چیستی تذکر:

تذکر که یاد کردن است، ریشه در گذشته دارد و خاطرهٔ پیشین را تداعی می‌کند. سالک در منزل تذکر با توجه، معرفت و قرب، می‌یابد که در نزد حق تعالی و در عالم علم و در دل حق تعالی بوده است. محبوبان حق تعالی به خوبی حضور خود در نزد حق تعالی را در خویش دارند و سیر خود از حق تعالی تا ناسوت و نطفه و لقمه‌هایی که به وراثت و از طریق اجداد و پدر و مادر به آنان رسیده و ویژگی‌های «دی ان ای» خود را می‌توانند بشمارند و نیز صعود و بر شدن خود تا آخرت را می‌یابند. آنان، هم در نزول و هم در صعود، سیر خود را تا به حق تعالی و پیش از مرتبهٔ تعینات مشاهده می‌کنند. آنان از مراتب متفاوت به پدیده‌های هستی دانش دارند؛ چنان‌چه برخی از مراتب دانش آنان در روایت زیر آمده و البته اشاره‌ای کوتاه نیز به علم آنان از مقام ذات شده است:

«حدّثنا أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید الجمّال، عن أحمد بن عمر، عن أبی بصیر قال: دخلت علی أبی عبد اللّه علیه‌السلام فقلت له: إنّی أسألک جعلت فداک عن مسألة لیس هیهنا أحد یسمع کلامی؟ فرفع أبو عبد اللّه علیه‌السلام سترا بینی وبین بیت آخر فأطّلع فیه. ثمّ قال: یا أبا محمّد، سل عمّا بدا لک!

قال: قلت: جعلت فداک أنّ الشیعة یتحدّثون انّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله علّم علیا علیه‌السلام بابا یفتح منه الف باب.

قال: فقال: أبو عبد اللّه علیه‌السلام : یا أبا محمّد، علّم ـ واللّه ـ رسول اللّه علیا الف باب یفتح له من کلّ باب الف باب.

قال: قلت له: واللّه هذا لعلم؟!

فنکت ساعة فی الأرض ثمّ قال: إنّه لعلم، وما هو بذلک.

ثمّ قال: یا أبا محمد، وان عندنا الجامعة وما یدریهم ما الجامعة؟

قال: قلت: جعلت فداک وما الجامعة؟

قال: صحیفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله واملاء من فلق فیه وخطّ علی علیه‌السلام بیمینه. فیها کلّ حلال وحرام، وکلّ شی‌ء یحتاج النّاس إلیه حتّی الأرش فی الخدش. وضرب بیده إلی، فقال: تأذن لی یا أبا محمد!

قال: قلت: جعلت فداک إنّما أنا لک، اصنع ما شئت.

قال: فغمزنی بیده، فقال: حتّی أرش هذا! کأنه مغضب!

قال: قلت، جعلت فداک، هذا واللّه العلم؟

قال: إنّه لعلم، ولیس بذلک. ثمّ سکت ساعة قال: إنّ عندنا الجفر. وما یدریهم ما الجفر! مسک شاة أو جلد بعیر.

قال: قلت: جعلت فداک! ما الجفر؟

قال: وعاء أحمر أو أدم أحمر. فیه علم النبیین والوصیین.

قلت: هذا واللّه هو العلم؟

قال: إنّه لعلم، وما هو بذلک.

ثمّ سکت ساعةً، ثمّ قال: وانّ عندنا لمصحف فاطمة علیهاالسلام . وما یدریهم ما مصحف فاطمة! قال: مصحف فیه مثل قرآنکم هذا ثلاث مرّات. واللّه ما فیه من قرآنکم حرف واحد. إنّما هو شیء أملاها اللّه وأوحی إلیها.

قال: قلت: هذا واللّه هو العلم؟

قال: إنّه لعلم ولیس بذاک.

قال: ثمّ سکت ساعة، ثمّ قال: إنّ عندنا لعلم ما کان وما هو کائن إلی أن تقوم الساعة.

قال: قلت: جعلت فداک! هذا واللّه هو العلم؟

قال: إنّه لعلم! وما هو بذاک!

قال: قلت: جعلت فداک! فأی شیء هو العلم؟

قال: ما یحدث باللیل والنّهار، الأمر بعد الأمر، والشیء بعد الشیء إلی یوم القیامة»(۱).

ـ ابوبصیر گوید: بر امام صادق علیه‌السلام وارد شدم و عرض داشتم: فدایتان گردم، آیا کسی در این‌جا نیست که سخن مرا بشنود و پرسشی داشته باشم؟ حضرت پرده‌ای که میان من و خانهٔ دیگر بود را بالا زدند و من بر آن آگاهی یافتم. سپس فرمودند: ابامحمد، از آن‌چه برای تو پیش آمده است بپرس!

عرض داشتم: قربانتان گردم، شیعیان به هم می‌گویند رسول خدا به علی بابی آموزش داده است که هزار دروازه از آن گشوده می‌شود.

امام علیه‌السلام فرمودند: ابا محمد، به خدا سوگند که رسول خدا

  1. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۱۷۱ ـ ۱۷۲٫

علی را هزار باب آموزش داده که از هر دروازهٔ آن هزار دروازه گشوده می‌شود.

عرض داشتم: پس این همان علم است؟

حضرت علیه‌السلام لحظه‌ای بر زمین اندیشمندانه نگریستند و سپس فرمودند: این نیز علمی است، ولی تمامی علم نیست.

سپس فرمودند: ابامحمد، نزد ما یک (علم) فراگیر است و چه می‌دانند که علم فراگیر چیست؟

کتابی که طول آن هفتاد ذرع به ذراع رسول خداست. گفتهٔ کسی است که آن را گشوده و به خط علی است که به دست راست حضرتش نگاشته شده. در آن هر حلال و حرامی و هر چیزی که مردم به آن نیاز دارند آمده است حتی دیهٔ خراشیدگی پوست.

سپس با دست بر من زدند و فرمودند: اجازه می‌دهی؟ عرض داشتم: فدایتان شوم، در اختیار شما هستم، هر کار که می‌خواهید انجام دهید!

حضرت دست مرا فشردند و فرمودند حتی دیهٔ این نیز آمده است! البته گویی حضرت خشمگین بودند.

پرسیدم: آیا این تمامی علم است؟

فرمودند: این نیز علمی است، ولی تمامی آن نیست!

سپس لحظه‌ای سکوت نمودند و فرمودند: پیش ما جفر هست. و چه می‌دانند که جفر چیست؟ پوست گوسفندی یا بزی!

عرض داشتم: فدایتان شوم، جفر چیست؟

فرمودند: ظرفی سرخ یا رویه‌ای قرمز که در آن دانش پیامبران و جانشینان آن‌هاست.

پرسیدم: این همان علم است؟

فرمود: این نیز علمی است، ولی تمامی آن نیست!

سپس لختی ساکت ماندند و فرمودند: هم‌چنین مصحف حضرت فاطمه علیهاالسلام نزد ماست. و چه می‌دانند مصحف فاطمه چیست! مصحفی است که همانند قرآن شما در آن سه برابر است. به خدا سوگند که حتی یک حرف از قرآن شما در آن نیست. آن کتابی است که خداوند املا نموده و به آن حضرت وحی کرده است.

پرسیدم: آیا این همان تمامی علم است؟

فرمودند: این نیز دانش است ولی تمامی آن نیست؟

باز لختی چیزی نفرمودند و سپس گفتند: همانا نزد ما علم گذشته است و آن‌چه تا برپایی قیامت خواهد شد.

عرض داشتم: آیا این همان علم است؟

فرمودند: این نیز علم است و تمامی آن علم نیست.

پرسیدم: فدایتان گردم، پس علم چه چیزی است؟

فرمودند: چیزی است که شبانه‌روز ایجاد می‌شود، امری بعد از امری، و چیزی بعد از چیزی تا روز قیامت.

در این روایت که شیوه‌های علم اولیای محبوبی را بیان می‌دارد نکات بسیار مهمی اشاره شده است که باید آن را در بحث‌های ولایت مورد تحقیق قرار داد. فراز آخر این بحث از رصد حق تعالی می‌گوید و همان‌طور که خداوند بر مرصاد می‌نشیند، بنده نیز می‌تواند در کمین حق تعالی بنشیند. خداوند می‌فرماید: «إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَاد»(۱)، ولی این روایت را از آن رو آوردیم که بگوییم اولیای حق گذشتهٔ خود را می‌دانند.

سالک محبی نیز باید هرچه بیش‌تر می‌تواند در پیشینهٔ خود پیش رود و پروندهٔ خود را بازگشایی نماید. از تمرینات لازم برای سالک محبی آن است که فشار و تکانه‌هایی اندیشاری بر خود آورد تا بتواند گذشتهٔ خویش را مرور کند و ببیند تا چه مقدار بُرد دارد و عوالم پیشین خود را تا کجا می‌یابد.

تذکر در سلوک معنوی:

تذکر بالاتر و برتر از تفکر است؛ زیرا تفکر طلب و خواستن است و تذکر وجود و یافتن.

یعنی تفکر جز با نبود خواسته شکل نمی‌گیرد؛ زیرا قلب با صفات نفس پوشیده شده؛ پس بصیرت پی در پی خواستهٔ خویش را می‌جوید (تا آن را دریابد)، ولی تذکر به هنگام رفع پوشش و حجاب و رهایی مغزای انسانی از پوسته‌های صفات نفس و بازگشت به سرشت نخستین است که آن‌چه را در ازل در آن سرشت نقش زده‌اند ـ همانند توحید و معرفت‌ها ـ یاد می‌کند (و می‌یابد) بعد از آن که به موجب پوشش پوشاننده‌های ناسوتی در فراموشی قرار گرفته بود؛ چنان‌که خداوند تعالی می‌فرماید: «و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، فراموش کرد»؛ پس تذکر برای معناهایی می‌باشد که با اندیشه‌ورزی پس از فراموشی آن‌ها به دست آمده و یافت شده است.

پیش‌منازل تذکر:

محبی که خداوند به او عنایت ویژه مبذول می‌دارد و بر تاریکی نفس او روشنای نور یقظه قرار می‌دهد و او را از خواب سنگینی که در دهلیز ظلمانی ناسوت دارد بیدار می‌سازد، نخست می‌نشیند تا گیجی و گنگی حاصل از این تکانهٔ شدید و ابهامی که برای او از این موهبت خاص پیش آمده است را ارزیابی کند و خود را بیابد. او در پرتو این نور عنایی و موهوبی که «یقظه» نام دارد، جنایات خود را می‌یابد و پی می‌برد از قافلهٔ ملکوتیان و صفای ربانیان عقب مانده و نفس سخت و سنگین او نه عطری از مهر و نه بویی از عشق و نه نوری از جنس بلور صفا و نه فنایی در حق دارد و جز خودخواهی و خودشیفتگی بر وی چیره نیست. چنین کسی هراسناک به «توبه» از پیشینهٔ خود رو می‌آورد و برای آن که بداند چه کرده است و چه وضعیتی دارد چرتکهٔ «محاسبه» پیش می‌نهد و آمار جنایت و معصیت می‌گیرد و با اسفناک یافتن موقعیت خود و این‌که از او کاری برای جبران برنمی‌آید و او ضعیف‌تر از آن است که بتواند عالم و آدم و حق تعالی را به صورت مشاعی از خود رضا سازد فروتنی می‌کند و به «انابه» و لابه و گریه و ناله پناه می‌برد. انابه سبب می‌شود اضطراب نفس نسبت به گذشته رفع، و نفس از ابتلائات حرمان‌زا دور شود. انابه که نوعی مصالحه میان عبد و مولاست، سبب می‌شود حق تعالی بنده را به حرکت اندیشاری وا دارد و او را از وقفه و توقف رها سازد و به منزل «تفکر» که دارای حرکت ذهنی است و مقصد آن یافت اندیشاری صفات حق تعالی و تأمل در شگفتی نعمت‌های او و سیر آفاقی و نیز معرفت نفس و روان‌شناسی و سیر انفسی است ورود دهد. معرفت نفس حاصل از تفکر سبب می‌شود وی غفلت‌ها را بزداید و اصل خویش را متذکر شود. منزل «تذکر» و یادکردن یافت اصل خویش است. برای همین، جناب خواجه آن را عنوان «وجود» و «یافتن» می‌دهد؛ برخلاف باب تفکر که طلب مفقود و خواستِ نداشته‌هاست. تذکر، توجه به داشته‌ها و آگاهی‌های فعلی و التفات به در دست داشتن مطلوب است و تفکر، جست و جوی خواسته است.

کسی که مورد عنایت خاص واقع می‌شود و یقظه و بیداری می‌یابد و از غفلت بیرون می‌آید و توبه، محاسبه، انابه و تفکر در او رخ می‌نماید گویی فضای نفسانی و حیات وی دچار زلزله‌ای مهیب شده است که او را از این رو به آن رو می‌کند. زلزله‌ای که نسیمی از محبت، هم‌یاری و انسانیت را به وزیدن در باطن فرد بیدار می‌گیرد. زلزله تنها وصف زمین نیست، بلکه وصف انسان هم هست. زلزله‌های انسانی در قرآن کریم آمده است؛ چنان‌که می‌فرماید: «هُنَالِک ابْتُلِی الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیدا»(۱). زلزله‌ای که در انسان پدید می‌آید تکانه‌های بسیار شدیدتری به او وارد می‌آورد و هراس حاصل از آن بسیار بیش‌تر است و نفس و روان فرد را مدت‌ها با خود درگیر می‌کند. کسی که چنین زلزله‌ای در او اتفاق می‌افتد به «ذکر» ورود می‌یابد.

مرحوم خواجه عنوان این باب را به صورت ثلاثی مزید و از باب «تفعّل» می‌آورد؛ در حالی که عنوان مناسب آن صورت مصدر ثلاثی مجرد است و عنوان آن باید «باب الذکر» باشد که در این هیأت، «تذکر» از افراد آن به شمار می‌رود و عنوان یاد شده گسترده‌تر می‌گردد و حالاتی که از تذکر بیرون و داخل در ذکر است را نیز شامل می‌شود. برای نمونه خداوند دارای ذکر است و نه تذکر. با ذکر می‌توان به حق تعالی وصول داشت نه تذکر. تذکر می‌تواند با نسیان و فراموشی جمع شود، ولی فراموشی با ذکر همراه نمی‌گردد و نیز می‌شود به ذکر ورود داشت بدون آن که دارای تذکر بود. انتخاب «التذکر» به عنوان نام باب سبب شده است وی آیه‌ای را برگزیند که با آن مناسب است و نه با «باب الذکر» و این بدان معناست که وی می‌توانست آیه‌ای از قرآن کریم را برگزیند که به مراتب مهم‌تر و متناسب‌تر از این آیهٔ شریفه باشد که در جای خود از آن سخن خواهیم گفت.

  1. احزاب / ۱۱٫

تفاوت ذکر با حکایت ذکر:

ذکر حقیقتی است که بر دل می‌نشیند. مراد از ذکر، تنها واژگان و الفاظی نیست که زبان آن را با برخورد به نواحی خاص و دمیدن هوا ایجاد می‌کند. لفظی که به عنوان ذکر گفته می‌شود صرف یک حکایت است. حکایت از حقیقتی پاک و ناب. حقیقتی که صاحبدلان آن را دارند و چه بسا گوینده حقیقت آن را در خود نداشته باشد. الفاظی که برای ذکر گفته می‌شود همانند پرچم و تابلو است که صرف حکایت و علامت است و آن علامت جز شأن حکایت‌گری، اثر و خاصیتی ندارد. ذکر زبانی حتی با غفلت و نسیان نیز سازگار است و چه بسا می‌شود همین ذکر سبب غفلت گردد. هم‌چنین ذکر لفظی با گمراهی و جهل نیز جمع می‌شود. مانند آن که تاجری ذکر بگوید و در همان حال، ربا بگیرد و برای قیمت ربا سخت‌گیری کند و تخفیف ندهد.

«ذکر» توجه دل است به حضور «مذکور». ذکری قلبی است که مغز و اندیشه را به آن حقیقت معطوف می‌دارد تا ذکرپرداز با زبان به ستایش او بنشیند. لفظی که بر زبان می‌آید آگاهی دادن بر آن توجه درونی است و سبب می‌شود توجه درونی شدت گیرد و احاطه و گسترهٔ آن فزونی یابد و در نتیجه بار دیگر اعضا به تبع آن توجه، به حقیقتی که در دل است تمرکز داده شوند. ذکر درون سبب جلای کلام ظاهر می‌شود و ذکر ظاهر نیز در ظهور و اظهار ذکر برون مدد می‌رساند و آن را توان می‌دهد.

ذکر وصف دل است و کسی که بیدل و دلمرده یا دلخفته و غافل است، ذکر زبان ظاهر بر او کارآمد و مؤثر نیست؛ چرا که این حکایت دارای حقیقت و محکی نیست و چه بسا تکرار و مداومت بر آن سبب قساوت گردد؛ همان‌طور که این ذکر با غفلت، جهل و گمراهی همراه می‌شود.

ذکری که در این‌جا از آن سخن به میان می‌آید حقیقتی باطنی است که در دل، زبان می‌گشاید و زبان ظاهر مزاحمتی با آن ندارد. حقیقتی باطنی که به صورت فعلی نمود دارد و البته می‌شود آن حقیقت را با کلام زبان اظهار کرد و نیز می‌شود با تمرکز و استجماع، شدت بخشید و جلا و صیقل داد. ذکر حقیقتی خفی است که با زبان جلی می‌شود. هم‌چنین می‌شود ذکر به کلی جنبهٔ خلقی نهد و تمام حقی گردد.

ذکرهایی که در شریعت به گفتن آن توصیه شده نسخه‌هایی است که به این حقیقت درونی جلا می‌بخشد و خواص مترتب بر این ذکرها برای ذکری است که آن حقیقت را در باطن خود داشته باشد.

در بحث «تفکر» گفتیم لحظه‌ای اندیشه‌ورزی برتر از هفتاد سال عبادت مقبول است؛ چرا که تفکر از سخت‌ترین ریاضت‌ها و نیز گشایندهٔ راه است. در این‌جا نیز می‌گوییم ذکری که برای آن آثار و خواص بسیاری آمده است ذکر لفظی بدون پشتوانهٔ حقیقت و باطن نیست؛ چرا که دین دارای ملاک است و میزان و ترازوی آن عیار خود را می‌طلبد. فکر با آن همه بلندی که دارد، به بلندای ذکر نمی‌رسد و ذکر برتر از آن است و چنین ذکری نمی‌شود تنها لقلقهٔ زبان و چرخاندن دانه‌های تسبیح باشد و معرفت و حقیقتی را می‌طلبد که به آن وزان، ثقل و ارزش دهد.

تفاوت ذکر و فکر:

در تحقیق بر شناخت تفاوت «ذکر» با «فکر» به نتیجه‌ای بسیار مهم می‌رسیم که نباید به تسامح و سهل‌انگارانه از آن گذشت. نتیجه‌ای که نه در متن خواجه و نه در شرح کاشانی به آن اشاره نشده است و آنان نوشته‌های خود را بدون التفات به این فضای اندیشاری پرداخته‌اند. باید به این نکته اهتمام داشت که «فکر» از صفات نفس است و با ابزار ذهن و با سیگنال‌ها و طول موج‌های الکتریکی مغز در ارتباط است و ماده و معلومات و محفوظات ذهنی با دخالت و نقش‌آفرینی نفس، که می‌تواند توهمات و تخیلات را به آن وارد سازد، همراه است. نظام خلقِ تفکر نظامی است تحت چیرگی و سیطرهٔ نفس آدمی که بدون دخالت آن کار ندارد و صفا یا صعوبت نفس و دیگر ویژگی‌ها دخالت مستقیم در آن دارد و نمی‌شود تفکری نقش بندد و فیلتر نفسانی آن را به تناسب ساختار و محتوای نفس پردازش نکند. هم‌چنین مغز نیز در حصول تفکر نقش دارد و هر گونه اختلال در یکی از سلول‌های مغز به عنوان این که با خزانهٔ محفوظات نفسانی در ارتباط است می‌تواند به اختلال در تفکر منجر شود و گویاترین عبارت در تأثیر مغز بر تفکر همان عنوان «شست و شوی» مغزی است که از طریق آن می‌توان اندیشهٔ فردی را کانالیزه ساخت و به شبکهٔ اندیشه‌های او وارد شد و به تصرف و دخالت در فضای اندیشاری او پرداخت و بنای پیچیده و در هم تنیدهٔ تفکرات او را تغییر داد. این بدان معناست که «علاقه‌ها» و «بغض‌ها»ی نفسانی دخالت مستقیم در برداشت از قضایا و حوادث پیرامونی دارد و نمی‌شود کسی که فقط نفسانی می‌اندیشد دربارهٔ پیشامدی، آن‌گونه که وی علاقه یا تنافر (ستیزه) دارد، قضاوت نداشته باشد. این بدان معناست که تصمیم‌های افراد را با توجه به علاقه‌های نفسانی آنان می‌توان پیش‌بینی نمود و سیر موزون تفکر بر اساس علاقه‌های پایدار، مشخص و معین است، ولی در عین حال به دلیل دخالت مغز، حالتی خشک و غیر منعطف دارد و صاحبان اندیشه بیش‌تر از خود، زُمختی و سختی نشان می‌دهند تا حالت پذیرش و نرمی.

«ذکر» امری بسیار پیچیده‌تر از «فکر» است و در مرتبهٔ بالاتر و در «قلب» که فاز دوم درک آدمی است محقق می‌شود. کسی توان «ذکر» دارد که دارای «دل» شده باشد و این قلب است که با زبان خود، «ذکر» را نقش می‌زند. ذکر ندای دل است. کسی که ذکر دارد به سبب قابلیت پذیرش و انعطاف، توان نقش‌پذیری در او بیش‌تر می‌شود. چنین کسی دارای احساس و عاطفه است. فکر تعلق به ماده دارد، ولی ذکر تمام تجریدی است. خداوند دارای ذکر است، ولی فکر ندارد. اگر بنده‌ای خداوند را ذکر کند، خداوند نیز او را ذکر می‌کند؛ چنان‌که می‌فرماید: «فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ»(۱)، ولی در صورتی که بنده به خداوند بیندیشد، خداوند او را مورد اندیشه قرار نمی‌دهد و اندیشه، خیابانی یک‌طرفه از سوی خَلق است. ذکر پیش‌منازل دارد، ولی فکر تنها پیش‌فرض‌های علمی را می‌طلبد. فکر بر علم تحصیلی و کسبی استوار است و ذکر بر بیداری از ناحیهٔ حق تعالی متوقف است. ذکر توجه به حق و یافت حق است و فکر توجه به این است که مقصد حق تعالی است. مقصدی که در اختیار او نیست. بُرد فکر بسیار محدود و کوتاه، و بُرد ذکر بسیار بلند است. فکر کوتاه‌برد و ذکر دوربرد است.

  1. بقره / ۱۵۲٫

کاوش نداشته و حفظ داشته:

گفتیم تفکر سیر از مبادی به سوی مطلوب برای رسیدن به مفقود و حل مجهول و حرکتی برای یافتن است، ولی ذکر توجه به یافته و داشته است و در آن سخن از مفقود نیست، بلکه خود یک فعلیت است. تفاوت فکر و ذکر همانند تفاوت میان «شوق» و «عشق» است. شوق طلب است برای رسیدن به مفقودی که در دسترس نیست و حضور ندارد و عشق حفظ موجود است. شوق با فقدان و عشق با وجدان همراه است. شوق دارای حرکت است برای وصول به خواسته و عشق توقف است بر داشته.

کسی که بیدار شده است در منزل تفکر در پی یافت مطلوب خود برمی‌آید و او را در آفاق و انفس جست‌وجو می‌کند و حرکتی است برای جستن و یافتن، ولی در ذکر، آن‌چه را در تفکر به دست آورده و یافته، حفظ و نگه‌داری می‌کند و نمی‌گذارد غفلت یا نسیان به آن عارض شود. فکر حرکت در پی امر مفقود است که از خلق فراتر نمی‌رود و چنین نیست که خداوند دارای تفکر باشد، بلکه خداوند بدون رویه می‌آفریند. فکر برای انسان یک ریاضت است و خداوند تعالی چنین ریاضتی ندارد. هم‌چنین اندیشه‌ورزی به مقام ذات خداوند راه ندارد. فکر نیاز به تصور، تصدیق، حکم و اذعان دارد و خداوند در آفرینش خود تا اراده می‌کند می‌آفریند و شوق، فقدان و تصور و تصدیق در کار او نیست. فکر صفتی خلقی و برای خلق عادی کمال است و برای خلق عالی و نیز حق تعالی نقص است، ولی ذکر افزون بر آن که می‌تواند صفت خلق باشد، صفت حق تعالی نیز واقع می‌شود؛ همان‌طور که می‌فرماید: «فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ»(۱).

ذکر حقیقتی است که چون در دل قرار می‌گیرد نه غفلت به آن وارد می‌شود و نه نسیان و نه آلوده می‌شود و نه آسیب می‌بیند؛ برخلاف فکر که گفتیم می‌شود اشتباه، خطا، وسوسه و گمراهی به آن وارد شود؛ چنان‌چه در انجام عملیات‌های ریاضی خطا رخ می‌دهد. برخلاف دل که اگر ذکر، توجه و عنایت پیدا کند و ذکر در دل بنشیند، هرگز از دست نمی‌رود و آسیب نمی‌بیند. فکر مانند غذاهایی است که کنار هم در یخچال گذاشته می‌شود و هر یک بوی دیگری را می‌گیرد، از این رو، فکر نیاز به مواظبت دارد و کم‌ترین غفلتی، بی‌درنگ آن را به انحراف و گمراهی می‌کشاند، اما ذکر مانند عسل است که هیچ باکتری و ویروسی به آن نفوذ نمی‌کند و خراب نمی‌شود. علم مبتنی بر تفکر است و به همین دلیل خطاپذیر است و به‌زودی نمی‌توان به داده‌های علوم بشری هم در علوم انسانی و هم در علوم تجربی که بر اساس تحلیل‌های فکر و برهان به دست آمده است اطمینان کرد و نمی‌شود به علوم تحصیلی مباهات نمود، برخلاف معرفت که مبتنی بر یافته‌ها و رؤیت دل است که جزم و یقین، لازمِ جدایی‌ناپذیر و غیر قابل انفکاک آن است. البته این قضیه که به صورت کلی ذکر شد نیاز به توضیح و تبصره دارد که در جای خود و در بخش نهایات، به آن خواهیم پرداخت.

  1. بقره / ۱۵۲٫

در میان عالمان اسلامی، ابن‌سینا نابغهٔ اندیشه و تفکر است و منطق اشارات وی با گذر هزاره‌ای بر آن، هنوز از مدرن‌ترین منطق‌هایی است که روش تفکر سالم را آموزش می‌دهد، ولی منطق وی خالی از اشتباه یا دور ساختن مسافت سنجش اندیشه نیست و می‌شود راهی کوتاه‌تر و سریع‌تر برای آزمون مصونیتِ صورتِ اندیشه ارایه داد. ذکر حقیقتی است که در دژ مستحکم قلب و ویندوز نور نفوذناپذیر قرار دارد که هیچ هکر توانمندی توان نفوذ به آن را ندارد.

ذکر در مرتبه‌ای بالاتر از فکر و در جان انسان قرار دارد و البته سالک محبی نخست باید شیوهٔ تفکر روشمند، منطقی و منتقدانه بر محور برهان را بیاموزد و سپس وارد ذکر شود. چنین نیست که بتوان بدون تفکر به ذکر ورود داشت. ذکر پیش‌فرض‌های لازم برای فکر را آماده می‌کند و نیز به فکر صفا می‌دهد و از آن مواظبت می‌کند تا هرچه کم‌تر به خطا بگراید.

تذکر برای سالکان محب همراه با انابه است و انابه آنان را نخست به تفکر و یافت مقصود و سپس به تذکر برای حفظ آن می‌کشاند، ولی اولیای محبوبی خداوند بدون انابه دارای ذکر قلبی می‌شوند. آنان ذکر دارند نه تذکر؛ چرا که تذکر آمیخته به غفلت پیشین است. این سالک محبی است که غفلت پیشین دارد و بعد از توبه و محاسبه ناگاه خود را خالی می‌بیند و می‌ریزد؛ زیرا کاستی‌ها و کمبودهای خود را می‌بیند. انابه ریزش و فروریختن است برای کسی که در برابر حق کم آورده است. چنین کسی که مانند ورشکسته‌هاست استکبار ندارد و فروتن می‌شود. کسی که از خود می‌برد و ناامید می‌شود و کم می‌آورد دل‌شکسته نیز می‌گردد و به گریه پناه می‌برد.

البته اگر نفس کسی آلوده به لقمه و فکر حرام شود، سخت و زمخت می‌شود و شکسته نمی‌گردد و اشک از او برداشته می‌شود و قساوت پیدا می‌کند و از نرمی و افتادگی دور می‌گردد. گاه ماه‌ها می‌گذرد و قطره‌ای اشک بر گونهٔ او نمی‌غلطد. متأسفانه روزگار حاضر دوران سیاهی غفلت و قساوت و خشونت است. قساوت دردی بدتر از غفلت و بعد از آن است. کسی که احساس کند درد و کمبودی ندارد به قساوت مبتلاست.

پرخوابی، پرخوری و پرگویی و نیز خوردن مال حرام یا حق و سهم دیگران؛ هرچند حلال باشد، و نیز مصرف تمامی حق و مال خود و شریک نکردن دیگران در مال خود و نداشتن اطعام و میهمانی از عوامل مهم قساوت است.

کسی که قساوت و غفلت ندارد و درد دوری خود از حق تعالی و اسارت و حبس خویش در نفس سرکش و منیت زمخت و انانیت صعب خود را می‌یابد و با توبه و محاسبه و انابه رسوب‌های گناه را از خود می‌زداید و صفای فطرت پیدا می‌کند به تفکر و تذکر رو می‌آورد.

قرآن کریم و تعیین برد ذکر و فکر:

قرآن کریم هم از تفکر گفته است و هم از ذکر. برای فهم ذکر افزون بر فهرست موارد کاربرد آن، باید تمامی موارد استعمال «قلب» در قرآن کریم مورد تحقیق قرار گیرد. فکر ابتدای کمال است که انسان را به حرکت وا می‌دارد، ولی سیر آن بیش از آثار خلقی نیست و ذکر حرکت در مسایل ربوبی و امور عالی است و تا ذات حق تعالی پیش می‌رود. موارد کاربرد فکر در قرآن کریم به بیست مورد نمی‌رسد، ولی ذکر با جایگاه آن که قلب است بیش از سیصد مورد کاربرد دارد. البته ذکر برای مقام روح نیز وجود دارد که آن نیز حفظ موجودی، هویت و وجود است.

همان‌گونه که گذشت فکر صفت نفس و ذکر صفت قلب است. فکر با توجه به ارتباطی که با مغز دارد بُرد آن متوسط و کوتاه است و برد قلب بسیار عالی است. این مهم در آیات قرآن کریم تبیین شده است. برای نمونه، می‌فرماید: «الَّذِینَ یذْکرُونَ اللَّهَ قِیاما وَقُعُودا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیتفَکرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَک فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(۱).

آیهٔ شریفه متعلق ذکر را خداوند قرار می‌دهد و متعلق فکر را آفرینش آسمان‌ها و زمین. فکر به ذات حق تعالی وصولی ندارد و سیری است که از آثار و نعمت‌ها و از آفاق و انفس فراتر نمی‌رود. آیهٔ شریفه ذکر را سبب صفای فکر قرار داده و کسی که ذکر مدام دارد می‌تواند در شگفتی‌های آفرینش اندیشه ورزد. ذکر می‌تواند پیش‌فرض‌های درست را به تفکر دهد و مسیر درست را برای دستگاه فاهمه و مغز روشن سازد. این آیه برد تفکر را از خلق فراتر نمی‌برد، ولی برد ذکر را تا خداوند می‌رساند.

  1. آل عمران / ۱۹۱٫

فکر وصف ذهن و مغز و ذکر وصف دل است. تمامی فکر تابع احکام نفس و ذکر تابع احکام دل است که تفاوت آن را در جای جای دو جلد پیشین به مناسبت آوردیم. فکر محصور در مرتبهٔ خلق است و در آیات محدودی که برای آن آمده است متعلق و موضوع آن در میان خلق، فراز و فرود پیدا می‌کند.

باید توجه داشت این که می‌گوییم برد تفکر کوتاه است به این معنا نیست که تفکر قابل اعتماد نیست و ارزشی ندارد؛ چرا که خداوند عالمیان همین تفکر و ابزار آن را که عقل و خرد است راه شناخت و تصدیق انبیا و اولیای خویش قرار داده است و تفکر و اندیشه‌ورزی می‌تواند سالک را به حریم قدسی و عصمتی اولیای حق پیش برد و نیز راه ورود به معرفت اعجاز و به‌ویژه شناخت معجزهٔ جاویدان او؛ قرآن کریم است و حتی کسی که نقش تفکر را در حصول معرفت نفی می‌کند با تلاشی اندیشاری، این نقش را انکار می‌کند بدون آن که توجه داشته باشد او که چنین انکارگرا شده، نخست اندیشیده است که از اندیشهٔ انکارگرایانهٔ خود دفاع می‌کند. این که تفکر قضاوت دربارهٔ حقانیت انبیا و اولیای الهی را بر عهده دارد نقش محوری تفکر؛ به‌ویژه در سلوک را مشخص می‌سازد، ولی درک اندیشاری و ذهنی محدوده‌ای خاص دارد و در فراتر از موضوعات خلقی حجت نیست. تفکر در حوزهٔ فهم پدیده‌های طبیعی نتیجه‌بخش است؛ خواه موضوع آن چگونگی آفرینش شتر باشد یا پدیده‌ای سماوی و آفریده‌ای کهکشانی که در دورترین نقطهٔ آسمان‌ها قرار دارد یا اموری فراناسوتی هم‌چون قرآن کریم.

فکرورزی انسان را از ساده‌انگاری دور می‌دارد و سبب می‌شود وی بی‌تفاوت از کنار چیزی نگذرد، بلکه هر پدیده‌ای را دقیق ببیند و دقیق‌ترین نگاه را به آن داشته باشد؛ همان‌طور که تجربه‌گرایان در تحقیقات و بررسی‌های خود و در آزمون‌ها و خطاهایی که دارند چنین می‌کنند.

پیش از این گفتیم تفکر که همراهی مجموعه فعالیت‌های مغزی با تحلیل‌ها و پردازش‌های ذهنی است می‌تواند مورد دستبرد هواهای نفسانی قرار گیرد و نفس در آن نقش توهم و تخیل امور غیر واقعی زند و آن را از صفا و خلوص دور دارد. هم‌چنین شیاطین نیز این قدرت را دارند که در فرایند تفکر نفوذ کنند و فرد را از هر جهت به احاطه درآورده و با وسوسه و خناسی، او را به گمراهی در مقدمات استدلال و فرایند تفکر منطقی دچار سازند و نیز اختلالات مغزی یا عادت‌های آن می‌تواند تفکر درست را آسیب رساند؛ چرا که تفکر وصف ذهن و نفس است و قوای مادی و جریان الکتریکی مغز در آن دخالت دارد، ولی اگر شخص برد تفکر را ارتقا دهد و به فاز دوم درک ورود پیدا کند و دل و قلب خویش را استارت زند، قلب می‌تواند نفس را کنترل و مهار سازد و دخالت‌های توهم‌انگیز و تخیل‌زای آن را مسدود کند و این امر همان نکته‌ای است که در این آیه آمده است؛ چرا که می‌فرماید کسی که ذکر مدام دارد برای اندیشه‌ورزی در آفرینش آسمان‌ها و زمین آمادگی و شایستگی دارد. دل و قلب می‌تواند تفکر را شکوفا سازد و «عشق» را به آن تزریق کند. چنین کسی است که زمینه برای اعطا و دهش قرب الهی را دارد و خداوند اگر بخواهد، او را انیس خلوت خود می‌نماید؛ چرا که خداوند در دل آدمیان می‌نشیند و نه در تفکر محدود و ذهن خشک. تفکر نه به ساحت ولایت راه دارد و نه به وادی توحید و این مرکب نفسانی هرچند رخش و خالص باشد، در این دو حوزه توان حرکت و سیر ندارد، ولی دل می‌تواند به حضور خداوند نشیند و از مشاهدهٔ او مسرور گردد.

گستردگی اموری که می‌تواند موضوع برای «ذکر» گردد از مقایسهٔ موارد استعمال آن در قرآن کریم به دست می‌آید که ده‌ها برابر بیش از موارد کاربرد فکر است؛ چرا که تمامی علوم غیبی، ربوبی، لدنی و یافت اسما و صفات از دل بر می‌خیزد و دیدن خداوند با تمامی قامتی که دارد برای بعد از حصول دل است؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَلَقَدْ رَآَهُ بِالاْءُفُقِ الْمُبِینِ»(۱)؛ کسی که بخواهد با اندیشه به آن ساحت نزدیک شود، چنان‌چه اندکی فراتر رود، به آتش عشق می‌سوزد و دل می‌تواند این کورهٔ آتشین را در خود نگاه دارد.

باید توجه داشت نوزاد دارای نفس است و با نفس خود زندگی می‌کند و بیش‌تر افراد در همین مرحله و در کودکی خود متوقف می‌شوند، ولی برخی رشد می‌کنند و تفکر عقلانی می‌یابند و زندگی را بر اساس تفکر منطقی اداره می‌نمایند و نه با نفس و هوا و هوس‌های آن. کسی که می‌خواهد فقط با نفس زندگی کند از کسی که تفکر دارد، در امور ناسوتی موفق‌تر می‌شود و عاقل به تماشای دنیا می‌ایستد و همان‌جا متوقف می‌شود و در نفس‌ماندگان که گویی جنون ناسوت دارند به آن پای می‌سپارند و می‌روند. بالاتر از نفس و تفکر یا نیروی عقل، دل است که در اولیای خدا فعال است. کسی که دل دارد بدون آن که تحصیلی داشته باشد، حکم هر چیزی را می‌داند و علومی را به صورت عنایی دارد. البته تفاوت مرتبهٔ صاحبان دل به میزان گسترگی و بسطی است که دارند. گسترده‌ترین دل دلی است که به عشق پاک رسیده باشد. ما از قبض و بسط دل‌ها در کتاب «تپش ایمان و کفر» سخن گفتیم. در آن‌جا بسط‌هایی را آوردیم که در دام قبض شبکهٔ دهمین ممیزی‌ها حذف شد.

  1. تکویر / ۲۳٫

آیاتی که امر به ذکر دارد در قرآن کریم فراوان است. گویی خداوند نمی‌خواهد دم و بازدمی بر انسان بگذرد و او از ذکر خالی باشد. خداوند مرتب بر آدمی نهیب می‌زند و بر نفس و قلب او می‌کوبد تا ذکر را حتی برای لحظه‌ای ترک نگوید. گویا ترک ذکر همان است و مردن همان. خداوند در نشستن، در برخاستن، در لمیدن، در صبحگاهان، در عصرگاهان و در شامگاهان، به گاه برخاستن از خواب و به وقت آهنگ رختخواب، در عرفات، در مشعر، در روزهای شمرده شده، در خطر، در آرامش و با تنوعی که در اذکار هست از تسبیح، تهلیل، استغفار، صلوات و مانند آن، امر به ذکر کرده یا برای آن ذکر آورده است و پیوسته سفارش می‌کند بگویید، ذکر بگویید که نمونه‌ای از آن چنین است:

«فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ»(۱).

  1. بقره / ۱۵۲٫

«اذْکرُوا نِعْمَتِی الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیکمْ»(۱).

«خُذُوا مَا آَتَینَاکمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ»(۲).

«فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکرُوهُ کمَا هَدَاکمْ»(۳).

«وَاذْکرُوا اللَّهَ فِی أَیامٍ مَعْدُودَاتٍ»(۴).

«فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْکرُوا اللَّهَ»(۵).

«وَاذْکرْ رَبَّک کثِیرا وَسَبِّحْ بِالْعَشِی وَالاْءِبْکارِ»(۶).

«فَإِذَا قَضَیتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْکرُوا اللَّهَ قِیاما وَقُعُودا وَعَلَی جُنُوبِکمْ»(۷).

خداوند همانند کسی که شوک به قلب می‌دهد تا بلکه آن را برای پمپاژ خون به کار اندازد، با امرها و سفارش‌هایی که در این زمینه دارد، هشدار می‌دهد. خداوند، هم به خود توجه می‌دهد و هم به انبیای پاک خویش تا بندگان الگوها و اسوه‌های واقعی خود را بشناسند.

تفاوت ذکر و فکر را باید در قرآن کریم دید که کتاب پدیده‌های هستی است. ما در کتاب «سرود محبان» گفته‌ایم تمامی آیات قرآن کریم ذکر است و قرآن کریم کتاب ذکر است و برخی از اذکار آن را با اثرهای وضعی آن آورده‌ایم. هم‌چنین در کتاب «دانش ذکر» از چیستی ذکر، چگونگی آن، تنوعی که دارد و تأثیرها و پی‌آمدهای آن سخن گفته‌ایم. در کتاب «دانش سلوک معنوی» نیز به اختصار برخی از اصول ذکر را تبیین کرده‌ایم. متأسفانه کتاب منازل السائرین هم در منزل تفکر، موقعیت اندیشه‌ورزی را از تعبد فروتر برد و هم در این باب، ذکر را به تذکر تنزل داد و از آن نیز سطحی گذشت.

  1. بقره / ۴۰٫
  2. بقره / ۶۳
  3. بقره / ۱۹۸٫
  4. بقره / ۲۰۳٫
  5. بقره / ۲۳۹٫
  6. آل‌عمران / ۴۱٫
  7. نساء / ۱۰۳٫

 آیهٔ مناسب باب ذکر:

تا بدین‌جا گفتیم خواجه رحمه‌الله در انتخاب عنوان باب، راه صواب نپیموده و عنوان مناسب این باب «باب الذکر» است نه «باب التذکر». هم‌چنین آیهٔ برگزیده برای این باب در خور منیبان است نه صاحبان ذکر، و به جای آن باید دست‌کم، از آیهٔ زیر استفاده کرد که از صاحبان تذکر می‌گوید؛ هرچند آیات برتری هست که صاحبان ذکر را موضوع قرار می‌دهد:

«وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ»(۱).

خواجه آیه‌ای را برگزیده است که موضوع آن منیب است و انابه منزل حرمان، کثرت و غیریت است و این آیهٔ شریفه از کسانی می‌گوید که خرد ناب و مغزای تفکر و خردورزی دارند و توجه، صافی و سلامت در آنان است نه حرمان، کاستی، کجی و کمبود. صاحب تذکر کسی نیست که از سر ضعف و نداشتن چاره به خداوند رو آورده، بلکه کسی است که تحقیقی صافی داشته و با اندیشه‌ورزی، برگزیدهٔ هر چیزی را در اختیار دارد و دارای باطن و حقیقتی شده است که با واقع‌بینی به خداوند پناهنده می‌شود.

  1. بقره / ۲۶۹٫

نزول و صعود محبوبان:

محبوبان در قرب صعودی تمامی عوالم قیامت را در می‌نوردند و در قرب نزولی تمامی اعمال و کردار خلقی را می‌توانند به صورت ارادی و مشیتی دریابند. آنان اعیان ثابته و اسما و صفات فعلی و صفات ذاتی را می‌گذرانند و از تعین فراتر رفته به مقام ذات ورود می‌یابند. البته بنده‌ای که به آن مقام بدون اسم و رسم وارد می‌شود نه ستون فقراتی برای ایستادن و نه حرفی برای گفتن دارد. محبوبان در این سیرها هنگامه‌ای دارند. به تعبیر شاعر:

 آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت

الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم(۱)

عالَم اولیای محبوبی حق چنان باصفاست که ناسوت و اهل دنیا در قیاس با آن چیزی ندارد.

  1. سعدی، دیوان اشعار، غزل ۴۲۱٫

ذکر و سیر محب:

سالک در باب ذکر باید بتواند هم در قوس نزول و هم در قوس صعود، سیر داشته باشد و پروندهٔ پیشین و آیندهٔ خود را بیابد. باید دانست راه حق با راه قیامت متفاوت است و چنین نیست که ما از حق آمده‌ایم و دوباره به حق باز می‌گردیم و سیر نزول و صعود به یک نقطه نمی‌انجامد. انسان در قوس صعود به قیامت می‌رود و حق در قیامت ظاهر می‌شود و حق ابد که در قیامت ظاهر می‌شود غیر از حق ازل است که در علم ظاهر می‌گردد.

سالک محبی باید بنشیند و کمین کند و ببیند تا چه اندازه قدرت سیر دارد. سیر او نخست زمینی است و خاطرات ناسوتی خود را می‌یابد، ولی رفته رفته باید خود را ارتقا دهد و سیر خود را بالا برد و به آن اوج دهد تا خود را بالا کشد و در بالاهاست که می‌تواند همه چیز را مشاهده کند و نامحرمی مزاحم او نیست و از رؤیت خود ناراحت، پریشان و نگران نمی‌شود. او در سیر ناسوتی خود می‌تواند آیندهٔ خویش را نیز ببیند و تا مراسم کفن و دفن و خوابیدن در لحد را مشاهده کند، ولی تمامی این امور سیر افقی است نه عمقی و با چنین مشاهداتی کسی نمی‌تواند به منازل بالا صعود داشته باشد و مشاهدات آن چنان جزیی است که در خور گفتن نیست. سالک به باب ذکر که می‌رسد باید خود تابوت خویش را بکشد و خود را با دست خویش دفن کند. کسی که می‌خواهد تذکر حق تعالی و ذکر اللّه داشته باشد باید خود را با فراموشی و ریزش خویش دفن کند و بر سر قبر خود بنشیند و برای خویش فاتحه بخواند. دست‌کم باید به قبرستان برود و در قبر متعلق به خود بخوابد تا پرده‌های سنگین نفس کمی به لرزه افتد. باید از مرگ نترسید و برای خوب مردن خود تلاش کرد. اگر نفس به کفن پیچیده نشود، در ناسوت به گرگی تبدیل می‌گردد که به هر کسی ظلم وارد می‌آورد و دیگر حتی از خود تمکین نمی‌کند. تا نفس ریزش نداشته باشد و فرد به قلب نرسد، گرگِ هاری است که هر بدبخت و مظلومی را می‌درد؛ در حالی که گاه قصد قربت هم می‌کند؛ زیرا نفس که درندگی را خوشامد دارد آن را تسویل کرده است.

به هر روی، تفکر حرکت به سوی قلب و تذکر است؛ یعنی حرکتی است که انسان را به داشته‌های فراموش شده یا مورد غفلت قرار گرفته و به اوصاف و صفات خود می‌رساند. او می‌تواند در مخاطرات سلوک، بدی‌های خود را که نسبت به آن‌ها غفلت دارد رؤیت کند. حرکتی که سالک دارد نه افقی است و نه عمودی، بلکه حرکتی عمقی است و سالک پیوسته در خود باز می‌شود و او حرکتی در خارج و بیرون از خود ندارد.

انسان عادی وقتی در سیر نزول رو به ناسوت دارد در میانهٔ راه تحت سلسله عملیات‌هایی قرار می‌گیرد که همانند صاف‌کاری اتومبیل یا مسابقات بوکس است و تحت ضربه و پرس واقع می‌شود و همین امر برای او گیجی و گنگی می‌آورد و سیر خود را فراموش می‌کند. همانند کسی که در خواب، رؤیاهای طولانی دارد، ولی وقتی بیدار می‌شود، به‌ویژه اگر حرکت شدید و تنشی به او وارد شود، چیزی از آن را به یاد نمی‌آورد. انسان نیز وقتی می‌خواهد از عالمی به عالم دیگر وارد شود و از مرتبه‌ای به مرتبهٔ دیگر تبدیل گردد دچار تکانه‌های شدید می‌شود و بسیاری از خاطرات، واردات و اطلاعات او ریزش پیدا می‌کند. مهم این است که بتوان بر روی خود ایستاد و تمرکز کرد و پیشینهٔ خویش را شناخت و بازیابی کرد و دید خاطرات او تا کجا برد دارد. معرفت نفس نیز بر این مهم اطلاق می‌شود. سالک باید به یاد آورد چگونه از حق به خلق و از علم به عین و از علوّ به دنوّ افتاده است. افتادن از روح و فشرده شدن در لقمه و نطفه همراه با ضربات گیج‌کننده بوده و یادآوری آن بسیار سخت است و نیاز به شوک و ریاضت دارد و چنین نیست که کسی به پیشینهٔ خود وصول ناگهانی داشته باشد. حتی اولیای کمّل نیز در باب معارف دارای تذکر ناگهانی نیستند و مطلبی که شارح آورده خالی از نقص نیست و نشان‌دهندهٔ آن است که وی این راه را نرفته و تنها عالمی نویسنده است.

هم‌چنین وی برای تذکر دو معنا می‌آورد که در گذشته گفتیم تذکر دارای مراتب است نه معانی متفاوت و نسبت به عوالم و خصوصیات نفسی و صفات آن و نیز سیر ناسوتی و ماورایی تغییر می‌یابد.

باید توجه داشت تفکر سیر از میان معلومات برای کشف مجهول است. مجهولی که پیش از این معلوم نبوده است و حرکت برای بازگردان مطلبی به حافظه، فکر نامیده نمی‌شود، بلکه ذکر است و این سیر تنها با به کارگرفتن و استخدام حافظه برای ورود به بنطاسیا و انتقال مطلب از حس مشترک به قوهٔ حافظه به مدد اراده است. تفکر برای حافظه ورودی دارد، ولی از آن، چیزی به عنوان نتیجه نمی‌گیرد؛ همان‌طور که آموزش و تعلیم نسبت به نیروی حافظه ورودی دارد و این‌گونه علوم «ادب» است؛ برخلاف علوم لدنی که نه در حافظه است و نه تعلیمی است، بلکه از خارج وارد می‌شود. علم لدنی صفت محبوبان است که اعطای حق به آنان هیچ پیش‌فرض، شرط و قیدی ندارد و این موهبت نیازی به غیر ندارد؛ برخلاف سالکان محب که با از دست دادن هر حسی، علمی را از دست می‌دهند و کندی و حدت ذهن در سلوک آنان مؤثر است. معارف و حقایق محبوبان لدنی، ابداعی و اعطایی و مدعات الهی است که در خانهٔ حق است وبر دل خلق می‌نشیند و متوقف بر تعلیم و حواس نیست. اولیای محبوبی سعه و گسترهٔ ظهور و نمود دارند و چون پیش‌فرض و شرطی برای معرفت و کردار ندارند، دستی باز در عملیات‌های خود دارند که اگر کسی خود را به آنان رساند هنیئا له؛ چرا که رأس المال خیرات، کمالات و معارف هستند، وگرنه تعلیم و آموزش محبی ادب و کلفت است.

بنیاد تذکر:

بنیادهای تذکر سه امر است: بهره بردن از موعظه، بینش‌یابی از عبرت و دست یافتن به نتیجهٔ اندیشه‌ورزی.

«بهره‌مندی» از موعظه تأثیرپذیری نفس با شنیدن نوید و بیم است. پس از نوید با رجای برانگیزنده بر تلاش در عمل برای به دست آوردن امید داده شده، و از بیم به ترسی که بر خویشتن‌داری برانگیخته می‌کند برای دوری از بیم داده شده، تأثیر می‌پذیرد.

«بینش‌یابی» خواستن بینش است با نور بصیرت و تلاش در محقق شدن حقیقت کار برای عبرت‌گیری از هر چیزی که مایهٔ عبرت گرفتن است ـ مانند حبیب نجار صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون ـ در جست و جوی نجات، پاداش و به دست آوردن سعادت و کمال و مانند بلعم پسر باعورا، فرعون، ابوجهل و هم‌قطارانشان، در دوری از نابودی و عذاب و رهایی از شقاوت و بد عاقبتی.

و اما «دست‌یابی به نتیجهٔ اندیشه» بر دو نوع است: یکی عمل کردن به مقتضای علمی است که از اندیشهٔ درست در کردار و رفتار پدید آمده که سبب عمل صالح می‌شود و کسی که به آن‌چه می‌داند عمل ورزد خداوند با تذکر آن‌چه در فطرت اوست به او می‌آموزد آن‌چه را که نمی‌داند به سبب روشنایی و صفایی که از کردار نیکو (در او) ایجاد شده است.

دیگر تحقق معارف و حقایق نهاده شده در استعداد فطری است؛ زیرا اندیشه برای پذیرش معنایی که افاضه می‌شود به حسب استعدادی که دارد و به‌گونهٔ یاد کردن آماده است ونه به شیوهٔ سببی برای به دست آوردن معنای مطلوب و خواسته، وگرنه هر جوینده‌ای با اندیشه یابنده می‌شد؛ در حالی که چنین نیست؛ زیرا آن که زمینه ندارد اندیشهٔ چیزی به او باز نمی‌گردد. پس اندیشیدن، برای کسی که آمادگی تذکر دارد معارف و حقایق را نتیجه می‌دهد.

بنیادهای تذکر سلسله مبادی، علل، مقتضیات و زمینه‌هایی است که به فرد قدرت توجه و استجماع می‌دهد تا «تذکر» در او محقق شود و جلوه نماید. این مبادی عبارت است از: قابلیت پذیرش پند، هم در جانب وعده و هم وعید، داشتن عقلانیت و زیست عقلی هم در زمینهٔ سعادت و هم در طرف شقاوت برای پرهیز از آن و داشتن تفکر خلاق هم در استفاده از مبادی اندیشاری و هم در گرفتن گزاره‌های برآمده از ذکر.

مطالب مرتبط