تعریف توبه:
توبه فعل و وصف نفس است و این نفس است که باید بازگشت و رجوع داشته باشد. توبه برگرداندن نفس از غیر حق است؛ هر چیزی که باشد. توبه همانند برگرداندن غذای مسموم از معده و شستن معدهٔ کردار از کردههای مسموم است. همانطور که تهوع امری غیر طبیعی است؛ زیرا نای برای فرو بردن غذاست و نه برگرداندن آنچه خورده شده و برگرداندن امری غیر طبیعی است که فشار فراوانی بر فرد وارد میآورد بهگونهای که گاه چشم میخواهد از حدقه بیرون زند، توبه پس از انجام گناه نیز چنین کار غیر طبیعی است؛ بر این پایه، انجام آن سخت و دشوار است؛ چرا که برگشت از معاصی برای نفس دشوارتر از آلوده نشدن به گناه است.
توبه؛ منزل دوم سلوک معنوی:
خواجه دومین باب بدایات را توبه قرار داده است. توبه رجوع و بازگشت است؛ رجوع از مخالفت حکم حق جهت به دست آوردن موافقت و جلب رضایت او و ترمیم رابطه و پیوندی که با گناه تخریب شده است. مکلف تا حقیقت گناه را نشناسد و تا درنیابد که گناه وی مخالفت با حکم حق بوده است نمیتواند رجوع داشته باشد و توبهٔ خود را درست آورد. البته توبه عملی آسان نیست، بلکه به مثابه یک عمل جرّاحی است که شکستن آن به طور خصوص سبب ضعف و گاه نابودی کلی و هلاکت میشود؛ بهویژه اگر گناهکار به اصرار بر گناه و عناد مبتلا شود.
شناخت گناه مجموعهای سه بُعدی و مثلثی با سه ضلع و سه زاویه است که هیچ ضلعی استقلال ندارد، بلکه سه امر گفته شده با هم آن را شکل میدهد. این سه ضلع عبارت است از این که: گناهکار به گاه ارتکاب گناه، آگاهی دارد که از حق جدا میشود و عصمت الهی و رابطهای که با حق دارد از او بریده و قطع میگردد و از خداوند بُعد و دوری پیدا میکند.
ضلع دوم آگاهی بر خوشی و فرح گناه و شوق و وابستگی نفس به معصیت است که سبب میشود گناهکار گناه را به عمد بر حق ترجیح دهد و آن را با آگاهی انتخاب کند و چنین گناهی باعث خباثت باطن میشود. گناهی که از سر غفلت باشد غیر از گناهی است که از سر توجه و گزینش است. باید به فرح کاذب و خوشی دروغین ناشی از گناه توجه داشت و تاوان آن را با ریاضت و وارد آوردن سختی بر خود پس داد.
ضلع سوم گناه بازنشستن از ترک اصرار بر گناه در حال یقین به نظارهگری حق تعالی و پیوسته داشتن پایفشاری بر ارتکاب آن در این حالت است.
شرایط توبه:
شرطهای توبه سه چیز است: پشیمانی، معذرتخواهی و باز ایستادن و رها ساختن.
شرط چیزی همان است که وجود آن چیز (مشروط) به آن منوط است. و توبه بر پشیمانی قلبی و عذرخواهی زبانی با زیاد نمودن استغفار و ترک جوارحی و باز ایستادن از گناه است تا آن که به کلی در مسیر بازگشت از آن بیرون آید وگرنه توبهٔ او درست نمیباشد.
مصنف در اینجا از شرایط توبه میگوید. از اموری که موجب میشود دل آدمی به توبه میل پیدا کند و آن را بپذیرد. شرایط توبه، آمادهسازی بستر و زیرساختهای لازم برای تحقق آن است. وی سه شرط میآورد که اگر این سه در انسان ایجاد شود دل وی توبه را میطلبد.
ندامت و پشیمانی:
نخستین شرط توبه پشیمانی است. دل باید پشیمان شود و دیگر میل و رغبت به گناه و خوشایند از آن نداشته باشد. پشیمانی و ندامتی که واقعی باشد. پشیمانی وصف دل (نفس) است؛ یعنی نفس از گناهی که مرتکب شده است نگران و مضطرب است و از آن بدآمد دارد و یاد گناه لذت آن را به خاطر نمیآورد وگرنه زمینهٔ توبه فراهم نیست. برخی از گناهان وقتی در دل (نفس)، جا باز میکنند زمینهای برای پشیمانی نمیگذارند، بلکه یاد آن سبب تحریک نفس برای انجام دوبارهٔ آن میشود. در این هنگام، توبه معنا ندارد، بلکه باید نخست غفلت را پیشه کرد، یعنی کاری کرد که آن گناه را به خاطر نیاورد و به آن فکر نکرد و از آن در جایی سخن نگفت؛ چرا که هر گونه تماسی با آن، گویی ذائقهٔ فرد را به آن گناه تازه میسازد.
شرط نخست تحقق توبه ایجاد ندامت در نفس است که شارح نفس را به عنوان قلب آورده است. ندامت نفسی زمانی شکل میگیرد که وقتی گناه را به خاطر میآورد نفس وی به آن میل پیدا نکند و همانند ترشی که غدههای بزاقساز دهان را تحریک میکند، نفس وی از آن برانگیخته نشود و در صورتی که چنین باشد، او توبه نکرده است، پس باید تلاش کند گناه را به یاد نیاورد. کسی که نمیتواند خود را پشیمان از گناه سازد زمینهٔ توبه و بخشش در او ایجاد نمیشود. گناهانی که لذت و مزهٔ آن در نفس و جان آدمی نشسته است توبهٔ فعلی ندارد؛ همانند بیماری که نیاز به عمل جراحی دارد اما شرایط عمومی وی اجازهٔ آن را نمیدهد. گناهی که در نفس نشسته و نهادینه شده است، نخست باید اشتهای نفس نسبت به آن مهار شود و برای این مهم باید میل، رغبت و جاذبهای که از گناه در نفس او ایجاد شده کاهش یابد تا بعد از آن، زمینه برای توبه فراهم شود. به صورت معمول، خداوند اگر بخواهد به بندهای کرامت کند و حال و توفیق توبه به او دهد، وی را بلاپیچ میکند و چنان او را آماج انواع بلاها ـ از شکسته شدن استخوانهای بدن، آتش گرفتن مال و مرگ یکی از بستگان ـ قرار میدهد تا اشتها و میل وی به آن گناه کور، و نفس اماره مهار گردد و خاطرهٔ شیرین آن از ذهن برداشته شود. پشیمانی برای بعضی گناهان تنها با پیشامد بلا رخ میدهد. چنین هنگامهای گاهِ تدریس حق است و اوست که شاگرد مدرسهٔ خود را این گونه درس میدهد و میل او را به گناه، بهراحتی یک بلا کور میکند. بلایی که صبوری و بردباری و رضایت به آن را لازم دارد. برای پشیمانی گاه باید تاوان سختی داد و پیشامد بلا را نسبت به خود پذیرفت.
در روانشناسی گناه این مسأله حایز اهمیت است که فرد مرتکب به گناهانی را که خاطرهٔ آن برای وی لذتبخش و شیرین است نباید به توبه توصیه کرد، بلکه باید او را به انجام کاری تشویق کرد که خاطرهٔ گناه را از ذهن و نفس وی دور میسازد. اگر گناهکار از خداوند بخواهد این میل را از او بردارد و وی را پشیمان سازد، این قاعدهٔ روانمعرفتی را دارد که خداوند او را به بلا گرفتار میکند. برای مثال، ممکن است خداوند آبروی او را با این گناه که برای او شیرین شده است لکهدار سازد تا میل بنده و اشتهای او به چنین گناهی کور شود و از آن نادم و پشیمان گردد؛ زیرا میبیند همین گناه بوده است که موقعیت اجتماعی، اعتماد و آبروی او را مورد مخاطره و در معرض غوغایی شدن، رسوایی و بیاعتباری قرار داده است.
توبه فعل و وصف نفس است و این نفس است که باید بازگشت و رجوع داشته باشد. توبه برگرداندن نفس از غیر حق است؛ هر چیزی که باشد. توبه همانند برگرداندن غذای مسموم از معده و شستن معدهٔ کردار از کردههای مسموم است. همانطور که تهوع امری غیر طبیعی است؛ زیرا نای برای فرو بردن غذاست و نه برگرداندن آنچه خورده شده و برگرداندن امری غیر طبیعی است که فشار فراوانی بر فرد وارد میآورد بهگونهای که گاه چشم میخواهد از حدقه بیرون زند، توبه پس از انجام گناه نیز چنین کار غیر طبیعی است؛ بر این پایه، انجام آن سخت و دشوار است؛ چرا که برگشت از معاصی برای نفس دشوارتر از آلوده نشدن به گناه است.
داشتن زبان عذرخواهی:
فرد بیدار بعد از پشیمانی از گناه باید زبان اعتذار (عذرطلبی و پوزشخواهی) آورد و از خداوند برای ارتکاب گناه معذرت بخواهد و استغفار داشته باشد و «أستغفر اللّه ربّی و أتوب الیه» بگوید. مهم این است که استغفار را بر زبان بیاورد تا خوی استکبار و نخوت فرعونی در آدمی فرو ریزد. بر زبان آوردن استغفار بسیار حایز اهمیت است و حتی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز استغفار را به زبان میگفتهاند. شایسته است استغفار را بسیار و پُر گفت و آن را در تعقیبات، دعاها، رکوع، سجده و قنوت آورد.
استغفار ذکر توبه است. ذکری که زنگار نفس را میزداید. از این رو نخست باید با استغفار، زمینهٔ رهایی خویش از دنیا و منجلاب آن را مهیا ساخت و خود را از آلودگیها، کدورتها و آشوبهای آن برحذر داشت.
«استغفر اللّه ربی و اتوب الیه» از ذکرهای بسیار سنگین است. ویژگی ذکر یاد شده قدرت تصفیهکنندگی آن است که میتواند کدورت، غلظت و منیت را از باطن و نفس برطرف کند و آن را صیقل دهد و خُرد و ریز کند و پستی و بلندی نفس را هموار سازد. این ذکر مکافات و بلایا را کاهش میدهد و برخی از بلایا را بازدارنده است؛ بلایایی که به خاطر وجود مشکلات نفسانی و گناهان است که با مداومت بر این ذکر از بین میرود و موضوع برای نزول بلا باقی نمیماند.
گفتن این ذکر بهویژه در تاریکی شب و بهخصوص در سجده بسیار کارگشاست و برای نفس دلبری فراوان میکند و آن را تطهیر میسازد. قدرت این ذکر به حدی است که اگر کسی از آن استفاده نمود و پس از مدتی کوتاه، تأثیری در خود ملاحظه ننمود، باید بداند به مشکلی عفونی مبتلاست.
بهتر است آن را در بستههای هفتتایی گفت و هر هفت مرتبهٔ آن را یک ذکر به شمار آورد. مناسب است نمازی دو رکعتی گزارد و در سجدهٔ آخر آن شروع به گفتن این ذکر در بستههای هفت تایی نمود و آن را با همین تعداد در رکوع، قنوت و در غیر نماز هم گفت. در شروع آن بستههای هفتتایی آن شمارهای ندارد، ولی پس از مدتی که به این ذکر متخلق شد باید بستههای هفت تایی را نیز هفت مرتبه بیاورد.
این ذکر را باید آرام گفت و از تندگویی آن پرهیز داشت؛ همانطور که تندگویی به طور کلی در ذکر مذموم است. صفا و تطهیری که این ذکر با خود میآورد چنان قوتی دارد که گویی چندین نفر فردی را به حمام ببرند و او را کیسه کشند و بشویند. این ذکر غفلتها، کدورتها و کاستیها و ظلمهایی که فرد مرتکب شده است را از جنبهٔ حقوق الهی و نیز تأثیری که بر نفس دارد تطهیر مینماید، نه از جنبهٔ حقوق مردمی که نیاز به جبران خاص دارد.
توبه دارای آثاری است و کسی که توبهای حقیقی نموده باشد این آثار را در خود مییابد. توبهٔ حقیقی سبب میشود نفس نرم، سبک، آرام و صاف شود. چنین کسی عصبانی و تند نمیشود و برای خود تبختر و استکبار ندارد و با کمترین انتقاد، اعتراض، تندی یا بداخلاقی دیگران، به وی بر نمیخورد و رنجور نمیشود. کسی که هماکنونِ وی چون گذشتهٔ گناهآلود اوست رجوعی نداشته است. کسی به توبه رسیده است که وقتی کسی او را بد میداند، بر او پرخاش نمیآورد و حق را با او میداند، بلکه او چنان فروتن و افتاده شده که این توانایی را پیدا کرده است که بگوید کاش اینگونه بود که تو میگویی؛ زیرا من از آنچه تو گمان میبری بدتر هستم و انشاء اللّه خداوند به حکم تو، مرا بد محشور کند و نه بدتر. هاری از نفس چنین کسی برداشته میشود و افتاده میگردد. قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۱). خسران انسان همان هاری نفس اوست. نفس چون هار است به خسران میپردازد و آدمی را از ایمان و پیمودن راه حق و صبر بر آن باز میدارد. سلوک در واقع، برای کاستن هاری نفس و مهار آن است.
- عصر / ۲٫
از آثار استغفار این است که ذکرپرداز همچون خاک نرم، افتاده، متواضع، صافی و سالم میشود؛ البته اگر ذکری که میگوید را به درستی و با حصول زمینهها و شرایط آن آورده باشد.
ذکر استغفار عام است و ویژهٔ فرد خاصی نیست. حتی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به گفتن این ذکر امر میشود. خداوند میفرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ»(۱). باید توجه داشت این استغفار نه بازگشت از عمل یا از صفات نقص، بلکه برگشت از ذات است. برگشتی که با عصمت آن حضرت صلیاللهعلیهوآله منافاتی ندارد و استغفاری بیشتر میطلبد. همه حتی پیامبر خدا باید با استغفار، همه چیز را به پروردگار تحویل دهند؛ چرا که هرچه هست برای اوست: «وإنّا إلیه راجعون»؛ با این تفاوت که مقام عصمت یا عارف کامل در همین دنیا و در حال حیات دنیوی خود به خداوند رجوع میکند و همه چیز را به او تحویل میدهد؛ اگرچه در ظاهر همه چیز به اسم اوست، ولی دیگران وقتی میمیرند به خداوند رجوع میکنند و همهٔ دارایی خود را با مردن خویش از ملک خود خارج میکنند و آن را به وارث میدهند.
- نصر / ۳٫
جراحی غدهٔ عفونی گناه:
شرط سوم توبه، داشتن اقلاع و رها ساختن و برکندن گناه از جوارح و قیچی کردن آن از اعضای بدن است. توبه عملی جراحی است که ندامت و پشیمانی به عنوان مسکن و آرامبخش است و اعتذار و عذر خواستن نوعی آمادهسازی محل برای جراحی و اقلاع و بر کندن، نفس عمل جراحی و درآوردن این غدهٔ عفونی از نفس است.
اقلاع وصف فاعلی است و باید خویشتنداری کلی از گناه را در خود ایجاد کرد و هدف این نیست که دوری از گناه به خودی خود در آدمی ایجاد شود. باید برای از ریشه برکندن گناه قیام داشت. اقلاع از باب افعال است و داشتن تلاش و اراده را میرساند. کمال توبه به این است که اختیاری و ارادی باشد، نه این که دست برداشتن از گناه به سبب علتی خارجی پیش آید.
اینجاست که خوانندهٔ محترم درمییابد فردی که یقظه و بیداری به او اعطا شده است پیش از توبه، باید محاسباتی داشته باشد و توبه بدون چنین محاسبه و شناسایی گناه ممکن نمیشود؛ چرا که فرد بیدار مگر چه کرده است که نیاز به توبه دارد و معرفت گناه بدون این محاسبه دانسته نمیشود. همچنین در کنار محاسبه، باید مراقبه داشت تا توبه از یک گناه به ارتکاب ناخواستهٔ گناهان دیگر نینجامد. محاسبه، در دست داشتن شمار گناهان است و مراقبه آن است که بر شمار این گناهان افزوده نشود. همچنین در محاسبه، برای توبه از گناه، اولویتبندی میشود و توبه از گناهان مهمتر پیش میافتد و با این محاسبات است که ندامت و پشیمانی، اعتذار و اقلاع از مهمترین گناه زمینه پیدا میکند و توبه محقق میشود.
حقایق توبه:
حقیقتهای توبه سه چیز است: بزرگ داشتن گناهکاری، متهم داشتن توبهٔ خود، و عذر تمامی آفریدهها را خواستن.
حقیقت هر چیزی اصل و ریشهٔ آن است که وجودش به آن محقق میشود. اصل توبه این است که توبهکننده گناهکاری خود را بزرگ بشمرد وگرنه بر آن پشیمان نمیشود و ندامت شرط توبه است که توبه بدون آن صورت نمیپذیرد. کسی که گناهکاری را بزرگ نشمرد آن را زشت نمیداند و عزم برای بازگشت از آن نمییابد.
اما متهم داشتن توبه این است که باور نماید حق توبه را آنگونه که سزاست نمیگزارد و شاید خداوند آن را نپذیرد ـ زیرا آورده شدهای ناقص است ـ و از آن میترسد و در درست کردن و استواری بر آن میکوشد.
و سومین حقیقت آن که برای هر کسی که بر او جنایتی میکند و مرتکب گناهی میشود عذری آورد و همه را در گناه معذور دارد مگر خویش را و نفس خود را بدترین فردی میداند که در گناهان تنهاست و بزرگی گناهکاری او در نزد وی دوچندان میشود؛ زیرا کسی را بد حالتر از خود در میان مردمان نمیبیند و در درست کردن توبهٔ خود و به کلی بیرون آمدن از گناهکاری تلاش میکند.
مصنف سه حقیقت برای توبه بر میشمرد. حقیقت هر چیز اصل و لُبّ آن است که هویت آن را شکل میدهد: نخست آن که فرد بیدار بر بزرگی جنایت و گناه وقوف پیدا کند. بزرگ دیدن گناه نیز به لحاظ خود گناه نیست، بلکه به اعتبار مخالفتی است که با مولا شده است. مخالفتی که ضعیفترین پدیده در برابر وجود نامتناهی حق تعالی داشته است. کسی که به سهمگینی جسارتی که از این جهت در گناه است توجه نداشته باشد از گناه خود پشیمان نمیگردد و زمینه برای توبه پیدا نمیکند.
اولیای خدا عظمت گناه را در این میبینند که بندهای ضعیف در محضر حق تعالی و در مقابل او میایستد و به مخالفت دست مییازد و جسارت میکند. هیچ گناهی را نباید کوچک شمرد. جسارت مخالفت با مولا تفاوتی ندارد چه متعلق و موضوعی داشته باشد و هرچه باشد؛ خواه کوچک باشد یا بزرگ، سهمگین و جنایتی عظیم است. در مخالفت، میان لحاظ فعل و لحاظ فاعل تفاوتی نیست و خواه شقاوت در فعل باشد یا در فاعل که در بحث تجرّی میآید، مخالفت در برابر حق تعالی است و نباید آن را حقیر و کوچک شمرد.
کسی که حضور و قرب حق او را احاطه کرده، چنانچه کوچکترین مخالفت و عرض اندام یا کمترین سوء ادبی داشته باشد، برای او جنایتی بزرگ است. در باب سلوک و معرفت، سالک به جایی میرسد که وقتی از خواب بیدار شد و خداوند را دید، حتی اگر گوش خود را در محضر او بخاراند، جنایت بزرگی مرتکب شده است؛ چرا که عظمت تخاطب نسبت به او را رعایت نکرده است؛ همانطور که در برابر اولیای حق باید لحاظ عظمت باطن آنان را داشت و آن را از حق تعالی جدا ندید و حرمت آنان را پاس داشت و حتی تکان دادن دست برای دور کردن پشهای جسارت دانسته میشود. به طور کلی، هر عملی که مخالفت با حق تعالی باشد، برای فرد بیدار گناه و حکم سم قاتل را دارد؛ چرا که در برابر چشمان حق تعالی به صورت آگاهانه سر به جسارت بلند کرده است.
بزرگ شمردن گناه با لحاظ خود گناه و در پرتو مقایسهٔ آن با دیگر گناهان نیست، بلکه به اعتبار این که با این گناه در مقابل حق ایستاده و مخالفت او کرده است بزرگ دانسته میشود؛ هرچند گناه وی در اصطلاح صغیره باشد، ولی به این اعتبار، هیچ گناهی صغیره نیست و تمامی گناهان کبیره است و همین امر تفاوت گفتهٔ ما با نظرگاه شارح کتاب را میرساند. جناب شارح گناه را به لحاظ خود گناه بزرگ میداند نه به این لحاظ که فرد بیدار معرفت به حق پیدا میکند و در گناه، مخالفت خویش با حق را میبیند. اولیای خدا با این لحاظ است که عصمت موهبتی دارند.
عصمت یک حقیقت رؤیتی و معرفتی است. اگر برای فرد بیدار این رؤیت که او در حضور حق و در نظرگاه اوست پیدا نشود، عظمت گناه برای او حاصل نمیگردد. اگر لحاظ مخالفت با حق در گناه باشد، باید برای کمترین گناه بیشترین ضجهها و ناله را برآورد. باید بزرگی گناه که به سبب مخالفت با حق است انگیزه برای توبه باشد نه کوچکی و بزرگی نسبی گناه. گناه بهطور نسبی، هر چهقدر هم بزرگ باشد، وقتی چند مرتبه تکرار شود، برای نفس گناهکار کوچک مینماید و در مراحل بعد، آن را بهراحتی انجام میدهد؛ هرچند قتل باشد و چنین امری نمیتواند انگیزهٔ لازم برای ترک و بازگشت را فراهم کند.
دومین حقیقت توبه این است که باید توبهٔ خود را متّهم به کاستی و نارسایی ساخت و اصل در آن را بر مردود شدن قرار داد نه بر قبول الهی. قیام به حق توبه که در عبارت شارح آمده، به معنای مقبول شدن در درگاه حق تعالی است.
کسی که مرتکب گناه شده است نمیتواند با احراز گناه، اصل را بر پذیرش توبهٔ خود و برائت خویش بگذارد، بلکه در محل شک، اصل این است که وی متهم است. گفتیم توبه یک عمل جرّاحی و همراه با زخم برش و التیام پس از دوخت است و هر جا در این دوخت و دوز شک شود، باید دوباره آن را آورد.
در توبه دو بحث مطرح است: بحثی به لحاظ فاعل و توبهکننده است که باید توبه را بر اساس شرایط گفته شده در آن و مطابق با نظر فقیه بیاورد
(۱۰۲)
تا توبه به درستی انجام شود، ولی انجام فعل و صحت آن دلیل بر قبولی آن نزد خداوند نیست و باید آن را با اشک و آه و سوز و درد و ریاضت و مناجات همراه نمود تا از اتهام توبهٔ او کاسته شود.
دو دیگر، لحاظ پذیرش آن از ناحیهٔ پروردگار است که با دغدغهٔ خاطر و اتهام توبه همراه است. نشانهٔ این که توبه مورد پذیرش حق تعالی قرار گرفته و دلیل بر کشف آن و این که عمل جراحی یاد شده موفقیتآمیز بوده این است که گناه از دل رخت بر بسته و توفیق بر تدارک آن و توبه از دیگر گناهان در توبهگزار افزایش یافته یا بعد از توبه، خیری از او ظاهر شده یا خواب و رؤیایی خوش؛ مانند رؤیت یکی از اولیای الهی برای وی پیش آید یا ابتلا به بلایا و مکافاتهای دنیوی و آسیبها و غمناک شدن، هر یک، نشانهای بر قبولی توبه است و نسبت به فرد ایجاد قرب میکند. بر این پایه، نشانههای توبه میتواند وعدی و لطفی یا وعیدی و بلاخیز باشد.
سومین چهرهٔ حقیقت توبه که امری بسیار سنگین است و تحمل آن سختیها و مشکلات خود را میطلبد این است که گناهی را که وی مرتکب شده است از تمامی پدیدههای هستی بردارد و از آنان عذر بخواهد و تمامی پدیدهها را راضی نماید؛ چرا که عالم به صورت مُشاعی اداره و تدبیر میشود و وارد آوردن نقص حتی بر خود، ایجاد نقص بر تمامی پدیدههای هستی است. برای همین است که توصیه شده به تمامی مؤمنان دعا کنید و در دل از هیچ مؤمنی کینه به دل نداشته باشید؛ زیرا وقتی تمامی مؤمنان یکدیگر را دعا کنند و از هم راضی باشند خداوند نیز تمامی آنان را میبخشد، اما در صورتی که بر یکی از آنان صدمهای وارد آید گویی به همه آسیب وارد شده است؛ چنانکه میفرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الاْءَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعا وَمَنْ أَحْیاهَا فَکأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعا»(۱). برای همین است که نمیشود با دلی که کینهٔ یکی از مؤمنان را در خود دارد به دعا برخاست و چنین دعایی جز گمراهی نمیباشد؛ زیرا همین کینه سبب آسیب به مؤمنانی میشود که وی آنان را دعا میکند.
کمترین گناه پهنهٔ پدیدههای هستی را مورد تأثیر قرار میدهد، همانطور که انداختن ریگی در دریا بر بالا آمدن آب آن مؤثر است، ولی برای چشم ما محسوس نیست، و این تحلیل عقل است که آن را گزارش میکند. در زمینهٔ کردار نیز کمترین خیر یا شرّی که از کسی سر میزند، بر تمامی پدیدهها اثرگذار است؛ چنانکه در روایت نبوی است:
«من سَنَّ سنّة حسنة فله أجرها وأجر من عمل بها إلی یوم القیامة من غیر أن ینقص من أجورهم شیء»(۲).
- مائده / ۳۲٫
- الکافی، ج ۵، ص ۹ ـ ۱۰٫
چنان که وزش بادی که بر مردار میوزد همه را آزرده خاطر میکند، عملی عصیانی نیز تمامی پدیدهها را آلوده میسازد، اما افراد عادی حسی برای ادراک آن ندارند و این اولیای خدا هستند که چگونگی و عظمت آن را حس میکنند. آنان اگر به مظلومی در نقطهای از دنیا ظلمی روا شده باشد، آن را با تمامی شراشر اندام و روان خود درک میکنند و فاعل حضور نسبت به تمام خیرات و شرور میباشند. توصیه به استغفار برای تمامی مؤمنان به سبب مشاعی بودن تدبیر عالم است تا همه مغفرت را به لحاظ جمعی و اشاعی نسبت به یکدیگر ایجاد کنند.
پر واضح است فرد بیدار قدرت راضی کردن و خشنود ساختن تمامی پدیدهها را ندارد. او نمیتواند همه را پیدا کند و این توان را ندارد که تمامی آنان را راضی نماید و برای او در این تکلیف محال چارهای نمیماند جز این که به خداوند پناه برد و عرض دارد: «لا یغفر الذنوب إلاّ أنت»؛ چنانچه در صحیفهٔ سجادیه آمده است:
«إلهی عصیتک فی أشیاء أمرتنی بها، وأشیاء نهیتنی عنها، لا حد مکابرة ولا معاندة، ولا استکبار ولا جحود لربوبیتک، ولکن استفزنی الشیطان بعد الحجّة والمعرفة والبیان، لا عذر لی فأعتذر، فإن عذبتنی فبذنوبی وبما أنا أهله، وإن غفرت لی فبرحمتک وبما أنت أهله، أنت أهل التقوی وأهل المغفرة، وأنا من أهل الذنوب والخطایا، فاغفر لی، فإنّه لا یغفر الذنوب إلاّ أنت، یا أرحم الراحمین، وصلی اللّه علی محمّد وآله أجمعین»(۱).
- صحیفهٔ سجادیه، ص ۱۷۴٫
البته میشود عبارت را چنین معنا کرد که عذر گناه را از تمامی پدیدههای هستی که پیچیده شده به انواع گناهان است بخواهد و فرد بیدار باید گناهکاری را از آنان بردارد و گناه ایشان را توجیه کند و تنها خود را گناهکار بداند.
فرد بیدار هم باید عذر از خلق داشته باشد و هم خود را دارای بدترین حال در میان آفریدگان بداند و همه را بهتر از خود ببیند. البته جای این پرسش است که چهطور میتوان خود را بدترین دید، در حالی که علم دارد افرادی بدتر از او همانند حرملهها وجود دارند؟ چگونه میشود همانند امام سجاد علیهالسلام «أنا أقلّ الأقلّین» بفرماید؟! پاسخ این است که کمترین دانستن خود همانند بزرگی جنایت در لحاظ حقی است و در مقام جمال و جلال حق است که میتوان چنین گفت و در آن هیچ گونه لحاظ خلقی نیست تا بحث مقایسه پیش آید و در آن مقام است که حتی معصوم میتواند خود را کمترین کمترها بداند. در این باب نباید مقایسهٔ خلقی کرد و خود را با دیگران سنجید، بلکه همواره باید حق تعالی را در نظر داشت. در اینجا به اجمال باید گفت در لحاظ حقی است که میتوان گفت: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱). تفصیل این نکته را در باب توحید باید پیجو شد.
- الرحمن / ۲۹٫
همچنین این که فرد میداند بدتر از هر پدیدهای است به اعتبار علم عینی، حضوری، حقیقی و لبّی به خود و علم کلی و غیری به دیگران است. از باب علم حضوری میتوان خود را بدترین آفریده دانست، اما دیگران را با علم کلی نمیتوان مورد شناخت قرار داد، در نتیجه زمینه برای مقایسه فراهم نمیشود و تنها همان علم حضوری به بد بودن خود حاکم میگردد.
این مقایسه در بحث اجتهاد نیز پیش میآید و مجتهد نسبت به علم، اجتهاد و عدالت خود علم حضوری و به اجتهاد و عدالت دیگران علم حصولی دارد و محدودهٔ دانش و اجتهاد آنان را نمیداند. برای همین است که بیشتر مجتهدان خود را اعلم از دیگران میدانند. البته تفاوت اجرای این قاعده در باب اجتهاد با باب تنقیص خود در این است که در اثبات کمال باید احتیاط کرد و نباید زود باور داشت وی از دیگران برتر است؛ زیرا به ظلم بر مقلدان، جامعه، حق تعالی و فرد اعلم منجر میشود، ولی در منقصت، میتوان خود را بدتر از دیگران دانست بدون آن که دیگران از او طلبکار گردند و او نسبت به کسی بدهکار شود. البته این اعتقاد باید حقیقی باشد. کسی که اعتقاد دارد کمترین است، چنانچه پشت سر وی نماز نگزارند، فراموش نمیکند که کمترین است و از این که کسی به او اعتنایی نمیگذارد ناراحت و افسرده نمیشود.
برای توجیه کمتر دانستن خود دو راه گفته شده وجود دارد که یکی لحاظ حقی است و بنده نسبت به حق تعالی و این که تمامی پدیدهها ظهور کمال او هستند کمترین است و دیگری مقایسهای خلقی و توجه به تفاوت مرتبهٔ معرفت حضوری و وصولی جزیی با دانش حصولی کلی است. البته این توجیه برای معصوم نیست؛ زیرا معصوم علم حضوری به تمامی پدیدهها دارد و او تنها لحاظِ حقی و ظهور دانستن پدیدهها را دارد؛ بر این پایه، خویش را کمترین کمتران میشمرد.
همچنین میتوان برای آن توجیه سومی آورد که بر پایهٔ ناآگاهی از عاقبت کار خود است. کسی که حرکت هستی را سیال میبیند، نمیتواند روی آوردن نعمت به خود و داشتن حال خوش عبادت و بندگی را دلیل بر نیکحالی خویش در تمامی حالات بهویژه لحظهٔ مرگ بگیرد و خوشحال گردد؛ چنانکه میفرماید: «وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»(۱)؛؛ و اگر پس از محنتی که به او رسیده نعمتی به او بچشانیم بهحتم خواهد گفت گرفتاریها از من دور شد. بیگمان او شادمان و فخرفروش است.
- هود / ۱۰٫
دنیا همانند بازی فوتبال یا ورزش کشتی است که یک لحظه میتواند سرنوشت را تغییر دهد و فاتحی را به شکست بکشاند. مهم این است که بتوان تا آخرین دقیقه بازی کرد و این دقیقه را نیز بهنیکی پایان برد. دنیا یک «ذائقه» است و ذائقه امری محدود و موقت است. نه خوشحالی و حالِ نعمت ماندگار است و نه ناراحتی و بدحالی. مهم این است که انسان، در پایان کار جهنمی نشود و عاقبت بهخیر گردد. طبیعت ناسوت و روزگار آن چنان است که خوب و بد و شیرین و تلخ را در کنار هم دارد و کمترین مسامحهای واقعهای شیرین را تلخ میسازد. نباید ناسوت را سرسری گرفت و هرهری به آن نگاه کرد که به غفلتی اندک، خوبی به بدی میگراید و به توجهی کوتاه، تلخی به شیرینی تحویل مییابد. هر کاری را باید در جای خود انجام داد و داشتن تسویف و امروز و فردا نمودن و این ساعت یا آن ساعت کردن جز احتمال تبدیل تقدیر چیزی را در پی ندارد.
«الاْءِنْسَانَ» که موضوع این دو آیه است و در آیهٔ پیش از او یاد شد، گاه «لَفَرِحٌ فَخُورٌ» میگردد و بانگ «ذَهَبَ السَّیئَاتُ عَنِّی» سر میدهد، ولی مهم پایان کار و سرانجام آن است. فرجامی که مبهم است و تا فرد به بهشت وارد نشود از بهشتی بودن خود مطمئن نمیگردد و نمیشود دل به عمل بست؛ چنانکه میفرماید: «کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ، وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکمْ یوْمَ الْقِیامَةِ، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ، وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ»(۱). هر جانداری چشندهٔ طعم مرگ است و همانا روز رستاخیز پاداشهایتان بهطور کامل به شما داده میشود. پس هر که را از آتش بهدور دارند و در بهشت درآورند بهحتم کامیاب شده است و زندگی دنیا جز مایهٔ فریب نیست.
این آیهٔ ملکوتی تعبیر زیبایی از «موفقیت» و «پیروزی» است و «پیروز» را کسی میداند که به فینال وارد شده باشد نه کسی که در یک یا چند مسابقه، برنده شده و پی در پی موفقیتهایی داشته باشد، ولی در مرحلهٔ نهایی و فینال، نتیجه را وا گذارد. برگ برنده، نهایت کار و در فینال فینالیستهاست که پیروز میدان را مشخص مینماید. قرآن کریم در این رابطه میفرماید: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ». کسی رستگار است که وارد بهشت شده باشد و پیش از آن چیزی معلوم نیست و به تعبیر دعا: «ربّ، لا تَکلْنی إلی نَفْسی طرفة عین أبدا»(۲)، «اللهُمَّ اجعل عاقبةَ أَمْری خیرا». تا کسی وارد بهشت نشود نمیتواند اعتقاد پیدا نماید که رستگار است و تا پیش از آن هر چیزی محتمل است و عاقبت به خیری و پیروزی هیچ کسی قطعی نیست؛ همانطور که با هیچ شکستی نمیتوان ناامید شد و ممکن است کسی تا هفتاد سال جام تلخ شکست را بچشد و ناگاه شربت شیرین پیروزی را در کام خود احساس کند یا به عکس، کسی تا هفتاد سال عبادت نماید و به لحظهای گناه، تمامی خرمن عبادت و طاعت خویش را به آتش کشد. افزون بر این، مشکلی که وجود دارد این است که معلوم نیست آدمی چگونه و به خاطر چه کاری عاقبت به خیر میشود؛ چرا که علم، لقمهٔ حلال، عمل، ایمان، پدر و مادر، محیط، جامعه، خدا و انبیا و اولیای او همه بر انسان مؤثر هستند و چنین نیست که کسی اختیار تمام داشته باشد. موفقیت نه به داشتن تحصیلات عالی و مدرک است و نه به داشتن اجتهاد و هر تخصص دیگری و نه به داشتن زیبایی جمال یا ثروت در مال است که چه بسا هر یک از این امور گور کفر را برای آدمی حفر کند. آنچه بسیار ارزشمند و مهم است این است که انسان بتواند در خط پایانی موفق شود. چیزی که بر اساس این آیهٔ شریفه هیچ چیز آن معلوم نیست و فعلهایی که به صورت مجهول آمده است بر سرگردانی و حیرت آن میافزاید:
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
انسان تنها میتواند به خداوند متعال و عنایات او توکل کند، نه به مال و اموال و نه به دنیا و زندگی که این امور گاهی علت رفوزه شدن انسان میشود. همچنین بهشکستهای مقطعی دنیوی و کمبودها و عقبماندگیهای آن نباید اهمیتی داد و باید به این اندیشید که خداوند چهقدر در زندگی آدمی نقش دارد و انسان تا چه مقدار میتواند روی خدا حساب کند و همهٔ این کارهای خدایی را به حساب «فَقَدْ فَازَ» بگذارد، یعنی در تمامی کارهای خود یک هدف داشته باشد و آن همان نشانه رفتن و در نظر گرفتن خط پایان است که مقتضای موفقیت، دقت، آگاهی و زیرکی همین است؛ چرا که علم، شهرت و ثروت و هر چیز دیگری بدون عاقبت بهخیری هیچ فایدهای ندارد.
- آل عمران / ۱۸۵٫
- کافی، ج ۲، ص ۵۸۱٫
بر این اساس، انسان باید همواره مراقب باشد و به خداوند پناه ببرد و هیچ گاه نپندارد فردی خوب و نیکاندیش است و مغرور خویش نگردد بهگونهای که اگر کسی به او گفت مرا دعا کن، خود را مستجاب دعوت بپندارد و بگوید چشم امشب در نماز شب، شما را دعا میکنم، بلکه به واقع خود را نیازمند دعا بداند و برای خود دعا کند و از او هم بخواهد تا برایش دعا کند. نباید گفت دعا میکنم؛ چرا که گاهی به خدا بر میخورد که ببیند بندهاش به شخصی که لایق نیست و سرشار از غرور است رو آورده و او هم خود را کسی میپندارد. در این صورت است که خداوند چنین شخصی را تنبیه و مجازات میکند.
حتی به نظر ما در پاسخ سلام بهتر است «علیکم السلام» نگفت که نوعی خودبزرگبینی میآورد، بلکه همان «سلام علیکم» را تکرار کند؛ هرچند گفتن آن اشکال فقهی ندارد. انسان باید همواره مراقب باشد در برابر هر بندهای واژگانی به کار برد که برتری نسبت به بندگان خدا در آن احساس نشود. انسان همواره باید برحذر باشد مبادا برای خود در مقایسه با دیگران احراز توفیق کند؛ چرا که توفیق به درس و بحث و مدرک و سواد یا دارایی و موقعیتهای اجتماعی نیست و هیچ یک دلیل برتری معنوی نمیشود. ما نمیدانیم خداوند خیر خود را به چه کسی میدهد. گاهی به انسانی عادی چیزهایی میدهند که از الماس بالاتر و گرانبهاتر است! حتی اگر کسی یقین دارد از کسی بالاتر است باز نباید به یقین خود ترتیب اثر عملی دهد و آن را اظهار نماید، بلکه باید آن را پنهان داشت؛ چرا که معلوم نیست به چه کسی اجازه میدهند از صراط عبور کند. آدمی تا در دنیاست قدرت تبدیل و تبدل دارد و بهترین بندگان ممکن است بهناگاه و با عملی خرد و کوچک به قسیترین آنان تبدیل گردند؛ همانطور که بدترین آنان ممکن است به لحظهای تغییر مسیر دهد و از مخلصترین بندگان خداوند شود. برای همین است که در فقه، نمیتوان گذشتهٔ کسی را برای حال وی شهادت داد و نسبت گناه فعلی به او وارد آورد، بلکه شهادت باید برای زمان انجام فعل باشد و باید کاری را که با چشم خود دیده او انجام داده است، برای همان زمان بیان دارد، وگرنه باید پاسخگوی اتهامی باشد که برای زمانهای دیگر وارد میآورد.
درست است که در دعای کمیل آمده است: «أنت أکرم من أن تضیع من ربَّیته أو تُبعِّد مَن أدنیتهُ»، اما هستند افرادی که عمر خود را ضایع کرده و از قرب و لطف حق تعالی دور شده و به قهر او گرفتار گردیدهاند.
این که اولیای خدا، نهایت احترام را به بندگان خدا میآورند و دست نوازش و عشق بر سر هر کسی حتی بر اهل معاصی دارند و به آنان عنایت، کمک و محبت مینمایند و زمینهٔ هدایت آنها را فراهم میکنند از این باب است که ممکن است کسی که هماکنون گناهکار است، فردا مطیع شود و آن که چنین احتمالی نسبت به گناهکاران نداشته باشد از اهل حرمان و غفلت و مبتلای به گمراهی و تکبر میشود و راه نجات را به روی خود میبندد.
توبه اگر دارای سه حقیقت گفته شده نباشد شکل نمیپذیرد و توبهای که به طور تخصصی و انشایی آورده شود بسیار سنگین و میوهای دیررس با زحمات فراوان است. باید این معرفت را پیدا نمود که مخالفت با مولا و حق تعالی جنایتی بزرگ است و نیز باور نمود توبهٔ آورده شده در معرض اتهام کاستی و مردودی است. همچنین لازم است از تمامی پدیدهها طلب عذر و بخشش داشت.
انشای توبه همانند انشای یکی از اسمای الهی است و شرایط و مقتضیات فراوانی را میطلبد که با رعایت آنها نتیجه میدهد و در نفس ذکرپرداز اثر میگذارد، اما ذکری که به صورت اخباری گفته شود نه مؤونهای میبرد و نه اثر چندانی دارد. این توبهٔ انشایی است که مشکلگشای جان فرد بیدار است و به او قدرت بر سلوک و زمینهٔ توانایی بر حرکت میدهد.
تیغ جراحی توبه:
در انشای توبه، توبهکننده باید زیر تیغ عمل جرّاحی رود در حالی که بهتمامی هوشیار و بیدار است و او را بیهوش نمیکنند. او درد این جراحی نفسی و روانی را با تمامی شراشر خود حس میکند و برای او بلا، غم، فلاکت و مصیبت در پی دارد و اگر بخواهیم تعبیری عامیانه داشته باشیم تا این معنا به خوبی نهادینه شود باید بگوییم گاهی خداوند فرد بیدار را لقمه لقمه میکند تا نفس و روان او جراحی گردد و غدههای عفونی آن بیرون کشیده شود. در توبهٔ انشایی که زمینه و مقدمهای برای سلوک است، باید کمربندها را محکم بست که ناگاه گرز بلا را بر سر آدمی میزنند و چنانچه کسی جای پای خود را سفت و سخت و ارادهٔ خویش را محکم نکرده باشد ممکن است با پیشامد نخستین بلا، سقوط کند. باید ارادهٔ خود را محکم داشت که در توبهٔ انشایی با گفتن یک «أستغفر اللّه ربّی وأتوب الیه»، ممکن است ناگاه خانهٔ وی آتش بگیرد، فرزند او بیمار شود، در تجارتی که دارد ورشکسته شود، آبروی او از دست رود و استخوان پای او بشکند. گاه توبه از گناهی به آن است که در خون خود بغلطد؛ چرا که توبه از منازلی است که برای سالک تا نهایت میماند. اولیای خدا از توجه به غیر؛ هرچند از امور عالی باشد، توبه میکردهاند. توبهای که بسیار سنگین است و خداوند توفیق تحمل آن را عنایت کند؛ به این معنا که فرد بیدار باید به جایی برسد که وقتی با گفتن استغفار به روی او تیغ تیز کشیدند زهرهاش آب نشود و بگذارد در حالی که بیدار و به هوش است دل او را پاره پاره سازند بدون این که داد و فریاد و نالهای سر دهد و از زخمهایی که بر نفس او وارد میآورند بسوزد، ولی با آن سوز و سوزشها بسازد و تحمل و بردباری داشته باشد.
گفتن از حقایق توبه را نباید آسان گرفت؛ زیرا بدون رعایت آن قساوت قلب میآورد و همانند دادن آب فراوان به گل است که آن را زرد و پژمرده میکند و همین آب که باید مایهٔ حیات و زندگی باشد، آن را فاسد میسازد و برای آن مرگ میآورد. در سلوک و معرفت نیز هر چیزی باید به اندازه و به تناسب باشد. زیادی توبه و رعایت نکردن شرایط آن، گاه به گندیدگی نفس میانجامد. توبه یک عمل جراحی است و کشیدن تیغ فراوان به نفس و ایجاد جراحت در آن، گاه به جای رفع عفونت، عفونتزا میشود. پیش از توبه باید محاسبه و سپس مراقبه داشت تا زخمی تازه بر زخمهای کهنه افزوده نشود و ویروس یا باکتریها زمینه برای حمله به محل زخم پیدا نکنند. برای همین است که توبه را باید با افزودن مراقبه، چهارمین منزل بدایات قرار داد نه منزل دوم، اما معمار این کتاب چیدمان بعضی خشتهای ساختمان آن را رعایت نکرده و گاهی پیشی را پس و پسی را پیش ساخته یا خشتی را وا نهاده یا افزوده است.
با لحاظ این امور است که بزرگی جنایت برای فرد بیدار رخ مینماید. او از سویی مخالفت خویش با خداوند صاحب تمام عظمت را میبیند و از سویی دیگر به علم حضوری مییابد که بدترین آفریده است و لحاظ همین امور است که در او انگیزهای مضاعف برای ترک گناه و توبه ایجاد میکند و در تصحیح توبهٔ خود کوشش مینماید و گناه را به کلی از خود دور میسازد، اما برای تحقق این مهم باید اسرار توبه را توجه داشته باشد که بعد از این خواهد آمد.
اسرار توبه:
حقیقت توبه دارای ظواهر و باطنهایی است. ظواهر آن اموری است که گذشت و باطنهای آن رازهای نهانی است که خواجه آن را ذکر کرده است.
نخستین این رازهای پنهانی تمییز دادن حفاظت (تقوا) از عزت ـ آبرومندی میان افراد ـ است؛ زیرا بسیاری توبه میکنند و از مخالفت کناره میگیرند به انگیزهٔ ریا، آبرومندی و شکوه میان مردمان. پس شکل آن صورت تقوا و توبه دارد، ولی حقیقت آن بزرگداشت نفس و آبروخواهی است، پس توبهکننده باید از آن دوری کند و نیت را برای خداوند تعالی خالص سازد.
دومین راز این که حقیقت توبه فراموشی گناهکاری است؛ چون هنگام حضور با خداوند تعالی دارای صفاست و یادآوری گناهکاری به هنگام صفا جفایی دیگر است، (بلکه) باید به کلی اشتغال و توجه به حق داشت و وفای به عهدِ فطرت، تعلق خاطر به غیر و یادآوری گناه را از میان میبرد و این امر، توبه از توبهای را میطلبد که بر شناخت گناه و یادآوری آن وابسته است و هر گاه سالک به مقام برتری بر شود برای او نقص مقام پایین آشکار میشود؛ چرا که توکل لحاظ کردهٔ خود و غیر حق را نفی میکند و گناه و توبه از آن، هر دو کردهٔ سالک است؛ پس توبه از توبه از رازهای توبه است.
شیخ بر این مقام به فرمودهٔ خداوند تعالی دلیل آورده است: «ای مؤمنان همگی به درگاه خدا توبه کنید؛ امید که رستگار شوید»؛ زیرا گناهکار در گروه مؤمنان و داخل در «جَمِیعا»و مأمور به توبه است و چون گناهی برای او باقی نمانده است تا از آن توبه کند ـ زیرا پیش از آن توبه کرده است ـ پس لازم است از توبهای که متوقف بر گناه و یادآوری آن جفاست توبه کند تا از جفای به وقت صفا پاک شود.
خلوص توبه:
توبه باید بر اساس تقوا و خویشتنداری و برای خداوند باشد نه از سر خودخواهی و برای جاهطلبی، جلالخواهی و حفظ آبرو در پیش چشم مردمان و یا کاسبی که نتیجهای جز همان ندارد. توبه را باید برای خدا آورد هرچند ممکن است ضرر داشته باشد و شکوه ظاهری توبهکننده را از او بگیرد. برای نمونه، کسی که در منزل خود تسبیحات اربعه را یک بار میگوید، ولی به گاهی که امام جماعت است آن را سه بار میآورد، دو مرتبهٔ دیگر را برای مأمومان آورده است تا آنان در نماز دچار مشکل نشوند یا مانند کسی است که متونی را حفظ کرده تا برای مردم بگوید و اگر چند ماهی سخنرانی نداشته باشد، تمامی آن را فراموش میکند، ولی چه بسا گناهکاری که نماز میگزارد تا خداوند را از دست نداده باشد و فقط برای خداوند و حفظ پیوند بندگی خود با او نماز را میآورد.
شارح در توضیح این نکته میگوید: «فإنّ کثیرا من النّاس یتوب ویجتنب المخالفات للریاء والجاه والحشمة بین النّاس» و آن را به تمامی مردم نسبت نمیدهد تا تهمت و افترا پیش نیاید و چنین خویشتنداری خود نوعی تقوا و احترام نهادن به مردم و بندگان خداست.
اما این که چه عملی برای خداوند آورده میشود نه برای هوسهای نفسانی، در هنگامهٔ خوف و خطر روشن میشود. کسی که برای خداوند و به عشق او کار نمیکند، با دیدن نوک تیز تیغ، هوسها و خوشامدهای نفسانی خود را لحاظ میکند، از حق دست بر میدارد و حاضر به مخالفت با خداوند میشود. این خوف و خطرها میتواند لایههای رویی نفس را کنار بزند و نشان دهد آیا عمل انجام گرفته برای دنیا و خواهشهای نفسانی و خوشامدهای نفس بوده است یا نه. ریا، حشمت و جاه و جلال، بسیاری را اسیر خود میسازد و در نفس نفوذ میکند. باید به خداوند پناه برد تا مبادا توبه برای جاهطلبی باشد. توبهٔ جاهطلبانه برای دنیاست و حتی توبهای که از ترس عذاب جهنم یا به امید نعمتهای بهشتی باشد نیز ناقص و توبهای تجارتی، کاسبکارانه و سوداگرانه است؛ هرچند نفس فعل خوب است و این فاعل است که قصد درستی ندارد، ولی توبهٔ اولیای خدا اینگونه است که میخواهند دست از مخالفت با حق بردارند و تحمل مخالفت با خداوند و دوری از او را ندارند. در توبهٔ حقیقی باید نیت را خالص کرد و برای دلنگرانی از مخالفت با خداوند و برای قرب توبه کرد، نه برای دنیا و کسب خوبیهای باطنی یا شکوه ظاهری و رونق آبرو.
نفی جنایت:
دومین راز حقیقت توبه این است که باید گناه را فراموش کرد و آن را به هیچ وجه به فضای ذهن و صفحهٔ خاطر نیاورد و این در وقتی است که توبهکننده به مقامی رسیده که در جوار حق و قرب به او قرار گرفته است و دیگر خود را در آنجا نمیبیند و چون خود را نمیبیند متعلق و عوارضی نیز برای خود ندارد و گناه خویش را همانند نفس خویش نمیبیند. در حضور حق، باید تمامی اغیار از جمله خود و صفات و عوارض خویش؛ مانند گناه را از یاد برد.
فراموشی گناه دارای دو مرتبه است: یکی فراموشی هوسی که از لذت گناه در دل ریشه دوانده و در آن کهنه شده است. باید فترت و طول زمان به چنین گناهی وارد شود تا خاطرهای که نتیجهٔ آن است در ذهن ضعیف شود.
پیش از این گفتیم برخی نباید به توبه مشغول شوند و بعضی از گناهان نیاز به فترت و گذر زمان دارد تا گناه دیگر به ذهن نیاید و فرد را بر تکرار آن ترغیب نسازد و غفلت نسبت به گناه پیدا شود تا مدت زمانی که از گناه دور شده است وی را برای دوری دایمی از آن و توبه آماده سازد؛ زیرا درست است که اصل گناه موجود نیست، نتیجهٔ گناه که هوس انجام دوبارهٔ آن است در نفس ریشه دارد و در حال حضور، خود را در ذهن و خاطر سالک نشان میدهد. بنابراین، توبه از گناه برای چنین کسانی سبب خاطرنشانی گناه و ورود به گناه است و همین توبه سبب آلودگی به گناه میشود. توصیه به نسیان گناه و غفلت از آن، در فردی که به انجام گناه اعتیاد دارد به سبب کاستی عبد و وابستگی او به گناه است که تا غفلت و فترت نداشته باشد نمیتواند گناه را فراموش کند و از آن دست بردارد. چنین کسی مانند فردی است که غدهای سرطانی در بدن دارد و عملیات شیمیایی و برش نیز آن را ریشهکن نمیسازد و دوباره به آن غده رویش میدهد. او تا به گناه خود توجه میکند تا از آن توبه کند، نفرت از گناه در نفس وی پیدا نمیشود، بلکه با هوس انجام دوبارهٔ آن، استغفار میکند و لذت آن دهان وی را آب میاندازد. چنین بیماری نباید توبه کند، بلکه باید گناه را به غفلت اندازد و آن را مدتی از خود دور سازد تا ترک کلی و فترت عصیان برای او پیش آید. وی تا چنین غفلتی از توبه و گناه خود نداشته باشد چارهای برای رهایی از عصیان ندارد و نفس سرکش وی دوباره انجام آن گناه را از او میطلبد.
سالک بار یافته به حضور نیز چنین حالی دارد و یاد و خاطرهٔ جنایت در حال صفا و خوشی حضور، نوعی اشتغال به غیر و جفاست که باید از آن پرهیز داشت. سالک در این مرتبه باید قدرتی داشته باشد که گناهان گذشتهٔ خود را به کلی از ذهن پاک و فرمت سازد و به جایی برسد که هم با خود و هم با خدای خویش ستاری داشته باشد و عصیان و گناهی در ذهن و حافظهٔ خود باقی نگذارد. البته این فراموشی گناه، بلکه نفی گناه که تعبیر درست آن است، نوعی کمال و به علت حضور حق و جلوهگری نور او در دل و پاک شدن قلب از اغیار است که عصیان را از او نفی میکند و سالک دیگر نه وجودی و نه وصف و عارضی مانند گناه در خود میبیند و مانند نوزادی تازه متولد شده میگردد که هر گونه خاطره، صورت، شکل و رشحهٔ گناه، بلکه هر گونه منیت و خودبینی و وجودی از او برداشته میشود. نفی عصیان امری فراتر از فراموش کردن آن است و شارح از نسیان سخن میگوید که تعبیری مسامحی برای این مقام است، نه از نفی.
باید توجه داشت شارح محترم در این که ذکر جفا در حال صفا جفاست را به نیکی میآورد، ولی در تحلیل و تعلیل آن، انحرافی دارد و آن این که وی حضور را علت تام برای نفی هر چیزی از جمله ذکر جفا نمیآورد. در حالی که حضور حق ضعیف نیست تا از سالک چیزی باقی بگذارد. این حضور حق تعالی است که برای سالک و خاطره و حافظهٔ او وجودی نمیگذارد و او را نوزادی تازه میکند و حضور، علت برای نفی جفا و یادآوری آن است. در این مقام، علتی اختیاری در دست سالک نیست؛ به این معنا که وقتی سالک حضور حق را مییابد نه این که وی قدرت بر نفی یادآوری گناه ندارد، بلکه موضوعی برای آن نمیماند و او خود را به کلی از دست میدهد و او حتی اگر بخواهد جفا کند، نمیشود و با نبود موضوع، جایی برای جفا نیست. همچنین برای سالک، ذهنی از خود نیست تا به نسیان و فراموشی گناه نیاز باشد، بلکه حضور سبب نفی جفا میشود و آن را به صورت تخصصی و موضوعی بر میدارد و دیگر فاعلی نیست تا قدرت بر نسیان داشته باشد.
کسی که به حضور حق مبتلا میشود، چنین نیست که درد داشته باشد و آن را تحمل کند، بلکه چیزی برای او نمیماند! حضور قلب چنین سالکی برای او نه تنها ستر تمامی عیوب، بلکه سبب نفی آن میشود. ستاریت خداوند چنین است. اولیای خدا نیز به هیچ وجه گناه کسی را نمیبینند و هر کسی را پاک و مُطَّهر و در پرتو ستّاریت خداوند مشاهده میکنند. برای همین است که آنان تمامی عالَم را لقای مُطهّر و عالم پاک و کتاب حق تعالی میبینند. اولیای الهی برای کسی گناه نمیبینند، نه این که گناهان را مشاهده میکنند و آن را پنهان میسازند. حضور حق چنین اثری دارد و دل سالک نیز اگر حضور بگیرد، گناه هیچ کسی را به خاطر نمیآورد. حضور دل به نسیان و عصیان مجالی نمیدهد و هر خاطر و خاطرهای را بر میدارد. عین صفا در چنین مرتبهای است که هر جفایی را نفی میکند.
توبه از توبه:
سومین راز حقیقت توبه این است که سالک باید از این که توبه کند برای همیشه توبه کند و از آن دست بردارد. توبهای که بسیار بلند و سنگین است. این مرتبه با وصول به حضور حق تعالی رخ مینماید و در آن تنها میتوان سبحان اللّه داشت نه ذکر استغفار که متعلّق معصیت و خاطرهٔ گناه و تداعی ذهنی آن را لازم دارد. توبه از توبه مقام جلال اللّه و جبروت الهی است و در آن جایی برای سخن گفتن از معصیت و عصیان نیست، بلکه برتر از مقام «سبحان اللّه»، مقام «سلام اللّه» است که سالک به سلامت میرسد نه به تسلیم و اسلام که کمالی فرودین است.
مراد شارح از وفای به عهد فطرت همان تطهیر و صفایی است که سالک پیش از سیر داشته است. همچنین تعبیر آوردن از حضور حق به «اشتغال حق» تعبیری مسامحی و عامیانه است و کسی به حق اشتغال پیدا نمیکند. اشتغال امری کثرتی است و قرب، انس و حضور، امری وحدتی است و هر غیری از جمله توبه را نفی میکند و توبه از توبه را پیش میآورد.
رؤیت عین صفای حق که بلند مرتبگی ولی حق را میرساند سبب میشود وی نوریاب از حق تعالی شود و بر زیردستها اشراف پیدا کند و سبب هبوط و سقوط صاحبان لغزش و لیزش و نیز موانع در راهماندگان را بداند و قدرت تحلیل هر بلا و ابتلایی را پیدا کند. در مقام عین صفا، سالک نه فعل خود را میبیند و نه کردهٔ دیگران و چنانچه ابتلا تمامی عالم را فرا بگیرد، او مشکلی ندارد؛ چرا که حق باقی و کافی است.
در مقام توبه از توبه، دل آنقدر صافی میشود که دیگر نه متعلّقی میماند که توبه از آن را لازم داشته باشد و نه کاری مستند به سالک میگردد که توبه نیز از آن جمله باشد.
البته شرحپرداز کتاب منازل السائرین در توضیح این مقام همچون مرتبهٔ دوم دچار کاستی و خلل شده است. سالک در هر مقامی توبهای دارد و هیچ گاه از توبه خالی نمیشود، بلکه متعلق توبه در هر مرتبهای متفاوت و امری نو و تازه است. هیچ بندهای نیست که تا در ناسوت است توبه نداشته باشد، ولی توبه از توبه به توبهای گفته میشود که متعلق آن غیری مانند توبه است و توبه از اثبات غیر و از داشتن حضور در حضور حق تعالی است. این بدان معناست که توبههای نفسانی از سالک برداشته میشود و توبهٔ وی حقانی میگردد، نه این که اصل توبه نفی شود. همانطور که عبادت هیچ گاه از بنده برداشته نمیشود، بلکه وقتی سالک به وصول دست مییابد، استناد عبادت به او نفی میگردد و او از عبادت نفسی و نفسانی بیرون میآید و عبادت وی حقی و حقانی میگردد. توبه نیز چنین است و حتی شخص رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله هر روز استغفار داشتهاند، ولی متعلق توبهٔ ایشان با توبهٔ افراد عادی متفاوت است؛ چنانچه در سورهٔ نصر آمده است: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابا»(۱). متعلق استغفار در این سوره، رؤیت ورود مردمان به دین است. این توفیقی است که انسان ورود همگانی مردمان به دین خداوند را مشاهده کند، ولی در مرتبهٔ عالی، باید کسی را دید که نصرت میدهد تا مردم به دین خداوند وارد شوند و رؤیت باید به یاریدهندهٔ همگان باشد و نه به مردمان.
توبه امری دارای مراتب است که باید در هر مرتبه اوج بگیرد و به فراتر از آن رهنمون دهد نه آن که به جایی برسد که اصل آن نفی شود؛ همانطور که یقین و ایمان چنین است. قرآن کریم میفرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا آَمِنُوا»(۲).
- نصر / ۱ ـ ۳٫
- نساء / ۱۳۶٫
جناب انصاری برای استدلال بر توبه از توبه، آیهای از قرآن کریم میآورد که میفرماید: «وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعا أَیهَا الْمُؤْمِنُونَ»(۱).
باید دانست توبه از توبه مقام اولیای کمّل است، در حالی که آیهٔ شریفه خطاب به مؤمنان است و به این مقام ارتباطی ندارد. اشتباه در استفاده از این آیه هم در کلام مصنف و هم شارح و هم در کتاب قشیری آمده است. توبه از توبه مقامی خاص و مربوط به برترینها و فینالیستهاست. فضای آیهٔ شریفه نیز تأییدگر سخن یاد شده است: «وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ وَلاَ یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آَبَائِهِنَّ أَوْ آَبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکتْ أَیمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیرِ أُولِی الاْءِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یظْهَرُوا عَلَی عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلاَ یضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیعْلَمَ مَا یخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعا أَیهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ»(۲).
۱- نور / ۳۱٫
۲- نور / ۳۱٫
آیهٔ یاد شده از لزوم رعایت احکام محرم و نامحرم و زن و مرد و از زندگیهای معمولی و از مصالحهٔ خداوند در مورد گناهانی سخن میگوید که ممکن است به سبب ضعف بندگان به سهو یا به عمد پیش آید؛ زیرا بندهٔ معمولی و عادی چنان ضعفی دارد که نمیتواند حتی چشم خود را پاک نگاه دارد و هرچه تلاش نیز داشته باشد قصور و کوتاهی و کاستی از او سر میزند و این آیه از چنین افرادی سخن میگوید و توبهٔ اولی، عمومی، کلی و ظاهری را که حتی از مؤمن فاسق و گمراه مورد انتظار است در بر میگیرد و صَف نعال توبه است و به سلوک عرفانی، آن هم منازل عالی و فینال آن ارتباطی ندارد. همچنین کسی با گناه از ایمان خارج نمیشود، تا با توبه به آن وارد شود. افزون بر آنچه گذشت، توبه از یک متعلق سبب نمیشود متعلق دیگر آن پاک شود. حتی انبیای الهی مرتبهٔ اجلالی دارند و با آن که معصوم هستند، سبوح قدوس سر میدهند. توبه همانند شکر است و توبهکننده هیچ گاه از توبه خالی نمیشود و توبهٔ وی کامل نمیگردد. در شکر نیز شکرگزار با آوردن هر شکری، دارای نعمتی میشود که شکری جدید بر شکر پیشین میطلبد. توبهٔ از توبه در مقام حضور حق تعالی و حلول او در بنده است و سالک وقتی در آن مقام سبحان اللّه میگوید چیزی از خود و از توبه و از ذکری که دارد به ذهن او نمیآید. توبه از توبه قضیهای است که به صورت مهمله آورده میشود و نه مشروطه و همراه با لحاظ توبه. به هر روی آیهٔ یاد شده به مقام توبه از توبه ارتباطی ندارد و توضیح شارح نیز دچار کاستی و نقص است و این گزارهٔ عرفانی را به صورت مشروطه میآورد. چنین نگاهی به مقام شریف و بلند توبه از توبه انحرافی میآورد که در بحث عبادت پیش آمده است. برخی با توجه به غایت در آیهٔ شریفهٔ: «وَاعْبُدْ رَبَّک حَتَّی یأْتِیک الْیقِینُ»(۱) میگویند اهل یقین به عبادت نیازی ندارند.
- حجر / ۹۹٫
در حالی که ایمان و یقین دارای مراتب متفاوت و امری تشکیکی است و پیوسته باید آن را شدت بخشید و تحکیم نمود و طلب استعلا و بلندی داشت و عبادت و یقین نفسانی را به عبادت و یقین حقانی تحویل برد.
این اشتباه در کتاب «لمع» دیده میشود. آنجا که نوشته است: «وأمّا ما أَجاب الجنید عن التوبة أن ینسی ذنبَهُ(۱)»؛ جنید توبه را فراموشی دانسته است نه این که حضور حق تعالی دل سالک را چنان صافی میکند که هر جفایی از آن نفی میشود.
برخلاف کتاب یاد شده، کتاب شریف «مصباح الشریعة» در باب چهل و چهارم خود بیان بلندی دارد و نیاز فینالیستهایی همچون انبیا و اولیای الهی را به توبه، نیک توضیح داده است:
«قال الصادق علیهالسلام : التوبة حبل اللّه ومدد عنایته ولا بدّ للعبد من مداومة التوبة علی کلّ حال. وکلّ فرقة من العباد لهم توبة: فتوبة الأنبیاء من اضطراب السِرّ، وتوبة الأولیاء تلوین الخطرات، وتوبة الأصفیاء من التنفیس، وتوبة الخاصّ الاشتغال بغیر اللّه تعالی»(۲).
- اللمع، مقام التوبة، ص ۴۳٫
- مصباح الشریعة، ص ۹۷ ـ ۹۸٫
ـ توبه ریسمان الهی و مددرسانی عنایی خداوند است. بنده ناگزیر از مداومت بر توبه در تمامی حالات است. هر گروهی از بندگان توبهای دارد: توبهٔ پیامبران از پریشانی باطن و توبهٔ اولیا از گوناگونی خاطرات و توبهٔ پاکان از انداختن امر به آینده و توبهٔ خاصان از مشغول شدن به غیر خداوند است.
همانطور که این فرازها بیان میدارد توبه مدد الهی است و بدون این عنایت خاص نمیتوان راهی را پیمود. توبه حکم داروی تقویتی یا آنتی بیوتیک را دارد که در کنار هر داروی معنوی تجویز میشود و یا مانند دندهٔ کمکی برای خودرو است که در سراشیبیهای سخت که آدمی به نفس نفس میافتد از آن کمک میگیرد. برای همین است که انبیای الهی بیش از دیگران به توبه نیاز دارند و این کتاب هم ذکر آنان را پیش انداخته است. قلب انبیای الهی در هر لحظه فعالیتها دارد و در هر آن بر حالتی است؛ چنانکه فیض کاشانی در کتاب خود به نقل از معصوم علیهالسلام چنین آورده است:
«لنا مع اللّه حالات هو فیها نحن ونحن هو، وهو هو و نحن نحن»(۱)
انبیای الهی حالاتی دارند که قابل جمع نیست و همین مطلب به «اضطراب سِرّ» تعبیر شده است؛ چنانچه در قرآن کریم برای رفع این اضطراب و لرزش دل در مقام نگهبانی و مواظبت از آن حضرت آمده است: «إِنَّا فَتَحْنَا لَک فَتْحا مُبِینا»(۲).
- کلمات مکنونه، ص ۱۱۴٫
- فتح / ۱٫
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام برای چه سنگ صبور و دلآرام نداشته و سر در چاه میکرده و با آن نجوا مینمودهاند؟ خداوند بسیار بزرگ است و اولیای الهی معصوم هستند، امّا بزرگی عصمت حق، هر معصومی را به تلاشی میکشاند. حضور در بارگاه عصمت حق تعالی است که کرامت و معجزه است و هر چارچوبی را میشکند نه بلند کردن در خیبر.
اضطراب مربوط به سِرّ است و امری است که به صورت کامل پنهان است و سبب میشود گاه غیر خداوند به فضای دل نزدیک شود.
تلوین خاطر نسبت به اضطراب سِرّ امری نازل و ظهور آن است. تفاوت این دو همانند تفاوت معجزه و کرامت است.
توبهٔ اصفیا نیز امری باطنی است و این ذهن است که با اندیشهای گناه میکند. صاحبان اندیشه و فکر، بیشتر در معرض گناه هستند تا افراد عادی که با جوارح خود گناه میکنند. برای همین است که عالمان به نصیحت بیشتر نیازمند هستند تا افراد عادی. ذهن زودتر به گناه و حتی به کفر نجس میشود تا جوارح. چه بسیار افرادی که در حال کفر و نجاست به قبر گذاشته میشوند؛ در حالی که در دنیا چنان خودشیفته بودهاند که مهتری علمی و مکانت برتر معنوی برای خود قایل بودهاند.
کاملترین بیان در باب مقام توبه از توبه در صحیفهٔ سجادیه آمده است که توبه از توبه را دوام توبه و توبهای استمراری معرفی میکند که با آن نیاز به توبهای دیگر نباشد. توبهای که همانند طهارت است، ولی هیچگاه زایل نمیشود:
«اللهمّ أیما عبد تاب إلیک وهو فی علم الغیب عندک فاسخ لتوبته، وعائد فی ذنبه وخطیئته، فإنّی أعوذ بک أن أکون کذلک، فاجعل توبتی هذه توبة لا أحتاج بعدها إلی توبة، توبة موجبة لمحو ما سلف، والسّلامة فیما بقی»(۱).
- صحیفهٔ سجادیه، دعای ۳۱، فی ذکر التوبة وطلبها، ص ۱۵۷٫
همچنین آن حضرت علیهالسلام بلندای زیر را برای توبه قرار میدهند:
«اللهمّ وإنّی أتوب إلیک من کلّ ما خالف إرادتک، أو زال عن محبّتک، من خطرات قلبی ولحظات عینی، وحکایات لسانی، توبة تسلم بها کلّ جارحة علی حیالها من تبعاتک، وتأمن ممّا یخاف المعتدون من ألیم سطواتک»(۱).
- پیشین، ص ۱۵۵٫
فراز «أتوب إلیک من کلّ ما خالف إرادتک»؛ درخواستی بسیار سنگین و به این معناست که از هر آنچه مخالف ارادهٔ خداوندی است باید رجوع داشت و به این معنا وصول داشت که تمامی عالم و آدم ظهور ارادهٔ حق تعالی است. حضرات انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام که به این حقایق وصول داشتهاند بیشتر نیازمند توبه میباشند تا افراد عادی؛ چرا که آنان میخواهند شراشر نمودی که دارند ظهور ارادهٔ حق تعالی بشود. ارادهای که وجودی است و باید ارادهٔ ظهوری و متعین را نمود خود سازد و همین تفاوت در تعین و لا تعین، این کار را سنگین و سخت میسازد و سبب اضطراب سِرّ آنان میشود. اضطرابی که نمونههایی از آن در قرآن کریم آمده است و تحقیق شایستهای است اگر فرد توانمندی بتواند آن را به بند تحقیق و رشتهٔ نوشته آورد. سورهٔ نصر مثالی از این اضطراب است که پیش از این گذشت و یادکرد آیات نخستین سورهٔ فتح نیز آمد. این در حالی است که مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله واجد مقام احدی و مرتبهٔ ظهور کلی و مُظهِر جمعی است و چون ارادهٔ حق تعالی وجودی و عصمت او ذاتی و مقام او وجوبی، ولی ارادهٔ آن حضرت ظهوری و عصمت ایشان ظهوری و تنزیلی و مقام ایشان نزولی است، اضطراب سِرّ برای آن حضرت صلیاللهعلیهوآله پیش میآید؛ چنانچه امام سجاد علیهالسلام دعای توبه را به مادهٔ عشق رقم میزنند و میفرمایند:
«فاجعل توبتی هذه توبة لا أحتاج بعدها إلی توبة، توبة موجبة لمحو ما سلف، والسّلامة فیما بقی».
دقت و تیزبینی مقام توبه از توبه به معنای توبهای استمراری که زوالپذیر نگردد و وحدت توبه را برساند در این دعای شریف آمده است.