تأویل

ماده شناسی تأویل:

تأویل، از «أوْل» به معنای رجعت ـ آن هم رجعتی خاص و ویژه ـ است. راغب گوید: «التأویل من الأول؛ أی رجوع». وی بازگشت را امری عام می‌گیرد؛ اما ما آن را رجوع خاص می‌دانیم و آن، بازگشت به اصل است. «موئل» به بازگشت‌گاه و غایت شی‌ء گفته می‌شود.

بر این اساس، مراد از تأویل در آیه: «وَقَالَ یا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیای مِنْ قَبْلُ»؛ (و گفت: ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من!) اصل و موضوع خارجی خواب است که در آینده واقع شده است؛ اما تأویل در آیه: «سَأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیهِ صَبْرا»؛ (به‌زودی تو را از تأویل آن‌چه که نتوانستی بر آن صبر کنی آگاه خواهم ساخت)، به کاری که در گذشته انجام گرفته است، تعلق دارد.

تأویل را باید رجوع خاص به باطن دانست. هر پدیده‌ای حقیقتی دارد که رجوع خاص به آن، تأویل خوانده می‌شود.

چیستی تأویل:

تأویل، دستیابی به چهرهٔ باطن چیزی را گویند و با این کار نوا از ساز وجودی امور به صدا در می‌آید و آدمی با آن چیز بیش‌تر آشنا می‌گردد و قرب بیش‌تری به باطن آن موجود پیدا می‌کند.

تأویل از مقولهٔ لفظ و معنا نیست؛ اگرچه لفظ و معنا تأویل خاص خود را دارد و از این معانی به دور نیست.

تأویل کوششی در جهت یافت باطن امور و اشیا می‌باشد. تأویل، چهرهٔ باطن امر و یا چیزی است و مؤول، خود را از ظاهر به باطن و لبّ حقیقی چیزی همراه با یافت علت آن می‌رساند.

تأویل، تحقق باطن در ظرف ظاهر است و خیال و حس را با خود ندارد و از این نظر بر حواس شمول دارد.

تأویل، شعور باطن را به کار می‌گیرد و عقل و اندیشهٔ انسان را به فعالیت وا می‌دارد و وی را با حقایقی آشنا می‌سازد که قابل مقایسه با امور صوری و ظاهری نیست.

تأویل، ریشه در عمق معرفت آدمی دارد و شعور باطن چنین معنایی را ایجاب می‌نماید و قدرت معنوی انسان را در این مسیر قرار می‌دهد.

تأویل امری است روشن و شناخته شده و ریشه در حقیقت انسان دارد و از صفات کمال و سرمایه‌های ملموس آدمی می‌باشد.

تأویل حقیقتی عینی و شأنی از شؤون انسانی است که در صورت بروز و فعلیت، آدمی را در رؤیتی برتر از ظواهر و محسوسات قرار می‌دهد.

علم تأویل:

تأویل، کشف واقع و درک باطن و وصول به چهره‌های گوناگون‌موجودات و اشیاست. معرفت به سرّ قدر و علم تأویل و تعبیر و وجودشناسی و هستی‌یابی از انواع دانش‌های باطنی است و این گونه حقایق در خور اهل ظاهر نمی‌باشد؛ اگرچه بحث از آن برای همه آزاد و مفید است، چیزی جز بحث نیست. بایسته است که آدمی تمام عمر خود را در گرو ظاهر و اسباب و علل صوری نسپارد و دل را در بند باطن نیز نهد و به راه افتد و افتان و خیزان خود را به صراطی آشنا سازد و راه‌رفته‌ای پیدا نماید و به راهش ادامه دهد.

این علم، گذشته از ارزش و موقعیت والای آن، از ظرافت خاصی برخوردار است و کم‌تر کسی می‌تواند خود را به عمق آن برساند و صاحب تأویل و واجد قدرت یافت و کشف باطن گردد.

دانش تأویل دارای منابع فراوانی است و مهم‌ترین منبع شناخت آن قرآن کریم است. در پسِ ظاهر قرآن کریم لایه‌هایی است و هر لایه نیز دارای مراتبی است که «باطن» قرآن کریم نام دارد. دانشی را که از این باطن‌ها می‌گوید «تأویل» می‌خوانند.

قرآن کریم را باید رایانه‌ای دانست با برنامه‌ای بسیار فشرده که می‌تواند هر دانش و آگاهی را در اختیار بندگان بگذارد؛ اما باید دانش استفاده از این نرم‌افزار بسیار پیچیده را به دست آورد و دانش تفسیر و تأویل است که می‌تواند این رایانه را راه‌اندازی و از برنامه آن رمزگشایی نماید؛ با این تفاوت که رمزهای آن، افزون بر تخصص و دانش‌های مرتبط، به انس گرفتن و قرب معنوی و طهارت روحی نیز نیاز دارد و دانش تأویل، فرد را به رؤیت پدیده‌های عینی و تجسم آن، رهنمون می‌شود و معنای هر آیه را برای او مجسم می‌نماید و وی را به سیر و رؤیت باطن وا می‌دارد و به او سلوک و قرب به کریمه الهی را عطا می‌کند.

مؤوّل یا صاحب تأویل:

مؤوّل یا صاحب تأویل کسی است که دارای حکم می‌باشد و حاکمیت فراوانی نسبت به موجودات دارد و از قدرت نفوذ در باطن اشیا برخوردار است و صاحب دیده‌ای برای رؤیت باطن موجودات می‌باشد که این دید غیر از دیدن ظاهری است و این دیده نه بر سر؛ بلکه بر دل انسان کامل و وارسته است.

صاحب تأویل دارای صفات کمالی است و از اراده و توجه خاصی برخوردار است که تنها در خور اولیای الهی می‌باشد؛ اگرچه هر فردی به فراخور درک و شعور باطنی خود می‌تواند حکایتی از وقایع داشته باشد و می‌شود که حکایت وی دور از واقع نباشد.

مؤوّل نیازمند به شناخت وجود اشیا و امور می‌باشد و هستی‌شناسی را در سطح بالایی لازم دارد؛ چرا که تأویل از هر نوع تصرفی برخوردار است.

به‌طور کلی هر فردی که به مقام ولایت می‌رسد و در خود بصیرت معنوی و اقتدار عملی می‌بیند و می‌تواند احکام باطنی حق را بر خود و دیگران به دست آورد و قدرت نفوذ و تصرف در امور داشته باشد، هرگز نمی‌شود که محدود شود و از وظایف خود باز ماند و در ظرفیت وجودی خود، تنفیذ حکم و تصرف در آن را خواهد داشت.

چنین اولیایی در کار خود بصیر و آگاه می‌باشند و نوعی از عصمت تنزیلی را دارا هستند و حق، آن را به تقدیرات خود وا می‌دارد و هر یک را به جایی و در کاری مشغول می‌نماید، بدون آن که در بسیاری از آن ادراک مرکب و اختیار ملموسی را دارا باشند. هر یک از این اولیای بحق الهی، مربی گروهی و یا حامی افرادی و یا مدبر اموری می‌شوند و در کار خود همچون عاشق دلباخته ایفای نقش می‌کنند.

تأویل و فراست:

میان این دو نوع از بصیرت، تمایز تعریفی، حدی و ماهوی وجود دارد. در فراست از خصوصیت‌های فردی و عوارض‌کلی و حالات وجودی چیزی و امری به ویژگی‌های فرد پی برده می‌شود و فرد زیرک از این امور عواقب کار و یا حال امری را آگاه می‌گردد؛ در حالی که راهیابی به غیب می‌تواند بدون تحقق اصل شی‌ء و بی‌ارتباط به حالات چیزی باشد و هیچ گونه ارتباطی با ظاهر نداشته باشد.

در علم فراست، فرد، ظرایف چیزی را مورد دقت و توجه قرار می‌دهد و از آن نتایجی ـ نه چندان قطعی ـ به‌دست می‌آورد و وی می‌تواند نتایج امور و برداشت‌های خود را با تحلیل، تطبیق و بازنگری و تأمل در اختیار دیگران قرار دهد؛ در حالی که راهیابی به امور پنهانی و باطن اشیا و غیب امور، گذشته از آن که طریق کشف عمومی ندارد، امکان رؤیت غیر را دارا نیست، مگر آن که فردی مورد تصرف دوبارهٔ آن شخص قرار گیرد.

رؤیت باطن، تنها در گرو قدرت و نفوذ عالم است و ظواهر امور تنها می‌تواند جهت آلی داشته باشد، به‌طوری که علم به آن بدون این گونه ظواهر نیز محقق می‌شود، در حالی که باب فراست چنین نیست.

نتایج امور غیبی و علوم باطنی قطعی است و هرگز خلل و اشتباهی در آن رخ نمی‌دهد، در حالی که باب فراست و هوشمندی به‌طور کلی از آگاهی‌های صوری برخوردار است.

اهل باطن هم از ظاهر و هم از غیر ظاهر می‌توانند بر پنهانی‌های امور نظر بیفکنند، در حالی که در علم فراست و هوشمندی، فرد باید از ظاهر به امری دیگر آگاه گردد.

امور باطنی و حقایق غیبی به مراتب از دانستنی‌های اهل فراست و هوشمند برتر است و می‌توان گفت قابل مقایسه با یک‌دیگر نمی‌باشد و چنین اموری کم و بیش در اختیار همهٔ اهل نظر قرار می‌گیرد، در حالی که علوم غیبی، تنها در اختیار دسته‌ای خاص و افراد بسیار محدود از اولیای الهی می‌باشد.

علوم غیبی و بصیرت باطنی را نباید با هوشمندی عقلی و ظرافت نظری یکی دانست و این گونه امور ابتدای طریق بصیرت می‌باشد و امور غیبی کمال بصیرت است؛ گذشته از آن که دانش فراست از قوت نظری بهره می‌گیرد و بصیرت غیبی از حالات باطنی دل و قدرت حقیقی نفس ناشی می‌گردد و جهت اصالی آن در نفس بصیر است و نه در صورت مبصر.

تأویل قرآن کریم:

«تأویل به صورت کلی به معنای یافت باطن هر چیزی است و در مورد قرآن کریم، راه‌یابی نفس صافی آدمی به باطن قرآن کریم و احضار هر پدیده و معناست از طریق توجه به ظاهر واژگان خاص و مرتبط با آن؛ به گونه‌ای روشمند و علمی و به مدد ملکه‌ای قدسی».

تأویل قرآن کریم، بازگشت ویژه به حقیقتِ هر آیه و باطن آن است. تأویل، بیان باطن آیات الهی است؛ از این رو، تعبیر تأویل قرآن کریم، وصف به حال موصوف است و تأویل قرآن، یعنی بیان باطن قرآن.

ظاهر و باطن امری نسبی است و برای برخی، تمامی باطن‌های قرآن کریم ظاهر است؛ همان‌گونه که کشف هر باطن، سبب ظاهر شدن آن می‌گردد. باطن‌هایی که از ظاهر آن پرمحتواتر و درخشنده‌تر است. در روایت است:

«أنَّ لِلقُرآنِ ظَهرا وبَطنا ولِبَطنه بَطن إلی سبعة أَبطُن»(ابن ابی جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۰۸).

ـ همانا برای قرآن کریم ظاهر و باطنی، و برای آن باطنی است تا هفت باطن.

قرآن کریم کتابی است که به شیوهٔ خردمندان سخن می‌گوید و وضع و جعلی مستقل و اصطلاحی ندارد و ظاهر آن حجت است و نقطهٔ آغازین و ورودگاه هر عالمی که آهنگ فهم قرآن کریم و یافت حقایق آن را دارد همین ظواهر است و اوج به بواطن آن بدون حفظ ظاهر و ورود به آن ممکن نیست؛ از این رو باطن هیچ گاه نمی‌تواند معنای ظاهری را تکذیب نماید و با آن به مخالفت برخیزد. ظواهر اذن دخول به حقایق را می‌دهد و کسی بدون فهم و یافت ظاهر به هیچ حقیقتی دست نمی‌یابد. راسخان در دانش نیز که به تأویل قرآن کریم راه می‌یابند چون به باطن ورود می‌نمایند از ظاهر دست برنمی‌دارند و آن را عین ظاهر می‌بینند.

مراد از کتاب، همین قرآنی است که در دست ماست و ماجرای هر تر و خشکی و سرنوشت هر پدیده عینی و علمی در همین کتاب آمده است: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ» و واژگانِ همین قرآن مکتوب است که از تمامی حقایق حکایت دارد و همین آیات ملفوظ است که دارای تفسیر و نیز تأویل می‌باشد و تفسیر و تأویل، وصف باطن و حقیقت خارجی قرآن کریم نیست ـ که آن در جای خود ظاهری است که تفسیر بر نمی‌دارد و اصلی است که به جایی بازگشت ندارد ـ و حقایقِ تمامی پدیده‌ها و خداوند هستی را باید در همین کتابِ نوشته شده، جست‌وجو نمود؛ الفاظی که بریده از حقیقت قرآن کریم نیست و با آن در ارتباط است و نقش حکایت و هدایت به آن را دارد و الفاظ و مفاهیم آیات، بیگانه از آن حقیقت نیست.

بر این اساس است که ما در جای خود، انواع قراءات ـ از لفظ، ذهن، علم، عقل، نفس، روح تا قرائت ربوبی و صفاتی و تا قرائت حق ـ را قرائت و دارای حاکی و محکی می‌دانیم و میان آنها ارتباط قایل هستیم؛ اما با این تفاوت که قرائت الفاظ، یک جزء زمان‌بر است و زمان فراوانی لازم دارد و قرائت عقلی این مقدار در لحظه‌ای کوتاه انجام می‌پذیرد و قرائت ربوبی تمامی قرآن کریم، فارغ از هرگونه زمان ناسوتی است؛ چنان‌چه گفته می‌شود حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام از این رکاب به آن رکاب، یک ختم قرآن می‌نموده‌اند؛ ختمی که نیاز به آوردن الفاظ و انعکاس مفاهیم دارد و بدون خلع زمان و ورود به ملکوت آن، ممکن نیست.

همان‌گونه که تأویلِ سوراخ کردن کشتی، حقیقتی همراه کشتی بود، که از آن جدایی نداشت، حقیقت قرآن کریم نیز با ظاهر آیات همراه است و چنین نیست که لفظ هیچ‌گونه نقشی در حکایت از آن حقیقت نداشته باشد؛ همان‌طور که قرآن کریم منحصر در نمود کتبی و نوشتاری آن نیست و نباید قرآن را فقط در این آینه دید.

این بحث در باب ذکر، به‌ویژه اسم اعظم نیز مطرح است. اسم اعظم حقیقتی دارد که لفظ ویژه‌ای از آن حکایت دارد و هم لفظ و هم حقیقت را با هم داراست و چنین نیست که لفظ در بهره بردن از خصوصیات و آثار مسمّا مؤثر نباشد؛ همان‌گونه که چنین استفاده‌ای بدون صفای نفس، ممکن نیست. ما در تفسیر قرآن کریم نیز همین معنا را خاطرنشان شدیم و گفتیم برای تفسیر، افزون بر چیرگی بر دانش‌های مقدمی، باید صفای نفس داشت. این امر در تأویل قرآن کریم نیز خود را نشان می‌دهد. حرمت و احترامی که الفاظ قرآن کریم دارد ـ به گونه‌ای که نمی‌توان دست بدون وضو حتی بر واژه‌ای از آن گذاشت ـ به سبب ارتباطی است که با حقیقت و باطن خود دارد. هم‌چنین تحدی قرآن کریم نیز ناظر به همین واژگان است، نه به حقیقت باطنی آن:

«وَإِنْ کنْتُمْ فِی رَیبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»؛

ـ و اگر در آن‌چه بر بنده خود نازل کرده‌ایم شک دارید، پس اگر راست می‌گویید، سوره‌ای مانند آن بیاورید و گواهان خود را ـ غیر خدا ـ فرا خوانید!

کسی که برای قرآن کریم، حقیقتی ماورای الفاظ مکتوب آن قرار می‌دهد، در حقیقت، قرآن کریم را از دست بندگان گرفته و آنان را از حقیقت دور داشته است و نمی‌تواند جایگزینی جز گمراهی برای آن بیاورد.

به هر روی، نظر ما این است که تأویل، معنای باطنی قرآن کریم است که ظاهر آیه به آن اشاره دارد و رجوع خاص به باطن است؛ اما مصادیق باطن، با لحاظ‌های گوناگون، متفاوت است. تأویل، وصف به حال نفسِ لفظ است و تأویل قرآن، به تأویل واژگان همین آیه اشاره دارد، نه به حقیقتی جدا و متمایز و بیگانه از واژگان.

تأویل، چهره حقیقی باطن است، نه چهره مجازی. حقیقت و محکی با حکایت این لفظ است که تأویل دارد و قرآن، نه آن حقیقت محض به تنهایی است و نه این مرکب نوشتاری صرف. هر آیه، حقیقتی وجودی در عالم دارد که مکتوب و نوشته آن، حکایت از این حقیقت دارد و لفظ و معنا با هم اتحاد دارد و قرآن کریمِ مکتوب، با آن حقیقت است که تأویل دارد و چنین نیست که تأویل قرآن کریم، تنها به آن حقیقت بازگشت داشته باشد.

تأویل در قرآن کریم:

واژه تأویل در قرآن کریم هفده مورد کاربرد دارد. این موارد هفده‌گانه، تنها در چند سوره آمده است: یونس یک مورد، اعراف دو مورد، اسراء یک مورد، نساء یک مورد، آل عمران دو مورد، کهف دو مورد، یوسف هشت مورد.

بیش‌ترین موارد تأویل، در سوره پیامبر زیبایی، یوسف علیه‌السلام آمده است. گویی تأویل با زیبایی ارتباط تنگاتنگی دارد؛ از این رو، در سوره طولانی بقره، حتی یک مورد از تأویل سخن گفته نشده است.

چنین نیست که تمامی موارد یاد شده، به تأویل قرآن کریم ارتباط داشته باشد؛ بلکه بسیاری از آن، تأویل خواب و احلام و حدیث یا حکمت و مصلحت پنهان امور را می‌گوید.

تأویل، یک معنا بیش‌تر ندارد؛ اما مصادیق آن متفاوت است. بررسی تمامی موارد کاربرد تأویل در قرآن کریم، این معنا را ثابت می‌نماید و این واژه حتی در یک مورد به صورت مجازی و از باب وصف به حال متعلق موصوف به کار نرفته است که نمونه‌هایی از آن در پی می‌آید:

الف: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الاْءَمْرِ مِنْکمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الاْآَخِرِ ذَلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً»؛نساء / ۵۹

ـ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را اطاعت کنید. پس هر گاه در امری اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید. این بهتر و نیک‌فرجام‌تر است.

نیکوترین بازگشت، رجوع به خداوند متعال و رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است که در این زمان، همان رجوع به قرآن کریم است که تنها این کتاب آسمانی در دسترس ماست و این کتاب با حجت بودن ظواهر آن است که می‌تواند در دعاوی، پناه و داور قرار گیرد.

ب : «هَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَیشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کانُوا یفْتَرُونَ»؛اعراف / ۵۳

ـ آیا جز در انتظار تأویل آن‌اند روزی که تأویلش فرا رسد، کسانی که آن را پیش از آن به فراموشی سپرده‌اند، می‌گویند به‌حقْ فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند. پس آیا ما را شفاعتگرانی هست که برای ما شفاعت کنند یا بازگردانیده شویم تا غیر از آن‌چه انجام می‌دادیم انجام دهیم؟ به‌راستی که به خویشتن زیان زدند و آن‌چه را به دروغ می‌ساختند، از کف دادند.

تأویل در این‌جا همان وقوع قیامت است و این وقوع، همان رجوع به باطن آن است؛ بدون این‌که در این معنا مجازی پیش آمده باشد.

ج: «بَلْ کذَّبُوا بِمَا لَمْ یحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کذَلِک کذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ»؛یونس / ۳۹

ـ بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است. کسانی که پیش از آنان بودند، همین‌گونه تکذیب کردند. پس بنگر که فرجام ستمگران چگونه بوده است!

تکذیب، از سنخ تصدیق است و تصدیق، فرع بر تصور است و تأویل، وقوع حقیقت آن و باطنی است که آن را نمی‌دانند و به تکذیب آن می‌پردازند.

بر اساس آیات یاد شده، تأویلْ چهره باطن هر پدیده است؛ خواه قرآن کریم باشد یا امر دیگری و تمامی کاربردهای آن در قرآن کریم نیز وصف به حال تمام موصوف است ـ و نه متعلق آن ـ و این خودِ آیه و ظاهر واژگان است که دارای باطن است؛ باطنی که می‌تواند مصادیق متعدد و چندگانه‌ای در طول هم داشته باشد.

تأویل در نگاه روایات:

الف: تفسیر شریف عیاشی آورده است:

«روی جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد علیهماالسلام عن أبیه عن آبائه علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : أیها النّاس، أنّکم فی زمان هدنة وأنتم علی ظهر السفر، والسیر بکم سریع، فقد رأیتم اللیل والنهار والشمس والقمر یبلیان کلّ جدید، ویقربان کلّ بعید، ویأتیان بکلّ موعود، فأعدّوا الجهاز لبعد المفاز.

فقام المقداد فقال: یا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله ، ما دار الهدنة؟ قال: دار بلاء وانقطاع، فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم، فعلیکم بالقرآن، فإنّه شافع مشفّع، وماحل مصدّق، من جعله أمامه قاده إلی الجنّة، ومن جعله خلفه ساقه إلی النّار، وهو الدّلیل یدلّ علی خیر سبیل، وهو تفصیل وبیان وتحصیل، وهو الفصل، لیس بالهزل، له ظهر وبطن، فظاهره حکمة، وباطنه علم، ظاهره أنیق وباطنه عمیق، له تخوم وعلی تخومه تخوم، لا تحصی عجائبه ولا تبلی غرائبه، فیه مصابیح الهدی ومنازل الحکمة، ودلیل علی المعروف لمن عرفه.»

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: ای مردم، در زمان سست ارادگی به سر می‌برید که با شنیدنی، از تصمیم خود باز می‌گردید. مسافرانی هستید که رفتن شما سرعت دارد و شب و روز و ماه و خورشید را می‌بینید که هر تازه آن کهنه می‌شود و هر دوری نزدیک می‌گردد، و هر وعده‌ای عملی می‌گردد؛ پس توشه را برای بیابان دور و دراز آماده نمایید.

در این هنگام، مقداد برخاست و عرض داشت: ای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ، وادی هدنه ـ که در آن هر کسی از تصمیم خود باز می‌گردد ـ چیست؟

حضرت فرمود: جایگاه بلا و بریدن است. چون فتنه‌ها مانند پاره‌های شب تاریک، شما را در برگیرد، بر شما باد قرآن کریم که شفاعت‌کننده‌ای است که شفاعتش پذیرفته است و بر وساطت خود در بارگاه الهی اصرار می‌کند و تصدیق می‌شود. کسی که آن را پیشوای خود قرار دهد، به بهشت رهنمونش دهد و کسی که به آن پشت کند، به آتش در اندازدش. راهنمایی است که بهترین راه را می‌نماید و گسترده‌ساز، تبیین کننده و به دست آورنده است. جدایی‌ساز است و نه یاوه‌پرداز. برای آن ظاهر و باطن است، آشکار و ظاهر آن حکمت و پنهان و درون آن علم است. ظاهرش شگفت‌انگیز و باطنش پرژرفاست، برای آن نشان و حد فاصلی است و برای آن نیز مرزی است (باطن آن دارای باطنی دیگر است). شگرفی‌هایش به شمارش نمی‌آید و شگفتی‌هایش را پایانی نیست. چراغ‌های هدایت و منزل منزل حکمت در آن است. راهنماست بر نیکی‌ها برای آن‌که بشناسدش.(تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۲).

این روایت برای قرآن کریم هم «ظَهر» قرار می‌دهد و هم «بطن». ظاهر آن حکمت است ـ یعنی سند دارد ـ و باطن آن دانش. بر این اساس، علم، برتر از حکمت است؛ چرا که علم در باطن حکمت قرار دارد. این علم، همان اصطلاح معروف است که می‌فرماید: «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یرید أن یهدیه»(بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۴۰). باطن آن‌که دارای علم است، خود باطنی تو در تو دارد؛ باطن‌هایی که با ترتیب و ترتب در هم تنیده شده است: «له تخوم وعلی تخومه تخوم». تا کسی به باطن نخست رسوخ نکرده باشد، نمی‌تواند به باطن بعد در آید و تأویل آن را به دست دهد.

روایت حاضر در باب تأویل، این معنا را به دست می‌دهد که تأویل دارای سند است و برای گذر از این باطن به باطن دیگر، رعایت ترتیب و ترتّب را باید نمود.

ب: عنه، عن أبیه، عن علی بن الحکم، عن محمّد بن الفضیل، عن شریس الوابشی، عن جابر بن یزید الجعفی، قال: سألت أبا جعفر علیه‌السلام عن شیء من التفسیر فأجابنی، ثمّ سألته عنه ثانیةً فأجابنی بجواب آخر، فقلت: جعلت فداک، کنت أجبتنی فی هذه المسألة بجواب غیر هذا قبل الیوم، فقال: یا جابر، إنّ للقرآن بطنا وللبطن بطنا وله ظهر وللظهر ظهر. یا جابر، لیس شیء أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، إنّ الآیة یکون أوّلها فی شیء وآخرها فی شیء، وهو کلام متّصل منصرف علی وجوه»(أحمد بن محمّد بن خالد برقی، المحاسن، ج ۲، ص ۳۰۰).

ـ جابر بن یزید گوید: از امام باقر علیه‌السلام پرسشی تفسیری داشتم که به من پاسخ گفتند؛ سپس همان را دوباره پرسیدم؛ اما امام علیه‌السلام پاسخی دیگر فرمودند. به امام عرض داشتم: پیش از این، همین پرسش را داشتم و پاسخ دیگری فرمودید. امام در پاسخ فرمودند: جابر، برای قرآن باطنی و برای باطن و درون آن درون و باطنی دیگر است و برای آن ظهوری و برای ظهور آن نیز ظهوری دیگر است. جابر، چیزی به اندازه تفسیر قرآن کریم از خِرد مردمان دوردست‌تر نیست. ابتدای یک آیه برای چیزی است و پایان آن برای چیزی دیگر؛ در حالی که کلامی متصل است که بر وجه‌های مختلفی حمل می‌گردد.

قرآن کریم با صرف عقل خشک به دست نمی‌آید؛ بلکه این انس، صفا و قرب به این کتاب آسمانی است که آن را قابل فهم می‌سازد و کلیدهای رمز و کدهای گشایش آن را می‌نماید. لفظ به لفظ قرآن کریم دارای معنایی متفاوت است. مراد از چنین معنایی، همان تأویل است و تفسیر و تأویل در روایات همانند فقیر و مسکین به کار رفته است که در محل افتراق و جدایی به جای هم کاربرد دارد و قرینه تعیین‌گر، معنای آن را مشخص می‌نماید.

این روایت می‌فرماید: «إنّ للقرآن بطنا وللبطن بطنا وله ظهر وللظهر ظهر»؛ قرآن کریم دارای باطن و باطن آن نیز باطنی دیگر دارد که بر هم مترتب و پیوسته و دارای ترتیب و چینش منظم است. هم‌چنین ظاهر آن نیز دارای ظاهری دیگر است. سخن سنگینی که فهم آن دقت می‌خواهد. آیا ظاهر قرآن کریم می‌تواند دارای تعدد معنا و وجوه باشد و یک لفظ در بیش‌تر از یک معنا به کار رود؟ ظاهر می‌تواند صریح باشد یا غیر صریح. باطن غیر صریح یا به اشاره است و یا به کنایه. اشارات از ظاهر قرآن کریم به دست می‌آید؛ اما ظاهری نیست که با اندک التفاتی به ذهن نشیند و معنای مراد را به دست دهد؛ بلکه با دقت و توجه فراوان است که به دست می‌آید و از معنای اولی انصراف پیدا می‌کند و با یک تلنگر یا اشاره استادی کارآزموده، معنایی متفاوت پیدا می‌کند.

رویکرد ظاهرمداران دین به تأویل قرآن کریم:

موضوعی که بسیار تأسف‌بار است و عامل بسیاری از نابسمانی‌های فرهنگی در میان مسلمین به شمار می‌رود، رویکرد بسیاری از متکلمان و اهل تفسیر و ظاهرمداران دین به قرآن کریم می‌باشد. آنان قرآن کریم را کتابی مجمل برای افراد عادی می‌دانند و فهم آیات قرآن کریم را به اهل آن که ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام باشند منحصر می‌دانند؛ به‌طوری که دیگران نمی‌توانند به مراد آیات الهی برسند و از آن استفاده‌ای نمی‌برند.

چنین سخنانی در طول تاریخ عالمان اسلامی، بزرگ‌ترین زیان‌ها را به امت اسلامی وارد آورده و سبب شده است که قرآن کریم در میان مسلمانان مهجور بماند؛ به‌طوری که امروزه دیگر نقش چندانی در جوامع اسلامی ندارد.

این در حالی است که افزوده بر تلاش برای درک معانی ظاهری قرآن کریم باید فهم حقایق قرآن و تأویل و یافت باطن آن را در دستور کار اهل فن قرار گیرد و از آن به‌طور شایسته استفاده شود تا مشکلات جامعهٔ انسانی به وسیلهٔ این تنها کتاب آسمانی موجود در دست بشر، رخت بندد.

هنگامی که معصوم می‌فرماید: همهٔ قرآن کریم در سورهٔ حمد جای دارد و من می‌توانم آن را استخراج نمایم یا امام امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: من نقطهٔ تحت بای بسم الله می‌باشد، این خود بهترین شاهد بر امکان استفاده از قرآن کریم در امور غیبی و راهنمایی برای دیگران است. البته، در صورتی که قواعد این علم روشمند که باید در جای خود از آن گفت‌وگو شود، رعایت گردد و قرآن کریم امام این راه قرار داده شود، پیش‌فرضی منافی با قرآن کریم بر آن تحمیل نمی‌گردد.

نگرش کلامیان به تأویل قرآن کریم:

کلامیانِ ظاهرگرا، میان تأویل و تفسیر تفاوتی قایل نیستند و این دو واژه را هم‌چون «مسکین» و «فقیر» می‌دانند که اگر در کنار هم آید، اختلاف معنایی اندکی دارند و چنان‌چه جدای از هم ذکر شود، یک معنا از آن اراده می‌شود و استعمال و کاربرد را دلیل بر حقیقت می‌دانند. روان‌شناسی این معنا، از چیرگی فرهنگ جمود و تنبلی بر چنین افرادی حکایت دارد که زحمت تحقیق را از خود بر می‌دارند و آسوده بر تخت روانِ زبان می‌خسبند؛ هرچند موضوع بحث آنان، کتابی به عظمت قرآن کریم و بحثی به اهمیت تأویل و تفسیر باشد.

دیدگاه عارفان نسبت به تأویل قرآن کریم:

برخی، به‌ویژه عارفان، تأویل را معنای مخالف ظاهر می‌شمرند. این فرهنگ غلط در عبارات فصوص‌الحکم ابن‌عربی بسیار دیده می‌شود. او کافری چون فرعون را تبرئه، و موحدی چون موسی را محاکمه می‌نماید؛ اندیشه‌ای قشری‌گرا و متعصبانه که به سبب بها دادن به عرفان، می‌خواهد هرچیز را در پرتو این دانش توجیه نماید!! این اصطلاح می‌گوید شما می‌توانید هر معنایی را به صرف آن‌که با ظاهر آیه سازگار نباشد، به عنوان تأویل بیاورید و برای آن، حجیت و اعتبار قایل شوید؛ امری که دانش تأویل را از روشمند بودن و قاعده و اصل داشتن، خارج نموده و راه را برای تحمیل هرگونه معنایی که خلاف ظاهر باشد، به قرآن کریم ـ و به عبارت رساتر، تحریف معنوی آن، می‌گشاید. چنین اندیشه‌ای قرآن کریم را از اصل و سند بودن ساقط می‌نماید؛ چرا که حد و مرزی برای فهم روشمند آن قایل نیست و از هر قاعده و اصلی، غیر از مخالفت با ظاهر، آزاد و رهاست.

تعریف مفسران از تأویل قرآن کریم:

برخی از مفسران گفته‌اند: «تفسیر، معنای اولی واژگان و تأویل، غیر از معنای نخست است که از واژه به دست می‌آید.» در این تعریف، معنای دوم به بعد، باید با ظاهر واژه سازگاری داشته باشد و بی‌مرزی تعریف دوم، از آن برداشته شده است. البته این معنا به درستی توجیه نمی‌نماید که آیا این معانی به صورت طولی از یک لفظ برداشت می‌شود یا به صورت عرضی. بر فرض دوم، اشکالِ استعمال لفظ در بیش از یک معنا، بر آن وارد می‌شود و چنان‌چه منظور از آن، معانی طولی باشد، باید گفت آیا معانی غیر اول وضعی مستقل دارد یا همه در یک وضع به لفظ داده شده است؟ لفظ نمی‌تواند در یک وضع، چند معنای طولی متفاوت به خود بگیرد.

تعریف علامه طباطبایی از تأویل قرآن کریم:

چهارمین معنایی که برای تأویل گفته شده است، از علامه طباطبایی می‌باشد. وی می‌گوید: «تأویل، معنایی نیست که تحت لفظ درآید؛ بلکه حقیقتی خارجی است. تأویل، نحوه وجودی یک آیه در جهان خارج است که لفظ از آن حکایت دارد و تأویل به محکی و حقیقت آن ـ که امری باطنی است ـ ارتباط دارد، نه به لفظ حاکی، و لفظ از آن حقیقت حکایت دارد؛ نه این‌که این تأویل آن را بیان دارد. تأویل، وصف چنین حقیقتی است نه وصف به حال لفظ.»

علامه تأویل را وصف به حال متعلق موصوف می‌گیرد و برای لفظ، تأویل قایل نیست و حقیقت لفظ را دارای تأویل می‌داند.

باطن قرآن کریم:

مراد از باطن قرآن کریم، سیاهه و مرکب مادّی‌ای که بر کاغذ است و لحاظ نفسی دارد، نمی‌باشد؛ بلکه این آیات، لحاظ حاکی و آینگی دارد که محکی آن، وجودی عینی و خارجی است. مراد ما از آیه، مکتوبِ روی کاغذ است؛ اما نه به لحاظ نفسی و اصالی؛ بلکه به اعتبار این‌که وجودی آلی و آینه‌وار دارد که از حقیقتی خارجی حکایت می‌کند.

انواع قرائت ـ از قرائت لفظی تا عقلی، نفسی، قلبی و حقی و قرائت تمامی پدیده‌ها ـ لحاظی حاکی است و از حیث حاکی بودن است که به آن «آیه» و «قرآن» گفته می‌شود.

باطن قرآن نیز باطن آیه‌ای است که لحاظ نفسی ندارد و به گونه حاکی مراد است و نگاه «به ینظر» و آینگی و آلی به آن می‌شود و نه «فیه ینظر» و اصالی. با این نگاه است که می‌توان تأویل را وصف به حال موصوف و باطن آیات الهی گرفت؛ وگرنه باطن این آیات به لحاظ نفسی، امری مادی است و مؤلفه‌های مرکب و کاغذ و عناصر آن می‌باشد.

آیات الهی، امری جسمانی نیست؛ بلکه نمودی است که زبان مادی و وجود مکتوب گرفته است و مراد از باطن، باطن نفسی آن ـ که امری مادی است ـ نمی‌باشد؛ بلکه وجود معقول و مجردی است که می‌تواند به قرائت فرشتگان و یا حق‌تعالی در آید.

قرآن کریم، هم دارای ظاهر است ـ که منطق و زبان دارد ـ و هم دارای باطن. ظاهر آن، لحاظ حاکی دارد و این ظاهرِ حاکی، دارای باطنی است که محکی و حقیقت آن است؛ حقیقتی که می‌تواند متعلق و مصداق‌های فراوانی داشته و در هر مرتبه دارای نمودی باشد و نمود عقلی، نفسی، قلبی، ذهنی و نیز حقی، برخی از مراتب آن است. حق‌تعالی هم در مرتبه فعل، هم در مرتبه اسما و صفات و هم در مرتبه ذات، به قرائت قرآن کریم می‌پردازد و تمامی این باطن ـ که متعلق‌های گوناگونی می‌یابد ـ از ظاهر لفظ، که خاصیت حکایت‌گری دارد، به دست می‌آید و ذهن و دل را به آن انصراف می‌دهد.

باطنی که ما از آن سخن می‌گوییم، باطن خود قرآن است، نه باطن اشیا و امور خارجی ـ مانند فرشتگان، قیامت، ناسوت و پیامبر ـ یا باطن اخلاق، ایمان و هر رطب و یابس دیگری. حتی خواب نیز تأویل دارد و تأویل آن، امری متمایز از تعبیر آن است. هر انسانی نیز تأویلی دارد و کسی که به مقام رؤیت ارادی رسیده است، می‌تواند باطن فرد را مشاهده کند و به تأویل آن دست یابد. منظور ما از تأویل، رسیدن به حقیقت و باطن هر چیزی از طریق قرآن کریم است، نه از طریق خود آن شی‌ء. تفاوت یافت این دو باطن نیز در این است که برای یافت باطن و تأویل هر چیزی، باید آن را به صورت حضوری داشت؛ اما رسیدن به تأویل و باطن از طریق قرآن کریم، به حضور آن شی‌ء نیازی ندارد و تنها از ظاهر آیه می‌توان به باطن آن رسید؛ هرچند آن شی‌ء در گذشته اتفاق افتاده باشد ـ مانند یافت باطن پیامبران الهی علیهم‌السلام ـ یا در آینده حادث گردد. در واقع قرآن کریم در مسأله نمایش باطن، هر امر تسبیبی و غایب را به امر مباشری و حضوری تبدیل می‌نماید و این گونه است که قرآن کریم به حقیقت، جام عوالم‌نماست و نمایشگری آن، به نظام کیهانی منحصر نمی‌شود؛ بلکه تمامی پدیده‌های هستی و نیز حق تبارک و تعالی را فرا می‌گیرد؛ چنان‌که در روایت است: خداوند برای بندگان خود، در قرآن کریم تجلی و ظهور نموده است؛ چنان‌که از امام صادق علیه‌السلام روایت شده است: «لقد تجلی اللّه لخلقه فی کلامه ولکنهم لا یبصرون».(عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۱۶٫ رسائل الشهید الثّانی، اسرار الصلاة(ط ق)، ص ۱۴۰)

دست‌یابی به باطن قرآن کریم:

قرآن کریم را باید قدر دانست و آن را ساعت‌ها پیش روی خود داشت و به آن نگاه کرد و آن را بویید. حتی کسی که قرآن کریم را در حافظه خود دارد، باید به متن آن نگاه کند، نه آن‌که به حافظه خود رجوع نماید؛ زیرا حضور در محضر قرآنی که در حافظه جای گرفته است، همراه کثرت می‌باشد و نگاه وحدت‌گونه و انحصاری را از حافظ می‌گیرد؛ به ویژه از حافظانی که قرآن را با حفظ شماره صفحه و آیه در ذاکره خود دارند و حافظه آنان ضعیف‌تر از کسانی است که متن قرآن کریم را حفظ هستند و به همان توجه دارند. قرب به وحی الهی برای چنین شخصی سخت‌تر و همراه با مانع است و استجماع برای حصول رفاقت و دوستی را از او می‌رباید؛ از این رو، ما به رفاقت و انس با متن کتاب الهی توصیه می‌نماییم و نه به حفظ آن، که از آموزه‌ها و تأکیدات مکتب بی‌محتوای اهل‌سنت است و می‌خواهد خلأ ناشی از دوری از مقام ولایت را با حفظ قرآن کریم پر نماید؛ اما نمی‌داند که به دوری هرچه بیش‌تر وی از قرآن کریم می‌انجامد و نیز با این کار برای خود ضعف اعصاب و اختلال در امور روزمره را سبب خواهد شد.

اهمیت قرآن کریم در این است که برای یافت باطن هر پدیده‌ای، نیاز به حضور مباشری در محضر آن نیست و نیاز به احضار اشیا ندارد و برای نمونه، بدون احضار روح حضرت موسی علیه‌السلام یا عرصه قیامت، می‌توان باطن این دو را از قرآن کریم دریافت و قرآن کریم به هر چیزی حضور می‌بخشد. در واقع، هر ثمره‌ای را می‌توان از طریق این کتاب آسمانی در اختیار گرفت و با قرب به این باطن است که می‌توان به هر چیزی قرب یافت و سفارش به پرخواندن قرآن کریم نیز برای حصول چنین قربی است: «فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ»(مزمل / ۲۰).

با قرائت فراوان قرآن کریم است که ما به باطن هر پدیده‌ای برای شناخت آن قرب می‌یابیم. در سلوک معنوی و ربوبی، قرب به پدیده‌ها و احضار آن‌ها بسیار حایز اهمیت است. چنین امری تنها با حصول انس به قرآن کریم و قرب به این تنها کتاب الهی و فهم زبان آن ممکن می‌شود و فرد در چنین فرایندی است که دانای به تمامی پدیده‌ها و شناسای به حکایت هر امری می‌گردد و علم به گذشته، حال و آینده در او شکل می‌گیرد؛ چنان‌که کتاب شریف «بصائر الدرجات» در باب هفتم با عنوان: «باب فی أن الائمة علیهم‌السلام أعطوا علم التفسیر والتأویل» روایاتی پر اسرار در این رابطه می‌آورد که نمونه‌ای از آن چنین است:

«حدّثنا أحمد بن محمّد عن محمّد عن الحسین بن سعید عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر عنه علیه‌السلام قال: إنّ فی القرآن ما مضی وما یحدث وما هو کائن وکانت فیه أسماء الرجال، فألقیت، وإنّما الإسم الواحد فی وجوه لا تحصی، تعرف ذلک الوصاة»(محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۲۱۵ ـ ۲۱۶).

ـ همانا در این قرآن آن‌چه گذشته، پدید می‌آید و در حال حدوث است، آمده و در آن، نام‌های مردمان است که افکنده می‌شود. همانا نامی چهره‌های بی‌شماری دارد که آن را وصیان می‌شناسند.

از همین‌جاست که می‌توان هر یک از حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام را قرآن ناطق نامید؛ یعنی آنان تفصیل و تبیین قرآن کریم را با خود دارند.

رابطه باطن با الفاظ قرآن کریم و نفس صافی:

برای آگاهی بر چگونگی پدیده‌ای، باید به لفظ ویژه‌ای که آن پدیده در قرآن کریم دارد، توجه نمود و از رهگذر توجه تخصصی و کارشناسانه و با چیرگی بر دانش‌های مرتبط به لفظ است که می‌توان به باطن و حقیقت آن راه یافت. افزون بر آن، این نفس صافی است که می‌تواند به تأویل راه یابد و نفس آلوده را به آن راهی نیست؛ همان‌طور که در باب اذکار ـ به‌ویژه اسم اعظم ـ نیز دو رکن توجه به لفظ و صفای نفس است که آن را کارآمد می‌سازد و با از دست رفتن یکی، اصل آن از دست می‌رود و حفظ هر دو جهت فاعلی و قابلی، نقشی اساسی و ریشه‌ای در بنای آن دارد و تأویل با مراجعه به متن قرآن کریم و طهارت نفس است که شکل می‌پذیرد و هر گونه سستی و اهمال در توجه به لفظ یا پاکی و تهذیب نفس، به نقص در رؤیت باطن و حجاب آن می‌انجامد.

باطن قرآن کریم؛ باطن تمامی اشیا و حقایق:

یافت باطن اشیا از طریق قرآن کریم، تنها به وجود مقتضی نیاز دارد و بسیار آسان‌تر از یافت باطن شی‌ء از طریق خود آن شی‌ء است که افزون بر حصول مقتضی، به رفع موانع بسیار نیاز دارد؛ زیرا در ناسوت نمی‌توان به آسانی به حضور بسیاری از پدیده‌ها رسید یا به احضار آن نایل آمد و این کار، افزون بر وجود مقتضی، به دفع بسیاری از موانع نیاز دارد و نیز نتیجه حاصل از باطن قرآن کریم، بسیار گویاتر، رساتر و شفاف‌تر از باطنی است که از خود شی‌ء به دست می‌آید و مرزهای رؤیت این دو باطن و کیفیت آن، بسیار متفاوت است. البته تنها از نقطه باء بسم اللّه می‌توان باطن هر امری را به دست آورد و این امر در باب ولایت، بحثی دامنه‌دار دارد؛ هرچند به دست آوردن باطن پدیده‌ها از تمامی قرآن کریم راحت‌تر است تا از نقطه باء که محل اندماج تمامی پدیده‌هاست، اما در همین امر نیز فقط به اقتضا نیاز دارد و مانعی در کار نیست.

باطن قرآن کریم، باطن تمامی اشیا و حقایق است و همان‌طور که حقایق عینی، کتاب تفصیلی هستی است، قرآن کریم کتاب اجمالی تمامی آن است و از آن می‌توان به کشف هر عالَمی و هر گزاره علمی دست یافت و قرآن کریم کتاب تمامی دانش‌هاست.

تأویل و تفسیر:

تفسیر، پرده‌گشایی از مراد و مقصودی است که در ظاهر آیات تعبیه شده است و امری است مربوط به سطح عمومی، کلی و ظاهری فرازهای قرآن کریم؛ به عکس تأویل که حقیقت باطنی فرازهای قرآنی را نشان می‌دهد.

تفسیر مربوط به امور ظاهری و الفاظ قرآن کریم است، اما تأویل مربوط به امور باطنی و معنای واقعی قرآن و حقیقت آن است و از این رو هر کاوشی در آیات، کلمات و الفاظ قرآن، تفسیر نام دارد و هرچه در باطن و معنا و مفهوم واقعی قرآن جست‌وجو شود، تأویل نامیده می‌شود. در باب تفسیر و تأویل، رعایت دو امر لازم است:

۱ـ فهم و درک مفاهیم الفاظ و کلمات قرآن کریم به دلالت تطابقی و اشتقاق و ادب؛

۲ـ فهم مراد متکلّم. (البته مراد از فهم متکلم در رابطه با قرآن کریم بیش‌تر بر تأویل آن ناظر است.)

برای فهمیدن مفهوم کلمات قرآن، به دانش اشتقاق و ادب و دقت و تحقیق در آن نیاز است؛ اما فهم مراد متکلّم، صفای باطن و تهذیب روح و طهارت نفس را لازم دارد، حتی در باب فقه و اجتهاد آن ملکهٔ قدسی که شهید در کتاب اللمعة الدمشقیة اشاره کرده است باید باشد وگرنه تنها حفظ و نقل اقوال و آرا جز تحیر و گمراهی فایده‌ای ندارد.

تأویل و رسوخ:

قرآن کریم دارای راه‌ها و سبیل‌های متعددی برای ورود به محضر قدسی خویش است؛ مانند قرائت، علم با گرایش‌های متعددی که دارد، حفظ ادب و دیگر چینش‌های ظاهری و وضعی؛ اما رسوخ در آن، راه‌های متعدد ندارد؛ بلکه صراط آن واحد است و راسخان، دارای حقایقی چندگانه و متفاوت نیستند؛ هرچند مراتب آنان گونه‌گونی دارد.

هم‌چنین نمی‌توان گفت هر واردی به رسوخ در قرآن کریم رسیده است؛ اما چنین است که هر راسخی به آن ورود یافته است. رسوخ امری باطنی و ورود امری ظاهری است. ورود به عنوان حاکی آن است که نوشته‌ای مکتوب است و رسوخ در باطن آن، که حقیقتی بی‌کران و محکی این الفاظ و پدیده‌ای محکم، حکیم و شعورمند است که عنوان حاکی و مکتوبی که در دست ماست، به آن رهنمون می‌دهد و نیز از آن حرمت می‌گیرد؛ به گونه‌ای که رسیدن به آن حقیقت و رسوخ به آن، بدون ورود به ظاهر قرآن کریم ممکن نیست و سر از تأویلات هورقلیایی و گمراهی در می‌آورد.

ورود به ظاهر، اذن دخول به باطن است. ظاهر، ساحل قرآن کریم و باطن، دریای آن است. ویژگی رسوخ این است که نمی‌تواند مکذّب ورود باشد و هر معنای باطنی و تفسیری که از حقیقت بگوید، در صورتی‌که در تعارض با ظاهر قرآن کریم باشد، باطل است. تفسیر راسخان در ادامه ظاهر است و رسوخ بیان ورود است. البته بعضی از تفاسیر نگاشته شده، تاکنون تنها توانسته است به قرآن کریم ورود داشته باشد و تفسیر راسخان در آن بسیار اندک دیده می‌شود.

از خصوصیت تفسیر راسخان این است که معانی آیات و حقایق گوناگون آن، خود را پی در پی می‌نماید و وقفه و کندی در آن پیش نمی‌آید؛ برخلاف تفسیر وارادانی که رسوخ ندارند. آنان از الفاظی بهره می‌برند با معانی یکسان و یک‌سو که ایستار دارد و رونده و متبدل نیست.

واردان، تنها از عهده بیان برخی از وجوه تفسیر بر می‌آیند و راسخان، افزون بر داشتن تمامی وجوه تفسیر، قدرت ارایه تأویل آیات را دارند.

کسی که علم تأویل می‌داند علم تفسیر را نیز دارد. این بدان معناست که علم تفسیر را باید از راسخان در دانش جویا شد. راسخان در دانش، افزون بر تفسیر، مهم‌تر از آن، تأویل را نیز می‌دانند:

«وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛

ـ با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند.

کسی می‌تواند مفسری توانا باشد که از راسخان گردد و آنان هستند که اُنس، قرب، اهلیت و شایستگی با قرآن کریم بودن را دارند.

همواره میان تأویل و رسوخ موازنه است. رسوخ، وصف تأویل است؛ به این معنا که تأویل بدون رسوخ ممکن نیست. کسی که رسوخ ندارد، تأویل وی باطل و حرام است.

واژه شناسی رسوخ:

لغت‌شناسان، معنای رسوخ را ثبوت، استواری، پابرجایی، فرونشستن و نهادینه گردیدن دانسته‌اند. آبی که بر روی شیشه می‌ریزد، هیچ گونه نفوذ و رسوخی در آن ندارد؛ برخلاف آبی که بر خاک ریخته شود و در آن فرو رود و چون در آن فرو نشیند و ژرفا یابد، آن‌گاه است که می‌گویند رسوخ یافته است. باید دقت نمود که هر رسوخ یافته‌ای ثبوت و پایداری دارد؛ اما چنین نیست که هر امر ثابتی، دارای رسوخ باشد و رسوخ، معنایی ضیق‌تر از ثبوت دارد و ثبوتی خاص است؛ اما کتاب‌های لغت از این معنا به اهمال گذشته و به اصول و قواعد اشتقاق و دلالت ماده دقت نداشته‌اند. ما این اصول و قواعد را در کتابی ویژه و منحصر، دانشی ساخته‌ایم تا موارد استعمال و کاربرد لفظ ـ که بیش‌تر جنبه گزارشگری دارد ـ با مورد وضع، که نیاز به تحقیق دارد، خلط نگردد.

میان راسخ و ثابت، رابطه عام و خاص مطلق است. برای مثال، دیوار ثابت است اما راسخ نیست؛ برخلاف کوه که می‌توان وصف راسخ را برای آن آورد. کوه چون در زمین ریشه دارد، راسخ است؛ اما جدار ریشه‌ای ندارد. راسخ در علم، به معنای ثابت در دانش نیست؛ بلکه به معنای ریشه‌دار در معرفت است؛ آن هم ریشه‌ای که طبیعی باشد. ریشه طبیعی، مانند ریشه کوه در زمین است که کوه و زمین و ریشه از یک سنخ و از یک جنس است و نمی‌توان یکی را از دیگری جدا نمود. علم زیست و زمین‌شناسی در بررسی لایه‌های زمین می‌گوید: ریشه زمین، خود زمین است و کوه، همان زمین است و تفاوتی میان آن نیست؛ برخلاف ریشه درختی که در زمین کاشته می‌شود و جنس آن از نبات است و به دلیل ناهمگون بودن با خاک و زمین، می‌توان آن را از زمین جدا نمود.

در واقع «رسخ» را باید چنین معنا کرد: «نَفَذ ثُباتُه»؛ یعنی ثبات آن دارای نفوذ است؛ آن هم نفوذی که از گونه مجانس و همگون است، نه نفوذ دو شی‌ء نامتجانس.

راسخان در دانش:

راه برای رسوخ به باطن قرآن کریم، به میزان قرب به این کتاب آسمانی و آشنایی با دانش ظاهر آن، رونده را به سوی خود می‌خواند و به هر کسی قرائتی از نفس، عقل، روح تا قراءات حقی و ربوبی می‌دهد و در نتیجه، تأویل به حسب این مراتب، شدت و ضعف و روشنایی و صفا و مرتبه و مرحله می‌یابد و میان این مراتب، تفاوت فراوانی است و اگر دو ولی الهی با تفاوت مرتبه بخواهند تأویل قرآن کریم را بیان دارند، تأویل آنان از هم متفاوت است و اختلاف آن نیز به تفاوت مرتبه و قدرت برد و مانور آنان است و امری متناقض و با تهافت نمی‌باشد.

هم‌چنین قرآن کریم به انیس و مونس خود بیان می‌دارد که قرائت وی در چه مرحله‌ای است و آن را به وی می‌شناساند و چنین کسی مرتبه خود را به دست می‌آورد و از وهم‌انگاری برتربینی خود مصون می‌ماند. او به نیکی می‌یابد که قرآن ارایه شده بر وی، لفظی است یا نفسی یا عقلی و یا بالاتر از آن. البته هر یک از این مراتب، دارای ظَهر (پشت) و بطن(شکم) خاصی است و قرآن کریم تفاوت جایگاه هر اهل تأویلی را به وی می‌نماید.

باید توجه داشت راسخان در علم، همان دانایان به تأویل کتاب عزیز می‌باشند. روایت زیر و روایات فراوانی که در این باب رسیده است، راسخان در دانش را حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام معرفی می‌نماید و این از امور ضروری و بدیهی شیعه است:

در کتاب گرانقدر بصائر الدرجات ص ۲۱۶ آمده است:

«حدّثنا محمّد بن الحسین عن محمّد بن إسماعیل عن منصور بن یونس عن ابن أذینة عن فضیل بن یسار قال سألت أبا جعفر علیه‌السلام عن هذه الروایة: ما من القرآن آیة إلاّ ولها ظهر وبطن، فقال: ظهره تنزیله، وبطنه تأویله، منه ما قد مضی، ومنه ما لم یکن یجری، کما یجری الشمس والقمر، کما جاء تأویل شیء منه یکون علی الأموات کما یکون علی الاحیاء، قال اللّه: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»، نحن نعلمه.»

ـ فضیل گوید: از امام باقر علیه‌السلام در رابطه با معنای این روایت پرسیدم: آیه‌ای از قرآن کریم نیست مگر برای آن، پشت و شکم است. امام علیه‌السلام فرمود: پشت تنزل و شکم، تأویل آن است. برخی از آن گذشته و بعضی از آن نیامده است؛ همان‌طور که خورشید و ماه در آمد و شد است؛ همان‌طور که بعضی از تأویل آن برای مردگان است، برخی از آن برای زندگان است؛ خداوند می‌فرماید: «با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند» ما آن را می‌دانیم.

این روایت و روایات فراوانی که در این باب رسیده است راسخان در دانش را حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام معرفی می‌نماید و این از امور ضروری و بدیهی شیعه است. هم‌چنین کسی که رسوخ در دانش داشته باشد اهل تأویل است و علم باطن با اوست. اما همین‌طور که از لفظ این روایت بر می‌آید، راسخان منحصر به آن حضرات نمی‌باشند و راه باز است تا چه کسی بتواند به مقام قرب و انس با قرآن کریم برسد؟

تأویل؛ ویژه راسخان در دانش:

«الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» به معنای کسانی است که از دانش جدایی‌ناپذیر هستند و میان عالم و علم، یگانگی است. اگر قرآن کریم کتاب دانش الهی باشد، راسخان در علم کتاب ناطق هستند و هر آن‌چه آنان می‌گویند، تفصیل این علم الاهی است؛ رابطه‌ای که هیچ گاه از قرآن کریم گسستنی نخواهد بود.

میان دو عنوان راسخان در دانش و تأویل، تلازم است. هر کسی به میزانی که رسوخ دارد، می‌تواند دانای به تأویل باشد؛ همان‌طور که میخ هرچه بیش‌تر در زمین نفوذ داشته باشد، محکم‌تر و استوارتر می‌گردد. تأویل نیز بیان رسوخ است و اگر کسی فراتر از رسوخ خود سخنی بگوید، گمراه است.

با توجه به معنای رسخ باید گفت: ائمه معصومین علیهم‌السلام راسخان در دانش هستند و با آن یگانگی دارند. این گونه است که نمی‌شود روایتی برخلاف کتاب الهی یافت شود؛ وگرنه روایت نیست و گفته‌ای جعلی است. سنت، تفصیل و گسترده کتاب است و معلم و آموزگار آن به شمار می‌رود. میان روایت و کتاب، همواره باید هماهنگی و تجانس برقرار باشد. البته درک تجانس در هر امری، بسیار مشکل است و باید با دیدی ژرف و دقتی شگرف، بر آن تأمل داشت تا یگانگی آن را به دست آورد و فهم نمود.

روایت: «عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: نحن الرّاسخون فی العلم، فنحن نعلم تأویله»(تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۱۶۴). ـ «امام صادق علیه‌السلام فرمود: ما ریشه‌داران در دانش هستیم و ما تأویل قرآن کریم را می‌دانیم»، میان رسوخ و قدرت بر داشتن دانش تأویل، موازنه قرار می‌دهد و هر کسی به میزان رسوخی که دارد، دارای تأویل است و حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را برترِ راسخان قرار می‌دهد که به تأویل هر آیه‌ای داناست و تصریح می‌کند: «وما کان اللّه منزلاً علیه شیئا لم یعلمه تأویله». آگاهی بر تأویل قرآن کریم در انحصار خداوند نیست و خداوند، ظاهر و باطن قرآن کریم را برای بندگان خود می‌خواهد.

مگر می‌شود حضرات معصومین علیهم‌السلام بر تنزیل و تأویل و هر حلال و حرامی و نیز دانش‌های نهفته در قرآن کریم آگاه نباشند؟ چرا که چنین علمی در برابر علم بی‌کران آنان چندان بزرگ نیست.

عاطفه یا استینافی بودن واو در آیهٔ تأویل:

با توجه به آن‌چه در معناشناسی رسوخ گفته شد زمینه برای توجه به این گزارهٔ بسیار مهم آماده می‌شود که هم خداوند و هم راسخان در دانش ـ که حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام می‌باشند ـ آگاه بر تأویل هستند و در این زمینه با هم یگانگی دارند.

در آیهٔ شریفهٔ تأویل آمده است:

«وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ».

ـ با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند.

در این آیه بحث و نزاع در «واو» است که آیا برای استیناف است که در این صورت، تأویل در انحصار خداوند است یا برای عطف است، که تأویل به راسخان در دانش نیز می‌رسد؟

برخی می‌گویند چون معصوم علیه‌السلام فرموده است: ما دانای بر تأویل هستیم، واو را برای عطف می‌گیریم، نه استیناف. چنین مواجهه‌ای با آیهٔ شریفه، از نداشتن توجه به رابطهٔ عصمت با قرآن کریم حکایت دارد. لسان کتاب و سنت واحد است و هر دو متجانس می‌باشد. دقت بر روایات از این معنا پرده بر می‌دارد. روایاتی که با ادبیات و لغت ـ البته آن‌گونه که ما می‌گوییم ـ هماهنگی دارد.

در ذیل آیهٔ شریفهٔ تأویل، روایات فراوانی رسیده است. روایاتی که باید با دیدی کارشناسانه به آن نگریست، نه با دیدی تعبدی، و نکته‌های علمی نهفته در آن را کشف نمود و به هماهنگی میان روایت و آیه دست یافت؛ چرا که معصوم علیه‌السلام معلم کتاب الهی است و معلم نمی‌تواند با کتاب اختلاف داشته باشد و این برداشت درست نیست که گفته شود در اختلاف میان کتاب و سنت، ما تابع معصوم علیه‌السلام هستیم؛ زیرا معصوم علیه‌السلام معلمی است که جز از کتاب نمی‌گوید و گفته‌ای خلاف قرآن کریم ندارد.

در تمامی این روایات، معنای واو «عاطفه» گرفته شده است و ما باید تلاش نماییم وجه علمی آن را به دست آوریم؛ نه آن که مانند مرحوم علامه، آن را استینافی معنا نماییم و سپس از باب تعبد بپذیریم حضرات معصومین علیهم‌السلام دانای به تأویل هستند.

برخی از این روایات چنین است:

«الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن محمّد بن أورمة، عن علی بن حسان عن عبد الرحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» أمیر المؤمنین والأئمّة من بعده علیهم‌السلام ».اصول کافی، ج ۱، ص ۲۱۴٫

ـ امام صادق علیه‌السلام فرمود: «ریشه‌داران در دانش» امیرمؤمنان علیه‌السلام و پیشوایان بعد از ایشان می‌باشند.

«أحمد بن محمّد عن ابن أبی عمیر عن سیف ابن عمیرة عن أبی الصباح قال: قال لی أبوعبداللّه علیه‌السلام : یا أبا الصباح، نحن قوم فرض اللّه ـ عزّ وجلّ ـ طاعتنا، لنا الأنفال، ولنا صفو المال، ونحن الراسخون فی العلم، ونحن المحسودون الذین قال اللّه فی کتابه: «أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ».اصول کافی، ج ۱، ص ۱۸۶٫

ـ امام صادق علیه‌السلام به ابا صباح فرمود: ابا صباح! ما خانواده‌ای هستیم که خداوند پیروی ما را واجب نموده و انفال و برگزیدهٔ مال‌ها (خمس) برای ماست و ما ریشه‌داران در دانش هستیم و ما مورد حسد قرار گرفته‌ایم؛ همانان که خداوند در کتاب خود می‌فرماید: «بلکه به مردم برای آن‌چه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده رشک می‌ورزند».

باید هر آیه‌ای را بر اساس بحث‌های علمی و ادبی معنا کرد و روایات ذیل آن را بر محور اصول و قواعد علمی و ادبی تحلیل نمود؛ نه این که آن را به صورت تعبدی پذیرفت و تنها عصمت را پشتوانهٔ پذیرش آن قرار داد؛ همان‌طور که در فلسفه نمی‌توان از روایت بدون داشتن تحلیلی عقلی دلیل آورد و آن را با تعبد پذیرفت و فیلسوفی نیست که در بحث‌های عقلی، تعبد را پیش کشد، مگر آن که بخواهد خود را از بدخواهان زمان خویش محفوظ دارد.

بر اساس بحث‌های ادبی، لغت‌شناسی و روایی ـ که چگونگی آن گذشت ـ این گفتهٔ ادب‌شناس اهل سنت؛ زمخشری که عاطفه بودن واو را بر استینافی بودن آن ترجیح می‌دهد و می‌گوید: «والأوّل أوجه» اشتباه است، و استینافی بودن واو با تحلیل کارشناسی توجیهی ندارد و باطل است و صحیح، تنها عاطفه بودن آن است. این «واو» در توضیح اعتقادات شیعی نقشی ممتاز دارد و نباید آن را دست‌کم و بی‌اهمیت گرفت.

سیاسی و انحرافی بودن بحث استیناف واو:

بحث استینافی بودن واو در آیهٔ تأویل در واقع بحثی سیاسی است که یکی از همسران پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که طراح و مغز متفکر توطئهٔ سقیفه بوده آغازگر آن است و اهل سنت نیز آن را ادامه دادند و متأسفانه برخی عالمان شیعی در هیاهو و غوغای آنان منفعل و متزلزل شدند و قواعد علمی را از دست دادند و این تذبذب به نفع جبههٔ اهل سنت تمام شد و در نتیجه سبب اقتدار آنان در بحث گردید. هم‌چنین آنان حمایت دولت‌ها را نیز با خود داشتند. این همانند شایعه‌ای بود که سی سال پیش، وهابی‌ها بر علیه شیعه پیش کشیدند و قرآن چاپ ایران را دارای بیست و پنج جزء تبلیغ می‌کردند.

صاحبان تأویل:

حضرت خضر علیه السلام صاحب تأویل امور است و راه و رسم کشف باطن را به خوبی می‌شناسد و در مرتبهٔ وجودی خود، تصرفات خاص باطنی را دارا می‌باشد. جناب خضر صاحب همت بود و از گروه اهل باطن به شمار می‌رود و اگر ایشان به مقام پیامبری برگزیده باشد، مقام تأویل ایشان بر عنوان نبوت حضرتش برتری دارد و تأویل، چهرهٔ ولایت ایشان است که او را از رجال غیب به شمار می‌آورد و محیط به امور باطن می‌گرداند.

حضرت یوسف علیه السلام نیز هم صاحب جمال و هم دارای کمال بود و در تعبیر خواب از جایگاه ویژه‌ای برخوردار می‌باشد و سوز و آه هجر و غربت و دوری و رنج اسارت و درد ناهمواری‌های چاه و مورد خرید و فروش واقع شدن و برخورد بسیار دردآور با گروه زنان، آن حضرت را چون فولادی محکم ساخت که نتیجهٔ آن راهیابی به حقایق عوالم مثالی بود که نصیب ایشان گردید. جناب یوسف تمام مراحل سیر و سلوک پر پیچ و خم خود را با کوشش طی نمود و اضافه بر مقامات معنوی، مقام ظاهر و عناوین ظاهری را نیز یافتند و دارای دولت ظاهر گردیدند.

اگرچه جناب خضر مقام بندگی را به صورت اطلاقی دارد. مقام عبودیت حضرت یوسف چنین توصیف شده: «إنّه من عبادنا المخلصین» و دربارهٔ جناب خضر آمده: «عبدا من عبادنا» که دارا بودن جهت باطن در این بیان نهفته است.

حضرت موسی علیه السلام در شمار بزرگ‌ترین پیامبران بزرگوار الهی قرار داشت و صاحب مقام کلی ظاهر گشت؛ اگرچه موقعیت خاص تعبیر و تأویل حضرت یوسف و خضر را دارا نبود.

جناب نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمهٔ معصومین علیه‌السلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام تمامی دارای همهٔ صفات و عناوین کلی یاد شده می‌باشند و دیگر اولیای الهی مقام تنزیلی این حضرات می‌باشند.

صاحبان تأویل؛ مراد از «من خوطب به»:

قرآن کریم، عظمت فراوانی دارد و بزرگی آن سبب شده است برخی که از دوستان می‌باشند، از نزدیک شدن به آن پرهیز نمایند و آن را دستخوش حوادث ناگواری قرار دهند و استفاده همگانی و عمومی از قرآن کریم را انکار نمایند و آن را تنها برای مخاطبان و گفته‌خوانان خاص قابل بهره‌وری بشمرند که از آنان به «من خوطب به» تعبیر می‌آورند. این تعبیر در روایات وجود دارد؛ برای نمونه به نقل از امام باقر علیه‌السلام روایت شده است: «إنّما یعرف القرآن من خوطب به»(محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۸، ص ۳۱۲). این روایت با همه درستی، دچار سوءبرداشت شده است و قرآن را کتاب قرائت برای ثواب دانسته‌اند و نه برای فهم.

روایت یاد شده، برای فهم قرآن کریم مراتب قایل است؛ همان‌طور که دارای ظاهر و باطن است و مراتب عالی و به‌ویژه دانش تأویل آن ویژه گفته‌خوان ویژه و «من خوطب به» است و چنین نیست که فردی عادی بتواند تمامی معارف قرآن را فهم نماید؛ اما چنین هم نیست که وی به اندازه توان ادراکی و اندیشاری خود و به مقدار نیاز وی در زندگی معمولی که دارد، از فهم آن عاجز باشد.

برای نمونه:

«وَلَیالٍ عَشْرٍ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ»(فجر / ۲ ـ ۳)؛

ـ و به شب‌های ده‌گانه و به جفت و تاق.

از شب‌های ده‌گانه می‌گوید، اما این شب‌ها دهه اول ذی الحجه است یا نه، برای اَعراب قابل فهم نیست و نیاز به تفسیر دارد؛ اما راه تحقیق باز است و همین آیه برای همه قابل استفاده است. حقایق نهفته در این دو آیه را گفته‌خوان معصوم در می‌یابد. به واقع، اگر قرآن کریم، که این همه تنزل یافته و کوچک شده تا به صورت مکتوب در آمده است، برای همه قابل فهم نباشد، نیازی به چنین تنزلی نداشت. قرآن کریم، قابل فهم است که مبارز می‌طلبد و تحدی می‌نماید و می‌فرماید:

«وَإِنْ کنْتُمْ فِی رَیبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»(بقره / ۲۳)؛

ـ و اگر در آن‌چه بر بنده خود نازل کرده‌ایم شک دارید، پس اگر راست می‌گویید، سوره‌ای مانند آن بیاورید و گواهان خود را ـ غیر خدا ـ فرا خوانید.

چنین تحدی و مبارزطلبی‌ای در صورتی درست است که قرآن کریم دارای معانی قابل فهم باشد. هم‌چنین قرآن کریم معجزه و سند نبوت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است و چنین کتابی در صورتی معجزه و تکلیف‌آور و الزام‌ساز است که به فهم آید. با این همه، چنین نیست که تمامی معارف قرآن کریم آسان به دست آید؛ بلکه دانش‌ها و معارفی در آن نهفته است که ویژه «من خوطب به» و حضرات معصومین علیهم‌السلام است که صاحبان قرآن و مربیان آن هستند.

وجود چنین عنوانی در روایات، سبب نمی‌شود قرآن برای غیر معصوم مجمل دانسته شود؛ بلکه عمق بی‌پایان و بزرگی آن را خاطرنشان می‌شود. اگر قرآن کریم قابل فهم نبود، امر به تدبر در آن نمی‌شد و نمی‌فرمود:

«أَفَلاَ یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفا کثِیرا»(نساء / ۸۲)؛

ـ آیا در قرآن نمی‌اندیشند؟! اگر از جانب غیر خدا بود، به‌قطع در آن اختلاف بسیاری می‌یافتند.

تدبر در قرآن کریم، بدون فهم آن ممکن نیست؛ چرا که تدبر، امری فراتر و برتر از فهم است. هم‌چنین قرآن کریم کتاب برهان است؛ برهانی که باید با حفظ قواعد منطقی ارایه شود و برای اندیشمندانی است که آن را درک می‌نمایند:

«یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّکمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیکمْ نُورا مُبِینا»(نساء / ۱۷۴)؛

ـ ای مردم، در حقیقت برای شما از جانب پروردگارتان برهانی آمده است و ما به سوی شما نوری تابناک فرو فرستاده‌ایم.

برهان، محکم‌ترین و عالی‌ترین نقطه منطق و برترین عنوان آن است. قرآن کریم کتاب شفاست که هر جهل و نادانی را درمان می‌نماید و بیماری تاریکی اندیشه، بدون فهم آن درمان نمی‌شود:

«وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًی وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»(یونس / ۵۷)؛

ـ و درمانی برای آن‌چه در سینه‌هاست و رهنمود و رحمتی برای گروندگان آمده است.

قرآن کریم برای ذهن‌های ضعیف، دارای متشابهات است و نیز ناسخ و منسوخ و باب گسترده باطن و تأویل را دارد؛ اما این حقیقتِ بسیار عظیم، کتاب روشن، مبین و روشنگر است؛ هرچند انسان عادی نمی‌تواند قرآن ناطق باشد و برای دستیابی به معارف سنگین آن، نیازمند زانو زدن در محضر قدسی معلمی الهی و ربانی است که با قرآن کریم پیوند و انس دیرینه دارد. در روایات، هرجا سخن از «من خوطب به» است، به حقایق پنهانی قرآن کریم و به باطن آن در برابر مخالفان و بدخواهان اشاره دارد و نه به ظواهر آن.

این‌که معصوم می‌تواند تمام زوایای قرآن کریم را بفهمد، به این معنا نیست که برخی از ابعاد و وجوه آن برای دیگران قابل فهم نیست؛ هم‌چنان‌که نباید مانند برخی از اهل‌سنت گفت: «قرآن کریم، کتابی عربی است و عربی آن نیز مبین است؛ پس همه چیز آن به فهم ما بشر عادی در می‌آید.» آنان با این ادعا، در پی توجیه دوری خود از امام معصوم هستند. هم‌چنان که شیعیانی که راه افراط را پیمودند و فهم قرآن کریم را برای بشر عادی تعطیل نمودند و آن را به صورت مطلق ویژه حضرات معصومین علیهم‌السلام دانستند، نیز در اشتباه می‌باشند؛ چرا که این، بلندا و نقطه اوج حقایق و بواطن قرآن کریم است که ویژه آنان است.

معیار صدق تأویل:

معیار صدق و درستی یافت باطن آیات الهی و تأویل چیست و ابزار امتحان و محک تست درستی داده‌های این دانش کدام است؟ در دانش ریاضی برای امتحان درستی جمع یا ضرب، یکی از گزینه‌های جمع یا ضرب را از حاصل جمع یا ضرب، تفریق یا تقسیم می‌کنند تا گزینه دیگر به دست آید. در منطق نیز مواد قضایا را در دانش‌های گوناگون و صورت آن را در یکی از اشکال برمی‌رسیدند تا اگر شکل قیاس را داشت، آن را درست بدانند و شکل اول، پشتوانه صدق تمامی اشکال بود. در عرفان نیز از ملاک درستی مشاهدات بحث می‌کنند. اما تأویل چه ملاک صدقی را به دست پژوهنده و راسخ در دانش می‌دهد تا وی تأویلی را که ارایه می‌دهد، هم برای خود صادق بیابد و هم برای دیگری که از آن آگاه می‌شود؟

پاسخ این پرسش در تأویل آیه شریفه تأویل آمده است.

این آیه از چهار گروه یاد نموده است. آیه مبارکه چنین می‌فرماید:

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ»(آل عمران / ۷)؛

ـ اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‌ای از آن، آیات محکم است. آن‌ها اساس کتاب‌اند. و دیگر متشابهات‌اند. اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف است، برای فتنه‌جویی و طلب تأویل آن، از متشابهِ آن پیروی می‌کنند؛ با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند. می‌گویند ما بدان ایمان آوردیم. همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی متذکر نمی‌شود.

این چهار گروه عبارت است از: «مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ»، «وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»، «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ» و «أُولُو الاْءَلْبَابِ».

آیه در ابتدا می‌فرماید درصدد گروه‌بندی تمام آیات آسمانی است؛ زیرا می‌فرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ» و الف و لام در «الْکتَابَ» برای جنس است و تمام کتاب ـ اعم از هر رطب و یابسی و از حق تا خلق و از دنیا تا آخرت ـ را در بر می‌گیرد: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(انعام / ۵۹). کتابی که تمامی آیات آن محکم، اصل و ریشه‌دار نیست و دارای متشابهات و فروعی است که در آن اصل ریشه دارد و باید به محکمات باز گردد؛ از این رو، وصف «هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ» را دارد. حال تأویل یا نسبت به آیات محکم است و یا نسبت به متشابهات. تأویل آیات متشابه باید به محکمات بازگردد و تخالف و تکاذبی با آن نداشته باشد. تأویل آیات متشابه، نیاز به تصدیق آیات محکم دارد و بدون آن، حجیتی ندارد. هم‌چنین اصل دیگر می‌گوید: هر دو گروهِ آیات محکم و متشابه، دارای ظاهر است و هیچ تأویلی که مربوط به باطن آیات است، نباید با ظاهر همان آیه و نیز آیات دیگر ناسازگاری و تکاذب داشته باشد. به تعبیر دیگر، منطقِ سنجشِ درستی تفسیر ارایه شده، دانش‌های مرتبط با ظاهر قرآن کریم است؛ اما در باب تأویل، به همان مقدار که عزیزتر و گرامی‌تر است، خطر انحراف و گمراهی آن فراوان‌تر و شدیدتر است؛ ولی راه تأویل، همواره از تفسیر می‌گذرد و کسی که بر تفسیر قرآن کریم احاطه ندارد، نمی‌تواند چیزی از تأویل بگوید و گزاره‌های ادعایی وی دارای ارزش صدق نمی‌باشد.

این دو اصل از پایه‌ای‌ترین اصول برای شناختِ تأویل درست از باطل است.

نمونه معیار صدق تأویل:

مثالی که در آیه تأویل است، مثالی طبیعی برای بیان معیار صدق و درستی یافت باطن آیات الهی و تأویل است.

برای نمونه، ظاهر «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ» همان آیات محکم قرآن کریم است و باطن و تأویل این فراز، مقام عصمت است و غیر معصوم نمی‌تواند «مُحْکمَاتٌ» باشد. غیر معصوم تمام از «مُتَشَابِهَاتٌ» است و می‌تواند انسان را به اشتباه اندازد؛ مگر آن‌که به معصوم بازگشت داشته باشد که تأویل آن در این آیه، همان فلان و فلان هستند که چون از معصوم و «مُحْکمَاتٌ» دور افتاده‌اند، عین گمراهی می‌باشند. در واقع، «مُتَشَابِهَاتٌ»ائمه و پیشوایان کفر هستند.

اما گروه سوم، تابعانِ پیشوایان کفر هستند: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ». اینان زیغی و تابع هستند؛ تابعِ «مُتَشَابِهَاتٌ» و بر منطق آنان می‌باشند.

گروه چهارم، تابعان و پیروان «مُحْکمَاتٌ» هستند؛ اما قرآن کریم از آنان با عنوان صریح تابعان یاد نمی‌کند؛ زیرا تبعیت و پیروی از مقام عصمت و «مُحْکمَاتٌ»آسان نیست و نیاز به بصیرت و استقامت دارد؛ از این رو، آنان به متذکران عنوان گرفته‌اند: «وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ». صاحب تذکر، همان تابعی است که با بصیرت و استقامت، دنباله‌رو «مُحْکمَاتٌ» و صاحبان عصمت و دارای درک مستقل هستند؛ از این رو، به آنان تابع گفته نشده است. امر سنگینی که بدون داشتن تذکر دایم و همواره و خاطرنشانی مقام و رتبه صاحبان عصمت و عظمت آنان، توفیق خدادادی آن دست نمی‌دهد؛ توفیقی که عقل، بصیرت و خرد هوشمندانه آن اعطایی است و «أُولُو الاْءَلْبَابِ» آن با مراجعه به کتاب عقل و جهل اصول کافی فهم می‌گردد.

«أُولُو الاْءَلْبَابِ» دارای تأویل است و تأویل آن، همان اصطلاح «شیعه» است؛ یعنی کسانی که در درک و فهم استقلال دارند و تبعیت و پیروی آنان نیز همراه با تحلیل عقلی است و تابعیت آنان جاهلانه و تعبدی صرف نیست. شیعه، تابع عاقل است و هر حرکت وی تذکاری است به این معنا که همراه با توجه است؛ آن هم توجه عقلانی استقلالی. شیعه بر اساس سند و فکر، حضور و توجه و تذکار عقلانی و استقلالی نسبت به عصمت مواجه دارد و چنین نیست که کاری را متوجه نشود و به صرف تعبد، انجام دهد. منش شیعه، منشی ادراکی، فهمی، اصولی، معنوی و حقیقی است و برای هر عملیاتی، توجیه عقلانی دارد. شیعه کسی است که این دو امر ـ یعنی حضور عقلانی و خردورزی استقلالی و نه تقلیدی ـ را داشته باشد و افزون بر آن، فاصله خود با مقام عصمت را نامتناهی بداند؛ به این معنا که انتظار نداشته باشد عقل وی تمامی سخنان و کردار معصوم را درک نماید؛ بلکه هر کسی به میزان خردی که دارد، به فهم آن نایل می‌شود و فاصله تابع مؤمنِ اهل لُبّ و خرد با معصوم، بسیار فراوان است؛ برخلاف عادل که مرزی با فاسق ندارد، جز یک معصیت، و در برابر، فاسق به یک استغفار عادل می‌گردد؛ بنابراین، آیه شریفه به اعتبار فاصله فراوان خردمندان با معصوم است که از آنان به تابع یاد نمی‌کند.

بر اساس آیه شریفه، متذکران با محکمات پیوند دارند و زیغی‌ها با متشابهات. البته گروه سوم در گمراهی از بینات هستند و متشابه در نزد این گروه است که متشابه است؛ وگرنه صاحبان لُبّ با ارجاع متشابهات به محکمات، آن را به نیکی درمی‌یابند؛ همان‌طور که محکمات حتی برای زیغی‌ها محکم است. با توجه به این نکته است که به خوبی دانسته می‌شود واو در فراز شریف «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(آل عمران / ۷) برای عطف است ـ و نه استیناف ـ و اوج تأویل برای مقام عصمت است و اهل متشابه نمی‌توانند تأویلی داشته باشند. در میان اهل‌سنت، کسی نیست که داعیه عصمت داشته باشد؛ از این رو، تأویلی نیز نمی‌توانند داشته باشند؛ همان‌طور که اهل‌سنت نسبت به ائمه معصومین علیهم‌السلام هیچ شبهه معنوی ندارند و به کمال آن حضرات و این که «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ» می‌باشند، بدون هیچ شبهه‌ای اقرار دارند؛ ولی هم ثقل حق و هم دنیاطلبی بسیاری مانع از پذیرش حق شده و آنان را به اهل تشابه سوق داده است. تاریخ، بارها به نقل از عمر آورده است: «لولا علی لهلک عمر»(ر. ک : ابن عبد البرّ، الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۱۰۳٫ الایجی، المواقف، ج ۳، ص ۶۲۷).

تأویل آیه تأویل:

باید توجه داشت آیه تأویل، خود دارای تأویل است و تأویل آیه شریفه تأویل «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(آل عمران / ۷)، در روایات آمده است:

«الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن محمّد بن أورمة، عن علی بن حسان، عن عبد الرحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام فی قوله تعالی: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ»؛ قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام والأئمة علیهم‌السلام «وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»؛ قال: فلان وفلان، «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ»؛ أصحابهم وأهل ولایتهم، «فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ، وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ أمیرالمؤمنین علیه‌السلام والأئمة علیهم‌السلام »(اصول کافی، ج ۱، ص ۴۱۵)؛

ـ امام صادق علیه‌السلام در تأویل آیه شریفه: «اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‌ای از آن آیات محکم است. آن‌ها اساس کتاب‌اند» فرمود: امیرمؤمنان علیه‌السلام و حضرات ائمه علیهم‌السلام است. «و دیگر متشابهات‌اند» دو خلیفه جور است. «اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف است» یاران و سرسپردگان آن‌ها هستند. «برای فتنه‌جویی و طلب تأویل آن، از متشابهِ آن پیروی می‌کنند با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند»؛ (ریشه‌داران در دانش) امیرمؤمنان علیه‌السلام و حضرات ائمه علیهم‌السلام می‌باشند.

تأویل به صورت اولی، ویژه معصوم است و غیر معصوم باید از صاحبان خرد اعطایی و از «أُولُو الاْءَلْبَابِ» که دارای درکی مستقل هستند، باشد که به میزان خرد خود می‌تواند تأویل داشته باشد؛ البته با ملاحظه دو اصل؛ یعنی تأویل وی نباید خلاف آیات محکم و سنت معصوم و نیز خلاف ظاهر آیات باشد؛ وگرنه جز گمراهی ندارد. مسیر صعبی که پیمایش آن، راهی دراز است؛ از این رو، میان «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ» و تابعان آنان، که «أُولُو الاْءَلْبَابِ» هستند، فاصله بسیاری قرار دارد و تابع حضرات معصومین علیهم‌السلام برای وصول به آیات عظمای الهی باید از سد اصحاب تشابه و صاحبان زیغ بگذرد؛ سدی که همواره لباس دین به خود می‌گیرد و چه بسا قالب آن، چارچوبی شیعی باشد؛ اما در محتوا، میان حق و باطل درآمیخته است.

با نگاهی کلی به آیه شریفه، می‌توان آن را به دو گروه کلی اصحاب محکمات و متشابهات تقسیم نمود. همان که در فرهنگ اسما به جمالی و جلالی تعبیر آورده می‌شود. این گونه است که هر آیه‌ای را می‌توان به اهل‌بیت عصمت علیهم‌السلام یا دشمنان ایشان تعبیر نمود. نعمت نعیم و عذاب جهیم نیز به همین معنا بازگشت دارد و اصحاب متشابهات، همان آیات جهیمی است.

مراتب تأویل:

گفتیم از باطن هر چیزی می‌توان به باطن قرآن کریم راه یافت و آیهٔ شریفهٔ:

«فَانْظُرْ إِلَی آَثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ»(روم / ۵۰)

ـ پس به آثار رحمت خدا بنگر!

به آن اشاره دارد؛ ولی چنین ورودی به حضور آن شی‌ء نیاز دارد. با این توضیح به دست می‌آید وجود مکتوب و نوشتاری قرآن کریم لحاظ حاکی و خاصیت آینگی دارد، ولی نکته‌ای باریک و ظریف در این‌جاست و آن این که دست‌یابی به باطن قرآن کریم دارای مراتب است و اولیای الهی در استفاده از باطن قرآن کریم و تأویل آن مراتب و طوائف مختلف دارند و ممکن است یک ولی الهی در جهتی از قرآن کریم استفاده نماید و ولی دیگر در جهتی دیگر قوی‌تر باشد تا آن که حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام و اولیای کمّل در این زمینه مقام جمعی دارند و از تمامی دانش‌های قرآن کریم و تمامی ابعاد آن بهره‌مند می‌باشند و بر آن چیرگی دارند.

فرازی که در روایت زیر حایز اهمیت است، شمردن برخی از مراتب تأویل است.

«عن الفضیل بن یسار قال: سألت أبا جعفر علیه‌السلام عن هذه الروایة: ما فی القرآن آیة إلاّ ولها ظهر وبطن، وما فیه حرف إلاّ وله حدّ ولکلّ حدّ مطلع، ما یعنی بقوله: لها ظهر وبطن؟ قال: ظهره وبطنه تأویله، منه ما مضی ومنه ما لم یکن بعد، یجری کما یجری الشمس والقمر، کلّما جاء منه شیء وقع قال اللّه تعالی: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» نحن نعلمه.»(محمّد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۱۱).

ـ فضیل گوید: از امام باقر علیه‌السلام در رابطه با این روایت پرسیدم: آیه‌ای در قرآن کریم نیست مگر آن‌که برای آن ظاهر و باطن است و حرفی در آن نیست مگر برای آن حدی است و برای هر حدی مطلعی است. مراد از ظَهر (پشت) و بطن (شکم) چیست؟ امام علیه‌السلام فرمود: ظهر و بطن آن، تأویل است. برخی از آن گذشته و پاره‌ای از آن هنوز نیامده است. جریان می‌یابد همانند حرکت خورشید و ماه، هر گاه چیزی از آن آید، حادث شود. خداوند می‌فرماید: «تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش، کسی نمی‌داند» و ما آن را می‌دانیم.

روایت می‌فرماید: «وما فیه حرف إلاّ وله حدّ ولکلّ حدّ مطلع»؛ هیچ حرفی از قرآن کریم نیست، مگر آن‌که دارای حد و مرزی است و هر محدوده‌ای آن، دارای طلوع‌گاهی است.

این‌که منظور از «حرف» چیست، اجمال دارد؛ ولی ما مراد از حرف را معنای کلمات می‌دانیم، نه حکم یا احکام الهی. این فراز، دو مرتبه از تأویل را «حد» و «مطلع» معرفی می‌نماید. مطالع، یکی از ظرایف قرآن کریم است که بعد از اشارات قرار دارد؛ با این تفاوت که اشاره لحاظ ظاهر کلام است و مطلع، لحاظ باطن است. هم‌چنین اشاره با فهم و توجه است که به دست می‌آید؛ ولی مطلع، معنای باطنی است که از ظاهر لفظ و اشاره دانسته می‌شود و در باب تأویل ـ که با انس و قرب به قرآن کریم پدید می‌آید ـ صاحب مطالع دارای قرب بیش‌تری نسبت به صاحب اشارات است.

گزاره «ولکلّ حدّ مطلع» نظریه کسانی که مراد از حد را احکام الهی معنا می‌کنند، باطل می‌داند؛ زیرا مطلع، منحصر به آیات احکام نیست و هر آیه‌ای دارای مطلع است؛ بنابراین حد را باید صرف معنا دانست.

احکام فقهی، دارای مطالع است و مطالع آن به بیان مبارک امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است که برای مردم آشکار می‌شود و این امر سبب می‌گردد فقهی متفاوت از آن‌چه میان فقیهان مشهور است، عرضه شود؛ به‌گونه‌ای که گفته می‌شود: «دعا الناس إلی أمر جدید». فقهی که بسیاری از فقیهان به دامنه آن نرسیده‌اند؛ تا چه رسد به بلندای آن. دینی که جدید نیست؛ زیرا امامت، چیزی جز استمرار نبوت و رسالت نیست و امام نمی‌تواند کلام غیر رسول را دنبال کند؛ اما جدید بودن آن به خاطر عدم دسترسی فقیهان مشهور و چیره به آن است. هم‌چنین نباید گمان برد که با ظهور امام عصر (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) آیات جدیدی به قرآن کریم افزوده می‌گردد؛ بلکه همین آیات به درستی معنا خواهد شد؛ چرا که تفصیل و روشنی آیات، ما را از نزول آیات جدید بی‌نیاز می‌کند.

مرتبه صاحب تأویل:

تأویلْ یافت باطن است و باطنْ دارای مراتبی است؛ اما از کجا باید دانست که تأویل ارایه شده به چه مرتبه‌ای ناظر است؟

میان داشتن مرتبه یا به تعبیر دیگر، رسوخ، تلازم است و هر کس تنها به میزان مرتبه و رسوخی که دارد، مجاز به تأویل است و بیش از آن، هرچه بگوید گمراهی است و برای خود و دیگران حجیتی ندارد و صاحب تأویل، مرتبه خویش را می‌شناسد و می‌داند تا چه اندازه به باطن راه یافته است اما دیگران، تأویل را باید همواره با محک برهان به عیار کشند؛ همان‌طور که آیه شریفه تأویل از این عیار و منطق سنجش تأویل گفته است و مرتبه هر کسی نیز با مراجعه به برهان که در عرفان نظری از آن سخن گفته می‌شود، به دست می‌آید.

راه برای رسوخ به باطن قرآن کریم به میزان قرب به این کتاب آسمانی و آشنایی با دانش ظاهر آن، رونده را به سوی خود می‌خواند و به هر کسی قرائتی از نفس، عقل، روح تا قراءات حقی و ربوبی می‌دهد و در نتیجه، تأویل به حسب این مراتب شدت و ضعف و روشنایی و صفا و مرتبه و مرحله می‌یابد و میان این مراتب تفاوت فراوانی است. اگر دو ولی الهی با تفاوت مرتبه بخواهند تأویل قرآن کریم را بیان دارند، تأویل آنان از هم متفاوت است. اختلاف آن نیز به تفاوت مرتبه و قدرت برد و مانور آنان است و امری متناقض و با تهافت نمی‌باشد. هم‌چنین قرآن کریم به انیس و مونس خود بیان می‌دارد قرائت وی در چه مرحله‌ای است و آن را به وی می‌شناساند و چنین کسی مرتبهٔ خود را به دست می‌آورد و از وهم‌انگاری برتربینی خود مصون می‌ماند. او به نیکی می‌یابد قرآن ارایه شده بر وی لفظی است یا نفسی یا عقلی و یا بالاتر از آن. البته هر یک از این مراتب دارای ظهر (پشت) و بطن(شکم) خاصی است و قرآن کریم تفاوت جایگاه هر اهل تأویلی را به وی می‌نماید.

نبود خط قرمز در تأویل قرآن کریم:

قرآن کریم، کتاب معرفت است و معرفت هیچ گاه خط قرمز و منطقه ممنوعه ندارد. هر کسی به میزان قرب معنوی و دانش علمی خود می‌تواند به این کتاب الهی نزدیک شود و آیه آیه بخواند و به مرتبه‌ای برتر فرا رود؛ چنان‌که در روایت است:

«أَبُو عَلِی الاْءَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: یجِیءُ الْقُرْآنُ یوْمَ الْقِیامَةِ فِی أَحْسَنِ مَنْظُورٍ إِلَیهِ صُورَةً فَیمُرُّ بِالْمُسْلِمِینَ فَیقُولُونَ هَذَا الرَّجُلُ مِنَّا فَیجَاوِزُهُمْ إِلَی النَّبِیینَ فَیقُولُونَ هُوَ مِنَّا فَیجَاوِزُهُمْ إِلَی الْمَلائِکةِ الْمُقَرَّبِینَ فَیقُولُونَ هُوَ مِنَّا حَتَّی ینْتَهِی إِلَی رَبِّ الْعِزَّةِ عَزَّ وَ جَلَّ فَیقُولُ: یا رَبِّ، فُلانُ بْنُ فُلانٍ أَظْمَأْتُ هَوَاجِرَهُ، وَ أَسْهَرْتُ لَیلَهُ فِی دَارِ الدُّنْیا، وَفُلانُ بْنُ فُلانٍ لَمْ أُظْمِئْ هَوَاجِرَهُ وَلَمْ أُسْهِرْ لَیلَهُ فَیقُولُ تَبَارَک وَ تَعَالَی: أَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ عَلَی مَنَازِلِهِمْ فَیقُومُ فَیتَّبِعُونَهُ فَیقُولُ لِلْمُؤْمِنِ اقْرَءْ وَارْقَهْ، قَالَ: فَیقْرَءُ وَیرْقَی حَتَّی یبْلُغَ کلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ مَنْزِلَتَهُ الَّتِی هِی لَهُ فَینْزِلُهَا.»(محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج ۲، ص ۶۰۱).

ـ امام باقر علیه‌السلام فرمود: قرآن کریم روز قیامت به بهترین صورت بیاید و بر مسلمانان گذر کند. آنان گویند: این مرد از ماست. از آنان عبور کند و حضور پیامبران آید. آنان نیز گویند: این از ماست. از آنان عبور کند و به نزد فرشتگان مقرب درآید. آنان هم گویند: این از ماست. تا آن‌که به ساحت پروردگار عزت و شکوه رسد و عرض دارد: پروردگارا، من فلانی را در روزهای گرم دنیا تشنگی، و شب‌های آن را بیداری داده، و فلانی را نه در روزهای دنیا تشنگی دادم و نه شبش را به بیداری کشاندم. خدای تبارک و تعالی فرماید: آنان را به بهشت داخل گردان و در منازل خود جای ده. قرآن کریم برخیزد و آنان نیز در پی آن روند، و به هر مؤمنی فرماید: قرآن بخوان و بالا برو. امام علیه‌السلام فرمود: هر یک از آنان قرآن می‌خواند تا هر فردی در منزلی که برای او تقدیر شده است، فرود آید.

همان‌طور که در باب توحید، مسیر سلوک ـ حتی تا ذات الهی ـ باز است و خداوند برای کسی مانع ننهاده است و شخص به میزان تلاش و وسعت نظر خود و به مقدار بسطی که دارد به او عنایت رؤیت می‌شود.

عمل به تأویل:

تأویل امور و یافت باطن و راهیابی به حقایق عالم و وصول به معارف و حقایق عینی، در صورتی که دارای ضوابط خاص خود باشد و شرایط اساسی و حدود نوعی آن محفوظ بماند، از بهترین راه‌های کشف باطن قرآن کریم است و گذشته از آن که منع شرعی و عقلی ندارد، از برترین راه‌های امکان وصول آدمی به معارف و حقایق معنوی و مادی به شمار می‌رود.

با این وجود باید پرسید چرا در شریعت، عمل به تأویل؛ به‌خصوص تأویل قرآن کریم، مورد مذمت قرار گرفته است؟

گفته شد که تأویل از برترین راه‌های امکان وصول آدمی به امور غیبی است و عظمت و رشد ادراکی بشر را نشان می‌دهد و از زمینه‌های کمالی انسان‌های برجسته می‌باشد و مورد مذمت و یا تنافی با قرآن کریم و یا روایات باب نمی‌باشد و گذشته از نداشتن منع و حرمت، از ثمرات طهارت و مراتب والای رشد انسانی حکایت می‌کند و اگر قرآن مجید و روایات باب تأویل، عمل به تأویل را مورد نکوهش قرار داده و آن را تخطئه نموده، تنها در مورد تأویل قرآن کریم است؛ آن هم تأویلی که نااهل از آن دارد و خیالات خام خود را بازگشت ظاهر به باطن و یافت حقیقت آن می‌شناسد وگرنه نفس عمل به تأویل، با حفظ تمامی حدود روشمند آن، که همهٔ پدیده‌های هستی را در بر می‌گیرد، از والاترین مراتب کمال است.

این امر باید روشن باشد که قرآن مجید اگرچه عمل تأویل سالم را منحصر در راسخان در علم و کمال می‌داند و راسخان نیز هرچند به تمام معنای کلمه حضرات انبیا و امامان شیعه علیهم‌السلام می‌باشند؛ معنای تنزیلی آن بر تمامی اولیای الهی و رجال غیب صدق می‌کند و معصوم نبودن آنان منعی برای چنین اطلاقی ایجاد نمی‌کند؛ گذشته از آن که راسخان در علم به معنای وسیع خود شامل همهٔ اهل معرفت می‌گردد و اطلاق آن بر حضرات معصومین علیهم‌السلام از باب تمام اطلاق و کمال مرتبت می‌باشد؛ چنان که در همهٔ صفات دیگر نیز این گونه است.

صاحبان کمال و اهل معرفت می‌توانند موجودات عالم هستی و حقایق معنوی و قرآن مجید را مورد تحلیل و بررسی قرار دهند و به مواهب غیبی و حقایق پنهانی موجودات، در حد توان راه یابند.

چیزی که باید در این مقام مورد اهمیت فراوان قرار گیرد، دقت و احتیاط لازم در امر تأویل و به‌ویژه در تأویل قرآن کریم است که باید از شیوهٔ روشمند آن تجاوز نمود.

در مقایسهٔ امور نسبت به موجودات باید هر فرد نازلی نسبت به امر عالی حریم کامل خود را رعایت نماید و در حد وصول، واقع را مورد ارزیابی و تأویل قرار دهد و بازیابی مجدد یافتهٔ خود را ترسیم نماید تا به این باور و اطمینان برسد که یافتهٔ وی دور از هر خلل می‌باشد.

تأویل غیر معصوم، همچون اطاعت از غیر معصوم است که باید با احتیاط هرچه بیش‌تر و حفظ شرایط لازم همراه باشد.

اگرچه اطاعت از خداوند متعال و حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و امامان معصوم علیهم‌السلام به‌طور مطلق است، پیروی از غیر معصوم چنین نیست و محدود می‌باشد؛ همان‌طور که صاحبان امر به امامان معصوم علیهم‌السلام منحصر می‌باشد، اما صدق آن بر مجتهد عادل به‌طور تنزیلی ممکن است و چنین اطاعتی از مجتهد عادل، به وجود شرایط لازم در وی مقید می‌باشد.

کسی که قدرت تأویل امور و یا آیات قرآنی را دارد باید رعایت احتیاط را در جزم به امور داشته باشد و خود را چون معصوم نداند، همان‌طور که اولیای الهی خود را وابسته به معصوم می‌دانند و برای خود استقلالی قایل نمی‌شوند، فقیه نباید خود را در فتوا مستقل ببیند، بلکه وی ترجمان لسان معصوم علیهم‌السلام و شریعت است.

ضرورت نظام مند نمودن علم تأویل:

قرآن کریم برای فهم و درک حقایق خود، برای کسی خط قرمز نگذاشته و راه باز است. برای تحقیق بر قرآن کریم، باید به جای «شهرک محققان»، شهر قرآنی ایجاد نمود و با بهره بردن از اساتید، کارشناسان و محققانِ هر یک از رشته‌های علمی، به کشف استنباط داده‌های علمی قرآن کریم روی آورد. از طریق قرآن کریم می‌توان اصول و قواعد علم سیاست و نیز اخبار غیبی و اطلاعات سرّی و حتی مسایل مربوط به هوا فضا را به دست آورد.

علم تفأل ـ که دانشی ناشناخته در میان مسلمانان است ـ چنین خاصیتی دارد که از پایین‌ترین دانش‌ها در این زمینه است؛ تا چه رسد به استفاده از معارف توحیدی و ولایی قرآن کریم. هم‌چنین علومی در قرآن کریم است که برای بشر امروز ناشناخته است و محققان باید به کشف این علوم روی آورند.

قرآن کریم در زمان غیبت، تنها معصومی است که قابل استفاده و استناد است و حجت میان خلق و خداوند می‌باشد؛ حجتی که باید با انس و قرب به وی، راه‌های غیب و امور معنوی را از او خواست، نه با شیطنت‌هایی که در برخی از مؤسسسات تحقیقی است. قرآن کریم با چنین تحقیقات گسترده و میدانی است که کاربردی می‌گردد و عظمت علمی خود را آفتابی می‌نماید؛ به گونه‌ای که دنیای کفر نیز علمی بودن آن را اذعان می‌نماید و به آن، گردن می‌نهد. قرآن کریم برای حل تمامی مشکلات بشر ـ اعم از معنوی و اقتصادی و اعم از دنیوی و اخروی ـ راه حل و برنامه دارد و تمامی نیازهای علمی بشر در هر رشته‌ای را پاسخ می‌گوید؛ بلکه علومی در قرآن کریم است که بشر امروز از آن، چیزی نمی‌داند.

منابع:

۱٫دانش تفسیر، دانش تأویل/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/ نقبی بر چیستی و چگونگی تفسیر و تأویل به شیوه اختصاصی انس با هر آیه شریفه/ انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳/ شابک: ۳ ـ ۸۴ ـ ۷۳۴۷ ـ۶۰۰ ـ ۹۷۸٫

۲٫اصول و قواعد تعبیر خواب/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/ انتشارات صبح فردا. چاپ دوم. ۱۳۹۳٫

۳٫تفسیر هدی/ نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷/ چیستی، چگونگی و چرایی تفسیر و تأویل قرآن کریم و پیش‌فرض‌های آن به شیوهٔ اختصاصی انس با هر آیهٔ شریفه/ انتشارات صبح فردا، چاپ اول: ۱۳۹۲/ شابک دوره: ۲ ـ ۰۷ ـ ۹۷۳۴۷ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸٫

جستارهای وابسته:

علم، دانش، قرآن کریم، علوم قرآنی، تفسیر، تعبیر، استخاره، ذکر، فراست، حکمت، عرفان، سلوک، اعجاز، تحریف، اُنس، قرائت، وحی، نزول، آیه، سوره

مطالب مرتبط