معناشناسی انقلاب:
واژهٔ «انقلاب»، مفهوم تغییر، دگرگونی و تحول آگاهانه را میرساند و صورت و شکل و محتوای خود را با حرکت و جنبش همراه ساخته است.
این تحول و تغییر در جهت، شکل و محتوا، فاعل و غایت از آگاهی و بینش رهبری و ارادهٔ عمومی سرچشمه میگیرد و با هر شکل و محتوایی که باشد از مبدء پیدایش تا غایت حرکت خود، شعار مشخصی را عنوان میسازد، چه در خارج و عینیت اجتماعی با آن شعارها انطباق و هماهنگی داشته باشد و یا از آن عناوین تهی و بهدور باشد.
انقلاب شیعی:
با نگاهی کلی به تاریخ اسلام میتوان آن را به شش دورهٔ تاریخی و سرفصل مهم تقسیم کرد:
دورهٔ نخست: ظهور اسلام و زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ؛
دورهٔ دوم: زمان حکومت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ؛
دورهٔ سوم: گذرگاه تنگ تاریخ و نهضت امام حسن علیهالسلام ؛
دورهٔ چهارم: ترسیم روشنی از باطل؛
دورهٔ پنجم: تحول فرهنگی اسلام؛
دورهٔ ششم: زمان غیبت صغرا و کبرا.
آغازین دوره، زمان ظهور اسلام و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است که آن حضرت اسلام را جایگزین باطل نمود و در جهان آن روز این بنای حقیقی را مستحکم کردند؛ هرچند مجال دگرگونی ریشهای تمامی افکار و سنتهای ناصواب اجتماعی را بهطور کامل نیافتند و تنها آنها را از صحنهٔ اجتماعی به صورت ظاهری ساقط کردند.
دورهٔ دوم اسلام را حکومت امام علی علیهالسلام شکل بخشید. ایشان تمامی همت خود را در تشخص مرزهای حق و باطل صرف نمود و ترنمی از تحقق اسلام ناب محمّدی و احکام اجتماعی آن به جامعه ارزانی فرمودند و بسیاری از زنگارها و پیرایههای آن را زدودند و چهرهٔ زیبای عدالت و مهربانی را برای اندک زمانی ظاهر ساختند و این ناموس خلقت را از پردهٔ غیبت به در آوردند. امام علی علیهالسلام طعم شیرین صداقت و درستی را در کوتاهترین مدتدر کام آدمیان نهاد و برای آشکار ساختن حق و حقیقت بسیار کوشیدند.
دورهٔ سوم یا امامت امام حسن علیهالسلام را باید تنگنای تاریخ نامید و این طرح را برای تمامی پیروان حق تحقق بخشیدند که در گذرگاه تنگ تاریخ باید چه کرد و چگونه از گسلهای پیش رو باید گذشت که با تحلیل آن به دست میآید این امر خود معجزهٔ عصمت در تاریخ حقیقت است.
در دورهٔ چهارم تمامی چهرهٔ باطل آشکار شد؛ زیرا قبل از امام حسین علیهالسلام حق چهرهٔ روشنی یافت و باطل معلوم شد؛ اما نه چنان که دیگر ابهامی در هویت آن نباشد و این امام حسین علیهالسلام بود که چهرهٔ باطل و خواص خودفروخته را به صورت کامل به مردم سادهلوح آن زمان نمایاند و ابهامی در شناخت آنان برای ایشان باقی نگزارد.
در دورهٔ بعد حضرات معصومین علیهمالسلام سیاست اصلی و استراژیک خود را ایجاد تحول فرهنگی در اسلام قرار دادند و تمامی همّ خود را برای آن صرف نمودند و اندیشههای بلند اسلام را در مرزبندیهای مشخص، بهطور عملی در دورانی نسبتا طولانی قرار دادند و هرگونه ابهام را برای درک واقعی اسلام در زمان خود و یا غیبت دور ساختند.
دورهٔ غیبت، پرماجراترین دوران اسلام است؛ زیرا تاریخ به اوج خود میرسد و سرگردانی در آن فراوان میشود و با آن که تمامی آموزههای اسلام به طور عملی با تمامی ابعاد آن به دست حضرات معصومین علیهمالسلام مشخص شد؛ اما همه قدرت درکصحیحتمام آن را ندارند.
دورهٔ غیبت، اوج تاریخ اسلام و صحنهٔ رخنمایی تمامی چهرههای حق و باطل و زمینهٔ به ثمر رسیدن تمامی زحمات حضرات معصومین علیهمالسلام است.
اسلام با تمامی مرزبندیها و تشخص فرهنگی خود که در زمان حضرات معصومین علیهمالسلام پیدا کرد، مجال اجرای اجتماعی کامل آموزههای خود را نیافت؛ بهطوری که این امر، خود عامل اساسی غیبت امام عصر(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) شد و این حادثهٔ بینظیر و تنها تحول یکجا و روشن تاریخی در جهت رهبری پیش آمد. غیبت با آن که زمینهٔ گستردهای برای اجرای کامل حق است، علت ظهور باطل شد و هر باطلی را از پنهان به در آورد و ظاهر نمود.
غیبت، زمینهٔ ظهور و افشای تمامی باطلها و انقلابی جهانی برای اصلاح کل جهان ماده و تحقق اسلام عینی در پهنهٔ طبیعت است. غیبت، معجزهٔ منحصر امامت است؛ چنان که قرآن کریم تنها معجزهٔ عقلی خاتمیت میباشد.
همان گونه که گذشت، شیعه، تحت هیچ شرایطی با هیچ گروه باطلی سازش ندارد و همواره خواهان حق مطلق است و راهی برای رسیدن به این هدف، جز این سیر تکاملی ندارد؛ پس باید زمینهای کلی در جهت بازسازی فکری بشر و رشد زمینههای شناخت و سرخوردگی کامل از باطل و انحطاط هر گونه چهرهٔ باطل و حقنما جز عصمت و معصوم برای بشر پیش آید و این خود محتاج گذار از این دورهٔ تاریخی است که به نام غیبت شناسایی میشود تا زمینه و آمادگی تمام در سطح جهان برای ایجاد رهبری سالم و منفرد و واحد در جهان طبیعت پیش آید. این امر نظریهٔ شیعه و کمال مطلوب آن دربارهٔ آیندهیجهاناست.
از این بیان بهخوبی به دست میآید که شیعه در فرهنگ خود دارای مشی سیاسی و فلسفهٔ سیاست است و اسلام دینی حکومتی میباشد که متأسفانه امکان رشد و اجرای کاملی قوانین و حقوق خود را نیافته است و پیش از این و در زمان حضور حضرات معصومین علیهمالسلام با حرکتهای به ظاهر متفاوت تنها توانسته است شکل رهبری جامعه و جهان را بهدرستی برای آیندگان ترسیم کند و این اندیشه را در روح و جان شیعیان نهادینه نماید و بستر فرهنگ و اندیشهٔ مناسب آن را و زیرساختهای فکری آن را در این مدت پیریزی نماید؛ این در حالی بوده که در راه پیشبرد این هدف با موانع فراوان و بهویژه کوتاه فکری امت اسلامی روبهرو بوده است.
انقلاب فرهنگی:
در جهت تعریف انقلاب فرهنگی ابتدا باید به تعریف واژه ی فرهنگ بپردازیم:
فرهنگ در هر جامعهای بیانگر میزان علم، آگاهی، معرفت، دانش، سنتهای عملی و منش و کنش عمومی قوم و ملت و مردم آن جامعه است و با تمام گستردگی و پیچیدگی که دارد، از نوعی سادگی ادراک و فهم ذهنی بسیط در تمامی زبانها برخوردار است و گویی برداشتهای تمامی اقوام و ملل در کلیات امور، ادبیاتِ واحد دارد.
فرهنگ، مفهومی است بسیط و کوتاه که معنایی بس بلند و رسا دارد و با تمامی وضوحی که در فهم و ادراک معنای آن است، از پیچیدگی خاص خود نیز برخوردار است؛ بهطوری که دریافت درست و منطقی گوشهای از آن، نیازمند توانمندیهای علمی و عملی فراوان و محتاج بصیرت خاص خود میباشد.
«انقلاب فرهنگی» از نوعی انقلاب و تحول و دگرگونی خاص خبر میدهد که دارای ریشههای عمیق فکری و بنیاد منطقی و اساس دادخواهی آگاهانه است و درصدد تحول و تبدیل فرهنگ به فرهنگی تازه میباشد و در جهت سالمسازی افکار و کردار مردم گام بر میدارد و بدین وسیله ساختار ذهنی و عملی جامعه را در هم میشکند و آن را مورد دگرگونی و بازشناسی قرار میدهد.
همانطور که ممکن است فرهنگ مردمی با فرهنگ مردمی دیگر تفاوت کلی داشته باشد و فکر و اندیشه و روش عملی آنها بهطور ماهوی از هم بیگانه باشد؛ بهگونهای که گاه یکی ارزشی و دیگری ضد ارزش باشد، همین طور ممکن است انقلابها در شکل و محتوا و اهداف و عواملی که موجب حرکت آنها میشود با یکدیگر تفاوت ماهوی داشته و بهطور کلی ناهمگون باشد.
در انقلاب فرهنگی آنچه اهمیت اساسی دارد و نباید نسبت به آن اهمالی صورت گیرد، معنای ترکیبی یا بسیط این دو واژه و سیر عینی و حرکت خارجی آن است که باید از چهرههای همگون مردمی و برداشتهای درست منطقی برخوردار باشد و بهطور معقول و مناسب در جامعه خودنمایی نماید و در معرض اعتقاد و مقایسهٔ مردم قرار گیرد.
جهت ارزشی بودن یک انقلاب ـ بهویژه انقلاب فرهنگی ـ این است که تغییر بافت جامعه و ساخت آن باید دارای هدفی روشن باشد و در جهت رهبری و حرکت فاعلی، همهٔ شؤون انسانی را رعایت نماید.
اگرچه در بسیاری از انقلابها ملاحظهٔ تمامی شرایط لازم و ضروری نمیشود و در بسیاری از حرکتها و انقلابهای بشری جهات شخصی، حزبی، گروهی و مسلکی دخالت دارد و خودخواهیها و سیاست بازیها در آن نقش عمده را بازی میکند و آن را از ارزش لازم بیبهره میسازد و در غایت، منافع مردم و پیشرفت جامعه منظور نمیشود، بهطور کلّی میتوان حرکت و تحول فرهنگی را از امیدها و سرمایههای حیاتبخش انسانی به شمار آورد و به آن دل بست.
آنچه برای تمامی مردم و پیشتازان حرکت انقلابی اهمیت اساسی دارد و باید در جهت تأمین و تعمیق آن کوشید این است که روح یأس و ناامیدی را باید از ذهن خود و دیگران دور ساخت تا کجیها و کاستیها موجب یأس و حرمان نگردد و در سالمسازی هرچه بیشتر حرکتها کوشید و سپس قافلهٔ بشری را به سیر بیشتری وا داشت و موانع راه سعادت را برطرف نمود.
البته، باید توجه کاملی بر این امر داشت که در این گونه حرکتها شناخت جهات مثبت و ادراک موانع مسموم و بازدارنده و نیز بازشناسی امور ارزشی از ضد ارزش چندان کار آسانی نیست؛ بهخصوص در زمان وقوع و حدوث حرکت و انقلاب و برای مردمی که تحت لوای آن حرکت و انقلاب قرار میگیرند و در پی آن گام بر میدارند و وابسته به آن هستند.
البته، ممکن است در درازمدّت و با فروریزی آرزوهای کهنه و نو و وعدههای دروغ و راست و انگیزههای خیالی و تحقّق هوشیاری خاصّی که از عدم وصول آرمانها حاصل میگردد، مردم عادی نیز دریابند که خواستههای آنان حاصل نگردیده و آرزوهایشان بر باد رفته و جز آه سرد و حسرت ملموس، چیزی برای آنان باقی نمانده است که رهبران فکری و پیشگامان واقعی باید در چنین شرایطی مردم را یاری کنند و به کمک آنها بشتابند و ضمن آگاهی و جهتگیریهای لازم، آنها را از هر نوع یأس و ناامیدی دور سازند.
برای بازداری جامعه و مردم از چنین فجایع عمومی و شکستهای مقطعی باید در تمامی سطوح جامعه، مبانی سیاست و تاریخ انقلابها و کلّیت عینی تمامی زد وبندها و برداشتهای انحرافی را به مردم آموزش داد و استعداد آنان را در جهت ادراک و فهم درست امور و حوادث آینده، شکوفا و آماده ساخت و جامعه و مردم را به طور علمی و عملی کارآزموده ساخت تا گذشته از قدرت بازشناسی امور، جهت برخورد با شکستها توان و اقتدار لازم را در خود زنده سازند.
مفهوم انقلاب از عمومیت خاص خود برخوردار است و ممکن است انقلابی غیر فرهنگی باشد؛ همانطور که فرهنگ عمومیت خاصّ خود را دارد و ممکن است بدون آن که انقلابی در میان جامعه و مردمی صورت پذیرد، فرهنگی بدون حال و هوای انقلاب و بهطور تدریجی و مستمر شکل گیرد.
البته، ممکن است آمیختهای از فرهنگ و انقلاب بهطور عینی و همزمان تحقق خارجی پیدا کند؛ همانطور که ممکن است از هم گسیخته باشد؛ بنابراین، امکان اجتماع و افتراق فرهنگ و انقلاب امری منطقی است و باید در جهت شناخت موقعیتهای متعدد آن دقّت لازم را به عمل آورد و همین امر علت دشواری فراوانی میگردد و بازیابی اقسام مختلف آن را ساده و روان نمیسازد و باریکبینیها و نازکاندیشیهای خاصّ فکری و عملی را ضروری میداند و هر گونه اهمال و سهلانگاری در این گونه مسایل میتواند موجب گمراهی، انحراف و تباهی استعدادهای مردمی گردد و سبب جایگزینی خیانت و تزویر در اندیشه و جان آنان شود که باید برای پیشگیری هرچه بیشتر از وقوع این گونه امور، همهٔ مردم و رهبران راستین مردمی کوشش لازم را به عمل آورند.
ویژگیهای انقلاب فرهنگی:
در هر انقلابی، واقعیتهای عینی در مقابل ادعاها قرار میگیرد و صداقت در مقابل تزویر و خیانت و صفا و خلوص در مقابل ناپاکی جلوهگری میکند و گاه این دو به جای یکدیگر بر کرسی خیال و اشتباه مینشیند و انقلابیان با محتوای یک انقلاب بهتدریج رنگ میبازند و از حقیقت دور میگردند و تنها بر شعار و ادعا تکیه مینمایند و گاه ریزش مینمایند و به باطل پناهنده میشوند و بر جامعه و مردم خود چنگال زشتی و باطل را مینشانند.
همینطور هر انقلابی اگرچه فرهنگی مخصوص به خود دارد و داعیهٔ رشد و ترقّی جامعه و مردم را سر میدهد، این چنین نیست که هر انقلابی را انقلاب فرهنگی به شمار آورد و به آن نظر مثبت و ثابتی داشت.
انقلاب فرهنگی باید از شرایط و خصوصیات ضروری و لازم مربوط به شکل و محتوای خود تهی نباشد و بهطور عینی و بدون هر شعار و ادعایی، خود را در خارج نشان دهد. انقلاب فرهنگی آن است که در جهت رشد و تعالی بشری است و افکار جامعه و مردم را با درستیها و خوبیها هماهنگ میسازد و در پی بازیابی و بازشناسی مجهولات برطرف سازی موانع رشد و آسایش حیات آدمی است.
این بازیابی و بازشناسی؛ خواه در جهت علم و تمدن باشد یا در جهت اخلاق و معنویت جامعه و مردم، باید جنبهٔ عمومی داشته باشد و بر گوشه و ضلعی از جامعه اصرار نورزد و عمومیت در هدف و شمول نهایی خود را نسبت به همهٔ زوایای جامعه احراز نماید.
رهبران راستین و چهرههای محرّک انقلاب فرهنگی باید خود را موظف به اجرای چنین اهدافی بدانند و در جهت تحقّق آن بهطور جدی کوشش نمایند.
حرکتها و انقلابهایی که زبان اندیشه ندارند و از ابزار شناخت لازم علمی و فکری بیبهره میباشند هرگز انقلاب فرهنگی شمرده نمیشود؛ اگرچه انقلابیان آن از خوبی و صفا و صداقت و صمیمیت در حرکت و کوشش برخوردار باشند.
هرچند میتوان به آسانی دانست که تمامی اقوام و ملل انسانی از فرهنگ خاصّی برخوردار است و سنتهای متفاوت و ادیان و مذاهب مختلف در آنها عقاید گوناگونی را ایجاد نموده و به آنان برداشتهای متفاوت داده است، ولی میتوان هر «فرهنگ انقلابی» و «انقلاب فرهنگی» را تحت لوای دو اصل ثابت و کلی قرار داد و تمامی برداشتهای متفاوت را تحت این دو اصل ثابت و کلی عنوان و بررسی نمود و انقلاب ارزشی را از ضد ارزش شناسایی کرد و هر یک را از دیگری باز شناخت و معیاری کلی را با توجه به این دو اصل بر تمامی اندیشهها و سنتها حاکم ساخت.
این دو اصل ثابت و کلّی، دیدگاه جهان شمول حکمت نظری و عملی، شامل «معرفت یقینی» در مرتبهٔ اندیشه و «انصاف» در مرتبهٔ عمل است. بر اساس این دو اصل، میتوان هر اندیشهٔ غیر حق و یا عمل و کردار غیر انصافی را ضد ارزش معرفی نمود. در مرتبهٔ اندیشه میتوان از طریق وصول به دلیل و برهان و حجت، از میان تمامی موضوعات و امور مربوط به فرهنگ انقلابی و یا هر انقلاب فرهنگی، به امور و موضوعات ارزشی علم و معرفت پیدا کرد و اندیشهٔ خود و دیگران را از هر گونه جهل و نادانی محفوظ داشت و افکار فردی و گروهی را بر آن استوار نمود و از تمامی چهرههای نادانی و عقاید بیپایه و اساس دوری جست و تمام جهات اندیشهٔ انقلابی فرهنگی را بر پایهٔ دلیل و منطق و برهان قرار داد و بهطور کلی هر نوع جهل و نادانی را ضد ارزش معرفی نمود و نیز در مقام عمل و کردار فردی و عمومی، تمام کارها و برخوردهای عملی را بر اساس انصاف قرار داد و هر بی انصافی را تحت هر عنوان و شرایطی ضد ارزش معرفی کرد.
در این مسیر لازم است تمامی خوبیها و درستیهای فردی و گروهی را با «انصاف» سنجید و انصاف را اساس تمامی کمالات انسانی دانست و عدالت و درستی، هدف و ایمان و اسلام و هر واژهٔ خوب و مقدّس را از این دیدگاه کلّی محاسبه نمود؛ زیرا تحقق تمامی کمالات انسانی و احراز سجایای بشری و استمداد از مبادی معنوی بدون وجود انصاف میسر نمیباشد و بیانصافی که همان ظلم و ستم است، جز کجروی و سوء نیت و سوء کردار را در پی ندارد.
هیچ اندیشهای بدون وجود «معرفت»، «برهان» و «منطق» در اصل ارزشی نیست تا ارزشی داشته باشد؛ همانطور که بدون وجود انصاف میتوان هر کردهای را نادرست دانست. خلاصه باید میزان برای تمامی درستیها و خوبیها معرفت برهانی و انصاف وجدانی باشد و هر بیمعرفتی و بیانصافی را از ایادی جهل و ظلم به حساب آورد و با آن به مبارزه برخاست و نباید در شناخت ارزش هر دین و مذهب یا مرام و مسلکی این دو معیار اصلی را از نظر دور داشت.
افراد جاهل و نادان با هر عنوان و در هر موقعیت اجتماعی که باشند، هرگز قدرت تشخیص درستیها را ندارند و به چنین موقعیت بلندی دست نمییابند؛ همانطور که افراد بیانصاف وستمپیشه هرگز نمیتوانند چهرهٔ صفا و پاکی را مشاهده نمایند و ذایقهٔ آنان از ادراک خوبیها بیبهره است.
تمامی کسانی که بدون آگاهی لازم و با دوری از انصاف گام بر میدارند تحت هر عنوان و شرایطی از عنوان درستی و پاکی بیبهرهاند و تمامی یافتهها و بافتههای آنان آلوده به جهل و ظلم و ستم است و فردی از تبار زورمداران دیکتاتور و تجاوزگران کجرو میباشند.
انقلاب ایران؛ انقلابی اسلامی یا اسلامی انقلابی؟
آیا انقلابی که در بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۵۷ در ایران به پیروزی رسید، انقلابی بود که از بستر اسلام برخاسته بود یا اسلامی بود که چهرهٔ انقلابیگری بر آن غلبه داشت و خود را به همین دلیل حاکم نمود؟ تحقیق در عملکرد مسؤولان این انقلاب، پاسخی را که به دست میدهد، این است که: این اسلام انقلابی بود که بستر این انقلاب را فراهم ساخت و تعبیر «انقلاب اسلامی» برای آن تعبیری بسیار دقیق نمیباشد. باید دانست در اسلامِ انقلابی، این اهداف انقلاب است که موضوع و اساس قرار میگیرد و روحیهٔ انقلابی است که خود را با رنگ و روی اسلامی نشان میدهد. در این صورت، این اسلام است که وصف انقلاب میشود. ذات انقلاب را اسلام تشکیل نمیدهد؛ بلکه ذات انقلاب، همان روحیهٔ کارگزاران آن است که بر نظام حاکم یا مردم چیره میشود و آن را به سوی اهدافی که آن روحیه با خود دارد، سوق میدهد؛ ولی در صورت دوم، که انقلابی اسلامی باشد، ذات و جوهر انقلاب را اسلام تشکیل میدهد و احکام اسلامی است که تار و پود انقلاب را میبافد و انقلاب، وصف بیانی آن است و اضافهٔ آن دو، اضافهای بیانی است. مانند انگشتر نقره که انگشتر، همان نقره است و نقره است که انگشتری میباشد و این دو وصف، عارض و معروضی ندارد.
باید دانست اسلام همانگونه که میتواند انقلابی باشد، میتواند شکل غیر انقلابی به خود گیرد. البته این تعبیرها در صورتی درست است که ما قرائتهای مختلف از دین را بپذیریم؛ وگرنه چنانچه نظام و سیستم علمی و روشمندِ برداشت و استنباط از دین رعایت گردد و همه به یک سخن و برداشت از دین برسند، تقسیم آن به انقلابی و غیر انقلابی، نه وصف دین، بلکه وصف رهبران دینی میگردد و این روحیهٔ آنان است که یا انقلابی است و یا غیر انقلابی. اما این بحث، بحثی اثباتی است و چنانچه ما در مقام ثبوت و خارج وارد شویم، چنین قرائتها و برداشتها را از دین مییابیم. باید دانست هیچگاه اسلام، خمودی، سازش و بیخروشی را به خود برنمیتابد و آن را به درون خود راه نمیدهد؛ از این رو، نمیشود اسلامی باشد که انقلابیگری را تشویق ننماید. این امر در زندگی همهٔ پیامبران و اولیای الهی و بهویژه در زندگی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمهٔ هدی علیهمالسلام دیده میشود. کدام پیامبر، امام، دین و منش الهی و آسمانی را میشود یافت که انقلابی نباشد و سازش و خمودی را در خود داشته باشد و آن را به دیگران توصیه نموده باشد؟ کدام عاقل و منصفی را میتوان یافت که بگوید از امیرمؤمنان و امام حسین علیهماالسلام و یاران ایشان همچون مقداد و مسلم و دیگر اولیای خدا انقلابیتر دیده یا شنیده است؟ امامانی که در راه حق و فضیلت، از هستی و موجودی خود مایه گذاشتند و بیشتر عمل میکردند تا سخن گویند و حتی در این راه از کودکان و فرزندان خود نیز دریغ نمیداشتند، چگونه میتوانند انقلابی نباشند؟!
پس اینکه اسلام دینی انقلابی است، تمام است؛ ولی سخن اینجاست که انقلاب اسلامی کدام است؟ زیرا انقلاب با لایه و رنگ و روی اسلامی فراوان دیدهایم؛ همانطور که با لایهها و واژههای دیگر نیز بسیار شنیده و دیده شده است. درست است که اسلام، دینی انقلابی است؛ ولی چنین نیست که هر انقلابی اسلامی باشد. انقلابی میتواند اسلامی باشد که اسلام آن لایهای و عرضی نباشد؛ بلکه روح آن، روح اسلام و فرهنگ و آرمان آن فرهنگ و آرمان اولیای اسلام باشد.
اسلام انقلابی را میتوان واقعیتی دانست که انقیاد و بندگی خود را در سایهٔ فرهنگ، شعور و شعار بر روح فرد، جامعه و مردم چیره نماید و کمی و کاستی در هر یک از ابعاد آن سبب بیمحتوایی مسلمانان گردد. اگر انقیاد، شعور، شعار، فرهنگ و اندیشه حاکم نباشد یا دینی خمودی و ارتجاع را همراه داشته باشد، بریدگی را در پی میآورد. اندیشه و راهیابی کامل به حقایق و درک درستی از همهٔ حقایق و واقعیتهای موجود و تحقق و پابرجایی کامل در جهت آرمانهای الهی و اولیای کامل دین، از اوصاف اسلام انقلابی میباشد.
جهل، بیعملی و سرکشی، هرگز در طریق آرمانهای الهی قرار ندارد. کسی که درک نمیکند، نمیرسد و کسی که یافتهٔ خود را در برخوردها لمس نمیکند، ناقص است؛ پس شبهه و ایرادی در مفهوم و معنای اسلام انقلابی وجود ندارد و به قول معروف: شبههٔ آن مصداقی است. اما بحث ما در این نوشتار، این است که آیا انقلاب ما اسلامی است یا اسلامی است که انقلابی است؟ در اینکه اصل اسلام انقلابی است، سخنی نیست؛ اما در اینکه انقلاب ایران اسلامی است یا نه، اسلامی است با قرائت انقلابی و نه با انقلابی که در روح اسلام است، نیازمند تحقیق و پژوهشی گسترده است و ما در اینجا خواستیم تنها از آن، یادکردی داشته باشیم.
مشکلات انقلاب:
همهٔ انقلابهایی که در طول تاریخ بشری درگیر حوادث نادرست و ناهنجاریهای گوناگون داخلی و خارجی گردیده است، به دام ناموزونیهای فراوان و برداشتهای متفاوت فکری و عملی انقلابیان افتاده تا جایی که بسیاری از این ناموزنیها موجب شکست و انحطاط انقلاب و یا تحریف و تضعیف آن گردیده است.
بهطور کلّی انقلاب و عوامل و خصوصیات اصلی و فرعی دخیل در موفّقیت انقلاب در زمان حدوث با زمان استمرار آن تفاوت چشمگیری دارد و از این رو، کمتر انقلابی زمان حدوث و استمرار همگون و همسانی دارد.
انقلاب، بیشتر از هر زمان به هنگام حدوث از خلوص، صفا، ایثار و گذشت مردم و رهبران آن برخوردار است تا هنگام استمرار که انگیزههای احساسی انقلاب فروکش میکند.
زجرکشیدگان زمان حدوث انقلاب با هزاران امیال و آرزو و دلهایی پر از سوز و درد همچون شمع میسوزند و چرخ انقلاب را به حرکت در میآورند و هستی خود را در تحقّق این امر فانی میسازند؛ در حالی که زمان استمرار و آیندهٔ انقلاب هرگز اقتضا و استعداد چنین اموری را ندارد و کمتر میشود چهرههای رنجیدهٔ زمان حدوث را به چشم دید؛ اگرچه موقعیت ثابت انقلاب و ارزش استعدادی آن در آیندهٔ افراد انقلاب میتواند بهخوبی نقش روشنی داشته باشد و افراد را آمادهٔ پیشتازی نماید.
البته، دوگانگی و ناهمگونی زمان حدوث و استمرار را نباید تنها منحصر به رهبران انقلاب دانست، بلکه مردم نیز از این امر مستثنا و جدا نیستند و آنان هم از حال و هوای انقلاب که بیرون آمدند کم کم به خود باز میگردند و هر دسته و گروهی در پی اندیشههای پنهان و آشکار خود میباشد و موقعیتهای اجتماعی و فردی، آنها را به خود مشغول میسازد و انقلابیان بهطور نسبی و متفاوت به حرکت انقلابی خود تغییر میدهند و دلسردی و سستی طبیعی نسبت به انقلاب ایجاد میگردد.
آفتهای انقلاب:
در حرکتها و انقلابهای دینی که عنوان انقلاب فرهنگی نیز به خود میگیرند باید از هر گونه «عوام فریبی» و «شعارسالاری» دوری جست و لازم است مواضع و مسیر حرکت را از هر گونه آفت پیرایه دور ساخت و نباید با سپر دین و حربهٔ حق، اندیشههای شخصی را به مردم القا نمود.
پیرایه، بزگترین زیان حرکتهای دینی و انقلابهای فرهنگی است. پیرایه در درازمدّت آثار و خوبیهای هر حرکتی را نفی مینماید و آن را به قهقرا میکشاند.
عزلت حقطلبان در حرکتهای اصلاحی:
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خطاب به حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «یا علی، أنّه ما اختلف أمّة بعد نبیها إلاّ ظهر أهل باطلها علی أهلِ حقّها»(۱)؛ بعد از هیچ پیامبری اختلاف و درگیری نشد، مگر آنکه اهل باطل بر اهل حق، حاکم و چیره گردیدند و میدان به دست اهل باطل افتاد و اهل حق در اذیت و آزار قرار گرفتند و به کناره رانده شدند.
۱٫بحارالانوار، ج ۲۸، چ دوم، ۱۴۰۳ق، ناشر: بیروت مؤسسةالوفاء، ص ۵۵٫ و نیز: کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصاری، ص ۱۳۶ – ۱۳۸٫
از این اصل میتوان حقایقی را به دست آورد که برای تمامی اصول اجتماعی و حرکتهای عمومی میتواند به عنوان توشه مورد بهرهبرداری قرار گیرد. این حقایق، تحت اموری چند بیان میگردد:
اختلاف بعد از هر پیامبری، خواه نبی باشد یا رسول، حتمی است و درگیری بعد از هر نبی، یک اصل است. این اصل میتواند علل مختلفی داشته باشد. یک علت، کینههای پنهانی اهل باطل است که در طول حرکت اهل حق، متراکم گردیده و در ظرف اقتدار نبی، قدرت بر اظهار آن را نداشتهاند. این کینههای پنهانی چنان بر هم انباشته گردیده و چنان در هم آمیخته شده است که جز در هنگام عروج و رحلت نبی، فرصتی بهتر برای اظهار آن نیست.
علت دوم، بیاعتقادی اهل باطل و یا اعتقاد اهل باطل به باطل است که به طور جدی وارد معرکه میگردد تا ضربهای را که از جریان حرکت دینی دیده است، در این فرصت مناسب تلافی کند و از آن انتقام گیرد و نیروهای اصلی حقطلب را نابود سازد و در صورت عدم امکان، نیرو و توان آنان را در اختیار گیرد و آنان را منزوی نماید.
علت سوم، بیرغبتی کمیتهای عمومی نسبت به جریان حق و عدم ادراک آنها نسبت به امور درست و سعادتزاست که ضعف اهل حق و اقتدار صوری اهل باطل را در پی دارد. کمیتهایی که در حکم سیاهی لشکر عمل میکنند و همیشه به دنبال کجیها و منافع مادی خود حرکت میکنند، در چنین پیشامدهایی منفعت را در همکاری با اهل باطل میبینند تا مواهب فردی و اجتماعی از دست رفتهٔ خود را دریابند و در پناه اهل باطل، سامانی دوباره یابند.
علت چهارم، اعتقاد محکم و عدم انفعال اهل حق در مقابل اهل باطل است که علت محکمی برای بروز ناخالصیها و آشکار شدن چهرههای نفاق و ریاست. اگر بعد از پیامبر فرستاده شده، اهل حقی نباشد و همهٔ امت به دنبال منافع مادی و اجتماعی خود باشند، هرگز اختلافی ایجاد نمیگردد و جریان سالمی وجود ندارد تا درگیری ایجاد شود. اعتقاد درست اهل حق مبنی بر لزوم حفظ حرمت دین و صحت و سلامت آن از گزند انحراف و انحطاط، عامل مقاومت و تلاش در این راه و در نتیجه بروز درگیری با باطلگرایان است. این دسته، گذشته از خویشتنداری، صبر و بردباری در برابر دشمنان، بیان و تبلیغ عقیده و مرام حق را نیز در حد امکان ادامه میدهند تا به قدر توان، آن را از انحراف یا انحطاط دور دارند.
نتیجهٔ این چند امر، بروز اختلاف و درگیری بعد از هر حرکت اصلاحی، امری حتمی و قانونی اجتماعی است و نسبت به تمامی انبیا و پیروان آنان حکمی واحد دارد و هیچ کدام از آن بیبهره نمیباشند. این اختلاف، ریشهٔ پیشین دارد و نتیجهٔ برخوردهای گوناگون در زمان وجود پیامبر است که بعد از رحلت وی ظاهر میگردد.
در این بیان شریف که میفرماید: «ظهر أهل باطلها علی أهل حقّها» حاکمیت صوری اهل باطل را میرساند و اینکه نهتنها حقانیتی در آنها وجود ندارد، بلکه بطلان روش و منش آنها را نیز میرساند؛ زیرا برتری اهل باطل بر اهل حق، جز با خیانت و ستمگری محقق نمیشود. اینکه اهل باطل بر اهل حق چیره میشوند، برای آن است که اهل حق برای حفظ دین از انحراف و انحطاط، ملاحظاتی دارند که اهل باطل آن را رعایت نمیکنند. گذشته از آنکه آنها در جهت تخریب دیانت، از هیچ امری فروگذار نمیکنند.
اهل حق با تربیتی که از رسول الهی زمان خود آموختهاند، به حفظ دین اهمیت میدهند؛ در حالیکه اهل باطل، تنها برای پیشبرد مقاصد و منافع خود میکوشند و با همگامی با تودهها و مردم عادی جامعه، مقاصد خود را اجرا میکنند.
اینگونه است که بعد از هر مصلحی، اهل حق در اذیت قرار میگیرند و بسیار میشود که به دست اهل باطل به شهادت میرسند و کسانی که به اکراه، دین را پذیرفتهاند، بر خوبان هر دین و بر انقلابیهایی که ستون انقلاب بودهاند، حاکم میگردند.
اصل عدم اختلاف در انقلاب ها:
چیزی که در هر انقلاب و بهویژه انقلاب فرهنگی اهمیت شایان دارد و باید آن را از مهمترین آثار اصول سابق به شمار آورد اصل «عدم اختلاف» است.
تشتّت و درگیری در اهداف و نظرات و اصرار و پافشاری بر یک اندیشه و نظر و تعصب در عقیده و روشی خاص هنگامی که جهتِ کثرت به خود گیرد و هر کس بخواهد بدون توجّه به انظار و افکار دیگران، سخن خود را به کرسی بنشاند و نسبت به نظرگاههای دیگران بیتفاوت باشد، هرگز نمیتواند منطقی به حساب آید و چنین انقلابی با داشتن چنین فرهنگی، انقلابی فرهنگی نمیباشد و اگر هم انقلاب غیر فرهنگی باشد، چیزی جز استبداد نیست.
هر انقلاب و فرهنگی و یا هر انقلاب فرهنگی اگرچه مواضع مشخصی دارد و اهداف معینی را دنبال میکند، چنین نیست که بتوان به طور آزاد، حرکت و جریانی را با یک فکر آن هم در جزییات امور دنبال کرد.
وحدت رویه در امور جزیی جز با «استبداد» ممکن نمیگردد و با استبداد و دیکتاتوری است که میشود اندیشههای مختلف را محکوم نمود و از میدان به در کرد و سخنی را به کرسی نشاند.
با اصل عدم اختلاف در انقلاب و فرهنگ و عینیت بخشیدن اجتماعی آن میتوان بسیاری از مشکلات اجتماعی را برطرف نمود و آن را مهمترین عامل در جهت تحکیم وحدت قرار داد.
البته، اصل «عدم اختلاف» در مجاری امور و امور اجرایی غیر از تعدّد آرا و «آزادی فکر» و اندیشه است.
وحدت در امور میتواند با آزادی اندیشه همراه گردد؛ هرچند این امر در صورتی شکل میپذیرد که اصل معرفت و انصاف بهخوبی رعایت گردد و سردمداران رهبری موقعیت عملی آن را در خود فراهم سازند و از سلامت فکری و عملی برخوردار باشند.
جامعهای که تعدّد آرا موجب تشتت علمی و عملی افراد گردد، هرگز نمیتواند جامعهای سالم و پیشرفته باشد؛ همانطور که استبداد فکری و عملی نمیتواند موقعیت ارزشی جامعه را مشخص نماید.
لزوم دوری از استبداد در انقلاب ها:
اگرچه بسیاری از انقلابها همراه زور و استبداد است وممکن است ابزار ناسالمی در تحقق آن نقش اساسی داشته باشد، انقلاب فرهنگی و حرکتی که بر اساس فکر و منطق و استدلال باشد، هرگز نمیتواند اندیشههای استبدادی در آن راه یابد و آنچه باید عامل حرکت و علّت تحقق آن باشد، فکر و اندیشه، عقیده و نظر مستَدّل است، چه این فکر و عقیده بهطور مستقل توسط عموم مردم مطرح گردد و یا از طریق رهبری در افکار جامعه راه یابد.
رهبران انقلاب فرهنگی باید از اولیای دینی و یا دانشمندان و علمای بحق و مردمی باشند و زورمداران دیکتاتور و افراد مستبد هرگز نمیتوانند رهبری انقلاب سالم فرهنگی را در دست داشته باشند.
البته، این به آن معنا نیست که انقلاب فرهنگی خلع سلاح شود و بیبهره از مقاومت و جنگ و ستیز در مقابل دشمن گردد و دست روی دست گذارد و تسلیم ضرب و زور دشمن باشد.
گاه میشود انقلاب فرهنگی و یا فرهنگ انقلابی درگیر دستهای شوم زورمداران بیباک میگردد و با گروه و دستهای روبرو میشود که جز زور و استبداد نمیشناسد و با تمام قساوت و بیرحمی، ایجاد موانع و مشکلات میکند. اینجاست که راهی جز مقابلهٔ قهرآمیز با این گونه دستهها و گروهها باقی نمیماند و باید با دستی سلاح و با دستی صلاح را به کار گرفت و موجودیت انقلاب و فرهنگ را از هر گونه آسیب و گزندی حفظ نمود.
البته، این امر به آن معنا نیست که انقلاب و بهخصوص انقلاب فرهنگی بخواهد ایدهٔ خود را با ضرب و زور سلاح به دیگران تحمیل نماید و از همگان سلب آزادی کند؛ زیرا انقلاب، همانطور که نمیتواند زیربنای استبدادی داشته باشد نمیتواند با زور و استبداد عامل اجرا و تحقق یک فرهنگ گردد؛ مگر آن که بخواهد از ظواهر فرهنگی، تنها بهرههای صوری داشته باشد و اهداف زورمآبانه و فریبکارانهٔ خود را با این ظواهر تأمین نماید.
صدور انقلاب و پیش زمینههای آن:
دین، بهترین روش و عالیترین برنامه برای سعادت و رشد و تعالی جوامع بشری است و در عصر کنونی، تنها دین اسلام است که میتواند رهبری و هدایت جامعهٔ بشری را به عهده گیرد.
دین مقدّس اسلام، تنها دین ثابت و باقی در زمان ما و در همهٔ زمانهاست که میتواند از گزند تمامی حوادث روزگار مصون و محفوظ بماند و تنها همین دین مقدّس است که میتواند انقلاب و تحول فرهنگی گویا و سالمی را در بشریت امروز ایجاد نماید و فرامین و قوانین و احکام آن که از محکمترین دلایل و براهین برخوردار است، کاروان امروز و فردای بشری را به سر منزل مقصود برساند.
اسلام، دین تمدّن و پویایی است و محتوای گستردهٔ آن، اقیانوسی از معارف و روشنگریهای مادی و معنوی است و تنها با عینیت اسلام است که میتوان جامعه و مردم را بهسوی آن هدایت نمود و روح آن را در فرد فرد جامعه دمید.
البته، چنین نگرشی به اسلام در خور فهم تمامی اندیشمندان اسلامی و برداشتهای مسلمین و حتی عالمان آنان نیست و باید بهطور صریح عنوان کرد که دین اسلام هنگامی میتواند رهبری جامعهٔ بشری را به عهده گیرد که از هر گونه تحجّر و جمود و دگمگرایی بهدور باشد و بازی با الفاظ نقش اساسی در درک معارف آن نداشته باشد و تحریف و التقاط در احکام و معانی دین راه پیدا نکند و مُهر بطلان بر چهرهٔ کریه ارتجاع، به تمام معنای کلمه زده شود.
اسلامی که تنها عصمت و وحی در آن نقش اساسی دارد و کتاب وسنّتحضراتمعصومین علیهمالسلام را بهطور درست در معرض اندیشههای گوناگون قرار میدهد و با هر انحراف و تحریف و خودخواهی و خودکامگی مبارزه میکند اسلام راستین است.
اسلامی میتواند قافلهسالار جامعهٔ امروز بشری باشد که از تمامی چهرههای ارتجاع عاری است و افکار یأسآور و ناامید کننده در حریم آن راه ندارد و از هر افراط و تفریطی دور است و عینیتهای جامعه و مردم را بهخوبی میشناسد و در جهت رفع مشکلات موجود جامعه و مردم صادقانه تلاش میکند.
در دنیای کنونی، اسلامی میتواند نقش اساسی در رشد و حرکت جامعه داشته باشد که جز وحی و عصمت در مبانی استنباطی آن راه نیابد و با اندیشههای بلند معنوی خود همهٔ اهل جهان را به سعادت دعوت نماید و با هر انحراف و تحریفی به مقابله برخیزد و در مقابل هر ظلم و زور و خودکامگی قد علم نماید.
چنین برداشت سالم و کاملی از اسلام جز در سایهٔ مذهب بحق شیعهٔ اثناعشری تأمین نمیگردد و تنها شیعیان هستند که از چنین پویایی برخوردارند.
برداشتهای بلند قرآنی و اندیشههای شیوای حضرات معصومین علیهمالسلام از حقیقت جهان و انسان با بهترین روشهای علمی و عملی میتواند چهرهٔ جهان امروز را دگرگون سازد و مردم دنیا و بهخصوص اندیشمندان و افراد آگاه را به تماشا کشاند و چنین امری، شکلی کامل و تصویری صحیح از انقلاب فرهنگی است و صدور انقلاب نیز تنها در سایهٔ چنین برداشتی از اسلام و تنها با شناخت علمی و حاکمیت عملی فرهنگ شیعی امکانپذیر است. بدیهی است چنین فرهنگی که برخاسته از متن دین پویا و اسلام راستین و مسلک بحق شیعه میباشد نمیتواند تهی از مبانی غنی و احکام محکم و اساس استوار باشد. بنابراین، برای صدور انقلاب، ابتدا باید معارف شیعه و فرهنگ عقیدتی شیعه را بهطور علمی و عملی گویا و سنجیده و در محیطی باز و آرام، بدون فریاد و درگیری و تعصبات جاهلانه، و با روشهای صحیح و روشن در معرض دید مردم تشنه و آگاه جهان امروز قرار داد و آنان را با چنین فرهنگی آشنا و به آن دعوت نمود، تا بتوانند در بازیابی فکری خویش گامهای بلندی بر دارند.
صدور انقلاب شیعی تنها به صورت صدور آزاد و آرام میتواند محتوای غنی و سالم عقیدتی داشته باشد و برای تحقق آن باید جهات گوناگونی را اعم از جهت صدور و محتوا در نظر داشت و باید طریق اهمال، کجفکری و کجروی را از این حرکت فرهنگی و انقلابی دور داشت.
سلیقههای شخصی و دگمگراییهای وراثتی و کمبودهای علمی و حقارتهای قهری نباید در چنین سیر و حرکتی نقش داشته باشد.
هیچ فردی از افراد انقلاب و یا گروه پیشتاز انقلاب نباید بدون مسؤولیت، عملی را انجام دهد که در غیر این صورت، علّت زیانباریهای عمومی میگردد.
خودخواهی و خودرأیی میتواند زیانبارترین عامل برای تخریب فرهنگ انقلابی شیعه باشد. چنین نواقص فردی یا گروهی مانع حرکت مثبت و رو به جلو انقلاب فرهنگی شیعه میباشد و اهمال و یأس کلی را در پی میآورد.
جامعهٔ انقلابی و امت اسلامی هنگامی میتواند به الگوی سالم و پویا تبدیل گردد که گذشته از وجود قانونمندیهای مدوّن و افتخار به ارزشمندیهای عقیدتی و پشتوانههای سنّتی، از سلامت عمومی و صحت معقول برخوردار گردد و در حیات فکری جامعه و مردم نسبت مناسبی از رشد و کمال را دارا باشد و روشن و واضح است که تحقق چنین صفات کمالی بدون وجود معرفت و انصاف میسر نیست.
اگر مردمی از نعمت اندیشهٔ سالم بیبهره باشند و درک درستی از واقعیات نداشته باشند و بهطور عمومی و همگانی به زور و فریب و دو رویی تمسک نمایند و تضییع حقوق دیگران در میانشان رایج شود هرگز نمیتوانند مردمی سالم و درست باشند، چه رسد به آن که چنین جامعه و مردمی بخواهند الگو به شمار آیند.
جامعه و مردم جهل آلود و ظلم پیشه و ستمگر هرگز نمیتوانند جامعه و مردم پیشرو و پیشتازی باشند و سجایای اخلاقی در میان آنان به ضعف میگراید و نمیتوانند از دین و قرآن و آموزههای بلند حضرات معصومین علیهمالسلام بهخوبی بهره گیرند و از تمامی معانی و حقایق، تنها بر صورتی نارسا از آن بسنده میکنند.
چنین نیست که هر کس و در هر شرایطی بتواند بهخوبی از دین و قرآن کریم بهره گیرد و ممکن نیست که بدون تحصیل مبادی و حصول شرایط،احکاموآموزههای الهی به کار همگان آید و همگان با هر خلق و خویی بتوانند از اسلام و قرآن کریم به نیکی استفاده نمایند.
قرآن مجید این کتاب آسمانی را میتوان به آب گوارا و پاکیزهای تشبیه کرد که تنها برای افراد سالم، شیرین و دلپذیر است و به ذایقهٔ فرد بیمار خوش نمیآید و برای او لذتبخش و گوارا نیست و این نقص از ذایقهٔ فرد بیمار است و آب گوارا در واقع گواراست و این وصف، تنها در کام فرد سالم قابل ادراک است.
دستی که آلوده به چربی پلیدی است هرگز نمیشود با پاکیزهترین آبها پاک شود و باید ابتدا با مادهای شوینده که رفع چربی میکند، چربی را از آن برطرف ساخت تا با آب پاکیزه تمیز و نظیف گردد.
هنگامی که دل و جان آدمی به کدورات نفسانی و هواجس شیطانی آلوده باشد، توقع بهرهگیری از دین و قرآن کریم بیمورد است؛ زیرا قرآن مجید برای نفس صاف و دل پاک و قلب پاکیزه سودمند است و فرد آلوده و جان ناسالم، نمیتواند لذت چندانی از قرآن کریم برد.
فرد جاهل و بیبهره از معرفت و فردی که ستمگر و ظلمپیشه باشد هرگز نمیتواند جز حرمان، نصیب و بهرهای از قرآن و دیانت داشته باشد، اگرچه خود را اهل دین و کبوتر حرم بداند.
قرآن و دین و شریعت چهرهٔ «فصل الخطاب» دارد و همانطور که موجب شفای قلب صافی است و هدایت خوبان را بر عهده دارد، برای ظالم و بیانصاف جز خسران و زیان حاصلی به بار نمیآورد؛ چرا که از حقایق قرآن و شریعت جز پاکدلانِ پاکاندیش و منصف نمیتوانند ادراک و فهم درستی داشته باشند.
با آن که هر کس میتواند در سلک اهل دین در آید و با اقرار به توحید از طهارت ظاهری برخوردار گردد و آثار ایمان را تحصیل نماید، چنین نیست که حقایق معنوی و معانی حقیقی بدون تطهیر نفسانی و پاکی قلب و دل برای هر کس میسّر باشد.
منابع:
۱٫انقلاب فرهنگی/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷
۲٫انقلاب اسلامی و جمهوری مسلمانان/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷
۳٫چرایی و چگونگی انقلاب اسلامی/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷