معناشناسی تفکر عرفانی:
مرحوم خواجه تعریف زیبایی از تفکر دارد. او میگوید: «التفکر تلمّس البصیرة لاستدراک البغیة». اندیشه پرس و جوی پیاپی حجت و دلیل برای دریافت جستوجو شده است. وی واژهٔ «تلمس» را به کار میبرد که کاوشی آگاهانه و تلاشی ملموس و پی در پی است نه تلاشی که موهومات و امور غیر واقعی را موضوع قرار میدهد. این تعبیر به معنای لزوم استفاده از مقدمات درست در تفکر است تا نسبت به آیندهٔ خود آگاه، بصیر، هوشمند، دانا، زنده، فعال، پویا و کارآمد باشد.
شارح در توضیح این عبارت، تعبیر آن را تغییر میدهد و میگوید: «تطلّب العقل ـ الذی هو للقلب بمنزلة البصر للنفس ـ مطلوبه لیدرکه».
در این عبارت از حواس ظاهری، نفس، عقل و قلب گفته شده است که مراتب متفاوت انسانی با لحاظ همین ترتیب است. او تفکر را نه وصف ذهن و کاری نفسانی، بلکه وصف عقل و کاری قلبی که با دل ارتباط دارد میآورد؛ یعنی تفکر در مرتبهٔ قلب ظهور پیدا میکند. او میگوید همانطور که نفس با ابزار چشم کار میکند، قلب انسان با تفکر خردورزانه میبیند. این بدان معناست که عقل در مرتبهای بالاتر از نفس قرار دارد و درست هم هست. نفس در ذات خود مجرد و در مقام فعل نیازمند ابزار مادی است و بدون این ابزار، قدرت فهم و تشخیص ندارد، برخلاف عقل که هم در ذات و هم در کار خود بینیاز از ماده و تمام تجردی است. عقل برای فهم تنها نیازمند سیر در مجردات است، برخلاف نفس که باید در محسوسات تجسس کند. عقل بدون کمک گرفتن از بینایی چشم و توان شنیداری گوش، قدرت دریافت و فهم دارد؛ برخلاف نفس که باید ببیند، بشنود، لمس کند و ذوق نماید تا بتواند درک کند. نفس به دلیل نیازمندی به ابزار مادی مرحلهٔ پایینتری نسبت به عقل دارد. فکر و خردورزی برای قلب به منزلهٔ چشم برای نفس است؛ یعنی همانطور که نفس بدون ابزارهای حسی نمیتواند درک کند، قلب نیز بدون تفکر و اندیشهورزی به فهم و کشف چیزی نایل نمیآید. ما در جلد نخست، موقعیت و جایگاه «قلب» را توضیح دادهایم و نیازی به تکرار آن مطالب در اینجا نیست. سالک به مقام قلب در باب «اصول» ورود مییابد و پیش از آن دارای قلب نیست.
با این توضیح تفاوت تعریف «فکر» که در اینجا از آن سخن به میان میرود با دانش منطق دانسته میشود. فکر منطقی تلاش ذهنی و مرتبط با مغز آدمی است و نه فهم قلبی و میان این دو نوع ادراک تفاوت است.
تعریف خواجه از فکر، مشابه تعریف دانش منطق از آن است، ولی شارح مرتبهٔ بالاتری از فکر را در توضیح آن میآورد که البته نه این که هر دو تعریف از هم بیگانه باشد، بلکه هر یک به مرتبهای از فکر اشاره دارد و تعریف خواجه جامع میان تعریف منطق و تعریف شارح از آن است.
عرفان با تفکر، تعقل و بصیرت شروع میشود و نادانی و جنون به معنای جهل در آن راهی ندارد. این تفکر است که مقدمهٔ حرکت و وصول سالک به معرفت و در نهایت به رؤیت و وصول به توحید میشود.
تفاوت تفکر نفسانی با تفکر قلبی در این است که نفس تنها با حصول شرایط استفاده از ابزار مادی خود فهیم میشود؛ یعنی تا نفس با ابزار چشم آن هم در روشنای لازم به اطراف خود ننگرد نمیداند چه چیزی در کجا قرار دارد؛ هرچند در آنجا سالها زندگی کرده باشد، ولی کسی که دارای حواس قلبی است و با عقل خود درک میکند کافی است یک بار چیزی را بیابد، آنگاه با استفاده از درک قلبی و نیروی تعقل خود میتواند چشم خود را ببندد و در عمق تاریکی بفهمد هر چیزی در کجا قرار دارد و برای استفاده از آن سرگردان نشود. کسی که در مرتبهٔ نفس قرار دارد چنانچه چشم خود را ببندد از درک اشیای پیرامون خود عاجز میشود. لذایذ چنین کسی نیز در امور حسّی است و او تا چیزی را با چشمان خود نبیند و با دست خود لمس نکند نمیتواند از آن لذت ببرد و سیرایی او با لمس مستقیم و بینایی، بویایی و چشایی حسی و حضوری چیزی است که میخواهد از آن لذت ببرد و لذتی بیش از آن را نیز طالب نیست و به آن طمع ندارد. یعنی لذتبری وی همانند لذت بردن حیوان است که تنها از محسوسی لذت میبرد. نفس در این مرتبه تنها متحرکی است که ارادهٔ نفسانی دارد. چنین کسی برای تفکر باید به مغز خود فشار آورد و از محفوظات ذهنی کمک بگیرد و فکر وی بسیار جزیی و محدود راهگشای اوست؛ برخلاف کسی که در مرتبهٔ قلب است. او دارای حواس باطنی میشود و با چشم باطنی قدرت رؤیت دارد. فکر او میتواند برخی از وقایع آینده را به صورت جزیی و محدود بیابد. او با چشم باطنی خود که چشمی عقلی است میتواند اموری را درک کند که افراد در بند نفس از درک آن عاجز هستند. لذایذ چنین کسی به امور محسوس و حضوری محدود نمیشود و لذایذ او خیالی، بلکه عقلانی میشود. او از اموری لذت میبرد که در نزد وی حاضر نیست و در محدودهای فراتر از امور محسوس پرواز میکند. برد فوق نفسانی او و انصراف به مقام عقلانی سبب میشود گاه در تشخیص امور محسوس که برای صاحبان نفس امری بدیهی است اشتباه کند. چنین کسی برای حرکت کمتر از چشمهای خود استفاده میکند و بسیاری از مشاهدات او از توجه نفسانی خالی است و کمتر نفس را به کمک میگیرد. قلب امری است که ثبات دارد و فهم قلبی فهمی است ثابت، و ثبات اندیشهٔ صاحب قلب نه به دلیل حافظهای است که دارد، بلکه به دلیل بهره بردن از حواس قلبی در فهم است؛ برخلاف نفس که فهم آن گذرا و بدون ثبات و پایداری است. کسی که با نفس خود به درک امور نایل میشود باید برای حفظ آموختههای خود از حافظه بهره ببرد وگرنه هر چیزی را همانجا که یاد میگیرد از دست میدهد. البته اندیشهٔ قلبی برای ثبات نیاز به تکرار دارد تا عقل بتواند آن را نهادینه سازد، ولی ثبات فکر در نفس به دست نیروی حافظه است. برخی از عالمان قدیس که در ابتدای تحصیل موفق نبودهاند و بعد از مدتی در تحصیلات خود موفق میشوند برای این است که نخست نه حافظهای قوی داشتهاند و نه دارای قلب بودهاند، ولی بعد از مدتی سیر و سلوک، دارای فهم عقلانی شده و به مرتبهٔ قلب ورود پیدا کردهاند و درسهای خود را با مرتبهٔ قلب خود فهم کردهاند. کسی که به مرتبهٔ قلب وارد میشود در مرتبهٔ نفس قوت پیدا میکند، ولی کسی که در مرتبهٔ نفس است، چنانچه نفسی ضعیف داشته باشد، دارای رکود میگردد تا جایی که برخی از آنان حتی از حیوانات نیز پایینتر میباشند و فهمی درست از موقعیتهای پیش آمده در زندگی خود و دیگران ندارند. حرکت نفسهای قوی گویی بر اساس یک طول موج مغناطیسی و رادیویی قابل ردیابی است و چنین کسی را حتی اگر با چشمهای بسته به جایی برند، راه بازگشت خود را پیدا میکند. در میان حیوانات، کبوتر چنین خصوصیتی دارد. در گذشته از کبوترها به عنوان پیکهای نامهبر استفاده میشده است. در قرآن کریم از هدهد به عنوان سفیر پیامرسان حضرت سلیمان علیهالسلام یاد شده است که سرزمین بسیار دور سبأ را به یک پرواز شناخته و بدون اشتباهی دوباره به آنجا رفته است. همچنین مورچهها و مارها نیز نفسی دارند که قدرت ردیابی آن بسیار بالاست.
معرفی تفکر:
در سیر و سلوک معنوی خاصیت انابه آن است که فرد را به تحقیق وا میدارد تا ریشهٔ آلودگی خود به گناهان را شناسایی کند و زمینهٔ تفکر را برای او فراهم میآورد. انابه سبب کرنش نفس و فروتنی آن میشود و باعث میگردد فرد خود را پیدا کند و به خود و به آیندهای که دارد بیندیشد. همچنین انابه توجه به گذشته و التیام، تعمیر، بازسازی و بازیابی نفس و تذکار نسبت به موجودی فرد است و منیب با تفکر، رو به «آینده» میآورد. وی از توبه تا انابه، اضطراب نفس نسبت به گذشته را رفع میکند و نفس را از ابتلائات حرمانزا میزداید و در منزل تفکر با صفای نسبی که نفس دارا شده است، ذهن را آمادهٔ حرکت و تلاش برای فهم و وصول به بصیرت میکند. فرد تاکنون در جای خود بوده و حرکتی نداشته است و نخستین حرکتی که برای او هست حرکتی ذهنی است که به او تأمّل، دقت، آگاهی، معرفت، بصیرت، روشنایی، انکشاف، رؤیت، وضوح و دیگر خصوصیاتی که لازم شعور، درک و فهم است را میدهد.
نفس که اکنون دارای کرنش و نرمی است و سختی، خشونت و زبری را رها کرده و زمینگیر شده و به خاک افتاده است، برای حرکت و سیر خود تفکر و تأمل دارد و برای یافت مسیر، دقت و توجه مینماید. انابه که نوعی مصالحه میان عبد و مولاست، سبب میشود حق تعالی بنده را به حرکت اندیشاری وا دارد. انابه سبب میشود بنده از وقفه و توقف رها شود و به منزل تفکر که دارای حرکت ذهنی است ورود یابد. او نخستین حرکت خود را در این منزل تجربه میکند. قرآن کریم در موارد فراوان به تفکر توصیه دارد و خواجه نیز آیهای مرتبط با تفکر در قرآن کریم را برمیگزیند.
فکر حرکت در میان مقدمات است که از چینش منظم آنها به نتیجهای میرسد و از آن نتیجه برای بازیابی مقدمات به مبادی رجوع میکند. تفکر در صورتی نقش میبندد که فرد اندیشهگر دارای هدف، غایت، مطلوب و مراد باشد.
نکتهٔ ظریفی تفاوت میان «اندیشه» و «غصه» را بیان میدارد که در روانشناسی اندیشه از آن بحث میشود. کسی که نسبت به گذشته محزون است دارای غصه است و متعلق غصه، امری است مربوط به گذشته، ولی اندیشه و تفکر نسبت به آینده است و حرکتی را «فکر» میگویند که متعلق آن امری مربوط به آینده و چارهجویی برای بعد از این باشد. تفاوت میان منزل انابه و تفکر نیز در همین نکته است که انابه توجه به کاستیهای گذشته و رجوع از آنها به پروردگار است. در انابه غصه، پریشانی، پشیمانی، نگرانی، ناله و اضطراب آن هم در حال توقف و ایستایی وجود دارد و تفکر پایانی بر غصهها و شروع برای برنامهریزی در مسیر حرکت به آینده و نوعی پویایی برای رسیدن به هدف و مطلوب است. کسی که تفکر دارد، غصه ندارد، بلکه در پی برنامهریزی برای این است که چه میخواهد و چگونه میخواهد بشود؟ او با تفکر، در پی خداست و راه وصول به او را با تفکر در نحوهٔ سلوک و دستیابی به منابع معرفتی و یافت طریق مطمئن و مربی کارآزموده جستوجو میکند. مقدمات فرد در تفکر عبارت است از سرمایههای موجود او که همان نور یقظه، توبه، محاسبه و انابه است. امور گفته شده حکم مبادی و زیربنای فکری فرد و پیشفرضهای اندیشاری او را دارد که تأمل در آنها به وی حرکت هدفمند به سوی حق تعالی را طراحی میکند تا وی آن را در آینده بپیماید. چنانچه فرد تنها در انابه بماند و جز غصه از گذشتهٔ خویش کاری نداشته باشد فردی است که به گذشته رجوع کرده و از حال و آیندهٔ خود بازمانده است. به چنین کسی در اصطلاح «مرتجع» میگویند. ارتجاع توقف و ایستایی بر گذشته است. توقفی که نمیتواند خود را با حال و آینده تطبیق دهد و وصف پویایی ندارد. ارتجاع دارای تفکر نیست و گذشته در آن اصالت دارد و هدف است و نه بدایت و حکم مقدمی برای دریافت پاسخی از آن برای آینده. مطالعه بر تاریخ و نیز باستانشناسی و نیز علم رجال و مانند آن که از گذشتگان و گذشتهها بحث میکند، در صورتی که نگاه اصالی به گذشته داشته باشد نه نگاه آلی، علمی ارتجاعی میشود که فاقد اندیشه است و چیزی که اندیشه نداشته باشد، فرهنگ و تمدنی برای آن نخواهد بود. جامعهای که فقط از از گذشته به صورت اصالی سخن بگوید و گذشته را آینهٔ عبرت و چراغ راه آینده قرار ندهد فاقد اندیشه و تفکر است.
«تفکر» و تحصیل فکر و تولید اندیشه یکی از مهمترین ریاضتها در سلوک است. اندیشهای که محتوا داشته و برای تولید تازههای آن زحمت و رنج فراوانی تحمل شده، بیش از ریاضتهای عبادی برای فرد نتیجهبخش است؛ چنانکه در روایت است:
«محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن معمر بن خلاد قال: سمعت أباالحسن الرضا علیهالسلام یقول: لیس العبادة کثرة الصلاة والصوم، إنّما العبادة التفکر فی أمر اللّه عزّ وجلّ(۱)».
ـ بندگی به فراوانی نماز و روزه نیست، بلکه پرستش، اندیشهورزی در امر خداوند عز وجل است.
«وقال أیضا علیهالسلام : ساعة من عالم یتّکیء علی فراشه، ینظر فی عمله خیر من عبادة العابد سبعین عاما»(۲).
ـ لحظهای که دانشمندی بر زیرانداز خود تکیه داده و به عمل خود دقت میورزد برتر از عبادت هفتاد سالهٔ عابد است.
«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقی، عن إسماعیل بن مهران، عن أبی سعید القماط، عن الحلبی، عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: قال أمیر المؤمنین علیهالسلام : ألا أخبرکم بالفقیه حقّ الفقیه؟ من لم یقنّط النّاس من رحمة اللّه، ولم یؤمنّهم من عذاب اللّه، ولم یرخّص لهم فی معاصی اللّه، ولم یترک القرآن رغبةً عنه إلی غیره، ألا لا خیر فی علم لیس فیه تفهّم، ألا لا خیر فی قراءة لیس فیها تدبّر، ألا لا خیر فی عبادة لیس فیها تفکر»(۳).
ـ آگاه باشید، آیا شما را از ویژگیهای فقیه کامل و تمام، آگاه بگردانم؟ او کسی است که مردم را از رحمت خدا ناامید و از عذاب خدا در امان ندارد و آنان را در معصیت خداوند رها
۱- کافی، ج ۲، ص ۵۵٫
۲- فتّال نیشابوری، روضة الواعظین، ص ۱۲٫ بحار الانوار، ج ۲، ص ۲۳٫
۳- کافی، ج ۱، ص ۳۶٫
نسازد و قرآن را در اثر رغبت و میل به غیر آن، ترک ننماید. آگاه باشید که خیری نیست در دانشی که فهم و درک در آن نباشد. آگاه باشید که خیری نیست در قرائتی که تدبر ندارد. آگاه باشید هیچ خیری نیست در عبادتی که تفکر در آن نیست.
«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن بعض رجاله، عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: أفضل العبادة إدمان(۱) التفکر فی اللّه وفی قدرته»(۲).
ـ برترین عبادت، طولانی نمودن اندیشهورزی در خداوند و در توانایی اوست.
۱- الإدمان: الإدامة.
۲- کافی، ج ۲، ص ۵۵٫
روح تفکر و کالبد عمل:
عمل و عبادت همانند جسم و کالبد برای فکر است و اندیشه و معرفت، روح آن به شمار میرود و به آن زندگی و جهت میبخشد و به آن حرکت میدهد و برای همین است که لحظهای از آن میتواند از عبادت هفتاد سال، آن هم عبادت مقبول و پذیرفته شده برتر باشد. توجه شود که یک لحظه اندیشهورزی از عبادت هفتاد سال برتر دانسته شده نه برابر و روایات یاد شده نیز از مقام عصمت و طهارت علیهمالسلام صادر شده است که مبالغه در سخن ندارند و مُرّ حقیقت و محض واقعیت را بیان میدارند، نه میزان برتری فکر و اندیشه را، بلکه آن را در ابهام قرار دادهاند. چنین برتری قایل شدن برای اندیشهورزی، دستکم این است که سختی، صعوبت و ریاضت آن را میرساند. یعنی یک لحظه فکر و تولید گزارهای علمی، چنان فشار مغناطیسی بر مغز وارد میآورد و چنان تَلاشی به جسم میدهد و چنان وجود فرد را به هم میریزد که یک لحظه فکر، یک حرکت اندیشاری، یک جرقه و یک تأمل خردورزانه از عبادت هفتاد سال که روزهای آن روزه و لحظات آن به نماز بگذرد سختتر است. کسی که در راه حق میاندیشد سوزی بر جگر او وارد میشود که آن را پاره پاره میسازد و رنج فشاری بر او میآورد که موهای او را در جوانی سپید میکند. فکر؛ حرکتی است که بدون استجماع و جمع آوردن تمامی نیروهای بدنی و باطنی محقق نمیشود و یک لحظهٔ آن فشاری دارد که هفتاد سال عرق ریختن برای عبادت، چنان زحمت و رنجی ندارد. یک اندیشه گاه کمر کسی را میشکند. یک اندیشه چنین ارزشی دارد. همانند یک ورق کاغذ به نام چک که گاه چند میلیارد دلار را جابهجا میکند با آن که کاغذی بیش نیست. تفکر در حق تعالی برای یافت توحید و راه سلامت و سعادت و مسیر راستی، پاکی، صفا، صمیمیت و عشق چنین است و سختی و صعوبت و فشارهای سنگین و تحملناپذیر دارد. کسی که در حق میاندیشد دستکم به اندازهٔ هفتاد سال عبادت مقبول، دشواری و تراکم فشار را تحمل میکند؛ چرا که ممکن است یک لحظه تفکر، او را سالهای نوری در کمالات پیش ببرد و حجابهای فراوانی را بسوزاند. سوختنی که وجود اندیشهورز را آتش میزند و گاه او را خاکستر میسازد و خاکستر او را نیز بر باد میدهد. این گونه است که فکر بسیار سخت و سنگین است و فرد را خسته و کلافه میکند و پاداشها و اندازههایی که برای آن گفته شده است حقیقت دارد.
کارپردازی نیروهای خیر:
ما برای منزل تفکر دو توصیه داریم: نخست آن که باید خود را از هر شاغل، مانع و بازدارندهای خالی کرد؛ بهگونهای که بر فضای ذهن چیزی نیاید و از هر چیزی خالی باشد. باید در لحظاتی از شبانهروز ـ که بهتر است در تاریکی شب باشد ـ خود را از هر چیزی تخلیه کرد. ذهن که خالی باشد و فرد زمانی را خلوت کند که حتی خویش را در خلوت خود راه ندهد و تنها بگذارد تا حق به اندیشهٔ وی وارد شود و او قصد انجام کاری را نداشته باشد، بلکه خود را تسلیم حق کند که او برای وی کار کند. آدمی نباید تنهانگر باشد و فقط بخواهد خود برای خویش کاری کند، بلکه باید زمانی را از هر کاری دست بکشد به امید این که دیگری برای او کار کند. ناسوت آکنده از نیروهای ماورایی است. نیروهایی که به فردِ خالی و خلوت شده از هر شاغل و مانعی وارد میشوند و برای او کارپردازی دارند. باید زمانی را برای ورود نیروهای فرامادی و فعالیت آنان گذاشت. نیروهایی که تنها قابلیت محل را میخواهند. محلی که فاعل و کنشگر نیست، بلکه مفعول، پذیرنده و قابل است؛ همانند هواپیماهایی در حال پرواز که انتظار باندی مناسب برای فرود را دارند. نیروی فرامادی میتواند حق تعالی باشد یا یکی از انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام ، فرشتگان یا شهیدان راه فضیلت، یا درگذشتگان و اموات صالح یا دعای پدر و مادر یا نظر لطف یکی از اجداد. کسی که به کاری مشغول است و ذهن خود را خلوت نمیکند، جایی برای کارپردازی این نیروهای خیرخواه نمیگذارد. ذهنی که کثرت اشتغالات آن را لیز، لغزنده، هرزه و هیز ساخته است و نمیگذارد محل تمرکز آن نیروها قرار گیرد و از دست آنان فرار میکند.
دو دیگر آن که نباید زیاد عبادت داشت و فراوان کتاب خواند و خود را در اعمال و کردار گوناگون غرقه ساخت، بلکه باید لحظاتی از شبانهروز را فقط به «تفکر» اختصاص داد. ما میگوییم زیاد درس نخوانید و زیاد نماز نگزارید و فراوان قرآن کریم نخوانید، بلکه به جای آن، این آمادگی را در خود داشته باشید که لحظاتی را «تفکر» بورزید. برای آن که تفکر درست شکل بگیرد نیازمند رعایت اموری است که دوری از پرخوری و پرکاری یکی از شرایط آن است. کسی که اشتغالات فراوانی دارد و هم تحصیل دارد و هم کار میکند و هم تلویزیون میبیند و هم شبکههای ماهوارهای را رصد میکند و هم پایگاههای اینترنتی را به محض آبدیت شدن و بهروز گردیدن، ملاحظه میکند و هم سرگرم پیام کوتاه میشود و هم با تلفن ثابت ارتباط همگانی دارد، در ذهن خود فضایی برای تفکر باقی نمیگذارد و مغز او قدرت دریافت سیگنالی برای حرکت از نقطهای و رسیدن به کشف مطلوبی را ندارد و رادار ذهن او جایی برای نمایش نکتهای نوری از دانش اندیشهورزانه نمیگذارد.
پیشبینی؛ تمرین تفکر:
کسی که به تفکر میپردازد، برای تمرین، نخست باید حوادث هفته یا ماه آینده را پیشبینی کند. تکرار این تمرین سبب میشود وی رفته رفته مَنفذ و نقبی به غیب بگشاید و حوادث آینده را پیشبینی کند. چنین کسی میداند حق چیست و از چه کسی باید حمایت کند و نقابهایی که سالوسبازان و ظاهرگرایان بر چهره میزنند را کنار میزند و چهرهٔ حقیقی آنان را میشناسد؛ یعنی دارای نور «بصیرت» میشود. کسی که «بصیرت» دارد هیچ گاه از کسی که فرجام وی بدنام یا آلوده ساختن دین حق است حمایت نمیکند. با این معیار میتوان کوری مدعیان بصیرت را از صاحبان حقیقی بصیرت تشخیص داد.
آیهٔ تفکر:
آیهای که خواجه برای این منزل میآورد بسیار بهجا و مناسب است و از میان آیات مربوط به تفکر، گزینشی مناسب داشته است. این آیهٔ شریفه میفرماید: «وَأَنْزَلْنَا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یتفکرون»(۱).
۱- نحل / ۴۴٫
آیهٔ شریفه به تفکر بر قرآن کریم سفارش دارد. راه دوستی و انس با قرآن کریم که مسیر سلوک است از تفکر بر هر آیه از قرآن کریم میگذرد. روش انس با قرآن کریم روش تفسیری است که ما آن را روشمند ارایه داده و آن را در جلد نخست «تفسیر هدی» که بر همین معیار نگاشته شده است توضیح داده و اهمیت تفکر بر آیات قرآن کریم و شیوهٔ انس با آن را در آن تفسیر آوردهایم که خوانندهٔ محترم میتواند به آن مراجعه داشته باشد و از تکرار آن بحثها در اینجا خودداری میورزیم تا سخن طولانی نشود.
این آیه به تمامی مردمان توصیه به تفکر در قرآن کریم دارد. قرآن کریم کتاب تمامی دانشهاست که حتی اگر کافران نیز بر آن مطالعه و تفکر داشته باشند میتوانند به گزارههای علمی آن راه یابند.
این آیه میفرماید اگر سخن وحی به درستی برای همگان تبیین شود و تبلیغ دینی به مقتضای شرایط آن انجام شود میتواند زمینهٔ تفکر را برای تمامی مردم اعم از مؤمنان و غیر آنان فراهم آورد. قرآن کریم بهترین مایه برای ترویج خردورزی و اندیشهگرایی است. کسی میتواند به تفکر بپردازد که قرآن کریم را بداند و تفکر بدون پیشفرضهای مقدمی آن ممکن نیست. پیشفرضهایی که باید از قرآن کریم گرفته شود نه از دیگر کتابها که حق و باطل در آن آمیخته است. کسی که به قرآن کریم مراجعه نداشته باشد قدرت اندیشاری و تفکر ندارد.
در اینجا باید خردهای بر شارح داشت و آن این که وی احکام دینی را پنچگانه میداند و مباحات را از آن میشمرد؛ در حالی که مباحات جزو احکام تکلیفی نیست و حکم تکلیفی واجب، حرام، مستحب یا مکروه است.
همچنین از لحاظ فلسفی نمیشود که فعلی مباح باشد و هیچ رجحانی در طرف خیر یا شر نداشته باشد و در حالت توازن و تعادل و تساوی در جهت مدح یا ذم باشد. مباحات در فقه، افعالی است که انجام آن قابل اهتمام نیست و گویی مانند هزار ریالی در برابر چکپولی پانصدهزار ریالی است که فرد به آن بیتوجه میشود.
نکتهٔ دیگری که در اینجا وجود دارد تفاوت تعبیری است که خواجه و شارح در تعریف فکر دارند. نخست تعریف خواجه از فکر آورده میشود و نکتهسنجیهای آن یادآور میگردد.
پُرخوری؛ مانع تفکر:
از موانع فهم درست برای کسی که در مرتبهٔ نفس است پرخوری است. پرخوری زمینهٔ تفکر را تخریب و برای نفس جمود میآورد. کسی که در محیط خانه از انواع وسایل جمع میکند بهویژه اجسامی که جنبهٔ تشریفاتی دارد و به تعبیر ما ارتزاق اجسام فراوان و پرخوری دارد، نیروی دریافت و فهم او حتی از حیوانی پایینتر میآید و چنانچه مشکل قطعی برق در شبی تاریک پیش آید، گویی همانجا فلج میشود و دیگر نمیتواند چند پله را بپیماید و خود را برای انجام کاری به جایی حرکت دهد. کسی میتواند به فکر خود ارتقا دهد که نفس را با ریاضتهای لازم رام و محدود سازد. مسیری که دستکم پنجاه منزل نخست منازل السائرین را در خود دارد.
تفکر و لزوم تربیت نفس:
نفسهای ضعیف و ناتوان قدرت فکر و حرکت ندارند. چنین نفسهایی نمیتوانند سلوک داشته باشند و اهل ریاضت گردند. آنان فقط در پی عافیت و خوشی پشت عافیت هستند و تحمل وارد شدن کمترین فشاری بر خود را ندارند. چنین کسانی سایه را تنها برای خود میخواهند و تیغ تیز آفتاب را همیشه برای دیگران میگذارند؛ یعنی قدرت ایثار، گذشت، محبت و احترام به دیگران در چنین افرادی مرده است. کسی که میخواهد اهل سلوک شود باید تمرینهای عملی خود را از چنین اموری شروع کند و سعی نماید از فکر ذهنی به فکر قلبی ارتقا یابد. نخست در تاریکی بنشیند و شبهای فراوانی قدرت درک و یافت خود را بارها بیازماید و ببیند آیا میتواند با چشم بسته در تاریکی شب چیزی را مشاهده کند یا نه و ریشهٔ درک و فهم او در نفس قرار دارد یا در عقل و قلب. آیا او میتواند قدرت فکر و تولید اندیشه و علم داشته باشد و راههای کشف نشده و مسیرهای نارفته را بیابد یا موجودی است که تنها تقلید میکند و با مدد از محفوظات و معلومات تعلیمدیده میتواند سخنفرسایی کند. آیا او قدرت انشای علم دارد یا فقط قدرت اخبار از دانستهها را دارد. چنین کسی در دانش تنها راه تقلید را میپیماید و چنانچه حافظهای قوی داشته باشد تنها شارحی توانا میگردد. او حتی اگر بخواهد نقدی بر دیگران داشته باشد چنانچه موارد نقد وی استقرا و بررسی گردد اشتباهات وی کمتر از نقدهای درست او نیست. البته پیشفرضها و مقدمات نقد سالم وی نیز تنها دانستههای تقلیدی اوست و وی نمیتواند از مقدمهای تولیدی نتیجهای تازه داشته باشد. عرفان با حرکت اندیشهورزانه و با حرکت عملی به سوی مطلوب شروع میشود و حرکت به سوی مطلوب یک حرکت تازه و پویاست و نه تقلیدی که نیاز به انشای نفس دارد و نه اخبار و تقلید از دیگران که در آن صورت حرکتی انجام نگرفته، بلکه به نقشهٔ یک حرکت نگاه انداخته شده است و نگاه به نقشه به معنای حرکت در مسیرهای صعب و حادثهخیز آن نیست. وانگهی اگر دانستههای تقلیدی درست نباشد، به معنای تخریب نفس از درون است. چنین نفسی نه تنها با دانشهای تقلیدی حرکتی ژرفایی برای وصول به لایهٔ قلب انسانی ندارد، بلکه نفس ضعیف خود را تخریب کرده و آن را راکد و جامد ساخته و به جمود انداخته به گونهای که نفس گاه مرده میگردد. مردهای که جز تاریکی جهل، آن هم جهل مرکب در آن نیست. یعنی با آموختههای تقلیدی کاذب و نادرست نه تنها مرده است، بلکه خود نیز خبردار نمیشود که جمود یافته و مرده است. به هر روی، تقلید، پرخوری و اشتغالات فراوان، از بیماریهای آسیبزای نفس و تفکر است.
در مقام بیان تفاوت تعبیری بودیم که خواجه و شارح از تعریف تفکر داشتند. عنوان این باب را باید از حسن انتخابهای خواجه دانست؛ زیرا او فکر را به صورت اسمی و از باب مجرد آن نمیآورد، بلکه مصدر مزید و باب تفعل را برمیگزیند. این مصدر تکاپو و تلاش را میرساند. خواجه فکر را به جستوجوی ملموس بصیرت معرفی میکند. بصیرت نیاز به چشم محسوس ندارد و همین امر، تعریف او را جامع میسازد. تفکر غایتی نیز دارد که بدون آن نمیتوان نام فکر را بر فرایند بصیرت ملموس نهاد و آن وصول به مطلوب است و واژهٔ تلمس لحاظ غایی فکر یعنی بررسی ملموس را در خود دارد.
شارح واژهٔ «تلبس» را به «تطلب» تغییر میدهد. «تلمس» دارای لحاظ فعلی و نیز غایی است و فهم بصیرت یا علم به آن نیست، برخلاف «تطلب» که لحاظ فاعلی دارد و کسی که میخواهد تفکر داشته باشد نیازمند تلاش کنشگرانه است. حرکت در تعبیر شارح نیازمند طلب و تلاش است و به تعبیر خواجه نیازمند بررسی ملموس است و لحاظ غایی فکر را منظور داشته است.
اهمیت تفکر در سلوک:
باید توجه داشت فکر فعل عقل است و عقل ابزاری در دست قلب است و قلب با عقل حرکت میکند و بدون آن رکود دارد. تلاش ذهنی یا عقلی در صورتی که به مطلوب نرسد و نتیجهبخش نباشد فکر نیست و نتیجهبخشی و وصول جزو حقیقت فکر است. تلاش ذهن اگر به نتیجه نینجامد حیرانی، سرگردانی یا رکود و شکست است و نیز میشود گمراهی باشد. فکر برای سالک یک ریاضت ذهنی و عقلی و کاری عملی و تمرینی فعال است که ذهن و عقل را پویا میسازد که به آن زندگی میبخشد و آن را زنده نگه میدارد. فکر احضار معلومات و محفوظات نیست، بلکه فرایندی تولیدی و منتج است که به تولید علم تازه و نو میانجامد. این تفکر است که فرد را خلاق میسازد و به او قدرت نوآوری و شکوفایی میدهد. سلوک با خمیر مایهٔ تفکر و خردورزی شکل میگیرد. تفکر چشمهای باطنی به فرد میدهد که هیچ تهاجم فرهنگی و علمی و جنگ تمدنی نمیتواند آن را آلوده سازد و تکیه بر محفوظات هرچند گسترده باشد با اندک هجومی سست میشود و بر باد میرود و پیام یک شبکهٔ ماهوارهای یا صفحهای از یک پایگاه اینترنتی میتواند تمامی اندوختههای او را دچار تزلزل و آلودگی سازد و چون جوهری است که بر استخری آب ریخته میشود که جوششی از آب ندارد البته اگر به جمود و رکود مبتلا نشده باشد، وگرنه چنانچه مبتلا به جمود باشد نفس آن چونان چوب خشک و کجی میگردد که هر گونه تلاشی برای راست کردن آن به شکستن و آسیب رساندن به خود یا دیگری منتهی میشود. تحصیل و درسهای مدرسی و تکیه بر دفتر مشق چیزی جز آب راکد نیست و این سیر عملی و سلوک معنوی است که چشمهای در باطن فرد ایجاد میکند که هرچند آبراهی کوچک داشته باشد، از حوادث زمانه آلودگی نمیگیرد و به جوهر بازیهای روازنه رنگ نمیپذیرد و آلوده نمیشود. تکیه داشتن بر محفوظات و خوی تقلیدی گرفتن در دانش و گدایی بر سر سفرهٔ معلومات این و آن چیزی نیست جز استخری از آب که یا میگندد یا طعم، بو و رنگ نجاستهایی را به خود میگیرد که زمانه در حوادث پر پیچ و خم خود پیش روی فرد قرار میدهد و ابتلا و امتحانی برای اوست. واژهٔ «تلمس» در کلام خواجه و نیز «تطلب» در کلام شارح از باب تفعل است و به کوشش، جوشش، تکاپو و تلاش اشاره دارد. تلاشی که گاه خشم نفس را برمیانگیزاند و شیطان را به صفآرایی برای هجوم به فرد رونده به سوی حق ناچار میسازد. کسی که نیروی تفکر مییابد و عقل وی قلب او را به راه میاندازد نخست در عالم خواب دارای واردات میشود و زبان فهم او زبان خواب اوست؛ خوابی که گاه مورد هجوم شیطان واقع میشود. شیطانی که باید آن را تحت تعلیمهای دانش سلوک معنوی رفته رفته از خود دفع کرد تا واردات را به تمامی رحمانی ساخت. قلب با تمرینهایی که در آن تکاپو و تلاش فکری و خردورزانه باشد به راه میافتد و استارت میخورد. تلاشی که برای نفس از سختترین ریاضتها و برابر با هفتاد سال عبادت مقبول است. ریاضتی که خشم نفس را بر میانگیزد و پشت او را میلرزاند. فکری که در ابتدا فرزند نفس است و در ادامه باید امیر و راهبر آن باشد.
نکتهای را که در هر منزل خاطرنشان میشویم باید در اینجا یادآور شویم و آن این که تفکر گفته شده از منازل سالکان محبی است و آنان هستند که باید با تلاش و دست و پا زدنهای مداوم استارتر عقل و قلب را فراهم کنند. آن هم تلاشی که بر اساس معیارهای دانش سلوک روحانی باشد وگرنه چیزی جز سرگردانی و تضییع عمر و سرمایه نمیباشد. سالک محبی نمیتواند هیچ حرکتی حتی در فکر خود بدون مربی کارآزموده داشته باشد، بلکه کمترین عبادتی که بدون اجازهٔ مربی انجام گیرد سبب دور شدن راه وی میشود و به ضرر او میانجامد؛ برخلاف محبوبان که هیچ کردهای از خود ندارند و مربی و استاد واقعی و حقیقی آنان فقط خداوند است هرچند خداوند بخواهد در محضر استادی زانو بزنند که در آنجا نیز تنها حق را میبینند و بس و حرکت اندیشه و فکر آنان نیز در دست خداوند است که بجز به خداوند و فعل او که خلق اوست نمیاندیشند؛ بنابراین فکر در بحث عرفان شرط دیگری نیز دارد و آن این که نباید جز به حق باشد.
انواع تفکر:
تفکر بر سه نوع است: اندیشهورزی در عین و حقیقت توحید، لطایف آفرینش و معانی کردار و حالتها.
توحید در اینجا پاک دانستن خداوند از شریک است. لطیفههای آفرینش نیکیها و استواری آن در آفریدههاست. معناهای کردار حقیقتهای کردار است که با آن درست میگردد و شرایطی است که عمل به آن بستگی دارد و این که هماهنگ با امر الهی باشد ـ چنانکه وارد شده است ـ بر اساس اموری که در شرع بیان و تعریف شده است به همراه اخلاص و با دوری از آسیبها و کاستیهایی که از بهرههای نفسانی است و محجوب ماندن است از دیدن عمل از ناحیهٔ خود ـ نه از ناحیهٔ خداوند.
معنای حالتها حقیقت واردات و هیأتهای بخشیده شده بر قلب مانند محبت، شوق و وجد است و به طور کلی، تجلیات وارد بر سالکان متوسط، و احکام، شرایط و علتهای آن است.
تفاوت تفکر و شیطنت:
فکر در عرفان تنها به حق تعالی و فعل او اختصاص دارد. متعلق فکر یا توحید است که در این کتاب، آخرین منزلی است که سالک به آن وصول عینی دارد و یا فعل اوست. فکر در غیر این زمینه، شیطنت است؛ چنانکه عقل ابزار فکر، و تعقّل روند استفاده از این ابزار است. ابزار یاد شده در روایت چنین توصیف شده است:
«أحمد بن إدریس، عن محمّدبن عبد الجبّار، عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان، قال: قلت: فالذی کان فی معاویة؟ فقال: تلک النکراء! تلک الشیطنة، وهی شبیهة بالعقل، ولیست بالعقل»(۱).
ـ از امام صادق علیهالسلام پرسیدم: عقل چیست؟ امام صادق علیهالسلام
- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص ۱۱٫
فرمودند: چیزی است که خداوند رحمان به آن عبادت میشود و بهشت با آن به دست میآید، عرض کردم: پس چیزی که در معاویه است چیست؟ امام علیهالسلام فرمودند: آن زشتی و شیطنت است و چیزی شبیه عقل است، ولی عقل نیست.
تفاوت تفکر با شیطنت در متعلق این دو میباشد که اگر امری حق باشد تفکر، وگرنه شیطنت و تکاپوی نفس برای رسیدن به خواهش خود است. این که فرد دارای تفکر است یا شیطنت، باید آن را در تنهایی و در خلوت شبانه به دست آورد و با تحصیل صرف و بدون کار عملی زیر نظر مربی به دست نمیآید؛ زیرا حیلههای نفس پیچیده است و گاه خود را در هیأت خیرخواهانه و در قالب کردار شرعی همراه با شفقت و مهربانی پنهان میکند.
«فأمّا الفکرة فی عین التوحید: فهی اقتحام بحر الجحود، ولا ینجی منه إلاّ الاعتصام بضیاء الکشف، والتمسّک بالعلم الظاهر».
إنّما کانت الفکرة فی عین التوحید اقتحام بحر الجحود؛ لأنَّ الفکر هو الاستدلال بشیء علی غیره، وقیل: «هو ترتیب أمور معلومة للتأدّی إلی مجهول»، والمجهول غیر المعلوم، فالفکر یقتضی أنَّ المتفکر والفکر والدلیل غیر المطلوب. فإذن الفکر یثبت وجودات کلّها حجب تحجب الطالب عن المطلوب، فهو عین التورّط فی ورطة الجحود والاقتحام فی بحره؛ لأنَّ التوحید الصحیح إنّما یکون بفناء الکلّ فی الحقّ واضمحلال عین المتفکر ورسم الفکر والدلیل فی عین الأحدیة، کما ذکره الشیخ ـ قدّس اللّه روحه ـ فی قوله:
ما وحّد الواحد من واحد
إذ کلّ من وحّده جاحد
والفکر إنّما یکون بالعقل، والعقل لا یدرک إلاّ متعینا مثله، فلا یهتدی إلی التوحید، لإثباته الرسوم، والتوحید لا یکون إلاّ بفنائها واستهلاک الکلّ فی عین الأحدیة، وانتفاء الحدوث فی القدم، کما قال تعالی: «کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلاَّ وَجْهَهُ»(۱)، وهو أمر یعجز عنه العقل.
و «لا ینجی منه»؛ أی من بحر الجحود «إلاّ نور الاعتصام بضیاء الکشف»، وهو أن یعتصم الطالب فی طلبه باللّه تعالی، حتّی یهتدی إلیه بنوره، ویؤتیه العلم من لدنه، کما قال تعالی: «آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما»(۲)، أو «التمسّک بالعلم الظاهر» وهو أن یکتفی بالإقرار بالوحدانیة والإیمان التقلیدی بناءً علی الظواهر، کقوله تعالی: «لَوْ کانَ فِیهِمَا آَلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(۳)، وقوله تعالی: «وَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»(۴) وأمثاله.
۱ـ قصص / ۸۸٫
۲- کهف / ۶۵٫
۳- انبیاء / ۲۲٫
وهو توحید العامَّة تقلیدا من غیر فکر ـ لقوله علیهالسلام : «تفکروا فی آلاء اللّه، ولا تفکروا فی اللّه»؛ أی فی ذات اللّه ـ والکشفی توحید الخاصّة.
اندیشهورزی در عین و حقیقت توحید همان فرو شدن در دریای انکار است که از آن خلاصی نیست جز با چنگ زدن به نور کشف و دست آویختن به دانش ظاهر.
همانا اندیشه نمودن در عین توحید فرو شدن در دریای انکار است که فکر استدلال با چیزی بر چیزی دیگر است و گفته شده: چینش اموری شناخته شده برای رسیدن به امری ناشناخته است و ناشناخته غیر از شناخته شده است؛ پس اندیشه اقتضا میکند که اندیشهورز، اندیشه و دلیل غیر از مطلوب و خواسته باشد. بر این پایه، فکر، وجودهایی را ایجاب میکند که تمامی حجاب است و خواهان را از خواسته محجوب میدارد و این همان فرو غلطیدن در پرتگاه انکار و فرو شدن در دریای آن است؛ زیرا یکتاشناسی درست با فنای کل در حق تعالی و نابودی عین اندیشهورز و رسم اندیشه و دلیل در عین احدیت است؛ چنانچه ابن عربی ـ خداوند روح او را پاک گرداند ـ گوید:
۱- بقره / ۱۶۳٫
یکتا را هیچ کسی یکتا ندانسته است؛ زیرا هر کسی او را یکتا دانسته (با اثبات ذات شناسای خود) انکارگر شده است.
اندیشه با خرد صورت میگیرد و خرد جز امورِ متعینِ همانند خود را درک نمیکند ؛ پس به توحید هدایت نمیشود؛ زیرا رسمها را ثابت میکند و توحید نمیباشد مگر با فنای رسمها و از بین رفتن همه در عین احدیت و نفی شدن امر حادث در قدیم؛ چنانکه خدای تعالی فرماید: «هر چیزی نابود شونده است جز چهرهٔ او» و این امری است که عقل از آن ناتوان است.
و از دریای انکار خلاصی ندارد مگر نور چنگ زدن به پرتو کشف و آن این است که خواهان در خواستهٔ خود به خداوند تعالی درآویزد تا این که با نور او به وی هدایت شود و خداوند به او از ناحیهٔ خود علم دهد؛ چنانکه میفرماید: «از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم» یا چنگ انداختن به دانش ظاهر که اکتفای به اقرار به یکتایی خداوند و ایمان تقلیدی مبتنی بر ظواهر است؛ چنانکه میفرماید: «اگر در آنها جز خدا، خدایانی وجود داشت، به قطع تباه میشد» و نیز میفرماید: «و معبود شما معبود یگانهای است که جز او هیچ معبودی نیست» و مانند آن.
و این توحید عامه است که از روی تقلید و بدون اندیشه صورت میگیرد؛ چنانکه در روایت است: «در نعمتهای خداوند اندیشه نمایید و در خداوند نیندیشید»؛ یعنی در ذات خداوند، ولی توحید کشفی توحید خواص است.
اندیشهورزی در ذات حق تعالی:
گفتیم در عرفان، «تفکر» اصطلاحی خاص است و بر اندیشه در حق و فعل او اطلاق میگردد در صورتی که منتِج باشد؛ یعنی اندیشهورز را به وصول برساند. جناب خواجه و نیز شارح محترم، اندیشهورزی در ذات حق تعالی را عین انکار و جحود میدانند و بر این باور هستند کسی که بخواهد در خداوند بیندیشد هم به کثرت مبتلا میشود که او را از توحید دور میدارد و هم دچار جهل میشود و در نهایت سر از انکار درمیآورد. پس راه اندیشه و فکر مسیری مسدود و کوچهای بنبست است که فرد متفکر را به وصول نمیرساند و باید این راه را کنار گذاشت، بلکه به یکی از دو راه زیر برای شناخت خداوند چاره کرد: یکی راه خواص که همان کشف و شهود عرفانی و مسیر وصول به خداوند است و دیگری شناخت تقلیدی با توجه به ظاهر آموزههای شریعت و قرآن کریم است که دست نهادن در دست صاحب شریعت و به پای او راه رفتن است که این راه نیز وصول دارد.
راه اندیشه در توحید برای کسی بسته است که مبتلا به کثرت است و نمیتواند خود را از آن برهاند. فکر نیازمند چینش منطقی و برهان است و برهان از صغرا، کبرا، حد وسط و نتیجه تشکیل شده است. همچنین فکر فرد اندیشهورز و اندیشه را نیز ثابت میکند و به او به عنوان «غیر» توجه دارد و برای همین است که او را از حق تعالی دور میسازد.
نقد تفکر فکرزدا:
ما با این تفکر که فکر راهی به توحید ندارد مخالف هستیم. نیروی تفکر با ابزار عقل از موهبتهای الهی و فصل ممیز انسان با حیوان است. درست است عقل بدون مقدمهچینی و قرار دادن حد وسط به نتیجه نایل نمیشود و فرایند تفکر خلاق روندی کثرتی دارد، ولی کثرت در مقدمات و مبادی است و نتیجهای که اخذ میشود میتواند وحدت را برساند؛ همانطور که نتیجه پیش از چینش مقدمات و عملیات اندیشاری، مجهول است و بعد از آن معلوم میگردد و دیگر نمیتوان آن را مجهول خواند. مقدمات، پیش از حصول نتیجه، غیر آن است، ولی با اخذ نتیجه، نور نتیجه بر آنها تابیدن میگیرد و وحدتی که به اجمال در مقدمات پنهان بوده است با فرایند فکر به تفصیل میگراید. همچنین چگونه میشود تقلید را مسیری دانست که به خداوند وصول دارد، ولی تفکر تحقیقی را از وصول محروم دانست؛ در حالی که قدرت عقل در تحقیق کمتر از تقلید نیست! افزون بر این، ظاهر شریعت از دریچهٔ عقل فهمیده میشود، وگرنه در صورتی که عقل هیچ گونه دخالتی در فهم ظاهر شریعت نداشته باشد ظاهر آن گنگ و مجمل میگردد. باید بر این نقد، نکتهای دیگر نیز افزود و آن این که همین آیاتی که شارح برای جواز تقلید استناد میکند دارای قواعد و دلایل عقلی است که نیازمند تحقیق عقلانی و تلاش خردورزانه و اندیشاری برای فهم آن است که آیهٔ شریفهٔ: «لَوْ کانَ فِیهِمَا آَلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(۱) نمونهای از آن است. از آنچه گذشت به دست میآید که راه فکر و اندیشه همچون دو راه کشف و تقلید به توحید راه دارد و حد میانی دو راه پیشین است.
تقلید در توحید و در اصول دین میتواند مقلد را به حقیقت توحید برساند و این اندیشه که تقلید در اصول دین جایز نیست، برآمده از سذاجت و سادگی در شناخت توحید است. مهم برای مسلمان، اعتقاد به توحید پروردگار است؛ خواه این اعتقاد از راه کشف و رؤیت به دست آید یا از راه تحقیق علمی یا از راه تقلید از مسلمانی که ممحض در توحید است و مهم اعتقاد است؛ آن هم اعتقاد و باور اطمینانی. بنابراین اگر کسی اصول دین را با دلیل یا تقلید فرا گیرد، ولی بهگونهای اطمینان عادی به آن نداشته باشد، مسلمان شناخته نمیشود و تنها داشتن دلیل یا تقلید نمودن و حتی رفتار به احکام اسلامی برای مسلمان بودن وی کافی نیست. ملاک در توحید وصول به آن است و مسیر وصول طریقیت دارد نه موضوعیت.
البته این که میگوییم عقل و اندیشه به حق تعالی قدرت وصول دارد به این معنا نیست که قدرت اثبات ذات حق تعالی را دارد؛ چرا که حق تعالی امری ثبوتی است و نه اثباتی و عقل در پی اثبات است؛ برخلاف
۱- انبیاء / ۲۲٫
رؤیت و کشف که در پی ثبوت است. عقل تنها به اوصاف حق تعالی راه دارد و نه به ذات او و نمیتواند چیزی را حد وسط برای اثبات ذات قرار دهد؛ یعنی عقل نمیتواند مُثبِتی برای ذات بیابد. تفصیل این بحث را باید در جلد آخر و در منزل توحید پیگیر بود و در اینجا به همین مقدار بسنده میشود.
مرز اندیشه از دیدگاه قرآن کریم:
فکر در وصول به ذات حق تعالی کارآیی ندارد، اما این سخن به آن معنا نیست که نمیتواند در صفات او بیندیشد و هر گونه اندیشهای سر از جهد و انکار در میآورد و برای همین است که نسبت به کشف دارای مرتبهای پایینتر و حد وسط و میانهٔ دو راه تقلید و کشف است؛ چنانکه در قرآن کریم هیچ دلیل عقلی برای اثبات مقام ذات ارایه نشده است؛ چرا که دلایل آن اِنّی است و دلیل لِمّی در این زمینه وجود ندارد و آیاتی که عقل را به تفکر میخواند، تفکر در آیات الهی و فعل حق تعالی را موضوع آن قرار میدهد که نمونهای از آن چنین میباشد:
«کذَلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمُ الاْآَیاتِ لَعَلَّکمْ تتفکرون»(۱).
«وَیتفکرونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ»(۲).
«هَلْ یسْتَوِی الاْءَعْمَی وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تتفکرونَ»(۳).
- بقره / ۲۱۹٫
- آلعمران / ۱۹۱٫
- انعام / ۵۰٫
«کذَلِک نُفَصِّلُ الاْآَیاتِ لِقَوْمٍ یتفکرونَ»(۱).
«وَأَنْزَلْنَا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یتفکرونَ»(۲).
«أَوَلَمْ یتفکروا فِی أَنْفُسِهِمْ»(۳).
«وَسَخَّرَ لَکمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاْءَرْضِ جَمِیعا مِنْهُ إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیاتٍ لِقَوْمٍ یتفکرونَ»(۴).
- یونس / ۲۴٫
- نحل / ۴۴٫
- روم / ۸٫
- جاثیه / ۱۳٫
در تمامی این آیات، متعلق فکر فعل حق تعالی و خلق اوست؛ چرا که خداوند نخواسته است بندگان خود را به مشقت و مشکل بیندازد و یاد نکردن از تفکر در حق تعالی عنایت، امتنان و رحمت به آنان است. باید توجه داشت در این آیات، ذکر الهی و توجه به آیات قرآن کریم زمینهٔ صفای نفس که عاملی مهم در قوت اندیشه است، مورد تأکید قرار گرفته است. اندیشه در حق تعالی نه آن که حرام و مورد نهی باشد، بلکه کاری سنگین و سخت و برابر با زحمت هفتاد سال عبادت است و خداوند چنین زحمتی را بر بندگان به لطف و امتنان خود روا نمیدارد. همچنین فکر و تعقل در پی اثبات است و مقام ذات حق جای اثبات نیست، بلکه امری ثبوتی است و این شهود است که قدرت ثبوت دارد. فکر کمالی اثباتی است که از اثبات حقیقت توحید بر نمیآید، ولی چنین نیست که اندیشهورزی در آن به انکار بینجامد، بلکه عقل در این تلاش چنانچه ارتقا یابد و خود را به کشف برساند، با استفاده از نورانیت کشف، به رؤیت و وصول میرسد؛ چرا که رؤیت شکوفهٔ عقل و نتیجهٔ آن است و دل بدون گذر از عقل حاصل نمیشود و مقام قلب بعد از تحقق مقام عقل قرار دارد و این دل است که میتواند حق تعالی را بیابد و عقل تنها به فهم خلق و فعل الهی میرسد. این «دل» است که میتواند با فنای خود انانیت و منیت را کنار گذارد و با چشم حق، حق تعالی را ببیند. فکر تنها توحید نازل را درک میکند؛ همانطور که توحیدی که با تقلید به دست آید از توحید فکر نیز نازلتر است. اگر راه اندیشه به توحید بسته بود قرآن کریم نمیفرمود: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه»(۱)؛ راه علم همان راه تفکر و اندیشه است که سبب باور میشود نه فنا و وصول.
- محمد / ۱۹٫
تفکر فرد موحد را به باور و به اعتقاد میرساند و کشف به موحد وصول به توحید را میبخشد و تقلید جمود بر توحید است. تفکر انسان را به وصول عینی نمیرساند، ولی برای فرد ارائهٔ طریق دارد و مراتب نازل توحید مانند توکل بر حق تعالی و تسلیم به او را با اعتقاد اطمینانی در پی دارد؛ چنانکه این آیهٔ شریفه امر دارد که علم پیدا کنید خداوند یکتاست و امر به وصول ندارد؛ چنانکه روایت مشهور «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» تقلید در توحید را میطلبد. توحید کامل تنها با فنای کامل دست میدهد؛ جایی که هیچ چیز از بیننده نماند و ذات او را بهکلی سلاخی و قربانی کنند؛ بهگونهای که هیچ گونه کثرت و رسمی یعنی مقدمه و وصفی در او نماند، ولی عرفان چنین نیست که نتواند مقامات معنوی و عرفانی را توصیف کند و سالک را با سیر اندیشاری پله پله تا ملاقات اوصاف خدا پیش برد؛ هرچند فکر نمیتواند به کلی از شرک رهایی یابد، ولی شرک آن از مراتب ایمان است؛ چنانکه میفرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا»(۱)؛ یعنی از مراتب شرک خود بکاهید و بر ایمان خویش بیفزایید. این ایمان عالی است که به فنای محض و کل میانجامد و در آنجاست که بیان ندارد و حتی شهود آن جز به حیرت نمیافزاید. هم اندیشه و هم شهود در تعینات اتفاق میافتد و حتی عین احدیت هم یک تعین است و تنها مقام ذات است که بدون اسم و رسم و وصف و عنوان است و این مقام بدون از دست دادن خود به طور کلی و ذبح خویش دست نمیدهد و در آن مقام باید خداوند را به خداوند شناخت: «اعرفوا اللّه باللّه»(۲)؛ بهگونهای که وقتی در آن مقام گفته میشود «من» یعنی «او» و جز «ایاک وایاک» در میان نمیماند.
- نساء / ۱۳۶٫
- شیخ صدوق، التوحید، ص ۱۵٫
توحید دارای مراتب است و نباید به بهانهٔ مرتبهٔ عالی، مراتب دانی را به کلی جحد و انکار پنداشت. در روانشناسی گفته میشود کسی که چیزی در چنته ندارد ادعای بیشتری به میان میآورد و کسانی مراتب توحید را نفی میکنند که خود از مرتبهٔ عالی آن محجوب میباشند. این مانند سخن کسانی است که تقلید در امور اعتقادی را جایز نمیدانند در حالی که تقلید خود آنان در توحید از همه بیشتر است و اعتقادات خود را از همانند «باب حادی عشر» میگیرند. کسی که راه تفکر را به توحید بسته میبیند مانند کسی است که راه تقلید را در اصول دین میبندد؛ چرا که خود سیری ارضی ندارد و دست وی از مراتب بالای معرفت و وصول کوتاه است و تنها با دفتر و مدرسه میخواهد از پشت پردهای که نمیبیند چیزی بگوید. در اصول دین مهم آن است که اعتقاد اطمینانی یا وصول یقینی باشد و بدون این دو، کسی مسلمان نیست و به تعبیر فقیهان از ربقهٔ مسلمین خارج است، ولی هر یک از تقلید، تفکر و شهود دارای مرز و حدودی است و نباید میان آنها تداخل شود و از یکی انتظار دیگری داشت. هر یک به مرتبهای از توحید وصول دارد و هیچ یک به جحد و انکار نمیانجامد.
خطاهای شارح:
شارح در عباراتی که میآورد اشتباهات زیر را مرتکب شده است:
الف) آیاتی که شارح برای جایز بودن تقلید در توحید میآورد قدرت اثبات این معنا را ندارد و محتوای تمامی این آیات با تفکر عقلانی فهمیده میشود. ما جواز تقلیدی بودن اصول دین و توحید را در شرح مصباح الانس به تفصیل آوردهایم و مطالب آن را در اینجا تکرار نمیکنیم.
ب ) وی امتیاز شهود را در این میداند که صاحب شهود امور نامتعین را میبیند و قایل است این عقل است که جز امور متعین را ادراک نمیکند؛ این در حالی است که کشف نیز همانند عقل به امور متعین تعلق میگیرد و غیر مقام ذات، حتی مرتبهٔ احدیت دارای تعین است و بیینده در کشف، با تعین به رؤیت میرسد، ولی تعین با محدود بودن تلازمی ندارد. عارف برای وصول به توحید در مرتبهٔ رؤیت و کشف با تعین همراه است و تنها در مقام بدون اسم و رسم ذات است که تعین به کلی برداشته میشود. تفاوت عقل و کشف در این است که رؤیت دارای وصول و خالی از رسم است و فکر وصول ندارد و آلوده به رسوم خلقی و مظاهر حقی است، ولی این دو در این که امر متعین را متعلق خود قرار میدهد تفاوتی ندارد.
ج) شارح محتوای کریمهٔ: «کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلاَّ وَجْهَهُ»(۱) را در چشمانداز و افق عقل نمیداند و خرد آدمی را ناتوان از فهم آن میداند؛ چرا که این مقام بدون فنای کلی حاصل نمیشود؛ این در حالی است که این آیه وجه حق را ثابت میداند و وجه حق غیر از حق و همان خلق و مظاهر اوست که چهرهٔ خلقی آنها هماینک نیز در فنا و هلاکت است و به تبدیل، همان حق میباشند و برای همین است که به صورت اسمی و در هیأت اسم فاعل آمده است و این کریمه مطلوب شارح را که فنای کلی باشد ثابت نمیکند.
۱ـ قصص / ۸۸٫
د) مهمترین نقدی که بر شارح وارد است تحقیر مقام عقل و استخفاف تفکر است؛ در حالی که تفکر لحاظ حاکی توحید است و سبب تثبیت آن در قلب میشود و همین امر مرتبهٔ میانی توحید است نه توحید عالی؛ چرا که تثبیت، تعدد را همراه دارد و وجود اندیشهورز را ثابت میکند و به همین علت است که به حق وصول ندارد نه این که انکار حق را بنماید.
ه ) وی نهایت فنا را فنا در عین احدیت میآورد، در حالی که حقیقت توحید فنای در ذات و وصول به مقام بدون اسم و رسم ذات حق تعالی است که در دسترس محبوبان ازلی و ابدی و فانیان در ذات است و تفکر برای یافت توحید و فنای در عین احدیت آن هم با چنگ زدن و التماس و خواهش برای محبان است و هیچ یک از عباراتی که در اینجا آمده است با عرفان محبوبان سازگاری ندارد و برای محبان نیز تنها برخی از عبارات آن صادق است و بسیاری از آن اشتباه است. آیهٔ «آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما»(۱) یکی از اولیای محبوب را بیان میدارد که دارای علم لدنی است و توحید او دهشی و اعطایی است و نیاز به تمسک و التماس ندارد و این آیه با آنچه شارح در توضیح خود میآورد سازگار نیست.
۱- کهف / ۶۵٫
و) جناب شارح از تقلید که نوعی رکود است دفاع مینماید، ولی از تفکر که حرکت و پویایی در آثار و نعمتها و در خلق الهی است منع میکند و خواننده را از حرکت به رکود دعوت میکند؛ در حالی که عرفان باید هر چیزی را در جای خود و به ترتیبی که دارد لحاظ کند و فرد را از تعبد و تقلید به فکر و حرکت و سپس به کشف و رؤیت برساند و خیر هر کسی را در مرتبهای که هست لحاظ دارد.
ز) علامه کاشانی تقلید در توحید را همان اقرار به وحدانیت حق تعالی میداند؛ در حالی که اقرار میتواند هم از روی تعبد و تقلید باشد و هم از روی تفکر، تحقیق و اجتهاد و هم از روی کشف و رؤیت. ایمان تقلیدی نازلتر از ایمان از روی اقرار است؛ زیرا استحکامی که در اقرار وجود دارد در ایمان تقلیدی نیست. نباید میان این مراتب خلط کرد، بلکه همانطور که تقلید به ارزش تفکر و اجتهاد عقلانی نیست و تفکر به ارزش کشف محبان نیست و کشف محبان به ارزش کشف محبوبان نیست، ولی این بدان معنا نیست که تفکر یا تقلید ارزشی ندارد و امری منکر است. همچنین تقلید دارای مراتب است و از مبتدی عام تا عالمی متکی بر معلومات و محفوظات را در بر میگیرد.
ح) شارح برای آن که مثالهایی از شریعت بیاورد که تقلید بر ظواهر آن جایز است، آیاتی را بر میگزیند که شریفهٔ: «لَوْ کانَ فِیهِمَا آَلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(۱) نمونهای از آن است. به عکس آنچه شارح میگوید تنها آیهای که در قرآن کریم دلیل برهانی بر اثبات توحید در آن است و نیازمند تأملات عقلانی و تلاش خردورزانه و ژرفاندیشی است همین آیهٔ شریفه است. آیهٔ شریفه تمامی نابسامانیهای ناسوت را ریشه در شرک میداند و تنها وصول به توحید است که مانع فساد و تباهی است؛ یعنی هر موردی که غیر خدا باشد، همانجا درگیر فساد و خرابی است و عقل توانایی دارد تمامی شکلهای این استدلال را به صورت منطقی تحلیل کند و از آن قضیههای گوناگون حملی و شرطی به دست آورد. فهم این آیهٔ شریفه از منطقدانی زبردست و چیره بر میآید و چنین آیهای ظاهری عوام فهم و تقلیدی ندارد که شارح ادعای فاحش آن را دارد. وجود چنین اشتباهات فاحش نوعی حجت از خداوند بر بندگان خود است که در بحثهای علمی جز به معصوم نمیتوان دست داد که غیر معصوم هرچند عالمی بسیار برجسته باشد در جایی سقوط میکند و ممکن است دیگری را نیز با خود به پایین بکشاند.
۱- انبیاء / ۲۲٫
ط) روایت: «تفکروا فی آلاء اللّه، ولا تفکروا فی اللّه»؛ امر به صیغهٔ جمع و تخاطبی عمومی دارد و خطاب به خواص و توانمندان در اندیشه نیست و نیز موضوع آن وصول به حق تعالی نیست که نفی شود، بلکه مقام اثبات حق تعالی است و مقام ذات حق تعالی قابل اثبات نیست چون خداوند را تنها با خداوند میتوان شناخت و به او وصول داشت که بحث آن گذشت ولی تفکر در توحید برای افرادی که قوت اندیشه دارند و در نعمتهای او میاندیشند به انکار نمیانجامد و در ذات حق تعالی به این امر منتهی میشود که بُرد عقل و فکر از آن کوتاه است و چنانچه بخواهد ادامه دهد به حیرت مبتلا میشود و باید دل را برای وصول به توحید و حق تعالی استارت زد و با دل پذیرای نزول ساحت قدس حق تعالی شد تا با دل به رؤیت رسید و از حیرت عقل گریخت؛ چرا که رؤیت حیرتزداست نه حیرتزا؛ مگر رؤیت مقام بدون اسم و رسم که دیگر چشم کشف در آنجا از دست میرود و آن را مقامی دیگر است. کسی که به آن مقام میرسد، علت هر چیزی را درمییابد و از خداوند به تمامی پدیدههای او علم و رؤیت پیدا میکند. وصول به مقام ذات راه محبوبان و صدیقان الهی است و غیر آن یعنی رسیدن به حق تعالی از طریق مظاهر و یافت علت از طریق معلول تنها سبب دوری زیارت میشود و شناختی اجمالی و مبهم به دست میدهد و مانند آن است که دیدن بنای زیبایی، بیننده را به بنای ماهر آن رهنمون دهد، ولی این بنّا کیست و چه شخصیتی دارد، به طور جزیی از آن بنا به دست نمیآید.
باید دقت داشت روایت یاد شده در مقام امتنان بر بندگان است و به آنان برای زیر بار زحمت تفکر و اجتهاد نرفتن رخصت میدهد؛ چرا که تفکر امری بسیار سخت و ریاضتی صعب است که ماجرای صعوبت آن را پیش از این آوردیم و همانند تقلید در فروع دین است و چنین نیست که از تمامی مکلفان، رسیدن به اجتهاد و قدرت استنباط خواسته شود.
تفکر در شگفتیهای آفرینش:
اما اندیشهورزی در لطیفههای آفرینش آبی است که کشت حکمت را آب میدهد.
حکمت؛ علم به حقیقتهای اشیا و خاصیتها، وصفها و حکمهای آن ـ آنگونه که در واقعیت و نفس امر است و نیز ایجاد کردار اختیاری هماهنگ با شرع و عقل است ـ آنگونه که شایسته است.
اندیشه در لطیفهها و ظرافتهای آفرینش خداوند در آفریدهها این علم را افزون میسازد و آن را توان و رشد میبخشد و رفتار و کردار را پاک و محکم میسازد و برای همین است که خواجه اندیشه را به آب و حکمتی که در دل به ودیعه نهاده میشود و در آن به نیرومندی سرشته شده به کشت تشبیه کرده و گفته است: اندیشه آبی است که کشت حکمت را آب میدهد؛ زیرا حکمت به اندیشه رشد مییابد.
بدان که این اندیشهورزی برای اهل بدایات است، ولی متوسطان در لطیفهها و ظرافتهای تجلیات و واردات و احکام آن میاندیشند.
حکمت؛ نیروی واقعبینی:
گفته شده فکر و اندیشه نخستین حرکت و پویایی است که به سالک دست میدهد و او را به سه حرکت در توحید، در افعال حق تعالی و کردار و احوال خود وا میدارد. در اینجا حرکت و سیر در آفرینش و ظرایف و شگفتیهای پدیدهها مورد بحث قرار میگیرد که در آیات فراوانی از قرآن کریم مورد تشویق قرار گرفته است؛ چنانکه میفرماید:«وَیتفکرونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ»(۱).
- آلعمران / ۱۹۱٫
بهترین کتاب برای تفکر در چگونگی آفرینش قرآن کریم است که شناسنامهٔ تمامی هستی است و شگفتیهای هر پدیدهای اعم از ناسوتی و ماورایی را بیان میدارد که ما برخی از آن را در کتاب «آیه آیه روشنی» آوردهایم و در آنجا گفتهایم یکی از نخستین امور لازم برای سالک، شناخت «روانشناسی حیوانات» است که بر اساس آن میتوان شخصیت و باطن آدمی و حیلههای نفس را به دست آورد؛ چنانکه قرآن کریم نمونههایی از حیوانات را میآورد و توصیه به دقت و تأمل در زندگی و شخصیت آنها دارد؛ همانطور که با توبیخ میفرماید: «أَفَلاَ ینْظُرُونَ إِلَی الاْءِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ. وَإِلَی السَّمَاءِ کیفَ رُفِعَتْ. وَإِلَی الْجِبَالِ کیفَ نُصِبَتْ. وَإِلَی الاْءَرْضِ کیفَ سُطِحَتْ»(۱).
تأمل و دقت در شگفتیهای آفرینش و ویژگیهای هر پدیده سبب شناخت هر چیزی آنگونه که آفریده شده است میشود و تفکر میوهٔ شیرین «حکمت» را نتیجه میدهد. حکمت ثمرهٔ رویش گیاه اندیشه است و بذر تفکر غنچهٔ حکمت را شکفته میسازد. این قدرت فکر و جولان ذهن و حرکت اندیشاری و جنبش پرفعال در سیر پدیدههای آفاقی و انفسی، شناخت هر چیزی را آنگونه که هست و در یک کلمه، «حکمت» و «فهم حق» را به اندیشهورز هدیه میدهد. قرآن کریم میفرماید: «سَنُرِیهِمْ آَیاتِنَا فِی الاْآَفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ»(۲).
- غاشیه / ۱۷ ـ ۲۰٫
- فصلت / ۵۳٫
حکمت بر دو قسم علمی و عملی است. در حکمت علمی یا نظری کردار و رفتار و کار گرفتن یکی از ابزارهای حسی دخالتی ندارد و صرف اعتقاد و تصدیق به همراه اطمینان یا یقین است، ولی حکمت عملی مبتنی بر اندیشهٔ نظری و متفرع بر آن است و بدون آن شکل نمیگیرد؛ یعنی کرداری حکیمانه است که مبتنی بر اندیشه باشد و از جبلی و نهاد طبیعی یا از روی غفلت برانگیخته نشود. حکمت عملی ظهور حکمت نظری است و کسی که حکمت نظری و علمی درستی داشته باشد، به حتم علم و حکمت او به عمل منتهی میشود و عمل او نیز دارای ملاکی درست است و حسن و قبح آن را منظور میدارد و در نتیجه به حکم شرعی آن در پرتو آموزههای وحی و عصمت میرسد.
حکمت نظری فهم حقیقتهای هستی و فهم حق است؛ یعنی هر چیزی همانطور که هست شناخته میشود و حکمت عملی توجه به ملاک واقعی عمل برای فهم حکم آن است که باید بر اساس نظر و اندیشه؛ یعنی بر اساس درک وی از حقیقتها باشد و نه بر پایهٔ جبلی و سرشت باطنی نفسانی یا عادتهای تربیتی و محیطی. برای همین است که فقه مبتنی بر فلسفه و عرفان است و کسی که عرفان و فلسفه نداشته باشد؛ یعنی شخصیت خداوند تعالی را نشناسد، نمیتواند احکام او را نیز مورد شناخت قرار دهد.
همانطور که آیهٔ شریفهٔ یاد شده توصیه دارد تفکر و مطالعه باید هم به صورت آفاقی و پدیدههای بیرون نفس باشد و هم این که انسان در خود بیندیشد. تفکر در خود برای یافت معرفت نفس بسیار مهمتر از آگاهی بر شگفتیهای آفرینش پدیدههاست.
کسی که میخواهد به حکمت وصول داشته باشد و خود و دیگر پدیدهها را آنگونه که هست بشناسد نیازمند تفکر خلاق و حرکت فعال ذهنی است و فرد بدون آن حیات، زندگی و پویایی و حکمت ندارد؛ یعنی در شناخت پدیدهها و خود دچار اشتباه، اعوجاج، تنگنظری و انحطاط میگردد؛ زیرا حکمت و قدرت تشخیص اندازهٔ هر فرد و هر چیزی را ندارد و در جایی زانو میزند که شایسته نیست و از جایی رویگردان میشود که بایسته نیست و به کاری میپردازد که فرجام آن برای او دانسته نیست و اگر کاری انجام میدهد یا به جبر سفارش دیگری است و یا از سر عادت محیطی است و یا هوسی نفسانی است و یا غفلتی ظلمانی است و اندیشه موتور محرک و راهانداز آن نیست.
باید توجه داشت حکمت به نیروی توان امور کلی از هر چیز که یا محسوس است و یا اطلاعاتی عمومی است گفته نمیشود، بلکه حکمت شناخت لطافتها و ظرافتهایی است که عموم افراد به آن توجه ندارند و از چشم پنهان، و در باطن نهفته است.
همچنین درست است نیروی حکمت نتیجهٔ تلاش اندیشاری و میوهٔ تفکر است، و فکر حکم ریشه برای آن را دارد، ولی ارزش حکمت از آن تفکر بالاتر است. حکمت، قدرت درک و فهم ظرافتهای خلقتی و هویت تعینی، نحوهٔ ظهور و خاصیت هستی و پدیدهای آن را به فرد میدهد و در پرتو آن میتوان نحوهٔ تفاوت هر پدیده از دیگری و چگونگی تنوع آفریدهها را بازشناخت و قدرت شناسایی تفاوت گنجشکی که رنگ شده تا قناری نشان داده شود با قناری و دست پر تلبیس ابلیس از دست حق را به آدمی اعطا میدارد. فرد حکیم از آنجا که خواص و آثار هر چیزی را میداند توانایی تصرف در مادهٔ کائنات را مییابد و میتواند هر چیزی را به هر چیزی تبدیل کند. با توجه به این نکته است که میگوییم اولیای محبوبی حق تعالی در صورتی که در سمت استادی قرار گیرند میتوانند شاگردی که خود را با اراده در اختیار آنان مینهد حتی به توحید برسانند هرچند مقتضایات وی و نطفه و لقمهای که داشته است امتیازی بالا نداشته باشد.
فرد حکیم میداند چه فکر و اندیشهای برای چه کسی مناسب است و چه شغلی در خور کیست و هر کسی چه استعدادی دارد و هر خوراکی، آشامیدنی و میوهای برای چه فردی و با چه حالت روانی یا جسمی تناسب دارد و دوای هر بیماری چیست و راه درمان هر مشکل روانی کدام است. او ذکر ویژه یا متناسب هر کسی با شماره و دیگر شرایط لازم آن را میداند و خواص آیات را میشناسد و توان استخاره با نفس خود برای هر کسی را دارد؛ یعنی او با مراجعه به نفس خود میداند چه کاری برای چه فردی شایسته و خوب یا پرزحمت، بد عاقبت یا نکوهیده است و نیز خوابها را میشناسد و ریشهها و پیآمدهای آن را درک میکند و خواص هر یک از سنگها و فلزات را به نیکی مییابد. نسخههای او میتواند اکسیر جوانی را بسازد و فرد را از پیری زودرس و پیری به همراه ناتوانی یا ضعف اعصاب و از دست رفتن حافظه را پیشگیری نماید. در یک کلمه، او به نفس امر و حقیقت هر چیزی معرفت دارد. او به میزان محدودهٔ معرفت خود دارای عصمت و توان مصونیت از اشتباه و خطاست. او همچنین احکام شرعی را به صفت شرع و عقل و با نیروی قدسی خود دریافت میکند و برای همین است که کارهای او درست است. نمونهای از این اولیا همان است که خداوند در وصف او فرموده است:
«فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما. قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُک عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا. قَالَ إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا. وَکیفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا»(۱).
- کهف / ۶۵ ـ ۶۸٫
ـ تا بندهای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را به شرط این که از بینشی که آموخته شدهای به من یاد دهی پیروی کنم؟ گفت: تو هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی. و چگونه میتوانی بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداری بردباری کنی.
به هر روی، توصیهٔ خواجه در متن حاضر آن است که فرد بیدار باید در شگفتیهای آفرینش بیندیشد. شگفتیهایی که نمونهای از آن در توحید مفضل آمده است. باید روانشناسی پدیدهها را دانست و ریزهکاریهای خلقتی آنان را فرا گرفت تا ذهنی که بسته، بیمار، خمود، خفته، بیحال و مرده است مرغزاری بیابد تا با حرکت در آن و تماشای زیباییهایی که میشناسد شامهٔ آن باز شود و بینایی آن قدرت گیرد و پای ذهن توان حرکت یابد تا ریشهٔ رویش حکمت در جان و دل نشانده شود. تفکر برای فرد مبتدی حکم مرغزار نفس و نیز چراگاه اندیشه را دارد که میتواند چارپایان پرسش را در آن «چِرا» و پرورش دهد، نه آن که حافظهٔ خود را خیکی پر از علم و معلومات سازد. معلوماتی که حرکت ندارد و ذهن وی انبانی برای جمع آن و گاو صندوقی برای حفظ آن و موزهای برای ارایهٔ عتیقهها و سفرهای برای دادن نان بیات و قفسهای برای چیدن کتابهایی خالی از رویش و جنبش و فایلهایی برای نهادن پروندههایی مختومه و کمدی برای لباسهای از مد افتاده و تاقچهای برای نهادن ابزارهای گفتاری قدیمی شده است.
کسی که تفکر خلاق و ذهن جوال دارد و با تکیه بر حافظهٔ خود سخن نمیگوید هر روز به گونهای نو و تازه در مسیری رو به رشد میاندیشد و خود گفتههای پیشین خویش را نقد میکند؛ چنانکه این امر در آثار مرحوم علامه طباطبایی رحمهالله مشهود است که سیر صعودی و ارتقایی اندیشهٔ ایشان که بر پایه حافظه نبوده است را میرساند. وجود چنین تهافتهایی در کتابهای اندیشمندان که با مرور زمان به وجود آمده است کمال صاحبان آن را میرساند، نه ضعف در اندیشهٔ ایشان را؛ برخلاف کسی که در یک نوشته، مرتب تهافت دارد و این قدر توانمندی ندارد که بداند صدر و ذیل کلام وی چه میگوید. بررسی کتابها نشان میدهد افراد که با تکیه بر معلومات دیگران و حافظهٔ خود دست به قلم بردهاند کم نیستند و آنان که با انشای خود کتاب نوشته و در نگارش از خود آفرینندهٔ عبارت شده و از کسی تقلید نداشته و نوآور بودهاند بسیار اندک میباشند؛ به گونهای که نمیتوان فهرست چندان بلندی از آنان تهیه کرد و شاید نام آنان در هزار سال گذشته، در یک ستون به انتها برسد. برای نمونه، بسیاری از کتابهای فقهی را میتوان نام برد که اگر در نرمافزار مربوط به آن بررسی شود، تکرار مکررات آنها که هیچ نوآوری ـ دستکم در نحوهٔ تقریر مطلب ـ ندارد، آزردگی میآورد تا چه رسد به رسالههای عملی که در پنجاه سال گذشته نوشته شده که به تعبیر مرحوم میرزا هاشم آملی، فقه ضعیفترین دورهٔ خود را در این زمان گذرانده است.
البته در میان علوم اسلامی، بیشترین تکاپو برای فقه اسلامی بوده است و عرفان و فلسفه و دیگر علوم عقلی از راکدترین علوم در سدههای گذشته بهویژه بعد از ابنسینا تاکنون است و تقلید در این دانشها فراوان است. دانشهایی که گزارههای نادرست آن فراوان است و چنین نیست که گفته شود این کتابها حق است و حرف حق همیشه ثابت و یکی است و نیز چنین نیست که آنان اول و آخر این علمها را بیان کرده باشند به گونهای که کفگیر قلم عالمان برای نگارش به کف دیگ خورده و خوراکی دیگر برای استفاده نمانده باشد؛ که چنین کفگیری دستهای کوتاه دارد و سر برنداشتهٔ دیگ را ته آن پنداشته است یا کفگیر مغز وی بر دیگ حافظهای ارتعاشات مغناطیسی دارد که آش معلوماتی اندک در آن ریخته شده است؛ دیگی که حتی توان داغ نگه داشتن آن معلومات از قبل پخته شده را هم ندارد.
به هر روی این ذهن مبتدی و تازهکار است که آکنده از «چرا»هاست و ذهن را چراگاه آفریدهها میسازد، ولی متوسطان، از ظهورها، پدیدهها، تجلیات حق تعالی، اسما و صفات و واردات قلبی میگویند. اما اهل پایان اصحاب فنا و بقا میگردند و به ذات حق تعالی وصول مییابند و ابتلای آنان حق تعالی است؛ یعنی آنان تنها به حق تعالی مبتلا میشوند.
واردات قلبی از قلب و دل سالک خارج میشود و تجلیات از حق تعالی صادر میشود، بنابراین تجلیات بالاتر از واردات است. اولیای خدا هم تجلیات دارند و هم واردات. تجلیات را از حق تعالی و واردات را از خود دارند. تجلیات ریشهٔ واردات است و یک تجلی میتواند دریایی از واردات برای سالک داشته باشد.
پیمایش آسان راه حق:
اما اندیشهورزی در معانی کردار و حالتها پیمودن راه حقیقت را آسان و هموار میسازد.
یعنی اندیشهورزی در معناهای کردار بدینجا میانجامد که آن کردار منتهایی از خداوند تعالی بر اوست؛ زیرا انگیزههای برانگیزاننده بر کردار و اختیار آن به گونهای که شایسته است یا از ناحیهٔ خداوند است و یا از او، چنانچه از خداوند باشد مطلوب ثابت است و اگر از او باشد تحقق انگیزه و اختیار یا به اختیار خود اوست و یا به اختیار حق تعالی، اگر از او باشد یا تسلسل را پیش میآورد و یا به ارادهٔ حق میانجامد، ولی تسلسل باطل است؛ پس باید به اختیار حق باشد.
اختیار همراه ساختن اراده با قدرت است؛ پس کردار با قدرت خداوند و ارادهٔ اوست و یقین به این مطلب همان توحید افعالی و سبب درستی مقام توکل با فنای کردار بنده است و این اندیشه پیمودن راه حقیقت برای گشایش دروازهٔ فنا را آسان مینماید.
اما اندیشهورزی در معناهای حالتها تأمل و نگریستن در تجلیات و وارداتی است که پرتوهای انوار جلال و جمال بر قلب و درخششهای توحید صفات و ذات است و شکی نیست که این امر پیمودن طریق حقیقت را هموار میسازد.
توجه به حالات نفسی و روانی:
تا بدینجا از خردورزی در توحید و در آفریدههای حق تعالی گفتیم. خواجه و شارح تنها توصیه به تفکر در شگفتیهای آفرینش داشتند و نیز در اینجا سفارش مینمایند فرد دارای بصیرت و بیدار در کردار و حالات درونی و باطنی خود بیندیشد تا مسیر سلوک برای او آسان گردد.
گفتیم فکر نوعی حرکت است و از آنجا که نخستین حرکت برای فرد بیدار است، وی را چون کودکی نوپا میسازد که نمیتواند بر پای خود بایستد و فراز و فرود و هبوط و سقوط و بر شدن با آن است. تفکر در پدیدهای آفرینش ذهن را به یافت علت پدیدهها و حالات باطنی آنها برمیانگیزد و تلاش دارد در ذهن خردورز ایجاد «چرا» کند و اندیشهپرداز را برای یافت پاسخ به جست و جو اندازد. تلاش در این زمینه، صاحب یقظه و دارای «بصیرت» را به «حکمت» میرساند. حکمت نیز پلی است برای آن که سالک بتواند کردار خود و حالاتی که در مسیر سلوک برای او پیش میآید را ریشهیابی و علتجویی کند. سالک اگر توشهٔ فکر و مسألت و حس پرسشگری نداشته باشد نمیداند باید چه کاری انجام دهد و بسیاری از حرکتها و تلاشهای وی که پر زحمت هم هست بینتیجه یا کمنتیجه و آزاردهنده میگردد و حرکتی ایذایی از ناحیهٔ فرد به خود شمرده میشود. سالک با اندیشه نسبت به زیست محیط خود و فضای روانی خویش معرفت نفس مییابد و به خود آگاه و آشنا میشود و در واقع به خویشتن خویش باز میگردد.
تفکر در آفریدهها و پیجوی علت هر حادثه شدن، فرد را به اندیشهورزی در کردار و حالات خود توانمند میسازد. چنین کسی میتواند بر نماز، تحصیل و خوراک خود تأمل کند و تأثیر و حالتی که آن نماز، تحصیل یا خوراکی در نفس وی ایجاد میکند را پیگیر باشد تا بیابد هر یک از این امور چه برآیند و پیآمدهایی دارد. سالک هم پیش از عمل بر کردار خود اندیشه مینماید و هر عملی را با فکر و اندیشهٔ پیشین برمیگزیند و هم به پیآمدها و بازتابهای آن در نفس توجه دارد. او میاندیشد تصمیمی را که عملیاتی ساخته است چه شرایط جدیدی برای او پیش آورده و چه توفیقاتی برای او داشته یا چه اموری را با آوردن آن از دست داده است. آیا این عمل به خمودی، یأس، بدی و خباثت او انجامیده یا صفای نفس او را موجب شده است. آیا آن کار مناسب وی و در فصل و زمان خود انجام گرفته است یا نه، زودهنگام بوده یا دیرهنگام انجام شده و تأثیر آن از دست رفته و نیز این کار مناسب او نبوده است؟ هر کردهای آثاری خَلقی، خُلقی، جبلی، ذاتی، باطنی، عرضی و ظاهری دارد که باید هر یک را با تأمل به دست آورد. گاهی تصمیم به ظاهر کوچک، اثری مضاعف و بسیار شگرف در کسی میگذارد و آیندهٔ او را شکوفا یا پر از تخریب و مخاطره میسازد.
سیر انفسی:
تفکر در هستی و پدیدههای آن و سیر آفاقی، ارابههایی به آدمی برای سیر در باطن و نفس خود میدهند و به او این مدد را میرساند که بهترین تصمیم را در مسیر زندگی خود بگیرد تا برترین عملی را انجام دهد که بهترین حالت باطنی را برای او رقم زند و به رونق باطن و صفای نفس او منتهی شود. سالکی که در شگفتیهای آفرینش تفکر دارد و روانشناسی آنان را میداند مسلح به ابزار خلقت میشود و به مدد آنها میتواند به شکار انگیزههای کردار خود و حیلههای نفس یا امور ارتقا دهنده و نیروزای آن بپردازد. او میداند مسیر کوتاه وی به کمالات کدام است. مسیری که کمترین تلاش را لازم دارد و بیشترین نتیجه را عاید میسازد. او پر عمل نمیشود و در پی کارهای مهم نمیرود، بلکه فقط مهمترین کارها را که با حالات و شرایط روحی و جسمی او سازگاری دارد شناسایی میکند و آن را برای اقدام برمیگزیند. کسی که تفکر در شگفتیهای آفرینش دارد فنون طی طریق را میداند و مانند کشتیگیری است که فنون آن را میشناسد و با اعمال کمترین زور و توانی، پشت حریف را با فنی کارساز بر زمین میآورد، برخلاف کسی که فن و قاعده نمیداند. چنین کسی در معرکهٔ نبرد چنان زور به خود وارد میآورد که رودههای وی نزدیک است از هم گسیخته شود و عرقریزان وی نیز نتیجهای ندارد.
کسی که شگفتیهای آفرینش را میداند با برگزیدن عملی در خور خود و متناسب با خویش، باب یک تجلی را بر خود میگشاید. تجلی و ظهوری حقانی که دروازهٔ هزاران واردات قلبی را به او عطا میکند بدون آن که خود را زیر فشار مضاعف ریاضتی ناتوان، نحیف، رنجور، خسته و عصبی سازد و بدون آن که بینتیجه بودن روزگار سخت ریاضت و ابتلای وی، او را مأیوس، وازده و دلخسته نماید. باید قواعد سلوک را در پرتو معرفت نفس خود شناخت و فنون آن را متناسب با حالات روانی و باطنی خود آموخت. ما برخی از مهمترین فنون و قواعد سلوک را در کتاب «دانش سلوک معنوی» آوردهایم. کتابی که برای مجموعهٔ «سیر سرخ» حکم مقدمه را دارد و آن کتاب از مبادی این شرح دانسته میشود.
مسیر کوتاه سلوک:
سلوک با تفکر در خود و کشف فنون آن به راحتی پیموده میشود و ناآگاهی در این زمینه، تنها رنج پرزحمت و روزگار تلخ ریاضت را به خاطر تداعی میکند، ولی کسی که فن سلوک میداند و معرفت طی طریق دارد با عملی عاشقانه که در عرفان محبوبی از آن سخن میرود سالهای نوری حرکت رو به جلو دارد؛ چرا که او چنان در مستی عشق و شیرینی صفا غرق میشود که جراحی پردرد نفس با عمل برگزیده شده برای او دردناک نمینماید؛ هرچند درد آن عمل را که در حال هوشیاری او انجام میشود با تمامی شراشر خود حس میکند و هر یک از سلولهای وی درد آن تیغ را یکی یکی درک میکند، بلکه آن درد را با تمامی سلولهای خود ذوق میکند. دردی که تنها مستی عشق و شیرینی صفا التیامدهندهٔ آن است و سالک را با همهٔ نگرانی باطنی، نالهٔ جانفرسا، دلشورهٔ غربت و تنهایی و سرشک نگاهی که تنها بر دست آشنای زندان تاریکیها میریزد و دامن غصه را خیس میکند، خود را به ارادهٔ خویش زیر تیغ جراحی عمل بعدی با شوق میبرد. عملی جراحی که تخصص آن در انحصار عارفان محبوبی است و عارفان محبی که استادی محبوبی نداشتهاند و اهل ریاضت یا صاحبان اخلاق کلامی، از آن آگاهی ندارند و این عمل فوق تخصص نفسانی در حیطهٔ تخصص، آگاهی و دانش آنان نیست. پس باید اندیشید و بسیار هم با خود اندیشید که در چنین کارهایی نمیشود به هر دستی داد دست و باید تنها دست محبوبان الهی را که ظاهرگرایان پرادعا سعی در پنهان کردن آن دارند از دستهای پر تلبیس طایفهٔ ابلیسیان بازشناخت. ظاهرگرایان چیرهای که به هر چهرهای درمیآیند و بر هر مسندی تکیه میزنند و با ادعایی که میآورند گویی دیگر رویی برای پررویان نگذاشتهاند.
سالک باید در خود و آثار کردار خویش بیندیشد. وی باید تأثیری را که قوهٔ خیال بر آگاهیهای وی میگذارد و نیز فریب و حیلهای که در تغییر چهرهٔ حقیقت و گریم آن پیش میآورد و بَزکی که بر صورت پر زر و زیور فریبندههای ناسوتی میکشد و تغییرهایی که مغز وی به صورت ابزاری در شکل آگاهی و دانایی برای او پیش میآورد و به وی القا میکند در حالی که حکم خیالی خالی از حقیقت دارد را مورد شناسایی قرار دهد.
بعد از آن باید ریشهٔ کردار خود را بررسد و فاعل و کنشگر صاحب اختیار و قدرتی که آن را انجام میدهد شناسایی نماید. او در این تحقیق خواهد فهمید که برخی از آگاهیها که به او القا میشود و وی میپندارد کردار او آگاهانه و از روی اختیار است از بخشی ناخودآگاه صادر میشود و نیرویی در پشت آن قرار دارد که فراتر از قدرت و اختیار او کار میکند و این خداوند است که اقتضا میدهد و این خداوند است که آن اقتضا را به فعلیت میرساند.