معنای عدالت:
عدل به معنای نگاه داشتن اندازه است. عدالت بر اساس توانمندیها قرار میگیرد و موازنهای است که نسبت به افراد ایجاد میشود. دین نیز همین امر را خاطرنشان میشود و میفرماید: «کلّ میسّر لما خلق له»(کنز العمال، ج ۱، ص ۱۱۰). عدالت در نظام احسن، به این است که هر چیزی در جای خود قرار گیرد.
عدالت به معنای قرار دادن هر چیز به جای خود است. با توجه به این معیار است که میتوان چگونگی از دست رفتن عدالت را در هر گروه و صنف به دست آورد. برای نمونه، عدالت برای طلبه علوم دینی، درس خواندن و نظم در تحصیل است. طلبه اگر شغل دیگری جز طلبگی داشته باشد، عدالت خود را از دست میدهد؛ زیرا طلبه برای تحصیل آفریده شده است و نه کاسبی.
معرفی قوای نفس آدمی:
نفس آدمی دارای چهار قوهٔ کلی است. این قوا زمینه و بستر اصلی پیدایش و رشد تمامی قوای موجود در نفس انسان را فراهم میآورد. این چهار نیرو عبارت است از نیروی تعقل (عاقله)، نیروی کردار (عامله)، نیروی غضب (سبعیه) و نیروی شهوت (بهیمیه). با قوهٔ عاقله، حکمت نظری رشد مییابد و در حکمت عملی مؤثر میگردد. قوهٔ عامله تابع اراده است. قوهٔ غضب که دارای نیروی محرکی است، چنانچه تابع عقل گردد، شجاعت به وجود میآید.
قوهٔ حیوانی نیز در صورتی که تابع عاقله گردد، عفت زنده میگردد. بعد از یافت حکمت با نیروی عامله و شجاعت با محرکهٔ عفت یا بهیمیت، عدالت در آدمی پیدا میگردد. عدالت، حکومتی اعتدالی را در جان آدمی ایجاد می کند.
اعتدال قوای نفس و حصول عدالت:
آدمی برآیند ترکیبی سه نیروی بسیط عقل، شهوت و غضب یعنی عدالت را میتواند در خود داشته باشد. این قوا هم یکدیگر را جذب میکنند و هم گاهی با هم درگیر میشوند. کسی که شهوت بر او غلبه دارد، غیرت از او برداشته میشود. کسی که غضب بر او چیرگی یابد، عقل خود را از دست میدهد. کسی که دنیا میخواهد آخرت را گم میکند. کسی که به آخرت و معنویت اقبال داشته باشد، دنیا را از دست میدهد. قوای مختلف آدمی اینگونه است.
گاه غضب تحریک میشود و شهوت میمیرد و حال خود را از دست میدهد. کسی که به شهوت میافتد، غضب از او گرفته میشود. شهوت جنبه نفسانی را در او سنگین میکند و این باعث میشود نتواند غضب نماید. شهوت، ثقل دارد و غضب خفّت. آدمی که زود غضب میکند رطوبت بدن وی اندک است ولی آدمی که دیر غضب میکند بر عکس است، شهوت او را میگیرد و غضب از او برداشته میشود.
بعضی از نفوس کامل و نفوسی که استعدادی قوی یا نبوغی دارند، غضب و شهوت آنان با هم تحریک میشود. اما در سطح عموم افراد جامعه اینگونه نیست و افراد معمولی با یک ناراحتی، خوراک خود را از دست میدهند و نیروی شهوت در آنان به خمودی میگراید. افراد نابغه و غیر معمولی تا ناراحت میشوند شروع به خوردن میکنند و از خوردن سیر نمیشوند. باید وجود چنین افرادی را مغتنم و عزیز شمرد؛ چرا که آنان کوهپیکر و پایدارند. آنان در اوج ناراحتی ناگهان خوشحالی میکنند و گاه خنده و گریه را با هم دارند. این انسانهای معمولی هستند که با کمترین بدهی نمیتوانند نماز بخوانند یا خوراک خود را از دست میدهند و به خانه که میآیند همسر و فرزند خود را به دق میاندازند.
اخلاقیان برای قوای آدمی حد وسطی میان افراط و تفریط قایل شدهاند که آن را عدالت نام نهادهاند. از آنجا که آنان برای آدمی سه قوه و نیرو باور دارند که با نیروی اراده و با حفظ عدالت برآمده از ترکیب این سه قوه به کمال میرسد، بر این اساس حد وسط آن با دو طرف افراط و تفریط آن دوازده عنوان را پدید میآورد که در مجموع، هشت عنوان آن انحراف و بزه یا ناهنجار شناخته میشود که مجموع آن ها فضایل و رذایل اخلاقی را رقم میزند و سبب حصول ملکه عدالت میشود.
حکمت، شجاعت، عفت و عدالت چهار حد وسط سه نیروی آدمی و نیز ترکیب این سه نیرو با هم است. باید دانست نیروی حکمت را نفس ملکی و قوه ناطقه نیز میگویند. این نیرو در معقولات نظر و تأمل دارد.
نیروی غضب را نفس سبعی و درنده گویند. این نیرو بر امور هولناک و چیرگی بر دیگران اقدام میکند و حس برتریطلبی را به آدمی تلقین مینماید.
نیروی شهوت که نفس بهیمی نام دارد امور شهوانی و میل به غذا و لذتطلبی را در انسان زنده نگاه میدارد.
علم و حکمت از توابع نیروی ناطقه، حلم و شجاعت از توابع نیروی غضب، عفت و سخا از توابع نیروی شهوت، و ترکیب این سه نیرو در حال اعتدال سبب پدید آمدن عدالت میگردد.
اما دو جهت افراط و تفریط حکمت، جربزه و جهل است. جهت افراط؛ یعنی جربزه مانند: دانستن رقص بر سر انگشت شست پا توسط رقاصان است که نیازمند کوشش فراوانی میباشد و جهت تفریط آن مانند ندانستن مسایل عادی شرعی یک مسلمان است که از توابع جهل است. طرف افراط شجاعت، تهور است؛ مانند: داوطلب شدن برای مسابقات پرخطری که هیچ غایت عقلایی ندارد. تفریط آن جبن و ترس است؛ مانند: ترک امر به معروف و نهی از منکر و دیگر کوتاهیهای مذهبی و عقلایی. عفت که طرف افراط و زیاده آن «شره» نام دارد؛ چون بیعفتیهای زنانه و مردانه، و تفریط آن خمودی است؛ مانند: تارکان دنیا و چلهنشینانی که هدفی عقلایی ندارند. اما طرف افراط عدالت، ظلم است؛ همانند سلسله ستمپیشگان، و تفریط آن انظلام و ظلمپذیری ضعیفانه است؛ همچون ظالمپروران به ظاهر آراسته کلیسا و خانقاه.
حد وسط این نیروهای چهارگانه، اعتدال و راه مستقیم است و طرفهای انحرافی آن جز باطل چیزی نیست.
تعادل و کمالیابی:
عدم هماهنگی و تعادل در بروز و تحقق صفات کمال و آلودگی به افراطها و تفریطها عامل اصلی تحقق بسیاری از گمراهیها و تباهیهاست.
عدالت و تناسب:
عدالت را باید به «تناسب و موازنهٔ آثار وجود خارجی شیء» و به «درست انجام دادن کار» معنا کرد. کاری درست میشود که تناسب داشته باشد. تناسب متمایز از تساوی است؛ همانگونه که دو لنگهٔ در ـ که یکی به سمت چپ و دیگری به سمت راست است ـ با هم تناسب دارد؛ اما متساوی نیستند.
عدم اختلاف در مفهوم عدالت:
معناشناسی بحث عدالت، نشان میدهد اختلافی در مفهوم عدالت وجود ندارد و کسی نیست که عدالت را نشناسد یا در چیستی آن بحث یا اشکالی داشته باشد.
بحث عدالت، در پیشینهٔ خود فلاسفهٔ یونان را دارد. افلاطون در کتاب «جمهور»، عدالت را به «وضع شیء در موضع خود» تعریف کرده است؛ یعنی باید به هر کس آنچه را که شایسته است، داد. بر این اساس، باید به هر کسی کاری داد که شایستگی آن را دارد؛ بنابراین، شایستهسالاری مبنای حکومت و جامعه است. در شایستهسالاری، این دانایان هستند که میتوانند زمام امور را به دست گیرند. البته افلاطون دانایان را همان فیلسوفان و حکیمان میداند.
ارسطو که یکی از شاگردان افلاطون است، عدالت را بر دو قسم عام و خاص تقسیم میکند. وی عدالت عام را دربرگیرندهٔ تمام فضایل اخلاقی میشمرد. عدالت عام در نظر او به مکاتب اخلاقی باز میگردد. وی عدالت را «اعطای حق هر صاحب حقی» تعریف میکند. این تعاریف در واقع به نوعی سبب پیدایش طبقات اجتماعی میشود؛ چنانچه ارسطو بردهداری را امری عادلانه میخواند و میگوید اقتضای عدالت، آن است که برده به بردگی گماشته شود.
در میان دانشمندان مسلمان، برخی عدل را به تعادل در احوال و تساوی در رفتار تعریف کردهاند؛ اما بیشتر حکیمان، چیزی افزون بر تعریف افلاطون یا ارسطو ندارند. برای نمونه، مرحوم علامه در «المیزان»، تعریف افلاطون و ارسطو از عدل را کنار هم گذاشته و جمع آن دو را برگزیده است.
اختلاف در مصادیق عدالت:
در معنای «عدل» و «عدالت» هیچ اختلافی نیست و همه مفهوم آن را همان تعاریف ارایه شده از ناحیهٔ افلاطون و ارسطو میدانند؛ اما آنچه جای بحث دارد، شناخت مصادیق عدالت است. نزاع و درگیریها در تطبیق این مفهوم بر مصادیق است که پیش میآید؛ همانطور که ارسطو بردهداری را مقتضای عدالت میشمرد و دیگران نه.
باید توجه داشت به کار بردن «تناسب» در تعریف عدالت، سبب نسبی شدن تعریف آن نمیگردد؛ زیرا مفهوم تناسب، امری مطلق است و مصداق خارجی آن نسبی میباشد و برای همین است که در مصداق عدالت، اختلاف پیش میآید، وگرنه در شناخت مفهوم آن، نزاعی نیست. در این بحث، مهم این است که دقت شود میان مصادیق عدالت با مفهوم آن خلط نشود. مفهوم عدالت برای اهل دین و غیر آنان، به یک معنا شناخته شده است، اما اینکه آیا این چیز در جای خود قرار دارد و متناسب با آن هست یا نه ـ یعنی در شناخت مصادیق عدالت ـ اختلاف پیش میآید.
هیچ یک از تعبیرهای متفاوتی که از تعریف عدالت شده است، نسبی نیست؛ به این معنا که مقابلی در برابر خود ندارد و مانند کوچک و بزرگ و بالا و پایین نمیباشد. این تعریف، نه اهمال دارد و نه اجمال و برای تمامی افراد بشر شناخته شده و مورد اتفاق است، اما این اجمال و اهمال یا نسبیت، در تطبیقِ این تعریف بر مصادیق ایجاد میشود. برای نمونه، آیا باید مالیات را سرانه حساب کرد و هر کسی از کوچک و بزرگ باید آن را بپردازد یا این که باید بر اساس امکانات و توانمندی افراد محاسبه شود؟ حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام آن را سرانه محاسبه میکرده؛ ولی عُمر آن را بر اساس امکانات، فضایل و توانمندیها توزیع میکرده است.
مفهوم عدالت همانند مفهوم لذت است که برای همه روشن است، اما در مصداق، یکی از کلهپاچه لذت میبرد و برای دیگری ناخوشایند است.
شناخت مصادیق عدالت:
ما در تعریف عدالت، آن را به قرار دادن چیزی در جای خود یا به رعایت تناسب و اندازهها معنا کردیم. حال برای دانستن اینکه هر چیزی چه موضع و جایگاهی دارد، باید ملاک آن را کشف کرد. این موضوعی است که نیازمند تحقیق است. البته اولیای خدا که صاحب «حکم» و «ید» هستند، جای هر چیزی را به دانش موهوبی خود از ناحیهٔ خداوند، میدانند و تصمیم آنان بر مدار عدالت، حکمت، بلکه در بسیاری زمینهها بر اساس رحمت است؛ اما رحمتی که با حکمت و عدالت تنافی نداشته باشد. بشر عادی موقعیت بسیاری از چیزها را میداند، اما در شناخت فراوانی از امور کوتاهی نموده است، نه اینکه ناتوان است؛ از این رو، ملاک و معیار و موقعیت بسیاری از امور را کشف نکرده است.
مفهوم عدالت، معنای روشنی دارد و از این ناحیه دارای اجمال نیست اما چون ملاک هر چیزی تحقیق نشده است، بشر در شناخت مصداق عدالت سرگردان و حیران است و این سرگردانی در تشخیص مصداق عدالت به سبب ناآگاهی از ملاکهاست؛ وگرنه تعریف حقیقی عدالت را در دست دارد. برای نمونه وی نمیداند که توزیع بیتالمال میان افراد جامعه باید سرانه باشد؟ چنانچه حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام این گونه عمل میکردند یا آنکه باید به توانمندان و اشراف، بیشتر داد؟ چنانکه عمر چنین میکرد یا این که باید آنان را محروم کرد؟ چنانچه برخی از امروزیان بر آن هستند. این در حالی است که عمل معصوم علیهالسلام در قدر متیقن آن حجت است و هرگونه نظر، اجتهاد و کارشناسی مغایر آن، بدون ارایهٔ ملاک مستند، اجتهاد در برابر نص است.
کشف ملاک در شناخت مصادیق عدالت:
کشف ملاک در شناخت مصادیق عدالت، اهمیتی اساسی، ریشهای و پایهای دارد و باید به آن اهتمام داشت. برای مثال، اینکه تمامی خودروها باید سرعت یکسانی داشته باشند و از سرعتی خاص بالاتر نروند، ملاکی دارد که امکانات خودرو در آن نادیده گرفته میشود و ملاک آن، واحدِ خودروست، نه توان آن. اختلاف در مصادیق عدالت با تحقیق درست از ملاکات قابل رفع است.
در این جا باید نکتهای را خاطرنشان کرد و آن اینکه صرف کشف ملاک، دلیل بر تشریع حکمی نمیشود و افزون بر آن، دلیل خاص باید عمل به آن ملاک را اجازه دهد یا دستکم دلیلی با آن مخالفت نداشته باشد؛ چرا که در مواردی ملاک حکمی کشف میگردد، اما سندی درست از شریعت در دست است که عمل به این ملاک را اجازه نمیدهد یا از آن میگذرد تا عسر و حرج یا آسیبهای دیگر پیش نیاید؛ در این صورت نباید بر عمل به ملاک اصرار داشت، که مصداق این مثل میگردد: «خانقلی میبخشد، اما قلی نمیبخشد».
با توجه به آنچه گذشت، اختلافی که در شناخت مصادیق عدالت پیش میآید، به سبب کوتاهی در شناخت معیارها و نداشتن تحقیق کافی یا توجه نداشتن به دلایل و مستندات است و اختلافهای بر آمده از این دو ناحیه، ارتباطی به مفهوم روشن عدالت ندارد؛ چنانچه دیهٔ عبد و زن کمتر از دیهٔ فرد آزاد و مرد است.
عدالت و تساوی:
عدالت به معنای تساوی و مساوات نیست، بلکه عدالت تأکیدی است بر اینکه همه با هم تفاوت دارند. عدالت به معنای اندازهٔ هر چیز را نگاه داشتن است، نه اینکه به همه به یک اندازه داده شود. اگرچه گاهی عدالت در برخی از مصادیق، شکل مساوات به خود میگیرد، اما چنین نیست که به ضرورت، معنای تساوی داشته باشد؛ چنانچه عدالت در قتل نفس به معنای قصاص از نفس قاتل است و نفس در برابر نفس، به تساوی قرار میگیرد؛ خواه یکی دانشمند یا از رجال سیاسی و دیگری فردی عادی و معمولی باشد یا هزاران نفر را به هلاکت رسانده باشد، در آن تأثیری ندارد و نفس ـ که امری اساسی است ـ برای دنیا ملاک برپایی عدالت و استیفای حق قرار گرفته است، نه صفات.
عدالت و تفاوت:
عدالت، در بسیاری از موارد، با تفاوتها محقق میشود، نه با تساوی. همچنین اختلافهایی که در بحث عدالت وجود دارد برآمده از شناخت مصادیق ـ به سبب کوتاهی در کشف ملاکها یا توجه نداشتن به دلایل و مستندات ـ است، نه در معنای عدالت. یکی نظام بیطبقه را عادلانه میداند و دیگری نظامی که در آن تفاوت باشد و یکی نظامی متساوی را. عدالت در جامعه، همانند توزیع غذا به اعضای مختلف بدن میماند که به هر عضوی مقداری کمتر یا بیشتر از دیگر اعضا میرسد و چنین نیست که غذا در تمامی اعضای بدن به صورت یکسان توزیع شود. سلامت و زیبایی بدن نیز به توزیع متفاوت آن است و عدالتِ توزیع، در آن به «اندازه» است، نه به «تساوی» و برابری.
نکتهٔ دیگری که باید به آن توجه داشت این است که «مرتبه» با «طبقه» تفاوت دارد. نظام طبقاتی، نظامی استثماری است؛ همانطور که نظام بدون تفاوت، نظامی دور از عدالت است. تفاوت میان طبقه با مرتبه نیز در این است که مرتبه در قالب تفاوت حاصل از اندازههاست که خود را نشان میدهد و طبقه، تفاوتی است که برآمده از رعایت نکردن اندازهها و لحاظ نکردن ملاکها صورت میپذیرد.
برخی از تفاوتها برآمده از ساختار طبیعی و تکوینی است؛ مانند تفاوتی که میان زن و مرد است. این تفاوت در ساختار جنسیتی ـ نه در انسانیت ـ سبب تفاوت در حقوق میشود. برخی از تفاوتها برآمده از ساختار زمانی است؛ مانند تفاوتی که میان بردگان و افراد آزاد بوده است و اسلام با پذیرش ابتدایی طبقهٔ بردگان و با تشریع احکامی دیگر، به یکسانسازی آنها با دیگر افراد و ریشهکن نمودن بردهداری از میان جامعه میپردازد.
صراط عدالت:
گفته شده است صراط مستقیم همان مسیر اعتدالی است که آدمی باید آن را در دنیا با خود داشته باشد و ظهور این مسیر است که در آخرت تجلی مینماید و خود را به مانند پلی بر جهنم مینمایاند.
برای صراط مستقیم در روایات تفسیری مصداقی آورده شده است. «معرفت اللّه» و «معرفت امام» بعضی از این معانی است. معانی یاد شده در این روایات، تمامی به یک حقیقت باز میگردد؛ زیرا صراط، وحدت سلوک آدمی است. آدمی موضع و غایت سیر سلوکی خود را خود تعیین میکند و کژی، راستی، کندی و تندی، هر یک به نوع واکنش آدمی در این سیر بستگی دارد؛ همانطور که برخی از صراط چون برق لامع، و برخی در حال پیاده و بعضی به طور مطلق میگذرند و برخی نیز از صراط سقوط کرده و در آتش میافتند.
با آنکه عمل، پایینترین رتبه را دارد، بسیاری از مردم پی فعل و کار میگردند؛ اما بیکاری، عشق و حال است گرچه کسی در پی آن نیست. عدهای دنبال کار نان و آب دار میگردند. برخی در پی کار باردار هستند. عدهای پی غذای جسمند، عدهای پی غذای روح، عدهای با پا میروند و عدهای با سر میدوند. هر کس هر گونه پی هر چیزی که میرود با همان چیز و با همان سرعت محشور میشود و خوشا به حال بیکاران دنیا که حساب و کتاب و پروندهای برای حسابرسی ندارند و به سرعت صراط خود را میپیمایند. صراطی که صراطی ندارد.
این بیان که صراط پلی است بر جهنم که «أدقّ من الشعر وأحدّ من السَّیف» است خود بیانگر این معناست.
پس آن کس که بدی میکند و خوبی نیز دارد با آن کس که بدی نمیکند و خوبی نیز ندارد هر دو گمراه و عامی هستند و عدالت وصف کسانی است که از زشتیها در میگذرند و رو به خوبیها میآورند و بر آن هستند تا به توفیق انعام حق تعالی برسند.
عدالت و حکمت:
نهایت بحث در حکمت، عدالت و تحقق نفس عادل است. با آن همه مشکلات راه، عدالت فعلی، خود وصفی قسری است که شاید بهتندی زایل شود و این غایت مدرسه و نهایت کمال صوری آدمی است. پس لازم است آدمی به دنبال چیزی باشد که بهراحتی و تندی زایل نشود که این کار تنها از عرفان برمیآید نه برهان و کار ریاضت است نه دلیل، و راه عشق و محبت است نه عدالت. فرق برهان و عرفان در مثال، مانند دیدن آب و آتش و رفتن در میان آنهاست. بنابراین، آدمی باید از صفت قسری عدالت به صفت طبعی آن برسد که صافی راه باشد و آن محبّت به خود و خدای خود و نه اشیای عالم هستی است؛ چرا که عالم همه از اوست. اگر آدمی به محبّت اشیا رسید، دیگر به عدالت محتاج نیست؛ چرا که افق دید او از عدالت بالاتر میرود و این یافته، خود عصمت نسبی است.
پس علم و برهان در نهایت عدالت میآورد، ولی عرفان و معرفت محبّت ایجاد میکند. حال با این بیان، معنای صراط مستقیم، دقیقتر و بسیار ظریفتر میشود؛ چون محبّت به هر چیز، صراط مستقیم و بغض به اشیا ضلالت میشود؛ بنابراین، «محبّت» و «کینه» دو اصل دنیا و آخرت است.
عدالت و عصمت:
میان عدالت و عصمت، تفاوت است و عادل با معصوم تفاوتهای فراوانی دارد.
فرد مؤمنی که خود را به مقام عدالت رسانیده و از این کمال برخوردار شده است؛ اگرچه با توجه و از روی عمد و بیباکی، دست به گناه و عصیان نمیزند و بدی و کجی را هیچگاه با میل و رغبت دنبال نمیکند، از احتمال لغزش و خطای ناخودآگاه، مصون و محفوظ نیست. پس فرد عادل، در هر مرتبه و مقامی که از آن قرار گیرد، نمیتواند خود را از احتمال درگیری و گرفتاری عصیان و بدی دور دارد، گذشته از آنکه وی نمیتواند انحرافات و گرفتاریهای ناخودآگاه نظری و عملی را از خود دور سازد.
عصمت به مراتب، برتر از مقام عدالت فردی است و معصوم، گذشته از آن که هیچگاه در مظانّ خطا و عصیان قرار نمیگیرد، کمبودهای ناخودآگاه ندارد و با احراز این مقام، از هر کجی و انحرافی ـ اگرچه ناخودآگاه ـ مصون و محفوظ میباشد.
هم چنین عصمت در جهت فاعلیت خَلقی نقش عمدهای ندارد و احراز مقام و مرتبت عصمت، تحت اختیار و کوشش و تکاپوی فردی نیست و تنها اراده و اختیار حق تعالی، تحقّق چنین موقعیت و مقامی را در فرد ایجاب مینماید و از حیطهٔ قدرت امکانی بهدور است و گذشته از آن که نسبت به افراد آدمی از ندرت برخوردار است، از صفات عمومی افراد بشری نمیباشد.
اما احراز عدالت و پاکی که در عادل و مؤمن وارسته یافت میشود و در محدودهٔ قدرت آدمی و در حیطهٔ ارادهٔ او قرار دارد و هر فرد صالح و با ایمانی میتواند خود را به این مرتبه از پاکی برساند و به احراز چنین مقامی نایل آید.
عصمت موهبتی الهی است و نصیب هر کسی نمیشود و تنها کسانی این مقام و مرتبه از کمال را دارا میشوند که تحت تربیت خاص حضرت حق قرار گیرند و مشیت خاص الهی شامل آنان گردد؛ به خلاف عدالت که امکان و فعلیت تحقّقی و وجود خارجی آن به شرط حصول شرایط و خصوصیات برای همهٔ بندگان خدا تحت اراده و عنایت کلی حق قرار دارد و از نوعیت وجود بیشتری برخوردار است.
عدالت و انصاف:
متفکران غربی در بیان عدالت، آن را به معنای استحقاق و شایستگی معنا کردهاند. یکی از آمریکاییان، آن را به انصاف نزدیک میکند و میگوید:
«عدالت، یکی در نظم اجتماعی و دیگری در فرد نمود دارد. عدالت فردی همان چیزی است که شخص خود میخواهد و مطابق با نظر فرد است. عدالت اجتماعی نیز نخستین فضیلتِ تمام نهادهای اجتماعی است. نهادی در جامعه درست است که عادلانه باشد؛ به این معنا که در مقام اجرا منصفانه باشد؛ یعنی برای دستگیری مجرم نباید افراد بیگناهی مورد تعدی قرار بگیرند. اگر مجرمی آزاد باشد، بهتر از آن است که مجرمی به بند مجازات قانون کشیده شود، اما در ازای آن، عدهای بیگناه مورد اذیت و آزار و هتک قرار گیرند».
صاحب این نظریه، عدالت را که لبهٔ بسیار تیزی داشت، با این نظر خود به تحلیل و تنزیل کشانده و آن را به انصاف نزدیک کرده است. بر اساس نظرگاه وی، عدالت به معنای عمل منصفانه است و انصاف مرتبهای بالاتر از عدالت است؛ به این معنا که نوعی حس خیرخواهی در آن وجود دارد و همین حس، آن را لطیفتر از عدالت قرار میدهد.
وی به عدالت دو چهرهٔ فردی و اجتماعی داده است. وی در چهرهٔ فردی عدالت را چیزی میداند که خوشامد فرد است.
معناشناسی انصاف:
انصاف از مادهٔ «نَصْف، نُصْف و نِصْف» به معنای چیزی را نصف کردن یا به نیمه رساندن است. انصاف در روابط و مناسبات امور سیاسی به معنای دو نیم کردن سود و زیان است. در روایت است: «العدل هو الانصاف»(نهج البلاغه، ج ۴، ص ۵۰).
تفاوت معنایی عدالت و انصاف:
عدالت، حد وسط و عِدل است که میان افراط و تفریط است. در واقع نصف کردن به معنای توازن و تناسب بین دو شیء است که هم در انصاف و هم در عدالت وجود دارد؛ ولی تفاوتی که میان انصاف و عدالت است و کتابهای لغت به آن توجه نداشتهاند، این است که نصف کردن در انصاف، توسط خود شخص انجام میشود و خود اوست که قاضی میشود و نصف کردن میان خود و دیگری است. همچنین در انصاف، تنها یک چیز است که به دو نیمهٔ برابر تقسیم میشود؛ اما عدالت، قرار دادن عِدل میان چند فرد بیگانه است و لحاظ نفسی در آن نیست و امکان دارد چند چیز موضوع آن قرار گیرد؛ بنابراین، یکتایی چیزی محور معنایی آن نیست.
عدالت، گذاردن شیء در جای خود است و هیچ گونه لحاظ نفسی یا غیری برای آن اعتبار نمیشود. بر این اساس، برخی از مصادیق انصاف، زیرمجموعهٔ عدالت و از مصادیق آن قرار میگیرد و میشود در موردی انصاف باشد، اما عدالتی در آن نباشد.
رابطهٔ میان عدالت و انصاف، عام و خاص مطلق است؛ به این معنا که هر عدالتی، انصاف را با خود دارد، ولی چنین نیست که هر جا انصاف باشد، عدالت نیز هست؛ زیرا دایرهٔ انصاف، گستردهتر از عدالت است.
دقت فلسفی بر شناخت معنای «انصاف»، نشان میدهد دقت عدالت بسیار برتر و بالاتر و دقیقتر از انصاف است؛ چرا که انصاف بر محور نفس است، اما عدالت بر محور حقیقت است. ما در ظلم میگوییم تا فردی نفس نداشته باشد و طعم تلخ ظلم را ذوق نکرده باشد، نمیتواند ظلم را فهم کند، اما برای فهمِ عدل، نیازی به داشتن نفس نیست؛ برخلاف انصاف که تحقق آن، به داشتن نفس وابسته است و برای همین است که تلطیف میگردد و قابل حس میشود.
عدالت بر مدار حقیقت است و کسی میتواند تحمل بار سنگین و سخت حقیقت را داشته باشد که از مشتهیات نفس خود بگذرد؛ ولی انصاف با رقت و نازکی همراه است؛ چرا که در آن نفس خود شخص ملاک قرار میگیرد، نه حق و حقیقت. هر کسی با انصاف ـ که بار آن قابل حمل است و همراه شدن با آن، صعوبت و سرکشی ندارد و نوعی ارفاق و حتی ترحم در آن است ـ میتواند همراه شود؛ همانطور که هیأت منصفه که ترکیبی از نفسهای گوناگون است، با جعل مماثل خویش به جای متهم، به رقیق کردن حق و حکمی میپردازند که به عدالت داده شده است؛ از این رو هیأت منصفه، در پی تثبیت حق نیستند.
بررسی روایت «العدل هو الانصاف»:
اما روایت: «العدل هو الانصاف» معنای کلی عدالت را ـ که موضوع آن، حق و معنای آن، قرار دادن هر چیزی در جای خود است بدون آنکه به کسی آسیب رسد و بدون آنکه فرد در آن نفعی داشته باشد ـ در معنای جزیی انصاف میآورد ـ که موضوع آن، نفس و میزان قرار دادن خود و معنای آن، نصف و دو نیمه کردن یک چیز ـ و نه چند چیز ـ به صورت برابر است، بدون آنکه فرد سومی در آن دخالت داشته باشد؛ هرچند به یک طرف، آسیبی وارد شود ـ تا با بیان یکی از مصادیقِ عدالت و کوچک کردن آن، به گونهای قابل فهم شود و با اهمال در اطلاق و مجاز در استعمال، برای ذهنْ قرب معنایی بیابد؛ وگرنه بر اساس قاعدهٔ فلسفی محال بودن ترادف در وضع واژگان، نمیشود واژهای را مترادف واژهای دیگر آورد.
تفاوت عدالت، انصاف و قضاوت:
عدالت بر اساس فلسفهٔ وجودی ما، وصف حقیقی شیء است، نه چیزی که تابع امیال نفسانی باشد. بازی، اعتیاد به مواد الکلی یا مخدر یا هوسرانی، ممکن است برای بسیاری خوشایند باشد، اما به طور قطع برای آنان مضر است و چنین چیزی را نمیشود عادلانه گرفت. البته هر ضرر فردی کلان، به ضرر جامعه میانجامد. در ضررهای کلان نمیتوان میان فرد و جامعه تفاوت نهاد و نمیشود عدالت فرد و جامعه را در این ناحیه از هم جدا نمود.
عدالت، امری وجودی است و در خارج هست و امری نفسی نیست. عدالت، استیفای حقوق است و هرچه چیزی به حقیقتی که دارد نزدیکتر باشد، به عدالت نزدیکتر است؛ اما ملاک تشخیص حقیقت، خود شخص نیست؛ بلکه باید اندازهٔ هر چیزی را به دست آورد و بر اساس آن، هر کسی را به حقی که دارد، رساند. عدالت، وصف فلسفی و وصف خارج و واقع است و خوشامد فرد و هوسهای او، در آن دخالتی ندارد.
اما میان عدالت و انصاف، تفاوت است؛ چرا که عدالتْ وصف عام و انصافْ وصف خاص است؛ به این معنا که در عدالت، اندازه به شکل عام در نظر گرفته میشود و قاضی در یک سوی ماجرا قرار نمیگیرد؛ اما در انصاف، آنکه حکم میکند، یک جهت ماجراست و وی باید چیزی را برای دیگری بپسندد که برای خود میپسندد و نصف کردن میان خود و دیگری به حکم خود است.
عدالت، وصف اطلاقی است و «مَنِ» حکم کننده در آن لحاظ نمیشود ولی انصاف وصف تقییدی است و «مَنِ» حکم کننده در آن اعتبار میگردد و شخص باید در قضاوتی که دارد، آنچه را برای دیگری قرار دهد که اگر وی در جایگاه او بود، برای خود میآورد. بر این اساس، نباید گفت انصاف لطیفتر و شیرینتر از عدالت است. انصاف حکم برای دیگری است؛ در حالی که در عدالت، دیگری لحاظ ندارد. تفاوت میان عدالت و انصاف، مانند تفاوت میان فتوا و حکم است. فتوا امری کلی است و حکم و قضاوت، امری جزیی است. در فتوا کسی لحاظ نمیشود، اما حکم برای شخص خاصی آورده میشود؛ از این رو، جزیی است. عدالت، انصاف و قضاوت، هر سه نوعی حکم کردن و قضاوت است؛ اما عدالت امری کلی است و من و دیگری ندارد؛ برخلاف انصاف که قضاوتی است که پای دیگری به میان میآید.
میان انصاف و قضاوت تفاوت است؛ چرا که در انصاف، فرد برای دیگری قضاوت میکند و خود او در آن دخالت دارد، اما در قضاوت، قاضی برای دو نفر دیگر حکم دارد، بدون آنکه خود او در آن دخالتی داشته باشد. تفاوت میان عدالت، انصاف و قضاوت، به حیثیت اطلاقی و تقییدی آن باز میگردد. عدالت، اطلاق دارد و انصاف امری اضافی و مقید به خود فرد، و قضاوتْ مقید به غیر است.
اشتراک عدالت، انصاف و قضاوت:
اشتراک عدالت، انصاف و قضاوت نیز در این است که هر سه دارای ملاک خارجی و حقیقی است و امری نسبی و نفسانی نیست و هر سه باید به حقیقت باشد، که همان قرار دادن هر چیزی در جای خود و به اندازه و درست آوردن کار است که مقتضای وجود خارجی آن است. خوشامد نفس، نه از مقولهٔ قضاوت است، نه انصاف و نه عدالت.
انصاف؛ اصلی اساسی در برخوردها
در هر کرداری باید رعایت انصاف را داشت. هر برخوردی که انصاف نداشته باشد، شرعی نیز نیست. انصاف هم در آغاز کار باید لحاظ گردد و هم در ادامهٔ آن. برای نمونه، برخورد با کودک باید به جهت تأدیب باشد و نه از سر عصبانیت.
تحصیل عدالت و تحقق عادل:
ژرفای بحث حکمت، تحصیل عدالت و تحقق عادل است. اگر این وصف به صورت محدود رشد نماید یا با سلوکی خشک یا تند و تیز به دست آید بهآسانی زایل میشود. یک گناه سبب از دست رفتن عدالت میگردد. کسی که عدالت را به صورت قسری در خود ایجاد نموده است راهی محدود و رشدی کوتاه داشته است. چنین فرد یا جامعهای حتی اگر در سرای عدالت جای گیرند؛ هرچند میتوانند برای مدتی زندگی مناسبی داشته باشند، گذشته از آنکه تحصیل آن آسان نیست، حفظ آن بسیار سختتر است و گاه بهآسانی از دست میرود. عدالت را نمیتوان در فرد یا جامعه با سلاح زور و قهر و با شلاق خشونت و استکبار ایجاد کرد. فرایند تحقق عدالت باید با فرهنگسازی در جان و دل افراد و جامعه نهادینه گردد.
نگاه حداقلی به عدالت:
بشر عادی و نیز ناسوت و طبیعت، توان محاسبه و تأدیهٔ تفاوتها را ندارد و همین امر ـ یعنی اینکه ناسوت گنجایش استیفای حق و رسیدگی به ظلمها و برپایی عدالت به صورت کامل را ندارد ـ بهترین دلیل بر وجود آخرت است و احسن بودن این نظام نیز با محاسبهٔ وجود آخرت در پرتو علم، قدرت، حکمت و عدالت حقتعالی شکل میگیرد، نه با لحاظ دنیا به تنهایی و بدون آخرت، که در این صورت، نه تنها نظام آفرینش احسن نخواهد بود، بلکه شکلی بسیار ظالمانه دارد.
کسانی که برای دنیا شعار عدالت تام میدهند، فکری بسیار خام دارند؛ زیرا دنیا بسیار کوچک و محدود است و توان برپایی عدالت را به صورت کامل، تام و ایدهآل ندارد، بنابراین، در اجرای عدالت، باید حداقلها را شعار داد و همان را اجرایی نمود. برای همین، توزیع سرانه و تساوی مربوط به دنیاست، و تفاوت از ناحیهٔ فضیلت و صفات، در صحنهٔ حسابرسی آخرت رسیدگی میشود.
در نظام ناسوت، به دلیل محدودیتهایی که وجود دارد، نمیتوان عدالت را به صورت کامل محقق ساخت و دنیا با نظام آخرتْ عادلانه میگردد. در دنیا باید برای اجرای عدالت، به حداقلها نگاه کرد و نگاه آرمانی و حداکثری به عدالت نداشت و آن را شعار نداد؛ زیرا نگاه حداکثری و توقع آرمانگرایانه در اجرای عدالت، به نفی عدالت منجر میشود. در دنیا باید به اینکه حق مردم را هرچند به اندک اما دور از اهمال میدهند، رضایت داشت و مدینهٔ فاضلهای را که اجرای آن محال عادی است، انتظار نداشت. امروزه توانگران و صاحبان قدرت و سیاست، عدالت را برای خود، برداشتی برتر از حداکثری قرار دادهاند و برای ضعیفان، حتی به حداقل هم باور ندارند.
در دنیا باید تنها در پی زندگی مسالمتآمیز بود و بیش از این را توقع پیگیری نداشت؛ زیرا نه ناسوت گنجایش آن را دارد و نه هیچ رهبری در زمان غیبت، دارای عصمت و توان بالا برای اجرای عدالت است.
شعار «عدالتِ کلان» به «اجحاف کلان» ختم میشود؛ وگرنه حتی اگر هر چیزی را به سرانه توزیع میکردند، بیشتر افراد عادی بشر نیازمند و فقیر نمیشدند و زندگی عادی و معمولی خود را زیر خط فقر نمیگذراندند.
بشر اگر بتواند مانع شود که توانمندان و سیاستمداران گرگ و دزد آبرومند شوند، گام بلندی برای سلامت جامعه برداشته و دیگر این آبرومندان دزد، نمیتوانند امکانات آنها را در خودخواهیهای خود تلف کنند و دستکم این امکانات به صورت حداقلی به دست مردم و صاحبان آن رسانده میشود. کسی که بیش از حداقلها در باب عدالت سخن میگوید، به مشکلاتی که در جامعه برای اجرای عدالت است، توجه نمیکند. البته عدالت برای هر کسی به گونهای است. عدالت عالمی دینی با عدالت فردی عادی متفاوت است. عالم دینی در صورتی عدالت دارد که هوسهای خود را محدود سازد و به لذایذ و امور و امکانات مادی خود در حد معقول و کمتر از متعارف بپردازد؛ همانطور که اسلام برای مردم عادی، تنها به گفتن «لا إله إلاّ اللّه» بسنده کرده و همان را مایهٔ رستگاری دانسته است.
شعار عدالتطلبی:
برخی از حق و عدل فریاد سر میدهند و راستی و صداقت را شعار خود قرار میدهند. تمامی واژهها را با کلمات مقابل و ضد آنها طرح میکنند. آنان فریاد میکنند باید حق را داشت و با باطل ستیز کرد، عدل را گستراند و از ظلم پرهیز نمود و در برابر ظالمانی که خون مستضعفان را میمکند ایستاد، راستی و صداقت را پیشه کرد و از دروغ دوری جست، جهان را به پاکی کشاند و اساس زشتی و فساد را در هم ریخت، صلح را با جنگ مقایسه کرد و بر حسب ضرورت و لزوم از هر یک حمایت نمود. رحم و محبت و جنگ و ستیز را باید با هم داشت. آنان انسان را وجه کاملی از تمامی صفات میدانند و بشر را زبان هستی میشناسند و پلیدی و شیطان را دشمن میدانند.
گرچه در میان تمامی عقاید، سخن کامل و تمام همین است اما اهل حقیقی این سخنان که در گفتهٔ خود راست باشد کمتر یافت میشود و تشخیص فرد صادق از کاذب و مدعی بیمحتوا چندان آسان نیست. بسیاری چنین میگویند و چنین نیستند و قدرت فهم پیچیدگیهای تفکر عدالتگستر را نیز ندارند؛ گرچه شعار آن را میدهند و از آن سخن پیش میکشند.
فهم چنین فکر و درک چنین عقیدهٔ کاملی و عمل به آن هرگز درخور هر صاحب منصب و هر کسی که به ریاست میرسد نمیباشد و هر کس به قدر کمال خود اندکی و کمی از آن را برخوردار است؛ گرچه بسیاری خود را پیروان همین راه میدانند و باطن آنها دل بر همین راه بسته است، اما آنان مغز آن را ندارند و توان فهم و اجرای آن را ندارند، هم در فهم چگونگی عدالتگستری ناتوان هستند و هم در عمل. آنان نه چنین عقیدهای را میفهمند و نه میتوانند به آن عمل کنند.
بیشتر کسانی که در دنیا از ابتدای تاریخ مکتوب آن تاکنون چنین داعیههایی داشته و چنین شعارهایی سر دادهاند کمتر از گروه ظالمان بر مردم ستم نکردهاند، بلکه میشود گفت بیشترین ظلم و ستم را همین افراد بر مردم وارد آوردهاند و کشتارها و خونریزیها و تجاوزهای بسیاری را بر گردهٔ مردم تحمیل کردهاند. هر دسته و گروهی از اینها که خود هزاران دسته و گروه میشوند، به اسم حق و عدل، دمار از دیگری در آورده و گاه با سیاست و فریب، آنان را زنده به گور سیاسی کردهاند.
تاریخ شاهد گویایی برای شناخت چنین جاهلان وحشی و ظالمان بد عملی است که خون، خباثت، جنگ و ستیز را با نان و شکر و سجاده و نماز با هم سر میکشیدهاند. بعضی مردم آنان را باور داشته و بسیاری نیز میگفتهاند این مصلحت است که چنین اقتضا میکند و بس و باید کار آنان را درست دانست.
اما پیروان راستین عقیدهٔ حق، عدالت که همان پیامبران و انبیای الهی و امامان معصوم علیهمالسلام میباشند، به حق این عقیده را دارا بودهاند و انحرافی در فهم و عمل به عقاید خود نداشتهاند و عصمت آنها ضامن صداقت فکری و عملی آنان بوده است. اما پیروان حضرات معصومین علیهمالسلام با آنکه اعتقاد حق به عدالت داشتهاند و هدف عالی آنان بسط عدالت بوده است، تنها تعداد اندکی از آنها که به راستی پیرو بودهاند به قدر توان توانستهاند این راه طولانی را طی کنند و بسیاری نیز به دروغ سخن از این عقیده سر میدهند و نان این راه را میخورند و آبروی راه و اهل آن را میریزند.
در میان آنان افرادی بودهاند که کمتر از مغول نبودهاند. به قول معروف در میان امت، شمر و یزیدهای مذهبی بر دو دسته میباشند: دستهای به واقع شمر و یزید بوده و صورت و چهرهٔ شمری و یزیدی داشتهاند و دستهای اگرچه شمر و یزید بودهاند، ظاهر حسینی دارند و با همهٔ جبروت و وقار مذهبی دست شمر و یزیدهای بی ظاهر را از پشت بسته و آنها به گَرد اینان هم نمیرسیدهاند. یک دنیا تعصب، جمود، خشونت و وحشیگری را در لابهلای آنچه حکم دینی و سنتی میدانند جا میدادهاند، با همهٔ قساوت و خشونت، فرمانهای عبادی را بجا میآوردهاند و خود را مقرّب درگاه الهی نیز میدانستند.
این گروه تنها در اسلام یا مسیحیت و یهودیت نیستند و تمامی ادیان و مذاهب حقیقی و یا ساختگی و تحریفی درگیر و آلوده به چنین جانوران خوش خط و خالی هستند.
تعصبات کور مذهبی، کمتر از بی تفاوتیهای لاابالیگری ضرر و زیان نداشته و دمار از روزگار مردم بیچاره در آورده است. چه ظلمها، چه زورها، چه تجاوزها، کشتارها و قتل و غارتها که بر اثر همین تعصبات بیمورد و کور مذهبی در تاریخ بشری رخ داده است.
البته حدود و قوانین الهی و حمیت و غیرت انسانی خود امر دیگری است که حد و مرز آن را نباید نادانها و زورمندان تعیین کنند، بلکه مرز آن را نیز شارع و شرع مشخص مینماید، همانطور که نباید از ضرر و زیان بیتفاوتیها غافل بود و نباید این مسلک را تجدد و فضیلت دانست.
راه حق بهترین طریق است؛ اما فهم و عمل به آن در خور همگان نیست و تعداد اندکی میتوانند خود را به تمامی با حق هماهنگ سازند. پیروان ظاهری حق اگر جهت انصاف و اعتدال را پیش گیرند و متعادل باشند در طریق نجات میباشند و دیگران گمراهان این راه هستند.
زرومندان نیز کار خود را میکنند و هر یک دیگری را به طوری از پا در میآورند. در این میان عدهای همانند تفاله از بین میروند و فدای هیچ میگردند. تعصب و لاابالی گری نیز از انحرافات بریدگیهای علم و عمل بشری است که خود نقش عمدهای در تخریب جامعهٔ بشری داشته است.
هر کس هرچه بوده و هست بداند که تمامی آنچه گفته شد یک سوی سکه و ماجراست و طرف دیگر و باطن امر و پنهانیهای امور است که خود سری دراز دارد که این مقال، مجالی برای ذکر آن نیست.
جامعهٔ الهی و عدالتی:
در جامعهٔ سالم و باز، قانونمندیهای عمومی و منشهای فردی و جمعی، اساس الهی و عدالتی دارد و حکومت چهرهٔ ولایی خود را در لوای حب و عدل و هدایت عمومی و طهارت و صدق اعمال میکند و هرگز رنگ زور و قلدری و یا جهل و نادانی به خود نمیگیرد که در این صورت، ولایت آن استبداد و فرهنگ آن استعمار است و چیزی جز شکل و ظاهر اسلامی ندارد.
اگر فرهنگ و فکر عمومی جامعه را اهرمهای زور و استبداد و یا زر و تزویر شکل دهد، آن جامعه، بیمار و آن فرهنگ، مخدر خواهد بود. در چنین جامعهای، ترفندهای کاذب و نقشهای زورمآبانه و چهرههای مزوّر، حاکمیت کلی مییابد و مجال هر رشد سالمی را به مخاطره میاندازد.
عدالت و استبداد:
جوامعی که پیچ و خمهای عدالت را بر خود هموار نمیسازد، جز استبداد، زور، تجسس و ترس نمیتواند بر مردم آن حکومت کند و اساس حکومت بر زور و استبداد و خودکامگی استوار میگردد.
عدالت در اجرای عدالت:
برای اجرای عدالت باید عدالت داشت. مردم همانطور که از عاشورا، تاسوعا و اربعین و ماه رمضان سخن میشنوند و شعایر این ماهها را پاس میدارند به شادی نیز نیاز دارند و باید اجازه داد سرگرمیها، تفریحات شاد و سالم و خوشی در چارچوب مرزهای دینی داشته باشند وگرنه مردم با نداشتن حالت تعادل به سستی یا فرسودگی دچار میشوند.
شروع عدالت از عالمان و متولیان دینی:
برای تحقق عدالت فردی و اجتماعی و عدالت اخلاقی و کمال عرفانی و نیز عدالت جمعی باید فرهنگ عدالت را در میان عالمان دینی و حاکمان نهادینه ساخت. گویند ناصرالدین شاه به دیدار حاجی سبزواری رفته بود. او برای ناهار به خانه حکیم سبزوار رفته بود. آنان رو بهروی هم نشسته بودند و حاجی چیزی نمیگفت. او از سخن نگفتن حاجی خسته شد و برای آنکه چیزی گفته باشد گفت: شنیدم آقا شیخ محمّد شما درویش شده است؟
پسر حاجی عالمی فاضل بوده و منظومه را درس میگفته است. حکیم در پاسخ او گفت: امروز، شاه هم درویش شده است. منظور حکیم این بود وقتی خود حکیم درویش باشد، و شاه به خانه درویشی او آید و بر سفره درویشی او نشیند، شاه هم درویش میشود و وقتی شاه درویش گردد، نه تنها فرزند وی که همه مردم درویش میشوند. این است که میگویند: اگر عالم محلهای خوب باشد، همه مردم آن محله خوب میشوند، اگر دیدید مردم منطقهای مشکل دارند، بدانید آن منطقه یا عالم ندارد یا عالمانی دارد که مشکل دارند. ما استاد بزرگواری داشتیم که میگفت: اگر به شهری وارد شدید و خواستید بدانید آن شهر چه عالمانی دارد و آیا عالمان آن شهر خوب هستند یا نه، مقداری در کوچه و خیابانهای آن شهر قدم بزنید، اگر مردم به شما که با لباس روحانیت هستید احترام کردند بدانید آن شهر عالمان خوبی دارد، اما چنانچه مردم اهل احترام نیستند از آنجا بگریزید که نمیتوانید با اهل علم آنجا کنار بیایید؛ چرا که آنها هستند که مردم را اینگونه تربیت کردهاند.
اجرای عدالت و توجه به تفاوت مرتبه بندگان:
توجه در آیات قرآن کریم میرساند بندگان خدا بر سه گروه کلی میباشند. در اجرای عدالت باید دید هر فردی در کدام گروه قرار دارد و همه مردم را نمیتوان با یک دید نگریست.
آدمیان بر سه گروه کلی: انسانهای کامل و وارسته، مؤمنان متوسط و مردم عادی تقسیم میشوند و کردار آنان نیز به تبع این ساختار طبیعی بر سه قسم است و هر کاری شایسته گروهی است. مجتهد در مقام فتوا و حاکم یا قاضی در مقام حکم باید به این امر توجه داشته باشد و در فتوا یا حکم، چگونگی مخاطب را لحاظ نماید. برای نمونه، نماز شب بر معصوم علیهمالسلام که از سر عشق به عبادت میایستد واجب است ولی چنین نیست که این وجوب برای همگان ثابت باشد؛ چرا که کثرت عبادت با نبود عشق سبب دلزدگی میشود، از این رو با تغییر موضوع، حکم متفاوت میشود. فقیه برای در دست داشتن مکانیسم درست فتوا نیازمند انسانشناسی دقیق است. بر این اساس، باید دانست هر موضوعی حکمی ویژه دارد و با تغییر موضوع، حکم نیز تغییر مییابد. تغییر خطاب در آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهمالسلام با توجه به سه مرتبه یاد شده بسیار است
عدالت در زمینه حقوق و مزایا:
برای اجرای عدالت در میان کارمندان دولت باید حقوق آنان بهصورت کارمزدی پرداخت شود. یعنی آنان باید در قبال مقدار کاری که انجام میدهند مزد بگیرد نه به صورت روزمزد و ساعتی. در نظام کارمزدی ممکن است حقوق کارمندی در ماه بیش از حقوق او به صورت روزمزد باشد و حق او هم همین است. کارمند با دریافت چنین حقوقی لازم نمیبیند بیرون از اداره کار کند. البته، با اجرای این طرح، حقوق بسیاری از کارمندان اصلاح میگردد و رو به کاهش و تنزل میگذارد و برخی نیز باید اخراج شوند؛ چون کارایی چندانی ندارند.
عدالت در اجرای کنترل نسل:
یکی از مؤلفههای ایجاد عدالت در جامعه ایجاد فرهنگ اصلاح نژاد در میان انسانهاست. اصلاح نژاد انسانها در برخی از کشورها به صورت محدود اما تنها با تأکید بر سلامت جسمانی انجام میشود.
اصلاح نژاد حیوانات و گیاهان نیز در تمامی کشورها مرسوم است. در کشاورزی این امر نهادینه گردیده است. گاه برخی از کشاورزان خود به گرفتن بذرهای مرغوب برای کشاورزی بهتر اقدام مینمایند. در اصلاح نژاد حیوانات نیز گذشت زمان لازم است و باید نسلهای فراوانی بگذرد تا نژاد حیوانی اصلاح شود.
اما این قصه چگونه باید در میان انسانها اجرا گردد تا عدالت رعایت شده باشد و کسی ستمی ندیده باشد.
برای اصلاح نژاد بشر باید طرحی ارایه داد که با اخلاق اجتماعی منافاتی نداشته باشد و بعد از چند نسل، جامعه بشری جهشی به سوی علم و کمال داشته باشد. در این طرح گفته میشود نخست باید کسانی که معلول جسمی هستند باروری و لقاح نداشته باشند. معلولان ذهنی و جسمی حق حیات و تشکیل زندگی دارند چون انسان هستند ولی تولید مثل آنان حتی اگر فرزندی سالم هم داشته باشند، باید ممنوع گردد. فرزند آنان در صورتی که سالم باشد همواره احساس حقارت میکند و چنانچه سالم نباشد وبال جامعه است. با اجرای این اصل است که بعد از چند نسل، معلولان جسمی و ذهنی جامعه به کمترین میزان خود میرسد.
اصل دوم طرح یاد شده چنین است که افراد معمولی، بیسواد یا کم سواد جامعه یا کسانی که بیکار میباشند باید در تولید مثل محدود شوند و کمترین فرزند را داشته باشند.
اصل سوم این طرح میگوید عالمان و دانشمندان و نیز صاحبان مشاغل باید برای تولید مثل حمایت گردند و آنان در تولید مثل محدودیتی ندارند.
اجرای این طرح پس از ده نسل است که وضعیت موجود جامعه را تغییر میدهد و جامعهای را به دست میدهد که افراد آن توانایی حرکت به سوی کمال و بهجویی را دارند؛ چرا که آنان صاحبان استعدادی سرشار و نیز صاحبان امکانات فراوان برای آبادانی دنیا هستند و کسی که دنیایی آباد دارد بهتر میتواند در راه آخرت گام بردارد.
عدالت در اصلاح نژاد کارگزاران:
باید دانست بعد از هر انقلاب و هر اصلاح کلی انگلهایی به ظاهر و در صورت و پوشش حق در میان نیروهای انقلابی و خواهان اصلاح قرار میگیرند که از آنان به «منافقان» یاد میشود. برای برکنار زدن چنین انگلهایی باید در هر دورهای اصلاح نژاد کارگزاران ادامه یابد تا چنین انگلان رخنهگری که درون دستگاه حکومتی نفوذ کردهاند بیرون ریخته شوند. فساد برخی از این افراد از فساد نسلهای گذشته ناشی میگردد. اصلاح کارگزاران حکومتی گاه به هفت نسل پاکسازی نیاز دارد تا حق و عدل بتواند در همه اطراف و اکناف حکومت، خود را چیره و مخفی سازد. در تمامی انقلابها همواره چنین بوده است که علت شکست حق و حاکم نشدن عدل بیصبری و نداشتن ثبات و استقامت در مسیر اصلاحسازی و پاکسازی کارگزاران حکومتی از نیروهای فاسد و مفسد بوده است. متأسفانه، این منافقان رخنهگر از ضعف و دل رحمی صاحبان حق سوء استفاده میکردهاند و مانع اصلاحات بعدی میشدهاند.
امام زمان؛ اصلاح طلب حق مدار:
اصلاح نژاد حقگرایانه در زمان ظهور حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) صورت خواهد گرفت. اخبار غیبی که خبر از کشتار زیاد میدهد، برای پاکسازی نسل بشر و نزول و نشست حق بر زمین و اجرای حق است. بر اساس این اخبار، نزدیک به هفتاد درصد از افراد بشری در جنگها یا بر اثر بلایای طبیعی خواهند مرد تا قوم برتر علمی و حقی بتوانند در عرصه زمین ظهور یابند. مردن هفتاد درصد از افراد بشری به ذهن و دست هیچ اصلاحطلبی نمیآید و علت ناکامی حقمداران در جوامع فعلی همین مسأله است.
تحقق عدالت با تخصصمحوری در کارها:
برای تحقق عدالت در جامعه باید چند شغلی بودن افراد را به تک شغلی منحصر ساخت. فردی که تنها به یک کار مشغول باشد و تنها یک تخصص را پی بگیرد بیشتر، بهتر و کارآمدتر میتواند در خدمت جامعه قرار گیرد و تعهد کاری را که زمینه تحقق عدالت و اینکه هر چیزی در جای خود قرار گیرد محقق سازد.
جامعهای که افراد آن چند شغلی هستند و هر کسی به خود اجازه میدهد از چندین راه کسب درآمد نماید جامعهای بیکار است که هیچ یک از کارهای آن بهدرستی انجام نمیشود. عدالت کاری اقتضا میکند هر کس تنها کاری را انجام دهد که میتواند آن را به درستی انجام دهد. کاری که کار او و تخصص اوست. نه تنها برای کارهای عمومی و کفایی بلکه حتی برای کارهای زینتی باید هر فردی تنها یک شغل و حرفه داشته باشد. ورزش باید برای ورزشکاران حرفهای شغل باشد. علم و تحقیق باید به عنوان یک شغل شناخته شود، کارگری یا کارمندی نیز شغلهای مستقلی است. روحانی و عالم نیز باید تنها کارهای علمی انجام دهد و کاسبی کار او نیست.
عدالت در ندیدن برخی از منکرات:
گفته میشود عدالت اقتضا میکند با هر منکری برخورد شود اما این معنایی سطحی از عدالت است و گاه عدالت اقتضا میکند با برخی از منکرات که بار اجتماعی ندارد برخوردی صورت نگیرد و چشم بر آن بسته شود. به طور نمونه، اگر کسی در کوچهای تاریک مشغول انجام گناهی است که به چشم عموم نمیآید و شخصی از همان کوچه رد میشود، در اینجا باید سر خود را پایین انداخت و آن گناه را نادیده گرفت؛ چرا که اگر آن گناهکار شخص بیحیایی بود، آن خلاف را در پنهانی انجام نمیداد. بر خلاف کسی که بیحیایی را به جایی میرساند که حتی دیگران را گرد میآورد تا شاهد گناه او باشند. برای چنین فردی نباید چشمپوشی داشت و با او باید برخود قاطع و دور از رأفت و رحمت اسلامی داشت.
البته مراد از منکر امور لغو نیست بلکه گناهان کوچک و فردی است که بر آن اصرار نمیشود و شخص در انجام آن مأخوذ به حیاست، وگرنه در امور لغو که نادیده گرفتن آن از صفات بندگان رحمان است بهگونهای است که حتی میتوان قسم خورد چیزی ندیده است. از صفات مردان بزرگ، با صفا، دارای نجابت و آقایی این است که از کنار امور لغو با کرامت میگذرند، نه اینکه با آن همراه شوند. آنان به پای چیزهای گذرا نمیایستند و از کنار آن عبور میکنند و عدالت را آن نمیدانند که با چنین لغوها یا منکرات خردی برخورد داشته باشند.
عدالت در گرفتن شاخدارها و دوری از ضعیفکشی:
برخی به بهانه قانونگرایی و اجرای عدالت بر گرده ضعیفان فشار میآورند، در حالی که عملکرد آنان در مسیر عدالتگریزی و ستمپروری است. برای نمونه، یکی از مشکلاتی که متأسفانه دامنگیر نظام اسلامی است این است که همواره قانون را بر اقشار ضعیف جامعه اجرایی میسازد و نه بر صاحبان قدرت و زر.
برای نمونه، درست است که فرهنگ ایمنی رانندگی در ایران درصد پایینی را نشان میدهد و آمار تصادفات بالاست، اما پلیسی که قدرت خود را به رخ رانندهای زحمتکش که از صبح تا به شب کار کرده است میکشد و برای نمونه، برای گلی بودن پلاک خودروی وی جریمه مینویسد و با چنین رانندهای مانند یک مجرم برخورد میکند و به جای خسته نباشید و آرام سخن گفتن و تذکری مهربانانه به رانندهای که پیوسته کار میکرده و پلاک وی گلی شده است با قلدری با او برخورد مینماید، روشن است که عدالتی در کار وی نیست و نظام انتظامی مربی خوبی برای او نبوده است.
در اجرای عدالت و در مسیر قانونگرایی نباید ضعیف کش بود و کوچکها را بزرگنمایی نمود و از بزرگها دست شست. برای پایین آمدن آمار تصادفات نیز باید بستر سازی فرهنگی نمود و به جای آنکه عالمان دینی نماز غفیله و نافله را به اقشار مستضعف یاد دهند، باید آداب اجتماعی را به نیروهای پلیس ناجا آموزش دهند تا آنان در مقابل هر بینوایی نایستند و با راننده زحمتکش همچون دزد برخورد نکنند.
عدالت با برخورد با روؤسای باندهای قدرت:
نظام اسلامی در برخورد با بزهکاران و جنایتکاران باید به ریشهیابی جرم بپردازد و سپس با به دست آوردن میزان درصد نقش مباشران و با شناسایی مسببان به تنبیه آنان متناسب با جرم و میزان تأثیر آنان اقدام نماید تا به ضعیف کشی مبتلا نگردد. درست است که بعضی از ضعیفان و فقیران بسیار جنایت میکنند؛ ولی باید دید علت این جنایتها چیست؟ آیا فقر مادی است یا نادانی یا باندهای مافیایی قدرت و فساد؟ نخست باید روؤسای باندها را شناسایی کرد و آنان را تحت تعقیب قضایی قرار داد و به آنان شلاق زد و آنان را در شهر گردانید تا همگان او را بشناسند و بدانند اوست که مجرم است و نباید به تنبیه مباشران که به صورت غالب از افراد مستضعف هستند بسنده نمود.
عدالت با رتبهبندی گناهان و جرمها:
عالمان دینی باید تمامی جرمها و بزهها را به صورت جزیی طبقهبندی نمایند و جدولی برای آن ترتیب دهند و با هر گناه و جرمی متناسب با رتبهای که دارد برخورد نمایند وگرنه گناهی کوچک بزرگنمایی میگردد و از گناهی بزرگ که آثار اجتماعی زیانباری دارد غفلت میشود. هماکنون با انواع جرمها به صورت غیر کارشناسی برخورد میشود و گناه فردی از صدها زنا در کنار خانه کعبه بدتر دانسته میشود و گناهی اجتماعی فروگذار میشود و اینگونه است که دیگران به دین و نظام دهن کجی میکنند.
دوری از ناامیدی در مسیر عدالتطلبی:
کسی که میخواهد عدالت را درون افراد و در سطح جامعه عملی سازد و هر فردی را به کمال مطلوب خود برساند هیچ گاه از کسی ناامید نمیگردد و هیچ کس را در راه رها نمیکند. چنین شخصی نباید کشته یا زخمی یا در راه افتاده داشته باشد و باید تلاش نماید تا میشود همه را با خود ببرد.
اولیای خدا همچون رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام دشمنان خود حتی مثل ابن ملجم را نیز سعی مینمودند از گمراهی بیرون آورند. قرآن کریم در وصف رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «لَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک أَلاَّ یکونُوا مُؤْمِنِینَ»؛ برای این است که میخواهد همه را با خود ببرد اما قرآن کریم میفرماید از اینکه کافران ایمان نمیآورند خود را به دردسر میانداز! آن حضرت صلیاللهعلیهوآله نمیخواهند کسی در راه بماند و بر آن هستند تا همه را به سوی کمال خویش ببرند.
این به خلاف آن است که کسی در مسیر عدالتطلبی باشد و تیر خلاص را به مخ افرادی بزند که گاهی از او بریده میشوند و او بهراحتی همه را در راه رها میکند و خود به تنهایی میخواهد این راه را رود. چنین کسی مثل جناب یونس علیهالسلام میشود که به شکم ماهی گرفتار میآید، تازه اگر همانند یونس اهل سلوک باشد. حضرت عیسی علیهالسلام تنبیه حضرت یونس را به ذهن داشت که عرض داشت: خدایا خودت میدانی، اینان بندههای تو هستند، هر کاری میخواهی با آنان بکن و من آنان را نفرین نمیکنم، میخواهی ببخشی، ببخش که عباد تو هستند، میخواهی نبخشی، نبخش که باز بنده تو هستند، اما من نفرین نمیکنم؛ چون اگر نفرین کنم، جای من شکم ماهی است.
مجتهد عادل:
مرد خانه گاه بهگونهای است که همسر و فرزندان وی هیچ حرفشنوایی از او ندارند و گاه همه به او احترام میگذارند و به هر آنچه میگوید گوش فرا میدهند. حاکم نیز گاه فرمانبرداری ندارد و خریداری برای سخن حکم او نیست و گاه کسی است که بیاذن او کاری انجام نمیشود. این تفاوت مرتبه در میان مجتهدان عادل نیز وجود دارد. مجتهد عادل گاه کسی است که تنها خوب درس خوانده است و تقوا نیز داشته است اما هنوز همچون آب قلیل است که با کمترین نجاستی نجس میشود و قدرت تطهیر ندارد و به اصطلاح «ید» ندارد و به دست او نه چیزی حلال میشود و نه چیزی حرام. اما مجتهد عادل گاه کسی است که ید دارد؛ یعنی دارای باطنی است که از آب قلیل بیرون آمده و دریایی صفت شده است. چنین کسی است که حجت خداوند در شریعت، طریقت و حقیقت میشود و وقتی دست خود را به جایی بزند، نجاست آن را پاک میسازد.
عدالت اجتماعی:
ریشهٔ بحث عدالت اجتماعی، به عدالت طبیعتگرای قرون باستان باز میگردد. فلاسفهٔ مطرح در آن زمان، طبیعتگرا بودند و حتی خدا را خدای طبیعت میدانستند. از این رو، از عدالت طبیعی سخن میگفتند و عدالت اجتماعی را بر پایهٔ آن طرح میکردند. آنان عدالت طبیعی را چنین تعریف میکردند که «طبیعتِ هر شخص، جا، مرتبه و طبقهٔ او را مشخص میکند و نشان میدهد که وضع وی کجاست». برای مثال، ارسطو میگفت: «طبیعتِ برده مشخص میسازد که یک بردهزاده باید برده باشد و خارج از این طبقه نمیتواند قرار گیرد و طبیعتِ فرد آزاد هم این است که باید آزاد باشد.»
در دوران مذاهب، همه چیز حتی عدالت با خدا تفسیر میشد و برخلاف آن، در دوران انسانگرایی، اندیشمندان گفتند ما هستیم که تفسیر میکنیم در کجای دنیا قرار داریم و آن را اصلاح میکنیم و تغییر میدهیم؛ نه اینکه دنیا به تفسیر ما بپردازد. دنیا چیزی است که ما میسازیم و عدالت نیز ساختهٔ تفکر ماست. به صورت کلی، این انسان است که جهان را میسازد و بر این اساس، عدالت به طور کلی و عدالت اجتماعی به صورت خاص، ساختهٔ انسان است.
عدالت اجتماعی در پرتو ولایت عمومی:
باید دانست در مرام شیعه آنچه حقانیت دارد و در مرامنامه تشیع وجود دارد ولایت عمومی است و نه عدالت اجتماعی. مارکسیستها نیز از عدالت اجتماعی سخن میگویند؛ ولی آیین تشیع برتر از آن را میگوید. عدالت اجتماعی لازم عقلی و عرفی دین است که باید اجرا شود؛ اما ولایت عمومی چیزی ورای عدالت است. عدالت اجتماعی میتواند تحقق خارجی نداشته باشد. با وجود ولایت عمومی، عدالت اجتماعی محقق میگردد، اما عکس آن صادق نیست.
عدالت اجتماعی، ایثار و گذشت:
جامعهشناسی اسلامی برای ادارهٔ جامعه سه اهرم را لازم میداند: «عدالت اجتماعی»، «ایثار» و «گذشت».
عدالت اجتماعی عدالتی فراگیر است که به تمامی افراد جامعه به چشم یکسان مینگرد و امکانات را به صورت مساوی میان آنان توزیع مینماید. طبیعی است جامعه همواره از دست عدهای شرور رنج میبرد که در روند توزیع سالم و عادلانهٔ امکانات دولتی و بیت المال ایجاد اختلال مینمایند و چنین نیست که سیستم توزیع امکانات صد درصد عادلانه باشد و این ضعیفان جامعه هستند که در این میان ضعیف و محروم باقی میمانند. جبران این ضعف ممکن نیست مگر به ایثار و گذشت خوبان و صالحان جامعه.
این نیکان هستند که میتوانند جنایتهای سیستماتیک و پیچیدهٔ دزددان آبرومند را که حتی از ریال به ریال حق فقیران نمیگذرند جبران نمایند و مرهمی بر ضعف و فقر آنان گردند. عدالت اجتماعی در سایهٔ ایثار و گذشت این گروه است که میتواند موقعیتی مطلوب را در جامعه ایجاد کند و خود را نشان دهد وگرنه بدون آن کمرمق و بیرونق است و اقشار ضعیف جامعه حضور خنکای آن را احساس نمیکنند.
افراد متوسط جامعه نیز در پی زندگی خویش هستند؛ آنان نه ضعیف هستند که به کمک مالی این و آن نیازی داشته باشند و نه اهل ایثار میباشند و بخششی از مال خود ندارند و نه اهل جنایت میباشند. تنها اهل ایثار هستند که کاستیهای جنایتکاران گناهپیشهٔ حرفهای را جبران میسازند.
همواره در جامعه هستند افرادی که بهحتم در هزینههای زندگی دچار کمبود و کاستی میگردند و این فکر که میتوان جامعهای ساخت که کسی سرِ بیشام زمین نگذارد از اساس باطل است؛ چرا که بسیاری از نیازها روزآمد و غیر قابل پیشبینی است. از همین رو چنین مشکلاتی بدون ایثار و گذشت افرادی که در سطح بالایی از زندگی هستند و قدرت پر کردن خلأ نیازمندان را دارند قابل رفع و جبران نیست.
انتظار ظهور و طرح ولایت عمومی بهجای عدالت اجتماعی:
مشکلات امروز دنیا با همه فراوانی که دارد بر کسی پوشیده نیست. مشکلاتی که جوامع انسانی را درگیر نابسامانیهای فراون روانی، اخلاقی، عقیدتی و اقتصادی گردانیده است. چیزی که مهمتر از این امر است و شاید مورد اختلاف باشد، این است که آیا بشر میتواند تمامی یا عمده مشکلات را با روندی که در حال حاضر در پیش دارد، برطرف نماید و مسؤولان کشورها و سردمداران دنیای امروز میتوانند این نابسامانیها را رفع نمایند یا نه؟
اگر کسی مدعی شود که چنین چیزی ممکن است و میشود تمامی این مشکلات یا بسیاری از آن را برطرف نمود یا خود برطرف میشود، بسیار خوشبین و یا بهتر بگوییم خیالپرداز و سادهنگر است. مشکلات امروز جوامع انسانی چیزی نیست که با این روند معمولی و به دست همین مردم و مسؤولان عادی آن هموار شود و باید برای سعادت و تعالی بشر، امر تازهای پیش آید و چهرهای ظاهر گردد تا بشود نسبت به بازسازی جامعه بشری امیدوار شد. به بیان بازتر، این پرسش را چنین طرح میکنیم که دنیای موجود و جامعه فعلی بشری برای برطرف کردن مشکلات گوناگون خود نیازمند طرح نو و جدید است و یا آنکه نیازمند حرکت، قیام و تلاش است تا بتواند تمامی مشکلات خود را برطرف نماید؟
البته از دید نسبی میتوان گفت: هر یک از عوامل میتواند چهرههای خاصی را پیگیری نماید و میتوان گفت با یک حرکت میشود از طرح موجود استفاده و مشکلات را برطرف نمود؛ ولی مسأله مهمی که باید نسبت به آن دقت شود این است که هر نوع حرکتی هرچند میتواند مؤثر واقع شود و هر نوع حرکت مناسبی، اگر ممکن باشد، باید جستوجو شود و نباید از تلاش و کوشش باز ایستاد و وجود مشکلات، با کوشش و تلاش منافاتی ندارد؛ ولی چیزی که مهم است و باید دقت شود این است که هرگونه تلاشی با طرحهای موجود هرگز نمیتواند به طور چشمگیر موفقیتآمیز باشد و دنیای کنونی ما نیازمند طرح تازه و جامعی میباشد که در فضای آموزشی و عملی، آن را استنشاق نکرده و فضای مسموم دنیای فعلی ما آن را مسموم نساخته باشد. دنیای آلوده ما همه ذهنها، اندیشهها و افکار را آلوده ساخته است و در چنین فضایی کسی به تنهایی نمیتواند کارساز مشکلات جوامع کنونی باشد و هر حرکتی در این زمینه نتایج جزیی و ثمرات محدود مقطعی دارد و نمیتواند کارگشای عمومی جامعه بشری باشد.
پس در بیانی کوتاه باید گفت: دنیای امروز ما برای رفع مشکلات و تحصیل سلامت و سعادت، نیازمند طرح تازه و سالمی است که چنین طرح و طراحی به طور حتم، حرکت عمومی و برطرف کردن انگلهای اجتماعی را در پی دارد.
البته در اینجا نباید این توهم پیش آید که آن طرح نو چیزی جز اسلام است؛ ولی چیزی که هست این است که کدام اسلام؟ زیرا برای اسلام، چهرههای گوناگونی ارایه گردیده و متن محکم آن را با قرائتهای غیر علمی و غیر روشمند به ابهام کشانیدهاند که بسیاری از آنها در حکم متضاد و متناقض است و نمیشود میان آنها جمع نمود؛ هرچند میتوان به طور اثباتی و با دلایل فراوان ثابت کرد که تنها چهره گویایی که به سلامت از اسلام میشناسیم و برای ما تا به امروز باقی مانده همان چهره پاک، سالم و مظلوم شیعه است که همیشه در طول تاریخ خود از زمان پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله تا به امروز در چهره عصمت و طهارت و حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) متجلی بوده است.
این امر هرچند برهانی و به راحتی قابل اثبات است، همین چهره شیعه در جهت مصداقی و به خصوص در زمان غیبت، برداشتهای متفاوتی به خود دیده و این کلی همچون کلیت اسلام، دارای فرهنگهای مختلفی بوده و ترسیمهای خاصی پیدا کرده است، بهطوری که تعیین چهرهای خاص از میان تمامی چهرههای موجود شیعی، کاری دشوار است که در جهت تحقق عملی آن، هرگز میسر نمیشود؛ زیرا همه کسانی که این چهرهگزینیها را پیگیری میکنند، گذشته از آنکه در فضای فراوانی از بیخبریهای علمی و دینی به سر میبرند، درگیر مسمومیتهای عمومی یا خصوصی میباشند و هرگز نمیتوانند استنشاق از فضای غیر آلودهای را میسر سازند. کاستیها و کژیهای موجود و فقر علمی از واقعیات وسیع اسرار الهی و وجود پیرایههای فراوان علمی، دینی و عملی، هرگز مجال تصدی چنین امری را نمیدهد.
پس دنیای موجود، نیازمند طراحی تازه و فردی از تبار پاکان و معصومان علیهمالسلام است تا با ظهور خود چهره گردآلود دین و رخسار غمبار قرآن کریم را از نو جلا و طراوت بخشد و تازگیهای از یاد رفته را به یاد همگان از کسانی که باقی خواهند ماند بیاورد و البته روشن است که چنین فردی کسی جز قائم آل محمد صلیاللهعلیهوآله ؛ حضرت مهدی موعود، اباصالح و قائم اولیا حضرت امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمیباشد.
امر ظهور، امروز یا صد سال دیگر یا صدها سال دیگر یا میلیونها سال دیگر حتمی است. دو امر مسلم نباید از یاد برود، یکی آنکه باید کسی بیاید تا مشکلات جامعه بشری برطرف گردد و بشریت به سلامت و سعادت برسد و از آلودگیهای موجود رهایی یابد و امر مسلم دیگر اینکه چنین کاری جز در چهره گویای امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمیباشد و فرد، طرح و یا گروههای دیگر، هرگز قدرت تحقق چنین امری را ندارند و این عقیده با آنکه یک اعتقاد است، چیزی جز دلیل و برهان نمیباشد؛ زیرا افرادی که آلوده به مسمومیتهای موجود علمی و عملی دنیای کنونی میباشند، هرگز قدرت ایجاد چنین فضای سالم و صافی را ندارند.
پس گذشته از آنکه هر فرد باوجدانی باید از آنچه در توان دارد، در جهت سالمسازی خود و دیگران مایه بگذارد، نباید از مسأله «انتظار» غافل باشد و باید در همه لحظهها و حالتها به این امر توجه داشته باشد و منتظری بهحق باشد همچون کسی که فرزند و یا پدر خود را گم کرده است و در جستوجوی فکری و آرزوی چنین امری باشد و اندیشه خود را با همه دستوراتی که نسبت به این امر از جانب اولیای معصومین علیهمالسلام وارد گردیده است آشنا گرداند و به آن معتقد شود و لحظهای خود را از آن بریده و جدا نسازد. باشد که تا آن روز موعود را دریابیم و در سایه چهره گویای اسلام و آن حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هوایی سالم استنشاق نماییم و از چنین وجودی بهخوبی بهرهمند گردیم.
وضعیت فعلی جوامع انسانی هرچند چندان رضایتبخش نیست و کمتر از آن است که صحبت از عدالت اجتماعی یا دیگر طرحهای موجود در مکاتب مختلف پیش آید، گذشته از وضعیت موجود، به لحاظ اعتقاد و از نظر عقیدتی، این سخن پیش میآید که اعتقاد شیعه نسبت به وضعیت اجتماعی چگونه میباشد و ایدهآل آن، عدالت اجتماعی میباشد یا ولایت عمومی؟ این دو طرح میتواند با یکدیگر متفاوت باشد که در این مقام به برخی از تفاوتها اشاره میشود.
در چهره عدالت اجتماعی، بیشتر جنبه قانونی مطرح میگردد؛ در حالی که در دیدگاه ولایت عمومی، بیشتر اصالت افراد جامعه نمایانگر است. عدالت اجتماعی میتواند در دیدگاههایی که مذهب ندارند نیز طرح گردد؛ ولی ولایت عمومی چهره گویای دینی و بهویژه شیعی دارد.
عدالت اجتماعی دیدگاهی اهمالی نسبت به ایثار، گذشت و صمیمیت دارد، در حالی که ولایت عمومی دارای جهتهای فراوانی از سجایای برجسته انسانی است.
در عدالت اجتماعی از چهرههای فاسد و یا مفسد عضوهای زایدی مطرح میشود که باید قانون درباره آن مسؤول باشد؛ در حالی که ولایت عمومی با آنکه نسبت به این افرادِ با مسؤولیت، برخورد مناسب را به عهده میگیرد، در مقابل آنها میایستد تا نفی نسبی تکلیف از آنها برداشته شود. عدالت اجتماعی امتیاز مثبتی ندارد که ولایت عمومی آن را دارا نباشد؛ در حالی که ولایت عمومی دارای ساختاری میباشد که گذشته از آنکه با عدالت اجتماعی متفاوت است، بیبهره از جهتهای مثبت و امتیازات عدالت اجتماعی نیست. در عدالت اجتماعی، حاکمیت با اکثریت است و ریشه همه قدرتها به کثرت میرسد و کثرت نمیتواند ریشه اصلی موجودی باشد و خود معلول وحدت است؛ در حالی که ولایت عمومی، ریشه وحدتی دارد و در پایان به اولیای بهحق و حق تعالی منتهی میگردد.
غایت و نهایت عدالت اجتماعی نظم امور و برگزاری جامعهای متناسب است و پایان آن در اصلِ موجودیت فعلی آن دیده میشود؛ در حالی که پایان ولایت عمومی، برتر از متن اجتماع میباشد و نهایت آن به ابدیت و آخرت گره میخورد و زمینههای طبیعی زندگی، جوانههای ابدی را به بار میآورد؛ بلکه میتوان گفت عدالت اجتماعی نهایت خاص ابدی ندارد و موجودیت آن مقطعی میباشد؛ در حالی که ولایت عمومی حتی در جهت طبیعی و گذرای آن نیز جوانههای ابدی را به بار میآورد و امر مستمری را پیگیری میکند و جهت گذرایی نمیشناسد.
با این اختلاف و دیگر تفاوتهای ماهوی که میان این دو طرح میباشد، روشن میگردد که اعتقاد شیعه در جهت ساختار اجتماعی، «ولایت عمومی» همگان میباشد نه عدالت اجتماعی؛ زیرا عدالت اجتماعی حیات را در امری اعتباری قرار میدهد که اجتماع است؛ ولی ولایت عمومی حیات جامعه را در اصالتهای ماهوی انسانی جایگزین میکند و حیات واقعی را در حیات ولایت عمومی افراد جامعه به حساب میآورد.
آیات الهی و عقاید شیعه در باب ولایت و احکام اجتماعی چنین عقیدهای را پیگیری میکند و نباید فکر شیعی از آن غفلت داشته باشد و با آنکه عدالت اجتماعی، جهتهای مثبت فراوانی دارد که جوامع امروزی از آن بسیار دورتر قرار دارند، نباید دوری از خوبیها سبب تغییر عقاید بهحق متفکر و مؤمن نسبت به آرمانهای شیعی باشد و باید با خود بگوید با آنکه وضعیت موجود ما چندان شباهتی با هیچ یک از عدالت اجتماعی یا ولایت عمومی ندارد، عقیده چیزی غیر از موجودی ما نمیباشد و نبود امری نباید موجب تغییر عقیدهای باشد.
منابع:
۱٫گزاره هاى انسان شناسى/نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳٫
۲٫آزادي در بند/نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳/شابک: ۶ ـ ۳۳ ـ ۶۴۳۵ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸٫
۳٫چشمه چشمه زندگی/نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا،۱۳۹۱/ شابک: : ۶ ـ ۲۰ ـ ۶۴۳۵ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸.
۴٫مردم شناسی و مردم داری/نکونام، محمدرضا،۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱/شابک: ۵ ـ ۳ ـ ۹۱۷۶۳ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸٫
۵٫نظام سلطه/نکونام، محمدرضا،۱۳۲۷/انتشارات ظهور شفق،۱۳۸۶٫
۶٫شهرآئین سیاست/نکونام، محمدرضا،۱۳۲۷/تبیین ۵۱ آیه با موضوع شیوهنامهٔ سیاسیت اسلامی/انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱/شابک: ۸ ـ ۵۵ ـ ۶۴۳۵ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸٫
۷٫حقوق نوبنیاد/نکونام، محمدرضا،۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳/ شابک دوره: ۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۱۰-۲٫
۸٫عصمت؛ موهبتى الهى/نکونام، محمدرضا،۱۳۲۷/انتشارات ظهور شفق،۱۳۸۶٫
جستارهای وابسته:
انسان، کمال، نفس، حکمت، عصمت، حق، حقوق، آزادی، استبداد، انصاف، تناسب، تساوی، قضاوت.