معناشناسی ریاضت:
ریاضت تمرین دادن نفس بر پذیرش راستی است؛ یعنی عادت دادن آن و جهاد در راه خدا حال متوسطان است که یقین میکنند تلاش و کوششان در حق خدا و در راه اوست و جهاد او نتیجهٔ صدق است.
مبتدی تلاش میکند به سوی خدا و در نیت خود شک دارد، ترسان است، عملش را محکم میکند و نفس خود را پاکیزه میگرداند تا آن که شک از آن زایل شود و یقین کند که عمل وی پذیرفته است و در این هنگام است که صادق میشود.
و معنای این که بر پذیرش صدق تمرین و مداومت داشته باشد به این است که نفس خود را با تحمل سختی در گفته، کرده و نیت بر صدق عادت دهد به این که آن را به صورت خالص برای وجه خداوند آورد در حالی که از ریا و دورویی دور است و قلبش را صافی سازد و صدق خبر را بپذیرد و این همان ایمان است به آنچه فرستادگان و غیر آنان از راستگویان آوردهاند.
و چون ایمان وی به یقین در باور، نیت و کرده و در تمامی صفات نفسانی اعم از رفتار و ملکهها و کردههای طبیعی و اختیاری بدون زحمت و درنگ تبدیل شود، پس قلب با خداوند در ریاضت حاضر است، پس آن را سست میسازد و از ریاضت عموم به ریاضت خاصان بر میشود.
ریاضت؛ نهمین منزل سلوک معنوی:
نهمین منزل بدایات، «ریاضت» است. بدایات مبادی و مقدمات لازم برای سلوک است. ریاضت و منازل دیگر بدایات، حکم آماده کردن بدن برای ورود به باشگاه ورزشی و نرمش دارد. بدایات از مقدمات پرورش، تربیت و مهار نفس میگوید.
سالک تا بدینجا سه منزل یقظه، توبه و محاسبه را پشت سر گذاشته است که بیدار شدن و برآورد داشتهها و برطرف ساختن کاستیها بود. همچنین منازل انابه که رو آوردن به حق و کرنش برای اوست، و سپس فکر و حرکت اندیشاری و ذکر و حفظ نتیجههای سیر فکری و نگهداری و بازیافت اندیشه و دوری از فراموشی و اعتصام به حق و فرار از شرک و پیرایه به حق تعالی را طی کرده است. ریاضت ورود به باشگاه برای انجام تمرین است که البته این نیز خود برای آمادهسازی است و منزلی اصالی نیست، بلکه جهت آلی و مقدمی دارد. برای سیر معنوی، نفس باید آماده شود و این آمادگی با ریاضت و تحمل سختی و بردباری بر زحمت و رنج فراهم میشود. باب ریاضت باب فشار و تراکم است و سالک در چنگ زدن به نفس خود، گویی انرژی خود را از دست میدهد و برای همین است که بعد از آن، باب سماع و ترنم قرار داد و توان از دست رفتهٔ سالک را با دادن کمپوت سماع و پذیرایی وی با آناناس نواهای ملکوتی برمیگردانند تا تراکم و فشار مضاعف وی مهار گردد و از او رفع خستگی شود و به بازیافت انرژی برای ادامهٔ سیر برسد که بعد از این خواهد آمد.
ریاضت اگر بهدرستی انجام نگیرد، سالک در منازل بعدی، دوام لازم را نخواهد داشت و در گذر از آن، به دلیل نداشتن آمادگی، مقاومت خود را از دست خواهد داد. کسی که ریاضت دارد، نفس و جسمی مییابد که مانند آب رودخانه رونده و تازه است و مانند آب مرداب نیست که گندیده شود. چرا که بعد از سماع، سالک به ابواب میرسد؛ یعنی پشت در شهر سلوک قرار میگیرد. چنین کسی به حزن گرفتار میشود. مشکلات سالک در منزل حزن شروع میشود. بعد از آن خوف، اشفاق، خشوع، زهد، ورع، تبتل، اجابت و رغبت است که در تمامی آن باری بر دوش سالک گذاشته میشود و اگر خود را با ریاضت گرم و نرم نکرده باشد، استخوانهای وی زیر بارهای یاد شده میشکند و چنانچه بر تشک باشگاه سلوک قرار گیرد، از نخستین ضربهای که به گونهٔ نفس وی زده میشود، سرگیجه میگیرد و به زمین میخورد، ولی ریاضت درست، بدنه و هویت نفس را هم نرم و هم سخت میکند؛ بهگونهای که تحمل ضربههای بوکس سلوک و تازیانههای آن را به وی میدهد. باشگاه منازل معنوی و معرفت با باشگاههای پرورش اندام و باشگاههای رزمی تفاوتی ندارد و قوانین حاکم بر تمامی عوالم یکی است. ریاضت آمادگی لازم برای ورود به منازل سلوک و گذر از آنها را به سالک میدهد و سبب میشود در آن منازل، دچار افت، رکود، گسیختگی و ترک نشود. ریاضت یعنی رسیدن به این که سختیهای سلوک یک حقیقت است و باید به «صدق» رسید. باید آنقدر ریاضت کشید که طبیعت ناسوت و عوالم ماورایی را با حقیقتی که دارد راست دانست و باور داشت. اعتقاد پیدا کرد که حق تعالی، خلق، عمل، جزا، مکافات و حسابرسی همه درست و صادق است و نفس امر و جان حقیقت آن را دریافت و چیزی را شوخی نگرفت و توقع ملاحظه و گذشت بیسبب نداشت و باور نمود هر که هرچه میکند و هرچه میگوید در دادگاه عدل الهی بر علیه وی استفاده خواهند کرد؛ به گونهای که تمامی سرانگشتهای وی را مستوی و برابر خواهند ساخت و آن را صاف میکنند و به او تحویل میدهند: «أَیحْسَبُ الاْءِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ. بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَنْ نُسَوِّی بَنَانَهُ»(۱). کسی که به صدق برسد، این حقیقت را میداند و ریاضت برای رسیدن به این صدق است. برای رسیدن به این باور و یقین که تمامی آنچه در شریعت خبر دادهاند حقیقت و راست است. یقینی که از سنخ معرفت و منشأ اثر است و صرف آگاهی و علم بیاثر و بدون روح نیست. معرفتی که به قلب میرساند همه چیز راست است و گندم از گندم و جو از جو میروید و هر کسی آن میدرود که کشته است و نفس انسانی میتواند مزرعه باشد یا مزبله؛ برای همین است که جناب خواجه، ریاضت را رسیدن به صدق تعریف میکند؛ یعنی رسیدن به این که ناسوت، حقیقتهای آن، واقعیتهایی که دارد، عوالم ماورایی، قیامت و حساب، بازخواست و کتاب، تمامی راست است. سالک باید مدتی این معنا را ذکر خود قرار دهد که همه چیز راست است. این نیز از شعبههای یقظه است و باید بهطور واقعی بیدار شد و راستها و حقایق را دید. ریاضت برای این انتباه، توجه و بیداری و نیز برای ایجاد آمادگی و توان حرکت است. باب ریاضت برای وصول به حقیقت و باور به آن است؛ وگرنه کسی که اعتقاد قلبی خود را راسخ ننموده باشد، در فشارهای متراکم منازل بعدی کم میآورد و میگریزد.
- قیامت / ۳ ـ ۴٫
آیهٔ باب ریاضت:
آیهای که جناب خواجه برای باب ریاضت مناسب دیده چنین است:
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ. وَالَّذِینَ هُمْ بِآَیاتِ رَبِّهِمْ یؤْمِنُونَ. وَالَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاَ یشْرِکونَ. وَالَّذِینَ یؤْتُونَ مَا آَتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَی رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ. أُولَئِک یسَارِعُونَ فِی الْخَیرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ»(۱).
- مؤمنون / ۵۷ ـ ۶۰٫
این آیات از افرادی میگوید که توانستهاند تکالیف و وظایف خود را عمل کنند، ولی دلهای آنها هنوز خوف آن را دارد که مبادا این کردار از آنان پذیرفته نشود و به آن اشکال کنند و کردار برای آنان کارگشا و دستگیر نباشد. آنان با تحمل کردار، نفس خویش را رام و آماده کردهاند، ولی التهاب آن را دارند که در آزمون ورودی و در گزینش پذیرفته نشوند. در ریاضت نیز، باید نفس خود را گرم کرد و آنگاه است که تصمیم میگیرند آیا فرد برای سلوک آمادگی دارد و میتواند بار آن را به دوش بگیرد یا آن که شاگرد هنوز آمادگی لازم را ندارد و باز باید وی را در باشگاه ریاضت تمرینهای سنگینتری داد تا برای قرار گرفتن در دروازههای سلوک و بخش ابواب، پذیرش گردد.
کسی که ریاضت مناسب داشته است نفس وی این قابلیت را یافته است که صدق و راستیها و واقعیتها را بپذیرد و در پذیرش آن از در انکار، لجاجت و اشکال وارد نشود و در طی طریق کوتهبین نگردد و به جِرزنی نپردازد و واقعیتهای سلوک را بپذیرد. یکی از این واقعیتها باختهای سلوک و کاستیهای فردی و ضرری است که به سالک وارد شده است. پذیرش واقعیتهای سلوک باید با میل، رغبت، و با شوق یا عشق باشد نه با اکراه. صدق یکی از دو پایهٔ عشق است و کسی که صدق ندارد یا پذیرش صدق نداشته باشد نمیتواند عاشق باشد. شارح از این حالت به «اعتیاد الصدق» تعبیر آورده است. سالک باید چنان در ریاضت بماند که با رغبت به ریاضت رو آورد، نه با خستگی و ناسپاسی. «اعتیاد الصدق» به معنای آمادگی از روی رغبت و میل برای پذیرش درستیها و آوردن کردار برای حق تعالی است، نه برای این که نفس خود را به منزلی برساند. نفس انگیزههای پنهان بسیار در پردازش کردار دارد و برای همین است که در عرصهٔ محشر و در محکمهٔ عدل الهی تفهیم اتهام به یک فرد طولانی میشود. فردی که برای هر کردهای انگیزهای نفسانی در نهاد خود داشته است که اگر بخشیده شود، از شرمساری و خجالت چه کند، و چنانچه نبخشند، وای بر او.
خوفی که سالک در بحث ریاضت دارد از خود اوست و نه از حق تعالی. خداوند هستی زیبا و زیبایی هستی است و عشق هستی و هستی عشق است و هیبت دارد، ولی خوف ندارد. ترس و خوف در جان کسی است که دارای نقص، کاستی، عیب و جنایتی در خود باشد. همانند قاچاقچیانی که جنس قاچاق نزد خود دارند و وقتی مأموری میبینند، وحشت مانند خوره بر جان آنان میافتد. با آن که مأمور از قاچاق آنان خبر ندارد و لولهٔ تفنگ خود را بر سینهٔ وی نگذاشته و در جای خود بیخبرانه نگهبانی میدهد، ولی ترس درونی فرد از محمولهای است که همراه دارد. خوف هر کسی از عیبها و مشکلاتی است که در خود اوست. خوف سالک در باب ریاضت از شک و تردیدی است که نسبت به مطابقت عمل با خواسته و امر حق تعالی دارد. باید توجه داشت میان صحت عمل با قبولی آن تفاوت است. ممکن است عملی از نظرگاه فقهی صحیح و درست باشد، ولی مقبول درگاه حق تعالی نشود و خوف سالک از پذیرفته نشدن عمل است. قبولی کردار بر اساس هماهنگی عمل با حقیقت است. برای مثال، بسیاری کردار نیک میپردازند تا در برابر خلق آبرومند باشند. کم میشود که بتوان عملی را برای خدا آورد. انگیزههای باطنی نفس بسیار فراوان است و سالک که رفته رفته با پیچیدگیهای نفس آشنا میشود هرچه پیشتر رود، بیشتر به خود و کردههای خویش شک میکند و انگیزههای باطنی و پنهانی خود را به دست میآورد.
البته همانطور که بارها خاطرنشان شدیم خوف و هراس از نفس بر جان محبان وارد میشود. این محبان هستند که هم خوف از آینده دارند و هم حزن، ولی محبوبان حق تعالی که دستپروردهٔ او هستند نه از خوفی رنج میبرند و نه حزنی ملالانگیز دارند: «أَلاَ إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»(۱). آنان در بند کردههای خود نیستند تا ترس از عمل داشته باشند. برای همین است که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام شجاعانه با خداوند نجوا میکنند: «مَا عَبَدْتُک خَوْفا مِنْ نَارِک وَلاَ طَمَعا فِی جَنَّتِک وَلَکنْ وَجَدْتُک أهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک»(۲)؛ حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در برابر حق تعالی ایستاده است و میفرماید آتش جهنم تو چیست و بهشت کدام است؟ من تو را عبادت نکردم جز برای آن که تو را شایستهٔ عبادت یافتم، پس پرستش و بندگیات کردم. این نجوا، رجز عاشقانه است. گفتن رجزهای عاشقانه جز از شجاعترین افراد عاشق بر نمیآید. کسانی که شجاعت گفتارها و کردارهایی رجزآمیز و مبارزطلبانه دارند. شجاعت حیدری در این کلمات هویداست نه در برداشتن در خیبر که از یک ماشین سنگین نیز برمیآید. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام جهنم و بهشت را به چشم نمیآورد و چهره در چهرهٔ حق تعالی دارد و رخ به رخ او میگوید: دوستت دارم!
- یونس / ۶۲٫
- بحار الانوار، ج ۴۱، ص ۱۴٫
بدون تردید و بدون شک و با یقین کامل تو را دوست دارم و تو را به صورت وجودی یعنی به گونهٔ عاشقانه پرستش میکنم. عبادت وجودی از عبادت حبی برتر است. ابراز صادقانهٔ چنین معرفتی شجاعتی فراوان میخواهد. عبادت وجودی یعنی این که من گرفتار تو شدهام، من عاشق تو هستم. کسی که چنین گرفتار است، حتی اگر خداوند او را به جهنم ببرد، میگوید آبروریزی میکنم و فریاد بر میآورم تو را دوست دارم. هرجا مرا ببری از این که بگویم تو را دوست دارم و مظاهر عشق خود را هویدا سازم؛ هرچه که باشد، ابایی ندارم. اگر خداوند چنین عاشقی را به جهنم ببرد، دعوای میان عاشق و معشوق دیدنی میشود. خداوند آتش بر سر چنین بندهای میریزد و او را عذاب میدهد و عاشقی که به عشق وجودی رسیده است فریاد بر میآورد دوستت دارم، دوستت دارم. این دعوا معرکهای دیدنی برای اهل جهنم و اهل بهشت است. عاشقی که به ذات حق تعالی وصول داشته و از ذات او جدایی ندارد.
آیا میشود کسی به عشق وجودی نسبت به حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام برسد به گونهای که چنین رجزی برای ایشان بخواند و به آن حضرت عرض دارد: من شما را دوست دارم؛ هرچند پارههای آتش بر من بریزید و فرمان هجوم دهید به سیل افرادی که خنجر آخته در دست دارند تا پاره پارهام سازند و تمامی فرزندانم را از من بگیرند و آنان را گوش تا گوش سر ببرند و برای من کربلایی خونین بسازند. آیا کسی هست چنین شجاعتی داشته باشد؟! کسی که جگر (وجود) داشته باشد همه چیز خود را به معشوق دهد و باز بگوید تو را دوست دارم و همه چیز تو زیباست؛ هرچند برادرم حسین را از من گرفته باشی.
کسی که با کمترین تهدیدی، پای وی لرزش و قلب او تپش میگیرد و میدان را خالی میکند، چگونه میتواند ادعای سطح نازل محبت را داشته باشد تا چه رسد به عشق، آن هم از نوع وجودی آن؟!
آیهٔ پیشنهادی شارح:
جناب خواجه آیهٔ شریفهٔ «وَالَّذِینَ یؤْتُونَ مَا آَتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»را برای باب ریاضت آوردهاند که توضیح آن گذشت، ولی شارح تلمسانی و به تبع وی شارح کاشانی، آیهای دیگر را متناسب با ریاضت تشخیص دادهاند. آیهٔ پیشنهادی آنان چنین است: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا»(۱).
- عنکبوت / ۶۹٫
سالک در باب ریاضت هنوز قوام نگرفته و مبتدی و غیر حرفهای است و برای همین است که هرچند در تصحیح عمل خود کوشاست، ولی خوف و اضطراب بر او چیره است و جناب خواجه به اعتبار این خوف است که آیهٔ صدر این باب را میآورد، در حالی که آیهٔ پیشنهادی شارح از کسانی میگوید که خوفی بر آنان حاکم نیست؛ یعنی از جهادگران راه حق؛ آنهم نه جهادگران در راه و سبیل خدا، بلکه جهادگران حق تعالی و جهاد هم مرتبهای بالاتر از ریاضت دارد و هم این آیه به قرینهٔ «فِینَا» برای اهل توسط از جهادگران در سلوک است که صاحب قلب و دارای حرکت حقی شدهاند و نه مبتدیان که به نفس گرفتارند، بنابراین، انتخاب شارح دارای دقت کافی و کارشناسانه نیست. ما در جای دیگر گفتهایم هم جناب تلمسانی و هم شارح کاشانی در باب منازل، تنها علم آن را داشته و سالک راه رفته نبودهاند تا منازل و آیات متناسب با آن را به نیکی بشناسند، ولی جناب خواجه در بیشتر موارد و نیز در اینجا، گزینش دقیق داشته؛ زیرا موضوع ریاضت که سالکان مبتدی است و خوف بر آنها چیره است را غفلت نکرده و این راه و اهل آن را با تکیه بر تجربهٔ خود میشناخته و در این باشگاه بوده است، نه آن که تنها خبری شنیده باشد.
شارح میگوید صدق، نوعی میراث است. میراثی که از جهاد نفس و کوشش آن به دست میآید. این در حالی است که نفس سالک در مرتبهٔ بدایات، کوشش و جهاد ندارد. جهاد برای کسی است که در مسیر سلوک قدمهایی برداشته است. منازل بدایات، همه تصحیح کاستیها، پالایش درون، توانمندسازی و کسب آمادگی برای حرکت عملی است و نمیشود بر آن اطلاق جهاد کرد. سالک در باب ریاضت، خودآزمایی دارد و به ارزیابی توان نفسی خویش میپردازد که آیا توان سیر و سلوک دارد یا خیر، و در این مرتبه، مجاهدهای نیست.
میراث به امری میگویند که خود فرد برای آن زحمت و تلاشی نبرده و به تعبیری که این روزها برای دزدان آبرومند میشود «باد آورده» باشد، در حالی که منزل ریاضت باشگاه توانسنجی، زورآزمایی و تلاش و کوشش است و تعبیر «میراث جهاد» نمیتواند وصف باب ریاضت قرار گیرد.
این اشتباه از ناحیهٔ شارح سبب شده است تمامی عباراتی که وی در ادامه میآورد به باب ریاضت ارتباطی نداشته باشد و اشتباه فراوانی در آن رخنه کند. ریاضت همانگونه که در کلام خواجه آمده است صرف تمرین و رزمایش است و نه جهاد و مبارزه و هرجا شارح از کلمهٔ «جهاد» استفاده کرده نیازمند تصحیح و ویرایش است. همچنین شارح در عبارت: «أنَّ جهاده فی اللّه ـ أی فی حقّه وفی طریقه» میان حق اللّه با طریق در رعایت ترتیب، دچار خطا شده است. کسی که بر طریق است مانند فردی عادی است و میشود بسیاری از شؤون را در حق او نادیده گرفت و طریق وی طریق عدالت است، ولی آن که بر حق است، لازم است شؤون ویژه و حدودی که دارد را رعایت کند و او باید بر مدار ایثار و محبت حرکت کند و در آن مقام، «حسنات الابرار سیئات المقرّبین» میشود. شارح باید نخست از «طریق»، سپس از «حق» و بعد از آن از «فی اللّه» میگفت.
همچنین، صدق معلول و نتیجهٔ ریاضت و غایت آن است، و شارح صدق را میراث جهاد قرار میدهد، در حالی که جهاد معلول صدق است؛ بنابراین نمیشود ریاضت را به جهاد تعریف کرد آن هم جهاد به سوی حق تعالی؛ زیرا سالک مبتدی هنوز حق را نمیشناسد تا بتواند به اعتبار غایت آن، جهاد حقی داشته باشد.
سالک در باب ریاضت با ترس آمیخته است و ریاضت، رفته رفته، ترس را از نفس وی میزداید و به او اعتماد به نفس میدهد، ولی مجاهد به کسی اطلاق میشود که ترسی در نهاد او نیست و ترس خود را در تمرین ریاضت و رزمایش پیش از جنگ، ریخته است. مجاهد باید تمرینهای آمادگی بدنی و دفاعی خود را پیشتر انجام داده باشد و بیش از توان لازم در میدان جنگ، تمرین داشته باشد تا در شرایط تنیدگیزای جنگ و استرسِ مبارزه و با پیشامد میدان مجاهده، طاقت از دست ننهد و خود را نبازد و خویش را یا پیروز میدان بداند یا شهید در راه حق و کسی که چنین باوری دارد، از چیزی نمیهراسد.
جهاد «استفراغ وسع» و به کار بردن منتهای همت و کوشش، در برابر دشمن خارجی است. ریاضت، جهاد نفس نیست، بلکه جهاد نفس مبارزه با آفات، امراض و مفاسد نفس است که در کشور نفس رخنه کرده است، ولی ریاضت، تمرینی است برای پر کردن نفس از توان و انرژی و کسب آمادگی لازم در مسیر تلاش برای زدودن آفات و امراض نفسانی. ریاضت مقدمهٔ مجاهده است و ریاضت نفس زمینهٔ جهاد نفس است.
برای همین است که در میان تمامی آیات قرآن کریم، آیهای که جناب خواجه آورده، مناسبترین آیه برای این باب است و آیهٔ پیشنهادی جناب تلمسانی و نیز شارح محترم که از وی پیروی داشته، برای این باب، مناسب نیست.
چیستی ریاضت:
جناب خواجه تعریفی که برای ریاضت آورده چنین است: «والریاضة تمرین النفس علی قبول الصدق».
تعریف یاد شده درست، دقیق و کامل است. ریاضت یک نوع تمرین و رزمایش برای سنجش توان خود است. کاری است که غایت حرکتی در آن نیست و صرف آمادگی و نرم شدن نفس و کسب انرژی و تراکم آن و بالا بردن توان قدرتی است. تمرینی که تکرارهای سخت در آن است. تحمل سختیهایی که سبب استحکام اراده و ایجاد اقتدار نفس میشود، ولی کار و عملی سلوکی در آن نقش نمیپذیرد. برای همین است که ریاضت از مبادی سلوک است و خود سلوک نیست. همچنین باید توجه داشت برخی از سالکان به منزل ریاضت که میرسند حرکاتی دارند که نوعی گریز و فرار است تا سختی لهیب ریاضت به آنان وارد نشود، چنین کنشهایی هرچند از سنخ کردار ریاضتی باشد ریاضت نیست، بلکه گریز است. کنشی ریاضت است که تمرین برای تحقق آمادگی لازم به منظور بر شدن به عوالم ماورایی باشد. بر شدنی که انرژی و سوخت آن «صدق» و حسن ظن به پروردگار است. سالک در ریاضت باید به جایی برسد که به یقین بداند هستی و پدیدههای آن حقیقت دارد و عوالم ماورایی جدی است و هیچ گونه مجاز و شوخی و اهمال در آن راه ندارد؛ همانطور که از قواعد تفسیری قرآن کریم آن است که هیچ گونه مجازی در تعبیرهای آن نیست و چون شناسنامهٔ هستی و پدیدههای آن است، نمیشود مجاز یا محالی در آن راه یافته باشد.
بر پایهٔ تعریفی که خواجه از ریاضت دارد، ریاضت پرکردن اراده و نفس و ریزش هر گونه ضعف و سستی از آن است. ریاضت تمرین مزاج، طبع و نفس است برای آن که کارهای خود را ارادی سازند و در سیر و حرکت چابکی و چالاکی داشته باشند؛ بهگونهای که کمترین سستی و ناتوانی به آن راه نیابد. ریاضت فعلی هدفمند و باشگاهی برای تمرین تقویت اراده و توانمندسازی نفس است تا با کمترین خستگی، بیشترین حرکت را داشته باشد. این هدف باید به دست آید و چنین نیست که بدیل و جایگزین داشته باشد و بشود طریقی دیگر برای آن پیشنهاد داد. سالک تا در پرتو ریاضت، دارای اراده، همت و هدف نشده باشد، نمیتواند سیر و سلوکی داشته باشد. همین هدفمندی ریاضت است که تکرار و دوباره آوردن را میطلبد تا به کمال لازم برسد. تمرینهای ریاضتی سبب میشود نفس و بدن پر، چالاک، چابک و دور از سستی گردد؛ بهطوری که سالک بتواند کارهای مورد نیاز را با قوت و توانمندی به انجام رساند.
ریاضت از سنخ تمرین است و نه مجاهده. در تمرین، بر شدن و اوج گرفتن هدف نیست، بلکه تنها آمادگی نفس و بدن برای سلوک و شناخت نقصها و برطرف کردن ضعفهای نفسانی، مقصود است؛ در حالی که در مجاهدت، تحقق خواستهٔ الهی منظور میگردد و تلاشهای آن در مسیر این هدف است.
ریاضت تمرین و تکرار است برای عادت دادن خود به صدق به گونهای که صدق را هم به نرمی بپذیرد و هم به نرمی و بدون وارد آوردن سختی به خود، بیاورد. کسی در مسیر سلوک، صدق دارد که پیشامد هیچ خطر، مشکل، دشمن و امر نفسانی، وی را اسیر و مغلوب نفس نمیسازد و غرضی مادی و نفسانی را تابع نمیشود و ضعف در وجود او نیست تا از چنین اموری رنگ بگیرد و آسیبی به او وارد شود.
البته بودند افرادی که سهپایهای، آنان را به خود مشغول داشت تا آن که صندلیهای رنگ رنگ، جواهرنشان و چرخان به دفاتر آمد. افرادی ضعیف و ناتوان که چنان ذلیل چهارپایهای شدند که بر خود نیز دو پا افزودند و تفرعنی یافتند که فرعونها را خیرهٔ استکبار خویش نمودند؛ چرا که پیش از آن، ریاضت نفس نداشتند و با پیشامد میدان، انسانیت خویش را باختند.
ریاضت نوعی تمرین و به میدان آوردن زور و توان است که با تکلف و سختی شروع میشود تا بعدها آن را به تکلیف و به اخلاص و صافی و دور از هر گونه ریا، نفاق، دورویی و سالوس آورد و سپس همچون اولیای حق تعالی آن را به ایثار عملی سازد.
کسی که قدرت مییابد به صدق کار کند و صدق را به صدق بپذیرد، صاحب ایمان یقینی میشود و در اعتقادات و باورهای خود نیز صادق میگردد و رنگی از دورویی، ریا و نفاق در دل او نیست و نیز فکر و اندیشهای که به ذهن میآورد حقیقت دارد.
ترتیب کتاب در بیان مراتب اعتقاد، نیت و عمل، ترتیبی علمی و دقیق است و اعتقاد در مرتبهای بالاتر و برتر از نیت و عمل قرار دارد. ریاضت سبب میشود اخلاق و ملکههای آن و افعال طبیعی، از ضعفها و آفات مصون بماند و به صورت محکم آورده شود. نفس با ریاضت به جایی میرسد که محکم آوردن کارها، طبیعی و ارادی آن میشود و آن را به طوع و خوشامد و نیز بدون رویه و تفکر و به تخلق، میآورد؛ بهگونهای که برای انجام آن نیازمند استحضار قواعد و رعایت آن نیست و هرچه میآورد بهخودی خود بر اساس قاعده و روی فرم است. اولیای خدا کارهای عبادی، اذکار جلی و خفی و اندیشههای خود را بدون رویه میآورند. آنان در هیچ یک از کارهای خود به رویه و اندیشه و چینش تصورات و تصدیقات و همراه ساختن اراده نیاز ندارند و همانند حق تعالی مقام کن دارند: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ»(۱). باید توجه داشت فای در «فَیکونُ» فای تفریع و عدّی است که تأخیری در آن نیست. کسی که نتواند بدون رویه کارپردازی داشته باشد، سالک نیست و هنوز گرفتار بدایات و نیازمند ریاضت است و تمرینهای وی ناقص بوده است. سالک کسی است که نشست و برخاست وی بدون رویه باشد و برای انجام آن نیازمند هزینه کردن از خود یا کوک کردن ساعت نباشد، بلکه از درون خود هماهنگکنندهای ناخودآگاه دارد. نفس اگر بدون رویه و تأمل نتواند کار بپردازد، هنوز در باتلاق آفات و ضعفهای نفسانی و در مرداب وسوسهها و وسواسها گرفتار است. کسی سالک است که با اشارهای، برخیزد و موقعیت را از دست ندهد و وقتهای جبرانناپذیر ناسوتی را نسوزاند.
- یس / ۸۲٫
کسی که ریاضت موفقی داشته باشد، صاحب نفس صافی میشود و نفس صافی وی حق تعالی را حاضر و ناظر و همراه خود میبیند و به دیدهٔ صدق به او نگاه میکند و در هر کاری از او رضاست و چنین نیست که با نارضایتی و کراهت خویش، حق تعالی را مورد تهمت و افترای نفس خود قرار دهد. چنین نفسی در انجام ریاضت، کوشاتر و توانمندتر و دارای انگیزه میشود؛ زیرا خداوند را تماشاگر و همراه تمرین خود یافته است.
نفس صافی چنین سالکی حاضر به اللّه است نه حاضر به عند اللّه. کار کردن و تمرین برای چنین نفسی راحت و آسان میشود. البته در برابر، اگر کسی ریاضت و تمرین بر پذیرش صدق نداشته باشد، کارهای خود را شکسته، نامنظم و با ضعف میآورد و نمیتواند به خود و کارهایی که دارد نظم ببخشد و آن را سامان دهد. او امیر بر نفس خود نیست و خواب بر وی هجوم میآورد، برخلاف کسی که ریاضت را به درستی آورده و بیداری بر او هجوم میآورد.
صاحب ریاضت درست، هم صدق دارد و هم تصدیق و باور درونی به حق تعالی و پدیدههای هستی. چنین کسی خالی از شک، گمان، افترا و بهتان نسبت به حق تعالی میشود. کسی که با ریاضت، نفس خود را پر، نرم و سخت کرده باشد، با خداوند سازگار میشود و کسی که ضعیف و سست باشد، حتی در مواجهه با خداوند نیز او را مورد اتهام قرار میدهد و از وی راضی نمیشود تا چه رسد به آن که بتواند از بندگان خدا رضایت و خرسندی داشته باشد. وی در هر کار آنان، اشکال و انتقادی نابهجا و برآمده از خودخواهی خویش وارد میآورد و به کارهای آنان رضایت نمیدهد و نجاستی نفسانی به آن تزریق میکند و آن را ناگوار میسازد.
اگر ریاضت به درستی آورده شود، نفس به حق تعالی حسن ظن مییابد؛ به این معنا که حقیقتبین میشود نه خوشبین و کارهای حق تعالی را به درستی میپذیرد. برای همین است که باب ریاضت که نهمین منزل باب بدایات است در میان مبادی به عنوان آخرین مبدء کمالی شناخته میشود و منازل پیشین با این منزل، کمال و معنا مییابد و سماع که بعد از ریاضت قرار گرفته ترنمی است برای رفع نقاهت حاصل از ریاضت و ماساژی است که بر نفس خسته از تمرین داده میشود و تشویقی است برای سالک محبی تا خود را برای قرار دادن در پشت ابواب، آماده کند و رقیقهٔ این حقیقت در منازل بعدی ظهور مییابد و توفیق در آن منازل به میزان تمرین در این باب و توان آمادگی خود نیاز دارد.
گفته شد ریاضت برای محبان است و محبوبان بدون ریاضت، بر اساس حب، عشق و قرب است که کارپردازی دارند. محبان در پایان ریاضت، به حق تعالی و فعل او با دیدهای نیکوبین مینگرند و حسن ظن به او پیدا میکنند.
شالوده و بستر سلوک با ریاضت، محکم و استوار میگردد و سالک باید نخست این منزل را به درستی سامان بخشد تا بتواند در سیری که پیش رو دارد، به محکمی و دور از ضعف و لغزش، گام بردارد.
صدق و حسن ظن؛ حقیقت ریاضت:
«صدق» پایهٔ اساسی و قوام و نیز نتیجه و غایت ریاضت است. در تعریف صدق گفتهاند: «مطابقة الخبر أو العمل لما فی نفس الأمر». این تعریف نسبت به آنچه برخی منطقدانان گفتهاند کامل است؛ زیرا آنان تنها از مطابقت خبر و گزارهٔ قولی سخن گفتهاند؛ هرچند تعریف آنان به مقتضای علمی بوده است که به آن مشغول بودهاند. صدق عملی همانند صدق قولی است؛ همانطور که هم قول و هم عمل به کذب متصف میشود.
«صدق» اساس تمامی عشق است. اصل صدق نیز بر یقین استوار است. یقین به معنای هماهنگی سخن و کرده با واقع است. کسی که به صدق میرسد، شک بهکلی از او برداشته میشود. چنین کسی میتواند «ریاضت» را محقق سازد. ریاضت به معنای تمرینهای مستمر و هدفمند برای تحقق حسن ظن به حق تعالی است. کسی که به حق تعالی حسن ظن داشته باشد، هرچه برای او پیش میآید را خیر خویش و عین صدق و عنایت حق تعالی میشمرد. او اگر در عشق، ابتدایی باشد میگوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست(۱)
و چنانچه در عشق دارای اقتدار و قوت باشد میگوید:
به جهان خرم از آنم که جهان هم خود اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم خود اوست
- دیوان سعدی، غزل ۱۳٫
سالکی که به این صدق برسد، عاشق است و ریاضت برای رسیدن به این مهم است.
ریاضت تمرین و آماده سازی نفس برای پذیرش صدق است. برای نهادینه شدن این حقیقت و باز شدن آن در نهاد سالک. سالک هم باید خود به صدق برسد و حقایق هستی و پدیدههای آن را صادق بداند و هم نسبت به آن تصدیق داشته باشد، آن هم به زبان حق تعالی. کسی که صدق داشته باشد به حق تعالی اقرار دارد و از شک، گمان، بهتان و افترا به حق تعالی دور است. کسی که ضعیف و سست باشد، ابایی ندارد که به خداوند هم اتهام وارد آورد و به هیچ وجه از او راضی نمیشود و به صدق وصول ندارد.
ریاضت به اعتبار هموار ساختن نفس برای پذیرش صدق، آخرین منزل بدایات و پایان مبادی کمالی است. باید توجه داشت منزل سماع ایجاد ترنم برای رفع نقاهت و خستگی است. همانطور که در باشگاه ورزشی و در گود و میدان قهرمانی، پس از پایان مسابقه، فرد را با حوله خشک میکنند و مشت و مال میدهند و او را تشویق مینمایند، در میدان سلوک نیز، قهرمانی که منزل ریاضت را بگذراند، برای رفع خستگی به ترنم و سماع نیاز دارد و آخرین زحمت و سختی کمالآور بخش مبادی، منزل ریاضت است. سالک در باب ریاضت، هرچه خود را توانمندتر سازد، در منزلهای بعدی قدرت تحمل بیشتری دارد و سلوک را با کیفیت و سرعت بهتری میپیماید.
باز خاطرنشان میشویم که ریاضت برای سالکان محب است و محبوبان عملی ریاضتی ندارند و کردار و رفتار آنان تمامی حبّی، عشقی و قربی است و صدق و حسن ظن به حق تعالی، بلکه نگاه عاشقانه همراه همیشگی آنان است.
محبان وقتی با ریاضت، نفس خود را هموار میسازند به صدق و حسن ظن و به تصدیق میرسند و آیهٔ زیر را باور مینمایند: «وَهُوَ الَّذِی یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیعْفُو عَنِ السَّیئَاتِ وَیعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ. وَیسْتَجِیبُ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَیزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»(۱).
- شوری / ۲۵ ـ ۲۶٫
آیهٔ شریفه از کسی میگوید که قبول توبه میکند ولی نام او را به صراحت نمیآورد. همچنین پذیرش توبه نسبت به بندگان را میآورد، ولی گناهان را به آنان نسبت نمیدهد و این کرامت خداوند در یادکرد از بندگان خویش است. همچنین فعلها که تا بدینجا به صورت غایب آمده در فراز: «وَیعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ» التفات به خطاب دارد که چیرگی علم حق تعالی و نبود غیبت در آن را میرساند.
سالک باید در پرتو ریاضت به این باور برسد که خداوند متناسب با عمل میبخشد، بلکه اعطایی افزون بر آن نیز دارد: «وَیزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ».
بر اساس این آیهٔ شریفه، کسی که به خود یا نسبت به دیگر بندگان خدا سختگیر است، فردی بیمار است و وسواس روانی دارد. این قضیه در قربانی کردن گاو بنیاسرائیل مشهود است و آنان هرچه بیشتر سخت گرفتند، خداوند دامنهٔ کار و گزینش را بر آنان تنگتر کرد. کسی که در وضو و غسل و یا در ادای کلمات نماز و تجوید آن بر خود سخت میگیرد، و بیش از آنچه شارع از او خواسته، از خویش انتظار دارد، به وسواس مبتلا میشود و دیگر بندگان خدا را نیز به سختی میاندازد. کسی که نهادی قبضگرایانه داشته باشد، اندیشهٔ وی نیز به قبضگرایی مبتلا میشود و پیچک قبضگرایی حتی نهال قدرت استنباط او را در خود خفه میکند. حق تعالی کاستیهای بندگان را با فزونبخشی خود جبران میسازد: «وَیزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ». اولیای خدا همانند حق تعالی نهادی بسطی دارند و مردم را نیز با بسط خود به حق تعالی دعوت میکنند نه با ابزارهای قبضکننده که هر گونه راه فرار را بر بنده میبندد. باید توجه داشت «بسط» که از آن سخن میگوییم غیر از «اهمال» است و شریعت هیچ گونه اهمال و سستی نسبت به احکامی که آورده است را نمیپذیرد. برای نمونه، غسل جنابت با تحقق جنابت، باید آورده شود و نمیشود بهخاطر خجالت، آن را ترک کرد که ترک آن به این بهانه، اهمال است، ولی غسل را میشود با اندکی آب انجام داد و نیاز به دوش یا وان ندارد و کسی که برای تحقق غسل، تمامی منافذ خود را دست میکشد و غسل را بهراحتی نمیآورد و آب فراوانی هدر میدهد، روحیهای قبضی دارد. کسی عبادت سالم دارد که همانند پدیدههای عالم خلقت رو به بسط، روشنی و شفافی حرکت کند و وی در خوبیها قبضگرا و بیمارگونه نباشد وگرنه اگر شخصیتی قبضی بخواهد افراد جامعه را با رفتاری که دارد به سوی دین فرا بخواند، سبب دینگریزی میشود؛ در حالی که شریعت ناب و بیپیرایه از چنین قبضهایی بهدور است؛ زیرا دین برای آسانی مردم آمده است، نه برای سختگیری بر آنان: «یرِیدُ اللَّهُ بِکمُ الْیسْرَ وَلاَ یرِیدُ بِکمُ الْعُسْرَ»(۱).
- بقره / ۱۸۵٫
گفتیم در باب ریاضت، سالک باید با علم صحیح یعنی شهود و یا با نقل درست به این حقیقت و صدق، یقین یابد و آن را تصدیق کند که خداوند عمل هیچ بندهای را ضایع و تباه نمیکند و در این صورت است که ریاضت به نتیجه میرسد و ترس از نفس او برداشته میشود و برای چنین کسی است که میشود سماع آورد و او شایستگی شنیدن صوتهای فرحبخش معنوی و ماورایی را دارد.
مراتب ریاضت:
ریاضت بر سه مرتبه است: ریاضت عمومی پاکسازی خُلقها با آگاهی، و صافی ساختن کردار با اخلاص و بزرگداشت حقوق در ارتباطات است.
به این معنا که خُلقهای خود را به وسیلهٔ هماهنگی آن با دانش شریعت تهذیب و پیراسته نماید؛ به گونهای که حرکتی انجام ندهد و کمترین سخنی نگوید و وریدی از او به جنبش نیاید و انگیزهای در او برانگیخته نگردد و اندیشهای بر خاطر او نیاید جز آن که با شریعت مطابقت داشته باشد و دارای خوشایندی و گوارایی در آن باشد. و این که کردار خود را از ریا و نفاق و از بزرگبینی و ریاستخواهی و شیرین آمدن در نظرگاه مردمان در پیروی خود دور دارد، بلکه خود را خالص برای وجه خدا سازد. و این که حقوق حق تعالی را به اطاعت و پیروی بزرگ دارد و به همراه داشتن ذلتی که ویژگی عبد است متصف سازد و از نفوذناپذیری که ویژگی حق است بیرون رود و نیز حقوق آفریدهها را به نیکویی ارتباط با آنان و انصاف در گفته و کرده بزرگ دارد تا آن که خدای تعالی را دیدار کند؛ در حالی که برای کسی در نزد او خواسته و طلبی نباشد.
ریاضت عمومی:
ریاضت بر سه قسم عمومی، خاص و اخص است. ریاضت عمومی برای تمامی اهل سلوک است که سلوک بدون آن انجام نمیپذیرد و هر سالکی که بخواهد سیر کمالی داشته باشد باید آن را رعایت کند. این ریاضت ابتدایی و عمومی سالکان دارای سه بخش است: تهذیب اخلاق، داشتن اخلاص در کارها و بزرگداشت حقوق.
پیراستن خُلقها:
تهذیب اخلاق در عمل بر پایهٔ علم شریعت و عقل درست و بیپیرایه؛ به این معنا که خلقهای باطنی آگاهانه پیریزی و تربیت شود نه بر اساس پیرایهها و خرافهها.
ما در جلد نخست از ضررهای اخلاق و عرفان سطحیانگارانه و کلامی که ارزش سخن خود را نمیسنجد و گتره و دور از عقل و خرد و بدون استنباط دقیق از شریعت، به اعتبار خود، نظریه میآورد، به تفصیل گفتهایم.
همچنین نمیشود شرع و عقل با صحت سند و متن و با منطقی بودن چینش گزارهها و محتوای درست، با هم تخالف و ناسازگاری داشته باشد. بسیاری از اوامر شرعی، ارشاد به حکم عقل است، نه مولوی، و این ارزش عقل در شریعت را میرساند.
باید اخلاق و رفتارهای باطنی خود را علمی ساخت و آن را بر اساس روشنایی، شفافیت و نور علم پیریزی نمود و سنتهای جاهلانه، ناشیانه و بیاساس را مبنای دانش اخلاق قرار نداد. اخلاق فرد و جامعه نیازمند مهندسی مبانی صحیح و تمرکز بر آن است. متأسفانه، بسیاری از کتابهای اخلاقی موجود، از اموری سطحی، کلامی و گاه نادرست میگوید و نظام اخلاقی موجود نظامی علممحور نیست. وقتی حال تألیفات بزرگان چنین است، یادکرد از تصحیح اخلاق به عنوان ریاضت عموم سالکان، کار را بسیار مشکل میسازد.
اخلاص در کارپردازی:
داشتن اخلاص در کردار و دور داشتن آن از شرک، ریا و کردارنمایی برای غیر، و نفاق به معنای ظاهرسازی و به رنگ غیر درآمدن به همراه ترس چهرهٔ دوم ریاضت عمومی است. اخلاص در عمل و زدودن آن از هر گونه تعلق دنیوی، آوردن آن به همان گونه که باید باشد است؛ بدون آمیختگی با کار یا چیز دیگری. برای نمونه، مطالعه یا خوردن غذا را با نگاه کردن به تلویزیون آمیخته نسازد که این یکی آن دیگری را نیز مشوب و آلوده میسازد. باید در هر کار، فقط همان کار را اهتمام داشت و چند کار را به صورت موازی نیاورد.
بزرگداشت حقوق:
سومین بُعد ریاضت عمومی بزرگداشت حقوق الهی و مردمی به نادیده نگرفتن کمترین حق و رعایت کامل حقوق است. باید حق تعالی و نیز پدیدههای هستی را بزرگ داشت وکمترین حقی را از آنان باز نداشت و ضایع نکرد.
کسی میتواند حقوق دیگران را پاس دارد که دستکم به «انصاف» رسیده باشد. انصاف شعار جوامعی است که حقوق انسانی و شهروندی را پاس میدارند. در برابر انصاف، ولایت است که رعایت حقوق بر اساس محبت انجام میگیرد. جامعهٔ اسلامی جامعهای ولایی است که محبت را معیار رعایت حقوق دیگران و احترام به آنان قرار میدهد. کسی انصاف دارد که بتواند آنچه را برای خود به درستی میخواهد، برای دیگران هم به درستی بخواهد.
برخی در دنیا در مستی غفلت هستند و به حقوق دیگران یا هیچ گونه علمی ندارند و یا بیتوجه از آن میباشند.
جامعهای که سه ریاضت گفته شده را رعایت کند؛ به این معنا که تهذیب اندیشه و صافی کردن معرفت و تخلیص فعل از غیر و پاسداشت حقوق داشته باشد و حق کسی و چیزی را نادیده نگیرد و بزرگی هستی و هر یک از پدیدههای آن را ببیند، در مسیر کمال بدوی و ریاضت عموم اهل سلوک و در مسیر حق تعالی و سلامت، سیر دارد و جامعهای سالم و سبحانی است.
ریاضت خاصان:
ریاضت متوسطان از بین بردن پراکندگی، و ریشهکن کردن توجه به مقامی است که آن را گذرانده و همراه داشتن دانش است بر مسیری که دارد.
«از بین بردن پراکندگی»، قطع ماده و ریشهٔ آن است؛ به این که به غیر خدای تعالی توجه نکند و قلب خود را به حضور با خداوند مجتمع سازد نه با غیر.
و «قطع کردن توجه به مقامی که گذرانده است» رها کردن نیکو پنداشتن چیزی از آگاهیها، حکمها و عملکردهای خویش و سرگرم نشدن به لوازم مقامی که دارد و شیرین نپنداشتن چیزی از حالات خود است؛ زیرا چنین امری مستلزم ایستاری با آن و بیادبی نسبت به حضور (حق) است، بلکه بر او توجه تمام به سوی خداوند و روی گرداندن از تمامی غیر او لازم است تا به خودخواهی خویش و اوصاف و کمالاتی که دارد محجوب نگردد و در زیادی و رشد به آن را ببندد. چنین است که گفته شده است: ندار نه به پشت سر خود نظر میاندازد و نه ندایی از آن سو میشنود (مواظب اطراف خود نیست).
و اما «همراه داشتن آگاهی در مسیر خود» همان ریاضت سنگین برای صاحبان حال است؛ زیرا حال گاهی بر علمهای آنان چیره میشود و به چیزی حکم میکند که علم آن را اقتضا ندارد و بر ایشان سـرّهایی آشکار میشود که توان پنهان ساختن آن را ندارند؛ چنانکه حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در بیان حقیقت فرمودهاند: «پردهدری پوشش به خاطر چیرگی باطن است»؛ پس چه بسیار که شطح گویند و رایج سازند و این بی ادبی از ناحیهٔ آنان است؛ زیرا چیزی را آشکار میکنند که شارع آن را ظاهر نساخته است. و چه بسا برخی از آنان با علم و آگاهی مخالفت میکنند و این بدانخاطر است که برای آن مقصود و مراد شارع کشف شده است و صحراهای حقیقت بر ایشان چیرگی یافته به گونهای که وجودشان را فراموش کرده و در رؤیت خود، خلق را فانی ساخته و ایشان پیش از کشف با از بین بردن نگاه به خلق و بیتوجهی به آن ریاضت کشیدهاند تا چه رسد به بعد از کشف و ظهور حقیقت با فنای خلق و چیرگی حال بر عقل، و برای همین است که همراه داشتن علم بر مسیر خود برای ایشان ریاضت است تا آن که به تمکین راست و استوار گردند.
و برای سنگینی و سختی این مقام و نفوذناپذیری مقام استقامت است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند: «سورهٔ هود مرا پیر ساخته است».
از میان برداشتن پراکندگیها:
ریاضت خاص انقطاع از کمالات خود و قطع علایق و دلبستگیهاست. سالک باید در این نوع ریاضت، به جایی برسد که دل به خیر خود نبندد و جز حق چیزی در دل خود نیابد و بهجز خدا نبیند و منازلی که طی کرده و کمالاتی که دارد جلوی وی رژه نرود. سالک نباید هیچ چیزی را از خود ببیند. اگر سالک کمالی را از خود میبیند و آن را به حساب خود میگذارد، هنوز دوبین و غیرنگر بوده و نیازمند ریاضت است. خواجه این مطلب اساسی را با تعبیر سنگین «حسم التفرّق» آورده است. کسی که هیچ گونه تفرقی در او وجود نداشته باشد به وحدت کامل و جامع میرسد و انبساط و ظهور و بروز واحد و یکسانی دارد و خواطر بد و پریشان کننده و کثرتی به خود راه نمیدهد. تا زمانی که سالک به کثرات دلمشغول است و دلنگران این حادثه و آن حادثه است نیازمند ریاضت درست است. کسی به درستی ریاضت آورده است که هرچه در خود میکاود جز خداوند نمیبیند. چنین کسی وجودی حقی دارد و نمیشود اندیشهٔ وی حقانیت و سلامت نداشته باشد؛ چرا که غیر خدا در شریانهای وی نیست که دخالت در اندیشهٔ او داشته باشد.
دل اگر به کثرتها مبتلا باشد انبار ضایعات و کیسهای انباشته از خرت و پرت است که البته ممکن است کورسویی نور خدا هم جایی از آن افتاده باشد، ولی چنین دلی چندان کارایی ندارد.
باید توجه داشت اهل احوال، از دیگران یادکرد دارند، ولی نه به صورت اصالی و کثرتی، بلکه به این صورت که آنان نخست حق تعالی را در دل خود طواف میکنند و به طواف اوست که یاد همه را در دل خود یکی یکی و به صورت وحدتی دارند.
کسی که حسم تفرق کرده است از شک، توهم، غفلت و نسیان رهایی مییابد. ابتلای به کثرت به معنای نابودی عمر و تلف و ضایع ساختن آن و بیچارگی، بدبختی و حرمان است. کثرات حتی اگر دلمشغولی به خوبیها و خیرات خود باشد باعث بدبختی و آشفتگی دل میشود.
نادیده گرفتن منازل:
سالک در ریاضت خاصه کثرت و دوگانهگرایی درون خود را از میان برمیدارد و نیز پیشینهٔ خویش را از خود دور میدارد و کمالات خود را نمیبیند؛ زیرا او به حق مشغول است و هر گونه دلمشغولیهای اینچنینی او را از حق تعالی باز میدارد. سالک رابطهٔ خویش را با پیشینهٔ کمالی خود و سرمایه و امکاناتی که داشته است رها میکند و فقط حق تعالی است که نهاد او را پر میکند.
تا تفرقه و کثرت دل را فرا گرفته است، جایی برای خداوند نمیگذارد و سالکی که درست ریاضت و تمرین داشته است در دل خود جایی برای غیر خدا نمیگذارد. وی هر یادی داشته باشد همان خداست. اولیای خدا چنین هستند که یاد غیر خدا ندارند و تمام توجه آنان به حق است و خلق را تعینات الهی و ظهورات حق میبینند. هرچه خلق پیش چشم آنان آید، جز خالق نمیبینند و به یاد نمیآورند؛ برخلاف اهل دنیا که حتی اگر خدا به رؤیت آنان آورده شود جز خرما و محاسبات سودانگارانهٔ دنیوی و حظوظات نفسانی خود به ذهن نمیآورند.
از بین بردن تفرق و پراکندگی و صفحهٔ نفس را چون شیر سالم بر حق تعالی یک تخته ساختن و از بریدگی بریدگی چون بریدگیهای شیر فاسد، از باطن خود رها ساختن، وحدت، استجماع و تراکم نیرو و حقیقت میآورد و چنین سالکی دیگر این سو آن سو ندارد.
مهم این است که دل سالک با خداوند همراه شود، بعد از آن حق است که چنان جلا و ظهور و شیرینی دارد و شوقآفرین است که دیگر جایی برای عرض اندام غیر در دل نمیگذارد و تمامی آن را به خود میگیرد. برای چنین کسی عوالمی که طی کرده و مراتب و درجاتی که آمده است نمودی ندارد و مقام و مرتبهای در دل خود برای خویش نمیبیند و چیزی در دل او سنگینی نمیکند. اولیای خدا خداوند را در خود دارند، ولی خودشیفته نمیشوند و خود را گم نمیکنند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با آن که تمامی عوالم وجودی را در دل خود داشته و بر آن حاکم بودهاند، ولی آنقدر ساده میزیستهاند که به ایشان اشکال میکردند و میگفتند: «مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یأْکلُ الطَّعَامَ وَیمْشِی فِی الاْءَسْوَاقِ»(۱). هیچ گونه خودبزرگبینی، تکبر و استکباری در وجود اولیای حق تعالی نیست و با دیگران همراه باور میباشند: «وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَکمْ»(۲). سالک چنان سبک و ساده است که در هرجا باشد راحت به خواب میرود و تغییر مکان یا محیط برای او چیزی نیست و آزار و فشاری ندارد که خواب را از او بگیرد و این از ویژگیهای اولیای خداست.
- فرقان / ۷٫
- توبه / ۶۱٫
باید توجه داشت سالک همواره در مسیر انجام وظیفه کوشاست و این که او حق تعالی را در نظر دارد سبب نمیشود تکلیف و وظیفهٔ خود را کنار بگذارد. آنچه گفته شد نکتهٔ بسیار مهمی است که البته پرتگاه لیز و لغزندهٔ بسیاری از سطحیاندیشان است و به بهانهٔ فنای در حق، تکلیف بر زمین مینهند و دست از تلاش و کار برمیدارند و نفس عافیتطلب و خودخواه را به اسم معرفت و وصل به حق، به بدسگالی میکشانند و اختیار مشاعی آدمی را منکر میشوند و ضعفها، کمبودها، سوء اختیارها و عملکردهای بد و ناپسند خود را نمیپذیرند و همه را اتهامی متوجه حق تعالی میسازند.
اهمیت قدرت و سرعت استجماع:
کثرت در هر کاری مضر است و مانع استجماع لازم میشود. استجماع برآیند جمع نیروها و توان بدن و نفس برای انجام کار است. داشتن کارهای متعدد و درهم سبب میشود که هیچ کاری به درستی انجام نشود و کار را کسی به نیکی میآورد که تنها یک کار را همت خود قرار دهد.
استجماع یا استجلای ارادی و شکوفایی قصد در کسی است که میتواند تمامی توان خود را به چالاکی و چابکی جمع و متراکم کند. همانطور که نابغه دارای چنین خصوصیتی است و او قدرت استجماع خوبی دارد که میتواند مطالب را در ذهن خود با سرعت بسیار بالایی احضار و جمع کند و حواس وی پراکنده نیست و همین امر به او قدرت حدس با سرعت بالایی میدهد به گونهای که توجه به مقدمات که وی قدرت جمع آن را دارد، در ذهن او، به هیچ وجه نمودی ندارد و سرعت بالای ذهن در جمع و تحلیل مطالب، به کمتر از آنی محقق میشود. حسم تفرق و داشتن استجماع به این معناست که باید تمام وجود و امکانات خود را در دست داشت و موجودی خویش را به میان آورد. استجماع سرعت جمعیت داشتههاست برای وصول به نداشتهها. سرعت در استجماع اقتداری نفسانی است؛ همانطور که در ورزشهای رزمی، این سرعت بالاست که توان قدرتی فرد را افزایش میدهد و سرعت نفس است که در سرعت ضربه نمود مییابد و جسمی را با ضربهای در هم میشکند نه قلدری یا بزرگی هیکل. سرعت ضربه معلول استجماع و توجهی است که نفس دارد. اولیای خدا بر حق با استجماع میایستند که استواری و ثبات دارند و همین استجماع است که سبب میشود شک به آنان راه نیابد.
داشتن توان استجماع در سلوک بسیار حایز اهمیت است؛ زیرا سلوک گردنههای بلند و صعب العبوری دارد که یک لحظه شک، غفلت، نسیان یا پیشامد توهمی، سبب سقوط از بلندیها در درهای پر از تیزیهای لاشکننده و برنده و حیوانات وحشی و درنده و مرداب تاریکیهای گمراه کننده و کشنده میشود و گذر از چنین مسیر خطرناکی تنها به قدرت استجماع ممکن است که در باب ریاضت باید محقق شود و هر گونه اهمال در آن، نه تنها مانع رشد و ارتقاست، بلکه سقوط در یکی از منازل آینده را حتمی میسازد.
ریاضت خاصان خاص:
ریاضت برگزیدگان برگزیده پیراستن شهود است.
یعنی تصفیه کردن آن از کثرات اسمایی و صفاتی و دوگانگی بیننده و دیده شده با هویدا شدن احدیت ذات است.
و بر شدن به جمع است با فنای در احدیت عین جمع ذات. و ترک گفتن مقابله و رویاروییهاست به بالا رفتن از درگیری اسمای متقابل ـ مانند نعمت دهنده و عذابکننده و بخشنده و منع کننده و گشایشدهنده و تنگ گیرنده ـ در حضرت واحدیت به سوی حضرت احدیت و عین جمع ذات است.
و از بین بردن مبادلههاست؛ به این که در شهود ذات ببیند چنین است که از بین رونده از ازل فانی و پایدار از ازل باقی بوده است؛ چنانکه حق تعالی میفرماید: «هر چیزی از بین رونده است جز چهرهٔ او»، پس چیزی از او موجود نشده جز آن که به فنا شدنش عوض داده شده است.
حالات برگزیدگان برگزیده به هیچ وجه نه به تحصیل است و نه به هموار ساختن عمل بر خود، بلکه به موهبت و امتنان است. ورودگاه ریاضت در آن به هنگام تلوین در ابتدای هویدایی انوار ذات است که پوشیده شدن در میان آن فاصله میشود و هویدایی و پنهانی پشت یکدیگر میآید تا آن که شهود ذاتی پیراسته شود.
در ابتدای حال بقای بعد از فنا و پوشیده شدن وحدت به کثرت، هنگامی که وصول یافته به استقامت و تمکین در مقام بقا نرسیده و با خلق از حق تعالی محجوب میشود؛ همانگونه که در مقام فنا با حق از خلق محجوب میگردد تا آن که به گشاده دلی برسد و سعهٔ حق و خلق داشته باشد و یکی را به دیگری و وحدت را به کثرت و نیز به عکس، محجوب نسازد، بلکه یک چیز به اعتبار حقیقت و هویت، حق و به اعتبار تعین و اشاره، خلق باشد.
پیراستگی از تقابلها:
ریاضت مرتبهٔ سوم پیراستن شهود از تقابلها، درگیریها و پیکار اسماست؛ به گونهای که سالک در تمامی ظهورات، تعینات و نزولات الهی، چهرهٔ حق را ببیند و کثرتها و تقابلها حتی تقابل اسما و صفات الهی را از خود بزداید و میان رحمان و قهار و نیز میان لطیف با جبار و کریم با قامع تقابل نبیند و همه را حق مشاهده کند. اسما و صفات الهی از حیث محکی و مصداق، تقابلی ندارد و تقابل تنها در مفهوم و حیث ظهور و تعین است. این حق تعالی است که هم به چهرهٔ لطف و هم به چهرهٔ قهر ظهور میکند. اسما و صفات الهی و ظهور و تعین اسمایی چیزی در مقابل پروردگار نیست. اسما و صفات برای آن است که بنده بتواند حق تعالی را که بینهایت است با ضریح این اسما که به تمامی در آغوش نمیگنجد، به وسیلهٔ طواف بر گرد آن زیارت کند و او را چنین در آغوش بگیرد. طواف نوعی در آغوشگیری است. حق تعالی به صید اندیشه و ذهن نمیآید و باید به حضور آن هستی بیانتها رفت. حضوری که جز به ضریح اسما و صفات و طواف بر گرد آن ممکن نمیشود. هر اسمی آغوشی است از زیارت و دیدار و هر صفتی یک بغلگیری است تا فشاری مضاعف بر بنده وارد نیاید و متلاشی نشود و او بتواند بدینگونه به خداوند قرب یابد. اسما و صفات الهی تعینات و محدود کردن ظهوری حق تعالی است و یک بغل و آغوش است و چیزی غیر از حق نیست. البته تعین بر دو قسم حقی و خلقی است. تعین حقی اسما و صفات الهی است. ذات همانند خاکی است که در دست است و اگر این خاک بر راه ریخته شود و آمیختگی نداشته باشد اسما و صفات پدید میآید و چنانچه با چیز دیگری مخلوط گردد تعین و مظاهر خلقی میشود. این تقابلها اعتبار ذهن ماست و در اسما و صفات و در ذات، تقابلی نیست.
در باب ریاضت، سالک باید به جایی برسد که بهجز خدا نبیند و تقابل اسمایی از او برداشته شود و چنین نیست که اسما چیزی غیر ذات پروردگار باشد، بلکه خداوند با هر اسمی با بندهٔ خود دالّی میکند و چهرهای از خود را برای آنی نمایش میدهد و بیدرنگ پنهان میسازد.
کثرتی در اسمای الهی نیست و تعین آن نیز به دو مرتبه است: تعین اسمایی در مقام واحدیت که در مقام فیض تعین مشوب و آمیخته است و در مقام اسما و اعیان ثابته تعین محض و حقی است. اگر کسی به تعین مشوب و آمیخته به چهرهٔ حقی نگاه کند و استکبار را از خود بردارد و مهربان و نرمخو گردد، همین صفای در کردار، او را به سوی تعین حقی بالا میکشد. نباید از چهرههای حقی که در کنار ما و با ماست غافل بود و باید به حق تعالی در تمامی چهرههایی که دارد احترام گذاشت و استکبار و خودبرتربینی را از خود زدود که فرد مستکبر هم گمراه و هم منکر است و نه در دنیا و نه در آخرت، جایگاهی ندارد.
سالکان محب برای آن که بتوانند تقابل اسمایی را از خود بزدایند و شهود و رؤیت آنان تمام حقی شود و حق را در تمامی چهرهها مشاهده کنند نیاز به ریاضت و تمرین زیر نظر مربی دارند، وگرنه ممکن نیست که به گمراهی مبتلا نشوند، اما محبوبان دانشآموختهٔ حق تعالی هستند و حق در دل آنان ثابت و محقق است و نمیشود او را در تمامی چهرههایی که دارد نبینند. این نکته را در کتاب «محبوبان و محبان» با ظرافتها و نازکاندیشیهایی که دارد بیان کردهایم.
زدودن تعینات:
سالک با تجرید شهود و پیراستن رؤیت، حتی در چهرهٔ اسما و صفات، فقط حق را میبیند و «رحمن» برای او حق است؛ همانطور که «قهار» نیز برای او حق است. حقی که هیچ گونه تعینی ندارد و سالک باید با زدودن تعین از خود به دیدار او برود. زدودن تعین از خود یعنی بیبغل و بدون آغوش شدن و گذر از اسما و طرف نشدن با صفات. خدای بی تعین را نمیشود پایین کشید، ولی میشود بنده تعین را از خود بردارد و خود را به ذات بدون اسم و رسم برساند. مسیری که بند از بند بنده میگسلند و او را پاره پاره و تکه تکه میسازند و پودر میکنند و به آتش میکشند و چیزی از او باقی نمیگذارند. محبوبان الهی به ذات بی تعین حق تعالی وصول دارند و آنان در هستهٔ مرکزی ذات خداوند زاده میشوند و در ازل، چشم بر او گشوده و از بالا به پایین آمدهاند. آنها بیبغل از حق تعالی ریختهاند و با حق در هر چهرهای ساختهاند. ریاضت محبان این است که اگر میتوانند بغل و تعین را از خود بردارند. برداشتن تعین نیز با قطع طمع از خلق، خود و حق تعالی ممکن است. قطع طمعی که تمامی بنیاد را بر باد میدهد و معرکهای از عشق پاک همچون کربلا میآفریند.
دور داشتن درگیریها و تغییرپذیریها:
جناب شارح در توضیح «وقطع المعاوضات» میگوید: سالک در مرتبهٔ سوم ریاضت، بعد از آن که شهود خود را مجرد و صافی کرد و به مرتبهٔ احدیت وارد شد و درگیریهای اسمایی را کنار گذاشت، معاوضهها و مبادلهها را از خود دور میسازد به این صورت که در شهود ذات، فنا و بقای ازلی پدیدهها و تغییرناپذیری آنها را رؤیت میکند. او نه اسمای الهی را مقابل یکدیگر قرار میدهد و نه آنها را قابل تغییر و تبدیل میداند و تمام پدیدههای هستی را ظهورات حق میبیند. نه فانی بقا مییابد و نه باقی دچار فنا میشود.
سالک با تجرید رؤیت، فقط یک حق و یک ذات میبیند و «لا إله إلاّ اللّه» را وجدان میکند و تجلی احدیت ذات را مییابد و به جمعِ جمع و فنای در احدیت عین جمع میرسد و معارضهها و درگیریها از او برداشته میشود و گفتن «یا لطیف» ذکر «یا قهار» را نیز پشت آن دارد و گلی بیخار دیده نمیشود و قبض و بسط و تعدد و کثرت برای او نیست و هر ورودگاه اسمایی او را به یک حقیقت میرساند.
بقای حقی پدیدهها:
گفتیم رؤیت تجریدی در مقام ذات، هر اسمی را عین دیگری میبیند و حق با چهرهٔ متفاوت اسمایی با بنده با آشکارسازی و خفاهای مکرر خود، دالی میکند و هر چهرهای همان حق است. چهرهای که چهرهٔ تمامی پدیدههاست و چهرهای پایدار است و هر چهرهای به آن چهره ثبات و دوام دارد: «کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلاَّ وَجْهَهُ»(۱). هر چیزی از بین رونده است ولی تمامی آنها در استثنا باقی است و به آن استثنا دوام دارد و هر پدیدهای به چهرهٔ حقی ماندگار است. خداوند به پدیدههای خود عشق دارد و آنها را با دو دست خود نگاه داشته است: «إِنْ کلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیهَا حَافِظٌ»(۲).
- قصص / ۸۸٫
- طارق / ۴٫
این دلبستگی خداوند به تمامی آفریدههای اوست که چنین بیعار، نگاهدار آنان در هر جایی است و همواره در پی آنان است. این عشق خداوند به مخلوقاتش هست. نمیشود آفریدهای را فانی سازد؛ مگر اینکه آن را به چهرهٔ خود به بقا میرساند. خداوند وجه را برای آن نگاه داشته است که نگذارد هیچ چیزی بیفتد. چهرهها تغییر میکند و تبدیل در هر پدیدهای هست، ولی این خداست که با همه عشق و صفا میکند و کام میگیرد. حق با همهٔ خلق خود به کام میافتد. تمامی عالم کاسه به کاسه و لایه به لایه و ظهور به ظهور است و هر کسی هرچه دوست دارد به حتم خواهد شد؛ خواه رحمانی باشد یا ظلمانی و قیامت در قیامت، مسیری بیانتها پیش روی پدیدههاست که قدرت هر گونه تغییر و تبدیلی را به آنان میدهد بدون آن که به تناسخ منجر شود؛ زیرا این تغییر و تبدیل بر اساس فوندانسیون و شاکلهٔ ساخته شدهٔ دنیوی است. هر کسی هرچه دوست دارد؛ خواهد شد، خار باشد یا خرما. قابلیت تغییر و تبدیل به تمامی ظهورها در تمامی پدیدهها هست و انسان فراموشکار پیشینههای خود را به یاد نمیآورد که چه بوده و کجاها رفته است. انسان حسرت و عقده و کاشکی و تمنی نداشته باشد که هر کس هرچه بخواهد، میشود و خداوند میان هیچ یک از آفریدههای خود کمترین تفاوت و سستی نگذاشته است: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍ»(۱) و نیز میفرماید ما تمامی پدیدهها را دَور میدهیم: «وَتِلْک الاْءَیامُ نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ»(۱). باید ساختار ظهوری فعلی را غنیمت دانست که ساختارها و شاکلههای بعدی در راه است و در حرکتهای دوری وجودی حقی هر کسی قابلیت تبدیل به هر چیزی را دارد.
- ملک / ۳٫
هر کسی از کانال و مجرای وجودی خود به تمامی وجودات وصول پیدا خواهد کرد تا کمال کلی حاصل کند. برای همین است که عمر بشر و تمامی پدیدهها ابدی است و چیزی از بین نمیرود، ولی از این عالم به عوالم دیگر منتقل میشود. اگر انسان به این سیر ابدی که در عالم تعبیه شده است و به این خیر که در عالم است توجه کند دیگر هوس نمیکند کسی یا چیزی بشود و مییابد که خداوند کمترین ظلمی به کسی نداشته است: «وَأَنَّ اللَّهَ لَیسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ»(۲). هر آفریدهای با تمامی آفریدههای دیگر مسافرت خواهد کرد و صدر و ذیل عالم را درخواهد نوردید. کافی است از سوراخ تنگ دنیا و لایهٔ غلیظ هوسهای نفسانی گذر کرد و دل را لایروبی نمود، تا خبرهایی که در عوالم دیگر است هویدا شود.
- آل عمران / ۱۴۰٫
- آل عمران / ۱۸۲٫
جناب شارح در عبارت «وأحوال خاصّة الخاصّة لا تکون بکسب وتعمّل أصلاً، بل بالوهب والامتنان…» به موهوبی و امتنانی بودن مقامات بالای عرفانی اشاره دارد و در جلد نخست، موهوبی بودن منازل ولایت به بعد را خاطرنشان شدیم.
تلالؤ ذات و تعاقب تجلی و استتار:
دروازهٔ ورودی ریاضت خاصان برگزیده درخشش و تلالؤ ذات است. واجدان مرتبهٔ سوم در ایوان ذات و در حریم حرم به ریاضت رو میآورند؛ هنگامی که به تلوین در میآیند. جایی که ثبات ندارد و حالی است که بر حالی دیگر عارض میشود. مدخل ریاضت این گروه حریم ذات است نه خود ذات. چنین سالکی در تلالؤ و تلون و در حریم است نه در حرم. هویدایی ناگهانی و استتارها یکی بر دیگری وارد میشود. استتار سالک در این مقام از اسماست. «تعاقب تجلی و استتار در حریم»، عبارت بسیار زیبایی است؛ برخلاف کسی که در حرم است و دیگر تعاقب ندارد، بلکه در تپش است. تمامی تکثرات در تعاقب، به سالک رو میآورد و از او دفع میشود. اسم است که بر اسم میآید و از او دفع میشود. همانند هندوانهای که به شتاب، در آب انداخته شده است و مدام به زیر آب میرود و بالا میآید. استتار اسمایی مانند انداختن نور آفتاب به چشم دیگری به وسیلهٔ آینه است که برای او گیج کننده میشود. سالک در مرتبهٔ اسما به پروردگار انس پیدا میکند و در دل شب، ناگاه اسمی او را میگیرد و او را به دست اسمی دیگر میدهد و اسما او را دسترشته میکنند و از این اسم به آن اسم پاس داده میشود و گاه میشود که خستگی، کلافگی و تَلاشی به او دست میدهد و گاه تکثر و حجاب و گاه تجلی به او میدهند و او را کشان کشان به این سو و آن سو میکشند. در این مقام است که گفته میشود: «لی مع اللّه حالات لا یحتمله ملک مقرّب ولا نبی مرسل ولا مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان». این حالات همان تجلیات اسمایی در مرتبهٔ حریم ذات است. مرحوم صدوق این روایت را بدون «لا» برای «الملک» نقل کرده که اشتباه است؛ زیرا این مقام در خور فرشتگانی مانند جبراییل و حتی مؤمنانی مانند سلمان نیست.
وقتی شهود ذاتی پیراسته شود سالک از حریم ذات به حرم ورود مییابد و از اینجاست که حالات ذاتی به او رو میآورد، ولی سالک که تا بهحال استقامت فعلی و وصفی را داشته است تمکین و استقامت ذاتی ندارد و اسما را نمیبیند و فقط حق را رؤیت میکند.
تفاوت تعاقب تجلی و استتار با رفع تعین:
تفاوتی که میان تعاقب تجلی و استتار با رفع تعین است را میتوان با این مثال توضیح داد. تعاقب تجلی و استتار مانند کسی است که شنا نمیداند و در دریا افتاده و پیوسته دست و پا میزند تا آب او را نبرد و به خود فشار میآورد و تمام توان خود را هزینه میکند بلکه به جایی بچسبد، ولی رفع تعین مانند کسی است که خود را بر روی آب رها ساخته است تا موجها او را به هر جا که میخواهند ببرند. سالک وقتی به ذات میرسد مییابد که بر چنین دریایی نمیشود با تعین خود غالب آمد برای همین است که خود را بی تعین میسازد. کسی که بیتعین نشود هرچند ورود لحظهای داشته باشد، اجازهٔ اقامت به او نمیدهند و بیرونش میکنند. رفع تعین از خود نیز یعنی تحمل داشتن هر گونه بلا و مصیبت. تا فرد بلاکش نگردد و تا او را زنده زنده تکه تکه و پودر نسازند و سپس بهکلی، ذبح نکنند، تعین از او برداشته نمیشود. کسی که بیتعین شود؛ یعنی آماده باشد که خداوند هر کاری بخواهد، با او کند، لازم ذاتی حق میگردد؛ هرچند خداوند ملاحظهٔ چنین دلی را دارد و همین که به صدق، اعلان آمادگی کرده او را کافی است.
باز در اینجا خاطرنشان میشویم محبوبان الهی دارای سه مرتبه میباشند: خداوند گروهی را میهمان فعل خود مینماید که محبوبان فعلی هستند و گروهی را اسما و صفات خود عنایت و موهبت میکند که محبوبان وصفی میباشند و گروهی را به ذات خویش میهمان مینماید که محبوبان ذاتی هستند. ما هرجا عنوان محبوبی را به اطلاق میآوریم، مراد محبوبان ذاتی است. هر سه گروه محبوبان، داشتههای خود را به صورت موهبتی و عنایی دارند و ریاضت و تلاش در آنان دخالتی ندارد، هرچند آنان خود از ریاضت و تلاش خالی نیستند.
خلط میان ذات و فعل:
جناب شارح در اینجا که میگوید: «وفی أوائل حال البقاء بعد الفناء واحتجاب الوحدة بالکثرة، حیث لم یبلغ الواصل حدّ الاستقامة والتمکین فی مقام البقاء، فیحتجب بالخلق عن الحقّ» دچار خطای فاحشی شده است. احتجاب در این مقام خلقی نیست، بلکه احتجاب اسمایی است و استتار میان اسما رخ میدهد. احتجاب خلقی برای محبان ضعیف در مراتب فروتر است که هیچ گاه به ذات وصول نمییابند و در اینجا سخن از وصول به ذات است و عبارت باید به صورت «فیحتجب الاسماء بالاسماء والاسماء بالذات والذات بالاسماء» تغییر کند. شارح ادامهٔ عبارت را بر مبنای خبطی که در اینجا مرتکب شده، اشتباه آورده است. او میگوید: «فیحتجب بالخلق عن الحقّ، کما کان یحتجب فی مقام الفناء بالحقّ عن الخَلق، حتّی یبلغ انشراح الصدر، فیسع الحقّ والخلق، ولم یحتجب أحدهما بالآخر، ولا الوحدة بالکثرة، ولا بالعکس؛ بل یکون الشیء الواحد حقّا باعتبار الحقیقة والهویة، خلقا باعتبار التعین والهذیة».
انشراح صدر در مقام فعل رخ میدهد و نباید در اینجا که سخن از واصلان به ذات است از آن گفت. کسی که به مقام ذات وصول یافته است تمام تعین خود را ریخته و شکسته است و صدری ندارد که از انشراح آن سخن به میان آید. صحبت از تمکین و استقامت در ذات بود که ویژهٔ اولیای کمّل محبوبی است هنگامی که به دسترشته شدن توسط اسما گرفتار میشوند و سپس به مقام ذات ورود مییابند و از آن بلندا گفتن و به این حضیض افتادن، خلطی است که عالمان به علم عرفان دچار آن میشوند نه واصلان راهآشنا و کارآزموده.
انشراح صدر و خلط نکردن میان خلق و حق برای محبان و در مرتبهٔ فعل است و ذیل عبارت وی تمام به این مقام مربوط است نه به اولیایی که وصول ذات دارند. چنین خلطهایی میرساند جناب شارح اهل مدرسهٔ علم بوده است و نه ورودیافته به معرکهٔ سلوک و او از خواندههای خود میگوید و نه از یافتهها و رسیدهها.
تعاقب تجلی و استتار برای محبوبان پیش میآید و این عبارت درستی است. اما این تعاقب تجلی و استتار در خود اسما و میان اسما و ذات حق تعالی است. گاهی تلالؤ ذات از حریم به حرم میافتد، ولی در این افتادن، وی را یک دور اسمایی دسترشته میکنند و به هم پاس میدهند. این تعاقب غیر از احتجاب حق به خلق و غیر از انشراح صدر و غیر از تمکین و استقامت در مقام فعل است و آنچه شارح آورده در مقام فعل و برای محبان است که پیش میآید و ذیل کلام وی با صدر آن سازگاری ندارد.