ماده شناسی دین:

در لغت عرب، هیأت لفظ «دِین» غیر از هیأت لفظ «دَین» است. اگرچه ماده در هر دو یکی است و در نتیجه مفهوم صوری آن متفاوت می‌باشد، ماده یکتایی خود را دارد؛ زیرا یکتایی ماده و صورت‌های متفاوت گوناگونی خود را در ظرف وحدت عرضه می‌کند.

علم «صَرف»، هر شکل را تنها به یک بنای صیغه و هر وزن را تنها به یک مفهوم کاملاً مشخّص ویژگی می‌دهد و تنها در همان معنا و مفهوم تعیین می‌یابد و آن مفهوم تنها از همان لفظ با مختصات و شاخصه‌های بنایی و وزنی مخصوص به خود فهمیده می‌شود. بنابر این، هر لفظی با تمام ویژگی‌ها؛ مانند: حرکات و سکنات و نحوهٔ چینش حروف، تعداد و جنس آن‌ها تنها دارای مفهوم ویژه‌ای می‌باشد و هرگاه در دو لفظ تنها یکی از این خصوصیات تفاوت داشته باشد، هر یک مفهومی غیر از دیگری را ارایه می‌دهد. تفاوت در خصوصیات، همان چیزی است که سبب اختلاف دو لفظ می‌باشد، ولی با این حال، ممکن است مادهٔ دو لفظ یکسان، حقیقتی همگون داشته باشد؛ مانند: دین و دَین که اولی بصورت «یای ممدود» و دومی با دال مفتوح خوانده می‌شود؛ هرچند مادهٔ هر دو یکسان است که عبارت است از: «دال ـ یا ـ نون» با همین ترتیب که تنها یک اصل واحد است و هرگاه در آن خصوصیات لفظی مورد ملاحظه قرار نگیرد و به عبارت بهتر: هر گاه مورد تلفظ واقع نشود، تنها مفهوم واحدی دارد که با یافتن خصوصیات لفظی، مطابق همان خصوصیات، در لفظ سریان می‌یابد.

بنابراین، «دین» که به‌شیوهٔ معمول معادل مذهب به کار می‌رود و «دَین» که نوع آن به معنای قرض استعمال می‌شود، هر دو تنها دارای یک مفهوم اصلی است که مختص ماده‌ای است که در هر دو مشترک می‌باشد.

واژه شناسی دین:

عرب‌ها، گاه می‌گویند: «دِنتُ الرجل و أَدَنتُه» به این معنا که: از فلان کس قرضی گرفتم و به او قرضی دادم؛ یعنی در عبارت اوّل گفته می‌شود: از او چیزی گرفتم که بر اساس این کار، نوعی التزام در من پدید می‌آید و من ملتزم شده‌ام که در برابر آن، چیزی بدهم یا کاری بکنم. همین‌طور در عبارت دوّم وقتی به کسی قرضی می‌دهیم؛ یعنی عهدهٔ او را مشغول می‌کنیم و چیزی بر عهدهٔ او می‌گذاریم. در واقع، او را نسبت به خود به انجام کاری ملتزم می‌کنیم که باید آن را به انجام رساند. «دَین» که در معنای قرض استعمال می‌شود، از همین باب است؛ یعنی چیزی که بواسطهٔ دادن آن به کسی، شخص نسبت به قرض دهنده التزام و انقیاد بر عهده می‌گیرد و وظیفه‌ای به او تعلق می‌گیرد. وقتی قرضی از کسی گرفته می‌شود، در واقع نسبت به او عهده‌دار و ملتزم می‌شویم؛ هرچند در عمل پایبند به آن نباشیم؛ با قرض گرفتن خود را مدیون و عهده‌دار او ساخته‌ایم؛ اگرچه این امر، خود اعتباری است. پس با آن که معنای ماده در هر دو لفظ یکسان است و همان تعهد و التزام می‌باشد، زمینه و چهره‌های آن بسیار متفاوت است.

در آیهٔ: «ومن أحسن دینا ممّن أسلم وجهه للّه وهو محسن» و آیهٔ شریفهٔ: «فلولا إن کنتم غیر مدینین» کلمهٔ «مدینین» جمع «مَدین» است که به معنای کسی است که جزا می‌بیند یا قرار است جزا ببیند که در واقع باز چیزی بر عهدهٔ او گذاشته می‌شود؛ یعنی شخص «مدین» به خاطر عمل خیر یا بدی که کرده «مُدین» است و آن عمل، او را به نتیجه‌ای عهده‌دار و ملتزم می‌کند و آن نتیجه دامنگیر او می‌گردد. به غلام و برده نیز «مَدین» گفته می‌شود؛ زیرا برده به انجام کارهای مربوط به مولای خود التزام دارد و آن را بر عهده می‌گیرد.

به شهر نیز «مدینه» گفته می‌شود؛ زیرا قانون‌هایی دارد که همه ملتزم و پایبند به آن هستند و کسی نباید از آن سرپیچی کند و رعایت آن بر عهدهٔ همهٔ کسانی است که در شهر حضور دارند؛ خواه اهل آن باشند یا نباشند.

همچنین به طاعت، «دین» گفته می‌شود؛ چون در آن التزام و انقیاد شرط است و در اصل طاعت بدون التزام و انقیاد طاعت نیست.

به عادت نیز که در زبان عربی «دِین» گفته می‌شود به این خاطر است که در اثر التزام و ادامه دادن به انجام فعلی، انقیاد به آن پدید می‌آید.

در مورد شتر فرمانبردار و شتری که با مسیر و طریق سفر خود آشناست، گفته می‌شود: «تعریف الدین» یعنی از دین خود و از وضعیت و حال و شرایط سفر و چیزی که عهده‌دار آن است و بر دوش او گذاشته‌اند که به انجام برساند آگاه است.

البته، همهٔ این مفاهیم و معانی در صورت با هم تفاوت دارد و با آن که مادهٔ آن‌ها یکی است با تمام خصوصیات معنایی، مفهومی است که از لفظ دین بر می‌آید و گرفته می‌شود.

بنابراین، از کاربردهای ذکر شده می‌توان به‌دست آورد: در مادهٔ «دال ـ یا ـ نون» معنای التزام و تعهد وجود دارد؛ اگرچه به هر نوع التزام و تعهدی «تدین» گفته نمی‌شود و التزام و تعهد و تدین سه واژه است که در صورت معنای واحدی ندارد؛ اگرچه مادهٔ آن یکی است. پس همان‌طور که گفته شد معنای ماده؛ اگرچه یکی است، هر صیغه و لفظ با لفظ دیگر تفاوت دارد.

بر این پایه، آن‌جا که به کسی قرض می‌دهیم و او را مدیون خود می‌کنیم چیزی بر عهده‌اش می‌گذاریم؛ خواه او در گرفتن قرض اکراه داشته باشد یا نداشته باشد.

همچنین طاعت یعنی التزام نسبت به چیزی یا کسی؛ خواه در این کار مجبور باشد، مثل: طاعت بردگان نسبت به موالی و خواه مختار باشد مثل: طاعت بندگان نسبت به خداوند متعال.

دین به معنای مذهب نیز همان چیزی است که با قبول آن باید نسبت به اجرا و رعایت آن التزام و انقیاد داشت.

تفاوت دو واژه «دین» و «انقیاد»:

تفاوت مفهوم تدین با انقیاد، التزام و تعهد امور زیر است:

تدین مخصوص آدمی است (اگرچه ممکن است هر چیزی به عنوان «دین» تلقی یا پذیرفته شود)، ولی انقیاد در حیوانات نیز به کار می‌رود و التزام در عموم اشیا کاربرد دارد؛ برای نمونه می‌گویند: دو خط موازی با یک‌دیگر التزام دارد؛ یعنی همیشه در کنار هم هست و از هم دور نمی‌شود. اما تعهد و التزام بر اساس قرار پیشین است.

پس تدین تنها نوعی از التزام و انقیاد است که مختص آدمی است و دین چیزی است که باعث التزام و انقیاد است که گاهی با تعهد و قرارداد قبلی همراه است و گاهی بدون تعهد قبلی پدید می‌آید و ظاهر می‌شود.

معناشناسی دین:

«دین» از نظر لغوی و مفهومی چیزی است که تعهدآور و التزام‌ساز است و آدمی آن را بر عهده می‌گیرد و خود را نسبت به آن ملتزم می‌داند یا امر مورد الزام را بر عهدهٔ او می‌گذارند یا خود را نسبت به آن ملتزم می‌داند؛ خواه بر عهده‌اش گذاشته باشند یا خیر.

دین همان چیزی است که کسی یا چیزی به‌واسطهٔ آن به دیگری التزام و انقیاد می‌یابد؛ خواه آن شخص، رتبه‌ای بالاتر از دومی داشته باشد، یا مساوی یا پایین‌تر از وی و خواه تعهد، التزام و انقیاد وی از روی اجبار یا اکراه باشد یا از روی اختیار، و خواه در آن رضایت باشد یا نباشد، ولی به هر حال، التزام و انقیاد نسبت به هر چیزی نتیجه‌ای در پی دارد؛ خوب باشد یا بد، نتیجهٔ فعلی باشد یا بعدی، در دنیا باشد یا در آخرت، مادی باشد یا معنوی و… .

معنای مصدری و اسم مصدری «دین»:

گاهی دین در معنای مصدری دیانت یا تدین به کار می‌رود که باید شرایط و خصوصیات استعمال ملاحظه شود تا معلوم شود منظور از «دین» معنای مصدری آن است یا معنای اسم مصدری (حاصل مصدری). برای نمونه، وقتی گفته می‌شود: «اصل الدین أداء الأمانة» در آن معنای مصدری مورد نظر است؛ یعنی اصل در دینداری ادای امانت است که دینداری، خود، یک فعل و عمل است؛ نه نتیجه و حاصل عمل، ولی وقتی گفته می‌شود: «ان الدین لشجرة أصلها الیقین» معلوم می‌شود که دین درختی است که ریشهٔ آن یقین است؛ یعنی دین‌یک حقیقت است یا وقتی گفته می‌شود: «الدین نور» معنای اسم مصدری ملاحظه شده است؛ نه معنای مصدری.

آن‌چه در مورد مفهوم دین گفته شد، به معنای اسم مصدری آن ناظر است؛ نه معنای مصدری که فعل و عمل دینداری است. بنابراین، تفاوت دین با مفهوم دیانت و تدین در معنای اسم مصدری است که در دین به چشم می‌خورد. البته، همان‌طور که گفته شد: این امر منافاتی با استعمال دین در معنای مصدری (دیانت و تدین) ندارد؛ چون می‌گوییم: معنای وضعی دین معنای اسم مصدری است؛ نه معنای استعمالی؛ زیرا وضع الفاظ مشخّص و محدود است، ولی استعمال، وسعت و گسترهٔ بیش‌تری نسبت به وضع و معنای «موضوع له» دارد.

تفاوت دیانت با تدین نیز به‌طور اجمال به این است که دیانت بیش‌تر به اعمال و افعال جوارحی دینی اطلاق می‌شود؛ مانند: عبادات و مناسک، ولی تدین بیش‌تر جنبهٔ باطنی دارد و به افعال جوانحی اطلاق می‌گردد که با انقیاد و طاعت قلبی و کرنش و خشوع و خشیت همراه است. بنابر این، نسبت به دیانت، حالت اختیاری و صفا دارد؛ چرا که ممکن است اعمال دیانتی از روی غلّ، غشّ و اکراه، بلکه اجبار انجام شود؛ مانند: بردگی که نوعی انقیاد شبیه به دیانت است؛ نه تدین.

تعریف دین:

انقیاد مردم از مبدء واحدی به واسطهٔ فرامینی از سوی او؛ خواه خدای لا یزال باشد و خواه از مخلوقات باشد که دین باطل نامیده می‌شود. دین در این معنا هویت واحدی دارد که معنای مادهٔ آن است و تمام استعمال‌ها به آن باز می‌گردد.

تمام کاربردهای دین که به معنای: حساب، حکومت، مسلک، شأن، عادت، حال، کیفیت، قضاوت، سیرت، اخلاق، تدبیر، سیاست، معصیت، اجبار، تقوا، طاعت، بندگی، پاداش، پیروزی و خواری یا به معنای انقیاد، خضوع، پیروی، اطاعت، تسلیم، جزا، سیرت و طریقت آمده است، باید بر همین اساس معنا شود. همهٔ کاربردهای یادشده یا نسبت به مردم است که انقیاد است و یا نسبت به موجب آن است و یا فرمان‌هایی است که واسطهٔ میان آن دو می‌باشد.

ویژگی های مؤثر در تعریف دین:

اگرچه صاحب نظران علوم دینی تعاریف متعددی برای دین آورده‌اند و هر کدام طبق بینش خود، آن را تعریف کرده‌اند ولی روح معنا و هویت واقعی آن همان وحدتی است که ذکر کردیم. البته، خصوصیات و آثاری در هر یک هست که باید به آن‌ها توجّه کامل داشت تا بتوان دقیق، روشن و جامع از آن استفاده نمود. برخی از آن عبارت است از:

۱- فطری بودن؛ فأقم وجهک للدّین حنیفا فطرة اللّه التی فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق اللّه، ذلک الدین القیم.

۲- حنیف بودن؛ ما کان ابراهیم یهودیا ولا نصرانیا، ولکن کان حنیفا مسلما.

۳- صبغة اللّه بودن؛ صبغة اللّه و مَن احسنُ من اللّه صبغةً.

۴- اسلامیت؛ انّ الدین عندالله الإسلام.

دین، با توجه به خصوصیت‌های یاد شده است که تعریف می‌گردد و باید با توجه به این چهار عنصر به فهم دین پرداخت:

۱- فطرت؛ الفطرة العلقة؛ فطرت نوع خاصی از سجایای خلقتی است(معجم مقائیس اللغة، ج۴، ص۵۱۰).

ـ الفطر الابتداء والاختراع والفطرة الحالة منه فطر؛ فطر به معنای ابتدا و اختراع است و فطرت نوع خاصی از خلقت است.

ـ فطرت؛ غریزه، نهاد، سرشت، طبیعت، دین، سنت، اختراع و ایجاد است.

۲- حنیف؛ بمعنی المائل الی الدین المستقیم، ثمّ یتّسع فی تفسیره فیقال الحنیف الناسک؛ أی: المختون؛ أی: المستقیم الطریق(معجم مقائیس اللغة، ج۲، ص۱۱۰).

ـ حنیف؛ راست، مستقیم، موحد و خداپرست.

ـ حنیف؛ حق‌گرا، حقیقت‌گرا، خداگرا و توحیدگرا.

۳- صبغة؛ «هو تلوین الشیء بلون مّا ـ فَأمّا قوله تعالی صبغة اللّه، وهی فطرتُهُ لخلقه، وقال آخرون: کلُّ ما تُقرّب به إلی اللّه تعالی صبغة(معجم مقائیس اللغة، ج۳، ص۳۳۱).

ـ الصبغة؛ رنگ، طرز، شیوه، سبک، ملت، دین و غسل تعمید.

ـ الصبغة؛ چون بر وزن فعلة است، نوع خاصی از رنگ زدن را شامل می‌شود و آن رنگ خدایی است که خدا به دین زده است. تمامی این مفاهیم، حکایت از هویت حق در ظهورات خلقی می‌کند که با تمام گوناگونی هویت یکسانی در مفهوم و مصداق دارد.

۴- اسلام؛ «اصله سلم بمعنی الصحة والعافیة، وهو الانقیاد؛ لأنّهُ یسلم من الآباء والامتناع؛ اسلام از سلم به معنای صحت، بهبودی و اسلام به معنای انقیاد است؛ زیرا ابا و امتناع در آن وجود ندارد.(معجم مقائیس اللغة، ج۳، ص۹۰)

ـ اسلام؛ تسلیم و اطاعت محض.

ـ اسلام؛ «انَّ تعالی خَصَّکم بالاسلام و استخلصکم لَهُ وذلک لأنَّه اسم سلامة، وجماع کرامة؛ خداوند اسلام را ویژهٔ شما قرار داد و شما را بر آن برگزید؛ چرا که اسلام از سلامت گرفته شده و کانون بزرگواری است»(نهج البلاغه، خطبه۸، ص۱۵۲). تمام برداشت‌های گفته شده به حقیقت سلامت و سلام باز می‌گردد که سلام از حق و سلامت وصف خلقی است.

در روایات نیز به طور پراکنده آمده است:

ـ «الإسلام هو التسلیم، والتسلیم هو الیقین، والیقین هو التصدیق، والتصدیق هو الإقرار، والإقرار هو الأداء، والأداء هو العمل».

اسلام به معنای تسلیم، تسلیم به معنای یقین، یقین به معنای تصدیق، تصدیق به معنای اقرار و اقرار به معنای ادا و ادا به معنای عمل صحیح به دیانت است(نهج البلاغه، حکمت ۱۲۵).

با توّجه به خصوصیاتی که برای دین ذکر شد و با توجه به معنای لغوی آن، دین چنین تعریف‌ می‌شود:

ـ «الدین الرابطة بین الخالق و المخلوق؛ أَی: بین المُظهر والمَظهر بتوسط الأحکام والقوانین؛ لأنَّ النفس اِذا اعتادت شیئا مرَّت منه وانقادت له؛

دین، رابطهٔ بین خالق و مخلوق یا مُظهر و مَظهر است؛ زیرا وقتی نفس به چیزی وابسته شد، با آن همراه است و برای او منقاد می‌شود. این رابطه ممکن است از هر راهی پدید آید که اگر تنها از طریق شریعت انبیا باشد، حق است و روابط غیر الهی گمراهی است.

موضوع و غایت دین:

موضوع دین، انسان و زندگی اوست، از این رو دین را باید روش زندگی دانست. روش زندگی هر پدیده‌ای متناسب با مسیر طبیعی اوست.

دین روش زندگی است که تفکری خاص، اعتقاد، جهان‌بینی و ایدئولوژی را ارایه می‌دهد. این روش زندگی با توجه به شناخت انسان و ویژگی‌های ناسوت ارایه می‌شود؛ زیرا انسان موضوع دین است و عوالم؛ به‌ویژه ناسوت، کلّی است که انسان جزو آن است. این روش زندگی هدفمند است و غایت آن برخاسته از نگاهی است که به انسان و دیگر پدیده‌های هستی دارد.

معنای دین از دیدگاه ظهوری پدپده‌ها:

اگر بخواهیم دین را با توجه به حیث ظهوری پدپده‌ها معنا کنیم چنین می‌شود: دین نوعی رابطهٔ طبیعی مستمر میان پدیده‌ها با حق تعالی است که جهت خلقی و بشری را در سیستمی درست و حقیقی به انقیاد برای جهت حقی سوق می‌دهد و آن را به قرب حق می‌رساند.

بنابراین دین را می‌شود همان حیات سالم هر پدیده دانست. حیاتی که از هر گونه کجی، انحراف و خطا دور است و طبیعت آن دانسته می‌شود و پدیده نسبت به آن پذیرش و انقیاد دارد. وقتی نفس آدمی به چیزی وابسته شود، با توجه به غایتی که دارد با آن همراه می‌گردد و منقاد آن می‌شود و همین وابستگی و همراهی دایمی و پایدار دین را رقم می‌زند. این رابطه ممکن است از هر راهی پدید آید که اگر تنها از طریق شریعت ختمی باشد، حق است و روابط غیر الهی گمراهی است.

معنای دین از دیدگاه عام:

از آن‌جا که موضوع زندگی و روش آن که دین است انسان می‌باشد و انسان پدیده‌ای کمال‌خواه و سعادت‌طلب است و استعدادهایی برای اوست که قابلیت شکوفایی دارد، دین نیز روش و مکتبی است برای رساندن انسان به کمال سلامت و سعادت در زندگی فردی و اجتماعی.

هر یک از انسان‌ها روش خاصی را برای رسیدن به هدف خود تعریف و عمل می‌نمایند که همان دین آن‌هاست؛ خواه باطل باشد یا حق و خواه بطلان در فاعلیت موضوع باشد یا در هدف. دین در تعریفی گفته شده تمامی انسان‌ها را در بر دارد و در عمل، کسی نیست که بی‌دین باشد؛ زیرا خودِ بی‌دینی و شرک نیز دین است؛ دین شرک یا کفر.

از آن‌جا که هر انسانی خود یک نوع است و زندگی عملی خود را بر اساس تفکر ویژهٔ خویش اداره می‌کند، به تعداد افراد انسان، دین و راه وجود دارد که به چهرهٔ خاص، مذهب یا شریعتی می‌شود. دین در اصل روشی است عملی برای زندگی، ولی چون هر عملی نیاز به باوری دارد، هر دینی دیدگاه‌های نظری خود را نسبت به جهان، انسان، کمال، سلامت و سعادت در درون خود توضیح می‌دهد.

هر دینی دارای سه بخش: اعتقاد، اخلاق و عمل است. مراد از شریعت، بخش احکام عملی آن دین است. دین ایدئولوژی نیز دارد؛ یعنی طرح‌های اعتقادی مربوط به هستی و پدیده‌های آن. بر این اساس، متدین کسی است که صاحب زندگی روشمند و هدفدار است و زندگی خود را بر اساس باورهای خاصی بنیان می‌نهد و دنبال می‌کند.

معنای دین از دیدگاه خاص:

دین به معنای عام خود، شامل تمام ادیان الهی و باطل می‌شود؛ ولی در معنای خاص و صحیح آن، دین عبارت است از: راه و روشی که ناشی از وحی است و توسط انبیای الهی جهت سلامت دنیوی و سعادت اخروی بشر تبلیغ می‌شود.

دین در معنای اصطلاحی، مجموعه عقاید، اخلاق و مقرراتی است که به صورت نظام و دستگاهی هماهنگ و برخاسته از عقل و وحی با هدف تربیت انسان کامل و جامعهٔ برتر تشریع شده است.

دین به معنای لغوی شامل دین حق و باطل می‌شود؛ ولی بنا بر معنای اصطلاح خاص تنها شامل دین حق است.

دین ممکن است حق محض یا باطل محض یا مخلوطی از حق و باطل باشد و دین حقیقی که برخاسته از وحی است جز حق محض نمی‌تواند باشد.

«ذلک بأنّ اللّه هو الحقّ وأنّ ما یدعون من دونه هو الباطل، واللّه هو العلی الکبیر».

احکامی که از جانب الله است حق و دیگر گفته‌ها، اگر با آن هماهنگ نباشد، گمراهی است.

معنای دین از دیدگاه علمی:

اگر در فرایندی علمی بخواهیم از دین سخن به میان آوریم، باید بگوییم:

دین چارچوب صحیح زندگی، متناسب با ابعاد ظهوری ظرفیت‌ها و قابلیت‌های تکوینی انسان است. در این چارچوب، انسان با برنامه‌های هدفمند الهی تربیت و تکمیل می‌شود؛ زیرا آفریدگاری که انسان را پدید آورده، بهتر از هر کس به آن‌چه پدیدار ساخته است آگاه می‌باشد؛ پس برنامهٔ تربیتی و رشد و تکمیل آن را تنها او می‌داند و می‌داند که چگونه این پدیده را همراهی و هدایت نماید تا به سرمنزل مقصود که زیبندهٔ اوست، برساند.

به بیان دیگر، دین همان باید و نبایدهاست که به صورت امر و نهی در محتوایی توصیفی ظاهر می‌گردد و حرکت در مرز مشخصی است که به سلامت و سعادت انسان پایان می‌یابد. دین، همان اعتدال طبیعی و استوای حقیقی است که از هر گونه کژی و هر نوع افراط و تفریط به‌دور است. با توجه به برداشت ارایه شده از دین، استخراج برنامه و در واقع تدوین و تنظیم آیین‌نامهٔ زندگی از آن، از عهدهٔ دین‌شناسی پاک و عارف به قرآن کریم بر می‌آید نه از غیر آن؛ چرا که او می‌تواند با معرفت، نقشهٔ مهندسی زندگی را به گونه‌ای ترسیم کند که سلامت، کرامت و متانت آدمی را تضمین کند و به زندگی و حیاتی که سراسر عزت، سربلندی، رشد و بالندگی است و شایستهٔ انسان و اقتضای ظهوری و استعدادی اوست تحقق بخشد.

بر این پایه، دین اسلام مجموعه عقاید، اخلاق و مقرراتی است که به صورت نظام‌مند و در دستگاهی هماهنگ و برخاسته از عقل و وحی با هدف تربیت انسان کامل و جامعهٔ برتر تشریع شده است و سمت خاتمیت دارد.

معنای عرفی و اجتماعی دین:

مردم وقتی می‌گویند کسی دیندار و متدین یا بی‌دین است، چه منظوری از استعمال این لفظ دارند و چه معنایی را از آن اراده می‌کنند؟ آیا همان مفهوم لغوی را اراده می‌کنند یا چیز دیگری غیر از مفهوم و معنای لغوی و لفظ دین در نظر دارند؟

بررسی این موضوع، مستلزم تفکیک حیات اجتماعی آدمی به دوره‌ها و زمان‌های متفاوت است، بلکه ممکن است عرف اجتماع هر زمان با زمان دیگر و همین‌طور عرف اجتماعی هر جامعه با جوامع دیگر متفاوت باشد.

بنابراین، باید معنایی که در عرف هر یک از جوامع و هر یک از دوره‌های تاریخ از دین موردنظر بوده است، به تفکیک جوامع و دوره‌های تاریخی آن‌ها مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد.

تاریخچه ی دین:

از آن زمان که بشر از زندگی اولیه به ستوه آمد و خود را در تأمین نیازهای اول خویش؛ مانند: آب و غذا و رفع مشکلات ابتدایی خود؛ همچون حفظ جان از حیوانات درنده، سرما، گرما و حوادث طبیعی ناتوان دید و بخوبی دریافت که نیروی دو نفر به کمک هم بسیار بیش‌تر از نیروی یک نفر کارآیی دارد و در برخی موارد به هیچ وجه نمی‌توان بدون کمک دیگری از عهدهٔ یک کار برآمد (مانند حمل شکارهای بزرگ) و مهم‌تر از این، زندگی با دیگران به نوعی موجب فراهم شدن امنیت و نیز تأمین عواطف درونی اولی است، خود را با موضوعی جدید روبه‌رو دید و آن همان اجتماع اولی خانواده و پس از آن تجمع‌های قومی است که جامعهٔ کوچک آن دوره به شمار می‌رفت.

اینجاست که برای برقراری ثبات و انسجام بین افراد، به برنامه‌ای هرچند ناقص و اولی نیاز است که افراد بشر خود را ملزم به رعایت و تبعیت آن می‌دیدند؛ زیرا به وضوح مشاهده می‌شد که هرگاه به قوانین این برنامهٔ ساده پایبند نباشند، اولین خطری که متوجه آنهاست گرسنگی و پس از آن ناامنی است. قانون ابتدایی به آدمی گوشزد می‌کرد که هرگاه در یک شکار، که با کمک دیگری انجام شده است، به نصف شکار راضی نباشد، امکان این که همهٔ آن را از دست بدهد، وجود دارد. همین‌طور هرگاه قومی حریم قوم دیگر را نگه ندارد، نباید از آن قوم توقع نگاه داشتن حریم آنان را داشته باشد؛ زیرا در این صورت، آنان نیز مثل خودشان فکر و عمل خواهند نمود.

همان‌طور که ملاحظه می‌شود، بین افراد اولیهٔ بشر نیز قانونی الزامی و چیزی که بشر خود را به آن ملتزم و مقید بداند وجود داشته است که این امر، خود همان تعریفی است که در لغت از دین ارایه شد، ولی در آن زمان، به‌طور دقیق دین آدمی چگونه بوده است، بدرستی معلوم نیست.

آنچه به‌طور مشخص‌تر در دسترس است، معنایی است که پس از پیدایش ادیان الهی و به‌طور رسمی از زمان هبوط و سر وسامان یافتن حضرت آدم و حوا علیهماالسلام در زمین پدیدار شده و اهمیت موضوع نیز در واقع مربوط به دوره‌هایی از تاریخ بشر است که بار زندگی اجتماعی حضرت آدم و حوا علیهماالسلام و گسترش نسل‌های پس از آن در زمین آغاز شده که ادیان الهی در این دوره‌ها یکی پس از دیگری پدید آمده که در خاتمه به دین مبین اسلام منتهی گشته و ادیان و مکاتب غیر الهی در کنار آن‌ها پدیدار شده است که تأثیرات آن هم در اصل ادیان الهی بر آگاهان از این موضوع پوشیده نیست؛ خواه به صورت تحریف ادیان یا به صورت گسترش و تقویت آن، و هم در شکل‌دهی به جوامع و دوره‌های تحول تاریخ و تأثیر گذاری در روند تکامل بشری و پیدایش آداب، رسوم، سنت‌ها، عادت‌ها، بافت‌های فکری اعتقادی، تمدن و فرهنگ آدمیان در سطح همهٔ جوامع تا به امروز ادامه دارد و لایه‌ها و رگه‌های عظیمی از خود در بافت جوامع امروزی بجا گذاشته است.

از سوی دیگر، بیش‌تر ادیان الهی یا غیر الهی در چهرهٔ تمدن‌ها و فرهنگ‌های موجود در آن و در جغرافیای مشخصی از مناطق مختلف آشکار شده‌اند. برای مثال، خاستگاه ادیانی اولی؛ همچون: تائوئیسم، تابو، مانا، فیتیشیسم و آنیمیسم، فرهنگ و تمدن هند و چین بوده است که منطقهٔ جغرافیایی آن از ابتدا تاکنون به‌صورت تقریبی مشخص‌ و دست‌نخورده‌ است.

بیان شاخصه‌های ادیان، اساسی است که ارکان فرهنگ و تمدن آن با یک‌دیگر تفاوت عمده دارد؛ خواه در یک منطقهٔ جغرافیای متمرکز باشند یا خیر. بر این پایه، تفکیک مناطق جغرافیایی اهمیت چندانی ندارد و تنها به جهت آشنایی، اشاره‌ای به آن می‌شود، و آنچه از اهمیت بسیاری برخوردار است فرهنگ و تمدنی است که به‌صورت معمول نشانگر یک یا چند دین بزرگ است و بعد از آن، بیان شاخصهٔ بزرگ‌ترین ادیانی است که در میان افراد بشر حاکم بوده است.

در بررسی و تفکیک ادیان، مهم‌تر از همه، شمارش و تعیین ویژگی‌هایی است که نمایانگر تحولی اساسی و عظیم در معنای دین و نشانگر پیدایش دینی اساسی در میان عدهٔ فراوانی از یک سرزمین است؛ مانند: هند، چین، ایران، مشرق و مغرب که چند منطقه از جهان می‌باشد.

اگرچه دوران ماقبل تاریخ در تقسیم تاریخ‌دانان در زمرهٔ تاریخ به شمار نمی‌آید، بدون شناخت این دوران ـ هرچند به‌طور اجمالی ـ نمی‌توان در مورد کیفیت دین‌داری و تحول آن در جوامع بشری اظهارنظر نمود؛ پس بایستی به ایدهٔ تاریخ به این دوران نگریست؛ هرچند منظور از تاریخ در این‌جا اعم از تاریخ ثبت شده است.

در هر صورت، از روی آثار بجا مانده از این دوران (ما قبل تاریخ) می‌توان به ترسیم خطوط کلی تحولات اجتماعی آن در راستای دین و معنای آن پرداخت. تا وقتی جامعه‌های بدوی و آرکائیک را نشناسیم نمی‌توانیم دربارهٔ فلسفهٔ جامعه و جامعه‌شناسی، اظهارنظری دقیق، عینی و علمی داشته باشیم. در واقع، آنچه در این میان به صورت دقیق در پی آن هستیم و در این کاوش منظور اصلی ما را تعریف می‌کند، همان نحوهٔ پیدایش احساس دینی در جوامع و به دنبال آن پیدایش و ظهور مراسم، مناسک، اعمال، عبادات و اعتقاداتی است که به نام دین تاکنون در میان جوامع مختلف به‌وجود آمده است و مردم به آن‌ها ملتزم و مقید بوده و تعصب و انقیاد داشته‌اند؛ خواه از روی آگاهی باشد یا از روی جهالت و نادانی.

پس لازم است بررسی شود که احساس دینی از چه زمانی و در میان کدام اقوام و مناطق پیدا شده و سپس چه سیر و تحولاتی را در پی داشته است و آیا می‌توان این تحولات را در دوره‌های کلی مشخص و متمایز نمود؟ موفقیت در چنین کاوشی سرانجام به ترسیم خطوط کلی و نقاط عطفی منتهی می‌شود که در منحنی نمایش مختصات «معنای دین» به عنوان یک پارامتر متغیر که تابع شاخصه‌هایی همچون: زمان، مکان، فرهنگ و تمدن است خودنمایی می‌کند.

با در دست داشتن منحنی نمایش، سخن گفتن و داوری دربارهٔ معنای کنونی دین در جامعهٔ حاضر نیز آسان می‌گردد و از پشتوانهٔ علمی و دقیق‌تری برخوردار می‌شود.

البته، شناخت دوران ماقبل تاریخ؛ اگرچه با استفاده از گزارش‌های ثبت شده در تاریخ امکان‌پذیر نیست، به وسیلهٔ رویکرد تازه و نوینی به نام «باستان‌شناسی» امکان می‌یابد. در این رویکرد، از ابزاری استفاده می‌شود که به صورت کامل علمی و محققانه است و بر اساس قوانین حقیقی جهان‌شمول و فراگیر می‌باشد که از مرحلهٔ تئوری و نظریه گذر می‌کند و به عرصهٔ «قوانین» پا می‌نهد و در زمرهٔ قوانین حقیقی جای می‌گیرد.

در این رویکرد، با بررسی و شناخت معابد قدیم، آثار هنری، بقایای اجساد، اشیای عتیقه و اشیای بجا مانده در خرابه‌ها یا قبرها و از طریق روش‌های مدرن و شیوه‌های دقیق و تکنیکی فیزیک، شیمی، مکانیک کوانتوم و با استفاده از نظریات کارآمدی همچون نظریهٔ میدان، نظریهٔ هسته‌ای، و… به تعیین دقیق عمر اشیا یا اجساد و کیفیت پیدایش آن‌ها می‌پردازد و با شناخت تمدن‌ها از راه زبان‌شناسی و مقایسهٔ واژگان و دستور زبان‌های مختلف اقوام و جوامع گوناگون به زبان‌های اولیه می‌رسند و همهٔ آن به عنوان مبادی علمی در «جامعه‌شناسی تاریخ ادیان» به‌کار گرفته می‌شود.

علمی که بر اساس آن می‌توان به چگونگی پیدایش و تشکیل جوامع بدوی و طبقات آن و پیدایش حکومت و سازمان‌های اجتماعی و از جمله پیدایش ادیان، مذاهب و مکاتب مختلف پی برد.

هرچند لازم است از بدوی‌ترین و کهن‌ترین ادیان سخن به میان آورد، این کار تنها از راه باستان‌شناسی نوین ممکن نمی‌گردد؛ بلکه خوشبختانه در بعضی از نقاط جهان هنوز نیز جوامع بدوی وجود دارد؛ اگرچه ممکن است کهن‌ترین جامعه نباشند یا جزو جوامع کهن‌تر به شمار نیایند.

این امر همان شناخت محیط و فضایی است که ادیان الهی در بستر آن پیدایش و رشد یافته است؛ خواه آن ادیان کهن تاکنون باقی مانده باشند؛ مانند: «انیمیسم» که همان روح‌پرستی نوعی است یا باقی نمانده باشند؛ مانند: مذهب کسانی که «رب النوع» می‌پرستیده‌اند. البته، در این‌جا بحث‌های فراوان دیگری قابل طرح است؛ مانند این که: پرستش «انیم» یا «توتم» یا «تائو» یا «رب النوع» و مانند آن را می‌توان دین به‌شمار آورد یا خیر و امور یاد شده انشعابات دین به‌شمار می‌رود که «مذهب» نامیده می‌شود یا دیدگاهی است که بعدها؛ یعنی در دوران معاصر پیدا شده و از آن انتزاع یافته است. به تعبیر بهتر، آیا برای نمونه، «فیتیشیسم» عبارت است از مذهب یا دین روح‌پرستان یا عبارت است از اعتقاد به این که عده‌ای در زمانی پیش از این روح پرست بوده‌اند؟

همان‌طور که گفته شد: ممکن است چنین مسایلی قابل طرح باشد، ولی ما به دنبال این هستیم که محیط و بستر پیدایش و رشد ادیان را بیابیم و به بحث و بررسی دربارهٔ آن بپردازیم که راهنمایان این وادی همان «باستان‌شناسی نوین» و «زبان‌شناسی» است.

با تحقیق در تاریخ هنر و ادبیات و مطالعهٔ چگونگی پیدایش و تحول مذاهب بدوی، روابط اجتماعی، ابعاد انسانی و انجام بررسی‌های زبان‌شناسی می‌توان به قوانینی رسید که در شناخت دوران اولیهٔ جوامع بشری و پیدایش دین در آن دوران، نتایج و کاربردهای پرارزشی داشته باشد.

از سوی دیگر، می‌توان در جوامع بدوی کنونی که در گوشهٔ بعضی جنگل‌ها یا جزایر استرالیا، آمریکای شمالی یا آفریقا زندگی می‌کنند به کاوش پرداخت تا از حاصل آن به عنوان اصول موضوعی در شناخت معنای دین و تحولاتی که در دوران مختلف تاریخ و ما قبل تاریخ بوده است استفاده نمود.

در شناخت ادیان و مذاهب، «هند» و «چین» دو اصل اساسی به‌شمار می‌رود و به‌شیوهٔ معمول این دو خطهٔ کهن و عظیم را مبدء شناخت و تاریخ ادیان و مهد پیدایش ادیان، مذاهب، تمدن‌ها و فرهنگ‌های کهن یا کهن‌ترین آن‌ها دانست. در این که در هند و چین مذهب بدوی و کهن و ادیان ابتدایی بوده است شکی نیست؛ چرا که این دو سرزمین قدیمی‌ترین و ریشه‌ای‌ترین اندیشه‌ها و فرهنگ‌های مذهبی و دینی را در خود ظاهر نموده و پرورش داده تا جایی که می‌توان گفت: شناخت هند، شناخت کهن‌ترین فرهنگ مذهبی بشر و سرمایهٔ اولی او و مقدمه‌ای برای شناخت فرهنگ، تمدن، مذهب و دین اسلامی است.

تأثیر هند در فرهنگ، تمدن، عرفان و روح تصوف اسلامی در تاریخ از واقعیات است و از این رو، خود پایه و اصلی در شناخت دین یا ادیان؛ بویژه دین مبین اسلام به‌شمار می‌رود. همین‌طور چین با پروراندن مکتب‌های بزرگی؛ همچون: «تائوئیسم» و «کنفسیوس» اصلی اساسی در شناخت ادیان و مذاهب است و بسیاری از ادیان بدوی؛ مانند: «تائوئیسم»، «تابو»، «فیتیشیسم»، «انیمیسم» و «مانا» در دامان این تمدن پیر تربیت و رشد یافته است.

در زمانی نزدیک به دوهزار سال پیش از میلاد مسیح علیه‌السلام «توتمیسم»، «روح‌پرستی»، «تابوپرستی» و بطور خلاصه، دین و مذاهب آن‌ وجود داشته‌ است.

در همهٔ این مذاهب، روح و نگاه چینی و ویژگی‌های آن دیده می‌شود و در اشعار، داستان‌ها، رمان‌ها، مینیاتورها، مراسم دینی، سنت‌های کهن، معماری‌ها، نقاشی‌ها، مجسمه‌ها و دیگر نمودهای چینی با تردستی و ریزه‌کاری‌های فراوانی گنجانده شده است. بنابراین، برای شناختن ادیان و مذاهب هند و چین نیازمند نگاهی هرچند گذرا و اجمالی به ویژگی‌های روحِ چینی و روحِ هندی و نظرگاه آن‌ها هستیم که در آثار هنری، معماری، ادبی و حتی علمی و فلسفی آن‌ها رخ نموده و پدیدار است و پس از آن می‌توان به تعریف اجمالی مهم‌ترین مذاهب و مکاتب کهن و تازهٔ هند و چین پرداخت و به خصوصیات کلی آن‌ها اشاره نمود، ولی پیش از آن باید یادآور شد که مذاهب، ادیان، فرهنگ‌ها و تمدن‌ها؛ حتی اندیشه‌های انسانی، در یکی از دو پهنهٔ شرق و غرب یا محدودهٔ بین آن دو پیدا شده و رشد و تحول یافته است.

از سوی دیگر، هر یک از دو روح شرقی و غربی به شکل‌های متفاوتی در میان خطّه‌های گوناگون و به‌صورت مذاهب و مکاتب مختلف تجسم یافته و جلوه‌گر شده است، شرق و غرب در این نوشته با شرق و غرب جغرافیایی تطابق کامل ندارد. برای مثال، ایران و عربستان اگرچه از نظر جغرافیایی در مشرق زمین قرار دارد، چنین نیست که روح شرقی در آن‌ها به‌طور کامل حکمفرما باشد.

بدین گونه است که نخستین بحثی که در این‌جا مطرح است ترسیم دقیق خصوصیات روح شرقی و غربی است. همان چیزی که مابین آن دو در نوسان بوده که به اعتقاد ما همان فرهنگ اسلامی است که نه شرقی و نه غربی است؛ اگرچه روح و حقیقت دین اسلام هیچ گاه آلوده به روح غربی یا شرقی نگشته و در میان آن‌ها نیز دچار نوسان نبوده است؛ بلکه خود مهم‌ترین عامل و شاید تنها عامل ایجاد تحولات کلی در دو روح شرقی و غربی بوده است.

منشأ باورهای دینی از دیدگاه خداانکاران:

انکارگریان با پیش‌فرض درست بودن همهٔ ادعاهایشان و بی‌اساس دانستن وجود خدا، از منشأ پیدایش افسانهٔ خدایان سخن به میان آورده و برای آن گمانه‌زنی‌های بسیار نموده‌اند و این پرسش را پیش کشیده‌اند که افسانهٔ بزرگ خدایان و هم‌چنین ادیان و دیگر مظاهر و آداب دینی و مذهبی بر اثر چه عواملی در میان توده‌های مردمی نهادینه شده است؟

آنان مهم‌ترین سبب منشأ گزاره‌ها و باورهای دینی را چنین بر می‌شمرند:

سردمداران خدایی، منافع سود جویان، نادانی توده‌ها، ناتوانی مردم، تسکین صوری، مهار سرکشی ستم‌دیدگان و تبرئهٔ ستمگران که توضیح هر یک از گزینه‌های یاد شده در پی می‌آید.

سردمداران خدایی

نخستین عامل پیدایش باور به خدا، ایادی و عوامل و سردمداران فراوانی؛ هم‌چون مدعیان پیامبری است که هر یک با این ادعا از سِمت‌های خاص و آثار و مواهب ویژه‌ای برخوردار می‌شوند و همین امر، انگیزه‌هایی عمیق، پیچیده و ستبر را در آنان به دنبال دارد که به‌طور طبیعی به اسباب تحقّق و رشد مبدء اصلی آن دامن می‌زند.

منافع سودجویان

عامل دیگری را که در این زمینه دارای اهمیت است، منافع گوناگون و سود سرشار سردمداران و ایادی بعدی آنان است که تحقّق چنین امری پیش‌کسوتان و ایادی اقماری آنان را در جهات فراوانی کامیاب می‌سازد و عوامل حمایت هرچه بیش‌تر از خدایان را در جهت تحقّق منافعشان فراهم می‌سازد.

نادانی توده‌ها

جهل و نادانی توده‌ها و کوتاه‌فکری عمومی از سبب‌های عمدهٔ پیدایش چنین داستانی است که به اسباب تحقّق آن دامن زده و به آسانی در جهت رشد آن مؤثر واقع شده است.

ناتوانی مردم

عامل چهارمی که باید آن را به‌خوبی در نظر داشت، ضعف و ناتوانی قشر ضعیف مردم و استثمار توده‌ها در مقابل زورمداران ستمگر و زرمداران زالو صفت جامعه بوده است.

چنین امری انگیزهٔ خداانگاری را در آن‌ها شکل و رشد داده است؛ زیرا به گمان آن‌ها باید برای رفع ظلم و ستمگری ظالمان و رهایی از ناتوانی‌های خود به خدایی توانا یا خدایانی زورمند و پر قدرت پناه برد تا تجاوز و تحقیر زورمداران را با قدرت نامرئی و از طریق اعجاز و دین دور ساخت و بر ظالمان پیروز شد.

تسکین صوری

عامل پنجم، تسکین یافتن صوری و خیالی از افیون‌وارهٔ باورهای دینی است که در گروهی از پیروان نادان یا همهٔ پیروان داستان خداانگاری به وجود می‌آید. آن‌ها به واسطهٔ چنین اعتقادی در خود احساس آرامش می‌کنند؛ زیرا با پرستش خداوندگار همهٔ ناکامی‌ها را توجیه یا جبران می‌نمایند.

هنگامی که در کسی ناتوانی و ضعف در مقابل مشکلات و ناملایمات وجود داشته باشد، امید به دادرسی توانا سبب آرامش و دل‌خوشی او؛ هرچند به‌طور موقّت و صوری می‌گردد؛ زیرا به گمان او خدایی دانا و توانا، یاور و دادرس محرومان است و در مقابل ستمگران از او حمایت خواهد کرد.

مهار سرکشی ستم‌دیدگان

عامل مهم دیگری که باید در نظر گرفت نیرنگ ظالمان در جهت مهار سرکشی مظلومان جامعه است؛ زیرا ظلم و ستم زورمداران می‌تواند عامل انفجار و سرکشی محرومان و ستم‌دیدگان گردد، ولی اعتقاد به خدا و توکل و واگذاری کارها به او دستاویز محکم و مطمئنی در مقابل طغیان احتمالی آنان می‌باشد و چنین انگیزه‌ای را رفع و دفع می‌نماید.

آیین‌ها وباورهای اعتقادی، محرومان جامعه را آرام می‌سازد و از تحریک و تحرک طبیعی و قهری آنان می‌کاهد و همهٔ عوامل سرکشی را کند، سست و مهار می‌سازد؛ زیرا فرد معتقد به خداوند، همهٔ کارها را به او می‌سپارد و صبر و تحمل پیشه می‌سازد و خشم و طغیان خود را مهار می‌نماید و به آسانی آن را فرو می‌نشاند.

این انگیزهٔ روانی، در صورت بازپروری توسط زورمداران جامعه و سیاست‌مداران آنان می‌تواند آثار بیش‌تر و بهتری داشته باشد و از محکم‌ترین اهرم‌های سکوت و سکون برای آنان در جهت حفظ منافعشان باشد.

تبرئهٔ ستمگران

عامل دیگر، ثمرات پربار خداباوری است که می‌تواند آثار و انگیزه‌های فراوانی برای زورمداران داشته باشد و سبب تخدیر جامعه و مردم گردد.

هنگامی که فرد یا جامعه، خدایی دانا و توانا داشته باشد و او را خالق همهٔ پدیده‌ها و مدبّر کارها و امور بداند، دیگر کسی و چیزی را جز او به‌طور کامل مؤثر نمی‌داند و این خود تبرئهٔ ظالم را به دنبال دارد.

وقتی خداست که همهٔ کارها را انجام می‌دهد، پس قوی را او قوی ساخته و محروم را او محروم ساخته است. بنابراین، باید پذیرفت که ظالم و زورمند، تنها واسطه‌ای در اجرای خواسته‌های خداوند است و تنها خداست که اسباب همهٔ امور را فراهم می‌سازد و هرکس را به سرنوشت خاصی دچار می‌سازد. چنین اعتقادی به‌طور قهری از خشم مظلوم نسبت به ظالم می‌کاهد و او را از هرگونه انگیزهٔ انتقام جویی باز می‌دارد؛ زیرا در این بینش چیزی و کسی جز خدا مؤثر نیست و این خود، مهم‌ترین عامل برای آرامش و آسایش زورمداران و تبرئهٔ آنان است.

تاریخ بشری گواه گویایی برای عوامل یاد شده است. بیش‌تر دین‌مداران و پیروان خدایان مجرّد و مادی، از مردمان ضعیف و ناتوان، افراد رنج‌دیده و محروم و انسان‌های ساده و کوتاه‌فکر بوده‌اند و کم‌تر دسته‌ای از آنان را مردمان دانا، فهمیده، قوی و توانا تشکیل داده است. استضعاف ظاهری پیروان ادیان از استضعاف باطنی این افراد حکایت دارد؛ چرا که همیشه ـ یا به‌طور غالب ـ استضعاف ظاهری، حکایت از استضعاف باطنی دارد؛ همان‌طور که در جهت توان‌مندی‌ها، عناوین ظاهر و باطن از ارتباط نوعی برخوردار است و این قانون مورد اعتماد و پذیرش همه می‌باشد.

مکاتب دینی:

در مکتب‌ها و مرام‌های بشری، هر شخص افکار و اندیشه‌های خود را به عنوان مکتب عقیدتی بیان می‌دارد و خود را مبتکر و به وجود آورندهٔ آن می‌خواند و در میان جوامع بشری نیز شاید کم و بیش طرفدارانی پیدا کند که از این مرام دفاع نمایند- خواه در حیات شخص قانون‌گذار و مبتکر آن باشد یا بعد از آن- و شاید در مواردی میان همهٔ متدینان آن مرام، اختلافات جزیی یا کلی و فرعی یا اساسی به وجود آید- به خصوص کسانی که جنبهٔ رهبری و درک حقایق آن مکتب را ادّعا می‌نمایند- با این تفاوت که این افراد شاید خود را برتر از قانون‌گذار مکتب و افکار خود را مکمّل آن بدانند؛ از این رو، هر روزه تصّرفاتی تازه و نیز نوآوری‌های ابتکاری در مکتب اصلی به وجود می‌آید و کمبودها یا نادانی‌های فراوانی به شخص قانون‌گذار نسبت داده می‌شود، مانند مکتب نظری کمونیسم و یا مکتب فرضی داروین و دیگر مکاتب فکری که هر یک از آن‌ها دارای طرف‌داران و مخالفان افراطی بسیاری در جنبه‌های کلی و جزیی و فرعی یا اساسی می‌باشند و اختلاف در میان آن‌ها چنان شدید و همه‌جانبه است که باید گفت: آنان تنها در اسم با هم موافق هستند؛ ولی در عمل به یک‌دیگر بسیار تاخته و برای گریز از اشکالات وارده محمل‌های فراوانی ساخته‌اند که دیگر از اصل آن مکتب و اندیشهٔ اوّلی آن جز نام و اسم چیز دیگری باقی نمانده است.

در این مکاتب ساختگی، به صورت معمول افراد بعدی چنان به افراد گذشتهٔ مکتب خود خدشه و ایراد وارد می‌نمایند که هرگز برای هیچ عاقلی اطمینان به ایشان حاصل نمی‌شود و در نتیجه، این مکتب از اعتبار ساقط و در اجرا ناقص می‌گردد. متأسفانه، اگرچه در جهان فعلی و دنیای استعماری، پندارهای بسیاری از این مقوله ایجاد شده و یا در دست تدوین است تا افکار آدمی را به آن مشغول دارد و از راه حقیقی خود باز دارد، خوش‌بختانه در دنیای امروز، نزدیک است که افکار آدمی و ذهن شکوفای بشری از این گونه پندارهای استعماری و شیطانی خسته گردد و دست از گریبانِ پارهٔ این پندارهای خام و ناتمام بردارد و با کمال حسرت و افسردگی خود را برای منطق صد درصد صحیح و کامل اسلام جاودان آماده نماید تا مقام جهان و جهان‌بینی اسلام را در سایهٔ اندیشه‌های بلند رهبران واقعی آن احساس نماید و روح و جان خود را دور از هرگونه شک و شبهه در آغوش اسلام آرام سازد.

ارکان اساسی مکاتب دینی:

در جای خود ثابت است که اجرایی شدن یک فکر یا مکتب- الهی باشد یا مادی، کامل باشد یا ناقص، فلسفی باشد یا عادی- به سه موضوع کلی و سه رکن اساسی نیاز دارد:

نخست، گردانندگانی آگاه و رهبرانی شایسته تا جامعه به واسطهٔ آنان، آن فکر و مکتب را دریابد و آرمان‌های فکری آن را عملی نماید.

دوم، کتاب قانون و ثبت آن فکر و اندیشه تا محدودهٔ گفتار و اندیشهٔ آن مکتب روشن باشد و کسی نتواند پیرایه‌ای به آن فکر و مکتب ببندد.

سوم، هر قانون و مکتبی برای پیاده شدن در محیط و جامعه نیازمند ضامن اجرایی است تا در صورت بروز تخلف، آن را کنترل و رسیدگی نماید.

ادیان الهی و روش تربیت؛

دین حیات فکری و عقیدتی و منش ذهنی و عملی آدمی را به عهده دارد و کسی را مؤمن به دین گویند که عقیده، اندیشه و عمل وی هماهنگ با دیانت ویژه‌ای باشد. نمی‌توان چهرهٔ واقعی دین را امری جامد، محدود، بسته و واحد عددی دانست، بلکه دین ـ همان‌طور که از تعریف آن بر می‌آید ـ با پویایی، رشد، تعالی و شکوفایی همراه است و بازگشایی تدریجی و کمال حیات علمی و عملی آدمی را در همهٔ زمینه‌های معرفتی در پی دارد.

هر یک از انبیا، در زمان‌های متفاوت، برنامه‌های گوناگونی آورده‌اند؛ برنامه‌هایی که گذشته از همگونی واقعی در زمینه‌های اصلی و محوری، تفاوت‌های فراوانی به اقتضای دوران داشته و هر کدام اساس تربیتی محکم و رشد موزون و معتدل خود را دنبال کرده است؛ پس چندگانگی و کثرت انبیای الهی و ادیان آسمانی، حکایت از مقطع‌های متفاوت تربیتی در امت‌ها دارد و جامعه و مردم در هر مقطع زمانی پذیرای دین خاصی بوده‌اند.

همان‌طور که انبیا متعدد بوده‌اند و ضرورت، چنین امری را ایجاب می‌کرده است، ادیان نیز به فراخور زمان‌های متفاوت، پذیرای چندگانگی بوده و همان‌گونه که ادیان آسمانی جنبش‌های استقلالی و تبعی خود را داشته است، حضرات انبیا علیهم‌السلام نیز این‌گونه عمل کرده‌اند؛ هرچند بسیاری از آنان از بعضی دیگر تبعیت داشته‌اند؛ هم‌چون تبعیت نبی از رسول و رسول از اولوا العزم.

پس هم‌چنان که در تحصیل دانش و وصول به مدارج عالی، مقطع‌های متفاوتی لازم است و طی این مدارج به‌طور دفعی و فوری امکان‌پذیر نیست، دین حق نیز در دوره‌های گوناگون با تفاوت‌های خاصی جامعه و مردم را رهبری کرده است؛ اگرچه ادیان آسمانی و همهٔ انبیا در اصول حقیقی حیات و کمال از وحدت کامل و همگونی همهٔ برخوردار بوده‌اند.

محدودیت و عدم جامعیت ادیان الهی:

ادیان الهی پیش از اسلام از آن‌جا که محدود به زمانی خاص و اندیشه‌ای مطابق با نیازهای مردم آن زمان بوده‌اند، برای دوران بعدی و آیندگان ارزش عملی پیدا نکرده‌اند؛ اگرچه اصل آن نزد همهٔ پیروان دین الهی مورد احترام می‌باشد؛ پس تورات و انجیل و زبور اگرچه در اصل از کتاب‌های الهی و آسمانی است و از جانب پروردگار عالمیان توسط سفیران الهی و برای راهنمایی اندیشه‌های مردم محدود به زمان خود فرستاده شده است، این ادیان، پس از پایان زمان و انتهای مدّت خود، ارزش عملی خود را از دست می‌دهند؛ زیرا این آموزه‌های الهی هر یک بُعدی چند را به دنبال دارد و هرگز دارای ابعاد گوناگون و جامع نمی‌باشد؛ چنان که رسولان آن ادیان که رهبران راستین بوده‌اند، ادعای جامعیت و ابدیت و خاتمیت آن را نداشته‌اند؛ گذشته از آن که هر یک در ضمن بیان آموزه‌های مکتب خود به آینده نوید داده و از آیندگان سخن گفته‌اند تا جایی که با اشارات و کنایات و تصریحات، خاتمیت و ابدیت را از آنِ اسلام و قرآن در آن کتاب‌های آسمانی معرفی کرده‌اند.

کتاب‌های آسمانی ادیان الهی پیش از اسلام اگرچه نزد همهٔ دین‌داران- به ویژه مسلمانان جهان- دارای احترام است، در این زمان، قابل اجرا و پیروی نیست؛ زیرا در صورت تحریف نشدن و سلامت اصل حقیقی آن، صلاحیت و استعداد روشن‌گری و پاسخ‌گویی به نیازهای فکری و عملی مردم زمان پس از خود- به ویژه این زمان- را ندارد و در صورت تحریف و تصرف، روشن است که گذشته از اجرا نشدن و مورد پیروی عملی قرار نگرفتن، احترام خود را از دست خواهد داد و قابل تمجید یا تحسین چندانی نمی‌باشد و سند و مدرکی برای اندیشه‌های پیامبران و رهبران در دست نیست؛ به‌ویژه نسبت‌هایی که در این کتاب‌های تحریفی به حضرات انبیا و سفیران معصوم و بی‌گناه حق داده شده خود نشان‌گر تحریفی ویران‌گر است؛ زیرا در این کتاب‌های به اصطلاح آسمانی و در واقع تحریفی، موضوعاتی بسیار خرافی و دروغین و بسیار واهی دیده می‌شود که از موضوعات بیش‌تر کتاب‌های داستانی و قصه‌سرایی سخیف‌تر می‌باشد؛ موضوعاتی از قبیل: شراب خوردن حضرات انبیا و یا کشتی گرفتن آن‌ها با خدا و دیگر نسبت‌های ناروا که در خور بیان نیست و دربارهٔ آن، کتاب‌های فراوانی به نگارش درآمده است، با آن که باید این قبیل موضوعات را به عنوان داستان و قصه‌های عامیانه معرفی نمود نه کتاب‌های آسمانی یا قوانین الهی.

دین اسلام:

اسلام که سرآمد ادیان است و خاتمیت مرامی دارد، دین علم و اندیشه و معجزهٔ الهی می‌باشد که بر پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در لوح هستی، لباس تدوین تکوینی خود را پوشید تا جامعهٔ بشری را در راه سعادت و راستی، راهنمایی نماید و به سوی ترقی رهنمون باشد.

اسلام که متشکل از کتاب و سنت می‌باشد در تمام زوایای آن، موضوعات علمی و اجتماعی به چشم می‌خورد و از هرگونه خرافه و تجاهلی انتقاد می‌نماید. در قوانین اسلام آن‌چه لازمهٔ تکامل بشر است از جانب خداوندگار هستی بیان گردیده است. اسلام، همیشه پیش‌گام علم و هنر و پاکی و طهارت بوده و این معجزهٔ الهی نه تنها خود را از هرگونه حادثه‌ای محفوظ داشته؛ بلکه سنگر و پناه‌گاه هر انسان عدالت‌خواه و روشن‌گری نیز بوده است. دین اسلام ثابت بوده و این قوانین کامل هرگز به کسی اجازهٔ تصّرف و یا دخالت در خود را نداده است؛ بلکه خیال این کار، خود باعث مردود شدن نظر و بی‌اعتبار گشتن اندیشهٔ صاحب آن خیال در رابطه با آن قوانین می‌گردد.

پیشگامی قوانین اسلام، خود بزرگ‌ترین و قانع کننده‌ترین دلیل تجربی برای کمال و زنده و برپا بودن اسلام و قانون‌گذار آن است.

امتیاز قرآن کریم از دیگر گفتارهای تحریفی و یا ذهن‌گرا روشن است. قرآن، قافله‌سالار اندیشه‌ها و بیان‌گر حقایق می‌باشد و خلاصه، آن‌چه همه می‌خواهند بیاورند اسلام آورده است، گذشته از چیزهای بسیاری که هرگز بشر بدون راهنمایی قرآن مجید توان و قدرت رسیدن به آن را ندارد.

روح ثابت و تجسم عینی و خارجی مکتب اسلام و حقایق و قوانین نورانی قرآن کریم، وجود لایق و اندیشهٔ کامل- حضرت ختمی مرتبت محمّد بن عبداللَّه صلی الله علیه و آله- است که برای همیشه و به‌طور ثابت و کامل در میان جامعه و متن واقع باقی و استوار می‌ماند، بدون آن که شبهه‌ای نسبت به وجود ایشان در جامعه و امت پیش آید؛ چون این فیض اتمّ و هستی عاری از نقص سر رشتهٔ رشحات کامل ذات ابدی می‌باشد و در همهٔ زمان‌ها در میان جامعه و متن واقع ثابت می‌باشد؛ چرا که او به تنهایی قطب دایرهٔ ظهور و هویت وحدت و سیر افاضهٔ کثرت و فیض ظهورات ازل و قید نمود ابد است که بی ناز رخش لحظه‌ای از جامعه و هستی اثری نمی‌ماند.

البته، اثبات این مقام عظیم برای وجود آن نازنین، خود کاری دیگر و راهی پرثمر می‌باشد؛ زیرا این تلاش، فکری لطیف و اندیشه‌ای دقیق و عشقی بس رقیق لازم دارد که در این مقام فرصت بیان آن نیست؛ ولی آن وجود اتم و مبدء کرم، سوای مکتب و موجودیت و مقام، قانون را با تعیین وظایف و طریق شناخت بر دوش رهبرانی لایق و باکفایت نهاده است تا هرگز و در هیچ زمانی برای امت مسلمان جای انتقاد یا انحرافی باقی نماند؛ اگرچه استعمارگران و مزدوران، خرافات عامیانه و کج‌روی‌های خلاف دین را در هر صورت و در هر شرایطی برای گرمی بازار اختلاف به راه می‌اندازند.

جامعيت دين اسلام؛

در میان جوامع بشری، مکاتب الهی و مادی بسیاری آشکار شده که هر یک دارای موقعیت و خصوصیات متمایزی بوده است.

چیزی که روشن است این است که جز ادیان آسمانی و الهی هیچ یک از مکاتب نتوانسته است خالی از خلل و اشتباه باشد و تمامی آن‌ها دارای کمبودهای فراوانی است که هیچ متفکر آگاهی هرگز نمی‌تواند به دیدهٔ اعتماد و کمال مطلوب بر آن بنگرد.

البته، ادیان آسمانی به غیر از دین مبین اسلام هر یک موقعیت و جایگاه ویژه و زمان‌مند خود را داشته و مخصوص به زمان و محدود به اندیشه‌های خاص بوده است و در نتیجه ارزش عملی آن منحصر به همان محدوده بوده است؛ به‌طوری که پیروی هر یک از آنان در غیر زمان خود، تنها تعصّب، جمود و ناآگاهی می‌باشد.

در میان ادیان آسمانی تنها مکتبی که از کمال و جامعیت مطلوب برخوردار است و زمان در آن به‌طور عام لحاظ شده، اسلام است که می‌تواند مطلوب بشری باشد؛ به‌طوری که می‌تواند همهٔ آرزوهای معقول آدمی را در تمامی سطوح به تحقّق برساند.

دین اسلام؛ شاهراه سعادت؛

تنها مسیری که می‌تواند قافلهٔ بشری را به شاهراه سعادت و به بسط و گستردگی برساند، دین است. دین قافله‌سالار خوبی برای کاروان آدمی در مسیر یافت بسط و گسترش وی است. انسان‌ها که در زمان‌های مختلف اطوار گوناگونی را در نوع زندگی دارند همان‌طور که خصوصیات ثابتی از قبیل دین، نژاد و محیط به آن‌ها حال و هوای مختلفی می‌دهد، هر خصوصیتی می‌تواند حکمی را به بار آورد که با فقدان آن، حکمی دیگر را ایجاب می‌کند.

در میان تمامی قوانین آسمانی و انسانی می‌توان نکات جمعی و خصوصیات فردی فراوانی را پیدا کرد که بسیاری از این دوگانگی‌ها از یک‌دیگر گرفته شده باشد.

چیزی که این‌جا تنها به عنوان اعتقاد گفته می‌شود و در مقام خود، به راحتی قابل اثبات است، این امر می‌باشد که اسلام سرآمد تمام اندیشه‌هاست و دارای گستردگی کمی و کیفی خاصی است و چیزی که درک آن را برای مردم عادی مشکل می‌کند، پراکندگی و اختلافات گوناگونی است که در میان مسلمین پیدا شده است؛ آن‌هم به‌طوری که بسیاری از آن میان نفی و اثبات می‌باشد.

دین به معنای تمام آن جز در فرامین آسمانی و الهی و منع حقیقی وجود ندارد. تدین به دیانت، نبض حیات آدمی را به خوبی کنترل می‌کند.

ماده چنان آدمی را درگیر حوادث شوم خود می‌سازد که خود آدمی را در خود گم می‌کند و انسان خود را یک سر و گردن بزرگ‌تر می‌پندارد و گذشته از آن‌که خود را بزرگ‌تر از دیگران می‌نمایاند، بزرگ‌تر از خود نیز نشان می‌دهد.

ماده آدمی را چنان زمین‌گیر می‌سازد که گویی کبوتر جان آدمی به سنگی بزرگ بسته گشته و به دامی محکم افتاده است که جرأت فرار و حرکت را به خود نمی‌دهد و مانند کسی است که پای وی بسته بوده و در گچ قرار داشته است و بعد از سلامتی که گچ باز می‌شود، باز هم پا را حرکت نمی‌دهد و هرچه به او می‌گویند پای شما سالم است، آن را حرکت دهید، هرگز به خود جرأتی نمی‌بیند و سلامتی خود را باور نمی‌کند. انسان چنان غرق ماده و سرمست با آن است که توهم گریز و خشنودی را در خود نمی‌بیند و تمامی عوامل مشوّق و مبعّد را به‌راحتی پشت سر می‌گذارد و از آن‌ها به آرامی می‌رهد.

شارع مقدس تمامی احکام، شرایع، قوانین و حدود از طهارت، نجاست، قصد، قربت، تکبیر، نماز با تمامی قیام، رکوع و سجود آن تا جنگ، جهاد، حج و موارد دیگر آن را در عالم طبیعت نهاده تا تمامی آن‌ها، استوانه‌های جان ناآرام انسان گردد و روح نادان زخم‌خوردهٔ آدمی را التیام بخشد.

دین معنای روشن و گویایی دارد ـ البته از جهت معنا و مفهوم ـ ولی از جهت مصداق مشکلات فراوانی در جهت یافتن دین پیدا می‌شود.

گروهی می‌خواهند دین و به خصوص دین اسلام را از قدر متیقن آن بشناسند و به لوازم ایمان نیز عمل کنند و یا اگر خود، مرد عمل نباشند، می‌خواهند که دیگران این‌گونه باشند.

گروهی فهم خود را از دین در اطلاق و عموم خلاصه می‌کنند و تنها به واژه‌ها بسنده می‌کنند و می‌خواهند دین را از واژه‌ها و عبارت به دست آورند. گروهی دین را در اخم، خمودی، جمود و ارتجاع می‌بینند و جز انباشته‌های ذهنی خود، هرگز چیز دیگری را ندیده و حاضر هم نیستند که ببینند.

گروهی به‌طور دایم آیهٔ عذاب می‌خوانند و خدا و دین را غول و هیولا معرفی می‌کنند و جهنم و دوزخ را بیش از اندازه وحشت‌زا نشان می‌دهند.

این گروه‌ها و گروه‌های استعماری دیگر که در چهرهٔ سلاطین و خلفای دینی ظهور پیدا کردند، همه سبب بریدن و جدا شدن و بیزاری عامهٔ مردم دنیا از دین و معنویت شده‌اند؛ دینی که معنا نمی‌دهد، مگر در عذاب. واژه‌ها و اصطلاحات، به طور قهری طبیعت انسان عادی را نمی‌تواند جذب کند و او را به سوی دیگری سوق می‌دهد.

دین بیان‌گر صفا و صمیمیت است و روشن‌گری دل‌نواز و آینده‌نگر می‌باشد. دین دارای رحمت، عطوفت، پاکی و طهارت است و از هر نوع ارتجاع، زورگویی، ظلم و خودخواهی به دور است.

دین راه راستی و عدل را در پیش پای همگان می‌گذارد و آدمی را از هرگونه خودنمایی، تزویر، ریاکاری، بی‌عملی، بدعملی و خودخواهی دور می‌دارد.

بسط دین چنان است که از ضعیف و فقیر حمایت می‌کند و بر سر دارا و عافیت‌طلب سالم نیز چوب نمی‌زند. دین هرگونه رهبری و پیش‌تازی را از دروغ‌گویان دریغ می‌دارد و می‌گوید باید صاحبان دیانت، افراد دردمند و رنج‌دیده باشند.

دین چنان بسطی دارد که راه را برای بازگشت همه باز می‌گذارد و هیچ گاه کسی را محروم نمی‌سازد. خشونت، تندی، بی‌باکی و بی‌رحمی هرگز در حریم دین وجود ندارد و تنها در مقابل دشمنان خدا به سختی می‌ایستد و آنان را به زانو در می‌آورد و هنگامی که به زانو درآورد، دیگر فشاری بر آنان وارد نمی‌سازد و از آنان حمایت می‌کند.

به‌جز دوران حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام همیشه دین دست‌خوش حوادث شوم و انحراف بوده است. خودخواهان و فرصت‌طلبان همیشه در سایهٔ دین، دنیای خود را آباد می‌ساختند و خود را قیم و سرپرست دنیا به حساب می‌آوردند. همین عوامل موجب گشت که تمام مردم عادی از دین سیر و بدون میل شوند و در بسیاری ایجاد بغض کرده است.

تنها تأسفی که بشر باید به خود راه دهد همین است که از دین آن‌طور که باید نتوانست در مسیر بسط خود استفاده کند. دین از هرگونه پیرایه، جمود و کج‌روی به دور است و با چنین چیزهایی مبارزه می‌کند. پیرایه قید و بند دین است و آن را به قبض می‌کشاند و دین است که پیرایه و جمود را در قید می‌آورد. در میان احکام و قوانین دین، از اسلام گرفته تا ادیان دیگر و در بین اقوام و ملل مختلف، احکام و قوانینی دیده می‌شود که هیچ کدام اساس و ملاک فطری ندارد و پرسش‌های مختلفی را در جهت جعل آن در اقوام و ملل یا در جهت تحقق آن نسبت به ادیان پیش می‌آورد.

می‌توان با مقایسهٔ اندکی بیان کرد که در زمان ما چیزی از حقیقت دین کم‌تر از زمان اولیای معصوم علیهم‌السلام نیست؛ بلکه باید گفت به مراتب، وضع بهتر، بالاتر و زیباتر است.

مگر در زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله چند نفر مسلمان بودند؟ امروز مسلمانان به مراتب بیش از مسلمانان آن زمان هستند و میلیاردی شده‌اند و این مسلمانان به مراتب بیش از مسلمانان صدر اسلام نماز و روزه به‌جا می‌آورند. امروزه کسانی هستند که سی یا چهل سفر به مکه رفته‌اند؛ در حالی که شخص حضرت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله حتی یک سفر کامل و آرام به مکه نداشته‌اند. امروزه افرادی هستند که ده‌ها قرآن کریم را کهنه کرده و تمام آیات آن را از حفظ دارند و سامع و ناطق قرآن کریم می‌باشند؛ در حالی که در صدر اسلام کم‌ترین متاع، سواد عادی و معمولی بوده است.

مساجد امروز ما در دنیا به مراتب از بناهای آن روز مسلمانان باشکوه بیش‌تری ساخته می‌شود و زر و زیور مساجد امروز ما به مراتب از زر و زیور اهل دنیای دیروز بیش‌تر است. امروز ادعای دینداری به مراتب بیش از دیروز و مظاهر دیانت فراوان‌تر است.

دین اجتماعی:

دین نمی‌تواند فردی باشد، بلکه پدیده‌ای اجتماعی و تابع جمع است؛ چون فرد با دقت فلسفی در خارج نیست و هرچه هست ترکیب است. البته نبود فرد به معنای رد فردگرایی نیست. هم‌چنین برخی افراد فرد نیستند و یک جامعه می‌باشند که در این نکته نباید از آن غفلت داشت. جامعه، فردی از جمع است و افراد زیر مجموعهٔ جامعه هستند. نظام و جامعه اقتضاءات و اصول اولی دارد که نمی‌توان آن را نادیده گرفت و تا جامعه به صورت فراگیر حیات دینی نیابد کارگروه‌ها و خانواده‌ها به حیات دینی توفیق نمی‌یابند. مدیریت، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و… هر یک، علمی ویژه‌اند، و وجود و واقعیت دارد. البته، وجود آن وجود معقول ثانی فلسفی است.

جامعهٔ اسلامی بی‌نیاز از اصول اولی هر جامعه‌ای نیست، قانون و مدیریت می‌طلبد و جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، اقتصاد و… نیاز دارد، ولی در جامعهٔ دینی، سیستم دینی حاکم است. در جامعهٔ دینی، سیستم دینی زیر نظر صاحب ولایت حاکم است و این سیستم حاکم است که به جامعه حیات دینی می‌دهد. نظام دینی «لیس بظلام للعبید» است و در آن ظلم و انحراف نیست. اسلام، مبانی و کلیات این امور را بیان کرده است.

دین؛ حقیقتی ارشادی و توصیفی:

دین شیوه و سبک زیستن را به صورت ارشادی و توصیفی آموزش می‌دهد. دین مبتنی بر امور حقیقی و تکوینی است، از این رو حقیقتی ارشادی است که به فطرت و حقیقت تکوینی رهنمون می‌دهد.

دین بر آن است تا فطرت و حقیقت را که در باطن همهٔ انسان‌هاست شکوفا کند. دین مانند نور است که وقتی پرتوافکن گردد تاریکی‌های باطن را از بین می‌برد، در نتیجه، فطرت و حقایق اصیل نمایان می‌گردد. امام زمان علیه‌السلام نیز چنین است. در روایات آمده است وقتی آقا تشریف بیاورند «جَمَع اللّه به عقول العباد»، افکار مردم در حال غیبت به خاطر نبود تشعشع نور ظاهری امام زمان علیه‌السلام از هم گسیخته می‌ماند، و همه از هم پراکنده و جدا هستند که با آمدن امام زمان علیه‌السلام ، خداوند تبارک و تعالی این پراکندگی را گرد محور حضرتش وحدت می‌بخشد و وجود شریف آن حضرت، جامعه و مردم را یک‌پارچه می‌سازد.

دین امری توصیفی است و حقایق را ترسیم می‌کند و از گونه بایدها و نبایدها نیست. و آموزه‌هایی که در شکل بایدها و نبایدها دارد، باز به توصیف و تحلیل تحویل می‌رود. دین، گاه آموزه‌های خود را در شکل بایدها و نبایدها ارایه می‌دهد، ولی باز هم توصیف است، می‌گوید: «صلّ» و به دنبال آن می‌آورد: لأنه کذا. درست است که خداوند مالک کل و قادر است، ولی از باب زور و اجبار وارد نشده است، بلکه با بیان توصیفی تمام دین و حتی گزاره‌های فرمانی را بیان می‌دارد و همهٔ آموزه‌های آن تحلیلی است و به گزاره‌های توصیفی باز می‌گردد.

دین، همان فطرت و حقیقت و منش طبیعی ـ فلسفی است که انبیا برای تبیین آن برانگیخته گشته‌اند. از این بیان می‌توان نتیجه گرفت که دین، ارشادی است نه تأسیسی. بلی در مواردی ممکن است انسان امری را درک نکند که دین در این موارد تأسیس دارد؛ مانند: جزییات و ویژگی‌های امور خارجی.

تکوینی بودن دین؛

ما دین را امری حقیقی می‌دانیم که ناظر به نحوهٔ وجود و ظهور آن است و از طریق بینش وحی به ما رسیده است. دین پدیده‌ای اجتماعی همانند زبان و فرهنگ نیست که متأثر از محیط زیست، خانواده و اجتماع باشد. به عبارتی، چنین نیست که اگر فردی در ایران زندگی کند، زبان وی به ضرورت، فارسی و فرهنگ او پارسی و دین وی اسلام و مذهب او تشیع باشد و اگر در انگلیس باشد، زبان وی انگلیسی و دین او مسیحی شود. همان‌طور که می‌شود زبان و فرهنگ خود را تغییر داد، این آزادی اراده به صورت اولی برای فرد است که دین خود را تغییر دهد؛ چرا که بنا بر نظر ما پذیرش دین به بینشی که فرد از هستی و پدیده‌های آن دارد، بازمی‌گردد و فرد در پرتو عقلانیت و معنویت خود، می‌تواند تنها یک دین را که مطابق با حقیقت است بپذیرد، نه دینی که نیاکان وی و افراد جامعهٔ او بر آن بوده‌اند.

دینی که بر اساس حقیقت و متن اصلی شریعت باشد، احکامی حقیقی دارد که برآمده از نمودارها و حقوق پدیده‌ها در متن واقع است و همان‌طور که هر پدیده‌ای در حقیقت دارای مرتبه‌ای است، این احکام نیز برای هر پدیده‌ای مرتبه‌ای قرار می‌دهند و او را محدود می‌سازند.

باید توجه داشت ما دینی را صادق می‌دانیم که وحیانی باشد، نه پدیده و روشی اجتماعی. ما دینی را دین می‌دانیم که آسمانی و الهی باشد و به پیرایه‌ها و تحریف‌ها آلوده نگردیده باشد. چنین دینی است که با روش عقلا ـ به معنای عقل جمعی ـ یکسانی دارد.

ارتداد دینی؛

کسی که اصل دین را می‌پذیرد، این را نیز می‌پذیرد که باید تمامی احکام دین را پاس دارد و حتی از یک مورد آن به عمد تخطی نداشته باشد؛ وگرنه در برخی موارد آن، با سوء اختیار خود، بحث ارتداد را پیش می‌آورد.

ارتداد در دین، همانند گریز از سازمان‌های اطلاعاتی است که تعقیب و گاه قتل را در پی دارد؛ زیرا این فرد با در اختیار داشتن اطلاعات محرمانهٔ سازمان، آن را با خطر فروش اطلاعات و افشاگری مواجه می‌سازد. قرار دادن حد قتل برای ارتداد، یک «حق دینی» است و دین در پرتو این حق است که خود را از توطئه‌های فرهنگی حفظ می‌کند؛ همان‌طور که یهودیان برای مقابله با اسلام، با اجرای توطئه‌ای سازمان‌یافته، در ابتدای روز، اسلام می‌آوردند و در پایان روز اعلام می‌کردند این دین را حق نیافته‌اند و از آن باز می‌گشتند تا ذهن جوانان مسلمان را درگیر شک و شبهه نمایند و آنان را در دین خود متزلزل سازند و دین اسلام را هتک حیثیت نموده و قداست آن را بشکنند.

این حق را هر دینی و هر ملتی برای خود قایل است؛ همان‌طور که سازمان‌های اطلاعاتی چنین حقی را دارند یا دولت‌ها برای حفظ منافع شهروندان و تابعان خود، محدودیت‌هایی برای تردد بیگانگان یا اقامت آنان می‌گذارند و به بسیاری از افراد «حق تردد» یا «حق اقامت» نمی‌دهند.

درست است که برخورد با توطئه و تخریب و هتک حیثیت دین و اهانت به مقدسات، یک حق است، اما این‌که دین‌داران این حق را چگونه تفسیر کنند و آن را اجرایی سازند، بحثی دیگر است. برای نمونه، ممکن است مسلمانانی به حاکمیت برسند که منش دین و آیین آن را در روش حکومتی خود نداشته باشند و برخوردهای مصداقی و عملی آنان، با موازین حقوقی‌ای که از حقیقت کشف می‌شود، منطبق نباشد.

«ارتداد» تعریفی فقهی دارد و چنین نیست که اشکالات یک متفکر و منتقد را بتوان مصداق آن دانست، بلکه باید فضای بحث و شرایط بسیاری را لحاظ کرد تا مصداق ارتداد به دست آید. بسیاری از اندیشمندان مسلمان به حکم ارتدادهای غیر واقعی و برخوردهای غیر مستند و به استناد پیرایه‌های دینی، به دار اعدام سپرده شده‌اند. اصل برخورد با هتاکان به حرمت دین، از نظر فلسفی، حقوقی، اجتماعی، اخلاقی و روانی پذیرفته شده است، اما بسیاری از آن‌چه مصداق ارتداد معرفی شده است ارتداد نیست و اعدام‌های باطل و مصداق ظلم و ستم بوده است، اما شلاق ستم نباید فرد را زخمی کند و او را از قواعد آزادی بگسلاند و به چاه «رهایی» بکشاند؛ همان‌طور که احکام ارتدادهای یاد شده از زخم استبداد، انجماد و دگم‌منشی صادر شده است. از این نمونه است حکم قتل گالیله که این نظریهٔ علمی را ابراز کرد که زمین به دور خورشید می‌گردد یا فتوای اعدام شهید اول و شهید ثانی که از عالمان وقت اهل سنت صادر شده است. تعدی‌ها و ظلم‌هایی که سلطه‌گران و مستبدان به بشر داشته‌اند، نباید اندیشمندان را به رقت قلب وا دارد و آنان را از آزادی به رهایی گرایش دهد؛ چرا که این انتقال، به معنای زخمی شدن روح و روان از شلاق‌های جور زمانه است.

کاری که یهودیان صدر اسلام با دین اسلام کردند ـ که به این دین وارد می‌شدند و سپس برای هتک حیثیت و شکستن قداست آن، از این آیین خارج می‌شدند ـ مانند کار کسانی است که به صورت گروهی به درس فردی روند تا در میان درس، از مجلس تدریس وی برخیزند و درس او را ضعیف جلوه دهند و صاحب درس را لکه‌دار سازند. اما اگر کسی به سبب داشتن عذری، از درس بلند شود، حکم وی مانند حکم آن مفسدان تخریب‌گر نیست.

بسیاری از بحث‌هایی که در فلسفهٔ حقوق طرح شده است متأثر از امراض اجتماعی است و اندیشمندان آن، افرادی بیمار بوده‌اند که رنج‌های زمانه به آنان جراحت وارد نموده است. کسی می‌تواند در فلسفهٔ حقوق بیندیشد که خردورزی منطقی باشد و متوازن اندیشه‌ورزی کند، نه متأثر از بیماری‌های روانی پدید آمده از محرومیت‌ها، حسرت‌ها و فشارهای اجتماعی.

تفاوت میان لایه‌های دین؛

در بحث پیش، مثال «ارتداد» پیش آمد و برای این‌که بحث یاد شده به خوبی تبیین شود، باید برخی از ابعاد آن را خاطرنشان شویم.

نخست آن‌که فلسفهٔ حقوق، حقی را برای افراد بشر قایل می‌شود به نام حق «خدامحوری»؛ به این معنا که خداوند، خود وجود و پدیداری خویش را برای تمامی افراد بشر ثابت می‌نماید. در برابر این حق، حقی دیگر ثابت می‌شود که حق «بندهٔ حق بودن» است؛ به این معنا که تمام افراد بشر در برابر خداوند ـ که حق خدا بودن را برای خود با ارایهٔ دلیل به اثبات رسانده است ـ حق بندگی و انقیاد دارند و این حق نیز برای آنان به اثبات رسیده است. البته لازم نیست اثبات خداوند تحقیقی باشد، بلکه تقلید نیز ممکن است. این‌که گفته می‌شود: تقلید در اصول دین جایز نیست، گزاره‌ای نادرست است و ما می‌گوییم بندگان، حقِ پذیرشِ تقلیدی اصول دین را دارند؛ چرا که در اصول دین آن‌چه مهم است، داشتن اطمینان است و اطمینان از هر راهی حاصل شود، کافی است.

کسی که خدامحوری و بنده بودن وی برای او ثابت شد و آن را پذیرفت، چنان‌چه در میانهٔ راه به سبب خستگی یا عفونت‌های ناشی از حسرت‌ها و عقده‌ها و استبدادهای ناشی از اهل مذهب ـ و نه خود مذهب حق که استبدادی ندارد ـ ریزش نماید و از مسیر مدعیان حق که خود را دین‌داران واقعی می‌نامند باز گردد، در این‌که وی به اصطلاح مرتد شده است یا نه، باید میان نظر دین و نظرات پیروان عادی دین که فاقد ملکهٔ قدسی یا برتر از آن، ولایت می‌باشند، تفاوت قایل شد؛ چرا که چنین دین‌مدارانی، دین را به عنوان پدیده‌ای اجتماعی در اختیار دارند، نه به عنوان دینی که مستند به خداوند است. به عبارت دیگر، چنین نیست که دینی که در لایهٔ اجتماع است، به ضرورتْ همان دین حقیقی و مستند به خداوند باشد و ممکن است دین‌داران باورهایی غیر از آن‌چه خداوند به صورت وحی فرستاده است، داشته باشند.

به دیگر سخن، در زمان غیبت که صاحب دین ـ یعنی معصومی که از هر خطا و لغزشی دور است و دین به امانت به او سپرده شده است ـ در غیبت است و دین، هم به دست عالمانی ربانی است که صاحب ملکهٔ قدسی و ولایت می‌باشند و هم به دست متولیان و عالمانی که از افراد عادی بشر هستند و ملکهٔ قدسی و ولایت ندارند و تنها فن دینی در اختیار آنان است و دین از دریچهٔ فهم فنی و برداشت آنان ـ که با دخالت انگیزش‌ها و تأثیرگذاری سلایق همراه است ـ تبلیغ می‌شود و دین را دچار پیرایه می‌سازد تا جایی که می‌شود آنان به اشتباه، حکم به ارتداد کسی بدهند که دین حقیقی و بدون پیرایه را دریافته است ـ که چنین کسی یا دست‌کم دارای ملکه‌ای قدسی است و یا بالاتر از آن، از اولیای الهی می‌باشد ـ و کسی که در لباس دین است، با حکم دادن به ارتداد این ولی الهی، در حقیقتْ ارتداد خویش را رقم زده است؛ هرچند که پیشینه‌ای از انواع عملکردهای آیینی داشته باشد و در صف پیشتازانِ مقدسان باشد. البته کسی که مرتکب چنین خطای بزرگی می‌شود، مقدس‌مآب و شکارچی انسان است، نه اهل قدس! و عمری باطن روبهی با ماسک قدیسی و خباثتی عمیق در ظاهری ایمانی داشته است.

این بحث در صورتی جدی‌تر مطرح می‌شود که دقت شود که حقیقت، امری واحد است و نمی‌شود نسبی باشد؛ اما دستگاه فاهمهٔ انسانی به گونه‌ای است که هر کسی به میزان مرتبه‌ای که دارد، حقیقت را به شکلی دریافت می‌کند و هر پدیده‌ای، بخشی از حقیقت را داراست؛ بنابراین حتی آنان که منکر حق هستند، بخشی از خوبی‌های حقیقی را دارند و نیز کسانی که به حق باور دارند، چنین نیست که هیچ عیب و بدی‌ای نداشته باشند. یکی از بدی‌هایی که ممکن است باورهای مذهبی به فرد بدهد، قساوت قلب است و کافر به سبب این‌که به باوری اعتقاد ندارد، گاه از این ناحیه، بی‌آزار می‌گردد. در واقع، فرد «معتقد به حق»، اما «مردم‌آزار»، به پای فرد «بی‌اعتقاد» اما «بی‌آزار» نمی‌رسد، ولی هیچ یک به صورت مطلق حقانیت ندارند. حقِ مطلق تنها خداوند است و بس؛ به شرط این که بدون اسم و رسم و بدون هیچ تعینی لحاظ شود.

آن‌چه ذکر شد، یک بُعد از بحث منشوری و چند بُعدی ارتداد است؛ اما این بحث، سوی دیگری نیز دارد و آن این‌که: موضوع بحث ما در جایی است که خداوند، خویش را برای فرد اثبات کرده است و فرد با اطمینان می‌داند که خدایی هست و راه گریزی برای فرار از این حقیقت ندارد. باید توجه داشت که پذیرش خداوند و دین، یا به اثبات و ارایهٔ استدلال است و یا فرد به صورت اولی و پیش از آن‌که دلایل صدق دین به وی برسد به اختیار خود به آن رو آورده است و در این حالت می‌تواند آن را نپذیرد. اما چنان‌چه وجود خدا و حقانیت دین برای کسی ثابت شد، وی در بند استدلال گرفتار می‌آید و دیگر نمی‌تواند اطمینانی را که به او رسیده است نادیده بگیرد؛ بلکه ذهن وی معلول اثباتی می‌شود که برای او ارایه شده است که می‌شود آن را «جبر عِلّی» نامید. نادیده گرفتن چنین اثباتی، به طاغی و کافر شدن می‌انجامد؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْما وَعُلُوّا فَانْظُرْ کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ»(نمل / ۱۴)؛ و با آن‌که دل‌هایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبر، آن را انکار کردند؛ پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود.

می‌شود که فرد حتی با یقین و اطمینان خود مبارزه کند و در برابر آن بایستد و عقیده و علمی را که به آن رسیده است نپذیرد. کسی که دین حقی را می‌پذیرد ـ آن هم با استدلال‌هایی درست که برای او ارایه شده است و به حقانیت آن آیین یقین می‌یابد ـ چنان‌چه بعد از آن به این دین شک کند، و یا حتی به باطل بودن آن اطمینان یابد، حالات نفسانی ثانوی وی نمی‌تواند به حالت نفسانی اولی وی خللی در اعتبار وارد آورد و کسی که به طریق اثبات و با دلیل‌های اطمینان‌آور، به دین حق ورود یافته است، دین مانند حصن حصین و دژی استوار، دیگر اجازهٔ خروج متمردانه به وی نمی‌دهد و تحت جبر علمی و عِلّی اولی خود باید باقی بماند و نمی‌تواند انقیاد علمی خود را که در ابتدا داشته است، به‌راحتی نادیده بگیرد.

البته باید توجه داشت که ما از دین حق سخن می‌گوییم و با فرض این که دین توانسته باشد دلایلی منطقی و درست برای حقانیت خود عرضه نماید، بحث ارتداد مطرح می‌شود. اما اگر آن‌چه ذهن فرد را مشغول داشته است، شک و شبهه‌هایی است که نسبت به زمینهٔ خلل و نقص آن غفلت شده است، باید کاستی‌ها و انحرافات ذهنی وی را به او تذکر داد و دوباره وی را بر اطمینان اولی خود وارد نمود. باید برای چنین کسی جبر علمی ذهنی ـ و نه خارجی ـ را زنده ساخت. حال در چنین شرایطی چنان‌چه او با وجود اطمینان ثانوی به درستی اطمینان اولی خود، زیر بار پذیرش آن نرفت و ارادهٔ وی نسبت به آن تمکین نداشت، و انکار و جحد عامدانه را پیش گرفت، موضوع برای بحث ارتداد پیش می‌آید و باید سایر شرایط تحقق این موضوع را بررسید، که ما آن را به تفصیل در کتاب‌های فقهی خود آورده و نظری دقیق را ارایه داده‌ایم که فقیهان پیشین به ظرایف و دقایق آن توجهی نداشته و برخی از ابعاد بحث را از دست داده‌اند.

پس باید دانست بحث ارتداد در این مورد، با بحث ارتداد در موردی که فرد به اختیار خود و بدون شنیدن دلایل اثباتی دین، به آن ورود پیدا کرده، متفاوت است و نباید تمامی اقسام ارتداد را ـ که با توجه به نحوهٔ ورود به دین متغیر می‌شود ـ یکسان دانست و برای تمامی آن، حکمی کلی و واحد آورد.

پیش‌تر گفتیم که باید میان دین حقیقی و وحیانی، با دینی که در دست اندیشمندان و دین‌داران غیر معصوم است، تفاوت قایل شد؛ زیرا می‌شود در احکامی به صورت جزیی، میان این دو لایه از دین تفاوت باشد؛ چرا که ممکن است فاهمهٔ فرد غیر معصوم در روند اجتهاد و استنباط، اشتباه کند؛ به‌ویژه آن‌که در اجتهاد شیعی، داشتن ملکهٔ قدسی از شرایط اساسی اجتهاد است و این ملکه به‌راحتی به دست نمی‌آید و هرچند پیمودن گام‌هایی از آن به عنوان مبادی و مقدمات، دست فرد است، اما تکمیل آن بدون توجه و عنایت خاص ربوبی ممکن نیست و نیاز به جذبه و کشش قدسی و قرب الهی دارد.

حال اگر شخصیت‌ها و عالمان دینی، حقانیت دینی را که خود ارایه می‌دهند، برای کسی ثابت نمایند و وی بعد از آن دریابد که آن‌چه به عنوان دین به او رسیده است، چیزی جز سالوس نمی‌باشد و وی به سبب داشتن اطلاعات غلط و گمراه‌کننده، چیزی را که دین نبوده دین پنداشته و به آن ورود داشته است و حال با دریافت باطل بودن آن آموزه‌ها ـ که در واقع مکتبی است که عالمی دینی آورده است نه مذهبی که سنت حضرات معصومین علیهم‌السلام و قرآن کریم بر آن بوده‌اند ـ بر آن است تا از آن خروج نماید و به آیین اصیل علوی و فاطمی درآید، همان عالمان، خروج وی را مصداق ارتداد می‌دانند؛ در حالی که وی در حقیقت، مؤمن واقعی است و عالمانی که حقیقت در نزد آنان نیست، حکم به ارتداد او داده‌اند. البته این ظاهرگرایان هستند که چنین جسارتی دارند، وگرنه عالمان قدیس شیعی همواره در حفظ دم، عِرض و ناموس مردم جانب احتیاط را پیش می‌گیرند. چنین شخص صاحب حقیقتی با حکم ارتداد ظاهرگرایان موج‌سوار مرتد نمی‌شود، بلکه مظلومی است که خون وی به حکمی ناحق بر زمین ریخته می‌شود؛ چنان‌که حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را به بهانهٔ مخالفت با خلیفهٔ وقت؛ یزید، خارجی ـ به معنای خروج کننده از دین ـ خواندند.

باید توجه داشت که بحث حفظ جان مؤمن، در مکتب شیعه بسیار مهم است و تقیه برای همین است که تشریع شده است و مؤمنی که بر حق است و خداوند او را به حقیقت رهنمون شده است؛ نباید جان خود را در زمان غیبت در نزاع‌هایی که میان اهل دنیا شکل می‌گیرد ـ هرچند نزاع آنان چهره‌ای مذهبی داشته باشد ـ به میان آورد، بلکه در زمان غیبت، توصیه به کناره‌گیری از اهل دنیا شده است، اما در عین حال، گاه تکلیف برخی از مردان خداست که هم‌چون امام حسین علیه‌السلام به میدان بیایند و برای رسوایی چهرهٔ سالوس که لباس دین پوشیده است، کربلایی دیگر برپا کنند که آن تکلیفی است خاص از ناحیهٔ خداوند به برخی از بندگان خاص خویش و تکلیف عمومی در زمان غیبت، کناره گرفتن از تندبادها و فتنه‌های اهل دنیاست که همراه شدن با آنان جز خسارت دنیوی و خسران اخروی چیزی در بر ندارد.

به هر روی، این نکته‌ای بسیار مهم است که دین دارای لایه‌هایی است و دینی که در جامعه توسط عالمان عادی و غیر معصوم نهادینه شده است، می‌شود با دین وحیانی و الهی متفاوت باشد و با هم سازگاری و هماهنگی نداشته باشد و دین در لایهٔ جامعه یا در دست کارشناسان آن به یک پدیدهٔ اجتماعی زمینی تبدیل شده باشد و دیگر، وحی آسمانی و الهی نباشد.

حیات دینی:

دین با روش حیات برابر است. با دریافت معنای دین، مفهوم «حیات دینی» که امری اجتماعی است به دست می‌آید. بهترین راه و رسم یا روش برای یافت قرب حقی و انس با حق تعالی داشتن حیات دینی است که با مسیر طبیعی هر کسی سازگار و بهترین راهنما، بلکه وصول‌دهندهٔ او به جهت حقی با شتاب مضاعف می‌باشد و جهت بندگی و خلقی آدمی را می‌ریزد و حیات حقی به بنده می‌دهد.

البته، مراد از دین در این جا، دین اسلام است. تمامی احکام اسلامی در مسیر بندگی و قرب به حق تعالی است و جهت حقی را در بنده زیر نظر مربی کارآزموده شکوفا و زنده می‌سازد و به او حیات حقی می‌دهد. دین بدون دم قدسی مربی محتوای خود را نمی‌نمایاند و در جان نهادینه نمی‌شود.

«حیات دینی» نخست به جامعهٔ دینی اهمیت می‌دهد و سپس به فرد اجتماعی، و سلامت او را با اهتمام وی به جهت حقی و ریزش جهت خلقی و بشری می‌خواهد. با سلامت جامعه است که افراد نیز سلامت می‌یابند و حیات دینی شکل می‌گیرد. بر هر کس لازم است نخست در پی حیات دینی جامعه باشد.

حیات دینی جامعه به دست ولی الهی در هر زمان انجام می‌گیرد. حیات دینی با یافت حیث ظهوری خود و قرب به حق تعالی زیر نظر صاحب ولایت ممکن می‌شود تا طریق بندگی را از ناحیهٔ او که عصمت دارد به‌درستی آموزش ببیند، وگرنه فرد اسیر داده‌های نفس خود است نه بندهٔ حق. حیات دینی گذر از خودخواهی‌های نفسانی و ریزش جهت خلقی است. این امر سبب یک دل و یک صدا و یکی شدن و به وحدت دینی رسیدن جامعه می‌شود. حیات دینی جهت فردی را از فرد می‌گیرد و او را اجتماعی می‌سازد. انسانی که بدون حیات دینی است به دلیل غلبهٔ خودخواهی‌هایی که دارد هم‌چون انسان تنهایی در میان سیل است که دستاویزی ندارد و در تلاطم حوادث، آرامش خود را از دست می‌دهد.

حیات دینی حیث خلقی را از بندگان می‌گیرد و مؤمنان را اجتماعی و یار یک‌دیگر می‌سازد. دعا برای برادران دینی و حمایت در جهت ارتقای علمی، فرهنگی و نیز مددرسانی مالی در تحقق حیات دینی مؤثر است؛ حتی مانند دعا که اثر ویژهٔ خود را دارد، زمینه حیات عینی آن در جماعت و همدلی است. در جای خود گفتیم بسیاری از مشکلات هر جامعه‌ای که قهر طبیعت و ناسوت است یا مشکلاتی که دیگران می‌آفرینند و از اختیار افراد خارج است را می‌توان با دعا کنترل نمود و دعا اگر به صورت جمعی همدل و همفکر و همسنخ برگزار شود به استجابت نزدیک است.

در حیات دینی است که افراد می‌توانند با هم عهد و پیمان ببندند که با هم باشند و به هم کمک کنند تا مشکلات یک‌دیگر را رفع کنند، در غیر این صورت، دعا کردن نیز اثر ندارد، ولی اگر به جایی برسد که خود را فراموش کنند و اجتماعی شوند و دوستان را دعا نمایند و به آنان رسیدگی کنند، حیات دینی تحقق می‌یابد و آنان به قرب حق تعالی دست می‌یابند و عنایت و مرحمت خداوند با آنان همراه می‌شود.

افرادی می‌توانند حیات دینی و قرب به حق تعالی را در خود بروز دهند که اجتماع آنان اجتماع افراد هم‌سنخ و شبیه در حیث ظهوری باشد و هم‌فکری و داشتن شباهت و هدف واحد و ریزش خودخواهی‌ها و حرکت بر مسیر بندگی سبب شود آنان با هم عهد و پیمان ببندند که دیندار باشند و به هم بیندیشند و یار و مددکار هم گردند و فضای صمیمیت میان آنان به‌گونه‌ای گردد که نیازهای خود را به یک‌دیگر بگویند و دیگران نیز مشکلات آنان را در کم‌ترین زمان ممکن برطرف کنند و در صورتی که ممکن یا لازم است، اعانهٔ آنان بدون عوض باشد. حیات دینی خودخواهی و بی‌تفاوتی و فردگرایی را می‌گیرد و اگر جامعه به‌گونه‌ای باشد که فرد نیازمند نداند به کدام خانه و به چه کسی رو آورد حیات دینی در آنان شکل نگرفته و تنها عناوین دینی را برای خود یدک می‌کشند.

اولویت حفظ مردم بر حفظ دین:

حیات دینی در فضای صمیمیت و همدلی مفهوم دارد و رشد می‌کند و اساس دین حقیقی بر همین معناست. بر این پایه دین برای مردم است و در خدمت آنان می‌باشد و می‌خواهد سلامت زندگی آنان را تأمین کند نه آن که سلامت را از زندگی آنان بگیرد.

اگر قرار باشد دین‌مداران آسیب ببینند، لازم نیست دین خدا بماند، بلکه خداوند، خود حافظ دین خود می‌باشد و وظیفهٔ دین‌مدار حفظ دین خود است؛ چنان‌که حضرت عبد المطلب فرمود: «أنا رب الابل وللبیت رب». قرار نیست بنده‌ای به جهنم رود تا دین خدا بماند؛ وگرنه دین برای وی مفهومی ندارد و این امر، خودخواهی نیست، بلکه سالبه به انتفای موضوع است.

دین هیچ گاه نمی‌خواهد مردم از بین روند، بلکه برای حیات بخشدین و سلامت دادن به آنان آمده است. اگر حفظ مردم بطلبد که دین از بین رود، می‌توان احکام را فدای دین کرد تا اصل دین الهی محفوظ بماند. البته باید میزان اهمیت احکام را ارزیابی نمود و سنجید که کدام را می‌توان فدای کدام کرد و بر کدام حکم به خاطر مصالح یا مفسده‌ای که دارد نباید پایفشاری نمود؛ در صورتی که امر دایر مدار این امر باشد که دین باشد یا فلان حکم، باید حکم و مرتبهٔ دین سنجیده شود و هر کدام که فروتر است، اگر آن مهم است به ناچار رها شود. پس می‌توان نسبت به تحقق دین و حیات دینی از احکام دین مایه گذاشت تا برای همگان نافع باشد، و تا جایی این امر شایسته است که به نجات مردم بینجامد، در غیر این‌صورت، برای آنان سودی نخواهد داشت تا از آن دفاع کنند.

دین و پذیرشِ مردمی:

دین آمده است تا مردم را نجات دهد و به آنان با احکامی که قابلیت عمل داشته باشد حیات سالم معنوی بدهد و آنان را زنده کند و سلامت دارد. برای مثال، هر گاه معلوم شود مردم معنای درستی از دین را پذیرفته و در عمل نیز ملتزم به همین معنا بوده‌اند، آن‌چه وظیفهٔ محققان و نظریه‌پردازان دینی جامعه است تقویت این عقیدهٔ مردمی و یافتن راه‌هایی برای تکامل آن می‌باشد و هرگاه غیر از این باشد، شناخت موضوعات پیش آمده و ارایهٔ معنای درست و متناسب با آن و دفاع از آن و استدلال بر آن و ترسیم برنامه‌هایی برای تحقق این معنا در زندگی مردم، از وظایف محققان دینی است و آنان باید برای تخلیهٔ ذهن و روح جامعه از پندارهای غلط به طور جدی و با روشی متناسب با موضوع پیش آمده بکوشند.

به‌ویژه در شناخت جامعهٔ ایران که ارکان و پایه‌هایی هم‌چون «تمدن»، «فرهنگ» و «تاریخ» دخالت دارد و به منزلهٔ ریشه‌های قدیمی و ستبر درخت کهن جامعه می‌باشد؛ به‌ویژه که جامعهٔ ایران مذهبی است. بنابراین، بدون شناخت تحولات عمده (دست‌کم به نحو کلی) که در دوره‌های مختلف در این پارامترها و عناصر اساسی جامعه رخ می‌دهد، در اصل شناخت یک جامعه؛ به‌ویژه جامعه‌ای مذهبی غیر ممکن است و هر گونه برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری و ترسیم خطوط اجرایی برای آن نامعقول و بی‌ثمر می‌باشد.

فقیه و متولی دین باید در ارایهٔ احکام دین دوراندیش و واقع‌نگر باشد و انجام‌پذیری و امکان عینیت فتوا را در نظر داشته باشد و خود را از هرگونه جمود، خیال‌پردازی و ناهموارسازی فردی و اجتماعی دور سازد تا دین، عینیت اجتماعی و پذیرش مردمی یابد و در جامعه، بهره‌وری، شادمانی و خجستگی را به همراه آورد.

حیات دینی ولایت و عصمت:

حیات دینی اسلام به صورت اولی که تجسم عینی حقیقی اسلام است در ولایت و عصمت ظهور دارد که با روح رسالت و نطاق وحی و قرآن کریم هماهنگی کامل دارد. الگوهای گویای حیات دینی و مصادیق کامل آن، شخص رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام می‌باشند که روح تشیع هستند.

اسلام را می توان به‌طور کامل در سیره و روش حضرت نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به صورت مجسّم یافت که تبلور ایشان نیز حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام و ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام می‌باشند. دستهٔ اندکی که نسبت به مرام ائمهٔ هدی علیهم‌السلام درک درستی پیدا کرده‌اند و از عمل سالمی نسبت به آن برخوردارند، تنها گروه حق و راه‌یافتگان واقعی دین مبین اسلام می‌باشند و دیگر مدّعیان ـ که بسیاری و فراوانی افراد را دارند ـ فقط به فکر ظاهر و صورت هستند و از حقیقت و باطن بهره‌ای ندارند.

مراتب حیات دینی:

حیات دینی بعد از اهل ولایت در دین‌مداران با تنزلی که دارد نمود می‌یابد و زندگی اهل ولایت را هرچند با کاستی‌های فراوان مواجه باشد نمی‌توان مصداق حیات دینی ندانست؛ زیرا همان‌طور که نور در تمامی مراتب شدید و ضعیف خود نور است و همان‌طور که عدد از یک تا بی‌نهایت عدد است، پدیدهٔ حیات دینی نیز می‌تواند مراتب عالی، متوسط و ضعیف داشته باشد و مراتب عالی مانع تحقّق عنوان مراحل پایین‌تر نمی‌باشد.

حیات دینی هم در ایمانی ساده‌انگارانه و سطحی است، و هم در ایمانی که از سر آگاهی و بینش است و هم‌چون حقیقتی مجسّم در جان مؤمن نهادینه می‌شود.

از نمونه‌های برتر حیات دینی ایمانی است که برآمده از اعتقاد به حق و باور به تمامی احکام و آموزه‌های الهی؛ از جمله ایمان به رسولان الهی از حضرت آدم علیه‌السلام تا حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله و همهٔ امامان معصوم علیهم‌السلام و نوّاب صادق و راستین ایشان در زمان غیبت باشد. ایمانی که به حقیقت و عدالت، به پاکی و گذشت و ایثار تمامی امکانات مادی و موجودی آدمی و سیر و حرکت تمام به سوی ابدیت، بدون هر پیرایه و خودباختگی ناسوتی است. ایمانی که حرکت و گذر در متن دین اسلام و حقیقت مجسّم امامت و ولایت را رقم می‌زند. مسیری که تنها طریق سالم و کامل سیر حق، از ناسوت به‌سوی حق است.

حیات دینی در هر شدت و ضعفی که باشد همانند تمامی پدیده‌های دیگر زیباست و با تمامی کمال و نقص خود دوست داشتنی است. هم آدمی و هم امت‌ها هم‌چون همهٔ پدیده‌های هستی سیر طبیعی خود را دارند و در جای مناسب و موزون تاریخی خود قرار دارند. اسلام سرآمد ادیان الهی است و کمال تمامی آن‌ها را با خاتمیت خود ظاهر ساخته است. هویت اسلامی و حیات دینی اهل ولایت از گویاترین چهره‌های تاریخی و مصداق حیات مستمر دیانت بوده است و خواهد بود.

تنها شیعه حیات طهارت و عصمت دیانت اسلام را دنبال نموده و با امامت معصوم و چهره‌های درخشان ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام صفا و جلای دیانت اسلام را برای تاریخ زنده و تازه نگاه داشته است. عینیت اسلام و مسلمین و حیات دینی آن سخنی است و مشکلات آن سخنی دیگر. این که حضرات اولیای معصومین علیهم‌السلام در اوج بلندای عصمت و طهارت و حقیقت هستند، واقعیتی است، ولی مراتب پایین و یا پایین‌تری هم وجود دارد تا جایی که دسته‌ای از کسانی که داعیهٔ دیانت اسلام را دارند، در تابوتی از آتش و در قعر دوزخ می‌باشند و نهایت کمال دسته‌ای موجب نفی و نقص دسته‌ای دیگر نمی‌شود. ارتداد عمومی مسلمان در صدر اسلام موجب نفی امّت اسلامی و دیانت و تلاش آنان نمی‌شود، بلکه ولایت نقطهٔ اوج حیات دینی و عمق کمال است.

اسلام پهنای تاریخ را زنده و تازه نگاه داشته و حیات دینی و طراوت خاص خود را در پی ظهور حضرت قائم (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به وجود خواهد آورد و حیات کلی و رشد گویای اسلام در چهرهٔ عصمت و ولایت و خاتمیت ولایت ظاهر خواهد شد. حیات دینی اهل ولایت را نباید با حیات شخصی و فردی برخی افراد خلط کرد. اوج و حضیض افراد و اختلاف ادوار تاریخ اسلام و وجود مشکلات و دشمنی دشمنان دیانت امری است که نباید با هویت زنده و حیات شفاف دیانت و عناصر حقیقی و صادق بسیار فراوان و مؤمنان راستین تاریخ اسلامی مشتبه گردد و نباید مسلمانی سلیقه‌ای اینان را با هویت اسلام خلط کرد.

فرهنگ دینی:

سلامت زندگی تابع فرهنگ حاکم بر جامعه است. فرهنگ برآیند میزان آگاهی، معرفت، سنت‌های عملی و منش و کنش عمومی است. فرهنگ در صورتی که سلامت نداشته باشد و از معرفت یقینی و انصاف خالی باشد، برای سالم‌سازی آن نیاز به تغییر بافت جامعه و ساخت آن در پرتو داشتن هدفی خاص و روشن و خالی از هر گونه پنهان‌کاری در اعلام مواضع است. غایتی که رهبری و حرکت فاعلی جامعه و تمامی شؤون انسانی را متأثر از خود می‌سازد و به‌طور تدریجی و مستمر از فرهنگ ناسالم به فرهنگ سالم تحویل می‌رود و رشد و تعالی انسانی را فراگیر و افکار جامعه و مردم را با آن هماهنگ و همراه می‌سازد و موانع رشد و سلامت حیات آنان را برطرف می‌گرداند. عمومی و فراگیر بودن این امر و پرهیز از تغییرهای گوشه‌ای و تک ضلعی ویژگی تحول فرهنگی است.

باید توجه داشت تا انسان به سالم‌سازی حوزهٔ اندیشه و عمل روی نیاورد، دین نمی‌تواند برای وی مفید باشد و حیات سالم به او دهد؛ زیرا دین هم‌چوم متن قدسی آن قرآن کریم و صاحب آن، مقام ولایت، «فصل خطاب» است؛ به این معنا که برای افراد سالم موجب هدایت و شفای قلب و برای ظالم و بی‌انصاف جز خسران و زیان ندارد. حقایق قرآن کریم و آموزه‌های دینی جز برای پاک‌دلانِ پاک‌اندیش و منصف کارساز است و جاهلان و ظالمان را جز گمراهی نمی‌افزاید. البته این امر در مورد حقایق باطنی و ولایی است، وگرنه هر کسی با اقرار به توحید به سلک مسلمانی در می‌آید و از طهارت ظاهری برخوردار می‌گردد و آثار ایمان را تحصیل می‌نماید، اما چنین نیست که حقایق معنوی و معانی حقیقی بدون تطهیر نفسانی و انصاف و پاکی قلب و دل و معرفت یقینی برای هر کس فراهم باشد. قرآن مجید و آموزه‌های دینی به آب گوارا و پاکیزه‌ای می‌ماند که تنها برای فرد سالم، شیرین و دل‌پذیر است و به ذائقهٔ فرد بیمار خوش و گوارا نمی‌آید و این نقص از ذائقهٔ بیمار است و آب گوارا در واقع گواراست و این وصف، تنها در کام فرد سالم قابل ادراک است. دستی که آلوده به چربی پلیدی است هرگز نمی‌شود با پاکیزه‌ترین آب‌ها پاک شود و باید ابتدا با ماده‌ای شوینده که رفع چربی می‌کند، چربی را از آن برطرف ساخت تا با آب پاکیزه تمیز و نظیف گردد. هنگامی که دل و جان آدمی به کدورات نفسانی و هواجس شیطانی آلوده باشد و به تعبیر دیگر آینهٔ باطن مستوی نباشد، توقع بهره‌گیری از دین، قرآن کریم و اولیای الهی علیهم‌السلام نابه‌جاست. جاهل و بی‌بهره از معرفت یقینی و ستمگر و ظلم‌پیشه هرگز نمی‌تواند جز حرمان بیش‌تر، نصیب و بهره‌ای از قرآن کریم و دیانت داشته باشد، اگرچه خود را اهل دین و کبوتر حرم بداند.

رهبر جامعه باید با مدیریت درست جان و دل افراد جامعه را از جهل و ظلم به‌طور طبیعی و به گونه‌ای مناسب پاک نماید و اندیشه‌های مردمی را صاف و معرفت و انصاف را در میان آنان رایج گرداند و آنان را به نقطه‌ای از کمال برساند که بدون زور و تهدید و ستم‌پیشگی به معارف الهی و حقایق معنوی شوق یابند و از روی میل، آرزوی وصول به بارگاه قدس و پاکی را در دل داشته باشند. معرفت و انصاف هم‌چون دارویی نیست که با زور و تهدید یا حیله و ریشخند به حلق کودک بیمار ریخته شود، بلکه این دو حقیقت علمی و عینی، تنها در سایهٔ عطوفت، رضایت، پاکی و طهارت است که می‌توان بهره‌ای از آن را در خود یافت. زور، تهدید و ستمگری افراد جامعه را به ظاهری بی‌روح وا می‌دارد و باطن آنان را از دین تهی و حتّی متنفر می‌سازد؛ در حالی که حاکم الهی بر دل‌ها از طریق صفا، صداقت و آزادی عمل حکومت دارد تا مردم با طبع سالم و ارادهٔ آزاد خود پی‌جوی حقایق باشند و خیر و صلاح و مسیر طبیعی خود را دنبال کنند و حکومت و رهبری تنها می‌تواند نقش جهت‌دهی و هدایت را ایفا کند مگر در موارد ضروری و در برخورد با افرادی که همواره ناسازگار می‌باشند، ولی به بهانهٔ آنان نباید تمامی مردم را با این دید نگریست و بر آنان سخت گرفت که بزرگ‌ترین اشتباه مدیریتی همین امر است.

فرهنگ اعتقادی شیعه بر وحی و عصمت استوار است و نظام هستی و پدیده‌های آن را از دید عصمت می‌بیند و از خلق تا خالق را بر مدار حق، عدالت‌خواهی، عادل‌پروری و ظلم ستیزی قرار می‌دهد. هم‌چنین عقاید آن مبتنی بر امور تکوینی و خلقتی استوار است که علم و شهود می‌تواند آن را بیابد و اندیشه و دل را صفا و پاکی بخشد و دل‌آرام اندیشه‌ها و عواطف گردد و لحظه‌ای آرام نمی‌گیرد تا حق را یا به دست مردمان عادی و به‌طور نسبی فراگیر سازد یا به دست قدرت الهی تحقق یابد و منجی تمام بشریت آن را به‌طور کامل عینیت بخشد.

معرفی اهل دین و دینداران:

کسی اهل دین و ایمان است که دین و ایمان در جان وی مستقر گردیده باشد و دین و ایمان کارگشای عمل و جان او شود، کسی که اعتقاد جازم (یقینی یا اطمینانی) را با تربیت از چشمه‌ساری پاک یافته باشد و جانش با حق آشنا باشد و تنها از دین و ایمان نامی برنگزیده باشد و عنوان گروهی و ظاهری برای خود نیافته باشد که با اندک زیانی و یا با اندک ناملایمتی تمامی آن حقیقت را پشت سر گذارد.

آنان که در پناه تربیت صحیح مربی کارآزموده و صاحب ولایت، دیندار می‌شوند، چنین هستند که تمامی وجود آنان را خوبی فرا می‌گیرد و تمامی کردار آنان رنگ دین دارد؛ اما آنان که تنها اسمی از دین برای خود برگزیده‌اند و ناخودآگاه دین را پذیرفته‌اند، همیشه در مقابل منافع خود خاضع و با اندک زیانی تمامی محتوا و آموزه‌های دینی را پشت سر می‌گذارند و به آسانی از آن می‌رهند و خود را ملاک کار قرار می‌دهند.

پس دین آن است که آدمی در خود ببیند و در تمامی ابعاد آن مطیع عقیدهٔ سالمی باشد و در غیر این صورت، اگرچه دین صوری و بی‌خاصیت نیست و باز در بسیاری از موارد کارگشاست، کارگشای احساس است و بازگشای اندیشه نمی‌باشد.

معرفی مؤمن و کافر:

تنها تفاوتی که می‌توان میان این کفر و ایمان قایل شد این است که ایمان بسیط است و کفر قبض. مؤمن باز است و کافر بسته. مؤمن روشن است و کافر تاریک. مؤمن شیرین است و کافر تلخ. اگر بخواهیم مؤمن و کافری را بشناسیم بدون هیچ عنوانی، باید دید چه کسی باز است و کدام یک بسته؟ کدام شیرین است و کدام تلخ؟ کدام روشن است و کدام تاریک؟ شیوهٔ برخورد کدام یک از آن دو بشاش است و کدام گرفته؟ کسی که بشاش و گشاده‌روست مؤمن است و کسی که گرفته است کافر می‌باشد. مؤمن خوش‌روست و کافر بد عنق است. کسی که ظرفیت کمی دارد کافر است و آن‌که ظرفیت بالا و دلی وسیع و گسترده دارد مؤمن است. آن‌که راحت و بی‌آلایش است مؤمن است و فردی که تکلف دارد کافر است.

کافر سخن خود را می‌گوید و بر عقیدهٔ خود پای می‌فشارد؛ هرچند خود به اشتباه بودن کلام و عقیدهٔ خویش پی می‌برد و می‌فهمد که آن‌چه می‌گوید غلط و ناصحیح است. کافر چنان بر کفر خود راسخ است که اگر با دلایل قطعی به او بگویند سخن شما اشتباه است، باز بر عقیدهٔ خود اصرار می‌کند. مؤمن چنین نیست و درگیر این قبض و گرفتگی نمی‌باشد؛ اگرچه از حق مصرانه سخن می‌گوید و تا آخر بر آن می‌ایستد، اما در صورتی که بداند سخن یا باوری اشتباه دارد یا کاری نادرست انجام داده است، به‌راحتی از آن باز می‌گردد و باب توبه را بر خود نمی‌بندد. این مفهوم بسط است که خصلت مؤمن می‌باشد و ما با این خصلت و ویژگی می‌توانیم مؤمن را بشناسیم. اگر این شخص در ظاهر نیز کافر باشد، به جنس خود متمایل است و با فراهم شدن شرایط، ایمان در دل وی رسوخ می‌کند و مؤمن می‌گردد.

برای دریافت قبض کافر و بسط مؤمن باید نخست از خود قبض و نیز از خود بسط بگوییم. آیا قبض و بسط حقیقتی تشکیکی است یا مطلق است؟ به عبارت دیگر، آیا قبض و بسط مُشاعی و درصدی است یا خیر و اگر مُشاعی است، آیا حد وسطی میان قبض یا بسط وجود دارد؟

قبض و بسط در خلق و رفتار آدمی به اندازهٔ وسعت انسان، درجات بی‌نهایتی دارد و چون انسان بسیار وسیع است، بساطت در رفتار و خلق نیز بسیار گسترده است؛ حتی از جهت جسم، روح و سجایای اخلاقی. هر کدام از این امور شاخه‌های فراوانی دارد و در سجایای اخلاقی این موضوع به صورت کامل معلوم است. برای نمونه، گاه در میان خانواده‌ای درگیری اتفاق می‌افتد و کسی از خارج و با کمک بزرگی از خاندان، آن مشکل را حل می‌کند؛ به‌طوری که زن و شوهر خود نمی‌توانستند آن را حل کنند و گاه دخالت بعضی از اقوام دعوا را گسترده‌تر می‌نماید. حال، پرسش این است که چرا زن و شوهر، خود نمی‌توانند این مشکل را حل کنند؟ آیا ناتوانی آنان به سبب این است که هر دو منقبض می‌باشند و محدودهٔ خود را می‌نگرند؛ به این صورت که مرد فردی خودخواه است و خانه و فرزند را برای خود می‌داند و برای محکوم کردن زن، آن‌ها را به طرف خود می‌کشد و زن نیز به فرزند، مادر و پدر خود می‌گوید این مرد بود که به دنبال من آمد و با این کار می‌خواهد شوهر را محکوم کند و چون آن‌ها دید وسیع و بسیط ندارند تا هر دو زیر سایهٔ خانواده یکی شوند، آن همه مشکل پیدا می‌کنند؟ افرادی که وسعت دارند وقتی به خانه می‌آیند؛ چون سخنان منطقی و عقلی آنان آرامش آفرین و حساب‌شده است، هر کسی آن را می‌پذیرد و در نتیجه زندگی سامان می‌یابد؛ هرچند اگر طرف مقابل سخنانی بدون عقل و منطق بزند و منقبض باشد، باز دعوا زیادتر می‌شود.

این‌گونه است که برخی در محدودهٔ خانواده منقبض می‌باشند ولی در جای دیگر و در میان دوستان یا با پدر و مادر خویش منبسط هستند. مؤمن کسی است که این توان را دارد که در همه جا انبساط کامل داشته باشد.

معرفی دین و کفر:

دین مؤمن بسط دارد؛ چنان‌که دین مؤمن، اللّه و کفر وی اسلام است و اسلام او نیز کفر است و هر سه عشق است و عشق آن‌ها فقر و فقرشان نیز غناست؛ اما در این میان کفر کافران کینه و نفرت است و غضبشان خودخواهی و محبتشان منیت است و اسلامشان دوز و کلک و عشقشان شکم و زیر شکم و فقرشان فلاکت و غنایشان اسراف است.

دین مؤمن کفر است. او اگر فردی دهری و طبیعی را ببیند که خدا را انکار می‌کند و می‌گوید خدایی نیست، طبیعت را که دین کافر است در پاسخ می‌آورد و می‌گوید خدا همان است که خالق و سازندهٔ انسان است. اوست که نطفه را در جای‌گاه خاص خود قرار می‌دهد تا شروع به رشد کند و انسانی شود. او با کافر همنوا می‌شود که خدای دیگری نمی‌شناسد. خدا یعنی تولیدکنندهٔ انسان، آیا آفریننده و تولیدگر انسان طبیعت است؟ اگر طبیعت است، مؤمن نیز به همان کسی که انسان را تولید می‌کند خدا می‌گوید.

کافر قبض دارد و پرده روی پرده بر خود می‌افکند و تار جهل بر تن خود می‌تند. سبب انکار کافر، جهل است. هر جهلی از پوشش و پرده‌ای تشکیل شده است. وقتی پرده‌ای روی اشیا می‌افتد، انسان آن را نمی‌بیند؛ در این صورت انسان‌ها دو دسته هستند: عده‌ای هر حقیقتی که مورد بحث واقع می‌شود را ممکن می‌دانند و برخی نیز حقایق را انکار می‌کنند و می‌گویند چنین چیزی در خارج وجود ندارد که در صورت نخست، باور و ایمان و در صورت دوم، کفر نامیده می‌شود.

بخشی از این پوشش و انکار توسط حق است و قسمتی را خود فرد پوشانده و نخواسته است که آن را ببیند که در این صورت خود را از قافلهٔ حق‌بینان عقب نگاه داشته و حق در این میان خسارت ندیده است؛ هرچند حق پرده روی اشیا انداخته و می‌خواهد انسان را از پایین به بالا بکشاند؛ پس کفر نخست از جانب حق به صورت ستر و پوشش در اشیا پدید می‌آید و سپس از جانب عبد بر روی خود افکنده می‌شود. در صورت نخست که این پرده از جانب حق است، به خاطر خاک انسان‌های زمینی است؛ وگرنه حق چیزی را پنهان ننموده و همه چیز آشکار و رها در آسمان و زمین چیده شده است.

تعصب و تساهل و تسامح دینی:

هنگامی که انسان به دین و کفر می‌نگرد، درمی‌یابد که دین مطلق و خالص نمی‌تواند در جامعهٔ امروزی که با پیشرفت و توسعهٔ دینی و با آرمان‌های الهی فاصلهٔ بسیار دارد پایدار بماند. تجربهٔ مطالعه در تاریخ انبیای الهی علیهم‌السلام نیز چنین نشان می‌دهد و هر دین و آیینی که تاکنون آمده، به نوعی دست‌خوش تحول دنیایی گردیده است. چنان‌چه دین مطلق حاکم شود، بساط تفکر انسانِ عقب‌ماندهٔ غارنشین در بشر کنونی هویدا می‌شود و این بشر با چنین تفکری که دارد نمی‌تواند خوبی محض را دریافت کند؛ به همین سبب است که گاهی دین در دست متعصبان افراطی افتاده است و بر آن بوده‌اند تا فقط احکام ظاهری دین را با زور بر افراد جامعه حاکم کنند و گاه نیز دین در دست دنیاطلبانی قرار گرفته است که تساهل و تسامح را در دین رواج می‌داده‌اند و زمانی هم به دست عده‌ای می‌افتد که باطن دین را بدون ظاهر ترویج می‌کنند. گروه ظاهرگرا و نیز باطن‌گرایان اگر هم اشتباه کنند، چون جزو متن دین هستند، چندان به دین ضربه و آسیب جدی وارد نمی‌آورند؛ ولی اهل تساهل و تسامح از جهتی باعث خاموشی دین در ظاهر می‌شوند و از جهتی نیز باعث حفظ افرادی که دین در آن‌ها بسیار رسوخ کرده است می‌گردند؛ چرا که وقتی این افراد حقیقتی را در اوج خود فهمیدند، به آن عشق می‌ورزند و در پی آن می‌سوزند و هم‌چون پروانه خود را به وصال شمع می‌رسانند و جزو آن می‌شوند و به جهان روشنی می‌بخشند و این عده در بازار تساهل و تسامح زنده می‌مانند.

دنیاطلبی دینداران؛

دنیاطلبانی که در دامن دین پی دنیا می‌گردند، فراوان هستند و در اطراف کفر نیز زیاد یافت می‌شوند. کفری که با اسلام، خدا و انبیا مخالفت کند و از تمام امکانات برای نابودی دین استفاده نماید، وجود ندارد؛ چون هنگامی که بحث استفاده از امکانات می‌شود، دنیاطلبانِ اطراف کفر مانع استفادهٔ آن برای نابودی دین می‌شوند و همهٔ امکانات را به نفع خویش ضبط می‌کنند؛ پس دست کفر خالی می‌ماند و توان درگیری از او گرفته می‌شود و از طرفی نیز همواره چنین بوده است که دین ابزار چندانی برای دفاع از خود نداشته و دنیای دینداران چندان رونقی نیافته است.

خطر دنیاطلبی از آسیب‌های جدی دینداری در عصر حاضر است که بیش‌تر از همه عالمان دینی شیعی را تهدید می‌کند. میان علم، فهم و درک عالمان از دین، شائبه‌ای از دنیا وجود دارد؛ به خصوص در عالمان حوزهٔ علمیه قم که در جهان به عنوان مرکز علمی تشیع مطرح شدند. البته سرپرستان هر گروهی همین‌طور می‌باشند. به‌طور مثال گاه پیش آمده است که علما به شلوغ شدن کلاس خود می‌نازند و گاهی نیز به شهریه دادن و یا به انجام کارهای عمرانی افتخار می‌کنند. کشورهای غربی نیز به این کار عالمان دل خوش کرده و آرام می‌باشند که این آرامش جهان کفر باعث رشد نخبگان می‌شود.

زمانی که ناصرالدین شاه به مشهد می‌رفت، عالمان برای دیدار او آماده می‌شدند، اما فقط مرحوم حاجی سبزواری که خود را بزرگ‌تر از شاه می‌دانست به دیدار او نرفت. البته ناصرالدین شاه نتوانست از او دست بردارد و خود به دیدن مرحوم حاجی رفت تا نکند بوی اختلاف از او بیرون آید و این زرنگی شاه بود که مخالفت‌ها را با دیدار و پول حل می‌کرد و حلقهٔ اتصال مردم با مسؤولان؛ یعنی عالمان دینی را حفظ می‌نمود.

ذلت کفر و دین با چیرگی دنیاطلبان؛

ذلت کفر و دین در زمان غیبت است که دنیا دست دنیاطلبانی می‌افتد که به خاطر مقدار کمی پول حاضرند چاقو بکشند و یک‌دیگر را بکشند؛ ولی کافر و دیندار اصیل حاضر نیست این کار را بکند. آن‌ها به خاطر عزت خود دست به اسلحه می‌برند. کافر و مسلمان واقعی حاضر است نان خشک و حتی علف بیابان را بخورد و سر به طرف مقابل خم نکند و به یقین یکی حق و دیگری باطل است و ما نمی‌خواهیم در این‌جا بحث کنیم که کدام حق است و کدام باطل و استدلالی نیز بر حقانیت گروهی نمی‌آوریم و فقط می‌گوییم جهان روی دو پایه دور می‌زند و آن کفر و ایمان است که دنیاطلبان و دنیادوستان این دو را خاموش کرده‌اند.

ما دنیاطلبی را نشناخته‌ایم و آن را کوچک دانسته‌ایم. عالم مادی نیاز به رشد دارد و به حدی باید رشد کند که به خاطر مسایل ریز، درگیری ایجاد شود. چگونه در پزشکی به خاطر یک باکتری، جنگی در می‌گیرد و دو پزشک به خاطر مسایل کوچک اختلاف نظر پیدا می‌کنند. این درگیری به خاطر کوچک بودن مسأله نیست و ما آن را کوچک حساب کرده‌ایم. در میان دنیاطلبان نیز این‌گونه است و آنان دنیا را کوچک و خرد نمی‌پندارند. نهایت دنیاطلبی کفر است. دنیاطلب در درجهٔ آخر عزت و اقتدار، دنیا را می‌خواهد که این امور نهایت کفر است و عزت اسلام نیز انکار چنین عزت‌هایی است؛ حتی انکار عزت.

اثر دنیا به قدری زیاد است که همه را رام می‌کند. حتی خداوند نیز بر اساس همین اصل و با دادن روزی به بندگان است که در زمین حکم می‌راند و صاحب اقتدار است.

دینداری و بسط در عصر غیبت؛

در پیش گفتیم که ایمان همان بسط است و در ادامه خاطرنشان شدیم که نمی‌شود در عصر غیبت که افراد جامعه نمی‌توانند از دنیا دست بردارند، دین محض و خالص را پیاده نمود. در این‌جا آن را با آوردن مثالی پی می‌گیریم. مردی به همسرش گفت: زن، چرا سحر مرا بیدار نمی‌کنی تا سحری بخورم؟ زن پاسخ داد: تو روزه نمی‌گیری، برای چه بیدارت کنم؟! مرد پاسخ داد: روزه نمی‌گیرم، نماز نمی‌خوانم، مسجد نمی‌روم، قرآن نمی‌خوانم، اگر سحری هم نخورم که دیگر هیچ بویی از مسلمانی نبرده‌ام و مسلمان نیستم.

این قضیه از مطلبی بس عمیق حکایت دارد که به زبانِ سادهٔ آن مرد بیان شده و آن رتبه‌بندی دین است. دین با وجود مرتبه‌های فراوان، گاه تا مرز کفر و الحاد پیش می‌رود و از کفر نیرو می‌گیرد؛ اما میان کفر و دین مراتب بسیاری است که نخستین آن، دوستی در قلب است، آن هم به رتبه‌های متعدد، بعد اندیشه در ابعاد دین که باز به مرتبه‌های متعدد است و سپس اعمال دین و عمل نمودن به آن است که آن هم در درجه‌های فراوانی است.

دینداری نخست از دوستی دنیا که همان خوردن باشد شروع می‌شود و اگر کسی بیداری سحرهای ماه مبارک رمضان را دوست داشته باشد، از آن رو که مسلمانان در این وقت بیدارند و سحری می‌خورند، او با واسطه در صف مسلمانان است. برای تربیت فرزند نیز باید از همین قاعده استفاده کرد. چه خوب است که طفل شیرخوار را در این ساعت شیر داد و یا کودکان چهار ساله تا ده ساله را در سحر با ناز و نوازش بیدار نمود، ولی فقط برای خوردنِ یک وعده غذای بیش‌تر و بعد کم‌کم صبحانه را عقب انداخت تا به ظهر رسید و به بچه خاطرنشان کرد که تا ظهر روزه را نگاه دارد. همگام با روزه است که انسان می‌تواند فرزند خود را رشد دهد.

نسبت به افراد بزرگ‌تر نیز باید رتبهٔ دینی آن‌ها را سنجید و آنان را از مرحله‌ای که هستند رشد داد و رو به ترقی کشاند و به رتبی بودن دین ایمان داشت که این امر حقیقت دارد. زمانی که ما به امامان معصوم علیهم‌السلام می‌نگریم خود را کودکی که در ابتدای دین ایستاده است مشاهده می‌کنیم؛ پس نباید افرادی را که در رتبه‌های پایین دین هستند مسخره کنیم یا بی‌اعتنا به آنان باشیم. ابتدای دین پایان کفر است که یک قدم به سمت دین آمده است. حال یا در زبان یا به دروغ یا به ترس یا به دوست داشتن بگوید: «أشهد أن لا اله الا اللّه و أشهد أنّ محمّد رسول اللّه»؛ خدا و رسولش را قبول دارم.

استنباط نادرست گزاره‌های دینی؛

اگر کسی درجه‌بندی محبت انسان یا محبتی که در دین است را انکار نماید و رابطهٔ آن دو را در نیابد، در کشاکش تغییر فرکانس‌ها و طول موج‌های آن، از کشف گزاره‌های دینی مرتبط با آن ناتوان می‌گردد و برای انسانی که هم‌پای محبت دینی پیش نرفته است نامشخص می‌شود و در نتیجه چنین فردی سخن دین را متوجه نمی‌شود و نمی‌تواند برداشتی درست از دین داشته باشد. مؤمنی که بسط دارد با مسلمانی که هنوز به بساطت مؤمن نرسیده است، برداشتی متفاوت از دین دارند و رفتار آنان نیز مختلف است. اگر مسلمانی که بسط ندارد کافری را که اهل فلسفه و تعقل است ببیند، حق بحث با او را ندارد؛ زیرا او درون گروهی می‌اندیشد و کسی را به درون خود راه نمی‌دهد. برخی از افرادی که غرور علمی آن‌ها را گرفته است، به همین جهت مردم را درون خود راه نمی‌دهند. دین و مکتبی که برای ماست، جهان با همهٔ افرادش را در بر دارد. اگر کافری ادعا نماید مکتب شما در مورد کفر چه می‌گوید، باید آیات کفر را دسته‌بندی کرد و به او ارایه داد و گفت اسلام در مورد شما که حقیقتی در این عالم هستید چنین گزاره‌هایی دارد. می‌توان این کتاب الهی را به کافری هدیه داد تا حقیقت خود را در آن دریابد. حق، کفر را ذلیل نکرده، بلکه آن را معرفی نموده است و ذلالت آن‌ها ذاتی است.

اگر تعریفی که قرآن کریم از کافران نموده است را به کافر برسانیم و بگوییم قرآن کریم در مورد شما چنین مطالبی را دارد، او آن را راحت و از عمق جان می‌پذیرد؛ مثل مسلمانانی که به حبشه فرار کرده بودند و در مقابل پادشاه حبشه، سورهٔ مریم را خواندند. افسوس که برخی از متولیان تبلیغ دین هر جا می‌روند، سرود حق سر می‌دهند، حقی که همه جا هست؛ ولی آنان او را منحصر در آسمان‌ها می‌پندارند تا دست نایافتنی باشد؛ به‌گونه‌ای که خود آن‌ها نیز به این حق نمی‌رسند و تنها او را تبلیغ می‌کنند.

فقاهت؛ رمز ماندگاری دین؛

برای صیانت دین در هر زمان؛ به‌ویژه در زمان غیبت، امر فقاهت ـ گذشته از ضرورت عقلی ـ از جانب شرع پیش‌بینی شده است و همین امر، ابدی بودن، فعلی شدن، زنده ماندن و حیات دینی جامعه را ضمانت می‌کند؛ زیرا مدیریت جامعه و تصدی عمومی و عهده‌دار شدن رفع مشکلات آن در حوزهٔ دیانت، بدون پیش‌بینی صاحب شریعت، ساختار سالم و ماندگار نخواهد داشت؛ چنان‌چه حیات اجتماعی آن در طول زمان غیبت، گواهی بر عینیت آن می‌باشد.

پس ماندگاری دیانت در همهٔ حوزه‌های اجتماعی از سیاست و اقتصاد تا حکومت، جهاد، هدایت، رهبری، اجرای حدود الهی و برخورد با مشکلات و درگیری با دشمنان دیانت و دفاع از آن و حفظ صیانت و پاکی جامعه بر این محور و با این مدار عینیت می‌یابد.

مرجعیت و رهبری دینی؛

حکومت دینی و ولایت فقیه، تنها اجتهاد و تخصص یا آگاهی داشتن از منقولات دینی نیست. اجتهاد به معنای بلوغ علمی و وارستگی عملی است که زمینهٔ شایستگی مرجعیت را در فرد ایجاد می‌نماید و مرجعیت بر اساس بیان گذشته، حد نصاب دینی جهت اطاعت مردمی است که در وی ایجاد می‌شود و هرگونه ناآگاهی در حوزهٔ علم و ناتوانی در زمینهٔ عمل و تزلزل در اقتدار اجتماعی، صلاحیت وی را مورد تردید قرار می‌دهد.

هماهنگی منش شخصیتی با منش دین؛

برای اجتهاد، در وهلهٔ نخست، در دست داشتن نظام معرفتی دین ضروری است. مجتهد باید بینش و بصیرت دینی را به دست آورده باشد. نظام معرفتی دین، دارای منش‌هایی است و باید منش شارع را در جعل گزاره‌های دینی به دست آورد. منش شارع از مبانی مهم در استنباط حکم و نیز اجتهاد در تمامی حوزه‌های دین است و مبنای شناخت دین قرار می‌گیرد.

عملیات فهم دین، تابع حقیقتی به نام شخصیت وجودی، هویت و منش دین است و طلبه در صورتی می‌تواند ذهن و قلب خود را درگیر فهم این حقیقت سازد که منش وی با منش دین هماهنگی داشته باشد؛ زیرا اجتهاد، عمل جراحی بر نفس خود است و لایه‌های باطنی آن را می‌شکافد و اگر این مهم رعایت نشود، ممکن است ورود به حوزهٔ تخصصی عملیاتِ فهم دین، به درگیری با دین بینجامد؛ هرچند در حوزهٔ سطح عمومی دین، خط قرمزی وجود ندارد و کسی از آن بازداشته نمی‌شود و دین در این لایه، پذیرای تمامی افرادی است که ذکر تهلیل بر زبان آورند و به جرگهٔ مسلمانی وارد شوند، ولی در مرتبهٔ تخصصی فهم دین، برخی افراد منش‌هایی طبیعی دارند که آنان را از دین دور می‌دارد و حتی گاه به نزاع با دین می‌کشاند. جامعهٔ روحانیت اگر برای چنین افرادی هزینه کند، دین‌ستیز می‌پروراند، نه مجتهدی که به فهم حقیقی دین رسیده است و با حقیقت پاک آن سازگاری دارد.

صاحبان معرفت دینی؛

فقه و فقیه اگرچه در اصطلاح موجود جامعه بر آگاهان به فروع دینی و وظایف عملی اطلاق می‌شود، ولی در واقع چنین نیست و تفقه، آگاهی دینی در تمام زمینه‌های علمی است؛ خواه احکام و کردار باشد یا اندیشه و نظر نسبت به موضوعات دیگر؛ بر این اساس، این عنوان بر همهٔ صاحبان معرفت اطلاق می‌گردد؛ هرچند لازم است حدود آن نیز رعایت و لحاظ شود. هر یک از زمینه‌های علمی و عملی حکومت اسلامی چهرهٔ عام، دایمی و جهانی دارد و منحصر به زمان یا منطقه‌ای خاص نمی‌باشد و در ظرف تحقق امکانات، فعلیت بخشیدن آن بر همهٔ مسلمانان؛ به‌ویژه آگاهان و اندیشمندان اسلامی و عالمان دینی واجب است و هرگونه تعلل و کوتاهی ورزیدن در تحقق آن از گناهان بزرگ است.

آسیب رساندن به شؤون دیانت اسلام و حکومت اسلامی و حریم جامعهٔ مسلمانان حرام است و گناهی بس بزرگ به‌شمار می‌رود که زمینه‌های عملی و زیان‌باری‌های برآمده از آن، عهدهٔ شرعی دارد و توبه از آن تنها با پرداخت خسارت‌های وارد شده امکان‌پذیر است.

رهبران دینی؛

قوانین الهی و بنیان‌گذار آن، همان روح رهبری است که هردم و هر زمان در کالبدی تازه نمودار می‌گردد و جلوه‌ای تازه از چهرهٔ حقیقت را با خود می‌آورد و در واقع، یک اندیشه و یک روح است که در کالبدهای متعدد جلوه‌گری می‌نماید؛ پس بقای قانون و ثبات مکتب بستگی به هستی سالم اندیشهٔ رهبری دارد نه کالبد و تن و بدن شخصی آن.

در حوزهٔ اسلامی، رهبری دینی به معصومان و افراد عادل منحصر است و رهبری امت اسلامی بر عهدهٔ افرادی که از دو عنوان اجتهاد و مرجعیت بی‌بهره‌اند یا دیگر شرایط را نیز به صورت احرازی ندارند گزارده نمی‌شود.

پس در زمان غیبت، امر رهبری بر عهدهٔ شایستگان عادل است و افراد ستم‌گر و ناشایست مشروعیت عهده‌دار شدن آن را به‌ویژه در حریم رهبری دیگر فقیهان و زعیمان دینی ندارند و همین امر موجب عدم تعدی رهبری و اطمینان مردمی می‌گردد.

تبلیغ دین؛ شایسته اولیای الهی؛

نخستین اصل مهم در تبلیغ دین آن است که جز حضرات معصومین علیهم‌السلام و اولیای بحق الهی، کم‌تر کسی پیدا می‌شود که بتواند دین را آن‌گونه که نازل شده است دریابد و به فهم حقیقت دین رسد و نیز بتواند در اجرا و در رساندن پیام دین، سالم، صالح و توانمند باشد. آن‌چه غیر اولیای الهی به مردم می‌رسانند با توجه به آن‌که غیر حق در آن دخالت دارد، خالی از پیرایه، تحریف یا اشتباه نمی‌باشد.

سخن گفتن خیلی خوب است؛ ولی سخن نگفتن برای آنان که از اولیای خدا نیستند بهتر است؛ همان‌طور که کار کردن بسیار خوب است؛ ولی پرهیز از کار برای افراد معمولی بهتر است. رئیس بودن عالی است؛ ولی ریاست نکردن برای غیر اولیای الهی بهتر است و مرئوس شدن ذلت دارد و نباید چنین شد. هم‌چنین طلبگی بهترین شغل است و عالی‌ترین مقامات در آن است؛ ولی طلبه نبودن برای افراد عادی بهتر است؛ مگر آن‌که با یکی از اولیای الهی در ارتباط نزدیک باشد و بعد از سال‌ها شاگردی وی از او اجازه داشته باشد.

تولید علم دینی؛

نخستین مشخصهٔ بارز جامعهٔ روحانیت شیعه، این است که روحانیان از تبار انبیای الهی می‌باشند. آنان سِمَت ترجمانی دین جامع و دارای خاتمیت نبی مکرم اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله را در قالب تولید علم دینی و مرجعیت تقلید و رهبری مسلمانان را دارند. تبلیغ اسلام با چهره‌های متفاوت آن، از این صفت بارز شکل می‌گیرد.

صفتی که روحانیان را از سلسلهٔ پیام‌آوران پیام الهی قرار می‌دهد، فقاهت و توان اجتهاد و استنباط رأی دینی است. فقاهت دینی، دو پایه دارد: در مرتبهٔ نخست، اجتهاد و سپس عدالت. ارتباط این نقش با مردم در شکل فتوا و نیز گزاره‌های علم دینی نمود می‌یابد. تولید علم دینی را نباید منحصر به احکام دینی و فقه دانست، بلکه مرجعیت علمی در دیگر دانش‌های اسلامی مانند عرفان، فلسفه، تفسیر و حدیث نیز این شأن را دارد و داخل در فقاهت و اجتهاد است. کارکردهای اجتماعی روحانیت، دارای ترتیب و ترتّب است و چنین است که یکی پی‌آمد دیگری است. تمامی این کارکردها از اجتهاد و عدالت و به تعبیر دیگر، فقاهت یا توان تولید علم دینی سرچشمه می‌گیرد.

جایگاه روحانیت در تولید علم دینی و نیز فنون و این که آنان روزی در تمامی دانش‌ها مصدر بوده‌اند و فرهنگ، حقوق و ادبیات کشور در این جرگه‌ها ساماندهی می‌شده است، از امتیازات این جامعه می‌باشد. شناخت فرهنگ حوزه‌ها سبب می‌شود فرهنگ ایران اسلامی به‌راحتی مورد شناخت قرار گیرد؛ زیرا آنان اصل فرهنگ و سرچشمهٔ آن می‌باشند و با شناخت این فرهنگ، می‌شود فرهنگ دوردست‌ترین نقاط ایران، حتی روستاهای مرزی را شناسایی کرد.

روحانیت، با اجتهاد و عدالت، وارث جایگاه انبیای الهی علیهم‌السلام می‌شود. حلقهٔ واسطِ روحانیت به شریعت و جایگاه قدسی آن، «تخصص و اجتهاد» است که با «عدالت»، اعتمادساز می‌گردد و زمینهٔ مقبولیت مردمی را برای آنان هموار می‌سازد. این اجتهاد و عدالت است که روحانیان را امین دینی مردم ساخته است. بر این پایه، اگر یکی از دو بال تخصص یا عدالت آنان شکسته شود، در بحث امانت دینی، مرغی سقوط کرده و میته می‌شوند که کسی به آنان کم‌ترین توجهی نخواهد داشت. امیدواریم از این تعبیر ـ که به دلیل اهمیت موضوع به کار برده شد ـ کسی بر ما خرده نگیرد و حساسیت مسأله را توجه داشته باشد؛ زیرا ما از کسانی می‌گوییم که خود را جانشینان حضرات معصومین علیهم‌السلام و اولیای کمّل الهی در عصر غیبت می‌دانند. این سِمَت چنان اهمیت دارد که کسی با کم‌ترین لغزشی، مرداری متعفن می‌گردد که اگر زمینه برای جدایی وی از جامعهٔ روحانیت و از بین رفتن انتساب دینی او نباشد، عالم‌گریزی و دین‌ستیزی افراد جامعه را موجب می‌شود.

اجتهاد و قدرت نظریه‌پردازی و تولید علم و عدالت این جامعه وقتی به مردم عرضه شود، اعتماد مردم به آنان را شکل می‌دهد. اعتماد مردم به فقیه و عالم دینی، حوزهٔ نفوذ اجتماعی و اقتدار می‌بخشد. بر این پایه، نقطهٔ ورود روحانیان به جامعه، در قدرت افتا و نظریه‌پردازی علمی آنان است. جامعه در صورتی نسبت به روحانیان اقبال عام دارد که آنان ریشه‌ای‌ترین رکن این نهاد را، که تولید علم و نظریه است، با قوت پی‌گیر باشند. اگر جامعهٔ روحانیت نتواند نقش پیشتازی در دانش‌های انسانی و اسلامی را برای خود احراز و حفظ کند و پاسخ‌گوی نیازهای علمی در این حوزه‌ها باشد، نفوذ اجتماعی و محبوبیت آن رنگ می‌بازد و به افول می‌گراید.

چهرهٔ آسان دین و گرایش اجتماع؛

امری که در جهت تخصص عالمان ضرورت دارد، این است که عالم مجتهد بتواند چهرهٔ راحت، ساده و سهل دین را ارایه دهد و مردم را با مشکلات احوط، احتیاط، احتیاط استحبابی و وجوبی روبه‌رو نکند و آن را از «احتیاط جمع بین آن‌هاست» دور بدارد و راحتی و آسانی دین را در معرض دید همگان قرار دهد.

چهرهٔ راحت دین را باید به مردم نشان داد و سهل و آسانی آن را در میان مردم رواج داد و تحمل و توان مردم را در نظر داشت و از هرگونه سخت‌گیری دوری گزید.

تخصص فرد محقق باید در این جهت باشد که چگونه می‌توان چهرهٔ آسان دین را به جامعه عرضه نمود و مردم را از دینداری بهره‌مند ساخت و چگونه می‌شود مردم را به این باور انداخت که دینداری سبب راحتی انسان می‌گردد و نداشتن دین جز سختی و مشکل و گرفتاری در قبض و تنگ‌نگری چیز دیگری را در پی ندارد.

دین را می‌توان به صورت‌های مشکل و پیچیده بیان کرد و کاری کرد که کسی قدرت پذیرش دین را نداشته باشد و همت و ارادهٔ عمل به آن برای کسی فراهم نگردد؛ ولی چنین دینی دیگر نمی‌تواند راه‌گشای مردم باشد و تنها باید در آزمایش‌گاه علمی اذهان قرار گیرد و نه در دسترس عموم افراد جامعه.

دین باید به صورت همان بسطی که دارد عرضه شود تا حتی کافر تنگ‌نظر را نیز به هوس اندازد و او را به راحتی و آسایش برساند؛ نه آن‌که هر مؤمنی را به ترس و وحشت اندازد که آیا می‌شود انجام داد یا نه؟ به طور مثال، اگر بخواهیم هر پخته و نپختهٔ تجوید را به جان حمد و سورهٔ نماز مردم بیندازیم و خمس و زکات را چنان ترسیم کنیم که از میخ دیوار نیز نگذریم و تمامی آیات جنگ و جهاد را بر مردم هموار سازیم و بهشت را فقط جای شهدا قرار دهیم و چوبهٔ دار را برای هر امری بالا بگیریم و هر واجب و مستحبی را با احوط از مردم بخواهیم، نتیجه همین می‌شود که دینداری امروز مردم شده است. بسیاری به هیچ وجه نماز نمی‌خوانند تا نیازمند تجوید و تصحیح قرائت‌های آن‌چنانی در نظر برخی از علما نشوند، روزه نمی‌گیرند و کفارهٔ آن را نیز به هیچ می‌پندارند. خمس و زکات را ناشنیده می‌انگارند تا میخ دیوار وی به‌جا بماند و قرآن نمی‌خوانند و یاد نمی‌گیرند تا محتاج خواندن نشوند و آیات جنگ و جهاد، روان آسودگی‌طلب آنان را آزرده‌خاطر نسازد و چون خود را با انجام برخی از گناهان در اضطراب چوبهٔ دار می‌بینند، در جست‌وجوی راه گریزی از آموزه‌های دینی می‌افتند و به دره‌ای فرو می‌غلطند که جز عصیان و سرکشی پی در پی چیزی در آن نیست و تار و پود قبض در قبض را بر تن خود می‌تنند تا خود را در نهایت قبض به خفگی و دل‌مردگی رسانند و به قساوتی گرفتار سازند که دیگر نه تنها نمی‌توانند چیزی از ایمان و بسط بشنوند بلکه سخن گفتن از بسط و گستردگی، به آنان که به قبض و گرفتگی عادت و خو کرده‌اند سبب آزردگی آنان می‌شود و این همان دین گریزی توده‌ها در عصر حاضر است.

در این فضاست که دین امری صوری، اجباری یا خانگی و قلبی می‌گردد و جامعه و نوع مردم رنگ و روی دینی را از دست می‌دهند و تنها به اسم آن بسنده می‌کنند و آن‌هایی که دین ندارند، هرگز میل به دین پیدا نمی‌کنند. حال اگر عالم فهمیده به چنان بسطی رسیده باشد که تخصص برطرف کردن این‌گونه امور را در خود بیابد و به کم‌ترین امور بسنده کند و نوع بیان وی قابل فهم و ساده باشد و رنگ و رویی روان و سهل به دین بدهد و پذیرش مردم را نیز در نظر بگیرد، حقایق دینی را آن‌طور که هست بازیابی نماید و آن را با بیانی گویا، منطقی، رسا و با لحنی شیرین و اسلوبی ساده و روان بیان کند، نتیجه عوض می‌شود و مردم رنگ و روی دینی پیدا می‌کنند، تا جایی که بیگانهٔ از دین نیز به دین میل پیدا می‌کند و رغبت آن‌ها سبب می‌شود که مؤمنان دارای دل گرمی بیش‌تری شوند.

در این حال، دین نقش اجتماعی می‌یابد و از خانه و قلب بیرون می‌آید و سرلوحهٔ زندگی مردم و قانون عملی مسلمانان و مایهٔ امید مردم آزاد دنیا قرار می‌گیرد؛ آن‌گاه که دین حقیقتی جهان‌شمول به حساب می‌آید و به‌طور مناسب گسترش می‌یابد و قابل عرضه بر همهٔ مردم دنیا می‌شود و نقش درست و مناسب خود را پیدا می‌کند.

دین را می‌توان به شکلی عرضه کرد که از محتوای آن چیزی کم نشود و رغبت عمومی را نیز همراه داشته باشد؛ به شرط این‌که در جهت راحت‌انگاری و ساده‌سازی آن تخصص‌ها در خدمت گرفته شود و کارهای لازم و ضروری به عمل آید. از قید و بندهای بدون دلیل و پیرایه‌های ارتجاعی دور گردد و طریق قابل اجرا و روش عمل به دین در مردم رواج داده شود.

دین را باید همان‌گونه که بر اساس فطرت و طبیعت تشریع شده، به مردم عرضه نمود که دنیا خود را به همان شکل به مردم عرضه می‌کند و باید در تحقق این امر کوشش‌های فراوانی از جانب دین‌شناسان آگاه و محقق به عمل آید تا دین رنگ و روی کاذبی پیدا نکند و مانند جن، نایاب و وحشتناک نگردد که در این صورت دیگر دینی که انبیا و امامان علیهم‌السلام درصدد تحقق آن بودند، نخواهد بود و تنها صورت ظاهری از آن می‌ماند و بس؛ این در حالی است که اولیای حقیقی دین علیهم‌السلام تمام موجودی خود را نثار حقیقت دین کرده‌اند.

تفاوت‌های علم دینی با فن دینی؛

جامعهٔ روحانیت، زبان دین دانسته می‌شود. مشروعیت این جامعه، به قدرت فهم مرادِ شارع و ترجمانی آن است. کشف مراد شارع و انشای آن در قالب حکم یا گزارهٔ علمی، نیازمند استناد درست است تا روحانی بداند آن‌چه می‌گوید «دین» است و از غیر دین نمی‌گوید. تفاوت عالمان شیعی با دیگر عالمان و دانشمندان نیز در همین نکته نهفته است که عالم شیعی نمی‌تواند از خود چیزی بگوید؛ بلکه باید نظری را بگوید که ترجمانِ مراد شارع است؛ اما دیگر عالمان، خود را هم‌چون معصوم، اصل می‌دانند و از خود نظریه‌پردازی دارند و نسبت به دین الهی تعهدی ندارند.

اگر پنداشته شود کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت، پرداختن به اموری ظاهری و صوری و تحصیل علم و سبقت‌گیری در دانش است ـ آن‌گونه که در تمامی مراکز علمی رایج بوده و امری عقلایی است ـ اشتباه است؛ زیرا جامعهٔ روحانیت از تبار پیامبران است و علوم مدرسی رایج، که هم‌اکنون در کشورهای کفر رونق بیش‌تری دارد، ارتباطی میان آنان و پیامبران الهی علیهم‌السلام ایجاد نمی‌کند؛ بلکه دانش آنان باید با وحی و عصمت انبیای الهی مسانخت داشته باشد و آنان توان کشف مراد شارع را داشته باشند. این هم‌سنخی، از ملکهٔ قدسی و قدرت صیانت نفس به دست می‌آید که از آن به اجتهاد و عدالت تعبیر می‌شود و روحانی را برای کشف مراد شارع توانمند می‌سازد. چیزی که جامعهٔ روحانیت را از همراهی با خردگرایی جمعی و رأی اکثریت جدا می‌کند، تخصص علمی روحانیان و توان تولید علم دینی از طریق داشتن ملکهٔ قدسی است تا به نظرگاه دین الهی راه یابند. برای همین است که اجتهاد نمی‌تواند شورایی باشد و فتوا باید توسط شخص انشا شود، نه جمع؛ شخصی که مورد عنایت ویژهٔ حق تعالی است؛ وگرنه در صورتی که این امتیاز نباشد، جامعهٔ روحانیت، نهادی علمی مانند دیگر نهادهای علمی و اجتماعی می‌شد و میان این مرکز با دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها تفاوتی نبود.

فهم دینی، برخاسته از روش انبیای الهی علیهم‌السلام و تابع نظام معرفتی آنان است و با نظام آموزشی و تعلیمی رایج در مراکز علمی تفاوت بنیادین دارد.

همان‌طور که انبیای الهی، نظامی گزینشی و عنایی دارند و آنان افرادی برگزیده هستند که به خیر و عنایت خاص خداوند رسیده‌اند، اجتهاد نیز که تخصص ویژهٔ جامعهٔ روحانیت است، فصل مقوّمی دارد که از آن به «ملکهٔ قدسی باطن» تعبیر می‌شود. ملکهٔ قدسی امری اعطایی و تابع عنایت خاص خداوند است که اکتساب و تحصیل، تنها زمینه و بستر برای بارش آن رحمت خاص را فراهم می‌کند؛ بدون آن که ملازمهٔ دایمی و ضروری با آن داشته باشد و البته نشانهٔ آشکار آن توان تولید تازه‌های علمی است که هیچ یک از علوم موجّه، توان مخالفت با آن را نداشته باشد و سازگاری آن را با داده‌ها درست خود بپذیرد.

آنان که قرار است به اجتهاد بر مدار ملکهٔ قدسی برسند، برگزیدگان خداوند در هر عصر هستند. چنین نیست که هر کسی توفیق طلبگی و اجتهاد را بیابد. گاه چند صد سال نماز و صفای پدران و مادران در هم متراکم می‌شود تا خداوند، طلبگی را رزق یکی از فرزندان نماید و خداوند که حسابگر ماهری است، هوس طلبگی را به جان و دل جوانی می‌اندازد و او را بر می‌گزیند تا وی را در پرتو عنایت خاص خود به ملکهٔ قدسی وصول دهد. چنین نیست که مجتهد قدسی، خود به سوی این دیار حرکت نموده باشد؛ بلکه این اختیار خداوند است که یکی یکی ـ و نه گروه گروه ـ این قدیسان روزگار را بر می‌گزیند و هر یک از این قدیسان به دستِ با درایت و پر حکمت خداوند متعال برای امر مهم اجتهاد برگزیده شده‌اند.

ملکهٔ قدسی، استعدادی موهبتی در باطن است و امری تحصیلی نیست. استعداد سلوک به هیچ وجه اکتسابی و جبران‌پذیر نیست. باید زمینه‌های معنوی در لقمه، نطفه، ژن، زمان و مکان و دیگر خصوصیات فرد باشد تا در پرتو راهنمایی‌های مربی کارآزموده، به این ملکه نایل گردد. آنان با رعایت شرایط تقواست که تعالی و معرفت می‌یابند؛ همان‌طور که به صورت تعلیلی می‌فرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»( بقره / ۲۸۲). ملکهٔ قدسی به هیچ وجه آموزشی و تحصیلی نمی‌باشد و چنین نیست که کسی درس بخواند و به ساحت آن راه یابد. باید این استعداد را به صورت خدادادی داشت. استاد و نسخه‌های وی، تنها در جلا دادن به این گنج پنهان مؤثر است؛ اما آن را پدید نمی‌آورد. گزینش طلاب باید در دست مربیانی کارآزموده باشد که بتوانند این استعداد باطنی را کشف نموده و منش‌های طبیعی افراد را مورد شناسایی قرار دهند.

گرچه رشته‌های دانشگاهی معارف، با علوم حوزوی همنام و هم‌سنخ است و گزاره‌های مشترکی دارد، ولی نظام دانشگاه نظام استادمحور نبوده و تربیت انبیای الهی علیهم‌السلام را در خود ندارد. حوزه‌ها نیز اگر از نظام استادمحور دور افتاده باشند، سرنوشت دانشگاه‌ها و مراکز علمی و پژوهشی را دارند. فلسفهٔ حوزه‌های علمی، تربیت مجتهد است و مجتهد از تبار انبیای الهی می‌باشد. آن‌چه حلقهٔ ارتباط دهندهٔ مجتهد با پیامبران الهی علیهم‌السلام می‌باشد، ملکهٔ قدسی است که وی در تولید علم و اجتهاد خود از آن مدد می‌گیرد. این ملکه تنها در نظام استادمحور قابل وصول است. علوم رایج مدرسی، شباهت تمام با نظام علمی هم‌سنخ با نظام انبیای الهی دارد و همین امر سبب بروز این مغالطه شده است که نظام فعلی روحانیت تابع نظام انبیای الهی است؛ ولی در حقیقت چنین نیست؛ زیرا روح حیات‌بخش آن نظام ـ که ملکهٔ قدسی باشد ـ در این نظام تعبیه نشده است. گاه عالمانی دینی هستند که تمامی آیات قرآن کریم را حفظ می‌باشند، ولی تنها صاحب محفوظات و معلومات هستند؛ در حالی که قدرت تولید علم دینی، بر مدار محفوظات و معلومات نمی‌باشد؛ بلکه تابع حصول ملکهٔ قدسی است و آن‌چه عالمان معلومات‌مدار و حافظه‌محور می‌گویند، نظرگاه دین و مراد شارع دانسته نمی‌شود؛ هرچند جز از دین نگویند، مگر آن که راه تقلید بپویند و ادعای اجتهاد دینی نداشته باشند؛ بلکه تنها بخواهند مبلّغ دینی باشند که صاحبان ملکهٔ قدسی هر زمان، داده‌های آن را استنباط می‌کنند.

نظام آموزشی دانشگاه، که نظامی وارداتی و تحفهٔ غربیان است، تمامی علوم انسانی را به فن و مهارت تبدیل کرده است و اهل آن به علم، به چشم مکانیکی نگاه می‌کنند که نقشهٔ آن در حافظه جای می‌گیرد و ذهن آنان نیز به تبع فن شدن علم ـ که از آن به معلومات و محفوظات تعبیر می‌شود ـ مکانیکی و خشک گردیده است. علم دینی اگر تنها فن و قدرت حفظ معلومات باشد، هیچ گونه خودسازی‌ای در آن نیست و تمام عملیات آن برای دیگران و بر روی دیگری انجام می‌شود؛ برخلاف علم دینی که مجتهد، باطن خود را می‌کاود تا به تولید علم برای عمل خود دست یابد.

تولید علم دینی با انفجار درون و باطن همراه است؛ ولی ذهن افرادِ درگیر با مهارت دینی ـ که دین را موضوع خود دارد ـ دچار فشار مکانیکی تحلیل‌های علمی می‌شود و به خشکی می‌گراید؛ به‌طوری که گویی نسبت به دنیای معنویت و محبت، آشنایی ندارد و تنها در پی «امتحان» و «آزمون» یا «تجسس» است.

احضار معلومات ذهنی، از قدرت انشا خالی است و به صرف اخبار بسنده می‌شود. انباشته‌های ذهنی و معلومات، چون بختکی بر پنجرهٔ دل مدعیان علم صوری و ظاهری می‌افتد و آن را از تابش نور ملکهٔ قدسی ـ که قدرت انشای علم می‌آورد ـ باز می‌دارد. چنین نظامی نه تنها نسبت به نظام تعلیمی انبیای الهی بی‌تفاوت است و تبارگرایی آنان را تأمین نمی‌کند، بلکه با آن در تعارض و ناسازگاری است و جویندهٔ دانش را از مسیر اجتهاد دینی باز می‌دارد و معلوماتی که از علم دینی دارد، برای او در سطح یک فن باقی می‌ماند. جمع کردن علمی که از سنخ فن است و در آن نور الهی نباشد، به‌جای آن که از مبادی حصول ملکهٔ قدسی گردد، حجاب راه می‌شود و تنها بر کبر، غرور و گمراهی آدمی و غفلت و قساوت می‌افزاید. علم، آن است که به عنایت خاص اعطا می‌شود و قدرت اجتهاد، تولید و ابداع می‌آورد. وجه امتیاز حوزه از دانشگاه و دیگر مراکز علمی و تحقیقاتی، در همین نکته است. حوزه‌های علمیه باید طلبه‌ای را پرورش دهد که شبیه انبیای الهی باشد و قدرت وحی و الهام تنزل یافته را ـ که ملکهٔ قدسی است ـ در او زنده نماید؛ نه آن‌که بخواهد موسیو و پرفسوری تحویل جامعه دهد که علم دین را در قالب فن و بدون وضو تحقیق می‌نماید و در امور معنوی ریشه‌ای ندارد و کسی او را به نام عالم ربانی نمی‌شناسد. استنباط و اجتهاد منحصر به در دست داشتن مبادی و علوم مقدماتی نیست و افزون بر آن، باید ملکه‌ای قدسی داشت تا اجتهاد، محقَّق شود. اجتهاد در حوزه‌های علمی، یک فوت دارد که آن را دینی و الهی می‌سازد؛ وگرنه هر کاسه‌ای که ساخته شود، ترک بر خواهد داشت. یک کمونیست نیز می‌تواند علوم اسلامی را فرا بگیرد؛ اما چون ملکهٔ قدسی در وجود او نیست، آن‌چه را که فرا گرفته است، از یک فن و مهارت فراتر نمی‌رود و تحقیقات وی دینی نیست و نمی‌شود آن را به دین و خداوند نسبت داد. علم دینی و اجتهاد یک فن نیست؛ بلکه از سنخ علم و نیازمند انشا به مدد ملکهٔ قدسی است.

پی‌آمد مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی؛

گفتیم روحانیت دارای نفوذ مردمی و مقبولیت و محبوبیت است، نه به‌خاطر آن که در هر کاری که شأن گروهی از مردم است، دخالت دارد و پیشتاز است و نه به خاطر آن که سبب رشد اجتماعی و توسعهٔ روابط عاطفه‌آمیز می‌شود (که چنین نقش‌هایی را برخی ارگان‌های خیریه و مردم‌نهاد نیز دارند) و نه به خاطر تولید علم مجرد و محض، بلکه آن‌چه به روحانیت ارزش والای اجتماعی داده است، توان تولید علم دینی می‌باشد که مقبولیت آن را دینی و اعتماد مردمی را مذهبی و الهی ساخته است. توان تولید علم دینی نیز به تبع تخصص در اجتهاد و دارا بودن ملکهٔ متناسب عدالت (ملکهٔ قدسی) می‌باشد.

مقبولیت مردمی روحانیت در دو زمینه است: یکی مقبولیت علمی؛ اما نه علم مجرد، بلکه به سبب آن که تخصص در ترجمانی دین و واسطهٔ نقل گزاره‌های وحیانی از خداوند و حضرات معصومین علیهم‌السلام دارند. و دیگری مقبولیت تقوایی و صفانهادانه‌ای است که آنان را امین مردم ساخته است. البته امانت و تقوای آنان در مرتبهٔ نازلی نسبت به حضرات معصومین علیهم‌السلام قرار دارد و برای همین است که امانت در مورد حضرات معصومین علیهم‌السلام به عصمت، و در مورد عالمان دینی، به عدالت تعبیر می‌شود و میان این دو، تفاوت میان محدود و نامحدود است و نمی‌شود تمامی شؤون حضرات معصومین علیهم‌السلام را با اطلاقی که دارد، برای آنان ثابت دانست؛ بلکه هر گونه شأنی بر مدار اجتهاد و عدالت آنان و به تناسب آن و تنزلی که نسبت به علم لدنی و عصمت حضرات معصومین علیهم‌السلام دارد، برای آنان لحاظ می‌شود.

این دو شعبه از مقبولیت اجتماعی، بیان‌گر موقعیت والای اجتماعی روحانیت است و مشاغل اجتماعی آنان ـ مانند سخنرانی‌های عمومی، موعظه، طرف مشورت بودن، قضاوت، تعلیم، الگوی اخلاقی بودن، معاشرت و دعوت برای میهمانی، که نوعی ابراز محبت مردم به آنان است ـ تمامی برآمده از این دو سنخ مقبولیت است. داشتن تخصص علمی و امین بودن، روحانیت را یک پدیدهٔ مطلوب و محبوبِ اجتماعی ساخته است و هر یک از این دو نوع مقبولیت که آسیب ببیند، روحانیت به همان نسبت، نفوذ اجتماعی و محبوبیت خود را از دست خواهد داد. تخصص روحانیت ـ به‌ویژه در زمانی که دانش جامعه ارتقا یافته است ـ بسیار حایز اهمیت می‌باشد و آنان اگر نتوانند نقش پیشتازی را در عصر علم و تکنولوژی باز یابند، با رویگردانی مردمی مواجه خواهند شد. ارزش روحانیت بر مدار ارزش تولید علم دینی از ناحیهٔ آنان سنجیده می‌شود و اگر رکن تولید علم دینی در آنان فرو ریزد، رکن امین بودن به تنهایی نمی‌تواند پایگاه اجتماعی آنان را حفظ کند؛ زیرا هم امین بودن در جامعهٔ علمی، تابع تخصص است ـ و جامعه‌ای که تخصص‌محور است، با امانت‌داری نیز مواجههٔ تخصصی دارد و امانت‌داری کسی را که سواد چندانی ندارد، باور نمی‌کند و به آن دل نمی‌بندد ـ و هم امانت‌داری روحانیت برآمده از ملکهٔ قدسی آنان است. مقبولیت روحانیت به درستی علم دینی و پیشتازی آنان در دانش ـ آن هم دانش الهی ـ و به درستی عمل آنان باز می‌گردد. عمل درست نیز تابع معرفت درست و ملکهٔ قدسی است و اگر آنان نتوانند گزاره‌های معرفتی و باورهای صادق موجهِ برآمده از ملکهٔ قدسی را عرضه کنند، درستی عمل آنان نیز زیر سؤال می‌رود و مورد شبهه واقع می‌شود.

از زمان قاجار که مدارس جدید افتتاح شدند، مدارس و سپس دانشگاه‌ها، بخشی از علوم انسانی را به صورت فنی عهده‌دار گردیدند و با وارد کردن علوم غربی، مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی ایجاد کردند و متأسفانه این مغالطه با چیرگی ظاهرگرایان و انزوای عالمان حقیقی، به حوزه‌های علمی نیز رسوخ کرد. البته این مغالطه پی‌آمدی اجتماعی داشت و آن این که مقبولیت علمی روحانیت را اگر مورد هجمهٔ عمدی قرار نداده باشد، آن را به آزمون و سنجش عمومی کشیده است و فن دینی به قضاوت در مورد علم دینی نشسته است؛ از این رو، این مرکز علمی باید با تربیت نیروهای متخصص از درون خود (نه با وام گرفتن از نیروهای دانشگاهی که نظام آموزشی آن به‌طور کلی از سنخ علم دینی بیگانه است) این آزمون را پیش از آن که زمان از دست برود، با موفقیت بگذراند؛ وگرنه در پیشگاه قضاوت عمومی، نمرهٔ منفی خواهد گرفت. آزمونی که پاسخ‌های آن را باید از متن دین و به مدد اولیای الهی بجوید، نه از داده‌های وارداتی که با سنخ علم دینی غریبه است.

میدان رقابت دانشگاه‌ها با حوزه‌ها، میدان رقابت میان فن دینی با علم دینی است و این نکته‌ای است که از همان ابتدا مورد غفلت قرار گرفت و مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی را هم در دانشگاه‌ها و هم در حوزه‌های علمی دامن زد و میدان رقابت میان این دو مرکز علمی را پدید آورد. در زمان قاجار، عالمان با اصل تأسیس مدارس جدید، به دلیل گرایش غرب‌گرایانه‌ای که داشتند، مخالف بودند. مخالفت آنان با تحصیل دختران در آن مدارس مشهور است؛ در حالی که آنان در ابتدا حتی با تحصیل پسران نیز در آن مدارس مخالف بودند. اگر روزی در زمان قاجار، فتوای حرمت برای تحصیل در مدارس جدید داده می‌شد، امروزه برخی از دانش‌آموختگان دانشگاه‌ها، تولیدات علمی حوزه‌ها را که از سنخ فن دینی است، به جای علم دینی می‌گذارند و به قضاوت می‌نشینند و بعضی نیز جامعهٔ روحانیت را به دوئل علمی فرا می‌خوانند. دانش جامعهٔ امروز و ضریب هوش و هوشمندی مردم بسیار بالا رفته است و جز با داده‌های علمی نمی‌شود کسی را اقناع کرد. این در حالی است که در گذشته، مجتهد حوزهٔ علمی، شخصی چون شیخ انصاری رحمه‌الله بوده که مجتهدان امروز هیچ گاه نمی‌توانند نسبت به شخصیت علمی وی ادعای برتری یا حتی برابری داشته باشند.

روحانیت تا پیش از مشروطیت، رهبری علمی جامعه و تعلیم و تربیت و نیز امور مربوط به ثبت و سند و قضاوت را در دست داشتند. از زمان مشروطیت تا سال ۱۳۲۰ که پایان دیکتاتوری رضاخان است، ساختار اجتماعی تغییر یافت و تأسیس آموزش و پرورش و شهربانی‌ها و دادگستری باعث شد که روحانیت سِمت تعلیم و تربیت و قضاوت و ثبت و سند را از دست داد و سیستم جدید دولتی این نقش را از آنان ربود و کار آنان به موعظه و گرفتن وجوهات منحصر شد. آنان از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ درگیر مبارزه با جریان حاکم شدند و کارکرد سیاسی مذهبی، وجههٔ غالب آنان شد؛ به‌گونه‌ای که به رهبری آقاي خمینی در آن برجسته گردیدند. از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۶۸ آنان مدیریت معنوی و فرهنگی انقلاب اسلامی و مدیریت معنوی جنگ تحمیلی را عهده‌دار شدند و اوج ایثارگری خود را نشان دادند؛ به‌گونه‌ای که بیش‌ترین شهید در میان گروه‌های اجتماعی و اصناف، به نسبت آمار جمعیتی، به این گروه اختصاص دارد. آنان هم در سیاست و هم در مسایل عبادی و نیز در امور اجرایی نقش‌آفرینی داشتند. از سال ۱۳۶۸ به بعد جامعهٔ روحانیت با جذب حداکثری در نهادهای دولتی، بیش‌ترین نقش‌آفرینی را در سِمت‌هایی اجرایی ـ آن هم نه پست‌های کلیدی و مهم ـ داشته است. این روند، بخشی از آنان را به فعالان پیاده نظام سیاسی تبدیل کرده است. هم‌چنین برخی از مهم‌ترین نیروهای جوان حوزه در خدمت دانشگاه‌ها یا مؤسسات وابسته به دانشگاه‌ها یا افراد خاص درآمده‌اند و بدنهٔ علمی این جامعه، آن هم در حوزهٔ علم دینی، به شدت دچار کمبود نیروی علمی و رکود شده است؛ در حالی که خود از بزرگ‌ترین تأمین کننده‌های نیروی اجرایی و علمی (به معنای فن دینی) برای مراکز دولتی می‌باشد.

نیروهایی از این جامعه که جذب مراکز دولتی شده‌اند، به سبب ضعف در دو خصیصهٔ تخصص و عدالت، محبوبیت خود را تا حد زیادی از دست داده‌اند؛ زیرا بسیاری از آنان کارهایی را به دست گرفته‌اند که تخصص لازم در آن را نداشته‌اند و نیز برخی از سیاست‌ها که پنداشته می‌شد درست بوده است، امروزه خطای آن‌ها آشکار شده است؛ به‌ویژه که جامعه نسبت به آنان ـ از طلبهٔ عادی تا مجتهد شناخته شده ـ قدیس‌پنداری می‌نموده و توقع ترک کم‌ترین کمالی را از آنان نداشته است و انتظارات مردم از کمالات آنان بسیار بالا و درصد پاسخ‌گویی به آن از طرف نیروهای اجرایی پایین بوده است؛ به‌ویژه که خطر دنیاطلبی و اشرافی‌گری بیش‌ترین تهدید را متوجه قداست آنان ساخته است. هم‌چنین کارآمدی آنان با پذیرش مسؤولیت‌هایی که به آنان داده شد، مورد آزمایش و محک قرار گرفته است. آنان نخستین بار است که به صورت گروهی و سازمانی مورد آزمایش قرار می‌گیرند و تخصص و امانت‌داری و شایسته‌سالاری آنان نسبت به پست‌های اجتماعی، مورد سنجش عموم واقع می‌شود. البته این خطر، برآمده از دو عامل است: یکی ضعف مدیریت حوزه که بیش‌تر، از تبدیل علم دینی به فن دینی ناشی می‌شود و دیگری سیاست کمّی‌گرایانه در پذیرش روحانیان است که آن نیز ریشه در همین مغالطه دارد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حوزه‌ها جهت جبران کمبود کادر اجرایی متعهد برای نظام، در عمل، سیاست گزینش را کنار گذاشتند و به پذیرش رو آوردند و این امر سبب شد شخصیت برخی افرادی که به عنوان نیروی حوزوی پذیرش شدند، با جایگاه روحانیت تناسب و هم‌خوانی نداشته باشد و موقعیت خانوادگی و شخصیتی و سطح قدرت اندیشاری برخی از آنان نادیده گرفته شود؛ در حالی که جایگاه روحانیت به عنوان ایدئولوگ دین و جامعه، مورد نظر است.

روحانیت باید بسیار فهمیده، دارای قدرت اندیشه و تولید علم باشد. روحانیت لازم است از لحاظ اقتصادی تأمین و از لحاظ شخصیتی آزاد منش باشد، نه بسته و دگم، تا زمینهٔ شخصیتی لازم برای فعلیت سِمت هدایت‌گری، رهبری و نظریه‌پردازی در او فراهم باشد. البته نباید غفلت داشت افرادی حاضر می‌شدند در تبار انبیای الهی علیهم‌السلام قرار گیرند و روحانی شوند که از طبقهٔ نجبای ملت و از بهترین‌ها بودند. همواره نجیب‌ترین، پاک‌ترین و سالم‌ترین نیروها برای روحانی شدن اعلام آمادگی می‌کردند؛ کسانی که می‌توانستند از قدیسان روزگار گردند و از نان حلال و دست‌رنج پدر و مادرهایی بسیار پاک و مؤمن ارتزاق کرده بودند؛ ولی نظام آموزشی و پرورشی حوزه‌ها ـ که هم به سرعتْ انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانده بود و هم در شوک حاصل از تحمیل جنگ به سر می‌برد و هم توقعات علمی از آن بسیار بالا بود ـ نتوانست برای تربیت درست نیروهای خود فراغتی داشته باشد و بیش‌تر درگیر جبر و فشارهای زمانه قرار گرفت و چاره‌ای جز استفاده از نیروهای مستعد، مؤمن، سالم، نجیب و دارای تمامی ملاک‌های ریشه‌ای و وراثتی، اما خام در تخصص، را نداشت.

افزون بر این فشارهای اجتماعی، دور بودن مجتهدانی که مورد عنایت خاص حق تعالی و دارای علوم موهوبی بودند از مدیریت حوزه‌ها و عهده‌داری این امر بسیار مهم توسط کسانی که تنها نقش پرستاران و اهل فن را می‌توانستند داشته باشند ـ نه طبیبان حاذق و اهل علم ـ بر شدت رنجوری آنان افزود.

حوزهٔ علمیهٔ قم با تمامی مشکلاتی که در مسیر رشد خود داشت، در این مدت، دانش فقه و اصول و دیگر دانش‌های ظاهری را از بزرگان گذشتهٔ خود به میراث برده، ولی در علوم باطنی که به دهش الهی وابسته است، هم‌اینک نیز رنجور است و با آن بیگانگی دارد و با آن که داعیه‌دارانی پذیرفته‌شده کم و بیش در آن است، آنان که از این معانی برخوردارند، به سبب تنگناهای تحجر و رکود، ناچار گرفتار زاویهٔ عزلت و انزوا هستند. نمونه‌های شناخته شدهٔ آنان در عصر حاضر، عالمان بزرگ و کم‌نظیری چون مرحوم شعرانی، مرحوم الهی قمشه‌ای و مرحوم سید ابوالحسن رفیعی، جناب آقا شیخ محمدتقی بروجردی و آقای باسطی بزرگ بودند که حوزهٔ قم را ترک کردند و از شهر قم خارج شدند؛ چون حوزهٔ آن زمان، توان پذیرش و هضم شخصیت برجستهٔ آنان را نداشت. متأسفانه، برخورد برخی از عالمان صوری و قشری‌گرا با بزرگانی هم‌چون مرحوم علامه طباطبایی، بدترین برخوردی بود که می‌شد با عالمی داشت و هنوز پروندهٔ برخی از این مدعیان علم و فقه و چهرهٔ معمول حوزه در این زمینه‌ها روشن نیست و آشکار نگردیده است. متأسفانه، حوزه‌ها به جای استقبال از این بزرگان و استفاده از موهبت‌هایی که خداوند در اختیار آنان قرار داده بود، آنان را با برخوردهای سلبی و اسلحهٔ تکفیر و چماق تفسیق، به دوری و انزوا از حوزه وامی‌داشتند و برخی نیز برای بیرون کردن رقیبان علمی، چنین می‌کردند. اگر حوزه‌ها نتوانند آزاد اندیشی را پاس دارند تا در هر رشته و علمی، هر کس که قدرت و توان دارد، مطالب و نظریات علمی و کاربردی خود را به‌دور از تقیه و پرده‌پوشی ارایه دهد، نمی‌تواند قدرت علمی پیشین خود را بازیابد و در حوزهٔ منبر، سخنرانی و قواعدی تصوری (که شماری از آن پشتوانهٔ علمی نیز ندارد) محصور می‌شود و از تغییر جهت به سمت و سوی حوزهٔ علمی ـ به معنای حقیقی آن ـ باز می‌ماند.

مدیریت جامعهٔ روحانیت پیش از انقلاب به دست مراجع و به صورت جزیره‌ای بود. بعد از انقلاب، ساختار سازمانی رسمی با عنوان مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه یافت که زیر نظر برخی از مراجع و علما سیاست‌گذاری می‌شود. این مرکز، قدرت نفوذ برخی مراجع را کاهش داده و بیش‌تر از نظام اسلامی تبعیت دارد و انتصاب مدیر آن با مقام رهبری است. وابستگی مدیریت به بودجه‌هایی که از نظام می‌گیرد، تأثیرگذاری آن را ارشادی ساخته است. معاونت‌های خدماتی این مرکز عبارتند از: معاونت‌های آموزشی، پژوهشی، تهذیبی، تبلیغی، بین‌الملل، اداری و مالی و طرح و برنامه. این جامعه برای طلاب بیرون از کشور، سازمانی تحت عنوان جامعة المصطفی العالمیه دارد که به نوعی مستقل از این مرکز عمل می‌کند و زیر نظر مستقیم رهبری اداره می‌شود و انتصاب رئیس آن با حکم رهبری است که آموزش طلاب خارجی و ایجاد مدارس علمیه در کشورهای دیگر را تعقیب می‌کند. در کنار این دو مجموعه، برخی نهادهای حوزوی مانند دفتر تبلیغات و مرکز خدمات و برخی مؤسسات عالی حوزوی و پژوهشگاه‌ها هستند که زیر نظر دفتر رهبری اداره می‌شوند و بعضی به صورت مستقیم، بودجه‌های خود را از نظام دریافت می‌دارند و وابستگی مالی آنان به بودجه‌های دولتی، عمده نقطه ضعف آنان می‌باشد. در این میان، جامعهٔ مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم و مجمع روحانیون نیز دو نهاد حوزوی است که در عرصهٔ مسایل سیاسی، با قوت و ضعفی که دارد، دخیل هستند؛ به‌ویژه که معرفی مراجع نیز در کارنامهٔ آنان است. البته حوزه‌های علمی، نیازمند نهادهای نظارتی بسیار قوی و کارآمد است که ضعف ساختار و عملکرد، سبب تضعیف اعتماد به ناظران نشود؛ وگرنه بهترین قضاوت از ناحیهٔ مردم صورت می‌گیرد؛ زیرا مردم ایران چنان هوشمند هستند که کوچک‌ترین حرکتی را به‌درستی تحلیل می‌نمایند. امروزه علم، تخصص و عدالت مدعیان در ساحت قضاوت همگان قرار دارد و نمی‌شود حکم وجدان و عقل جمعی را نادیده گرفت.

روحانیت چون امروزه حاکمیت را در اختیار دارد، با جبهه‌های جدید فکری مواجه شده است و مخاطبان آن‌ها دیگر قشر متدین و سنتی جامعه نیستند. امروزه سخنان بسیاری از روحانیان، هم از طریق شبکهٔ جهانی اینترنت و هم از شبکه‌های ماهواره‌ای دریافت می‌شود و تجزیه و تحلیل می‌گردد و نقش آنان در موضع پشتیبانی و دفاع از مکتب تشیع، بُعد بین‌المللی یافته است؛ موضعی که توسط جبهه‌های مختلفی از دوست و دشمن مورد پرسش و هجوم قرار گرفته است. آنان هم باید با ادیان رقیب، مانند مسیحیت و اهل سنت و هم با ایده‌های نوظهور هم‌چون عرفان‌های انحرافی و شیطان‌پرستی و هم با ایده‌های سیاسی و نیز فرهنگ‌ها و حاکمیت‌های رقیب هم‌چون سکولاریسم، لیبرالیسم و دموکراسی گفتمان و مبارزه داشته باشند؛ در حالی که تازه از تشک کشتی با نظام ستم‌شاهی، و سپس مبارزهٔ هشت ساله با قدرت‌های استکباری پیروز بیرون آمده‌اند و عرق آنان خشک نشده است و انرژی لازم را نیافته‌اند و عرصهٔ گستردهٔ مدیریت داخل ایران عزیز نیز بر دوش آنان سنگینی می‌کند. از سوی دیگر، نقش اصلی آنان تولید علم و پاسخ‌گویی به پرسش‌های مذهبی است و مرکز ملی پاسخ‌گویی به سؤالات شرعی، دست‌کم هر روز با پنج‌هزار تماس تلفنی مواجه است که این تنها آمار یک مرکز پاسخ‌گو می‌باشد و این نشان‌دهندهٔ آن است که روحانیت بیش از هر زمان دیگری در معرض سؤال در جبهه‌ای بسیار وسیع است که اگر پاسخ‌گویی لازم را نداشته باشد، تلقی ناکارآمدی از آن خواهد شد. این آسیب وقتی بیش‌تر می‌شود که شمار آخوندهای غیر مردمی با مشخصاتی که برای آنان ذکر خواهیم کرد و آنان طبقه‌ای متمایز از عالمان فرهیخته و طلاب عزیز می‌باشند از شمار عالمان حقیقی دین که مردمی هستند، بیش‌تر شوند و اکثریت موقعیت‌های تبلیغی و تریبون‌ها را در دست بگیرند. همان‌طور که در بُعد بین‌الملل، بیش‌ترْ روحانیانی که به‌نوعی مورد حمایت دستگاه‌های اجرایی نظام هستند، امکان رساندن صدای خود به مراکز علمی جهان و کنفرانس‌ها را می‌یابند و البته دانش آنان به سبب امکاناتی که در اختیار دارند، بیش از قشر سنتی است که درون حوزه‌ها مانده یا محبوس شده‌اند و نیز آنان خود را با دانش و زبان علمی روز تطبیق داده‌اند و قدرت استدلال و گفتمان دارند و چنین اموری آنان را برای امروز کارآمد ساخته است؛ ولی تمام توان آنان وابسته به نظام است و اگر حمایت‌های دولتی از آنان برداشته شود، عمده زمینه‌های خدماتی خود را از دست خواهند داد؛ چرا که ممکن است حمایت مردمی نداشته باشند، و به‌طور سیستماتیک اداره و مدیریت می‌شوند و آسیب‌پذیری آنان از این ناحیه است. طیف سیستماتیک روحانیت، که بر مدار نظام اسلامی فعالیت دارد، نبض بخش‌هایی از جامعه را به دست دارد و این خدمت‌رسانی آنان، مرهون حمایت‌هایی است که نظام اسلامی از آنان دارد و چنین نیست که درون جامعهٔ روحانیت، که مقبولیت مردمی دارد، ریشه داشته باشند. اوج و حضیض این گروه، که قشر جوان حوزه‌ها هستند، تابع ارادهٔ نظام است؛ زیرا آنان به سبب وابستگی به نظام، نتوانسته‌اند پایگاه مردمی برای خود داشته باشند.

در این میان، اندک حوزویانی هم هستند که با مخالفت با نظام، زنده هستند و منافع آنان به مخالفت با نظام گره خورده است. آنان در پی تخریب چهرهٔ نظام در جامعه و اختلاف‌افکنی هستند و برای مخالفت خود، نه این که وابستگی به کشورهای بیگانه داشته باشند، بلکه توجیه‌های به ظاهر علمی و دلیل‌واره برای آن می‌آورند.

بسیاری از عالمان نیز هستند که نه خود را تابع نظام ساخته‌اند و نه مخالفتی با آن دارند و به تبلیغ و ارشاد بی‌طرفانه مشغول هستند و برای هیچ گروهی آزاری ندارند و مستقل می‌باشند. اینان چون مورد اطمینان جامعه و اقبال مردم هستند، از هم‌یاری و همراهی آن‌ها برخوردارند و در ضعف و نیاز به سر نمی‌برند و وابستگی ندارند.

مغالطهٔ اخذ دین حکومتی به جای حکومت دینی؛

یکی دیگر از مغالطه‌هایی که ممکن است دامنگیر بخشی از جامعهٔ روحانیت شود اخذ دین حکومتی به جای حکومت دینی است. صفت دین حکومتی، این است که هرچند قدرت را در اختیار دارد، ولی توان توسعه ندارد و هر نیرویی را که به آن جذب شود ـ هرچند در سطح مرجعیت باشد ـ دچار رکود و خمودی می‌گرداند و نیروی جذب شده، رشدی در خود احساس نمی‌نماید. هم‌چنین به سبب منفعت‌طلبی و سودجویی شخصی نیروهای دین حکومتی، پذیرش اجتماعی آن محدود می‌گردد و ریزش‌های آن بیش از رویش‌های آن است و پذیرش آن نیز در سطح ابدان است. خصیصهٔ حکومت دینی این است که برپایهٔ تخصص (اجتهاد حقیقی) و عدالت، مقبولیت و محبوبیت، خود را تداوم می‌بخشد و توسعه می‌دهد و حاکمیت آن بر قلب‌هاست.

حکومت دینی، دارای پایگاه مردمی است و حرکت آن آرام، نرم و بی‌صداست؛ برخلاف دین و مرام حکومتی، که زور و جنجال از لوازم جدایی‌ناپذیر آن است. در اواخر حکومت طاغوت، تنها چند صد نفر به صورت فرمایشی در فلکه‌ای جمع می‌شدند و با ساندویج و نوشابه پذیرایی می‌شدند تا شعار «جاوید شاه» سر دهند. آنان با این که شمار اندکی بودند، ولی هر مخالفی را با چماق و زور باتوم و اسلحه از بین می‌بردند؛ ولی انقلاب اسلامی که پایگاه مردمی داشت، به موجی تبدیل گردید که تمامی اراذل و اوباش و دستگاه مخوف ساواک با رژیم ستم‌شاهی را به کام مرگ کشاند.

روحانیت برای نگاه‌داشت موقعیت اجتماعی خود، نباید مرام و دین خود را حکومتی سازد؛ بلکه باید مدافع دینِ حکومتی باشد و به جای همراهی با قدرت‌ها به عنوان یک سیاست، با درایت و تولید علم در کنار شریعت بماند و شریعت را به قدرت برساند.

هماهنگی کاری جامعهٔ روحانیت با دولت و اعتراض عملی نداشتن، به معنای التزام اعتقادی و ارادت قلبی به صاحب‌منصبان نیست؛ هرچند در نظام دینی، این التزام قلبی است که اقتدار می‌آورد ـ نه التزام عملی ـ و بدون آن، فقط قدرتِ بدون قداست است؛ آن هم قدرتی خارج از باطن فرد؛ در حالی که قدرت حقیقی، به تمام معنا و به حقیقت، خود درون فرد است و این قدرت درون است که قدرت اجتماعی می‌آورد. به هر روی، قدرت، پایگاه مردمی می‌خواهد و بدون آن، برای مردم ایران که سلطه‌پذیر نیستند، عقیم می‌ماند.

این معایب، فقط در در صورت مهندسی سیستمی فعال که کور، دگم، خشک، یبس و غیر علمی نباشد، قابل رفع است؛ وگرنه همان‌طور که روزی مرجعیت و مجتهدان، صدای اسلام بودند، چنان‌چه تخصص از روحانیت رخت بندد، دیگر صدای اسلام را باید از طبقهٔ روحانیت بدون اسلام شنید؛ یعنی روحانیانی که نه اسلام را می‌شناسند و نه عمل اسلامی و معنویتی دارند، و نه قدرت تحلیل، نقد و تولید فکر تا بتوانند در برابر دانشیانِ پرسش‌گر، پاسخ‌گو باشند.

در عصر حاضر که نظام اسلامی حاکم است، هویت روحانیت به کشور ایران عزیز و خون شهیدان و به نام مکتب تشیع گره خورده است. روحانیت باید تعامل دلسوزانه و مادرانه با نظام داشته باشد؛ برخلاف طیفی که رویکردی منافقانه در وابستگی به آن پیش گرفته‌اند تا ردیف بودجه به نام مؤسسه و مرکز کار خود داشته باشند؛ بدون آن که خاصیت چندانی برای نظام اسلامی داشته باشند. این گروه اندک را باید روحانیان بدون اسلام نامید. چنین افرادی، با آن که هضم شده در نظام بوده و از عساکر پر مصرف آن به شمار می‌آیند، رویکرد منافقانهٔ آنان سبب می‌شود جز تحمیل هزینه، کاری از آنان بر نیاید. برخی از مؤسسات به ظاهر علمی را می‌توان برای دین و جامعهٔ روحانیت، به دلیل منافقانه‌آمیز بودن متولیان آن، فاجعه خواند. هم‌چنین وابستگی به کارگزاران اجرایی نیز خطرناک است. همیشه مشی اهل دنیا چنین است که اگر تخم مرغی می‌دهند، شتری می‌طلبند.

دین، دارای چهره‌های متفاوتی است. نظام دینی، یک مرتبهٔ آن است و جامعهٔ دینی ـ که روحانیت، نیازمند تعامل با آن است و انتشار مردمی دارد ـ مرتبه و چهره‌ای دیگر از آن. جامعهٔ روحانیت باید همواره استقلال خود را با حرکت در متن مردم و دفاع از آنان حفظ کند؛ نه با وامداری به افراد و جناح‌های خاص. مردمی بودن، روش انبیای الهی علیهم‌السلام است؛ ولی مردمی بودن به معنای درگیری با نظام دینی نیست؛ بلکه تعامل روحانیت با نظام باید از چهرهٔ تخصص و اجتهاد خویش باشد، که هم مددکار مکتب تشیع است و هم منافع مردم را تأمین می‌کند و هم به نظام چهرهٔ دینی می‌دهد و آن را از مدیریت‌های سلیقه‌ای یا غیر دینی مصون می‌دارد.

امروزه دیگر کشورها تشیع را در چهرهٔ این نظام می‌شناسند. طمع منافقانه به چنین نظامی، همانند رویگردانی غیض‌آلود از آن، هر دو به ضرر دین و مردم است. باید نظام اسلامی را چون دایه‌ای مهربان با نظریه‌پردازی دلسوزانه پرورش داد و مدد و حمایت نمود.

نظام اسلامی نیز باید اجازه دهد جامعهٔ روحانیت، روحانی باقی بماند و چهرهٔ سنگربانی از مکتب را در تمامی زمینه‌های مربوط به دین داشته باشد و نسبت به مواجههٔ علمی و دلسوزانهٔ آنان، انتقادپذیر باشد و صداهای مخالف و منتقد را که با پشتوانهٔ علمی و به قصد حمایت از نظام، و بازدارندگی آن از کژراه‌ها سخن می‌گویند، بایکوت ننماید و تلاش نداشته باشد آنان را به محاق برد و با این صاحبان پایگاه مردمی که دلسوز دین، مردم و نظام می‌باشند، رفتار جوانمردانه داشته باشد. نظام اسلامی باید اجازه دهد تمامی عالمان حقیقی، علوم دینی خویش را به گوش مردم برسانند و حق انتخاب مردم در رجوع به هر یک از متخصصان صاحب شرایط و مجتهدان عادل را محترم بشمارد. عالم همانند «ماهی» و مردم برای او حکم «دریا» را دارند و عالمان به جای وابستگی به هر گونه نظامی، باید در دل مردم جا داشته باشند و با آنان حرکت کنند. مردمی بودن، نه ملازمی با درگیری با نظام برحق دینی دارد و نه به معنای وابستگی به دولت‌هاست. مردمی بودن، یکی از اساسی‌ترین مبانی حرکت برای روحانیت است. این حرکت باید همراه با محبت و بر اساس ولایت عمومی باشد؛ به‌گونه‌ای که مردم، جامعهٔ روحانیت را از خود بدانند و به آنان محبت قلبی و تعلق خاطر داشته باشند.

مغالطهٔ اخذ مدیریت فنی به جای مدیریت دینی؛

هم‌اینک روحانیان در جرگه‌هایی مانند خبرگان رهبری، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای نگهبان، ائمهٔ جمعه و جماعات، قضاوت، دفترخانه‌های ازدواج و طلاق، وزارت اطلاعات، سازمان اوقاف و امور خیریه، دفتر تبلیغات و مؤسسات علمی وابسته به حوزه ـ مانند جامعة المصطفی و جامعة الزهرا ـ و نیز در سِمت استادی یا هیأت علمی برای دانشگاه‌ها، دبیری دبیرستان‌ها و احزاب سیاسی، کم و بیش فعالیت دارند و گاه نقش روحانیت در این سِمت‌ها برجسته و گاه تضعیف می‌گردد؛ به‌گونه‌ای که بیش‌تر شغل وی به ذهن می‌آید تا مقام علمی و روحانی او، و این تابع آن است که آیا وی بر اساس اجتهاد و تخصص دینی خود در این مناصب ایفای نقش می‌کند یا نظریه‌ها و عملیات خود را بر پایهٔ داده‌های غیر دینی مدیریت و ارایه می‌سازد؟ اطلاع‌رسانی در این زمینه حایز اهمیت است تا مردم بدانند آیا مدیرت جامعهٔ آنان با راه‌کارهای دینی است یا علم غربی، تا ناکارآمدی‌ها و مشکلاتی که در برخی حوزه‌ها پیش می‌آید، به دین منتسب نگردد و دانسته شود مدیریت فعلی بر پایهٔ اجتهاد فقه شیعی است یا خیر؟

شرط «اجتهاد» ـ که برای روحانیت شیعه امری محوری است ـ همان پاسداشت تخصص‌محوری در علوم است و این بدان معناست که اگر کسی در رشته‌ای تخصص ندارد، حق اظهارنظر در آن را نخواهد داشت و نباید فن دینی خود را به نام علم دینی در جامعه منتشر سازد. همان‌طور که در جامعه، این امر فرهنگ شده است که رانندگی بدون گواهینامهٔ راهنمایی و رانندگی، جرم است و مجازات دارد؛ زیرا امنیت جامعه به مخاطره می‌افتد و برای افراد جامعه، حادثه‌ساز می‌شود. بنابراین باید این فرهنگ نیز در جامعه‌ای که رو به رشد است، نهادینه شود که کسی بدون تخصص در علم دینی، نظریه‌واره‌های فن دینی را به‌جای نظریه‌پردازی در علم دینی، به ساحت جامعه نیاورد؛ زیرا نظریه‌پردازی در حیطهٔ علوم دینی، بدون داشتن تخصص لازم، منجر به تحقیر شریعت، جامعه، بی‌ارزشی علم و تخریب فرهنگ آن می‌شود و جرم است. در برابر، مراکز علمی نیز باید فضایی سرشار از آزاداندیشی را برای دانش‌پژوهان ایجاد کنند و مراکز علمی باید عرصهٔ آزاد نظریه‌پردازی باشد؛ ولی هر کس که نظریه‌ای بیاورد، باید بتواند آن را به پشتوانهٔ دلیل، به اثبات برساند و نیز مشخص سازد که آیا توان اجتهاد دارد و نظر علم دینی را بیان می‌دارد یا در حوزهٔ فن دینی سخن می‌گوید؟ کسی که دیدگاه‌های فن خود را به نام علم دینی به محیط عمومی جامعه می‌کشاند، همانند کسی است که می‌خواهد در خیابان‌ها رانندگی کند. کسی که افکار ملت، بلکه امتی را به بازی می‌گیرد، کار وی همانند قتل عمد گروهی از شهروندان است.

جامعه در صورتی مدنی و شهروندی است که هر کسی برای کاری که ارایه می‌دهد، در کنار مجوّز، مدرک تخصصی نیز داشته باشد و همان‌طور که راننده باید گواهینامهٔ خود را همراه داشته باشد، هر کسی که می‌خواهد نظریه‌ای ارایه دهد نیز باید مدرک خود را ضمیمهٔ آن کند و درجهٔ تخصص خود را در زمینه‌ای که سخن می‌گوید، مشخص سازد.

تحجر و التقاط؛ موانع شکل گیری حیات دینی:

حیات دینی در صورتی شکل می‌گیرد که دین بدون پیرایه گردد، وگرنه با ستیز علم مواجه می‌شود. پیرایه‌ها از جانب دو جریان تحجر و التقاط بر دین تحمیل می‌شود.

تحجر یعنی سنگ و سخت بودن و در اصطلاح معنای دگمی و جمود در اندیشه را می‌رساند؛ به این معنا که کسی خود را در شیارهٔ جهل و نادانی قرار بدهد و حاضر نباشد کم‌ترین توجهی به سایر ایده‌ها و اندیشه‌ها داشته باشد که در این صورت از قافلهٔ علم و پیشرفت عقب می‌ماند و کهنه می‌شود. تحجر تعصب غیر عقلانی و بدون پشتوانهٔ منطق و دلیل است؛ از این رو باید تعصب متحجرانه را از تعصب غیرت‌مندانه که در دفاع از حق انجام می‌شود جدا کرد. تحجر بر سه قسم فردی، جمعی (کارگروهی) و اجتماعی است. در تحجر فردی، کسی بر نظر شخصی خود بدون توجه به دلیل آن پای می‌فشرد و قدرت استماع از دیگران ندارد. در تحجر جمعی گروهی، منش ریاکارانه‌ای را به طور بسته و در جوی استبدادی دنبال می‌کنند و در تحجر اجتماعی، سیستم جامعه و فرهنگ حاکم بر آن بسته و محدود است و با سایر اجتماعات و جوامع مراوده و داد و ستد فرهنگی و فکری ندارد. به صورت معمول، جامعهٔ متحجر، حکومت استبدادی را پدید می‌آورد و حکومت استبدادی به تحجر حاکم بر جامعه دامن می‌زند: یکی تولید کنندهٔ دیگری است و دیگری مکمل آن است.

اما التقاط؛ یعنی برچیدن، برداشتن چیزی از زمین و دانه‌چینی. لقطه یعنی برداشتن آن‌چه از کسی در جایی مانده و در اصطلاح، التقاط؛ یعنی فرد یا افرادی برداشت‌هایی را از اندیشه‌ها و مکاتب متفاوت در هم بیامیزند که ترکیب آن داده‌هایی ناموزون و جدید داشته باشد. التقاطی بودن نوعی نفاق اعتقادی یا دست‌کم اهمال در اعتقادات است.

التقاط و تحجر دو عنوان بریده از مرز حقیقت است و چنین نیست که این دو عنوان هم‌مرز باشد. التقاط و تحجر همسایگان ناآرام و نامتناجس حقیقت هستند. از این رو ممکن است کسی از حقیقت به تحجر یا التقاط فرو غلتد. التقاط با تجدد نیز تفاوت بسیار دارد؛ چون تحجر و التقاط دو عنوان غیر ارزشی است؛ اما تجدد و نوآوری در صورتی که موقعیت تازه‌ای ایجاد کند و دستاورد معقولی عرضه کند، عنوانی ارزشی می‌باشد، مگر این‌که منظور از تجدد پذیرش غیر موجه نوآوری‌ها و تلبس ظاهری به آن باشد که این معنا بار ارزشی ندارد. نوآوری و تجدد و درک معنای نو به نو شدن در شأن و مقام انسان است؛ اما درک نو به نو شدن در قبال حقیقت، منافاتی با ثبات حقیقت ندارد. پویایی اسلام با حقیقت آن در تضاد و تعارض نیست؛ زیرا حرکت پویا در مسیر عرض و عمق است نه طول و حکمی جدید را وارد دین نمی‌سازد، بلکه احکام موضوعات جدید را از متن دین به دست می‌آورد و بر عمق یا عرض آن می‌افزاید نه بر طول آن که دیانت خاتم به رشد طولی آن پایان داده است. اسلام «ناب» می‌تواند پویا باشد، ولی با تحجر و التقاط ناسازگار است و نسبتی با این دو ندارد؛ به‌ویژه آن که تحجر و التقاط پیرایه‌ها و خرافه‌ها را به دین می‌افزاید.

صیانت دین از پیرایه‌ها؛

وظیفهٔ حوزه‌های علمیه این است که فرهنگ شیعی و دین اسلام را همواره از خطر ورود پیرایه‌ها و خرافات صیانت نموده و آن را به صورت علمی و به‌روز عرضه دارد. شناخت دین الهی، نیازمند توانمندی تشخیص گزاره‌های دینی از گزاره‌هایی است که دینی نیست، ولی در سیر تاریخی دین، به نام دین به آن وارد شده است. ما این گزاره‌های غیر دینی را که به نام دین شناخته می‌شود، «پیرایه» می‌نامیم. روحانی بدون داشتن قدرت پیرایه شناسی، شأن ترجمانی دین را از دست می‌دهد و عالم شیعی نمی‌تواند نظرات خالص دین را هم در زمینهٔ احکام و هم در رابطه با معارف، باز گوید.

باید برای تمامی گزارهای دینی مستندسازی صورت گیرد تا پیرایه‌هایی که غیر دینی است و به نام دین نهادینه شده است، شناسایی و زدایش گردد تا هیچ فتوا و گزارهٔ دینی، بدون پشتوانهٔ دلیل درست نباشد.

تحقیق تمامی گزاره‌های منتسب به دین، سبب می‌شود پیرایه‌ها مورد شناسایی قرار گیرد و آن‌چه غیر دینی و نادرست است، از حوزهٔ دین خارج شود. هم‌چنین آن‌چه مستند درستی دارد، تثبیت گردد و بعد از این دو مرحله، فراوانی از گزاره‌های دینی که در متون قدسی دین قرار دارد و مغفول و متروک مانده است موقعیت دینی خود را باز یابد.

«پیرایه‌زدایی» ممکن نمی‌شود مگر با تأسیس دانشگاهی جامع در حوزهٔ علوم دینی که به این هدف بنا شود تا دانش‌آموختگان آن، که به اجتهاد می‌رسند، بتوانند فرهنگ دینی را از پیرایه‌های زیادی که در فتواها و معارف است، رها سازند. نیروهای این دانشگاه در طول چهار سال با روندی علمی و دینی و به هدف توانمندی در حذف پیرایه‌ها تربیت می‌شوند تا از حریم دین و آن‌چه به نام دین است، به صورت مستدل و محکم دفاع کنند و آن‌چه را که غیر دینی است ـ اعم از فتوا و معارف ـ شناسایی و تصحیح کنند. ورودی‌های این دانشگاه باید از طلابی باشند که به درس خارج راه یافته یا از دانشجویانی باشند که دست‌کم مدرک دکترا داشته باشند. آنان در مدت چهار سال به سطحی از دانش دینی می‌رسند که قدرت تشخیص پیرایه‌ها را می‌یابند. این امر، مستلزم داشتن توان اجتهاد و استنباط از متون دینی و مستندسازی آن است. آنان باید در دوره‌های آشنایی با موضوعات، دنیای اطراف خود را بشناسند و نظریه‌هایی از دین به دست آورند که قابلیت اجرایی و عملیاتی شدن داشته باشد؛ چرا که دین باید برای هر دوره‌ای قابلیت کاربرد داشته باشد و اگر کسی فتاوایی به نام دین داشته باشد که نمی‌توان به آن عمل کرد، آن فتاوا از دین نیست و پیرایه است. اسلام باید بتواند در هر زمانی و با هر شرایطی به طور نسبی قابل اجرا باشد و استنکار عقلی را در پی نیاورد. دین در صورتی قابلیت اجرایی شدن می‌یابد که پایه‌ها و گزاره‌های دینی با پیرایه‌ها خلط نشود و تنها آن‌چه را که استناد دارد، به عنوان دین لحاظ گردد.

برخی اجتهادها در دهه‌های گذشته اهمال داشته و تقلید در آن فراوان شده است؛ البته یکی از دلایل آن نیز حرمتی است که عالمان برای هم‌دیگر قایلند و از نقد و بررسی نظرات یک‌دیگر چشم می‌پوشند. چنین تقلیدهایی به مرور زمان سبب ورود پیرایه‌ها به دین شده است. هم‌چنین در سده‌های گذشته، نبود نظام سیاسی و دولت دینی که از شیعه حمایت نماید، مسایل اجتماعی و سیاسی دین را به رکود کشانده است. در آن زمان‌ها برای احکام دینی تقاضایی نبوده است تا نیاز به عرضه باشد و به هیچ‌وجه نیاز به تحقیق در این مسایل احساس نمی‌شده است؛ برخلاف امروزه که فتوایی می‌تواند چندین هزار نفر را به زندان بفرستد یا آنان را از زندان آزاد نماید.

هم‌چنین باید دلایل عقلی‌ای که از معارف دینی بحث می‌نماید، با معیارهای منطقی صحیح، مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد تا توهّمات و خیال‌ها صورت علم به خود نگیرد. دلایل نقلی نیز باید با قرآن کریم و فرهنگ دینی به محک گذاشته شود و گزاره‌هایی را که با روح و فرهنگ دینی و با قرآن کریم مغایر دانسته می‌شود، عنوان دینی نداد و برای آن پرونده‌ای با نام پیرایه‌ها گشود.

دین، حیثیت‌ها و نیز کیفیت بسیار پیچیده، بلند و رسایی دارد که در طول تاریخ و با گذر زمان از ناحیهٔ برخی از افراد مغرض یا دوستان ناآگاه، پیرایه‌های فراوانی به خود گرفته است. این پیرایه‌ها در روایات تفسیری و دعایی، خود را بیش‌تر نشان می‌دهد و اثر مخرّب آن نیز در برخی فتاوا وجود دارد و سبب دین‌گریزی برخی از توده‌ها گردیده است. گاه فتوا یا روایتی در برخی از کتاب‌ها وجود دارد که دین به تکذیب آن پرداخته است و روح دینی به هیچ‌وجه، آن را بر نمی‌تابد.

متخصصان و کارشناسان هر رشته‌ای باید پیرایه‌های موجود در دانش خود را مورد شناسایی قرار دهند. شناخت پیرایه‌های کلامی، فلسفی، عرفانی، تفسیری و فقهی، کاری بسیار مهم، سنگین و ضروری است.

این کار باید از کتاب‌های مورد تأیید و درسی آموزش و پرورش و آموزش عالی شروع شود و به کتاب‌های حوزوی ختم گردد. در فقه، قاعده‌ای با عنوان «تسامح در ادلهٔ سنن و مستحبات» وجود دارد و همین امر سبب شده است برخی پیرایه‌ها شکل استحباب به خود بگیرد. در حالی که استحباب، حکمی دینی است که در مقام عمل، نیاز به قصد قربت دارد؛ از این رو نیازمند دلیل محکم شرعی است.

شناسایی پیرایه‌ها و تقریر دلیلی که با آن به مخالفت برخیزد، بسیار سخت و طاقت‌فرسات؛ چرا که گاه پیرایه‌ای، تاریخی هزار ساله دارد و مبارزه با آن، یعنی مبارزه با هزار سال پیشینه که هرچه پیش می‌رفته، قوی‌تر می‌شده و نفوذ بیش‌تری در روح و جان فقیهان و جامعه می‌یافته است. نقد چنین گزاره‌ای که به نام دین شناخته می‌شود، نیازمند بررسی آن در طول تاریخ و نقد و اصلاح تمامی آرایی است که به آن فتوا داده‌اند و برای آن دلیل آورده‌اند. یکی از این پیرایه‌های شناخته شده «نزح ماء بئر» است. آب چاه به فتوای عالمان گذشته، هرچند سه وجب و نیم به طول، در سه وجب و نیم به عرض، در سه و وجب و نیم به ارتفاع باشد، با افتادن سگی درون آن، نجس می‌شده است و در نهایت، علامهٔ حلی رحمه‌الله با آن به مخالفت برخاست و آن را تصحیح کرد.

پیرایه شناسی، نیازمند بررسی و تحقیق گسترده و قدرت نقد، تقریر، تحلیل و نوآوری و نیز شجاعتی است که به مدد آن بتوان به مخالفت با افراد سرشناس و کتاب‌های قوی رفت. برای موفقیت در این راه، باید بنیهٔ علمی در رشتهٔ مزبور داشت و نیز به شدت از برخوردهای عامیانه و سطحی نسبت به گزاره‌های دینی پرهیز نمود و به زودی و بدون تحقیق لازم و بدون در دست داشتن دلایل درست، شعلهٔ مخالفت با چیزی را که از متن دین دانسته می‌شود، نیفروخت که آتش آن بر جان مخالف خواهد افتاد. در این راه باید موضوع احکام را به نیکی شناخت و هیچ‌گاه در پی تحقیق حکمی بر نیامد که موضوع آن برای فرد، مجهول و ناشناخته است و ابعاد و جوانب مختلف آن را در دست ندارد. در منطق می‌گوییم: «تصدیق فرع بر تصور است»؛ یعنی باید نخست موضوع را تصور نمود تا بتوان آن را حکم داد و تصدیق کرد. در این‌جا نیز نقد فرع بر تحلیل است. باید نخست تحلیل درستی از موضوع داشت و موضوع شناخته شده و حکم آن را مورد بازشناسی قرار داد. نقدی که بر تحلیل تکیه نداشته باشد، ارزشی ندارد.

حوزه، افزون بر زدودن پیرایه‌های داشته‌های خود، باید بر فلسفه و کلام و نیز عرفان‌های مطرح در دنیا احاطه داشته باشد و آن‌ها را مورد نقد و بررسی قرار دهد.

هم‌چنین نباید بدون دلیل درست و تحقیق عمیق، سخنی را به کسی نسبت داد و با عجله و یا با حب و بغض نسبت به او قضاوت داشت. نقد، باید همواره منصفانه و همراه با ادب باشد. بیش‌ترین نقدهای این گروهِ تربیت شده، باید متوجه درس‌های خارج باشد تا در این درس‌ها نظریه‌ای خام ـ که هیچ‌گونه بررسی علمی نشده است ـ برای طلاب جوان مطرح نگردد و ذهن طلاب را ویروسی و آلوده نسازد و درس خارج به جای آن‌که با پیرایه‌ها مبارزه کند، به مرکزی برای نشر پیرایه‌ها تبدیل نشود و در نهایت، سبب سرگردانی طلاب و به تبع، مردم دیانت‌مدار نگردد.

عالمان شیعی همواره از ناحیهٔ حاکمان در فشارهای بسیار بوده‌اند. برخی از آنان در فضای تقیه می‌زیسته‌اند و این‌که آنان متون دینی و فرهنگ شیعی را با خون دل بسیار حفظ کرده‌اند، بزرگ‌ترین کرامت آنان است. اما اینک که نظام اسلامی با محتوایی شیعی شکل گرفته است، باید آن‌چه به عنوان دین به دست ما رسیده است، مورد تحقیق عمیق و بررسی دقیق قرار گیرد تا پیرایه‌های احتمالی که در این مسیر پر خوف و خطر به آن وارد شده است، مورد شناسایی قرار گیرد و مباحث دینی به تفصیل کارشناسی و تبادل نظر شود و تمامی قشرهای علمی، بحث‌های متناسب با تخصص خود را ببینند و بر آن نظر دهند و نتیجهٔ آن در دست مبلّغان و برنامه‌سازان دینی قرار گیرد تا آن‌چه به دروغ به دین بسته شده است، به صورت ناخودآگاه و به هدف تبلیغ دین، به دست مبلّغان به جامعه عرضه نگردد. طبیعی است فطرت آگاه مردم، بسیاری از پیرایه‌ها را هرچند که نام دین به خود گرفته باشد، نمی‌پذیرد؛ از این رو تبلیغ‌های غیر محققانه سبب دین‌گریزی توده‌های آگاه جامعه می‌شود که فطرتی سلیم دارند و بسیاری از آن‌چه را که حرام نیست و حرام دانسته می‌شود، نمی‌پذیرند. در این صورت است که بسیاری از آزادی‌های مشروع در شریعت بی‌پیرایه، از مردم دریغ نمی‌شود و مردم با چهرهٔ درست و حقیقی دین آشنا می‌شوند. البته برای شروع این کار، باید به سراغ عالمان متخصص و کاربلد رفت و برای تمامی نظرات حاضر و گذشته، بانک اطلاعاتی تشکیل داد.

لزوم پیرایه زدایی از فرهنگ دینی:

تبیین فرهنگ اهل‌بیت علیهم‌السلام و اسلام ناب و بی‌پیرایه، مهم‌ترین و ضروری‌ترین موضوع برای ماست. ما باید در این مورد، تدبیر و چاره‌اندیشی کنیم. تخصص در شناخت پیرایه‌های دینی و پیرایه‌زدایی یک تکلیف و وظیفه برای ما می‌باشد. این موضوع، از نظر من بسیار مهم است؛ آن‌قدر که اگر لازم باشد، جانم را در این راه فدا می‌کنم و کم‌ترین تعللی در این زمینه ندارم. مهم این است که انسان در زندگی‌اش به مردم خدمت کند و کار درستی انجام بدهد. مردم جامعه و حل مشکلات آن‌ها، هدف ماست. جامعه ما، نیاز به تحول و دگرگونی دارد. معتقدم، اگر پیرایه‌زدایی شکل نگیرد و این مهم به انجام نرسد، در چند صد سال آینده، فرهنگ سکولار به صورت آرام و خزنده تمامی جامعه را در خود می‌گیرد. یعنی جامعه بعد از تحمل چند صد سال بدبختی و مشکلات، تازه به سکولار و لائیک پناه می‌برد؛ زیرا آنان می‌بینند به نام پیرایه‌های دینی، بی‌گناه و ظالمانه کتک می‌خورند یا خون عزیزان آنان ریخته می‌شود. منظور این است که تلاش و مجاهدت برای پیرایه‌زدایی در این زمینه تأثیرگذار است. در غیر این صورت، جامعه، گرفتار ظلم و ستم ناشی از پیرایه‌ها می‌شود و بعد از آن، شاهد سکولار و لاییک در حکومت است. دین نیز تبدیل به گزاره‌ای سنتی در جامعه می‌شود.

انقلاب اسلامی اما جرقه‌ای بود که روشنی‌بخش راه انسان‌ها در ارتباط با دین و دینداری بی‌پیرایه و ناب است اگر انقلاب احساسی امروز به انقلاب فکری و مجاهدت علمی و تبیینی تبدیل شود. ما می‌توانیم از این پدیده دینی استفاده کنیم و کارهای تحقیقی و فرهنگی را انجام بدهیم. اگر مردم، ما را به خیر و خوبی و عشق و مهربانی و حکمت و عقلانیت بشناسند و خدمت و کمک ما، متوجه مردم باشد، می‌توان امیدوار بود، نه این‌که دنیا آخوندها را در نقش متولیان دوزخ مشاهده کند. من به طلبه‌هایی که در نظام جمهوری اسلامی سمتی داشتند، همواره توصیه می‌کردم که روش مهربانی و خدمت به مردم را در پیش بگیرند. می‌گویم، به مردم کمک کنید. از آن‌ها بازخواست نکنید و پرونده‌سازی نداشته باید، بلکه پرونده‌های جرم را تا می‌شود باطل کنید و مردم را بپذیرید و از خودتان طرد نکنید. کارها و فعالیت‌های گوناگون مردم جامعه باید آزاد گذاشته شود و ضرورتی ندارد، به خاطر برخی اعمال، از مردم بازخواست کنیم. ما مسؤول بررسی شب‌های مردم نیستیم. معتقدم، یکی از علت‌های شکست و باخت متولیان فرهنگی و دینی، وجود پیرایه ها و رفتارها و رویکردهای افراطی و سخت‌گیرانه تابع آن است که روش نادرستی است. به همین دلیل، من راه انزوا و کناره گیری را پیش گرفتم؛ زیرا دریافتم که افکار و منش من با بعضی صاحبان مسئولیت و قدرت سازگار نیست. البته گاهی موضوع، بمب‌گذاری، براندازی نظام یا جاسوسی است که بحث و حکم جدایی دارد.

عدم تعارض علم و دینِ حقیقی عصمتی:

دین و شریعت امری صامت نیست، بلکه گویاست و برداشت‌های مختلف و قرائت‌های متفاوت را از ناحیهٔ افراد و با توجه به پیش‌زمینه‌های فکری و ذهنی و زیست محیط آنان برنمی‌تابد. مراد از دینی که قرائت‌های متفاوت بر نمی‌تابد متون دینی و الفاظ قدسی وحی و سنت حاکی نیست، بلکه دین، نزول مرحمتی بر انسان است و با مدار صاحب عصمت است. اختلاف قرائت در تعین‌ها و پدیده‌های مقید پیش می‌آید، ولی در واصلان که کمال اطلاقی می‌یابند خیر.

در ساحت دین نیز حوزهٔ عصمتی آن دین حقیقی است و چنین دینی با علم حقیقی تعارضی نمی‌یابد، بلکه علم و دین چهرهٔ یک حقیقت می‌باشد و در این فضا، نه دین و نه علم هیچ یک نسبیت نمی‌پذیرد، اما دینی که در دست ماست از حضور عصمت دور افتاده و آلوده به پیرایه‌ها شده است؛ بنابراین دین‌گفته‌ها را باید پالایش نمود و خرافه‌های آن را گرفت و لبّ لباب دین را بدون پیرایه و خرافه ارایه داد؛ همان‌طور که در جانب علم، نظریاتی که اثبات نشده است یا استعمار آن را به علم تحمیل کرده است علم نیست و با حذف این دو پیرایه، میان علم و دین تعارضی نمی‌ماند و این غیر علم و غیر دین است که به تعارض با دین و علم می‌رود و چنین تعارضی علمی نیست و خروج تخصصی از موضوع بحث دارد.

تعارض علم درست با همان چیزی است که خود دین هم با آن تعارض دارد؛ یعنی خرافه‌ها و پیرایه‌ها؛ همان‌طور که تعارض دین درست با گزاره‌هایی به ظاهر علمی است که خود علم با آن نزاع دارد. علم درست در تمامی شعبه‌هایی که دارد و نیز فلسفه ابزار بیان دین است و در برابر دین قرار نمی‌گیرد. اگر علم با قرآن کریم و دین همنشین شود، هم از دین استفاده می‌کند و هم دین را گویا می‌کند. دین با دگم‌اندیشی و پیرایه‌سازی فاصله و هجران میان علم و دین و فراق میان دین‌آگاهان و علم‌آموختگان می‌افکند و درگیری‌ها به‌خاطر پیرایه‌های دینی یا علمی است و اختلاف‌ها خواه در ساحت علم باشد یا در میدان دین، ذاتی نیست، بلکه عرضی است. عرضیاتی که سیطرهٔ استعمار، استکبار و ارتجاع پدید آورده است. علم و دین از منظری دیگر، ظهور انسان است. دین بر انسان نازل می‌شود و علم از انسان ظاهر می‌گردد و هر دو با انسان عجین هستند، ولی اختلاف‌های طبیعی و غیر طبیعی در زمینه‌ها و کاربردها دارند و محور باید با دین باشد از آن جهت که صد درصدی و بی‌تغییر است نه علم که با تخمین پیش می‌رود.

رابطهٔ علم و دین؛

علم از دین جدا نیست. دین قوانین و فرامینی است که با علم کامل و سالم هماهنگی دارد.

نباید علم و دین را دو مصداق به حساب آورد؛ هرچند دارای دو واژه و دو مفهوم جدا می‌باشند؛ زیرا فرامینی که دین پی‌گیری می‌کند، اگر مورد بررسی و دقت کامل قرار گیرد، «علم» نامیده می‌شود و همان مصداق خارجی اگر به لحاظ نسبت با شریعت حق ملاحظه شود «دین» خوانده می‌شود.

پس با این اندیشه که علم چراغی برای ادراک هرچه بیش‌تر فرامین دینی است، می‌توان ذهنیت جامعه و مردم را بازسازی کرد و افکار عمومی و خواص را هرچه بیش‌تر نسبت به آن حساس نمود و روشن ساخت که پیشرفت علم، بهترین وسیله برای شناخت هرچه بیش‌تر دین است.

البته مراد ما از علم، توسعهٔ علمی و بازگشایی‌های فکری بشری است و مراد ما از دین نیز دین به‌حق اسلام و فرهنگ غنی تشیع است که همیشه شعار فهم، علم، ادراک و معرفت را در زوایای اصلی عقاید خود قرار داده است و پیشتازی آن را امامان معصوم و ائمهٔ هدی علیهم‌السلام در لوای عصمت و طهارت به عهده داشته‌اند و همیشه آن حضرات علیهم‌السلام در طول حیات صوری خود بیان‌گر این معنا بوده‌اند.

دین بدون پیرایه را نمی‌شود کسی قبول نداشته باشد، مگر آن‌که سالم نباشد و یا نداند که منکر چه چیزی می‌باشد و قبول پیرایهٔ دینی نیز خود دلیل بر نقصان عقل فرد می‌باشد و این امر وجود خارجی فراوان دارد. این‌گونه امور و خصوصیات در تمامی شؤون زندگی انسان و جهان مشهود است و در انسان به طور ملموس وجود دارد و هر یک از افراد بشر؛ اعم از مرد و زن، مواهب این امور را دارند؛ همان‌طور که ممکن است بیماری‌ها، کمبودها و مشکلاتی نیز در این جهت‌ها داشته باشند که این‌گونه کمبودها و مشکلات، اساس تمامی نواقص خانه، خانواده، امور زندگی و اجتماعی را سبب می‌شود. تمامی خوبی‌ها و زشتی‌ها که در شخصیت زن و مرد در تمامی شؤون فردی خانوادگی و اجتماعی پیش می‌آید، در گرو چهار امر زیر است:

یکم، عالمان دینی و شناخت دقیق قوانین و احکام؛

دوم، چگونگی دین در زمان‌ها و موقعیت‌های مختلف؛

سوم، دین، اجتهاد و عنصر زبان؛

چهارم، احکام عقلایی و برداشت‌های عرفی، سنتی و قوانین انسانی، فرامین الهی، دستورات، بیانات شرعی و دینی که دو چهرهٔ ثابت و متغیر دارد.

چهرهٔ ثابت هر یک از امور گفته شده روشن است و قابل تغییر نیست. همه آن را یک‌نواخت می‌یابند و یک‌نواخت نیز می‌باشد و چندان زحمت تحقیق و پیدایش ندارد و تنها عمل به آن مورد اهمیت است و در کیفیت عمل و نوع عمل به آن باید بررسی شود؛ ولی چهرهٔ متغیر دین یا دیگر مبادی اطاعت چندان روشن نیست و نیازمند بررسی، تحقیق و بازیابی زمان به زمان و لحظه به لحظه می‌باشد. این‌چنین نیست که در تمامی مقاطع و موارد یکسان باشد و قابل تغییر نباشد. ما در این‌جا تنها به این احکام در جهت دین و شریعت نظر می‌کنیم تا منظور نگارنده خود را بهتر بنمایاند.

دین اسلام و شریعت محمدی صلی‌الله‌علیه‌وآله دارای فرامین گوناگون و آموزه‌های بسیاری در تمامی جهات دنیا، مردم، عقل، معرفت، زندگی و اخلاق است که درک به موقع و سالم آن برای هر فرد دانا و عالمی چندان ساده و آسان نیست.

دین هرچند دارای فرامین فراوانی است و از همهٔ امور سخن به میان آورده، زمان تطبیق آن مختلف است. دین از علم می‌گوید، از اخلاق، صلح، جنگ، دنیا، آخرت و از امور فراوان دیگر که موقعیت کلی هر یک از این موارد هرچند روشن است، زمان تطبیق آن چندان روشن نیست.

زمانی دین در مقابل زور قرار می‌گیرد، زمانی در برابر علم و تمدن و زمانی رو در روی سکوت و صلح و همین‌طور مقاطع مختلف دیگر که باید این زمان‌ها به‌خوبی مورد شناسایی قرار گیرد و همان چهره‌های لازم در جامعه و اذهان مردم جلوه کند.

باید در زمان جنگ، قوانین جنگی به‌خوبی مورد بررسی قرار گیرد و در زمان علم، تمدن و تجدد، شبهه‌های علمی و فرهنگی دین در انظار عموم گذارده شود و دیگر جهات مختلف که درک درست و به موقع این امور چندان آسان نیست.

زمان تمدن و تجدد از جنگ سخن گفتن یا زمان جنگ از علم‌گرایی سخن به میان آوردن خللی را به میان می‌آورد که نتیجهٔ مثبت از هیچ یک گرفته نخواهد شد؛ هرچند علمی بودن تمامی این امور کاری است به‌جا و درست.

هر روز چهره‌ای از دین مناسب است؛ ولی یافتن این چهره‌ها کاری است بس مشکل و تخصص عالمان و دانشمندان دینی باید در این جهت باشد. بحث‌های فرعی بیهوده که ارزش علمی و عملی روشن ندارد، هرگز ملاک تخصص و کاردانی عالمان نمی‌باشد و با بررسی و مطالعهٔ موجودی کتاب‌ها و اساتید به تنهایی و با حصر توجه به آن، تنها می‌شود مکررات فراوان‌تری را تکرار کرد.

علم، تخصص، بررسی، تحقیق، تحلیل، نقد و بازیابی این است که عالمان و دانشمندان در چهره‌های ضروری دین و تطبیق به موقع آن کوشش به عمل آورند و جامعه و مردم را در طریق بهزیستی به حرکت درآورند و چرخ‌های اندیشه و عمل مردم را در جهت چهره‌های گویای دینی به دور اندازند و بیان دین، قوانین دین، انزوا و سردی مردم را از دین مداوا کنند و فاعل و محرک تمامی کاستی‌ها باشند.

هرگونه تعلل در این جهات یا اشتباه و خطایی در کشف جهات لازم می‌تواند بزرگ‌ترین ضرر و زیان را به دین و مردم وارد سازد.

عملکرد حضرات انبیا علیهم‌السلام و به‌ویژه نبی مکرم اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و ائمهٔ اطهار علیهم‌السلام بهترین سند وگواه بر این امر است. آن حضرات علیهم‌السلام با درک درست از زمان و فهم کامل دین و شناخت لازم مردم توانستند با بهترین بازدهی، دین و مردم و جامعه را از رکود برهانند و دین را در صورت حاکمیت و محکومیت ظاهری مرکز قرار دهند. گوشه به گوشهٔ زندگی حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله پر از شواهدی این‌گونه است. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به شکلی و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام به نوعی و ائمهٔ اطهار علیهم‌السلام هر یک به‌گونه‌ای لازم عمل کردند و دین مردم را از بن‌بست رهانیدند. آن حضرات علیهم‌السلام روزی با جنگ، زمانی با سکوت، هنگامی با صلح و روزی نیز با وقار و عشق و هر روز با رنگ و رویی تازه دین را نشان می‌دادند و تمامی گره‌های کور ریسمان باطل را با دست توانای عقل و معرفت می‌گشودند و رهبری درست دین و زندگی مردم را به‌خوبی عهده‌دار می‌گشتند.

متأسفانه بعد از حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام چنین نشد و برخی از عالمان و دانشمندان دینی در این جهات یا به هیچ وجه نقشی نداشتند یا نقش آنان کامل نبود یا در برخی مواقع به سبب قبضی که محیط تربیتی به آنان داده بود نقش نادرستی داشتند. آنان تنها اجتهاد و تخصص را جمع‌آوری مدارک و بررسی کتاب‌ها می‌دانستند و تأثیر امور اجتماعی و روانی را در فتوا نادیده می‌انگاشتند. عالمان و مجتهدان به‌حق و محقق صادق با آن‌که تلاش‌های بسیار فراوانی در جهت‌های مختلف داشتند و تلاش آن‌ها نیز قابل تقدیر است و درک عادی از توان آن‌ها عاجز است؛ ولی تنها قرآن امام علی علیه‌السلام را جمع آوری کردند و دیگر جهت‌ها را بر زمین نهادند؛ در حالی که امام علی علیه‌السلام کارهای فراوانی کرد که یکی از آن همه، کار جمع‌آوری قرآن کریم بود. بسیاری نیز تلاش و کوشش دیگران را تکرار کردند و چیزهایی نیز بر آن می‌افزودند.

خلاصه تمامی نقش‌های دین، جز معدودی بر زمین ماند؛ در حالی که تخصص و اجتهاد در نقش‌های مختلف جامعه، مردم، دین و زندگی آن‌ها باید در نظر باشد.

تخصص عالمان باید در جهت حرکت جامعه به سوی دین و زندگی باشد. فهم نقش اجتماعی دین، کاری بس مهم است که بدون آن، اجتهادی در کار نیست و تخصص‌های دیگر، تنها انفعالی از تخصص است و موهبت ارزشی ندارد.

عقاید عالمان در زمینهٔ تحقیقات، خود باید نقش مروّج دین را در جامعه و نقش سالم‌سازی عقاید مردم را نسبت به دین داشته باشد. آنان باید نقش درست و به موقع را با کوشش و تلاش فردی و جمعی به دست آورند و منصب نیابت خود را در این جهت‌ها باز یابند و همگونی نسبی با اولیای نعمت خود داشته باشند؛ همان‌طور که حضرات انبیا و به‌ویژه چهارده معصوم علیهم‌السلام در درک حقایق و اجرای آن‌ها در میان جامعه و مردم گام بر می‌داشتند، عالمان نیز باید طبق منصب نیابت خود، با آن‌ها هم‌سویی داشته باشند که در صورت ترک جامعه و مردم، دوری از بن‌بست درست و نقش‌بندی‌های جامعه آن‌ها را فاقد هرگونه نیابت و تخصص به حساب می‌آورد.

باید در جهت ترویج دین و نقش سالم آن در میان مردم و بازیابی مردم در منطقهٔ دین و شناخت به موقع چهره‌های لازم آن، کوشش‌های لازم در زمان خود به عمل آید. یک روز دنیا میدان جنگ است؛ در این حال مردم را باید به حفظ حرمت ارزش‌ها وادار کرد. روزی که دنیا را علم، تجدد و ترقی فرا می‌گیرد، باید زبان علمی دین و چهرهٔ منطقی دیانت را باز کرد و تمدن اسلامی را بر دنیا عرضه نمود و از زبان خشونت، زور، جنگ و فریاد خودداری کرد.

امروز، دنیای ما این‌گونه است و با آن‌که ظلم و بی‌علمی و بدعملی آن را فرا گرفته، تمامی مردم جهان دارای درک بالا و فهم فراوانی گشته‌اند. نباید چهرهٔ خشونت و جنگ را شعار خود ساخت. باید دنیا را به عمل، تحقیق، معرفت، محبت و بینش دعوت نمود و میدان مبارزه‌ای در این جهات در سطح جهان برپا کرد و به مردم دنیا فهمانید که دین اسلام زبان علم و تمدن را به‌خوبی می‌داند و با تمدن و فرهنگ آشنایی کامل دارد و در تمامی زمینه‌ها، دین سخن دارد و مطالبی را ارایه می‌دهد. با وضع ارتباطات جهانی، با وجود ریاکاری‌های سیاست‌مداران جهان می‌شود در این جهت کارهای شایانی نمود، دنیا را شیفتهٔ دین اسلام ساخت و مردم را گروه گروه وارد دین اسلام نمود. می‌شود با عرضهٔ درست چهرهٔ تمدن دین اسلام و مبانی بلند قرآن کریم در آگاهی‌ها و صداقت‌ها، دنیا را در محاصرهٔ دین قرار داد و قرآن کریم را محرک اصلی سیاست‌های دنیا و مردم گردانید.

امروز مردم دنیا آزادی‌هایی دارند که دیگر نمی‌شود آن‌ها را به‌طور دسته جمعی و با زور مجبور به کاری کرد یا از کاری باز داشت.

هنگامی که با نقش‌های درست و سالم در جهت علم، تمدن، فرهنگ و اخلاق درست دین با مردم دنیا روبه‌رو شویم و آن‌ها را از واقع این امور آگاه کنیم، دیگر نمی‌شود آن‌ها را به زور از دین دور داشت؛ ولی وقتی در چنین زمانی به‌جای این امور در پی جنگ، شعار و فریاد، بر آن بتازیم، گذشته از آن‌که موفق نمی‌شویم، خوراک تبلیغاتی نیز برای دنیا فراهم خواهیم کرد تا خوبی‌های ما را مورد سؤال قرار دهند و ما را مردمی وحشی و دور از تمدن معرفی کنند تا مانع رشد و توسعه‌یافتگی کشور شوند و ما را با این حربه در اذهان عمومی مردم دنیا منزوی سازند.

نقش‌های بی‌مورد و بی‌موقع می‌تواند آثار سوئی داشته باشد. ما با چنین اشتباهات بزرگی در بهترین مواقع بهره‌برداری، خود را در دل مردم دنیا منزوی ساخته‌ایم و چهره‌های گویای دین را از رنگ و روی انداخته‌ایم. آب را به‌تمامی در آسیاب دشمن می‌ریزیم و جامعه و مردم خود را گرفتار مشکل یأس و توقف و دوری از خوبی‌های دین می‌نماییم و بر چنین خطاهایی نیز پافشاری و اصرار داریم.

همان‌طور که عالمی با نداشتن نقش اجتماعی، عالم نیست؛ عالمی که نقش نادرستی دارد نیز عالم نیست؛ بلکه صورت عالم به خود گرفته است و هیچ مصونیت و حجتی ندارد و باید مورد مؤاخذه قرار گیرد؛ جز آن‌که نهایت سعی ممکن خود را در تمامی جهات اجتهاد انجام داده باشد که همان فحص و یأس از دلیل و استفراغ وسع تمام است که هرگز در این‌گونه جهت‌های اجتماعی و تطابیق امور فردی چنین نیست و از توان فرد خارج است و باید به طور جمعی صورت گیرد. لازم است در این زمینه از همهٔ دانشمندان به‌حق و عالمان وارسته و آگاهان به امور کمک گرفته شود تا مجتهد صدق اجتهاد درست را دانسته، صحت شرعی آن را به دست آورد و در مقابل خدای تعالی و مردم، خود را راضی بدارد و در غیر این صورت دیگر هیچ.

عالمان ما هیچ گاه به‌طور کلی و همگانی در فکر چنین امری نبوده و این‌گونه امور را اهمیت نداده‌اند و آن را تخصص نمی‌نامند؛ در حالی که عالمان دینی باید در زمینه‌های عینی و عملی قوانین دین، بیش‌تر پافشاری داشته باشند و اجتهاد و تخصص را تنها منحصر در بعضی اصطلاحات و قواعد ندانسته و نیز خود را خلاصه در کتاب و مدرسه نسازند.

وحدت مذاهب:

نکتهٔ دیگری که حیات دینی را از ناحیهٔ نادیده گرفتن فرهنگ دینی با خطر مواجه می‌سازد برداشت نادرست از وحدت با دیگر فرق مذهبی است. وحدت مذاهب تأکید بر مشترکات و حل موارد اختلافی یا مسکوت گذاشتن آن است؛ اما اگر وحدت به نادیده گرفتن ارزش‌های فرهنگی بینجامد، اختلال در حیات دینی پدید می‌آورد.

روابط شیعه با دیگر ادیان؛

شیعه می‌تواند در ظرف ضرورت و ایجاب مصلحت، همگونی‌های خاصی را با تمامی اقوام، ادیان، ملل، نحل، گروه‌ها، مکاتب و مذاهب داشته باشد؛ با این تفاوت که تمامی گروه‌ها در حکم واحد نمی‌باشند و باید مقایسهٔ قرب و بُعد میان شیعه و آن گروه رعایت شود تا حکم غیر معقولی رخ ندهد.

شیعه با مردمان آزاد و بسط‌یافتهٔ دنیا و کسانی که ایده‌های آزادمنشی، جوان‌مردی و فتوت دارند، قرابت خاصی دارد و تمامی این گروه‌ها می‌توانند در مقیاس بسیار وسیعی با ما همگون باشند. البته این همگونی‌ها باید مشخص باشد و در فرامین، تقیه پیش نیاید تا موجب انحراف و التقاط نگردد.

بعد از این گروه‌ها، ادیان آسمانی و به‌خصوص مسیحیت است که می‌تواند با شیعه روابط بسیار مناسبی داشته باشد؛ زیرا ادیان آسمانی تحریف شده و پیروان آن‌ها و به‌خصوص مسیحیت با تمامی تحریف دارای فرهنگ عرفانی خاصی هستند که شیعه می‌تواند عطش آن‌ها را به‌راحتی برطرف کند و سبب جذب آن‌ها و رشد خود گردد.

در خارج از اسلام، قوم یهود تنها قومی است که از ما بُعد فراوانی دارد. این دوری به سبب آن است که قوم یهود نه دارای عرفان است و نه در فرهنگ خود به صداقتی اعتقاد دارد. نفاق چهرهٔ خاص این قوم است؛ به‌طوری که می‌توان گفت قوم یهود دشمنی ویژه‌ای با تمامی ادیان آسمانی و به‌خصوص اسلام و شیعه دارد تا جایی که مادی‌گری آن‌ها ایجاب می‌کند که یهود را فرقهٔ دینی به حساب نیاوریم و تنها آن را چهره‌ای سیاسی، تاریخی و اجتماعی بدانیم. همین چهره از آنان سبب گردیده که در تمامی ادوار تاریخی، همهٔ آزاد اندیشان و صاحبان ادیان با آن‌ها ضدیت خاصی داشته باشند و ضربه‌های کاری خود را در صورت امکان به آن‌ها وارد سازند.

البته می‌توان در میان قوم یهود، گروه‌هایی را پیدا کرد که این‌گونه نباشند و اصالت دینی خود را تا مقداری حفظ کرده و معتقد به حق تعالی و آرمان‌های الهی باشند. باید حساب این گروه را از قوم یهود جدا دانست؛ با این تفاوت که چهره‌های سیاسی قوم یهود همیشه از قبیل گروه نخست بوده‌اند و برای گروه دوم مجال ظهور و ابرازی باقی نمی‌گذارند.

شیعه با فرقه‌های اسلامی در جهت‌های صوری بسیاری رابطه دارد و برای حفظ این روابط صوری باید بیش‌ترین ملاحظات را داشته باشد؛ به خصوص در زمان «غیبت» که نابسامانی‌های دینی فراوان است و ایادی استکبار بر جهان و بشر برتری پیدا کرده‌اند. البته تمامی تفاوت فرقه‌های اسلامی با شیعه را باید در برداشت‌های دینی آنان دانست و باید ملاک قرب و بُعد ما با آن‌ها، برداشت‌های آنان نسبت به ما باشد.

گروه‌هایی از اهل سنت نسبت به شیعه خوش‌بین هستند و حتی دسته‌هایی از آن‌ها معتقد و علاقه‌مند و از محبان هستند؛ هرچند شیعه نیستند. گروه‌هایی از اهل سنت نیز حالت دشمنی و ستیزه‌جویی دارند. این دسته نسبت به گروه‌های خارج از اسلام ـ به‌جز یهود ـ دورترین عده با شیعه می‌باشند. حکم این‌ها همان حکم یهود و بلکه بدتر از یهود می‌باشد.

بسیاری از اهل سنت نیز حالت بی‌تفاوتی دارند و چندان درگیر این امور نیستند و با دید بازتری از گروه دوم به اسلام می‌نگرند. اینان بیش‌تر در زمان‌های بعد از صدر اسلام و در دوران ما بروز پیدا کرده‌اند.

در هر حال، باید همگونی‌های اسلامی به شدت مورد اهمیت قرار گیرد و نباید اختلافات سبب زیان‌های بیش‌تری از جانب دشمنان شود. البته نباید این همگونی‌ها و شباهت‌ها سبب تحریف عقاید شیعه و انحراف و التقاط گردد که این خود فاجعه‌ای دردناک و گناهی نابخشودنی است. موقعیت‌های فعلی فرقه‌های اسلامی نمی‌تواند سبب اضمحلال واقعیت‌های تاریخی صدر اسلام شود؛ زیرا ارزش این موقعیت‌های فعلی به حفظ هویت واقعیت‌های تاریخی صدر اسلام بستگی دارد.

در طرحی کلی و به وسیلهٔ بازگشایی چند پرسش و پاسخ باید چنین عنوان کرد که اگر کسی بگوید اختلافات شیعه با اهل سنت ریشهٔ اساسی و مهمی ندارد، گمراه است و افزون بر آن‌که از دین بی‌خبر است، نمی‌تواند دیندار نیز باشد. اما اگر کسی بگوید با آن‌که اختلافات میان شیعه و اهل سنت اساسی است، می‌توان آن را فراموش کرد، باز هم گمراه است و از حقیقت مسایل به‌دور است. اگر کسی بگوید دورترین فرقه و مذهب به شیعه گروه‌هایی ازاهل سنت هستند، نمی‌تواند سخن بدون ربطی گفته باشد؛ چون صحت آن ملموس است. اگر گفته شود مشترکات میان اهل سنت و شیعه بیش‌تر از هر گروه و فرقه‌ای است، سخن درستی است و این خود، سبب بسیاری از همگونی‌ها و شباهت‌هاست.

اگر گفته شود به سبب این همگونی‌ها و وجود مشترکات و در شرایط خاص جهانی و وجود دشمنان فراوان در حریم محیط‌های اسلامی، وحدت معقول ضرورت دارد و این امور زمینه‌ساز وحدت است و دوری از وحدت در این زمان زیان‌بار است، سخن به‌جایی است. البته در صورتی که چنین وحدتی به التقاط و انحراف کشیده نشود.

اگر گفته شود چنین وحدتی معلوم نیست به نفع شیعه باشد، به‌خصوص اگر از قبیل وحدت‌های تاریخ تا این عصر باشد، ممکن است درست باشد. نباید به‌راحتی هر وحدتی را نافع پنداشت و باید در تمامی جوانب هر وحدتی دقت فراوان نمود.

اگر گفته شود باید در تحقق وحدت مناسب در این زمان‌ها کوشید، این نیز کلام درستی است. البته در صورتی که چنین وحدتی معقول باشد و جهات و جوانب آن مراعات شود و با انصاف و بازاندیشی در جهت پیشبرد اسلام همراه گردد.

اگر گفته شود تک‌روی و تفرقه وظیفه است و شیعه باید در جواب همه بگوید «نه» و لفظ آری از دهان شیعه بیرون نمی‌آید، این سخن بسیار نادرست است. البته علاوه بر آن‌که می‌تواند دارای نوعی خلوص باشد، از فراوانی جمود، ناپختگی و نیز بی‌خبری از موقعیت‌های زمانی نیز آگاهی می‌دهد.

اگر گفته شود در بسیاری از موارد با وجود امیال گوناگون، تفرقه قهری است و نباید مرام شیعه دست‌خوش حوادث قهری گردد، سخن بسیار درستی است؛ به‌خصوص با ناهماهنگی‌های موجود در میان فرقه‌های اسلامی که تمامی از خودخواهی و ناآگاهی سرچشمه می‌گیرد. بسیاری از آنان در فکر خود هستند، نه اسلام و در پی بیرون کشیدن گلیم خویش از آب هستند؛ هرچند قبای اسلام را آب ببرد.

اگر گفته شود بسیاری از وحدت‌های ارایه شده با التقاط همراه است، تا اندازه‌ای درست می‌باشد و اگر گفته شود التقاط خطر بزرگی است که ما را تهدید می‌کند، باز هم سخن درستی است؛ ولی اگر به سبب این امور به اختلاف دامن زده شود و زمینه‌های اختلاف تقویت شود، ارتجاع و نادانی است و خطری است که تمامیت اسلام و دین را تهدید می‌کند.

ما در زمینهٔ وحدت میان شیعه و سنی در کتابی دیگر سخن گفته‌ایم؛ هرچند آن کتاب مورد ممیزی قرار گرفت و بخش‌هایی از آن حذف شد. امید است کتاب حاضر به سرنوشت آن دچار نشود.

تعامل صاحبان ادیان با روحانیت؛

لازم است تحقیق شود نحوهٔ تمایلات، برخوردها و نظرات ادیان دیگر در ایران و دیگر کشورها نسبت به روحانیت چگونه است. هم‌چنین مخاطرات فعلیت یافته و در مقام قوه و استعداد هر یک از ادیان و اقوام شناسایی گردد. روابط مردم با روحانیت ـ که خرد شدهٔ آن در هیأت اقوام و ادیان است ـ بر اساس تمدن و فرهنگی است که دارند و قرب و بُعد آنان با این عیار، محک می‌خورد. برای نمونه مسیحیان، مردمان متمدن‌اند و گرایش محبت‌آمیزی به روحانیان وارسته و قدیس دارند. گروه‌های زرتشتی نیز روحانیان شیعی را دوست دارند. قرب برخی از آنان به روحانی‌ها بیش از قرب برخی از شیعیان است.

روحانیت باید سطح گرایش مردم جهان نسبت به خود را با تحقیقات لازم به دست آورد و بر اساس اطلاعات دقیق، سیاست‌گذاری داشته باشد. هم‌چنین جامعهٔ روحانیت باید به دست آورد برای چند درصد مردم دنیا جامعه‌ای شناخته شده است و چگونه می‌تواند خود را به تمامی مردم دنیا معرفی کند. لازم است آمار افرادی را که می‌توانند با این جامعه درگیر شوند، در دست داشت و گروه‌هایی را که تمایل به مباشرت و معاشرت علمی با این جامعه دارند، شناخت و راه‌های ارتباط با آنان را بررسی کرد.

هم‌اینک اندیشهٔ شیعی در سطح جهان به عنوان یک مذهب مطرح است؛ ولی دنیای امروز، شیعه را اقلیتی از اسلام می‌شناسد. بعد از انقلاب، بسیاری از کشورها با نحوهٔ نظریه‌پردازی شعبهٔ حکومتی آن درگیر شده‌اند؛ از این رو در نزد دولت‌ها ـ دقت شود که گفته می‌شود دولت‌ها ـ نگاه منفی به آن بیش از نگاه مثبت بوده است. ولی در نزد بیش‌تر مردم جهان، اقلیت شیعه یک مذهب ناشناخته است و اگر شناختی باشد، دقت کافی در آن نیست و بسیار سطحی و گاه مغرضانه و نیز در مواردی ریاکارانه، ناسالم و دچار ناخالصی است. نظام روحانیت برای بیش‌تر مردم جهان از دریچهٔ نظام اسلامی و دولت، مورد شناسایی و ارزیابی قرار گرفته است. امروزه، شیعه بر اساس عملکردهای زمامداران انقلاب اسلامی مورد قضاوت واقع می‌شود، نه بر پایهٔ تحقیقات علمی و شناخت‌های عمیق مذهبی؛ چنان‌که مشکلات شیعیان در برخی کشورهای آفریقایی یا در هندوستان، از این زاویه قابل تحلیل است.

عصر دین‌گریزی و معنویت‌گرایی؛

جامعهٔ جهانی در دورهٔ باستان، هر چیزی را به خدا، الهه‌ها و خدایگان نسبت می‌داد و بعد از رشد تفکر فلسفی و علمی وی، بیش‌تر ملاحظهٔ طبیعت را در پی کشف قوانین آن دارد و پیرایه‌ها و خرافه‌های فراوانی را که به اسم دین و توسط اربابان منفعت‌طلب ادیانِ تحریفی به وی تحمیل می‌شد، کنار گذاشته است. عصر امروز وی، عصر دین‌گریزی است؛ ولی نه گریز از هر دینی؛ بلکه دینی که خرافه‌ای است. عصر امروز، عصر محترم داشتن امور معنوی‌ای است که به تجربه‌های مستقیم و علمی درآید.

بشر می‌خواهد معنویات، امور فطری و آن‌چه را که از درستی‌ها می‌فهمد، به شکل قانون درآورد و آن را سیستماتیک سازد؛ از این رو، روحانیت باید تلاش نماید تا قوانینی ارایه دهد که زحمت توجیه علمی آن را بر خود هموار کرده باشد و دو فرایند تاریخی قدرت و ذهنیت را به صورت تئوری‌های علمی به هم پیوند زند. در نظر انسان گذشته، قدرت همواره برای خدا، الهه‌ها، خدایگان‌ها، شاهان و حاکمان، و ذهنیت‌ها برای آگاهان، کاهنان، صاحبان ادیان، فیلسوفان و دانشمندان بوده است. حاکمان و عالمان، دو نمایندهٔ سلسلهٔ قدرت و علم بوده‌اند و جامعهٔ بشری همواره در اختیار این دو سلسله بوده و با تصمیم‌گیری‌ها و یافته‌های آنان زندگی می‌کرده و تابع نفوذ و قدرت آنان بوده است. دو سلسلهٔ یاد شده، در تعاملی که با بشر داشته‌اند، به وی هم خیانت و هم ظلم کردند؛ به‌گونه‌ای که بشر، حاکمان را به مسؤولانِ گزینش‌شده و عالمان را به علم تبدیل کرد و سیطره و هیمنهٔ این دو گروه را شکست و خود را در خدمت حاکمیت و آگاهی و علم قرار داد و به تکنولوژی، صنعت و فن‌آوری ـ که محصول کار عالمان و نماد علم است ـ پناه برد. این رشد بشر بود که شاخه‌ها را رها کرد و به مبدءها رسید؛ یعنی از حاکم به حکم و قانون، و از عالم به علم، وصول یافت که مبدء این اشتقاقات و ریشهٔ آن‌هاست.

امروزه هم پایگاه حاکمان گذشته ضعیف شده و هم موقیعت کاهنان، پدران روحانی و روحانیان ادیان؛ ولی به جای حکومت، حاکمیت و به جای عالمان و روحانیان، علم جانشین شده است. در موقعیت کنونی، بهترین زمینه برای روحانیت شیعه ـ که تخصص‌محور است و اجتهاد و عدالت را ارج می‌نهد و آن را محور حیات خویش می‌داند ـ فراهم شده است تا به تولید علم بپردازد و با عرضهٔ علوم انسانی مستدل با زبان معیار، مردم دانش‌معیار را به سوی آموزه‌های حقیقی و بی‌پیرایهٔ مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بخواند؛ ولی این امر نیازمند آن است که روحانیت به اجتهاد به معنای حقیقی آن ـ که قدرت تولید علم و داشتن ملکهٔ قدسی استنباطِ مراد حق تعالی است ـ دست یابد و بتواند نظام علمی مبتنی بر خیر بشر را طراحی کند.

علل دین‌گریزی:

علت اصلی عقب‌ماندگی دین در دنیا این است که دین توصیفی فرمانی شده و دین فرمانی نیز بیش‌تر در امور منفی و نواهی منحصر گردیده است، و به همین جهت جامعه و مردم مشی دین‌گریزی پیش گرفته‌اند و به آن اقبال چندانی نشان نمی‌دهند و دین‌گریزی جوامع از دین و شریعت به صورت اصل درآمده است؛ هرچند جوامع هنوز به معنویت و خدا اقبال دارند که امری متمایز از شریعت است.

متأسفانه، در هزارهٔ گذشته خلفای عرب و سلاطین فارس، دین را دستوری و فرمانی نموده‌اند، و این امر سبب عدم پذیرش و اقبال عمومی به دین و مؤلفه‌های آن شده است. دین فرمانی به ناچار با تهدید به عذاب و ترس از جهنم همراه است و حال آن که اگر به شیوهٔ توصیفی خود باقی می‌بود، عشق و محبت آن را ترسیم می‌نمود.

اگر از دید روان‌شناسی و جامعه‌شناسی نگاهی به جامعهٔ دینی شود، می‌بینیم که در تبلیغ و ارایهٔ دین فرمانی نیز بسیار بد عمل شده است، و دینی پر از منع و نهی که هیچ گونه راه‌کار عملی واقع‌گرایانه را به دنبال ندارد، به عنوان دین الهی که سرتاسر عشق و محبت است ارایه می‌شود.

از مشکلات عمدهٔ دین‌شناسی جوانان در حال حاضر، تبلیغ بد از دین است. این امر باعث شده است که جامعه به لجاجت، سرکشی، جبهه‌گیری و مقابله برخیزد. نباید همهٔ مشکل را در نبود، فقدان و فقر دید، بلکه سرکشی نیز به آن افزوده شده است و در حال حاضر، در جامعهٔ ما نفاق پنهان و دوچهرگان نقاب‌دار رخنه نموده‌اند که خطر و ضرر آن از کفر آشکار خطرناک‌تر است.

آزادمنشی دیانت و حفظ کرامت انسان‌ها؛

تاریخ، از ابتدایی که برای ما شناخته شده است، نشان می‌دهد اقتدار فردی یا جمعی در هر شکل و هیأتی که نضج یافته است، با قدرت حاکم و ضعف مردم همراه بوده است. این توانمندی و ضعف، سبب می‌شده که حاکم، خود را مالک مطلق و مردم نیز خویش را رعیت ببینند. دوره‌ای نبوده است که مردم نیز توانمندی خود را باور داشته باشند و حاکم و مردم دو چهرهٔ قدرت باشند. ضعف مردم چنان بوده است که رعیت بودن خود برای طبقهٔ حاکم و اشراف‌زادگان و خان‌ها را می‌پذیرفتند. رعیت به معنای دنباله‌رو، تابع، وابسته و نداشتن حق رأی و گزینش بوده که یا در حکومت‌های استبدادی به اجبارِ شاهان و سلاطین ایجاد می‌شده و یا در حکومت‌های مردمی، مردم به میل خود، حاکمیت را در اختیار فردی می‌گذاشتند و دست خود را با انتخاب آن فرد برای مدت موقتی می‌بستند و نقش آنان تنها در انتخابات و گزینش فرد بوده است. حاکمان نیز این فرهنگ را به نفع خود ترویج می‌دادند و نمی‌خواستند تغییری در این نگرش ایجاد کنند.

در گذشته، برخی از خان‌ها تمامی مردمِ آبادی‌های خود، حتی دختران آنان را رعیت خود می‌دانستند و ازدواج‌ها و طلاق‌ها بدون اجازهٔ خان‌ها انجام نمی‌گرفت. آنان بهترین دختران را برای خود و خانواده و فامیل خویش می‌گرفتند و اجازهٔ ازدواج آزاد را از آنان سلب می‌کردند. بعضی را به‌راحتی قربانی می‌کردند و رعیت‌باوری مردم، این امر را حق مشروع آنان جلوه داده بود.

دین هرچند با تمامی مظاهر ظلم مبارزه دارد، اما به دلیل نداشتن پایگاه قدرتمند اجتماعی و نیز اقتصادی، برخی از سنت‌ها مثل جواز برده‌داری را که در اقتصاد آن روز بسیار مؤثر بود، امضا کرده و بردگان را به عنوان رعیتِ صاحبان برده پذیرفته است. هم‌چنین اولویت صاحبان ولایت و لحاظ مولا بودن آنان را ایجاد کرده و نیز خداوند را مالک و مولای مطلق تمامی پدیده‌ها معرفی کرده است که البته چنین می‌باشد؛ ولی پذیرش و امضای برخی قوانین، به دلیل نبود پایگاه اجتماعی قوی برای الغای قطعی و یک‌بارهٔ آن، مورد تأیید قرار گرفته است تا با تمهید سیاست‌های بازدارنده، آن را در درازمدت ریشه‌کن سازد؛ چنان‌که در مورد برده‌داری چنین است. هم‌چنین اسلام صاحبان ولایت را متصدی بر اموال می‌داند و مالکیت آنان بر تمامی اموال مردم را تشریفاتی برشمرده است؛ چنان‌که تمامی زمین و آسمان به صورت مالکیت تسخیری به انسان واگذار شده است؛ وگرنه مالکیت حقیقی در موردی است که امکان مصرف باشد و هیچ صاحب ولایتی توان مصرف تمامی پدیده‌های زمینی و آسمانی را ندارد.

استبداد دینی؛

موضوعی که دربارهٔ متکلّمان مشاهده می‌شود و از آن نباید به راحتی گذشت، استبداد دینی است که از طرف آنان بر جامعهٔ اسلامی تحمیل شده که نتیجهٔ آن عقب افتادگی فراوان فکری و عملی جامعهٔ اسلامی است؛ زیرا آن‌ها با تعصبات خشک و تند و تیز مخصوص به خود مجال اندیشه و اظهار نظر آن را به کسی نمی‌دادند و قهری است که این عمل، رکود فکری و عملی و استتار فکر و اندیشه و کتمان را به دنبال داشته است.

پس همان‌طور که کشیشان، عامل رکود جامعه در قرون وسطی بوده‌اند، متکلمان نیز عامل رکود فکری و مانع نوآوری در دوره‌ای طولانی از عمر اسلام بوده‌اند که تاریخ، خود شاهد این مدعاست.

کلامیان اعتقاد خود را از ظواهر شرع و قیاس و استحسانات به دست می‌آورند و در هر صورت، برهان را فدای ظاهر می‌نمایند؛ به عکس روش فیلسوف که در لابه‌لای دلایل، حقیقت را جست‌وجو می‌کند.

حکیم الهی علم دارد که ظاهر حکم شرع همان حکم عقل است، ولی در مقام کشف و استدلال به دنبال تطبیقی آن نیست؛ ولی متکلّم از حیث محتوای فکری، مغالطه‌گر و پر حرف و پرمدعاست و از حیث آثار عملی، رکود، جمود و عقب افتادگی جامعهٔ اسلامی را به ارمغان آورده است. البته، باید اقرار داشت که بسیاری از آنان مردمان مسلمان و عامل به فهم خود بوده و اسیر دست دنیاداران نبوده‌اند. اگرچه ناخودآگاه و یا به عمد مشکلات فراوانی را برای دین و اندیشه داشته‌اند.

موضوع مهمی که در این مقام لازم به ذکر است این است که متکلّمان؛ اگرچه به طور کلی در شیوهٔ کار و سبک اندیشه، شباهت تامی به یک دیگر دارند، ولی هر یک بیش‌تر تابع و الهام گیرنده از فرقه و مذهب خاصی بوده‌اند؛ با آن که خود مبدع و مخترع بسیاری از فرق و مذاهب گوناگون در درون اسلام شده‌اند که کثرت آن عامل تشتت و گوناگونی و سبب انشعاب امت اسلامی شده است و ما در این مقام ، قصد بیان آن را نداریم؛ با آن که در مقام خود لازم به بررسی و تحقیق است.

تحقیر دین با دین‌شناسان نالایق؛

با توجه به این‌که در زمان غیبت امام معصوم علیه‌السلام زندگی می‌کنیم، یکی از لوازم زندگی در این زمانه، کثرت دین‌شناسان نالایق و نادان است. آنان همیشه اخلاق باطن خود را بر دین تحمیل کرده و دین را با آن هماهنگ می‌سازند و خصوصیات باطن خود را دین می‌دانند. این در حالی است که تدین واقعی به دین هنگامی در آدمی ظهور پیدا می‌کند که در کنترل کردار خود محتاج عوامل قسری خارجی نباشد.

دینداران حقیقی همواره در این دوران اندک هستند؛ هرچند باید به تمامی دینداران، کمال احترام را گذاشت.

در این دوران، بیش‌تر از هر چیز، این دین است که مورد تجاوز و استثمار قرار می‌گیرد. چماق دینداران قلابی در این زمان مغز هر اندیشه و تفکری را می‌شکند. این‌گونه است که بسیاری از بی‌دینی‌های بشری به وسیلهٔ دینداران پوشالی ایجاد شده است. آن مقدار که به اسم دین خیانت شده، به اسم کفر و بی‌دینی، نیرنگ و خیانت پیش نیامده است. در این زمانه، هرچه فریب، ریا و نیرنگ پیدا می‌شود، در سایهٔ دین است. آن‌قدر که از دین سوء استفاده شده، به خوبی استفاده نشده است و آن همه که از دین سوء استفاده شده، از دنیا نشده است. در زمانهٔ غیبت است که دینداران جاهل و قشری‌گراهای صوری، خشونت دینی را به اوج خود می‌رسانند. در این دوران، هر کس چیزی می‌فروشد و برخی دین می‌فروشند. دین‌فروشی بدتر از خودفروشی است؛ زیرا خودفروش، از خود و دین‌فروش از دین مایه می‌گذارد. دین‌فروشی و خودفروشی اقسام گوناگونی دارد. اقسام خودفروشی روشن است و می‌توان آن را شناسایی کرد؛ ولی دین‌فروشی و اقسام آن چندان روشن نیست و ریا و سالوس از سر و روی دین‌فروشان مانند شپش بالا می‌رود؛ هرچند حق‌نمایی و ظاهرسازی عطر نجسی است که تمامی زشتی‌هایشان را پنهان می‌سازد.

تحقیر دینی آن است که دین مردم عوض شود یا برداشت‌های دینی مردم نارسا شود که در هر دو صورت، عوامل مشوق به دین‌مداری بسیار اندک می‌شود یا از رونق می‌افتد. مردم از تغییر دین یا تغییر برداشت به بی‌دینی یا بی‌میلی به دین مبتلا می‌گردند و این خود در هر صورت، اصالت ثابت عملی مردم را ضربه‌پذیر می‌سازد و آنان را به نوعی به بی‌ارادگی وادار می‌کند و این امر سبب می‌شود به محرمات دینی بی‌اعتنا باشند و واجبات دینی را عملی نسازند.

اسلام بر اساس حقایق معنوی، اموری را حرام می‌داند و هدف آن را به طور صریح عنوان می‌کند. حرام‌های دینی به تمامی دارای ملاک و معیار است و آن را از باب تعبد سفارش نمی‌کند. البته، عقل صوری و بسط نایافته ممکن است از ملاک و مناط آن چیزی در نیابد و از هر حرامی به فراخور حال عقل لذت برد. اگر کسی می‌گوید: عقل انسان برای فلان حرام الهی ضرر و زیانی احساس نمی‌کند و یا آن‌که علم را نیز به کمک گرفته و بگوید از نظر علمی و روان‌کاوی و دیگر علوم انسانی و تجربی، این حرام دارای فواید بسیاری است، همه از باب عقل صوری و ظاهری است که این امر نسبت به چنین عقلی و در نزد چنین افراد و علومی که احساس صوری و حیوانی دارند، همین طور می‌باشد و ممکن است با منافع خود موافقت داشته باشد؛ در حالی که اسلام نسبت به این‌گونه امور به جهات معنوی و حقایق آشکار انسانی نظر دارد و امور و ابعاد مختلف انسانی را از نظر دور نمی‌دارد.

در این‌جا خوانندهٔ محترم این مطلب را نگاه دارد و ادامهٔ آن را پس از خاطرنشانی نکته‌ای پی‌گیر شود؛ چرا که نگارنده برای درک بهتر این مطلب، ناگزیر از توصیف عقل و به‌ویژه عقل صوری است.

چهرهٔ استعمار در دین:

سودجویان و استعمارگران جامعهٔ بشری همیشه در بیداری خفته و از تاریکی روشنایی را دیده و سود خود را لحاظ نموده‌اند. همیشه، این افراد برای جلب منفعت و اخذ منافع دیگران، بازی و شعبده‌ای بپا داشته و تودهٔ عوام را با آن سرگرم نموده‌اند تا جایی که از کتاب‌های الهی و برنامه‌های ضد استعماری سودها برده و جامعهٔ بشری را دچار حوادث ناگوار نموده‌اند.

این سودجویان و نوازندگان کر و این رقاصان کور بشری، قوانین و مکاتب الهی را پس از پایان و سررسیدن عمر آن، تازه به دست گرفته و آن را با هزاران تزویر و شیطنت پرداخته و به صورت‌های به ظاهر تازه درآورده و خلاصه چون مشّاطه‌گران آدمی این پیرزن فرتوت را پس از دیدن شوهران متعدد بَزَک نموده و با عصای چوبین و قد خمیده به صورت عروسی به ظاهر زیبا و رعنا و با عشوه‌های فراوان وارد حجله‌گاه عوام یا کلیسا و امثال آن نموده‌اند تا مهریهٔ تازه‌ای از آن اخذ نموده و خود را پدر مهربان این عروس رعنا معرفی نموده‌اند؛ بنابراین، سمت پدری هر یک از این مزدوران که بامدادان زودتر از خواب خوش و بستر آسایش برخواسته، در بیان این کتاب‌های آسمانی ریشی جنبانده و نخودی در این آش انداخته‌اند تا جایی که دیگر این کتاب‌های آسمانی از صورت الهی و اصلی خود تحریف گشته و چهرهٔ استعماری و خرافاتی مدرن به خود گرفته‌اند؛ چنان که ماهیت حقیقی و چهرهٔ واقعی آن از این دیوهای فعلی و غول‌های ساختگی شناخته نمی‌شود و هرگز آرام‌بخش دل‌های ایمانی نمی‌باشد.

دین آمریکایی؛

آمریکا با آن که اساس دیانت را قدرت و سلطه می‌داند و هیچ دین و عقیده و مرامی را در حرکت خود نقش نمی‌دهد، سخن از دین سر می‌دهد؛ آن هم دینی که کفر را نیز در خود می‌پذیرد و در جهت عقیده و عمل نیز محدودیتی نمی‌شناسد و جز مخالفت با اهداف آمریکا را نادرست نمی‌داند. همان‌طور که آزادی را جز در مخالفت با آمریکا در تمام زمینه‌ها می‌پذیرد. ترور، جنایت و جنگ را برای خود مقدس می‌داند؛ در حالی که هر مخالفتی با منافع آمریکا را ستیزه‌جویی افراد ناآگاه و بی‌فرهنگ به شمار می‌آورد.

آرزوی دولت‌مردان آمریکا تحقق تمدن آمریکایی در جهان است و در این راستا تمام ادیان، مذاهب و اقوام و ملل را با چنین پذیرشی می‌پذیرند و دین و عدالت و اخلاق آمریکایی را در کنار ترور و جنگ مقدس با هم همراه می‌سازند.

آمریکا با به بازی گرفتن واژهٔ «خداوند» و استفاده از بازیگران رسانه‌ای خود، خدا را نعوذ بالله عروسکی فرض کرده است و او را هم به بازی می‌گیرد و با آن که سخن از قیامت، مذهب و خداوند سر می‌دهد، تمام انگیزه‌های مذهبی را مردود می‌داند و می‌گوید با هر حرفی که مخالف ما باشد مخالفیم؛ اگرچه مذهب یا سکولاریزم، ایدئولوژی و حکومت دینی باشد؛ زیرا در نهایت خدا، حقیقت، آزادی و مذهب را ابزارهای منحصر آمریکا می‌داند و به‌دنبال سازش و جمع تمام عقاید و آزادی‌ها، دین، مذهب و حتی اسلام و شیعهٔ آمریکایی در راستای قدرت و وحدت آمریکا می‌باشد.

آمریکا با آن که می‌پذیرد جنگ و خشونت هولناک است، برای پایان دادن به تمام مخالفت‌ها با سیاست آمریکا به نام توقف شرارت، جنگ مقدس را یک ضرورت می‌داند و در تحقق آن در صورت توان کوچک‌ترین تردید به خود راه نمی‌دهد.

هویت دین‌مداری ایرانیان؛

جامعه‌شناس وقتی جامعه‌ای مانند ایران را مورد مطالعه قرار می‌دهد، دین‌مداری را نهاد درونی این جامعه می‌یابد، که در تمامی رفتارهای اجتماعی در طول تاریخ، هم پیش از اسلام و هم بعد از آن به صورت عمومی جریان داشته و ظاهر بوده است. این دین‌مداری اصیل و برآمده از فطرت انسانی است که در ایرانیان شدت دارد. اصالت دین‌مداری ایرانیان، دین آنان را به صورت موهبتی ولایی ساخته و طینت آنان به صورت غالبی و عمومی، به محبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام و ولایت آنان سرشته شده است؛ اما این که اسلام به دست اهل سنت و نقش آنان وارد این سرزمین شد، به سبب اقتدار خلفای این مکتب بوده است، ولی مردم از همان ابتدا به خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام رو آوردند و تا جایی که می‌توانستند با اقتدار خلفا مبارزه کردند، تا آن که تشیع در زمان صفویان آیین فراگیر مردم شد و آنان به فطرت اصیل خود نزدیک شدند. ولی سلطه و استبداد شاهی، امری تحمیلی بر هویت ایرانی بوده است، تا آن که دستگاه شاهنشاهی به دست آقاي خميني به‌کلی برچیده شد، ولی فرهنگ استبداد که یادگار سیاهِ شاهان است، هنوز به‌کلی از روان جامعهٔ زندهٔ ایران رخت نبسته است و درمان قاطع آن، نیاز به سیاست‌گذاری دراز مدت دارد.

مطالعهٔ تاریخ ایرانیان نشان می‌دهد که آنان به هیچ وجه استبداد خارجی را نمی‌پذیرند؛ چنان‌که استبداد اعراب و خلفای جور را نپذیرفتند، بلکه آنان فرهنگ اسلام را پذیرا شدند و از همان ابتدا به مبارزه با دستگاه خلافت عربی پرداختند. ایرانیان همواره به خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام ـ که خاندان محبت و مودت بودند ـ عشق می‌ورزیدند و بسیاری از قیام‌های خود را به نام آنان برپا می‌ساختند؛ چرا که فرهنگ اهل بیت علیهم‌السلام را نه تنها استبدادی نمی‌دانستند، بلکه سرشار از دانش، معرفت، عشق، صفا، صمیمت، کمال و آزادی‌بخشی می‌یافتند

دین شکوفه ی انصاف؛

در روایات است که “لا دین لمن لا انصاف له”، یعنی کسی که انصاف ندارد قهرا نمی‌تواند دین هم داشته باشد. یعنی با هرکه بحث می‌کنی نگاهت یکسویه نباشد، بلکه دو جهت را نگاه کن. امیر المومنین علیه السلام در نهج البلاغه می‌فرمایند “اجعل نفسک میزانا بینک و بین غیرک” یعنی خودت را ترازو و میزان قرار بده. خیلی سخت است که کسی بگوید من می‌خواهم منصف باشم. یعنی می‌خواهم بگویم همه‌ی آدم‌ها یک دل دارند، این مورچه هم یک دل دارد، همسایه من هم یک دل دارد و مخالف من هم یک دل دارد و همه مثل من انسانند.

انصاف یکی از سنگین ترین واژه هاست. واژه‌ها یک مراتبی را دارند. انصاف چیزی بالاتر از دین است. یعنی شما با انصاف می‌توانید دین داشته باشید و در واقع دین یک شکوفه‌ای از انصاف است، چون دین یک مسلک و روش است و ممکن است روش و مسلک افراد با هم متفاوت باشد. اما انصاف کافر و مسلمان ندارد؛ درواقع فونداسیون دین انصاف است. انصاف دو چیز می‌خواهد. اول آگاهی، و دوم شهامت و شجاعت.

انتظار تحقق کامل دین؛

تحقق کامل علمی و عملی دین اسلام در ابعاد فردی و اجتماعی، دور از هر شعار و تزویر تنها در توان الگوهای راستین و رهبران واقعی معصوم آن است و افراد عادل و وارستگان، تنها به طور نسبی دارای این امر هستند؛ هرچند همیشه انحراف دین با رهبران ناشایسته، فاسد، فاسق و سادگی مردم همراه بوده است.

هر فرد، جامعه و مردمی که از فهم و انصاف لازم بی‌بهره باشد، هرگز نمی‌تواند حامی تحقق دین باشد و درست به آن عمل کند؛ هرچند خود را دیندار و مسلمان معرفی کند یا هر واژهٔ دیگری را که بخواهد با خود یدک کشد. البته مراد از این دین همان دین به تمام معنای کلمه است که جز در این صورت هر بی‌انصاف ناآگاهی نیز می‌تواند با اقرار صوری به شهادتین، مسلمان صوری و ظاهری شود و از مواهب طهارت صوری، امنیت و دیگر جهاتی که از آثار این دو جمله می‌باشد، برخوردار گردد.

جامعیت دین و عینیت عملی آن همیشه به دست نااهلان، مورد انحراف و تجاوز قرار گرفته است. این امر در طول تاریخ اسلام مانند تمامی ادیان یک‌نواخت بوده است.

منابع:

۱٫الگوهای اندیشه ی دینی/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫

۲٫نظرگاه های سیاسی/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫

۳٫دانش زندگی/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫

۴٫بایسته های دین پژوهی و معناشناسی دین/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫

۵٫حقوق نوبنیاد/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫

۶٫سیر اندیشه/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫

۷٫جامعه شناسی عالمان دینی/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫

۸٫اسلام؛ هویت همیشه زنده/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫

۹٫تپش ایمان و کفر/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫

۱۰٫خداانکاری و اصول الحاد/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫

جستارهای وابسته:

انسان، کمال، نفس، ایمان، کفر، مؤمن، کافر، خدا، قرآن کریم، ولایت، اجتهاد، فقه، اسلام.

 

مطالب مرتبط