم دینی، که انشایی و تولیدی است، به توفیق حق و عنایت خاص او ـ که البته ملازمتی ضروری با هم ندارد ـ نایل آمد. فن حفظ و استحضار معلومات، باید با مقام قلب و صفای نفس درگیر شود و به مدد ملکهٔ قدسی به حد تولید دانش برسد تا هویت حقیقی علم را داشته باشد و اگر به این حقیقت نرسد، خاصیت تقلید را دارد. تقلید می‌تواند اعتقاد بیاورد و به معرفت تبدیل شود؛ ولی معرفت یا علم حاصل از آن، بسیار نازل است و خاصیت علم حقیقی را به صورت نازل می‌یابد؛ ولی هرچه باشد تقلید است و نمی‌شود نام اجتهاد بر آن نهاد. چنین تقلیدی برای تبلیغ داده‌های مجتهد و گزاره‌های دینی میان افراد ساده و سطحی‌اندیش و عموم مؤمنان ـ که با تقلید به اعتقاد می‌رسند و در پی تحقیق نمی‌باشند و فن دینی را می‌طلبند ـ مناسب است. فن دینی را باید با توجه به تفاوت مرتبهٔ هر یک از گروه‌های خواهان رده‌بندی کرد و آموزشی ساخت و ارزش و جایگاه حقیقی آن را پاس داشت.

اگر میان علم دینی با فن دینی خلط نشود، صاحبان علم، از حافظان معلومات بازشناخته می‌شوند و تولیدات علمی به صاحبان آنان مستند می‌گردد؛ به‌ویژه اگر تولید علم در پایگاهی شناسهٔ تولید بیابد و به نام صاحب آن ثبت شود. حوزه اگر پیشرفته باشد، با سامان دادن پایگاه الکترونیکی، این مهم را محقق می‌سازد و گزاره‌های علمی تولید شده را به نام صاحبان آنان به ثبت می‌رساند و با فراهم آوردن زمینهٔ تطبیق و تحقیق میان داده‌ها و نقد عالمانهٔ آن‌ها، مانع بسیاری از سوء استفاده‌ها می‌شود و مسیر برای تشخیص مجتهدان و عالمان حقیقی نوآور از حافظان علم، هموار می‌شود و نظام تعیین مرجع، شایسته‌سالاری را تجربه می‌کند.

در روش‌شناسی فهم دین، باید به این نکتهٔ کلیدی توجه داشت که اجتهاد دینی ـ که کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت است ـ از سنخ علم است، اما داده‌های مجتهد در قالب معلومات، از سنخ فن می‌شود و حوزه، نخست باید عالم دینی تربیت کند و استفاده از فن دین تنها در مرحلهٔ آموزش و تبلیغ است که مهندسی می‌شود ،نه در مرحلهٔ تولید علم دینی که البته نیاز به استادمحوری دارد. اگر دین و گزاره‌های علمی و فنی آن به اندام انسانی تشبیه شود، علم دینی حکم اعضای رئیسی، و فن دینی حکم اعضای غیر رئیسی را دارد. کسی که می‌خواهد به اجتهاد دینی برسد، همانند آن است که عضو رئیسی وی در حال هوشیاری، مورد جراحی قرار می‌گیرد و درد دین را می‌یابد؛ اما آن که می‌خواهد به فن دینی برسد و معلومات و اطلاعاتی از دین داشته باشد، همانند جراحی بر عضو غیر رئیسی نعشی مرده یا کالبدشکافی آن است که نمی‌تواند حقیقت و درد دین را لمس کند.

کشف مراد حق تعالی، نیاز به ارتباط خاص با خداوند دارد و این ارتباط، از طریق اجتهاد و عدالت صورت می‌گیرد، که دست‌کم باید ملکهٔ قدسی را با خود داشته باشد. دقت شود که گفتیم داشتن ملکهٔ قدسی به صورت ضروری به معنای داشتن ولایت نیست و ملکهٔ قدسی، هرچند عنایت خاص خداوند را می‌خواهد، ولی اعطای ولایت، شرایط سخت‌تری دارد و عنایت خاص الخاص را می‌طلبد که به صورت محبوبی یا محبی به بندگان خاص الخاص اعطا می‌گردد.

کسی که ملکهٔ قدسی دارد و به اجتهاد رسیده است، به دلیل توان صیانت نفس، محافظه‌کار، مصلحت‌گرا، سودانگار و منفعت‌طلب نمی‌شود و بر اساس خواسته‌های نفسانی، حلالی را حرام یا حرامی را حلال نمی‌سازد و خداوند را در هر حکمی که می‌دهد، لحاظ می‌کند؛ برخلاف کسی که به صورت غیر واقعی ادعای اجتهاد دارد و ملکهٔ قدسی (توان صیانت نفس، که از ناحیهٔ خداوند موهبت شده است) در او نیست. چنین کسی اگر قدرت نفوذ اجتماعی بیابد، به دلیل نداشتن ملکهٔ قدسی، یا به دیکتاتوری رو می‌آورد و در محدودهٔ نفوذ خود محیطی استبدادی و اختناق‌آمیز پدید می‌آورد یا چهرهٔ مردمی به خود می‌گیرد و در پی آن است که مردم را از خود راضی کند؛ هرچند باطن پاکی ندارد، که در این صورت بر مشی عقلایی رایج سیر می‌کند؛ ولی به هر حال، وی با آن که به نام دین، اِعمال ولایت و نفوذ می‌کند، ولی نه استبدادگرایی مجتهد قلابی و نه مردمی شدن او، هیچ یک وجاهت دینی و مشروعیت ندارد و وی در تمامی تصرفات ـ حتی تصرفاتی که به نفع مردم است ـ مسؤول می‌باشد و ذمهٔ وی مشغول می‌گردد و روز قیامت باید پاسخ‌گوی آن باشد و کار وی وقتی سخت‌تر است که برای حفظ موقعیت خود، خونی ریخته باشد که در آن صورت، اگر برای حفظ قدرت ظاهری خود به عناد و لجاجت با مردم ستیز نماید و ادعای حفظ ولایت داشته باشد، با اهل تابوت همنشین می‌گردد.

داشتن اجتهاد و ملکهٔ قدسی و قدرت صیانت نفس، نخستین پل ارتباطی جامعهٔ روحانیت با انبیای الهی علیهم‌السلام است و این جامعه را هویتی می‌بخشد که آنان را از تبار پیامبران علیهم‌السلام می‌گرداند؛ بلکه گاه می‌شود که برخی آنان از پیامبران پیشین برتر می‌گردند؛ چنان‌که در روایت است: «علماء أمتی أفضل من أنبیاء بنی اسرائیل»(۱).

  1. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص ۱۷۸٫

تبارشناسی روحانیان، سخنی دراز دارد؛ زیرا تمامی ویژگی‌های مشترک میان پیامبران الهی باید برای جامعهٔ روحانیت نیز ثابت باشد تا قابل انتساب به اولیای دین گردند؛ وگرنه با نبود یک وصف، در انتساب آنان خلل وارد خواهد شد. در این‌جا، به دلیل اهمیت موضوع، نتیجه تابع اخس مقدمات است و همین ویژگی‌هاست که آنان را از دیگر عالمان و جوامع علمی ممتاز می‌گرداند. برای نمونه، تمامی پیامبران در نظامی گزینشی و عنایی، برای پیامبری انتخاب شده‌اند و ما در این کتاب از این نظام برای روحانیان به عنوان «ملکهٔ قدسی موهبتی از ناحیهٔ حق تعالی» یاد کردیم، که تنزیلی از نظام عنایی و گزینشی حق تعالی در رابطه با انبیا علیهم‌السلام می‌باشد. صداقت و راستی ـ که اصلی محوری برای برگزیده شدن است ـ از الزامات روحانی شدن است. توحید و یکتاشناسی رسولان الهی علیهم‌السلام که به تفاوت مرتبه در تمامی آنان وجود دارد، هدف برای جامعهٔ روحانیت است. نداشتن استقلال و واسطه بودن در رساندن پیام الهی (که ما از آن به مقام ترجمانی شریعت یاد کردیم و در شرط اجتهاد دخیل است) و نیز ایمان و تقوا که در ظرف عدالت جای می‌گیرد، صالح‌تباری روحانیان، که از آن در جای خود گفتیم، تعطیل‌ناپذیری نبوت انبایی (که با نبوت تشریعی تفاوت دارد و برآمده از ولایت محبی یا محبوبی است) از ویژگی‌های مشترک میان پیامبران الهی و جامعهٔ روحانیت است. هم‌چنین روحانیان باید همانند پیامبران، پدران دل‌سوز امت باشند.

پی‌آمد مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی:

گفتیم روحانیت دارای نفوذ مردمی و مقبولیت و محبوبیت است، نه به‌خاطر آن که در هر کاری که شأن گروهی از مردم است، دخالت دارد و پیشتاز است و نه به خاطر آن که سبب رشد اجتماعی و توسعهٔ روابط عاطفه‌آمیز می‌شود (که چنین نقش‌هایی را برخی ارگان‌های خیریه و مردم‌نهاد نیز دارند) و نه به خاطر تولید علم مجرد و محض، بلکه آن‌چه به روحانیت ارزش والای اجتماعی داده است، توان تولید علم دینی می‌باشد که مقبولیت آن را دینی و اعتماد مردمی را مذهبی و الهی ساخته است. توان تولید علم دینی نیز به تبع تخصص در اجتهاد و دارا بودن ملکهٔ متناسب عدالت (ملکهٔ قدسی) می‌باشد.

مقبولیت مردمی روحانیت در دو زمینه است: یکی مقبولیت علمی؛ اما نه علم مجرد، بلکه به سبب آن که تخصص در ترجمانی دین و واسطهٔ نقل گزاره‌های وحیانی از خداوند و حضرات معصومین علیهم‌السلام دارند. و دیگری مقبولیت تقوایی و صفانهادانه‌ای است که آنان را امین مردم ساخته است. البته امانت و تقوای آنان در مرتبهٔ نازلی نسبت به حضرات معصومین علیهم‌السلام قرار دارد و برای همین است که امانت در مورد حضرات معصومین علیهم‌السلام به عصمت، و در مورد عالمان دینی، به عدالت تعبیر می‌شود و میان این دو، تفاوت میان محدود و نامحدود است و نمی‌شود تمامی شؤون حضرات معصومین علیهم‌السلام را با اطلاقی که دارد، برای آنان ثابت دانست؛ بلکه هر گونه شأنی بر مدار اجتهاد و عدالت آنان و به تناسب آن و تنزلی که نسبت به علم لدنی و عصمت حضرات معصومین علیهم‌السلام دارد، برای آنان لحاظ می‌شود.

این دو شعبه از مقبولیت اجتماعی، بیان‌گر موقعیت والای اجتماعی روحانیت است و مشاغل اجتماعی آنان ـ مانند سخنرانی‌های عمومی، موعظه، طرف مشورت بودن، قضاوت، تعلیم، الگوی اخلاقی بودن، معاشرت و دعوت برای میهمانی، که نوعی ابراز محبت مردم به آنان است ـ تمامی برآمده از این دو سنخ مقبولیت است. داشتن تخصص علمی و امین بودن، روحانیت را یک پدیدهٔ مطلوب و محبوبِ اجتماعی ساخته است و هر یک از این دو نوع مقبولیت که آسیب ببیند، روحانیت به همان نسبت، نفوذ اجتماعی و محبوبیت خود را از دست خواهد داد. تخصص روحانیت ـ به‌ویژه در زمانی که دانش جامعه ارتقا یافته است ـ بسیار حایز اهمیت می‌باشد و آنان اگر نتوانند نقش پیشتازی را در عصر علم و تکنولوژی باز یابند، با رویگردانی مردمی مواجه خواهند شد. ارزش روحانیت بر مدار ارزش تولید علم دینی از ناحیهٔ آنان سنجیده می‌شود و اگر رکن تولید علم دینی در آنان فرو ریزد، رکن امین بودن به تنهایی نمی‌تواند پایگاه اجتماعی آنان را حفظ کند؛ زیرا هم امین بودن در جامعهٔ علمی، تابع تخصص است ـ و جامعه‌ای که تخصص‌محور است، با امانت‌داری نیز مواجههٔ تخصصی دارد و امانت‌داری کسی را که سواد چندانی ندارد، باور نمی‌کند و به آن دل نمی‌بندد ـ و هم امانت‌داری روحانیت برآمده از ملکهٔ قدسی آنان است. مقبولیت روحانیت به درستی علم دینی و پیشتازی آنان در دانش ـ آن هم دانش الهی ـ و به درستی عمل آنان باز می‌گردد. عمل درست نیز تابع معرفت درست و ملکهٔ قدسی است و اگر آنان نتوانند گزاره‌های معرفتی و باورهای صادق موجهِ برآمده از ملکهٔ قدسی را عرضه کنند، درستی عمل آنان نیز زیر سؤال می‌رود و مورد شبهه واقع می‌شود.

از زمان قاجار که مدارس جدید افتتاح شدند، مدارس و سپس دانشگاه‌ها، بخشی از علوم انسانی را به صورت فنی عهده‌دار گردیدند و با وارد کردن علوم غربی، مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی ایجاد کردند و متأسفانه این مغالطه با چیرگی ظاهرگرایان و انزوای عالمان حقیقی، به حوزه‌های علمی نیز رسوخ کرد. البته این مغالطه پی‌آمدی اجتماعی داشت و آن این که مقبولیت علمی روحانیت را اگر مورد هجمهٔ عمدی قرار نداده باشد، آن را به آزمون و سنجش عمومی کشیده است و فن دینی به قضاوت در مورد علم دینی نشسته است؛ از این رو، این مرکز علمی باید با تربیت نیروهای متخصص از درون خود (نه با وام گرفتن از نیروهای دانشگاهی که نظام آموزشی آن به‌طور کلی از سنخ علم دینی بیگانه است) این آزمون را پیش از آن که زمان از دست برود، با موفقیت بگذراند؛ وگرنه در پیشگاه قضاوت عمومی، نمرهٔ منفی خواهد گرفت. آزمونی که پاسخ‌های آن را باید از متن دین و به مدد اولیای الهی بجوید، نه از داده‌های وارداتی که با سنخ علم دینی غریبه است.

میدان رقابت دانشگاه‌ها با حوزه‌ها، میدان رقابت میان فن دینی با علم دینی است و این نکته‌ای است که از همان ابتدا مورد غفلت قرار گرفت و مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی را هم در دانشگاه‌ها و هم در حوزه‌های علمی دامن زد و میدان رقابت میان این دو مرکز علمی را پدید آورد. در زمان قاجار، عالمان با اصل تأسیس مدارس جدید، به دلیل گرایش غرب‌گرایانه‌ای که داشتند، مخالف بودند. مخالفت آنان با تحصیل دختران در آن مدارس مشهور است؛ در حالی که آنان در ابتدا حتی با تحصیل پسران نیز در آن مدارس مخالف بودند. اگر روزی در زمان قاجار، فتوای حرمت برای تحصیل در مدارس جدید داده می‌شد، امروزه برخی از دانش‌آموختگان دانشگاه‌ها، تولیدات علمی حوزه‌ها را که از سنخ فن دینی است، به جای علم دینی می‌گذارند و به قضاوت می‌نشینند و بعضی نیز جامعهٔ روحانیت را به دوئل علمی فرا می‌خوانند. دانش جامعهٔ امروز و ضریب هوش و هوشمندی مردم بسیار بالا رفته است و جز با داده‌های علمی نمی‌شود کسی را اقناع کرد. این در حالی است که در گذشته، مجتهد حوزهٔ علمی، شخصی چون شیخ انصاری رحمه‌الله بوده که مجتهدان امروز هیچ گاه نمی‌توانند نسبت به شخصیت علمی وی ادعای برتری یا حتی برابری داشته باشند.

روحانیت تا پیش از مشروطیت، رهبری علمی جامعه و تعلیم و تربیت و نیز امور مربوط به ثبت و سند و قضاوت را در دست داشتند. از زمان مشروطیت تا سال ۱۳۲۰ که پایان دیکتاتوری رضاخان است، ساختار اجتماعی تغییر یافت و تأسیس آموزش و پرورش و شهربانی‌ها و دادگستری باعث شد که روحانیت سِمت تعلیم و تربیت و قضاوت و ثبت و سند را از دست داد و سیستم جدید دولتی این نقش را از آنان ربود و کار آنان به موعظه و گرفتن وجوهات منحصر شد. آنان از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ درگیر مبارزه با جریان حاکم شدند و کارکرد سیاسی مذهبی، وجههٔ غالب آنان شد؛ به‌گونه‌ای که به رهبری آقاي خمینی در آن برجسته گردیدند. از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۶۸ آنان مدیریت معنوی و فرهنگی انقلاب اسلامی و مدیریت معنوی جنگ تحمیلی را عهده‌دار شدند و اوج ایثارگری خود را نشان دادند؛ به‌گونه‌ای که بیش‌ترین شهید در میان گروه‌های اجتماعی و اصناف، به نسبت آمار جمعیتی، به این گروه اختصاص دارد. آنان هم در سیاست و هم در مسایل عبادی و نیز در امور اجرایی نقش‌آفرینی داشتند. از سال ۱۳۶۸ به بعد جامعهٔ روحانیت با جذب حداکثری در نهادهای دولتی، بیش‌ترین نقش‌آفرینی را در سِمت‌هایی اجرایی ـ آن هم نه پست‌های کلیدی و مهم ـ داشته است. این روند، بخشی از آنان را به فعالان پیاده نظام سیاسی تبدیل کرده است. هم‌چنین برخی از مهم‌ترین نیروهای جوان حوزه در خدمت دانشگاه‌ها یا مؤسسات وابسته به دانشگاه‌ها یا افراد خاص درآمده‌اند و بدنهٔ علمی این جامعه، آن هم در حوزهٔ علم دینی، به شدت دچار کمبود نیروی علمی و رکود شده است؛ در حالی که خود از بزرگ‌ترین تأمین کننده‌های نیروی اجرایی و علمی (به معنای فن دینی) برای مراکز دولتی می‌باشد.

نیروهایی از این جامعه که جذب مراکز دولتی شده‌اند، به سبب ضعف در دو خصیصهٔ تخصص و عدالت، محبوبیت خود را تا حد زیادی از دست داده‌اند؛ زیرا بسیاری از آنان کارهایی را به دست گرفته‌اند که تخصص لازم در آن را نداشته‌اند و نیز برخی از سیاست‌ها که پنداشته می‌شد درست بوده است، امروزه خطای آن‌ها آشکار شده است؛ به‌ویژه که جامعه نسبت به آنان ـ از طلبهٔ عادی تا مجتهد شناخته شده ـ قدیس‌پنداری می‌نموده و توقع ترک کم‌ترین کمالی را از آنان نداشته است و انتظارات مردم از کمالات آنان بسیار بالا و درصد پاسخ‌گویی به آن از طرف نیروهای اجرایی پایین بوده است؛ به‌ویژه که خطر دنیاطلبی و اشرافی‌گری بیش‌ترین تهدید را متوجه قداست آنان ساخته است. هم‌چنین کارآمدی آنان با پذیرش مسؤولیت‌هایی که به آنان داده شد، مورد آزمایش و محک قرار گرفته است. آنان نخستین بار است که به صورت گروهی و سازمانی مورد آزمایش قرار می‌گیرند و تخصص و امانت‌داری و شایسته‌سالاری آنان نسبت به پست‌های اجتماعی، مورد سنجش عموم واقع می‌شود. البته این خطر، برآمده از دو عامل است: یکی ضعف مدیریت حوزه که بیش‌تر، از تبدیل علم دینی به فن دینی ناشی می‌شود و دیگری سیاست کمّی‌گرایانه در پذیرش روحانیان است که آن نیز ریشه در همین مغالطه دارد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حوزه‌ها جهت جبران کمبود کادر اجرایی متعهد برای نظام، در عمل، سیاست گزینش را کنار گذاشتند و به پذیرش رو آوردند و این امر سبب شد شخصیت برخی افرادی که به عنوان نیروی حوزوی پذیرش شدند، با جایگاه روحانیت تناسب و هم‌خوانی نداشته باشد و موقعیت خانوادگی و شخصیتی و سطح قدرت اندیشاری برخی از آنان نادیده گرفته شود؛ در حالی که جایگاه روحانیت به عنوان ایدئولوگ دین و جامعه، مورد نظر است.

روحانیت باید بسیار فهمیده، دارای قدرت اندیشه و تولید علم باشد. روحانیت لازم است از لحاظ اقتصادی تأمین و از لحاظ شخصیتی آزاد منش باشد، نه بسته و دگم، تا زمینهٔ شخصیتی لازم برای فعلیت سِمت هدایت‌گری، رهبری و نظریه‌پردازی در او فراهم باشد. البته نباید غفلت داشت افرادی حاضر می‌شدند در تبار انبیای الهی علیهم‌السلام قرار گیرند و روحانی شوند که از طبقهٔ نجبای ملت و از بهترین‌ها بودند. همواره نجیب‌ترین، پاک‌ترین و سالم‌ترین نیروها برای روحانی شدن اعلام آمادگی می‌کردند؛ کسانی که می‌توانستند از قدیسان روزگار گردند و از نان حلال و دست‌رنج پدر و مادرهایی بسیار پاک و مؤمن ارتزاق کرده بودند؛ ولی نظام آموزشی و پرورشی حوزه‌ها ـ که هم به سرعتْ انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانده بود و هم در شوک حاصل از تحمیل جنگ به سر می‌برد و هم توقعات علمی از آن بسیار بالا بود ـ نتوانست برای تربیت درست نیروهای خود فراغتی داشته باشد و بیش‌تر درگیر جبر و فشارهای زمانه قرار گرفت و چاره‌ای جز استفاده از نیروهای مستعد، مؤمن، سالم، نجیب و دارای تمامی ملاک‌های ریشه‌ای و وراثتی، اما خام در تخصص، را نداشت.

افزون بر این فشارهای اجتماعی، دور بودن مجتهدانی که مورد عنایت خاص حق تعالی و دارای علوم موهوبی بودند از مدیریت حوزه‌ها و عهده‌داری این امر بسیار مهم توسط کسانی که تنها نقش پرستاران و اهل فن را می‌توانستند داشته باشند ـ نه طبیبان حاذق و اهل علم ـ بر شدت رنجوری آنان افزود.

حوزهٔ علمیهٔ قم با تمامی مشکلاتی که در مسیر رشد خود داشت، در این مدت، دانش فقه و اصول و دیگر دانش‌های ظاهری را از بزرگان گذشتهٔ خود به میراث برده، ولی در علوم باطنی که به دهش الهی وابسته است، هم‌اینک نیز رنجور است و با آن بیگانگی دارد و با آن که داعیه‌دارانی پذیرفته‌شده کم و بیش در آن است، آنان که از این معانی برخوردارند، به سبب تنگناهای تحجر و رکود، ناچار گرفتار زاویهٔ عزلت و انزوا هستند. نمونه‌های شناخته شدهٔ آنان در عصر حاضر، عالمان بزرگ و کم‌نظیری چون مرحوم شعرانی، مرحوم الهی قمشه‌ای و مرحوم سید ابوالحسن رفیعی، جناب آقا شیخ محمدتقی بروجردی و آقای باسطی بزرگ بودند که حوزهٔ قم را ترک کردند و از شهر قم خارج شدند؛ چون حوزهٔ آن زمان، توان پذیرش و هضم شخصیت برجستهٔ آنان را نداشت. متأسفانه، برخورد برخی از عالمان صوری و قشری‌گرا با بزرگانی هم‌چون مرحوم علامه طباطبایی، بدترین برخوردی بود که می‌شد با عالمی داشت و هنوز پروندهٔ برخی از این مدعیان علم و فقه و چهرهٔ معمول حوزه در این زمینه‌ها روشن نیست و آشکار نگردیده است. متأسفانه، حوزه‌ها به جای استقبال از این بزرگان و استفاده از موهبت‌هایی که خداوند در اختیار آنان قرار داده بود، آنان را با برخوردهای سلبی و اسلحهٔ تکفیر و چماق تفسیق، به دوری و انزوا از حوزه وامی‌داشتند و برخی نیز برای بیرون کردن رقیبان علمی، چنین می‌کردند. اگر حوزه‌ها نتوانند آزاد اندیشی را پاس دارند تا در هر رشته و علمی، هر کس که قدرت و توان دارد، مطالب و نظریات علمی و کاربردی خود را به‌دور از تقیه و پرده‌پوشی ارایه دهد، نمی‌تواند قدرت علمی پیشین خود را بازیابد و در حوزهٔ منبر، سخنرانی و قواعدی تصوری (که شماری از آن پشتوانهٔ علمی نیز ندارد) محصور می‌شود و از تغییر جهت به سمت و سوی حوزهٔ علمی ـ به معنای حقیقی آن ـ باز می‌ماند.

مدیریت جامعهٔ روحانیت پیش از انقلاب به دست مراجع و به صورت جزیره‌ای بود. بعد از انقلاب، ساختار سازمانی رسمی با عنوان مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه یافت که زیر نظر برخی از مراجع و علما سیاست‌گذاری می‌شود. این مرکز، قدرت نفوذ برخی مراجع را کاهش داده و بیش‌تر از نظام اسلامی تبعیت دارد و انتصاب مدیر آن با مقام رهبری است. وابستگی مدیریت به بودجه‌هایی که از نظام می‌گیرد، تأثیرگذاری آن را ارشادی ساخته است. معاونت‌های خدماتی این مرکز عبارتند از: معاونت‌های آموزشی، پژوهشی، تهذیبی، تبلیغی، بین‌الملل، اداری و مالی و طرح و برنامه. این جامعه برای طلاب بیرون از کشور، سازمانی تحت عنوان جامعة المصطفی العالمیه دارد که به نوعی مستقل از این مرکز عمل می‌کند و زیر نظر مستقیم رهبری اداره می‌شود و انتصاب رئیس آن با حکم رهبری است که آموزش طلاب خارجی و ایجاد مدارس علمیه در کشورهای دیگر را تعقیب می‌کند. در کنار این دو مجموعه، برخی نهادهای حوزوی مانند دفتر تبلیغات و مرکز خدمات و برخی مؤسسات عالی حوزوی و پژوهشگاه‌ها هستند که زیر نظر دفتر رهبری اداره می‌شوند و بعضی به صورت مستقیم، بودجه‌های خود را از نظام دریافت می‌دارند و وابستگی مالی آنان به بودجه‌های دولتی، عمده نقطه ضعف آنان می‌باشد. در این میان، جامعهٔ مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم و مجمع روحانیون نیز دو نهاد حوزوی است که در عرصهٔ مسایل سیاسی، با قوت و ضعفی که دارد، دخیل هستند؛ به‌ویژه که معرفی مراجع نیز در کارنامهٔ آنان است. البته حوزه‌های علمی، نیازمند نهادهای نظارتی بسیار قوی و کارآمد است که ضعف ساختار و عملکرد، سبب تضعیف اعتماد به ناظران نشود؛ وگرنه بهترین قضاوت از ناحیهٔ مردم صورت می‌گیرد؛ زیرا مردم ایران چنان هوشمند هستند که کوچک‌ترین حرکتی را به‌درستی تحلیل می‌نمایند. امروزه علم، تخصص و عدالت مدعیان در ساحت قضاوت همگان قرار دارد و نمی‌شود حکم وجدان و عقل جمعی را نادیده گرفت.

روحانیت چون امروزه حاکمیت را در اختیار دارد، با جبهه‌های جدید فکری مواجه شده است و مخاطبان آن‌ها دیگر قشر متدین و سنتی جامعه نیستند. امروزه سخنان بسیاری از روحانیان، هم از طریق شبکهٔ جهانی اینترنت و هم از شبکه‌های ماهواره‌ای دریافت می‌شود و تجزیه و تحلیل می‌گردد و نقش آنان در موضع پشتیبانی و دفاع از مکتب تشیع، بُعد بین‌المللی یافته است؛ موضعی که توسط جبهه‌های مختلفی از دوست و دشمن مورد پرسش و هجوم قرار گرفته است. آنان هم باید با ادیان رقیب، مانند مسیحیت و اهل سنت و هم با ایده‌های نوظهور هم‌چون عرفان‌های انحرافی و شیطان‌پرستی و هم با ایده‌های سیاسی و نیز فرهنگ‌ها و حاکمیت‌های رقیب هم‌چون سکولاریسم، لیبرالیسم و دموکراسی گفتمان و مبارزه داشته باشند؛ در حالی که تازه از تشک کشتی با نظام ستم‌شاهی، و سپس مبارزهٔ هشت ساله با قدرت‌های استکباری پیروز بیرون آمده‌اند و عرق آنان خشک نشده است و انرژی لازم را نیافته‌اند و عرصهٔ گستردهٔ مدیریت داخل ایران عزیز نیز بر دوش آنان سنگینی می‌کند. از سوی دیگر، نقش اصلی آنان تولید علم و پاسخ‌گویی به پرسش‌های مذهبی است و مرکز ملی پاسخ‌گویی به سؤالات شرعی، دست‌کم هر روز با پنج‌هزار تماس تلفنی مواجه است که این تنها آمار یک مرکز پاسخ‌گو می‌باشد و این نشان‌دهندهٔ آن است که روحانیت بیش از هر زمان دیگری در معرض سؤال در جبهه‌ای بسیار وسیع است که اگر پاسخ‌گویی لازم را نداشته باشد، تلقی ناکارآمدی از آن خواهد شد. این آسیب وقتی بیش‌تر می‌شود که شمار آخوندهای غیر مردمی با مشخصاتی که برای آنان ذکر خواهیم کرد و آنان طبقه‌ای متمایز از عالمان فرهیخته و طلاب عزیز می‌باشند از شمار عالمان حقیقی دین که مردمی هستند، بیش‌تر شوند و اکثریت موقعیت‌های تبلیغی و تریبون‌ها را در دست بگیرند. همان‌طور که در بُعد بین‌الملل، بیش‌ترْ روحانیانی که به‌نوعی مورد حمایت دستگاه‌های اجرایی نظام هستند، امکان رساندن صدای خود به مراکز علمی جهان و کنفرانس‌ها را می‌یابند و البته دانش آنان به سبب امکاناتی که در اختیار دارند، بیش از قشر سنتی است که درون حوزه‌ها مانده یا محبوس شده‌اند و نیز آنان خود را با دانش و زبان علمی روز تطبیق داده‌اند و قدرت استدلال و گفتمان دارند و چنین اموری آنان را برای امروز کارآمد ساخته است؛ ولی تمام توان آنان وابسته به نظام است و اگر حمایت‌های دولتی از آنان برداشته شود، عمده زمینه‌های خدماتی خود را از دست خواهند داد؛ چرا که ممکن است حمایت مردمی نداشته باشند، و به‌طور سیستماتیک اداره و مدیریت می‌شوند و آسیب‌پذیری آنان از این ناحیه است. طیف سیستماتیک روحانیت، که بر مدار نظام اسلامی فعالیت دارد، نبض بخش‌هایی از جامعه را به دست دارد و این خدمت‌رسانی آنان، مرهون حمایت‌هایی است که نظام اسلامی از آنان دارد و چنین نیست که درون جامعهٔ روحانیت، که مقبولیت مردمی دارد، ریشه داشته باشند. اوج و حضیض این گروه، که قشر جوان حوزه‌ها هستند، تابع ارادهٔ نظام است؛ زیرا آنان به سبب وابستگی به نظام، نتوانسته‌اند پایگاه مردمی برای خود داشته باشند.

در این میان، اندک حوزویانی هم هستند که با مخالفت با نظام، زنده هستند و منافع آنان به مخالفت با نظام گره خورده است. آنان در پی تخریب چهرهٔ نظام در جامعه و اختلاف‌افکنی هستند و برای مخالفت خود، نه این که وابستگی به کشورهای بیگانه داشته باشند، بلکه توجیه‌های به ظاهر علمی و دلیل‌واره برای آن می‌آورند.

بسیاری از عالمان نیز هستند که نه خود را تابع نظام ساخته‌اند و نه مخالفتی با آن دارند و به تبلیغ و ارشاد بی‌طرفانه مشغول هستند و برای هیچ گروهی آزاری ندارند و مستقل می‌باشند. اینان چون مورد اطمینان جامعه و اقبال مردم هستند، از هم‌یاری و همراهی آن‌ها برخوردارند و در ضعف و نیاز به سر نمی‌برند و وابستگی ندارند.

منابع:

۱٫چشمه چشمه زندگی

۲٫دانش علم جویی

۳٫دانش زندگی

۴٫جامعه شناسی عالمان دینی

جستارهای وابسته:

انسان، کمال، دانش، فلسفه، منطق، حکمت، دین، جامعه، جامعه شناسی، عارف، حکیم، عالِم، دانشمند، اندیشه، روان شناسی، عرفان.

 

مطالب مرتبط