معناشناسی عبادت:
عبادت هر پدیده مسیر طبیعی اوست که طی میکند. عبادت نسبتی شریف با حق تعالی دارد و فروتنی و تواضع در پیشگاه حق است. عبادت از معانی اضافی است و چون به حق ارتباط دارد شرافت پیدا میکند.
برای یافت معنای عبادت و عبد باید روح معنای آن را دید و چنین نباشد که برای فهم آن به موارد استعمال این واژه چشم دوخت. معادل نزدیک به عبادت در فارسی، «بندگی» است. البته مجرد معنای بندگی که بردگی را به ذهن نیاورد. بندگی یعنی خود را در بند نهادن و این بند را پیوسته بر گردن خود استوار داشتن. بندگی تسلیم شدن در برابر چیزی است. بندگی نسبت به خداوند به معنای گرایش به اوست. به معنای حضور در برابر حق است. آن هم حضوری مستقیم؛ زیرا عبادت به خودی خود متعدی است و تعدی آن واسطه نمیخواهد. جناب راغب اصفهانی در کتاب خود عبد را اینگونه معنا کرده است:
«عبد: العبودیة إظهار التذلّل، والعبادة أبلغ منها؛ لأنّها غایة التذلّل، ولا یستحقّها إلاّ من له غایة الافضال، وهو اللّه تعالی، ولهذا قال «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»(۱).(۲)
- هود / ۲٫
- مفردات غریب القرآن، ص ۳۱۹٫
بندگی و عبودیت از سنخ اظهار نیست. اظهار میشود طبیعی نباشد و امری تصنعی، ساختگی ولی نامعلوم و پوشیده است؛ برخلاف تظاهر که تصنعی بودن آن آشکار است. وی توضیح نمیدهد نهایت تذلل چیست و چه نمودی دارد و بدون این توضیح، مدعی میشود عبادت بالاتر از عبودیت است.
در معنای عبادت، نه طاعت است و نه شکر و نه نهایت تذلل. قرآن کریم برای عبادت غایتی جز حق تعالی قرار نمیدهد. آن هم عبادت برای خود حق تعالی نه برای شکر از او یا برای اطاعت از او یا برای داشتن تذلل و خضوع نسبت به او. عبادت فقط برای این است که بنده عبد حق است و بس. در مفهوم شکر نوعی محاسبه و مقایسه است و عبادت عاری از هر گونه محاسبه و مقایسه است و شکر نمیتواند غایت و هدف عبادت باشد.
صاحب مقاییس برای «عبد» دو معنا میآورد. بارها گفتیم که یک واژه تنها میتواند یک حقیقت معنایی داشته باشد نه بیشتر. وی معنای دومی برای عبد میآورد که از لوازم معنای نخست است؛ یعنی وقتی کسی خود را بندهٔ دیگری قرار میدهد و بر مسیر اشارههای او حرکت دارد، لازم آن چنین است که در برابر دیگر مسیرها سرسخت، غلیظ و نفوذناپذیر میشود و نسبت به آن جبهه میگیرد.
«عبد. أصلان صحیحان کأنّهما متضادّان: والأوّل من ذینک الأصلین یدلّ علی لین وذلّ. والآخر علی شدّة وغلظ. فالأوّل العبد وهو المملوک…. والأصل الآخر العبدة وهی القوّة والصلابة. یقال هذا ثوب له عبدة إذا کان صفیقا قویا. ومن هذا القیاس العبد مثل الأنف والحمیة. یقال هو یعبد لهذا الأمر وفسّر قوله تعالی: «قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ»(۱)؛ أی أوّل من غضب عن هذا وأنف من قوله. وذکر عن علی علیهالسلام أنّه قال: «عبدت فصمت»؛ أی أنفت فسکت».(۲)
- زخرف / ۸۱٫
- معجم مقائیس اللغة، ج ۴، ص ۲۰۵ ـ ۲۰۷٫
چنین نیست که عبادت برای دو معنای متضاد وضع شده باشد و هم نرمی و لینت را معنا دهد و هم خشونت و سختی. غضب و عصبانیت در معنای عبد نیست تا آیه به آن معنا شود. عبادت به معنای همراهی با سیر طبیعی هستی و پدیدههای آن است و لازمِ چنین سیری این است که عبد هرچه باطل و غیر آن است را با صلابت و غیرتی که دارد دفع میکند.
مادهٔ «عَبَد» معنایی متعدی دارد و خشوع نمیتواند معنای آن باشد؛ زیرا تعدی آن با واسطه است. همچنین عبد معنای ذاتی دارد و معنای خضوع وصفی است، ولی در مقام استعمال، واژهٔ «عبد» در معنای «خضع» به کار رفته است. پر واضح است مقام استعمال به بحثهای علمی که در پی شناخت مقام وضع و روح معناست ارتباطی ندارد.
فطرت خداپرستی و عبادت:
انسانها بهطور فطری خداطلب و خداجو هستند و به صورت فطری میخواهند خدایی را که میجویند عبادت کنند، بر این اساس است که اگر کسی پیامبری را به خود نبیند تا راهنمای او در عبادت باشد، برای خویش خدایی میسازد تا او را عبادت کند که ممکن است عقل وی او را به خدای حقیقی رهنمون شود و ممکن است به خدایگانپرستی بیالاید و یا به پرستش بتها رو بیاورد.
عبودیت پدیدهها همان سیر طبیعی آنهاست. عبادت که خضوع و تذلل از لوازم آن است در تمامی پدیدهها وجود دارد. تذلل هر پدیده لازم سیر نرم و ملایم آن است. ذلول به حیوانی رام گفته میشود که چموشی ندارد. سیر نرم طبیعی هر پدیده عبادت آن است: «إِنْ کلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ إِلاَّ آَتِی الرَّحْمَنِ عَبْدا»(۱). تمامی پدیدهها شعورمند هستند و همه تسبیح حق تعالی را به حمد او دارند و همه در بندگی و عبودیت او میباشند. آیهٔ یاد شده با ادات نفی و استنثا، حصر را رسانده است. پدیدههایی که شمارش هر یک در دست خداوند است. شمارش آن در ابتدا به صورت درشت و کلان است که احصاست و بعد خُرد میشود که «عَدّ» است: «لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّا. وَکلُّهُمْ آَتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدا»(۲).
- مریم / ۹۳٫
- مریم / ۹۴ ـ ۹۵٫
فراز آخر این آیه بسیار فضای مهرانگیزی دارد: «وَکلُّهُمْ آَتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدا»؛ خداوند با هر پدیدهای در قیامت به صورت خصوصی دیدار دارد و همه را همیشه، هم شمارهٔ آن را دارد و هم یکی یکی با همه نشست و برخاست دارد. در باطن هر ذرهای، خدا نشسته است و هر ذرهای بر قلب حق تعالی جای دارد. خداوند کسی را در راه گم نمیکند و همه را یکی یکی میشناسد. او تمامی پدیدههای هستی را با بیشماری و نامحدودی که دارد رشد میدهد. این آیات معنای عبد بودن را بسیار زیبا معنا کرده است. عبدی که هویت او از «عشق» است و سیر طبیعی خود را با عشق میپیماید. تمامی پدیدهها عبادت دارند و همه از ذره تا دره عبد حق تعالی هستند. کسی عبادت تکوینی دارد که بتواند ریتم طبیعی حرکت سالم خود را به دست آورد و سیر طبیعی و نظم در خود پیدا کند.
تمامی پدیدهها به صورت به هم پیوسته و مشاعی در حال عبادت هستند و تمامی سیری طبیعی دارند. سیری که نمیگذارد هیچ پدیدهای از دیگر پدیدهها و از هستی گسیخته و رها گردد. سیر اگر طبیعی باشد هر پدیدهای بر سرسرای خویش مینشیند و خانهٔ خود را میپاید. چنین کسی تجاوزی به دیگری ندارد و محبت و مهر او نیز خلقی نیست، بلکه بر اساس سیر طبیعی و الهی اوست و برای همین است که نه منت میگذارد و نه طلبکار میشود.
عبادت و سیر طبیعی:
عبودیت پدیدهها همان سیر طبیعی آنهاست. عبادت که خضوع و تذلل از لوازم آن است در تمامی پدیدهها وجود دارد. تذلل هر پدیده لازم سیر نرم و ملایم آن است. ذلول به حیوانی رام گفته میشود که چموشی ندارد. سیر نرم طبیعی هر پدیده عبادت آن است: «إِنْ کلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ إِلاَّ آَتِی الرَّحْمَنِ عَبْدا»(۱). تمامی پدیدهها شعورمند هستند و همه تسبیح حق تعالی را به حمد او دارند و همه در بندگی و عبودیت او میباشند. آیهٔ یاد شده با ادات نفی و استنثا، حصر را رسانده است. پدیدههایی که شمارش هر یک در دست خداوند است. شمارش آن در ابتدا به صورت درشت و کلان است که احصاست و بعد خُرد میشود که «عَدّ» است: «لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّا. وَکلُّهُمْ آَتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدا»(۲).
فراز آخر این آیه بسیار فضای مهرانگیزی دارد: «وَکلُّهُمْ آَتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدا»؛ خداوند با هر پدیدهای در قیامت به صورت خصوصی دیدار دارد و همه را همیشه، هم شمارهٔ آن را دارد و هم یکی یکی با همه نشست و برخاست دارد. در باطن هر ذرهای، خدا نشسته است و هر ذرهای بر قلب حق تعالی جای دارد. خداوند کسی را در راه گم نمیکند و همه را یکی یکی میشناسد. او تمامی پدیدههای هستی را با بیشماری و نامحدودی که دارد رشد میدهد. این آیات معنای عبد بودن را بسیار زیبا معنا کرده است. عبدی که هویت او از «عشق» است و سیر طبیعی خود را با عشق میپیماید. تمامی پدیدهها عبادت دارند و همه از ذره تا دره عبد حق تعالی هستند. کسی عبادت تکوینی دارد که بتواند ریتم طبیعی حرکت سالم خود را به دست آورد و سیر طبیعی و نظم در خود پیدا کند.
- مریم / ۹۳٫
- مریم / ۹۴ ـ ۹۵٫
تمامی پدیدهها به صورت به هم پیوسته و مشاعی در حال عبادت هستند و تمامی سیری طبیعی دارند. سیری که نمیگذارد هیچ پدیدهای از دیگر پدیدهها و از هستی گسیخته و رها گردد. سیر اگر طبیعی باشد هر پدیدهای بر سرسرای خویش مینشیند و خانهٔ خود را میپاید. چنین کسی تجاوزی به دیگری ندارد و محبت و مهر او نیز خلقی نیست، بلکه بر اساس سیر طبیعی و الهی اوست و برای همین است که نه منت میگذارد و نه طلبکار میشود.
عبادت عمومی:
برای عبادت عمومی، کافی است به این توصیهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عمل شود: «قولوا لا اله إلاّ اللّه تفلحوا». صرف اقرار به یکتایی خداوند شرط ورود به مسلمانی و عبادت است. چنین ورودی برای آن که ثبات یابد باید سببی که حافظ این معرفت ابتدایی باشد، لحاظ نمود و آن سبب، تذکری است که همراه با تکرار است و این همان انجام عبادت واجب هر روزه یعنی نماز است که تذکار و تکرار را به همراه دارد. نماز که امری دایمی و تکرارپذیر در هر روز است موجب میشود انسان خدا را فراموش نکند و زنگارهای غیر خدایی را از خود بزداید؛ چنانچه وقتی نهر آب یا چشمهای در خانهٔ کسی باشد و روزی پنج بار در آن غسل نماید و با آن خود را بشوید، نمیتواند کثیف باشد و اگر تنها در آب رود و بیرون آید، تمیز است و زنگارهای غیر خدایی را از او میگیرد و وی را برای خدا خالص میکند و صفا میدهد. همین که انسان روزی پنج بار رو به خدا میایستد، اثر دارد و سبب بقا و استحکام دین و اعتقاد و عمل وی میگردد.
عبادت شیعه:
شیعه باید از دو بالادست خود اطاعت نماید و عبادت نیز همین است: از حضرات معصومین علیهمالسلام با یک درجه و از خدا با دو درجه اطاعت کنند، بالاتر از امامان خدایی هست؛ ولی عدهای حق آنان را با حق خدا اشتباه گرفتهاند؛ از این رو همه چیز را از آنان میبینند و علی اللهی میشوند.
همهٔ خیرات ما از امامان علیهمالسلام است؛ اما همهٔ این بزرگواران واسطهٔ فیض حقند و فیضی را که از حق گرفتهاند به دیگران میدهند و به هر کسی بهرهای از وجود اعطا میکنند.
امامان علیهمالسلام چون فیض دهنده هستند، خدای ما میباشند و چون خود میگویند ما این فیضها را از خدا برای شما آوردهایم، ما نیز خدا را با واسطهٔ امامان علیهمالسلام احترام و اطاعت میکنیم. از طرفی نیز حق بیواسطه به ما فیض داده است؛ پس باید او را عبادت و اطاعت کنیم.
عبادت و شکرگزاری:
عبادت، تعبد نیست تا در آن تحکم باشد، بلکه تشکر است که همراه با شوق و عشق است. کسی که عشق دارد میخواهد بهانهای داشته باشد تا با معشوق خود گرم بگیرد آن گونه که کمترین رنجشی در معشوق ایجاد نشود و عبادتی که معشوق خود آن را ترسیم کرده باشد این مهم را به انجام میرساند. تشکر و اظهار خشوع و محبت به خدایی که بینهایت است و شمارشی برای نعمتهای بیپایان او و لطفی که به بنده دارد نیست. خدایی که زمین را در زیر پای بنده هموار قرار داد و آسمان را بر سرِ او برافراشت و به او اندامی زیبا و راستقامت داد. به او دست داد و برای آن انگشتانی به اندازهها و شکلهای گوناگون قرار داد تا از عهدهٔ ظریفترین کارها بر آید. به او قدرت اندیشه داد و روح در او دمید تا از آن لذت برد و به افقهای بالا دست یابد. همسری برای او آفرید تا در کنار وی آرامش یابد و قدرت تسخیر هر چیزی را برای وی فراهم آورد و به او نعمت داد و نعمت داد و نعمت داد که حتی به شماره نمیآید تا چه رسد به آن که شکر آن را با عبادت بهجا آورد. عبادت، نمود تشکر از آفرینندهای بیانتهاست. عبادتی که خود به بنده آموزش داد و نعمت تعلیم آن نیز شکری میطلبد. البته در کنار این تعلیم، هزاران قدرت از قلب، مغز، معده، کلیه، و هزاران حرکت جوانحی و جوارحی با نظمی که در طبیعت است و امنیت و قرار را برای آدمی رقم میزند، با تأثیر و تأثری که ژنها و وراثت از نسلهای گذشته داشته است، همه و همه در کار است تا چنین شکری شکل گیرد.
البته همانطور که نعمتهای الهی برای آدمی قابل شماره نیست، وی از انجام شکرگزاری در برابر آن نیز ناتوان و درمانده است. افزون بر این، هر قدر انسان نعمتی را بیشتر بشناسد، نسبت به آن بدهکارتر میشود.
تشکر امری عام میان تمامی پدیدههاست و هر پدیدهای به شیوهای از دیگری شکرگزاری دارد. حیوانی سر تکان میدهد و دیگری دُم میجنباند. یکی میگوید دست شما درد نکند و دیگری به نشانهٔ تشکر انگشت شصت خویش را نشان میدهد و یکی سر خم مینماید و دیگری دست میبوسد. خداوند نیز برای شکرگزاری عبادتهای متفاوتی را آورده است که رهنمود نبوی «صلّوا کما رأیتمونی أصلّی» نمونهای از آن است.
کسی که عبادت ندارد و طریق شکرگزاری نمیپوید این همه نعمت بدون منت را نادیده گرفته و نمک خورده و نمکدان شکسته و از ادب انسانی که حتی حیوانها آن را مراعات میکنند دور مانده است. از عبادتی که در برابر آن پاداش میبیند و چنین نیست که مقابل کردهٔ ناچیز وی در برابر این همه نعمت، دهها برابر پاداش و نعمت دیگر نباشد.
عبادت را باید در اولیای الهی سراغ گرفت. آنان که با عشق خداباز بودهاند. بازیهایی که خون خود را برای آن ریختهاند. خدایی که بینهایت در بینهایت عوالم، قیامت، مخلوق، بهشت و جهنم داشته و دارد معشوق اولیای الهی است. خداوندی که پدیدههای خود را بارها و بارها خلق نموده و مزهٔ مرگ را به آنها چشانده و هر یک را بارها و بارها در مرتبهٔ دیگری ظهور داده است. هر عالمی برای انسان ابتدای راه قرار دارد، اولی که آخر ندارد و آخری که اول ندارد و نه اولی دارد و نه آخر.
اولیای خداوند با رؤیت خدای چنین زیباییهاست که مدهوش میشوند و آن همه عبادت مینمایند، عبادتی که خود آن را نمیدیدند و از آن شرمنده بودند. اینان نه زورشان به خدا میرسد و نه رهاکنندهٔ او هستند، از این رو در راه او کشته میشوند و خداوند هم جان آنان را میستاند تا آسوده شوند.
عبادت عاشقانه:
میشود حق را عبادت کرد نه برای بهشت و نه برای دوری از آتش، بلکه برای آن که حق تعالی به صورت وجودی شایستهٔ پرستش است. چنین عبادتی عاشقانه و خالی از هر گونه طمعی است و بنده در این حالت، حتی اگر دستور شرع را نداشت، به عبادت حق میپرداخت؛ بهویژه آن که عشق حرکت بر مسیر طبیعی خود است.
یکی گذشت میکند تا به بهشت رسد و دیگری گذشت میکند تا به قرب حق تعالی دست یابد اما اولی با قرب به بهشت از حق دور میشود و دومی با قرب به حق به بهشت نیز وصول پیدا میکند. به تعبیر دیگر، کسی که برای ترس از جهنم، عبادت خدا را مینماید، خدای وی همان جهنم است که اگر نبود او هم عبادتی نداشت و حرمت خدا را پاس نمیگفت، کسی هم که به خاطر طمع به بهشت به عبادت حق میپردازد چنین است و خدای وی بهشت است. خوشا به حال آن که خدا را نه برای بهشت میخواهد و نه برای در امان ماندن از جهنم و تنها دل به او دارد و بس.
بندگی آن است که انسان را به خدا برساند. حال اگر کسی عبادت کند که به موهبتی برسد و نعمتی به دست آورد یا از نقمتی برهد و آسیبی نبیند، او بندگی خدا نکرده بلکه ریاضتی را تحمل نموده است. کسی که تنها بندگی خدا میکند، آثار موهبتی آن را میبیند و به هر دو میرسد؛ همانطور که گفتهاند: چون که صد آید نود هم پیش ماست.
حال، مگر میشود خدا را بدون نیاز عبادت کرد؟ آیا میشود دست نیاز به سوی بینیاز دراز نکرد؟ آیا بهراستی میتوان نمازی بدون قنوت خواند؟ چرا قنوت مستحب است و التماس به حق در این معراج لازم نشده است؟ چگونه میشود دوستش داشت و اوامر او را اطاعت کرد؛ ولی نیازی به درگاهش نبرد؟ چگونه میشود شخصی بگوید خدایا دوستت دارم و سخنت را گوش میدهم؛ ولی چیزی از تو نمیخواهم؟ آیا کسی هست که بتواند به صدق به خداوند بگوید دوستی من به قدری است که حاضرم رایگان و بدون مزد برایت تلاش کنم و بالاتر، اگر کارهای بیفایده نیز به عهدهام گذاشتی، دنبال نمایم؛ ولی بیمنت و درخواست مزد. اگر مرا به دنبال «نخود سیاه» فرستادی تا مرا از سرت برهانی، باز هم من از این در کنار نمیروم و پشت این در مینشینم. اگر راهم دادی، به درون میآیم، اگر بیرونم انداختی، پشت در میایستم تا دوباره در باز شود. من غیر از این خانه جای دیگری را نه میشناسم و نه دوست دارم. همواره مرا به این سو و آن سو و به دنبال این کار و آن کار میفرستی. هر سو و هر کاری چون برای توست، آن را بزرگ میشمارم؛ ولی چون رد گم کنی است، مهم جلوه نمیدهم و مسیر و کار را تا آخر به پایان میرسانم؛ ولی امید به خیر، نه در ذات کار دارم و نه در اسباب کار. حال، این چگونه امکان دارد و چه درجهای است، باید در جای خود از آن سخن گفت.
آیا کسی میتواند از خوردن و پوشیدن بینیاز شود؟ آیا میشود کسی یک روز غذا نخورد و در عالم اتفاقی نیفتد و صدای آه و نالهاش عالم را پر نسازد؟ آیا میشود مخلوقی نیاز به مسکن نداشته باشد و در پایینترین سطح زندگی کند.در این میان، تنها یک دستهاند که هرچه مسکن به آنها داده میشود، آن را به نام دیگری میکنند.
آخرین درجهٔ نیاز، خود نیاز است. نیاز به تنفس، نیاز به تپش قلب، نیاز به حرکت و زندگی، نیاز به حیات، نیاز به روح، نیاز به نفس، نیاز به جسم، نیاز به اعضا و جوارح، همهٔ اینها نیاز است. اگر کسی خواست بمیرد و هیچ کدام از اینها را نخواست، چه کند؟ باید خودکشی کند! اگر گفت: اینها دست من است تا بخواهند استفاده میکنم؛ ولی هر موقع که گفتند پیاده شو و بدنت را تحویل بده، پیاده میشوم؛ چرا که بدن برای من نیست. هر زمان گفتند دستت را بده، میدهم، گفتند پایت را بده، میدهم، گفتند جانت را بده، میدهم، این مقام جانباز است! اما آیا بالاتر از این، مقامی نیز هست یا نه و آن، چه مقامی است و چگونه باید تعریف شود؟ بالاتر از این، مقام فروخته شدههاست. افرادی که چیزی برای فروختن ندارند. آنان از وقتی که خود را شناختند، چیزی از حق نگرفتهاند که پس دهند، تنفسی را صاحب نشدهاند که تحویل دهند، دست و پایی به خود ندیدهاند که تحویل دهند. خود را از ملکیت انداخته و به مرگ مشتاق گردیدهاند. اگر رهایشان کنی نه بدنشان نبض دارد و نه در سینهٔ آنها تنفسی دیده میشود. آنان به زور حق زندهاند و خدا آنها را نگاه داشته است.
آیا میشود کسی دو یا سه روز نخوابد و بدنش اذیت نشود؟! ممکن است انسان به جایی برسد که نیاز به خواب نداشته باشد؛ حتی چرت نیز نزند. اگر آدمی به این مرحله رسید همانند حق که: «لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ» است، او نیز بینیاز از خواب و چرت میشود و به حق میگوید تو همه چیز داری و نیاز نداری، من نیز همه چیز را از اول فروختم و دیگر چیزی ندارم و چیزی نمیخواهم حتی خواب نیز نمیخواهم.
اگر کسی به این درجه رسید، خدای فقر میشود. خدای فقر محتاج خدای پولدار نیست. خدای بینیازی دنبال پول، اموال و امکانات خدا نیست؛ از اینرو عبادتش دچار مشکل میشود که اگر از راه حب عبادت نکند، راه دیگری را نمییابد. خدای فقر است که میتواند بگوید: خدایا، دوستت دارم، هرچه بگویی نوکر و غلام تو هستم؛ ولی چیزی نمیخواهم. فرمانهای تو را اجرا میکنم؛ ولی طلبی ندارم. من از تبار بیطلبان هستم، همهٔ اموالم برای تو و در راه توست و چیزی از من نیست؛ پس چه جای طمع است. از این راه میشود عبادت را انجام داد؛ آن هم عبادت حبی و عشقی نه عبادت طمعی و ترسی: «ما عبدتک خوفا من نارک، ولا طمعا فی جنّتک؛ ولکن وجدتک أهلاً للعبادة، فعبدتک». میشود بیشتر گفت: «الهی عبدتک لا خوفا من نارک، ولا طمعا لجنّتک، ولا طلبا لنفسک، ولا هواعا لعظمتک، ولا ذلیلاً لقدرتک، ولا أشکوا لهیبتک ولا …، بل وجدتک أهلاً للعبادة، وأهلاً …». آیا میشود کسی با خدا چنین رابطهای داشته باشد؟
عبادت عارف محبوبی:
عارف، حق تعالی را اراده میکند، ولی نه برای چیز دیگری، مثل بهشت و مانند آن. او به جایی میرسد که به هیچ وجه غیر خدا را بر نمیگزیند و برای مثال و بر فرض محال، اگر خدا با آن همه دولت، مکنت، دنیا، آخرت، فردوس و جنت، گدای کوچهنشین شود، باز برای عارف معشوقی خواستنی و شیرین است؛ نه چون قادر و رازق است، یا چون بهشت میدهد، یا عذاب نمیکند، بلکه چون حق است حق را میخواهد و هرچند حق با همهٔ کمالات است؛ اما طمع عارف از همهٔ کمالات او بریده میشود. او حق تعالی را عبادت میکند، فقط به خاطر این که خدا خداست؛ نه این که وی حق بندگی دارد، و نه این که خدا بندهنواز است، بلکه حقیقت حق و وجود اوست که وی را به عبادت میکشاند و وی فاعل عبادت نیست. نه وی فاعل است و نه عبادت وی از حب ناشی میشود؛ بلکه اهلیت حضرت حق و خود حضرت حق او را به طاعت و عبادت بر میانگیزد؛ نه این که چون عارف نماز را دوست دارد و از آن لذت میبرد، حق را عبادت میکند و نه به خاطر این که چون خدا خیرات دارد یا آدم با خدا باشد بهتر است! بلکه سخن در «عشق» است. عارفی که حق را بر میگزیند، اگر حق بدون تمام نعمتها فرض شود، یا حتی وی را در آتش اندازد، باز میگوید: «إنّی أحبّک» و بالاتر از آن، نغمهٔ: «وجدتک أهلا للعبادة» سر میدهد.
عبادت؛ شأنی تمام عبدی:
عبادت امری عبدی است که حق تعالی در آن به صورت قدرتی یا سببی ظهور پیدا نمیکند. عبادت و بندگی به تمامی شأن عبد است و بس.
کلمه «نَعْبُدُ» در آیهٔ «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» اطلاق دارد و مقید به چیزی حتی قدرت و توان حق تعالی نشده است و حق تعالی نیز در آن ظهور و تعینی سببی یا اقتداری ندارد. سعه و اطلاق «نَعْبُدُ» میرساند برای همین است که در «نَعْبُدُ» هیچ قیدی لحاظ نشده است. بندگی در هیأت «نَعْبُدُ» که فعل است آمده است تا تدریجی و ظهوری بودن و نیز فعلی بودن آن از ناحیهٔ بنده را برساند.
حضور عبد و حق در عبادت:
عبادت برآیند دو حضور است: حضور حق و حضور عبد در پیشگاه حق. حق تعالی با تمامی پدیدهها در سیر عبادی آنهاست: «وَهُوَ مَعَکمْ أَینَ مَا کنْتُمْ»(۱). عبادت تعین ارادی حق است در سیر صعود برای حضور ارادی در پیشگاه حق که به ضرورت نیاز به توانمندی و قدرت برای بر شدن دارد و تعین و ظهور الهی در سیر تکوین نزولی است که ارادهٔ غیر در آن دخالتی ندارد.
عبادت به توان حق تعالی:
آیه ی شریفه «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» حاوی دو گزارهٔ مهم است: یکی این که عبادت و بندگی باید فقط برای حق تبارک و تعالی باشد و غیر او را معبود قرار نداد و دو دیگر این که عبادت باید فقط به توان حق تعالی و به مدد او آورده شود.
عبادت هم باید برای خداوند باشد و هم این که دستکم در همین عبادت باید از خداوند مدد گرفت و برای همین است که وقف بر «إِیاک نَعْبُدُ» ممنوع است و این دو فراز را باید پیوسته آورد و بدین معناست که تو را به توان تو بندگی میکنم و ورود هر گونه غیر؛ بهویژه منیت و انانیت به آن؛ خواه از ناحیهٔ معبود باشد به این معنا که معبود تعدد پذیرد، یا از ناحیهٔ مددگیری که شرکی فعلی را سبب میشود، آن را باطل میسازد و مقبول درگاه خداوند قرار نمیگیرد.
عبادت هوسی:
بسیاری از ایمانها، هوا و بسیاری از عبادتها، هوس است. چنین نیست که هر کس سخن از خدای تعالی سر داد، در جستوجوی خداست و یا دم از ایمان زد، مؤمن به حق باشد. بسیاری از اهل ایمان، خدای تعالی را واسطهٔ وصول به امیال مادی و معنوی خود قرار میدهند و اگر عبادت و نمازی دارند و قربت و نیتی به خود راه میدهند، آن را وسیلهای برای تحصیل امیال دور و نزدیک خود به حساب میآورند.
هرچه فراروی آدمی است هواست و انسان برای تحصیل هوای نفس، خود را به آب و آتش میزند تا نفس خود را اشباع و سیراب گرداند. نسبت به این اصل، خوب، بد، مؤمن و کافر در کار نیست و هرچه هست برای تحصیل هوای نفس میباشد. برای تحصیل امیال نفسانی و تحقق خواستههای انسانی، آدمی خود را به هر شکل و رنگی در میآورد و در قالب و لباس کفر و ایمان میرود.
تکرارناپذیری عبادات:
هیچ کرده و فعلی و هیچ عبادتی تکرارپذیر نیست و از ازل تا به ابد نمیتوان عبادتی را به تکرار آورد؛ چرا که خداوند هر لحظه در شأنی است و او که ازلی و ابدی است بینهایت شؤون دارد و اگر کسی بپندارد زندگی تکراری دارد یا نماز خود را به تکرار میگزارد اشتباه میکند. اولیای خدا با عبادت خود، خویش را کمی به آن شأن بینهایت نزدیک میسازند و در کمین شؤون مینشینند تا لحظهای دیدهٔ خود را به دیدار او تازهتر سازند.
یک لحظه غافل از آن شاه نباشی
شاید نگهی کرد و تو آگاه نباشی
افزون بر این، عبادت، باشگاهی برای تمرین و تقویت بنده برای رسیدن به یقین است و تمرینهای پیدرپی تکرار نیست؛ همانطور که اگر ورزشکاری یک روز هارتل نزند بدن وی سستی پیدا میکند. با این توضیح، عبادت را نمیتوان امری نمادین و سمبولیک که معنایی نداشته باشد یا نمایشی سیاسی دانست.
عبادت تشریعی و تکوینی:
عبادت دارای دو لحاظ تکوین و تشریع است. عبادت تکوینی در مرتبهٔ نزول است که به اجبار، همهٔ هستی در عبادت هستند؛ چرا که همه ظهور حق تعالی میباشند و میان هیچ یک از پدیدهها خواه کافر باشند یا مؤمن، تفاوتی در این عبادت و بندگی نیست.
اما عبادت تشریعی، نه سیری نزولی که بر شدنی صعودی است که با پذیرش مراتب طبیعی عالم و توحید چیره بر آن به اراده و اختیار شکل میپذیرد و بنده را تا مراتب عالی کمال پیش میبرد بهگونهای که بنده میتواند آیینهٔ ایزدنما گردد.
گفتیم عبادت یا تکوینی و منحصر، اما مطلق است یا تشریعی، تکلیفی، امری و منوط به دستور که مقید است و اختیار و اراده در آن دخالت دارد؛ چنانکه میفرماید: «لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ. وَلاَ أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ»(۱).
قرآن کریم در مورد عبادت تکوینی پدیدهها میفرماید: «إِنْ کلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ إِلاَّ آَتِی الرَّحْمَنِ عَبْدا»(۲).
- کافرون / ۲ ـ ۳٫
- مریم / ۹۳٫
بنده میتواند به عبادت تکوینی مطلق نایل شود؛ یعنی مقامی به او عنایت شود که تمامی حرکات وی حتی کلام، خوراک و نکاح او، بلکه تمامی لحظهها، آنات و دم و بازدم او عبادی باشد. این در صورتی است که مقام اطلاقی عبادت به صورت عنایی به او اعطا شود. تمامی افعال در صورتی عبادی میشود که بنده به اطلاق عبادت و به بندگی تکوینی رسیده باشد و چنین نیست که کسی بتواند به صرف یک نیت، کردار خود را عبادی سازد؛ چرا که چنین کسی از شیطنت و نفسانیت خالی نیست و نمیشود بازیهای نفس که مستند به نفس است را عبادت گرفت. کسی به مقام تکوینی عبادت میرسد که نفسی نداشته باشد تا نیاز به محاسبه و ملاحظه داشته باشد. از چنین کسی جز کمالات، خیرات و مبرات سر نمیزند و شیطنت و امور نفسانی از حریم او دور است. نفس و صفات مذموم آن برای چنین کسی موضوع ندارد. عبادت اطلاقی و تکوینی فقط در خور اولیای خداست. کسانی که به ولایت موهبتی و دهشی الهی رسیدهاند. اگر کسی بپندارد که با صرف یک نیت میتواند تمام کارهای خود را عبادی سازد در گمراهی است و در پی عبادت دستوری است. عبادتی که در فراز: «إِیاک نَعْبُدُ» آمده است عبادت تکوینی است و نه تشریعی. عبادتی که تمامی پدیدهها به صورت تکوینی در آن به صورت مشاعی شرکت دارند. چنین عبادتی نیاز به اختیار و اراده ندارد. در عبادت تکوینی چیزی جز بندگی ظهور ندارد و از اینجا میتوان دریافت «وَإِیاک نَسْتَعینُ» بر اطلاق خود باقی است و چنین نیست که به لحاظ مقام، مقید به «إِیاک نَعْبُدُ» شود؛ چنانکه ادعای آن به نقل از یکی از تفاسیر و نقد آن در جای خود خواهد آمد.
عبادت ارادی:
عبادت یا تکوینی است که سیر نزول آن است و تمامی آفریدههای الهی بر سیری طبیعی هستند که همان عبادت آنان دانسته میشود و یک سیر صعود دارد که امری اختیاری است و این سیر نیاز به تصور درست و تصدیق عبادت و آگاهی از «دانش بندگی و سلوک معنوی» دارد. عبادت تکوینی پذیرش تعین طبیعی پدیدههای هستی و حرکت هماهنگ بر اساس آن است، ولی عبادت اختیاری نیاز به آگاهی از سیر طبیعی نزولی تعین خود و پذیرش و هماهنگی با آن در سیر صعود است و چنانچه صعود مطابق با نزول نباشد عبادت اختیاری شکل نمیپذیرد و به خطا و اشتباه میرود. هر پدیدهای یک سیر نزولی دارد و کسی که این سیر خود را میپذیرد میتواند سیر و حرکت ارادی بر اساس آن داشته باشد. عبادت ارادی در عبارتی کوتاه: «همراه شدن با سیر طبیعی نزولی است». بشر چون خود به این سیر علم ندارد، شریعت برای آن احکامی قرار داده است. برای همین است که عبادت نیاز به امر از ناحیهٔ شارع دارد تا به صحت آن، اطمینان حاصل شود. برای نمونه، نمیشود نماز را به زبان فارسی گزارد و باید فقط به زبان عربی باشد، چرا که غیر از این زبان، نمیتواند با سیر نزولی هماهنگی کند. این گزارهٔ کلی را در اینجا به صورت اصلی مسلم میآوریم و امید است آن را در جای خود تحقیقی سازیم. کسی که به خداوند کافر میشود، در سیر صعود خود، برخلاف سیر نزولی که داشته گام برداشته است و برای همین است که گمراه است. در فقه گفته میشود امور توصلی نیاز به امر ندارد، ولی امور عبادی، تمامی نیازمند امر است؛ زیرا بنده توان احاطه و اشراف بر سیر نزول خود را ندارد و این حق تعالی و صاحب ولایت است که میتواند از آن آگاهی دهد.
عبادت تکوینی و اطلاقی:
رسیدن به تشخص همان توحید حقیقی است. در این توحید، همهٔ پدیدههای هستی ظهور آن حقیقت متشخص و شخص حقیقی است. تشخصی که عین هویت بدون تعین و کون مطلق است. کسی میتواند این تشخص را لحاظ کند که واجد عبادت اطلاقی و تکوینی باشد وگرنه لحاظ مطالب گفته شده در نماز، سبب میشود حق مطلب به سبب نادرستی تصور، بهدرستی ادا نشود و تصدیق باطل را در پی داشته باشد و نماز باطل گردد. کسی عبادت تکوینی دارد که حتی در خواب نیز عبادت خود را تعطیل نمیکند. عبادتی که نسبت به هیچ یک از جهات آن به خود غفلت راه نمیدهد. کسی که با کوچکترین عارضهٔ آسیبزا، تغییر مییابد به هیچ وجه نباید در پی یافت مرجع ضمیر «إِیاک» باشد و او باید نماز را همانگونه که دیگران به ظاهر میگزارند بهجا آورد: «صَلّوا کما رأیتمونی أصلّی»(۱). چنین کسی اگر کمترین توجهی کند که با چه کسی سخن میگوید به ورطهای فرو میغلطد که نماز را باطل میسازد و همین که به صورت کلی خدایی بزرگ را میپرستد برای او کافی است. کسی که عبادت تکوینی دارد از عقل حسابگر فارغ شده است. چنین کسی نماز میخواند که نماز بخواند و غرض زاید برای کار خود ندارد. او چنان بلاپیچ وجود میشود که دیگر هیچ تعینی با تعین دیگر برای او تفاوت ندارد. مقامی که بسیار سنگین است. کسی میتواند در «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» قصد انشا داشته باشد که بتواند مرجع این ضمیر را آنگونه که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آورده و خداوند آن را نازل کرده است با باطن خود بیابد. چنین انشایی نیازمند سعهٔ وجودی کامل است. کسی که هوسهای نفسانی و محاسبات عقلانی او را محدود و متعین ساخته است و منفعت شیرینی و ترشی و نفی و اثبات و قرب و بعد در جان او اصالت دارد حتی اگر صدها عِدل علم داشته باشد نمیتواند مرجع «إِیاک» را بیابد. کسی که عبادت تکوینی دارد چنین عبادتی عشق او و سیر طبیعی وی است و همانند آب جاری، کردهها بر او جری و سریان دارد. برداشتن بار عبادت تکوینی و اطلاقی برای فرد عادی همانند برداشتن وزنههایی است که مردان آهنین در فینال فینالیستها بر میدارند. کسی که چنین عبادتی دارد از دریا دریا خون و از ساحل ساحل جنون گذشته است. کسی که دیگر از او چیزی نمیماند. هر یک از اهل معرفت، شهادت و عصمت مرتبهای از عبادت را دارند و خمسهٔ طیبه علیهمالسلام در جایگاه اعلای چنین عبادتی میباشند. کاف «إِیاک» خون گرم جاری شده بر زمین پر حرارت کربلا را پای خود دارد.
- عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۱۹۸٫
در عبادت و معرفت باید تناسبها را لحاظ داشت و بار سنگین برنداشت. کسی میتواند پیجوی مرجع ضمیر «إِیاک» باشد که در «إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱) مقام داشته باشد. کسی که صفر و عدد و سنگ و زر برای او یکی است. اولیای الهی با آیهٔ «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ»همراه و همگام میشدند و سیر میکردند و به سیر آن مست و سرخوش بودند که گاه همانند امام حسن مجتبی علیهالسلام چندین مرتبه اموال خود را با فقیران نصف میکردند.
- انعام / ۱۶۲٫
عبادت حقیقی:
عبادت حقیقی عبادتی است هماهنگ با سیر طبیعی خود. عبادتی که تجاوز و تعدی در آن نباشد. چنین عبادتی است که عمود دین میشود و معراج مؤمن میگردد وگرنه شکل نماز عاری از محتوا، سمّ قاتل و شوکران قتّاله است. شوکران قتالهای که گاه فتّانه میگردد و نمازگزاری را عنوان: «هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالاْءَخْسَرِینَ أَعْمَالاً»(۱) میدهد. عبادتی که صعود ارادی آن مطابق با نزول تکوینی نیست و برای همین، خاصیت ایجابی ندارد.
- کهف / ۱۰۳٫
ویژگی عبادت ارادی این است که تنها در «ناسوت» واقع میشود. گفتیم ناسوت اسم اعظم الهی است و نتیجهٔ کردار این عالم در تمامی عوالم سرریز میشود. چنین نیست که دو روز دنیا چیزی نباشد.
- کهف / ۱۰۳٫
آیندهٔ آدمی در تمامی عوالم صعودی در گرو همین دو روز دنیاست. ناسوت چنان اهمیتی دارد که هیچ کسی حتی حضرات معصومین علیهمالسلام نمیتوانند بدون ناسوت به آخرت روند. حتی سنگها نیز از همین دنیاست که به آخرت میروند. عبادت در ناسوت بسیار حایز اهمیت و اثربخش شاست. عبادتی که باید هماهنگ با نزول پدیدههای هستی و تکوین عالم باشد و وصف «صحت» را لازم دارد. کسی که از مسیر طبیعی خود انحراف دارد، عبادت ممدوح و درست ندارد. این گزاره را باید به نیکی دریافت که بسیار مغتنم است. عبادت ممدوح و حق، عبادتی است که بتواند با امور عالی و نظام ربانی هماهنگ باشد وگرنه حنظلِ آثار منفی و هندوانهٔ تلخ کاستی بر میدهد. خداوند عبادت حقیقی را عبادت اختیاری داوود علیهالسلام دانسته است. حضرت داوود پیامبری است که خداوند در حق او میفرماید: «وَلَقَدْ آَتَینَا دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ عِلْما وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»(۱). او در بندگی است که از مؤمنان پیش افتاده و صاحب علم شده است. او هماهنگ با پدیدههای ناسوتی و طبیعی عبادت دارد: «وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ یسَبِّحْنَ وَالطَّیرَ وَکنَّا فَاعِلِینَ. وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکرُونَ»(۲). او عبادت دارد که به طبیعت راه یافته است و میتواند حتی آهن سخت را نرم سازد: «وَلَقَدْ آَتَینَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلاً یا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ
- نمل / ۱۵٫
- انبیاء / ۷۹ ـ ۸۰٫
وَالطَّیرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ»(۱).
کسی عبادت حقیقی دارد که بتواند سیر صعود خود را با سیر تمامی پدیدهها هماهنگ سازد و از آنان عقب نیفتد و با آنان به صورت مشاعی عبادت آورد و قدرت استجماع یابد و «إِیاک نَعْبُدُ» را محقق سازد. کسی میتواند استجماع و توان جمع کردن نیروهای خود را داشته باشد که سیر خود را با سیر هستی و پدیدههای آن تنظیم کند. کسی که قدرت استجماع دارد میتواند اراده داشته باشد و در سیر صعود خود، با ارادتی که به مولا دارد، عبادت ارادی آورد. چنین کسی صاحب ارادهای میشود که میتواند کوهها را با خود همصدا و آهن را لین سازد. چنین کسی میتواند هر کار و تصرفی را داشته باشد و آنچه در این آیات آمده، برای نمونه و مثال است. امام صادق علیهالسلام در تفسیر: «إِیاک نَعْبُدُ» میفرمایند:
«یعنی لا نرید منک غیرک لا نعبدک بالعوض والبدل کما یعبدک الجاهلون بک المغیبون عنک»(۲).
من از تو غیر تو را اراده نمیکنم و طمعی به عوض و بدلی ندارم. عبادت بدون طمع و بدون غایت و غرض است که سیری طبیعی دارد و وصل به مکانیک عالم هستی است. چنین عبادتی عبادت عبد است نه عبید. عبد کسی است که طمعی در نهاد او نیست: نه طمع به غیر، نه طمع به خود و نه طمع به حق تعالی. عبد کسی است که هوسی در سر ندارد؛ هرچند آن هوس، هوس اولیای حق یا حق تعالی باشد.
- سبأ / ۱۰٫
- فیض کاشانی، التفسیر الصافی، ج ۱، ص ۸۴٫
تمرین عبادت:
باید برای عبادت تمرین داشت و باید زیر نظر استاد و مربی دانشآموخته گردید. عبادت هم نیاز به آکادمی با تمرینهای سخت دارد. «إِیاک نَعْبُدُ» التفات از غیبت به حضور دارد. تقدیم مفعول در آن است. حصر میآورد و نفی غیر میکند. خطاب آن شخصیت دارد و مختص به حق تعالی است. البته نماز تمرینی غیر از نماز شرعی است که مورد تکلیف است. نمازهای واجب جای تمرین نیست و تمرین را باید در غیر امور واجب عبادی آورد تا فرد در آن خبره و کارآزموده شود که کمترین خللی در محتوا و نیت، به فساد عبادت میانجامد. کسی که نماز را به قصد اخبار میآورد التفات از غیبت به خطاب برای او معنا ندارد. چنین کسی تعزیهٔ نماز را دارد. اگر نگاهی به کتابهای تفسیری انداخته شود در آن همه نوع بحثی به ویژه بحثهای لفظی و ادبی است جز بحث از محکی و حقیقت: «إِیاک نَعْبُدُ». عبادت اگر در شکل و الفاظ حاکی محصور شود آثاری کمالی برای آن نیست و صرف تسلیم لفظ بودن نه خشوعی میآورد نه پذیرشی عاشقانه.
عبادت نماز:
میگویند نماز چون چشمهای است که نمازگزار خود را روزانه پنج بار در آن شستوشو میدهد. اگر کسی پنجاه سال نماز بگزارد و خود را به صورت مستمر و پیوسته در چنین چشمهای بشوید باید پاکی درون و طهارت روح وی و جلا و صفای نفس او بسیار گسترده و ژرف شده باشد که اگر چنین نباشد به انجام حرکاتی نمایشی مشغول بوده و نه به نماز. نمازی بر روح آدمی تاثیرگذار است که امور منفی از آن دور باشد. نمازی که همچون چشمه آلوده نباشد بلکه مولّد، تازه، گوارا و خنکای قلب و روشنی دیده باشد وگرنه اگر نمازگزار چنین نمازی نداشته باشد مانند ورزشکاری است که به دود اعتیاد داشته باشد.
عبادت با لوازمی که دارد یک باشگاه است. مهمترین نمود این باشگاه، در نماز است. نماز را باید با خود به جامعه برد. کسی که برای مردم فروتنی ندارد و به آنان احترام نمیگذارد، نماز درست ندارد. جامعه تِستر، آزمون سنجش و آزمایشگر درستی نماز است. کسی که نماز و عبادت درست دارد نمیتواند خالی از خشوع، خضوع، خشیت و خوف باشد و چنین کسی نمیتواند برای مردم نرم نباشد. برترین نماز و بالاترین عبادت، «نماز عشق» است. کسی که در باشگاه عبادت انرژی گرفته است، باید این انرژی را به جامعه ببرد و خود را در آنجا تست کند و توان خود را در آزمایشگاه جامعه به سنجش گزارد وگرنه سجاده به تنهایی نمیتواند توان فرد را نمایش دهد.
تمرین خشوع را باید در جامعه داشت نه در خود نماز. قرآن کریم میفرماید: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ»(۱). این آیه «الْخَاشِعِینَ» را به صورت اسم فاعل آورده نه فعل و این میرساند خشوع باید پیش از ورود به نماز حاصل شده باشد که ثبات آن در نماز گزارش شده است. خشوع همان انرژی است که باید به تدریج آن را در نماز کسب کرد و در جامعه هزینه نمود. امر به استعانت از نماز یعنی امر به کسب توان و انرژی از این عبادت.
ما تمرین لازم به دست آوردن خشوع را در کتاب «دانش سلوک معنوی» توضیح دادهایم. رعایت اصولی که در آن کتاب گفته شده است، فرد را به خشوع میرساند. این کتاب تمرین عبادت درست و فرهنگسازی برای پرستش است. البته کتابی است که حکم مقدمه و درآمد برای عبادت را دارد و تکمیل آن را باید در جلد دوم این تفسیر با عنوان «چهرهٔ عشق» و کتاب «محبوب عشق» و نیز «محبوبان و محبان» دید.
کسی که خشوع نداشته باشد، نماز برای او سنگین است. اگر این گزاره
- بقره / ۴۵٫
به عکس تبدیل شود، چنین میگردد: «وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ»(۱). نماز به خودی خود خشوعزاست. خشوع صفت نمازگزاران است. البته چون این وصف اسمی است به این معناست که افزون بر خشوعزا بودن نماز، مربی هم میتواند آن را در بیرون از نماز، آموزش دهد، البته اگر محیط آموزش و شیوهٔ تربیتی خود را عاری از خشونت سازد و نرم باشد. نمازگزار وقتی در نماز در برابر عظمت خداوند قرار میگیرد، آن شکوه عظیم سبب میشود فرو بریزد و نرم شود. آنچه در خشوع مهم است ماندگاری و توان پایداری نرمی و لینی در کانون باطن و نهاد آدمی است و برای همین است که به صورت اسمی آمده است. تفسیر دهاق تسنیم در این خصوص، نظرگاهی دیگر دارد:
«خدای سبحان از نماز به عنوان امری بزرگ و سنگین یاد کرده است و این برای کسانی است که به پایگاه «خشوع» راه نیافتهاند: «وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ»(۲). گرچه اقامهٔ نماز فرصت چندانی نمیخواهد، اما گروههای فراوانی از آن، سر باز میزنند؛ چون خودخواهی به انسان اجازهٔ اقرار و اظهار بندگی نمیدهد و بر خاک ساییدن پیشانی برای انسان مدعی استقلال دشوار است، ولی خاشعانی که جمال و زیبایی معبود را مشاهده کردهاند، اظهار بندگی سهل و عبادت برایشان شیرین و آسان است.
- بقره / ۴۵٫
- بقره / ۴۵٫
کسی که به دشواری نماز میگزارد، گرچه به تکلیف خویش عمل کرده است، ولی نماز برای او لذتبخش نیست، اما شاهدان جمال معبود، بهحق از آن لذت و از هجران آن رنج میبرند. از این رو میگویند: اگر همهٔ عمر دنیا یک شب بود همه را به سجده یا رکوع سپری میکردیم»(۱).
درست است که نماز برای غیر خاشعان و فروتنان سنگین است، ولی مشکل این متن آن است که به نماز، نگاه کمّی دارد، نه کیفی و پیش فرض خود را این میگیرد که: «اقامهٔ نماز فرصت چندانی نمیخواهد». همچنین ریشهٔ اهمال و بیرغبتی به نماز را در استکبار و خودخواهی گروههای فراوانی از مکلفان میداند. گویی نماز امری سبک است که هر کسی از عهدهٔ آن بر میآید؛ در حالی که خود آیهٔ شریفه از ثقل نماز میگوید. ثقل نماز برای افراد نمازگزار است نه برای کسانی که استکبار به آنان اجازه نمیدهد پیشانی بر خاک بسایند. نماز نیازمند صفاست. چیزی که بسیار سخت است داشتن زمینهٔ صفا برای گزاردن نماز درست و حقیقی است. نماز اگر حقیقت و صفا نداشته باشد، گاه استکباری میآورد که از استکبار افراد غیر معتقد سختتر است و فرد نمازگزار خود را محور هر دیانت و خوبی میداند. نماز از آن رو سنگین است که نیازمند هماهنگی با سیر هستی و پدیدههای آن است. قرآن کریم در این آیه
- تفسیر تسنیم، ج ۱، ص ۴۲۲٫
نخست به یاری گرفتن از نماز و روزه توصیه دارد و سپس میفرماید گزاردن نماز بسیار سخت است: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ»(۱). موضوع این آیه افراد نمازگزار است نه افرادی که استکبار مانع عبادت آنان شده است. نماز تنها برای خاشعان سنگینی ندارد؛ زیرا نماز آنان به سبب انس و از روی عشق است. آنان از روی جبر تکلیف و ترس از عذاب نیست که نماز میآورند، بلکه به انسی رسیدهاند که سبب میشود نماز با تمام سنگینی که دارد برای آنان سبک گردد. این نیروی عشق است که به آنان توان مضاعف برای برداشتن این بار را داده است. عشقی که هر گونه احساس ناملایمی و سنگینی را از آنان گرفته است برخلاف غیر خاشعان که زور و اجبار را اهرم فشار خود برای گزاردن نماز میبینند. خاشعان نمازی دارند که با سیر هستی و پدیدههای آن هماهنگ است. نماز آنان نماز عشق است؛ چنانکه در وصف داوود نبی علیهالسلام فرمود: «وَلَقَدْ آَتَینَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلاً یا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ»(۲).
نماز در صورتی نماز خاشعان میشود که مقدمات و مقارنات آن رعایت گردد. حلال درمانی، نداشتن ظلم و اجحاف، دوری از غیبت، تهمت، آزار و دل شکستن، از مبادی اولی نماز درست است. باید تمرین کرد که بندگان خدا را دشمن خدا یا خلق او ندانست. باید تمرین سازگاری
- بقره / ۴۵٫
- سبأ / ۱۰٫
با تمامی افراد داشت. تمرینی که بدون مربی انجامپذیر نیست و اصول و قواعد آن را در کتاب «دانش سلوک معنوی» آوردهایم. اصول و قواعدی که به مثل، در حکم مقدمات نماز است و مقارنات آن نیز در کتاب «سیر سرخ» توضیح داده شده است.
نماز بهترین نرم کننده برای باطن است تا نهاد آدمی بتواند در پرتو محبت و انس در برابر حق تعالی خاشع گردد. بهترین باشگاه و مربی برای آموزش مهرورزی و نرم شدن در برابر حق تعالی و خلق او نماز است. این نماز است که انرژی و حرارت لازم را به انسان میدهد تا بتواند درجهٔ صبر و استقامت خود را در برابر ناملایمات و کفرانها و ناسپاسیهای دیگران و آزارهای عمدی آنان بالا برد، بلکه اگر فعلی جز فعل حق تعالی نبیند، خود را در تمامی این امور میهمان سفرهٔ حق بداند و به حلاوت بخورد چیزی را که دیگر آن را زهر نمیداند، بلکه ناز معشوق مییابد.
خشیت از جنس خوف است ولی با مشاهدهٔ منبعی دست میدهد که دارای عظمت است و بزرگی اوست که فرد را به اقرار به بلندای او و فروتنی در برابر او وا میدارد. خشیت ترس از بزرگی مورد اهتمام و حقیقی است. خشوع به سبب پاسداشت حرمت و از روی حفظ احترام و به سبب حیاست. در خشوع، این حرمت خداست که فرد را به تذلل میکشاند، ولی در خشیت، عظمت خداست که فروتنی میآورد. این معرفت عالی است که خشوع میآورد و معرفت متوسط است که خشیتزاست و معرفت نازل و نیز جهل و ناآگاهی منبع خوف است.
خشیت میتواند ربی باشد یا علمی که خشیت ربی به مراتب برتر از خشیت علمی است.
در برابر خشوع، واژهٔ «استکبار» است. خشیت در مقابل خود، تهوّر و جربذه را دارد. هم خشوع و هم خشیت نوعی مواظبت است. خشیت در نگاه، نگاه معمولی است که نه تیزی تجاوزکارانه داشته باشد و نه افتادگی افراطی کورگرایانه. آداب، مستحبات و مکروهاتی که برای نگاه در نماز آمده است تمرینی است برای آن که نمازگزار صاحب نگاه خاشعانه شود. کسی که خشوع نداشته باشد هرزه است و به هر جایی نگاه میکند آن هم از روی تجاوز و به هر چیزی دست میزند از روی فضولی و به هر کسی تذکر میدهد چرا که خود او میان تهی است. کسی که خشوع ندارد، امنیت را از میان بر میدارد و کسی او را امین خود نمیشمرد. اگر کسی هم بخواهد برای نمونه، فرزند خود را کنترل کند باید غیر محسوس و نامریی باشد.
مکان عبادت:
عبادت به مکانی آرام و فضایی معنوی و دور از اشتغالات دنیایی نیاز دارد. بسیار سفارش میشود در مسجد یا دستکم در محلی که آن را مخصوص عبادت قرار دادهاید یا روی سجاده نماز بگزارید؛ چرا که آن جا محیطی آرام است و برای عبادت مناسب میباشد و نیز سجاده، خود خلوت و وحدتی دارد و به این معناست که خویشتن خود را از خانه جدا میکند.
مسجد نیز با این که محل اجتماع است، چون وحدت در آن حاکم است و همه به جماعت نماز میخوانند، سکوت همه جا را فرا میگیرد و این گونه نیست که سر و صدایی ایجاد شود؛ از این رو مأموم نباید نماز خود را با صدای بلند بخواند؛ زیرا موجب شلوغی میشود و تمرکز امام از بین میرود و نظم جماعت بر هم میریزد. دعا هم باید با آرامش، طمأنینه، خلوت و سکوت باشد.
وقتی کسی در خلوت و وحدت نماز خواند و صفا پیدا کرد، آنگاه استجابت نیز در پی آن میآید؛ ولی این امور در شلوغی و با تراکم صدا حاصل نمیشود و تنها عارف چیرهدست است که میتواند در شلوغی و در سر و صدا و در حالی که تلویزیون نیز روشن است نماز بخواند، عارفی که مقام جمعی دارد.
عبادت حج:
انسان با حواس خود بزرگ شده است و کمتر میشود امور مجرد و ماورای ماده را درک کند. فطرت خداخواهی، عبادت و پرستش نیز موجب میشود وی همواره در پی خداوند باشد و او اگر خدای حقیقی را نیابد، برای خود بتی میسازد و به پرستش او میپردازد. حتی بیشتر آنان که به هدایت انبیای الهی علیهمالسلام به خدای حقیقی رهنمون شدهاند، باز دل آرامی ندارند و خدایی را میخواهند که قابل لمس و حس باشد. اینجاست که خداوند عالمیان برای این که در عبادت بندگان تشتت پیش نیاید و همه به یک سو باشند و مبادا کسی دست به دامان گوسالهٔ سامری شود، خانهٔ کعبه را بنا مینهد و فرمان میدهد گرد آن طواف نمایند، به سمت آن نماز گزارند.
افزون بر این، طواف چنین خانهای موجب ریزش آدم و تواضع او در مقابل حق میگردد؛ چرا که او فرمان به چرخیدن دل دور گِل میدهد و انسان میگوید چشم و فرمان او را بیکم و کاست اطاعت میکند و همچون ابلیس نیست که از سجده در برابر حضرت آدم سر باز زند و تکبر ورزد و خود را که از آتش است از آدم که گِل است برتر ببیند.
یکی از عبادات بسیار مهم، حج است. حج برای مؤمنان برتر است که دغدغهٔ کاستیهای مادی ندارند و زمینه در آنان برای تحصیل کمالات معنوی فراهم است. حج به معنای قصد است آن هم قصد وصول به حق. حج به معنای حقیقی قصدی است که حرکت، عمل و تحقق و پویایی معرفت و کمال را برای وصول به حق داشته باشد. همانطور که نماز، توجّه به حضرت حق است، حج که برهان است نیز اثبات و تمامیت و به کرسی نشاندن حقیقت است. در حج قصد هست، ولی نه صرف قصد و ذهنیت، بلکه عمل و حرکت را نیز میطلبد؛ آن هم نه صرف کار و حرکت، بلکه قصدی است که هدف، تحقق، تمامیت و یافت معرفت و کمال تا وصول به خدای کعبه را دارا میباشد. حج هم آزمونی نسبت به تحقق زمینههای معنوی و سیر و حرکت بهسوی حضرت حق است و هم آرمانی که برد بلند کمال و وصول انسان به حضرت ذوالجلال را در دل مؤمن پدید میآورد. حج، چهرههای کمال و مظاهر جلال حق را در راستای عناوین و واقعیتهای عبادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، فکری و مردمی مطرح میسازد.
کعبه، این حرم امن الهی، نماد و نمود شکوه و عظمت حق و پیروان توحید است که تمام مصالح و منافع مادی و معنوی را در چهرهٔ تعاون و وحدت و گردهمایی اهل ایمان به نمایش میگذارد و بیزاری و برائت از طاغوت و شرک و استکبار را اعلام میدارد. از اینروست که حج بر کسانی واجب میشود که دغدغهٔ فقر و ناداری نداشته و از عقل و بلوغ و آزادی عمل کامل برخوردار باشند تا سیر و سلوک معنوی را با صلابت و بهدور از طغیان و گناه طی نمایند. از طواف که سیر عشق است و سعی میان صفا و مروه که هر یک ظهوری از جبروت الهی گرفته تا تقصیر و تیغ بر خود کشیدن که صلابت مؤمن و تطهیر زواید خلقی است، تمامی حکایت از قانونمند بودن ملکوت عبادت دارد و این که عبادت دارای طریق است. حج تمتع که از وقوف به عرفات، مشعر، رمی جمرات و دورسازی باطل از خویش گرفته تا قربانی که حیات تازه و تحصیل اقتدار انسان است و مؤمن، مهار نفس حیوانی خویش را با آن در خود مجسم میسازد، همگی نویدی به سلامت و تحقق کمال در نفس آدمی و دنیای انسان است و بازیابی حقایق معنوی است که منتهای کمال انسان است.
مؤمن با عمرهٔ تمتع که کامیابی و صفاست محرم شود و چون قیامت، با جامهای ساده و بیرنگ به استقبال حق میرود. تلبیهگویان «لبیک اللّهمّ لبیک» سر دهد و نغمهٔ توحید و تمامیت نعمتهای الهی را زمزمه کند. در حج باید طواف نمود آن هم به گرد کعبه از حجرالاسود که سنگ تا سنگ آن یک شوط گویند. مؤمن هفت شوط قرب را میآورد تا صدها گُل کمال اسمای حق را در خود بازیابد. در طواف نسا نیز زن در چهرهٔ ملکوت موقعیت خود را بازمییابد و مرد را برای وصول به خود به کرنش وا میدارد. بیتوته و تفکر و بازیابی حقایق معنوی که منتهای کمال انسان است در این سو نصیب سالکان راه حق میگردد، و باید زمینههای وحدت همگانی انسان را بهدور از جنسیت باز دارد.
در حج به صورت عملی تمرین داده میشود که انسان برای رهایی از دنیا، دوری از دیار و هجرت به سوی یار و دیدار دلدار، باید تیغ و خون و ستیز با باطل بماند و در فینال عشق و معرفت ارزش خود را به عیار نقد کشد و خود را با معرفت و صلابت در مقابل استکبار بیازماید.
نماز طواف که نماز عشق است تا سعی و دویدن میان صفا و مروه که بر فراز آن دنیایی از معارف است و سپس حلق و تقصیر که باید تیغ بر خود کشید لزوم صلابت و اقتدار برای تطهیر زواید خلقی را به نمایش میگذارد. مکه حرم امن الهی و کعبه سمبل وحدت و احرام نماد سادگی و بیرنگی و طواف، سیر شور و محبت و هفت شوط عشق و رمی جمرات، دورسازی باطل از خویش است و با قربانی، باید جان خویش را به مسلخ کشید و با مهار نفس اماره، حیات نو و اقتدار ایمان را در قالب کمال انسانی یافت. آنچه باید در آن دیار یافت حق است نه دنیا و آنچه باید از خود دور داشت کاستیهای کردار است نه استقبال به متاع بازار. توجه شود که در فضای حرم، حق با تمام کمال و حضرات معصومین علیهمالسلام و دیگر اولیای حق، آن فضای کهن را هر لحظه تازه و عطرآگین مینمایند.
عبودیت و نفی ذات:
عبد درست است معنای ذاتی دارد، ولی هویت مستقلی در آن نیست. اما در فراز «إِیاک نَعْبُدُ»، این اسم به فعل تبدیل شده است که ذات ندارد. عبادت به نفی غیر است و آمدن «إِیاک» پیش از آن، چیزی برای «نَعْبُدُ» باقی نمیگذارد و عبودیتی که آمده است با نفی ذات همراه است. این بدان معناست که جز حق تعالی ذات ندارد و چون هر پدیدهای عبد است، هیچ پدیدهای نیست که دارای ذات باشد. «نَعْبُدُ» چون معنایی متعدی دارد و تعدی آن بدون واسطه است نمیتواند استقلال داشته باشد. برای همین است که گفته میشود شأن عبد داشتن ذات نیست، بلکه صرف ظهور و پدیداری است و بس.
عدم تقابل عبد با مولا:
عبودیت عنوانی نیست که در مقابل حق تعالی باشد و عبد با حق تعالی تقابل و تعدد ندارد؛ زیرا تعدد در جایی است که دو ذات قابل فرض باشد و نامحدودی خداوند جایی برای این که ذاتی غیر او وجود داشته باشد باقی نگذاشته است. عبد لازم مولاست و از او جدایی ندارد. عبد و مولایی که در فقه گفته میشود و تعدد دارد عنوانی اعتباری، تقییدی، تشابهی، ظاهری و صوری است؛ زیرا تناسب و هماهنگی میان عبدها و مولاها نیست و چنین نیست که مولا حتی نفسهای عبد را مالک باشد، ولی در عبودیت، عبد در حالی که لازم حق تعالی است با حق تعالی کمال تشابه را دارد و هر پدیدهای به معنای کمترین ذرهای که قابل شناسایی باشد تمام ظهور حق تعالی است. دقت شود که گفته میشود ظهور اوست و ظهور دارای تنزل است و ذات ندارد و تمام وابستگی است و بس. ظهور دارای مراتب است، نه تعدد و باید همواره حفظ مرتبه را داشت. ظهور حقیقت دارد و امری اعتباری نیست و تفاوت ظهور و ذات حق تعالی، افزون بر این که ظهور دارای ذات نیست، به نزول و صعود است و ظهور تنزل حق تعالی و حق تعالی صعود آن است. بنابراین حق است که ظاهر است و حق است که باطن است و حق است که اول است و حق است که آخر است بدون آن که تعددی در میان باشد. در «إِیاک نَعْبُدُ» نیز «إِیاک» مرتبهٔ صعود است و «نَعْبُدُ» مرتبهٔ نزول حق است. مؤمن با «إِیاک» به معراج میرود و صعود پیدا میکند و با «نَعْبُدُ» نزول مییابد و به مرتبهٔ خلقی وارد میشود. با این توضیح به دست آمد که «إِیاک نَعْبُدُ» یک دور سیر نزول و صعود است و کسی که قدرت انشای آن را دارد با گفتن این فراز، سیری کامل در هستی و پدیدههای آن خواهد داشت. این «إِیاک» است که مؤمن را به «نَعْبُدُ» میکشاند؛ همانند دم که سبب بازدم میشود. «إِیاک نَعْبُدُ» غزلی است که حق، با صورت خود، آن را طنینی در کوهسار بنده انداخته است. «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» فراز و فرود حق تعالی است. «إِیاک» اگر پایین آید به چهرهٔ «نَعْبُدُ» ظاهر میشود و «نَعْبُدُ» اگر بالا رود و اوج گیرد «إِیاک» میشود. فقط «إِیاک»است که نزول و صعود است و جز «إِیاک» نیست، ولی خداوند «إِیاک» را «نَعْبُدُ» فرموده است و بنده نیز به اقتضای بندگی میگوید: «إِیاک نَعْبُدُ». این قرب است که «إِیاک» میآورد و این بُعد است که «نَعْبُدُ»میآورد. هم «إِیاک» و هم «نَعْبُدُ» انکشاف است و صرف قرب و بعد و فراز و فرود.
شرط اصلی عبادت:
عمدهترین شرط عبادت نه تحصیل طهارت ظاهری است که نبود استکبار است.
گفتیم عبد معنایی دارد که در حقیقت آن، نفی ذات قرار دارد. چیزی که ذات ندارد هیچ گاه به استکبار نمیآلاید. نمیشود کسی عبودیت حقیقی داشته باشد و استکبار دامان او را بگیرد. گفتیم عبودیت در معنای خود داشتن ذات و استقلال را بر نمیتابد. برای همین است که قرآن کریم استکبار را که ذاتپنداری است در برابر عبودیت قرار میدهد و میفرماید: «وَقَالَ رَبُّکمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ. إِنَّ الَّذِینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ»(۱).
نخستین مانعی که در برابر عبادت ایستادگی دارد و آن را نمیپذیرد، استکبار است.
به طور کلی باید مشکلات عبادت را بر دو قسم شکلی و محتوایی دانست. عبادت در شکل نیازمند آن است که شارع آن را مهندسی کرده باشد و در محتوا، چنانچه عبادت حقیقی باشد نمیتواند پیآمدها، آثار، لوازم و عوارض آن را نداشته باشد. استکبار و شرک دو ویروس خطرناک برای عبادت است که عبادت را نابود میکند.
- غافر / ۶۰٫
استکبار بر دو قسم است: یکی، استکبار در برابر حق تعالی که کفر است و با ایمان در تقابل است و با آن جمع نمیشود و دیگری، استکبار فعلی که خودبرتربینی نسبت به بندگان حق تعالی است که با ایمان هم جمع میشود.
کسی که مستکبر است، به ذاتپنداری مبتلاست؛ برای همین است که استکبار به کفر میانجامد و از آن کفر زاییده میشود و نیز نمیشود فرد مستکبر را از استکباری که دارد، نهی کرد؛ زیرا استکبار و خودشیفتگی چنان او را پر کرده است که راهی برای نفوذ موعظه در او نگذاشته است. کسی که در برابر حق تعالی استکبار دارد، نجس است؛ زیرا بنیاد خود را که ظهور است، نپذیرفته و برای خود، ذات قائل است. به هر روی، کسی که به استکبار آلوده است، فردی متمرد است و عبادت ندارد.
استکبار، امری ارادی است، نه طبیعی؛ یعنی از افعال ردهٔ دوم است که انعکاس ارادی آن را پدید میآورد نه طبیعت؛ برخلاف شرک که در طبیعت جای دارد. شرک ذاتی و استکبار فعلی بدترین موانع عبودیت است. در استکبار فعلی، فرد حق تعالی را میپذیرد و نسبت به او کرنش دارد چرا که خود را در برابر او ضعیف میبیند، ولی نسبت به بندگان حق تعالی فروتنی ندارد و خود را قدرت قاهر بر آنان میبیند. چنین کسی بر ضعیفان سختگیر است و بندگان خدا را کوچک میبیند. استکبار به مراتب بدتر از شرک است و صفت افراد ضعیف است. اگر کسی خواست ببیند اهل عبادت است یا نه باید ببیند با ضعیفان چگونه رفتاری دارد؟ آیا منت بر آنان میگذارد یا خیر؟ اگر کسی به دیگری صدقه دهد یا ارفاقی کند که نشان دهد وی بزرگ است، دچار استکبار است. برخی از کارهای خیر که کم هم نیست، مانند دستگیری از دیگران، به استکبار آلوده است و خداوند روز قیامت، دستهای چنین مددکاری را قطع میکند؛ چرا که بندهٔ حق تعالی را با آن کوچک، تحقیر و توهین کرده است.
عبادت اگر به تقلیل شرک و استکبار نینجامد سگ هراشِ وزر و هارِ وبال میشود که پاچهٔ صاحبش را میگیرد: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». صاحب چنین عبادتی نفسی هار دارد. کسی که آلودگی استکبار از او برداشته شده است نه «من» به ذهن میآورد و نه «مقایسه» به دل. چنین کسی خود را با صفتهای تفضیلی، برتر از دیگران نشان نمیدهد و همواره در پی خلوت کردن نفس و باطن شخصی خود میباشد. کسی میتواند تفاضل دیگران را دریابد که بر باطن و ملکوت هر چیزی احاطه داشته باشد، وگرنه هر گونه مقایسهای صرف توهم، پندار و بازی دستگاه ذهن است.
استکبار فعلی نسبت به بندگان خدا نازلترین مرتبهٔ استکبار است که با ایمان به خدا سازگار است. توجه شود مراد از استکبار فعلی، خودبرتربینی نسبت به خلق خداست؛ هرچند این غرور و خودشیفتگی تنها در باطن باشد و نمودی در ظاهر نداشته باشد. کمترین خودبزرگبینی در باطن نسبت به بندگان حق تعالی استکبار است. استکبار فعلی از کتلها و گردنههای بسیار سخت و سنگین اهل ایمان و سلوک است.
خودبرتربینی برآمده از خیرات و کردار نیک یا حتی ولایتپذیری نسبت صاحبان ولایت، در بسیاری از مؤمنان وجود دارد. کسی از استکبار عاری است که کمترین برتربینی در باطن خود نیابد. البته فضیلت را نه میشود پنهان کرد و نه میشود استنکار داشت. کسی که علم بیشتری نسبت به دیگران دارد بهحقیقت در علم از دیگران برتر است، ولی همین فرد هر کسی را میبیند باید آنان را بالاتر از خود بداند؛ زیرا معلوم نیست خداوند در دل آنها چه کیمیایی نهاده باشد که ارزش اندکی از آن بیشتر است از تمام علمی که او دارد. امام سجاد علیهالسلام با همهٔ عظمتی که در ولایت و توحید حق دارد میفرماید: «وبعد أنا أقلّ الأقلّین»(۱). همانطور که نباید خودبزرگبینی داشت، نباید خود را تحقیر کرد و به آفت خودکوچکبینی گرفتار آمد. موهبت الهی موهبت الهی است و هرچه هست از خداست و به تعبیر سورهٔ حمد: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ». کسی که استکبار فعلی را از خود دفع کرده است به این آیه تخلق مییابد: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍ»(۲). خداوند به هر بندهای چیزی داده است، ولی باطن اشیا را نمیشود در مرتبهٔ جمعی به تعین مشاهده کرد. گاه گدایی کوچهنشین حامل نطفهٔ یکی از اولیای خداست که صدها سال بعد ظهور میکند و همین نطفه، او را بر بسیاری برتری داده است و فردی که امروز متشخص و صاحب عنوان و شهرت و احترام
- صحیفهٔ سجادیه، دعای ۴۷، ص ۲۶۲٫
- ملک / ۳٫
است نسلها هیچ خیری از کمالات معنوی ندارد. کسی میتواند حق تعالی را به حقیقت عبادت کند که خودبرتربینی و استکبار فعلی را از خود بردارد و اوست که برای وصول به معنای «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» آمادگی دارد. کسی که استکبار دارد چنانچه زمینه فراهم شود و شرایط دست دهد گرگ نفس وی پنجهٔ خون بر خرخرهٔ خلق میکشد و حنجرهها میدرد. کسی که با خلق دشمنی دارد نوعی استکبار در اوست. کسی که استکبار دارد نه رحم در دل اوست و نه فردی خوش قلب است. استکبار سبب میشود فرد نسبت به بندگان خدا کرنش، محبت، مهربانی، افتادگی، گذشت، ایثار، تمکین و ترحم نداشته باشد و به قساوت قلب و سختی و زمختی دچار شود. این در حالی است که خداوند بندگان خود را حمایت و حفاظت میکند؛ چرا که آنها را دوست دارد وگرنه آنها را نمیآفرید. کسی که با بندگان حق و ظهورات پروردگار گلاویز شود مشکل پیدا میکند.
سازگار نبودن با خلق خدا یک روی استکبار است. روی دیگر آن، کدورتها، شذوذات و کاستیهای نفسانی است که خود را در قالب برخی از ضعفها بروز میدهد. استکبار ریشهٔ جنگها، خودخوریها و گمراهیهای فراوانی است که فرد را هم با خود و هم با دیگران به نزاع و محاربه میکشاند.
عبادت و خلاصی:
عبادت و بندگی به خودی خود ممدوح نیست، بلکه در صورتی که اخلاص به معنای قرب الهی با آن همراه شود، ارزش مییابد. ما این گزاره را مبتنی بر دو اصل روانشناسی اجتماعی توضیح میدهیم. نخستین اصل میگوید: انسانها به خودی خود در پی خدا هستند و چنانچه حق تعالی را نیابند، به خداپنداری و اربابتراشی رو میآورند. انسانها نمیتوانند چیزی به نام خدا را دوست نداشته باشند. همانطور که طبیعت برخی بدنها قندساز یا چربیساز یا طبیعت کلیهای سنگساز است، انسانها نیز طبیعتی خداگرا دارند. این صفت دایمی و استوار انسان است که «خدا» را دوست دارد و برای همین است که اگر حق تعالی را نیابد، خدایی ـ هرچند از جنس سنگها و چوبها ـ برای خود میسازد. این اصل برآمده از خداخواهی فطری انسانهاست. اگر فطرت به خدای حقیقی بلوغ نیابد و توحید را درک نکند، به گرفتن خدایگان رو میآورد و نزدیکترین موردی را که برای خدایی مناسب میداند همان را به عنوان خدا برمیگزیند. فرمانروایانی که ادعای خدایگانی داشتهاند از این سرشت و فطرت، سوء استفاده کردهاند.
اصل دوم که در راستای همین اصل است چنین است: انسانها بعد از گزینش خدا، ساختار و نهادی در باطن خود دارند که باید خدا را مصرف کنند. کسی که به توحید حقیقی میرسد خداوند را ذکر خود قرار میدهد و ذکر حق تعالی ارتزاق معنوی او میشود، ولی کسی که توحید را نمییابد مصرف مطلوب ندارد و تغذیهٔ نفسی خود را از شرک و کفر قرار میدهد؛ چرا که نفس وی نیازمند تغذیهٔ معنوی از خداست. خداخواهی یک نیاز ذاتی برای انسان است و اینکه گفته میشود انسان فطرت خداجوی دارد؛ به همین معناست. خداخواهی فطری یعنی نیازمندی ذاتی انسان به خدا. قرآن کریم میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِک الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ»(۱). همانطور که بدن انسان بهطور طبیعی به خوراک، آشامیدنی و هوا نیازمند است، نفس انسان نیز نیاز ذاتی به خداوند دارد و اگر انسانی تغذیهٔ معنوی از خدا نکند دچار اختلال میشود. نفس آدمی
- روم / ۳۰٫
خداخور است؛ یعنی باید روزانه از خدا مصرف داشته باشد و بندگی و ذکر او را در نهاد خود بپروراند. انسانی که حق تعالی را در نهاد خود پیدا نمیکند به جعل مماثل خدا رو میآورد و به شرک یا کفر میگراید و احساس نیاز خود به ارتزاق حقی و ربوبی را به صورت مصنوعی، غیر طبیعی و مجازی برآورده میسازد. شرک و کفر مصادیق فراوانی در تاریخ بشر داشته است و خدایگان و بتها تنوعی بیشماره داشتهاند به گونهای که شمار دینهای زنده هماکنون به بیش از صدها دین و چندین هزار آیین میرسد. تنوع خداتراشی شدت احساس نیاز انسان به خداوند را میرساند. این احساس نیاز چنان در آدمی قوی است که وی را به تراشیدن پیکرهٔ بتهایی بسیار عظیم با مرارت فراوان و تحمل رنجهای بسیار سخت یا حتی قربانی عزیرترین کسان خود؛ مانند اطفال بیگناه برای او وادار نموده است.
فطرت خداخواهی موهبتی است که خداوند به پدیدهها داده است. این نیاز طبیعی جزو خوراکیهای اصلی است که بنیاد نفس بر آن قرار دارد؛ همانطور که بنیاد بدن بر پنج خوراکی طیب: آب، نان، برنج، گوشت و نمک قرار دارد و حذف هر یک از پنج خوراکی گفته شده از سبد غذایی سبب فروریزی بنیاد طبیعی بدن و وحش گردیدن آن میشود؛ برخلاف میوههایی مانند شفتالو یا بادام که اگر در سبد غذایی قرار نگیرد، مشکلی پیش نمیآید و تنها فوایدی جانبی عاید نمیگردد. صنعت خداسازی بشر گمراه ریشه در نهاد او دارد و حتی اگر استعمار به آن دامن نزده باشد، باز همین سیستم، او را به خداسازی وا میدارد.
منظور از این که دو اصل «خداجویی» و «خداخوری» ذاتی انسان است، ذاتی باب برهان است؛ یعنی وصفی است که از هویت آدمی جدایی ندارد، نه ذاتی باب کلیات خمس که در حقیقت او تعبیه شده است. افراد مستکبر و برتری طلب با استفاده از این اصل است که با کمترین هزینه توانستهاند خود را خدایگان معرفی کنند. «فرعون» که بانگ «أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی»(۱) برمیآورد و «نمرود» که میگفت: «أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ»(۲) برای ادعای خود مؤونهٔ فراوانی نمیخواستند. البته خداوند نیز میدان را برای دشمن عمده و اصلی خود باز گذاشتته است. خداوند چون قدرت و اقتدار دارد چنان میدان را برای معرکهگیران و صاحبان ادعای خدایی باز گذاشته است که برخی بیمحابا نعرهٔ «أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی»(۳) زدهاند و این امر قدرت و اقتدار حق تعالی را میرساند که میدان را به صاحبان ادعای خدایگانی و شرک وا میگذارد تا آن کنند که میخواهند.
- نازعات / ۲۴٫
- بقره / ۲۵۸٫
- نازعات / ۲۴٫
انسانها به خودی خود پدیدههایی خداگرا و عبادتگر هستند و احساساتشان برای این برانگیخته میشود که طوق بندگی بر گردن نهند. برای همین است که عبادت و بندگی به خودی خود امری ممدوح نیست، بلکه در صورتی که اخلاص به معنای قرب الهی با آن همراه شود، ارزش مییابد. آنچه در عبادت مهم است و به آن ارزش میدهد «خلوص» آن است. بندگی و عبد بودن در صورتی ارزش دارد که تنها برای حق تعالی واقع شود. عبادتی که خالص باشد. عبادتی که برای مقام مخلَصان است. مخلَصان کسانی هستند که به حق تعالی وصول دارند؛ برخلاف مخلِصان که در میانهٔ راه میباشند. قرآن کریم هرجا که از مخلَصان سخن گفته است نخست بنده بودن آنان را یادآور شده است:
الف: «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»(۱).
ب : «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَلاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(۲).
ج: «وَمَا تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ أُولَئِک لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ»(۳).
د: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»(۴).
ه : «فَکذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»(۵).
و: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»(۶).
- یوسف / ۲۴٫
- حجر / ۳۹ ـ ۴۰٫
- صافات / ۳۹ ـ ۴۰٫
- صافات / ۷۲ ـ ۷۴٫
- صافات / ۱۲۷ ـ ۱۲۸٫
ز: «لَکنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»(۱).
ح: «قَالَ فَبِعِزَّتِک لاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(۲).
مخلَصان در مقام فینالیستهای عبادت قرار دارند. البته برتر از آنان «عالین» میباشند که فینال فینالیستها را در اختیار دارند: «قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَک أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکبَرْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْعَالِینَ»(۳).
«اخلاص» در تعارض با «استکبار» است؛ همانطور که «ایمان» در تقابل با «کفر» است. باید توجه داشت «کفران» و ناسپاسی از مهمترین موانع عبادت است. ناسپاسی چنان خطرناک است که چشم انسان را بر حقیقت نعمتی که خداوند به انسان عطا کرده است میبندد و نعمت بودن آن را احساس نمیکند، بلکه گاه اگر درگیر بددلی و بدبینی باشد نعمتی را دگرگون میسازد که اگر این نعمت در باب ولایت باشد، بسیار آسیبزاست و زود است که عقوبت ناسپاسی دامان ناسپاس را میگیرد: «إِنَّ اللَّهَ لاَ یحِبُّ کلَّ خَوَّانٍ کفُورٍ»(۴). ناسپاسی؛ رد عملی حق است، برخلاف کفر که رد عقیدتی حق تعالی است. کفر میشود ظاهر یا باطنی باشد. یعنی میشود کسی خود را مؤمن بداند و ظاهر او از ایمان وی خبر دهد، ولی در باطن، کافر باشد. ناسپاسی مصادیق عملی فراوانی دارد.
- صافات / ۱۵۹ ـ ۱۶۰٫
- صافات / ۱۶۹٫
- ص / ۸۲ ـ ۸۳٫
- ص / ۷۵٫
- حج / ۳۸٫
اسراف، تبذیر، غیبت، تهمت و ظلم نسبت به برادر دینی که در حق فرد، برادری کرده است، از مصادیق کفران است.
بهترین باشگاه برای تمرین «عبادت مخلصانه»، نماز است؛ چنانکه قرآن کریم بیدرنگ بعد از امر به عبادت، نماز را توصیه میکند و میفرماید: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکرِی»(۱). باید در نماز، تمرین اخلاص داشت و خود را از استکبار و منیت دور کرد. نماز تمرینی است که به لحاظ تمرین بودن، تکرار ندارد. باید فرهنگ نماز را دانست. کسی میتواند عبادت حقیقی داشته باشد که فرهنگ آن را بداند. عبادت نیاز به شیوهنامه و فرهنگ دارد. تا کسی معرفت به چگونگی عبادت نداشته باشد نمیتواند آن را در دل خود بیاورد. نماز بسیار سنگین است و نمیشود بدون رعایت احکام و آدابی که دارد در آن فرو غلطید. تمرینی که مداومت نیاز دارد و اهمال و غیبت نسبت به آن حتی در یک وعده، فرد را از باشگاه حرفهایها اخراج، و نام او را از لیست حذف میسازد و به باشگاهی عمومی در میآورد.
ورود به نماز همانند استخدام معیارمحور در شغلی اداری و دولتی بسیار سخت است و روند پیچیدهای دارد. کسی که نماز حقیقی میگزارد، معراج مییابد. عروجی که بسیار سختتر از بلند نمودن پرندههای موشکی است و باید از موانع سخت کفر، شرک و استکبار گذشت و با
- طه / ۱۴٫
سوخت خلوص به ساحت قرب الهی وارد شد. این سفر مانند غواصی در چهار مایع مذاب، جوشان و درهمآمیخته است که هر یک، رنج و المی متمایز دارد. برای همین است که میفرماید: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ»(۱). مگر میشود کسی درست نماز بگزارد، آن هم بیش از پنجاه سال، و هیچ خاصیت و اثری برآمده از آن در خود مشاهده نکند! کسی که چند چاشنی گرمازا میخورد، آثار آن بعد از ساعتی برای وی محسوس میشود، چگونه است که اثر نماز برای این فرد، ملموس و عینی نیست؟! مگر میشود نماز، مهربانی، محبت، صفا و صداقت را شدیدتر نسازد؟! نمازی که تمامی فرازهای سورهٔ حمد که در آن دو بار خوانده میشود از «عشق» پاک میگوید. نماز که مانند چشمهای گواراست و هر کدورت و ناپاکی را میشوید؛ آن هم برای پنج بار در هر شبانهروز. همانطور که فرد کامل، نوع غذا را انتخاب نمیکند و آنچه حق تعالی روزی او نموده است با میل میخورد، باید اشتهای معنوی خود را در نماز سنجید. کسی که پنج بار در هر روز دوش بگیرد، کمترین خاصیت آن این است که استخواندرد میگیرد، ولی چرا غسل در چشمههای پنجگانهٔ نماز در پنجاه سال هیچ خاصیت و اثر محسوسی برای برخی مؤمنان ندارد؟! پاسخ روشن است، این نماز درست است که چشمه است. چشمهای که برای رسیدن به آن باید از فاضلابهای مذاب،
- بقره / ۴۵٫
چرکین و جوشان استکبار، شرک و کفر گذشت و کسی که در یکی از این فاضلابها غرق است چگونه میتواند در خنکای روحانگیزانهٔ چشمهٔ نماز، انرژیهای روحافزا بگیرد. چشمهای که آب آن فشار بسیار بالا و سنگینی را بر نمازگزار وارد میآورد. فشاری که اگر تمرینهای مداوم برای تحملپذیر شدن نسبت به آن نباشد سبب خفگی میگردد. نمازی که معراج و نردبان بر شدن است. نماز وزنهٔ بسیار سنگینی است که برداشتن حقیقت آن بدون تمرینهای مداوم و سخت، آن هم زیر نظر مربی، ستون فقرات هویت آدمی را میشکند به گونهای که صدای شکستن استخوانها، سوهانی نَبُر میشود بر فلز سخت دل که صدای قیج آن، از کشیدن یکی یکی تمامی آوندهای جان از نهاد باطن در حال هوشیاری کامل، دردمندتر است و تیزی استخوانهای شکسته که هر یک از گوشهای بیرون زده است طعم زخم را به هر یک از سلولها با تیزی سوزنی به درشتی آن سلول، جرعه جرعه میچشاند و ذوق اشراب شده میدهد. نماز اولیای خدا چنان وزن سنگینی دارد که حتی فینال مؤمنان توان برداشتن آن را ندارند. همانطور که افراد عادی توان نگاه به چهرهٔ معصوم را ندارند. کسی میتواند چهرهٔ معصوم را زیارت کند که مدتها او را تمرین داده باشند. اگر موارد کفر، شرک، استکبار و عبادت مخلصانه در قرآن کریم آمار گرفته شود شمار آن به ۱۰۳۸ مورد میرسد و این یعنی کسی که میخواهد نماز بخواند با همین تعداد عامل درگیر میشود و چنین درگیری گستردهای به حقیقت سنگین و طاقتفرساست. کسی میتواند خود را به خلاصی برساند که توان مبارزه و درگیر شدن با این همه عامل را داشته باشد. نماز اگر مصنوعی (و به تعبیری عرفی از جنس پلاستیک باشد) گاه مضر و مسمومکننده است و قساوت، خشونت و عادت میآورد. نماز باشگاهی تمرینی است که چنان تمرینهای آن حیاتی است که قبولی آن قبولی دیگر مراحل پذیرش را به صورت اتوماتیکوار در پی دارد:
«عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن فضالة، عن حسین بن عثمان، عن سماعة، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا جعفر علیهالسلام یقول: کلّ سهو فی الصلاة یطرح منها غیر أنّ اللّه تعالی یتمّ بالنوافل، إنّ أوّل ما یحاسب به العبد الصلاة، فإن قبلت قبل ما سواها، إنّ الصلاة إذا ارتفعت فی أوّل وقتها رجعت إلی صاحبها وهی بیضاء مشرقة تقول: حفظتنی حفظک اللّه وإذا ارتفعت فی غیر وقتها بغیر حدودها رجعت إلی صاحبها وهی سوداء مظلمة تقول: ضیعتنی ضیعک اللّه»(۱).
کسی که نماز وی درست است نمیشود کردار نادرستی داشته باشد و برای همین است که بعد از پذیرش نماز، کردار وی پذیرفته است؛ زیرا چنین کسی جز کردار درست ندارد و چنین نیست که هر کرداری داشته باشد. اگر نمازی مردود شود به این معناست که صاحب آن دیگر
- الکافی، ج ۳، ص ۲۶۸٫
نمیتواند کار خوبی انجام دهد. کسی که نتواند بندگی و عبودیت خود را در نماز سامان دهد، در هیچ باشگاه دیگری نمیتواند. باید اخلاص را در نماز تمرین کرد. کسی که نماز میخواند در صورتی اخلاص دارد که از خداوند طلبکار نگردد. نمازی درست است که ظلم و کفران در هویت نمازگزار نباشد وگرنه نماز به همان میزان افول مییابد. پاکی از ظلم، کفر، شرک و استکبار است که سبب میشود نماز و هر عبادتی دارای خاصیت و اثر گردد. کسی که ظلم میکند یا کفران و ناسپاسی دارد و یا به اسراف و زیادهروی مبتلاست، به نماز خود چندان امیدوار نباشد؛ هرچند آن را در جانماز ترمه بخواند.
حالات روانی روزانه متأثر از نماز است و آن حالات، تمامی در نماز سرشکن و خلاصه میشود. نماز معدل کردار روزانه و کارنمای آن است. کسی که با خلق خدا دلی نرم، صاف و امیدوار دارد، نماز درستی گزارده است و این تأثیر نمازی است که خوانده است وگرنه نماز معمولی سبب قساوت قلب، خیرگی، بیتفاوتی، سستی و گاه رذالت و خباثت میشود. چنین کسی به سبب عبادت نادرستی که دارد بهراحتی دل میشکند و به آسانی به دیگران تجاوز میکند و به آنان بیاحترامی روا میدارد. همانطور که میزان انرژی و توان ورزشکاران را با دستگاههای رایانهای میسنجند، نماز نیز به فرد یا انرژی مثبت میدهد و یا توان منفی. همانطور که ورزشکار حرفهای ورزش خود را زیر نظر مربی انجام میدهد، کسی که میخواهد عبادت کند نیاز به مربی و کارشناس دارد.
البته این روزها مربی حاذق در امور معنوی و عبادی کمتر یافت میشود و استاد کارآزموده در معارف الهی و امور معرفتی بسیار نادر است و برخی نیز که شهره میشوند کارشناس حقیقی نیستند. تنظیم عبادت نیاز به مربی دارد. آن هم باید سالها در کنار او آموزش دید وگرنه عبادت معمولی تنها برای اسقاط تکلیف است و بس. این که جامعهٔ امروز ما در امور عبادی مربی محور نیست از آثار عصر غیبت و دوران تقیه و غربت عالمان ربانی است. شیعه بعد از آن که حادثهٔ کربلا را به خود دید، به غربت، تنهایی، تقیه و زندگی در خفا مبتلا شد و عالمان ربانی نتوانستند محور حرکتهای اجتماعی و تربیت معنوی و فرهنگی افراد جامعه قرار بگیرند و این شد که عبادتها بدون مربی انجام گرفت و به عبادتی معمولی افول یافت بهطوری که بسیاری از عبادتهای خود یا دیگران دلزده میشوند؛ چرا که عبادتها و نمازها به دلیل نداشتن محتوای درست، آسیب و آفت دیده و به جای مهربانی، سختدلی آورده است. چه بسیار کسانی که خود را سینهچاک ولایت و روشنای از توحید میدانند و مصداق «هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالاْءَخْسَرِینَ أَعْمَالاً»(۱) میباشند. از لحاظ روانکاوی، کسی که نماز خود را درست بهجا نیاورد و در گزاردن آن اهمال داشته باشد، رفته رفته به هاری نفس مبتلا میگردد. او نسبت به همه چیز هار میگردد و هنوز کلامی نشنیده که میخواهد حمله کند و بدرد. اگر جامعه بهطور کلی در نماز
- کهف / ۱۰۳٫
مشکل داشته باشد، هاری شکلی اجتماعی به خود میگیرد. نماز را باید از همان سنین کودکی و نوجوانی آموزش داد که مدرسی ساختن آن در بزرگسالی بسیار سخت است. در گذشته نخستین چیزی که به طلاب علوم دینی آموزش میدادند نماز و تصحیح قرائت آنان بود. هر طلبه به تنهایی برای نماز و قرائت خود مورد ارزیابی و امتحان قرار میگرفت و تا نماز خود را تصحیح نمیکرد به رسمیت شناخته نمیشد. البته این امر تصحیح شکلی نماز است و آموزش محتوای آن نیازمند تمرینات مداوم و سخت زیر نظر مربی کارآزموده است. نماز اگر درست باشد گذاردن سر بر مُهر، مهروزی را به دل میافکند و خم شدن برای رکوع ترنمی میآورد که دل را برای پذیرش توحید و وصول آماده میسازد تا رؤیت چهرهٔ رهبت الهی، نمازگزار را دچار ترس و وحشت نگرداند.
نماز بدون داشتن سپر حفاظتی و آنتیویروسهای بسیار قوی، آفت میبیند و افول مییابد. باید خود را با آنتیویروس بسیار قوی اخلاص، بلکه خلاص که هیچ زیادتی ندارد و مجرد است مجهز کرد تا شرک و استکبار و کفر و ظلم آن را آلوده نسازد.
مستحسن نبودن عبادت عام:
گفتیم بشر به صورت فطری و جبلی خداخواه است. این فطرت سبب میشود همه به بندگی و عبودیت رو آورند و خود را «عبد» قرار دهند. کسی نیست که دوست نداشته باشد برای خدا یا کسی که وی را خدای خود میگیرد بندگی کند. قرآن کریم عبادت عام یعنی پذیرش نوعی خدایگان برای خود را تقبیح نموده و از آن نهی کرده است. آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که انسانها را از بندگی و عبد بود بازداشته است.
در مقام عبادت عام، عبادت به کلی نکوهیده و تقبیح شده است. موارد نهی از عبادت عام ـ عبادت غیر حق تعالی ـ بسیار فراوان است. چنین عبادتی همانند تقلید است. تقلید به خودی خود نکوهیده است مگر آن که کسی ناآگاهی خود و تخصص دیگری را احراز کند و به او و شرایطی که برای مصونیت تقلید از خطا گفته شده است اطمینان یابد. برخی از مواردی که قرآن کریم از عبادت نهی کرده عبارت است از:
«ألا تعبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»(۱).
«أن لا تعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»(۲).
«إِنِ الْحُکمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ»(۳).
«وَقَضَی رَبُّک ألا تعبدُوا إِلاَّ إِیاهُ»(۴).
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یا بَنِی آَدَمَ أن لا تعبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»(۵).
«إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»(۶).
«وَاذْکرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالاْءَحْقَافِ وَقَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ ألا تعبدوا إِلاَّ اللَّهَ»(۷).
- هود / ۲٫
- هود / ۲۶٫
- یوسف / ۴۰٫
- اسراء / ۲۳٫
- یس / ۶۰٫
- فصلت / ۱۴٫
«وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یضُرُّهُمْ وَلاَ ینْفَعُهُمْ»(۱).
«فَلاَ تَک فِی مِرْیةٍ مِمَّا یعْبُدُ هَؤُلاَءِ مَا یعْبُدُونَ إِلاَّ کمَا یعْبُدُ آَبَاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیرَ مَنْقُوصٍ»(۲).
«وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ ینَزِّلْ بِهِ سُلْطَانا وَمَا لَیسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ»(۳).
«وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یمْلِک لَهُمْ رِزْقا مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ شَیئا وَلاَ یسْتَطِیعُونَ»(۴).
آنچه در این آیات آمده، عبادت عام است. عبادتی که هیچ خاصیتی ندارد؛ چنانچه در چند آیهٔ پایانی آمده است. کسی که عبادت عام دارد، یعنی عبادتی دارد که معرفت در آن نیست، گاه به قساوت مبتلا میشود و گاه همین نماز او را بیاعتقاد میگرداند. عبادتی که در آیهٔ اخیر آمده است نفی عبادت طمعی است. طمع به رزق. ساخت خدا و ایجاد بدل برای حق تعالی چنان گسترده است که اگر کسی بخواهد عبادت حق تعالی را از عبادت عام استثنا کند به استثنای مستهجن گرفتار شده است. تمامی این آیات با فراوانی موارد آن یک گزاره را بیان میکند و آن این که عبادت را تنها برای حق تعالی باید آورد و بس. اگر بخواهیم این گزاره را در یک کلمه فشرده سازیم باید بگوییم: «خلاص». اگر بخواهیم
- احقاف / ۲۱٫
- یونس / ۱۸٫
- هود / ۱۰۹٫
- حج / ۷۱٫
- نحل / ۷۳٫
این کلمه را ارتقا ببخشیم، تنها میشود گفت: «إِیاک»؛ «خدا».
این عبادت عام است که هرچند به نام خدا انجام شود خاصیت برای آن نیست، بلکه عبادتی عبادت است که به حقیقت، فقط برای خدا آورده شود و در آن جز «إِیاک» لحاظی نباشد.
آدمی اثرپذیر است. نمیشود کسی فراوان آب بنوشد و مثانهٔ وی برانگیختگی نداشته باشد. نمیشود کسی هر روز زعفران بخورد و نشاط را در روحیهٔ خود نیابد. نمیشود کسی ترشی ببیند و بزاقهای وی تحریک نگردد. مگر میشود کسی پنجاه سال نماز بگزارد و هیچ اثری بر او نداشته باشد؟ چرا، نماز اگر به شکل عبادت عام برگزار شود و معرفت در آن نباشد، باز هم اثر دارد، ولی اثر آن انعکاس به ضد دارد، یعنی نماز خاص و حقیقی اگر دلرحمی میآورد، نماز عام و خالی از معرفت، قساوت قلب را سبب میشود و هرچه نمازگزار بیشتر نماز بگزارد، ظلم و عصیان در او بیشتر میگردد و آسانتر به دیگران تعدی میکند. اگر کسی حتی پنجاه سال آب در هاون بکوبد، دستکم این است که مچ دست وی قوی میشود. نماز اگر شکل عبادت عام به خود گیرد که نمازگزار خدایی پنداری را عبادت کند، تنها بر پلیدی میافزاید. این خاصیت هر امر عبادی است؛ چنانکه قرآن کریم برای ظالمان جز خسران ندارد: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۱).
- اسراء / ۸۲٫
باران نیز با تمامی لطافتی که در طبیعت خود دارد در شورهزاران خس میرویاند. مگر میشود فعلی مدام تکرار داشته باشد و خاصیت و اثری برای آن نباشد. فلسفه میگوید: محال است. کسی که در نوجوانی دلرحم بوده و مهربانی داشته و بیآزار و بیتکبر بوده، چنانچه در میانسالی با غرور و ریا زندگی میکند و بهراحتی تعدی و تجاوز به حقوق دیگران دارد، بداند که مسیر خود را اشتباه رفته است؛ هرچند پیشانی وی از ساییده شدن بر مهر، سیاهی پینه برداشته باشد. پینههایی که نماد یکی از غدههای چرکین و آلودهٔ ظلم، استکبار و شرکی است که در باطن اوست. چنین کسی زیست مسلمانی نداشته و سنگ هوس و نَفْس یا جهل را بر تارک پیشانی زده که چنین پینه بسته است.
عبادت باید با «معرفت» همراه شود. معرفت شناخت ذات و امری جزییگراست؛ برخلاف علم که شناخت صفت با مواجههای کلی است.
در میان تمامی نحلههای فلسفی و گرایشهای عرفانی، فقط یک خداست که خاصیت درست دارد و به آدمی «عشق» میدهد و آن خدای ابراهیم خلیل است. در میان تمامی صراطها و طریقهایی که به خدای خلیل میرسد تنها یک طریق است که مورد عنایت حق تعالی و خواستهٔ اوست و آن طریق اخلاص است. طریقی که صراط مستقیم است و صراط مستقیم خاص و ویژهٔ انعامیهاست. طریق خالصی که در یک کلمه خلاصه شده است: «إِیاک». آنچه در قرآن کریم در مورد حق تعالی آمده است تمامی تفصیل همین کلمه است که ما تنها نمونههایی را میآوریم که حق تعالی به صورت گفتهپرداز فرد از خود یاد کرده است. اگر این آیات مورد توجه قرار گیرد صمیمیت کلام خداوند به نیکی حس میشود:
«وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»(۱).
«وَأَنَا مَعَکمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ»(۲).
«أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(۳).
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا»(۴).
«إِنِّی أَنَا رَبُّک»(۵).
«وَأَنَا اخْتَرْتُک فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَی»(۶)
«إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا»(۷).
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ»(۸).
«وَأَنَا رَبُّکمْ فَاعْبُدُونِ»(۹).
«وَأَنَا رَبُّکمْ فَاتَّقُونِ»(۱۰).
- بقره / ۱۶۰٫
- آل عمران / ۸۱٫
- حجر / ۴۹٫
- نحل / ۲٫
- طه / ۱۲٫
- طه / ۱۳٫
- طه / ۱۴٫
- انبیاء / ۲۵٫
- انبیاء / ۹۲٫
«أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ»(۱).
«إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»(۲).
«لاَءَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ»(۳).
«وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ»(۴).
کسی که «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» را به قصد انشا میآورد نه تنها باید معراج داشته باشد، بلکه باید سفر وی به ذات بی تعین حق تعالی بینجامد. کسی که خداوند او را عبد خواسته و این توان را به او داده که حق عبودیت را به جا آورد اسرا و سیر محبوبی مییابد؛ چنان که میفرماید: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الاْءَقْصَی الَّذِی بَارَکنَا حَوْلَهُ لِنُرِیهُ مِنْ آَیاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»(۵). ابراهیم علیهالسلام نیز از بندگان خدا بود که با تلاش و سعی محبی، عبد حق تعالی گردید: «سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ. کذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ»(۶). او بنده بود که ملکوت به او نمایانده شد: «وَکذَلِک نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکوتَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَلِیکونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(۷). بندهای که خداوند او را چنین معرفی میکند: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّةً قَانِتا لِلَّهِ حَنِیفا وَلَمْ یک مِنَ الْمُشْرِکینَ. شَاکرا
- مؤمنون / ۵۲٫
- نمل / ۹٫
- قصص / ۳۰٫
- مجادله / ۲۱٫
- ممتحنه / ۱٫
- اسراء / ۱٫
- صافات / ۱۰۹ ـ ۱۱۱٫
- انعام / ۷۵٫
لاِءَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ. وَآَتَینَاهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِی الاْآَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ»(۱). بندهای که صداقت داشت: «وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقا نَبِیا»(۲).
این عبادت خاص است که اثر دارد و عبادت عام هرچند تکلیفی الهی است که گریز از آن سبب کفر میشود، باید آن را با «معرفت» همراه ساخت. معرفتی که هرچند اکتسابی و تحصیلی نیست، میشود آن را به صورت علم کلی مدرسی ساخت؛ اگرچه علم کلی ـ هرچند ژرفنگر باشد ـ معرفت جزیی نیست؛ بهویژه آن که برخی امور متعلق «علم ذهنی» واقع نمیشود و سفر «دل» را میطلبد. بله، چنین است که صاحب استعداد یافت «دل»، معرفت در باطن او نهادینه شده است و میتواند با لایروبی نفس از فاضلابها، آن را به چشمهٔ جوشان معرفت باطن برساند.
باید توجه داشت اگر در این کتاب از بدی عبادت عام گفته میشود به این معنا نیست که عبادت باید ترک شود، زیرا کسی که حتی عبادت عام ندارد و برای نمونه، نماز نمیگزارد، نفسی وحشی و هار پیدا میکند و آن که عبادت عام دارد و به صورت خاص و با توجه عبادت نمیکند، قساوت قلب پیدا میکند. بنابراین نمیشود عبادت را رها کرد که تکلیف شرعی است، بلکه باید مبادی و شرایط عبادت خاص را در خود محقق ساخت.
- نحل / ۱۲۰ ـ ۱۲۲٫
- مریم / ۴۱٫
مهمترین نقطهٔ ثقل عبادت و مرکز آن همین فراز است: «إِیاک نَعْبُدُ». کسی که فراز «إِیاک نَعْبُدُ» را وصول یابد، هر عبادتی را به درستی میآورد. چنین کسی در عبادت، خود را نمیبیند و همه را در بندگی مشاهده میکند، بلکه چیزی را به ذهن نمیآورد. «إِیاک نَعْبُدُ» یعنی «إِیاک نَعْبُدُ». «إِیاک نَعْبُدُ» یعنی «إِیاک» و باز هم «إِیاک». چنین کسی در پی حضور قلب و یافت معنا نیست؛ چون «من» و منیت در خود نمیبیند. او نخست کفشهای علم و احساس را زمین گذاشته و سپس برای عبادت به وادی آمده است: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی یا مُوسَی إِنِّی أَنَا رَبُّک فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی»(۱).
کسی میتواند به عبادت وارد شود که مشکلات عملی مانند استکبار فعلی و کفران را در خود حل کرده باشد و نیز مشکلات معرفتی نداشته باشد و به شرک نظری و عملی آلوده نباشد؛ بهویژه مشکل خویش با خدا را حل نموده باشد؛ به گونهای که خداوند را در جان خود بیابد که صمیمانه میگوید: «إِنِّی أَنَا رَبُّک». تا کسی «خدا» را در دل خود نیابد، نمیتواند بندگی او را داشته باشد. خدایی که در دل او میگوید: «إِنِّی أَنَا رَبُّک». کسی که مشکل خود را با خدا حل کند، مسیر خلوص خود را نیز پیدا خواهد کرد. برای یافت خدا نیاز به خلوت، رزق حلال و مربی است.
- طه / ۱۱ ـ ۱۲٫
یافت خدا نیاز به رعایت اصولی دارد که آن را در کتاب «دانش سلوک معنوی» توضیح دادهایم.
کسی که خدا را مییابد میداند تیزی کاف «إِیاک» چه مرجعی دارد! مرجعی که نمیتواند امری کلی منحصر در یک مصداق باشد، بلکه خدایی شخصی است.
عبادت زن در ایام عادت:
درست است که زنان نباید در ایام عادت نماز بگزارند، ولی این بدان معنا نیست که آنان نمیتوانند به هنگام نماز بر سجاده بنشینند. زن میتواند رکوع و سجده داشته باشد و ذکر بگوید و یا صورت نماز را بدون تکبیر ورود به نماز بیاورد و تمرین بندگی و سرسپردگی در برابر حق تعالی که خدای مهر و پرودگار صفاست داشته باشد.
سستی و کاهلی نسبت به نماز در زنان بیشتر است؛ چرا که آنان مدتی که در عادت هستند نمیتوانند نماز بگزارند و همین امر سبب سستی آنان میشود. شریعت برای همین منظور برای زن مستحب دانسته است در زمان پریود در وقت نماز بر سجاده بنشیند و ذکر بگوید تا در زمان پاکی به سستی در عبادت نگراید.
منابع:
۱٫تفسیر هدی
۲٫چشمه چشمه زندگی
۳٫دانش زندگی
جستارهای وابسته:
انسان، کمال، نفس، ایمان، دین، کفر، مؤمن، کافر، خدا، قرآن کریم، ولایت، اجتهاد، فقه، اسلام.