اعتصام

واژه‌شناسی اعتصام:

«عصمت» به معنای دفاع کردن و «اعتصام» مورد حمایت قرار دادن است. معنای «چنگ زدن به ریسمان خدا» محافظت شدن به سبب پیروی از اوست تا چنگ زننده از (رویگردانی) مخالفت با حق مورد حمایت قرار گیرد.

گاه «حبل» بر پیمان و بر قرآن کریم از باب استعاره اطلاق می‌شود؛ زیرا کسی که به قرآن کریم پناه می‌برد و به آن چنگ می‌زند، قرآن کریم او را از شک و گمراهی منع و حفظ می‌کند و کسی که به پیمان چنگ زند او را از پیمان‌شکنی و عذاب باز می‌دارد. اما چنگ زدن به خداوند همان منع شدن به سبب او از غیر است تا از بندگی غیر رهایی یابد و او را از شر و بدی بازدارد؛ زیرا مولا اوست نه دیگری.

وقتی سالک صاحب تفکر خلاق و نیز ذکر و توان یادآوری پیشینه و دستیابی به آینده می‌شود نیاز به نگه‌داری ثمره‌ها و یافته‌های خود دارد و باب اعتصام وظیفهٔ عصمت و نگه‌داری را بر عهده دارد و سپر حفاظتی داشته‌ها و یافته‌ها از نسیان، غفلت، شک و گمراهی است تا آن را استمرار بخشد.

اصل معنای اعتصام «دفاع» و «حفاظت» است. حفاظت با رعایت حرمت و تشبث (دست آویختن) به حق تعالی و حفظ حریم حق به دست می‌آید.

عصمت به معنای حفاظت است. عاصمه که به شهر گفته شود، مردم را مورد «حفظ» و «دفاع» از دشمن و حوادث طبیعی قرار می‌دهد.

اعتصام دارای دو خصوصیت معنایی: «حفاظت» و «دفاع» است. شارح به این دو خصوصیت معنایی به صراحت اشاره نمی‌کند و ابتدا «حمایت» را می‌آورد و در ادامه از «حفاظت» می‌گوید، گویا وی میان این دو معنا در تردد است.

«حما» به معنای قرقگاه و حصن است که فرد را محافظت می‌کند.

از ابزارهای حفظ، «حبل» و طناب است. شارح گوید گاه به عهد یا به قرآن کریم به صورت استعاری «حبل» گفته می‌شود؛ چرا که عهد و پیمان سبب حرمتی می‌شود که انسان را حفظ می‌کند و قرآن کریم نیز به صورت مجازی چون طناب کارایی دارد. دل فرد به قرآن کریم تمسک می‌یابد و از گمراهی و زیغ حفظ می‌شود. زیغ به معنای لیز خوردن و میل به باطل پیدا کردن و از حق افتادن است.

این سخن شارح که استعمال حبل برای قرآن کریم مجازی است کلامی غیر علمی، نادرست و بر اساس ادبیات مادی‌گرایانه و افکار محدود برخی کلامیان سطحی‌نگر است؛ چرا که واژگان برای روح معنا وضع شده است و نه برای مصداق با خصوصیاتی که دارد. در این صورت، اطلاق حبل بر قرآن کریم اطلاق حقیقی است نه مجازی و استعاری. «حبل» هر چیزی است که به آن تمسک می‌شود و قابلیت انفعال و نوسان دارد؛ خواه طناب باشد یا پیمان یا قرآن کریم برخلاف میخ که چون انعطاف ندارد چسبیدن به آن را نمی‌توان حبل دانست. استعمال واژهٔ حبل در مصادیقی مانند قرآن کریم و عهد استعمال در معنای حقیقی است و حقیقت آن نیز حقیقی است نه ادعایی. بر این پایه، «زید اسد» همانند «زید شجاع» کاربرد لفظ در معنای حقیقی است نه مجازی. با توجه به این اصل می‌گوییم تمامی واژگان قرآن کریم در معنای حقیقی خود به کار رفته است و قرآن کریم دارای استعمال مجازی نیست. این اصل را در جلد نخست «تفسیر هدی» و نیز در بحث‌های خارج اصول آورده‌ایم.

اعتصام حبلی:

شیخ گوید: «تمسک به ریسمان خدا همان نگه‌داری و حفظ پیروی از اوست در حالی که نسبت به فرمان او مراقب و نگاهبان است. و چنگ زدن به خداوند همان بر شدن از هر گونه امر وهمی و رهایی از سرگردانی است.

همانا شیخ «چنگ زدن به ریسمان الهی» را پیش انداخت؛ زیرا «پیوند خوردن به بند» حال مبتدیان است و آن را به «پاسداشت پیروی از خدا» در حالی که عبد مراقب فرمان اوست تفسیر کرد. مراقبت از فرمان لحاظ دایمی قلب به فرمان آقای خود به اعتبار پیروی از آن است نه از روی ترس (از جهنم) و نه به جهت امیدواری (به بهشت)؛ بلکه تنها به این اعتبار که او آقاست و نه چیز دیگری.

در مواقف آمده است: «مرا آگاه گرداند و گفت: چون تو را به فرمانی امر می‌کنم، آن را به جهت این‌که تو را امر کرده‌ام بیاور و چشمداشت علم و حکمت آن را نداشته باش که در این صورت، چنان‌چه منتظر بمانی تا حکمت آن را دریابی، امر مرا عصیان کرده‌ای، زیرا چنان‌چه بر آن‌چه تو را بدان امر کرده‌ام اقدام نکنی تا علم و حکمت آن برای تو آشکار شود، آن را به خاطر حکمت آن امر آورده‌ای نه برای خود امر».

بر این اساس، تمسک به ریسمان خدا همان مواظبت بر پیروی کردن از فرمان است با لحاظ این که امر آقاست نه برای طلب بهره (بهشت) و نه برای دوری از سختی عذاب (جهنم).

اما «تمسک به خداوند» برتر از تمسک به حبل خداست و شیخ آن را به بر شدن از هر امر وهمی تفسیر کرد؛ یعنی هر چیزی که غیر حق است؛ زیرا وجود غیر موهوم است و تحققی برای آن نیست.

«رهایی از هر گونه سرگردانی» به یقین عینی است؛ زیرا سرگردانی از لوازم شک است و کسی که در مقام شهود به حق تحقق یابد، شک در اطراف ایستار وی نمی‌گردد.

اعتصام بر دو قسم است: یکی به حبل الهی و دیگری اعتصام به خود حق تعالی؛ یعنی بنده یا خود را در حریم حق تعالی به حق تعالی محکم می‌کند و یا در حریم حبل الهی به ریسمان او چنگ می‌زند تا خود را محکم نگاه دارد تا انحراف و معصیتی به او وارد نشود و به دست تندباد طوفان‌ها و طغیان‌های نفسانی گرفتار نشود.

سالک نخست به مرتبهٔ «حبل اللّه» وارد می‌شود و بعد با قرار گرفتن در ظرافت‌ها، اعتصام باللّه پیدا می‌کند. این تفاوت همانند تفاوت دو آیهٔ شریفهٔ: «إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِک یرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(۱) و «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا»(۲) است. مجاهدت الهی غیر از مجاهدت سَبیلی است. سبیل اللّه از سنخ عمل و پیروی از اوامر است و مجاهدت حقی از سنخ اعتقاد و معرفت است.

اعتصام به حبل الهی تمسک و چنگ زدن به متن شریعت بی‌پیرایه، و اعتصام به حق، دفع شک و تردید از خود و رسیدن به یقین است. تمسک به حق مرتبه‌ای نازل است نسبت به این که به حق شک نداشته باشد. در مرتبهٔ تمسک به حق می‌شود که توهمات به ذهن او ورود یابد و ستیز در حریم آن پیش آید؛ با آن که هر دو از مراتب ایمان است؛ چنان‌که می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا آَمِنُوا»(۳)؛ یعنی از این مرتبهٔ ایمان به مرحله‌ای فراتر بروید. البته اعتصام به حق تعالی مرتبهٔ یقین است که از ایمان بالاتر است؛ همان‌طور که در بحث معرفت گفته می‌شود حکمت نظری مقدم بر حکمت عملی است و ارزش عمل به معرفت به عمل است. اعتصام به حق تعالی در مرتبهٔ معرفت رخ می‌نماید.

  1. بقره / ۲۱۸٫
  2. عنکبوت / ۶۹٫
  3. نساء / ۱۳۶٫

اعتصام دارای لحاظ‌های متفاوت جمعی، وحدتی، خلقی و حقی است و کتاب بدون اشاره به آن می‌گذرد.

سالکان محبی که در سلوک، عادی به شمار می‌روند، نخست باید به حبل اللّه تمسک کنند و محبوبان حق تعالی که در سلوک از خاصِ خاص می‌باشند نخست اللّه را رؤیت کرده و به او اعتصام دارند. بنابراین هیچ گونه شکی به حریم نفس آنان راه ندارد و کردار و عباداتی که آنان می‌آورند کردار و عباداتی دیگر است و ترتیبی که کتاب دارد بر اساس سلوک محبان چینش یافته است.

آیات اعتصام:

قرآن کریم در مقام اعتصام به حبل الهی می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعا وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانا وَکنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکمْ مِنْهَا کذَلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمْ آَیاتِهِ لَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ»(۱)؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا آن گونه که حق پرواکردن از اوست پروا کنید و زنهار جز مسلمان نمیرید. و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن‌گاه که دشمنان بودید؛ پس میان دل‌های شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید. این‌گونه خداوند نشانه‌های خود را برای شما روشن می‌کند. باشد که شما راه یابید.

  1. آل عمران / ۱۰۲ ـ ۱۰۳٫

موضوع آیهٔ شریفه اهل ایمان است و خطاب به آنان دارد و به آنان نسبت به رعایت حد حق تعالی و داشتن اسلام ارادی هشدار می‌دهد و می‌فرماید: «وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون». این فراز می‌فرماید: برای آن که بتوانید در هنگام مرگ مسلمان بمیرید، باید تمامی لحظات عمر خود را در اسلام به سر برید و به صورت ارادی، اسلام داشته باشید و همواره با اراده‌ای که دارید اسلام خود را تجدید کنید؛ به گونه‌ای که حتی به هنگام خواب خود، تحفظ بر اسلام داشته باشید و در حالی که اسلام دارید به فرشتگان مرگ، جان بسپارید. کسی نمی‌تواند بر اسلام بمیرد مگر آن که به صورت دایمی بر اسلام باشد.

فراز بعد بسیار حایز اهمیت است و می‌فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعا وَلاَ تَفَرَّقُوا». این فراز به «اعتصام جمعی» و عمومی، «اعتصام خلقی» و «اعتصام وحدتی» توصیه دارد. کسی که مسلمان است و ایمان دارد می‌تواند به «حبل اللّه» تمسک جوید و این تمسک در توان عموم است به شرط آن که ابزار بالا رفتن از قله که همان طناب است را در اختیار داشته باشند. این آیه چون عموم را به حق تعالی می‌خواند ابزاری عمومی که همان «حبل» است به عنوان وسیلهٔ تمسک معرفی می‌کند تا همه بتوانند با چنگ زدن به آن به سوی حق تعالی حرکت داشته باشند.

اما اعتصام به حق در این کریمهٔ الهی آمده است:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا ارْکعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکمْ وَافْعَلُوا الْخَیرَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ. وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیکمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیکونَ الرَّسُولُ شَهِیدا عَلَیکمْ وَتَکونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآَتُوا الزَّکاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ»(۱)؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید رکوع و سجود کنید و پروردگارتان را بپرستید و کار خوب انجام دهید، باشد که رستگار شوید. و در راه خدا چنان‌که حق جهاد اوست جهاد کنید. اوست که شما را برگزیده و در دین بر شما سختی قرار نداده است. آیین پدرتان ابراهیم. او بود که پیش از این، شما را مسلمان نامید و در این نیز هست تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید. پس نماز را برپا دارید و زکات بدهید و به پناه خدا روید. او مولای شماست. چه نیکو مولایی و چه نیکو یاوری!

  1. حج / ۷۷ ـ ۷۸٫

آیهٔ شریفه بیان می‌دارد غیر مؤمنان مولا ندارند و مؤمنان دارای مولا هستند و مولای مؤمنان چه خوب مولایی است. این آیه نمی‌فرماید مؤمنان فقط یک مولا دارند؛ چرا که حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، حضرت صدیقهٔ طاهره علیهاالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و دیگر اهل بیت علیهم‌السلام مولای مؤمنان هستند. هم‌چنین پدر و جد و شوهر نیز ولایت دارند و مولا هستند و مؤمنین نیز نسبت به یک‌دیگر ولایت دارند و باب امر به معروف و نهی از منکر و نیز عقد فضولی دختر یا بیع فضولی که اجازهٔ دختر و یا صاحب مال سبب نفوذ و کشف از صحت آن است از باب ولایت عمومی است و ولایت عمومی مؤمنان و نیز ولایت فقیه اقتضای داشتن مولا دارد، ولی هیچ کسی مانند خداوند نمی‌شود و او بهترین و شیرین‌ترین مولاست! پس باید برای چنین مولایی مجاهده و تلاش داشت. تلاش‌هایی که برای سخت‌گیری و حرج نیست و از باب محبت و عشق است.

آیهٔ پیش زبان نصیحت و توصیه دارد و نعمت‌های خداوند بر بندگان را می‌شمارد و وضعیت اسفناک پیشین را به آنان گوشزد می‌کند و سپس می‌فرماید دست به ریسمان الهی برید، ولی این آیهٔ شریفه می‌فرماید کسب طهارت کنید و وضو بگیرید و دست در دست من بدهید که من خوب خدایی هستم. خداوند در این آیه، به تعبیر عرفی، گویی خود را خوب تحویل می‌گیرد و به ستایش و تعریف خویش می‌نشیند. تفاوت این دو آیه بسیار است و شارح به این موضوع اشاره‌ای ندارد و خواجه رحمه‌الله نیز در هر باب، به تفسیر آیه‌ای نمی‌پردازد؛ گویی آیه را سردر هر منزل، برای زینت متن خود قرار داده است. هم‌چنین وی فرازی از هر آیه را ذکر می‌کند که سبب می‌شود فضای معنایی آیهٔ شریفه منتقل نشود.

شارح در توضیح کوتاهی که برای این آیه می‌آورد دچار اشتباه می‌شود و مولا را منحصر در حق تعالی می‌داند و می‌فرماید: «فإنّه هو المولی، لا غیر»؛ در حالی که گفتیم مؤمنان دارای ولایت عمومی، ولایت فقیه و ولایت حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام می‌باشند و آنان نیز مولا هستند.

چگونگی اطاعت‌پذیری:

سالک در مقام اعتصام در پی آن است که حمایت الهی را به خود جلب کند و خویش را در پناه حمایت پروردگار قرار دهد تا خداوند او را در پیشامدها حفظ کند و از او در برابر هجوم شیاطین انسی و جنی و نیز در برابر مکرهای نفس و مرداب انحراف و گناه و نیز از درغلطیدن به اوهام و شکوک دفاع کند. برای تحقق این مهم باید نخست اعتصام به حبل اللّه داشت که همان اطاعت و پیروی از فرامین و شریعت الهی و آموزه‌های قرآن کریم و اولیای خدا و دوری از معصیت، عناد و طغیان است؛ چنان‌که در روایت نبوی است: «إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللّه وعترتی، وأنّهما لن یفترقا حتّی یردا عَلی الحوض»(۱)؛ بعد از خود دو امانت و دو پناهگاه محکم در میان شما می‌گذارم: کتاب خدا و اهل‌بیتم، و این دو هرگز از یک‌دیگر جدا نمی‌شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

اعتصام به معنای تمسک، چنگ زدن، محکم گرفتن و خود را بند کردن است و کسی که تمسک به دو ثقل یاد شده داشته باشد، استحکام و مصونیتی می‌یابد که به انحراف و معصیت گرفتار نمی‌گردد و این دو ثقل چون ریسمانی محکم، او را از سقوط به پرتگاه کژی و کاستی نگاه می‌دارد.

انواع تمسک به حبل اللّه:

تمسک و اعتصام به حبل الهی و مراقبت به امر حق تعالی بر دو قسم است: شخص پیرو و مطیع یا این امر را از آن جهت می‌آورد که به حکمت امر مولا توجه دارد و می‌داند وی خیرخواه و دوستدار اوست و خوبی او را می‌خواهد که چنین امری به او دارد و نظر مطیع به خوبی موجود در متعلق آن امر است و نه به مولایی که امر می‌کند. به این نوع اطاعت، پیروی علمی گفته می‌شود.

اطاعت‌پذیری از امر، می‌شود به این اعتبار باشد که امر مولاست و باید حرمت او را پاس داشت که به آن پیروی امری گفته می‌شود. در این نوع پیروی، علم و آگاهی وجود دارد، ولی علم اصالت ندارد و جهت خیر موجود در امر، انگیزهٔ اطاعت نمی‌شود.

  1. بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۲۶٫

پیروی از سنخ دوم تنها پیروی و اطاعت است ولی پیروی نخست از آن جهت که تعلل در کار مولا دارد تا جهت علمی آن را کشف کند، به معصیت آلوده است.

امر را باید برای این که مولا گفته است به‌جا آورد و این بدان معناست که اگر کسی آن را به این خاطر آورد که می‌فهمد دارای ملاک خیر و خوبی است و موجبات سعادت او را فراهم می‌کند بی‌اعتنا به مولا و امر او شده است. بیش‌تر روشنفکران اطاعتی که از اوامر حق تعالی دارند به اعتبار حکمت‌هایی است که از آن دریافته‌اند؛ چرا که آنان امری را انجام می‌دهند که خیر، مصلحت، حکمت و نحوهٔ خوبی آن را بدانند. چنین افرادی فعل خوب و نیکو را به جهت خوبی آن انجام می‌دهند؛ هرچند خداوند به آن امری نکرده باشد و جهت اطاعت خداوند در پیروی آنان نیست. مانند آن که فردی تشنه باشد و مولا به او امر به خوردن آب کند و او آن آب را به لحاظ این که تشنه است بیاشامد و نه به اعتبار امری که به او شده است.

اطاعت امر به لحاظ این که امر مولاست اطاعت دانسته می‌شود و اطاعتی است آگاهانه و عاقلانه که نه تنها جهلی در آن نیست، بلکه تعبدی عاشقانه است که اگر اوج بگیرد از سنخ عشق پاک می‌گردد که طمعی در آن نیست. در این نوع اطاعت عاشقانه، پیرو، ملاحظهٔ دل مولا را دارد و در اطاعت خود کم‌ترین وقفه و تعللی ندارد تا دل مولا شکسته نشود و از او ناخرسند و ناراضی نگردد. چنین تعبدی به آن معناست که مطیع به امر پروردگار اهتمام دارد و اطاعت او را به جهت آن که اطاعت مولاست می‌آورد و انجام عمل او نیز نه اعتصام به حبل الهی، که اعتصام به خود حق تعالی دارد. کسی که امر را به این اعتبار و به قصد قربت می‌آورد خوب و بد و خیر و شر و سود و زیان به هیچ وجه به ذهن و اندیشهٔ وی راه نمی‌یابد و قصدی غیر از قرب به مولا و عشق به او ندارد.

کسی که عبادت و بندگی می‌کند و در آن خواهش‌ها و خواسته‌های خود را داخل می‌کند و به تضرع می‌نشیند تا دعا برای کسب کالا و عطای نیکی آخرت و دنیا کند، بنده نیست، بلکه کاسب است و عاشق نیست، بلکه گدایی کردن برای خود و منت بندگی بر سر حق گذاشتن است. وی ناله می‌زند تا فرزند خود را داماد یا عروس کند و مسکن بگیرد و بر رفاه خود بیفزاید و منت بر حق می‌گذارد که آن را برای دل او گفته و سجده بر خاک برای نمایش فروتنی در برابر او ساییده است. حق نیز خواسته‌های او را داده است و او بی‌پروایی و پررویی می‌کند که ادعا دارد آن را برای حق آورده است.

کسی که اعتصام به حق دارد، امر را فقط از آن جهت که امر مولاست می‌آورد و چون مولا گفته است: «رَبَّنَا آَتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الاْآَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(۱) را در نماز خود بخوان، وی نیز آن را می‌آورد. حق تعالی گفته است بگو و او نیز می‌گوید تا دل حق تعالی را نشکند. او فقط برای دل حق تعالی کار می‌کند. او مراقبت از امر می‌کند به دلیل آن که می‌خواهد از دل حق تعالی مواظبت کرده باشد. دل حق تعالی معرکه‌ای است. نازک نازک است و بسیار زود می‌شکند. باید مواظب بود که در ماجرای عشق، این دل مرکز تمامی عشق‌هاست. دلی که کم‌ترین تعلل و وقفه‌ای و آوردن کم‌ترین شرطی و ایستادن در ایستار کم‌ترین شکی، آن را شکسته می‌سازد. شکسته‌ای که خرد خرد و ریز ریز می‌شود نه آن که تَرَک بردارد.

  1. بقره / ۲۰۱٫

خداوند عاشق بنده است و در مرصاد و بزنگاه، چشم بر او دارد، درست مثل یک تیرانداز که با یک چشم نگاه می‌کند و به دقت رصد می‌کند. بنده باید دل خود بنهد و جانب دل حق تعالی را بگیرد که عشق همین است. باید دل خدا را در دل خود گذاشت و دل خود از میان برداشت و آن را تسلیم حق تعالی کرد. اگر دل حق تعالی به جای دل آدمی بنشیند، دیگر این دل حق است و هرچه در آن آید در دل حق آمده است. دلی که پر از معرفت و پر از عشق است. اولیای خدا عشق عالم را نمودند. اهل دنیا گمراه آدمی‌زادگان هستند که در مغاک تیرهٔ خاک هرچند تلو تلو خوران، مست از شراب چهل ساله باشند، پر از اضطراب، ترس، بدبختی و فلاکت و غوطه در بحران هویت و خودباختگی هستند.

اعتصام به حق تعالی در مرتبهٔ یقین، معرفت و اطمینان به حق در باطن شکل می‌پذیرد و هیچ گونه شک، دودلی، تردید و تعدد در نهاد آن نیست.

اعتصام به حبل و امر الهی به اعتصام به خداوند باز می‌گردد و معرفت علت برای اطاعت امر است وگرنه اطاعت فرد، جاهلانه و فاقد ارزش است. کتاب حاضر به اعتبار این که کتاب محبان و در مقام آموزش است نخست از اعتصام به حبل اللّه می‌گوید و سپس از اعتصام به اللّه تعالی، وگرنه به لحاظ معرفتی، نخست باید تمسک به حق تعالی داشت و سپس امر و حبل او را دریافت.

اطاعت وجودی:

اطاعت می‌شود بر اساس حب به حق تعالی و نیز بالاتر از آن بر پایهٔ اطاعت وجودی باشد؛ یعنی شخص مطیع، وجود حق تعالی را به گونه‌ای یافته است که نمی‌شود از او اطاعت‌پذیری نداشت و فراتر از جبر و اختیار، او کششی عاشقانه دارد که بنده کوششی ماهرانه می‌آورد.

پیروی و عبادت وجودی در این فراز از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام آمده است: «مَا عَبَدْتُک خَوْفا مِنْ نَارِک وَلاَ طَمَعا فِی جَنَّتِک وَلَکنْ وَجَدْتُک أهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک»(۱). این سخن را بلندایی بلند است. خداوند تنها دو تیر داشته است که برای اطاعت‌پذیر نمودن بندگان در چلهٔ کمان گذاشته و رها کرده است: یکی بهشت و دیگری جهنم و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام با بی‌اعتنایی به آن دو می‌فرماید: تو را شایستهٔ عبادت یافته‌ام که بندگی‌ات می‌کنم. کسی را جز علی علیه‌السلام یارای گفتن چنین سخنی نیست. سخنی که اگر حنجره‌ای آن را ادعا کند با نیشتر تیز خنجر زخمه زخمه و در وادی وادی بلای پر تیغ بریده بریده می‌شود. نمی‌شود کار نیکان را قیاس از خود گرفت که در وادی معرفت، هر قیاسی تاوانی دارد.

کسی که به عبادت وجودی می‌رسد این توان را دارد فریاد برآورد: «لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقینا»(۲). چیزی نیست که او ندیده باشد و او هرچه هست را دیده و به بلندترین نقطهٔ بلندی‌ها رسیده است.

  1. بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۶۸٫ خدایا تو را از ترس آتش و به طمع بهشت عبادت نکردم، بلکه تو را شایستهٔ عبادت یافتم، پس پرستش و بندگی‌ات کردم.
  2. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۳۱۷٫

محبوبان الهی نخست حق تعالی را زیارت و رؤیت می‌کنند و اعتصام به وی دارند و او را به صورت وجودی شایستهٔ پرستش، بندگی و عشق می‌یابند و به عصمت می‌رسند؛ زیرا دل حق تعالی به جای دل آنان نشسته است و از خود چیزی ندارند.

آنان نه در پی بهشت هستند و نه در بند ترس از دوزخ، بلکه فقط نظر بر حق تعالی دارند و بس و در پی انجام خواسته‌های او هستند به عشق تا دل او شکسته نشود و از انجام وظیفه یا رسیدن به نتیجه فارغ می‌باشند. برخلاف مؤمنان که در پی انجام وظیفه هستند و نتیجه برای آنان اصالت ندارد؛ زیرا ممکن است آنان وظیفه را انجام دهند و حق تعالی نتیجه‌ای غیر از آن‌چه مؤمن در ذهن دارد بر آن مترتب سازد. نتیجه‌ای که می‌شود بالاتر و برتر از آن باشد و ذهن مؤمن حتی در اندیشهٔ آن نیز نباشد. آنان نتیجه را به پروردگار وا می‌گذارند و تنها کاری که حق تعالی در مسیر آنان نهاده است انجام می‌دهند. کسی که در پی نتیجه است به خیر و سود و منفعت و مصلحت می‌اندیشد و نه به اطاعت. البته مؤمن به نتیجه هم ناآگاه نیست، ولی نتیجه برای او اصالت ندارد و نگاه او به امر و تکلیفی است که مولا برای او پدید آورده است. مؤمن در پی قرب به حق تعالی و رضایت اوست و به نتیجه از این لحاظ نمی‌نگرد؛ نه این که مؤمن در پی کارهایی بی‌نتیجه می‌رود، بلکه او اعتقاد دارد از وی حرکت و از حق تعالی برکت است؛ برکت‌هایی که ذهن به آن اشراف و عقل بر آن آگاهی ندارد. عقل آدمی خیر، مصلحت و برکت هر پدیده‌ای را نمی‌شناسد و بر آن احاطه ندارد. مؤمن تنها به امر مولا کار می‌کند. این سخن بسیار بلند است که باید آن را مغتنم داشت و در مسیر سلوک به‌ویژه در ارتباط با اولیای حق تعالی بسیار حایز اهمیت است. کسی که در پی نتیجه است، به دنبال خود است نه پیرو خواستهٔ حق و کسی که وظیفه را به لحاظ مولا می‌بیند او در پی حق است و نتیجه برای او همان اطاعت مولاست نه چیز دیگر و این سخن به این معنا نیست که مؤمن در پی کارهای بی‌نتیجه می‌رود. مؤمن نسبت به نتیجه‌بخش بودن تکلیف لا به شرط است و فقط تکلیف حق تعالی و اطاعت حق را لحاظ دارد. در فقه آمده: مستحب است کاسب هزینهٔ روزانهٔ خود را به دست آورد و بقیهٔ کالاهای خود را به قیمت تمام شده به دست مردم برساند و از آن سود نگیرد. این گزارهٔ فقهی به این معناست که کاسب در برخورد با مردم، انصاف، محبت، عشق و گذشت را پیش گیرد. جامعه‌ای که سودانگار است حتی اگر صورت ایمانی را داشته باشد جامعه‌ای است که می‌خواهد به سود خود برسد و جامعه‌ای اطاعتی نیست، بلکه جامعه‌ای طمع‌مدار است که بویی از عشق و محبت و صفا در آن نیست و هر کس درآمد اضافه‌ای داشته باشد آن را برای تَرَک پای خود هزینه می‌کند، اما دستگیری و حمایتی از دیگران ندارد. جامعه‌ای که عشق دارد پای آن، تَرَک طمع ندارد و همه دستگیر یک‌دیگر می‌شوند و جامعه مصداق: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا إِلَها وَاحِدا لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُو»(۱) می‌شود. چنین جامعه‌ای به‌جز امر تعبدی نمی‌شناسد و امر توصلی و ارشادی برای خود قایل نیست و تمام متوجه به حق تعالی و قرب او می‌گردد.

  1. توبه / ۳۱٫

اعتصام خلقی و حقی:

تا بدین‌جا گفتیم اعتصام بر دو قسم حبلی و ا:لهی است. اعتصام حبلی همان داشتن اطاعت و پیروی از احکام حق است و سالک فرمان حق را در دل خود می‌نشاند و پیرو آن می‌گردد. این نوع اعتصام، خلقی و از سنخ عمل و امری غیری است؛ برخلاف اعتصام الهی که حقی است و از سنخ معرفت و اعتقاد است. برای همین است که اعتصام الهی برتر از از اعتصام حبلی خلقی است. اصل دیانت بر معرفت است و کسی که معرفت ندارد کمال و راه وصول به آن را نمی‌شناسد تا برای آن تلاشی داشته باشد. ارزش عمل متفرع بر ارزش معرفت است.

کسی که در ابتدای سلوک است نخست باید به اطاعت عملی چنگ زند و از رهگذر آن به حق وصول یابد و این پیروی است که او را به حق می‌رساند، ولی کسی که در مراتب بالای سلوک قرار دارد از اعتقاد و یقینی که دارد به حق می‌رسد و از حق به اطاعت می‌رسد. او نخست حق را می‌یابد و این یافتن یقینی است که او را ملازم پیروی و اطاعت می‌دارد.

کسی که تمسک به حق دارد از هر وهم و خیال و شک و تردیدی رهایی می‌یابد و شک و نیز غیریت به حریم او راه نمی‌یابد و اطمینان و یقین، او را احاطه می‌کند. البته یقینی که قابلیت افزونی دارد؛ هرچند شکی در آن نیست. بر این پایه، فرمودهٔ امیرمؤمنان علیه‌السلام : «لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقینا»(۱) برتر از این مقام است؛ زیرا یقین گفته شده افزون‌پذیر نیست.

  1. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۳۱۷٫

اعتصام به اللّه یعنی یافتن حق و ثبات، پایداری و ایستادگی بر حق. سکوی پرتاب پرشتاب سالک برای قرب به حق، چیزی نیست جز اعتصام به حق.

ماسوای موهوم:

اعتصام به حق اعتقاد نداشتن به غیر است. «غیر» امری وهمی است و غیر حق وجودی ندارد تا از آن گفته شود؛ به این معنا که جز حق و ظهور او چیزی نیست، نه این که ظهورات حق تعالی موهوم، خیالی یا باطل است. آن‌چه جناب شارح دربارهٔ غیر حق می‌گوید خود امری وهمی و باطل است؛ زیرا وی غیر حق را موضوع قرار می‌دهد و ظهورات را منکر می‌شود و آن را باطل می‌داند. سخنی که جز قلندری و سطحی‌نگری در عرفان نیست. اقمار منظومهٔ عرفانی ابن‌عربی به وهمی و خیالی بودن پدیده‌های هستی و ظهور حق تعالی اعتقاد دارند؛ در حالی که ظهور حق ظهور است و با آن که غیر حق نیست و تعدد در میان نیست و تقابلی رخ نمی‌دهد ـ زیرا غیر نیست تا بحث تعدد و تقابل پیش آید ـ ولی موهوم و خیالی هم نیست و ظهور ظهور است؛ یعنی پدیده‌ای است فاقد ذات نفسی و امری غیر مستقل و وابسته به ذات حق تعالی است. اشتباه فاحشی که در این موضوع وجود دارد از جناب شارح است و جناب خواجه متنی پیراسته و غیر قابل اشکال در این‌جا دارد؛ چرا که او عارفی دل‌یافته است و نه عالمی مدرسی و ذهن‌ساخته.

شارح تمامی خَلق و آفریده‌ها را غیر حق و موهوم دانسته است. وی نسبت به دستگاه فاهمهٔ انسانی معرفت‌شناسی کاملی ندارد. ما در بحث‌های معرفت‌شناسی نحوهٔ نقش بستنِ امور ذهنی را با مراتبی که دارد به تفصیل توضیح داده‌ایم. تمامی پدیده‌های هستی ظهور حق است و این که به خود آنان نسبت داده می‌شود امری وهمی است، و در صورتی که «چهرهٔ حقی» و شأن «از اویی» آنان ملاحظه شود حقیقت دارد و موهوم نیست و نام ظهور و پدیده بر آن اطلاق می‌شود؛ چنان‌که می‌فرماید: «إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین»(۱).

یافت معرفت درست و باور صادق موجه سنگین است تا چه رسد به معرفت یقینی و عینی. بسیاری از کسانی که در این راه گام برداشته‌اند، به‌ویژه کسانی که با قدم علم اکتسابی و تلاش ذهنی گزاره‌های تقلیدی گرفته‌اند، حقیقت را از دست داده‌اند. تمامی افعال برای حق تعالی است و خلق، همه ظهور حق است. هر کسی که به حق و به اللّه است حقیقت دارد و هر آن‌چه غیر حق فرض شود امری موهوم است. خلق الهی موهوم نیست، بلکه دل‌بستگی به غیر موهوم است. تمامی آفریده‌ها ظهور حق و خلقی زیباست که عیبی در هیچ جای آن از ناسوت، زمین و زمان، تا فرزند، وطن و جهان نیست. وهم در نفس آدمی و در ذهن اوست و جهان عینی عین واقعیت و حقیقت و ظهور پدیده‌های هستی است که خداوند در آن است و از آن جدا نیست. حب و تعلق آدمی به ناسوت می‌شود خدایی یا نفسانی باشد. حب نفسانی موهوم است و حب الهی امری حقیقی، زیبا و پایدار است که جمال و جلال و صفای حق است.

  1. انعام / ۱۶۲٫

وهم، شک و تردید وصف نفس آدمی است و فرد متوهم حتی می‌شود نماز خود را به صورت موهوم بگزارد. در برابر، یقین وصف دل است؛ چنان‌که خواجه به زیبایی می‌گوید: «والاعتصام باللّه هو الترقّی عن کلّ موهوم، والتخلّص عن کلّ تردّد».

شارح در توضیح این عبارت به وهم دچار شده است و از ما سوای حق می‌گوید؛ در حالی که حق ماسوا و غیر ندارد و هر پدیده‌ای جز ظهور حق نیست. امر موهوم تمایل نفسی به خلق است که اگر همین تمایل حقی شود و چهرهٔ الهی گیرد به یقین تبدیل می‌شود. خلق هم متعلق وهم قرار می‌گیرد و هم متعلق یقین و عرفان برای جهت دادن به تمایلات انسان و ادراک اوست که از وهم به یقین تبدیل گردد. وهم و یقین چیزی جز یک نگرش نیست. کسی که نگاه حقی دارد به یقین رسیده و آن که نگاه خلقی دارد به وهم گرفتار است. باید زاویهٔ دید و دل را درست کرد و آن را یافت؛ چرا که همین ناسوت است که همه را به وهم می‌اندازد و همین ناسوت است که برخی را به یقین وصول می‌دهد. وهم، تردید، شک و یقین وصف نفس آدمی است و خلق خلق است و وصف موهوم و یقینی ندارد. تمامی پدیده‌ها آیینهٔ حق تعالی هستند. کسی که لحاظ آینگی آن هم آیینهٔ حق به عالم دارد به یقین رسیده است و آن که نگاه اصالی به این آیینه دارد و خاصیت آینگی آن را توجه ندارد به وهم گرفتار است. این نفس است که به موهومات گرفتار است وگرنه آفریده‌ها ظهورهای حقیقی و واقعی حق تعالی هستند. حب دنیا در صورتی خطیئه و ریشهٔ گناهان است(۱) که حق تعالی در آن دیده نشود و جهت نفسانی داشته باشد، وگرنه دنیا اسم اعظم پروردگار است. دنیایی که ریشهٔ تمامی گناهان است همان دنائت نفس است، وگرنه پدیده‌ها تمامی فعل حق است و ریشهٔ گناهی نمی‌باشد. گناه و خطیئه به نفس آدمی باز می‌گردد وگرنه آفریده‌ها خطا و گناهی ندارند و درست آفریده شده‌اند. وقتی گفته می‌شود «الدنیا مزرعة الآخرة»(۲)؛ این نفس آدمی است که کشتگاه کردار اوست وگرنه ناسوت و زمین آن که دنیای آدمی نیست، بلکه فعل حق است. کسی که نگاه حقی دارد، زیر و زبر دنیا را فعل حق می‌داند و چیزی را به خود نسبت نمی‌دهد. او خودش هست که هر کار می‌خواهد بکند و به آدمی چه مربوط است. آدمی باید مواظب نفس و دل خود باشد. این جملهٔ جناب عبدالمطلب بسیار بلند است و حکایت از والایی مرتبهٔ او در معرفت دارد: «أنا ربّ الإبل ولهذا البیت ربّ یمنعه»(۳)؛ من باید مواظب دل خود باشم تا وهم در آن نرود و ترس از غیری چون ابرهه به آن وارد نشود و غیرِ وهمی، جای حق را نگیرد.

  1. الکافی، ج ۲، ص ۱۳۱٫
  2. عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۶۷٫
  3. کافی، ج ۱، ص ۴۴۸٫

باید اندیشهٔ چیزی را داشت که در تابوت با آدمی می‌ماند. «یوم التغابن» از زمان مرگ و از تابوت شروع می‌شود! هنگامه‌ای که آدمی هرچه چنگ می‌زند تا کسی را بگیرد و چیزی را دریابد و با خود ببرد، چیزی به فراچنگ او نمی‌آید و هر کسی در پی کار و بستن و برداشتن بار خود است. او بسیار زرنگی کرده است تا مالی جمع آورد، اما همه موهوم بود. عمری زرنگی در دنیا برای جمع اندکی مال، در تابوت، خیتی، شرمندگی، حسرت و افسوس می‌آورد. فعل حق همه شیرین است و حقیقت دارد و حقیقت آن نیز ظهور است و بس، ولی دل بستن نفسانی به آن وهمی است؛ چونان گل‌های بسیار زیبای پلاستکی که بویی ندارد و شامه‌ای را معطر نمی‌سازد. خلق هیچ گاه موهوم نمی‌شود و این نفس آدمی است که می‌شود خلق را به عینک وهم ببیند اگر به خود گرفتار باشد و هر آفریده‌ای را لحاظ نفسانی داشته باشد. فقط باید بر حق ایستاد و پایدار بود. چنین کسی است که هرگاه بخواهند جان او را بستانند بی‌درنگ، خود رو به قبله دراز می‌کشد و تعللی ندارد. برخلاف آن که میلیاردها وجوهات در حساب خود دارد و زمان مرگ خود را نمی‌داند و بده‌کار از دنیا می‌رود. کسی که حق را دارد در حال مرگ با حق است و چه صفایی دارد چنین مرگی! این که گفته می‌شود هزار لذت دنیا به تلخی جان کندن نمی‌ارزد، برای افراد گرفتار در وهم است. امیرمؤمنان علیه‌السلام چون مرگ را نزدیک می‌بیند: «فزت وربّ الکعبة»(۱) سر می‌دهد و از لذت خویش از ضربت شمشیر مسموم ابن ملجم و صفایی که از تیزی تیغ و تندی زهر آن برده است خبر می‌دهد. عزرائیل برای ورود به ساحت اولیای حق از آنان اجازه می‌گیرد؛ چرا که آنان بر حق ایستاده‌اند و هیچ آگاهی جرأت نمی‌کند به سوی حق رود. کدام فرشتهٔ مقرّب است که جرأت کند بی اذن جان او را بگیرد؛ آن هم باید با هدایا و تحفه‌هایی از ملکوت و بهشت باشد تا کمی احساسِ همراهی به او دست دهد و خود را تنها نیابد.

  1. مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۳۸۵٫

کسی که به اختیار می‌میرد و مرگ خویش را با دست خود امضا می‌کند می‌داند مردن چه‌قدر شیرین است. وقتی مؤمن دکمهٔ خروج ناسوت را فشار می‌دهد تمامی عالم ملکوت برای او هلهله می‌کنند و کف می‌زنند و لذت، شور، عشق و راحتی در آن مرگ است؛ چنان‌که می‌فرماید: «یا سیوف خذینی»(۱)؛ ای شمشیرهای آختهٔ مرگ، مرا در بر بگیرید که آسایش و راحتی در پناه تیزی تیغ‌های شماست.

مرگ تلخ برای کسی است که به اوهام مبتلاست. چنین کسی به هنگام مرگ مانند کسی می‌ماند که در تصادفی سخت میان چند خودرو، هر یک از اعضای او در میان آهن‌پاره‌ای گرفتار شده و باید آن را به مشقت از آن بیرون کشید و جمع کرد. جدا کردن هر یک از اعضای پاره پاره از میان آن آهن‌پاره‌های در هم کوبیده شده بسیار سخت و وحشتناک است. مرگ برای فرد وهم‌آلود که هر عضوی از او به تعلقی دنیایی بسته شده چنین سخت و تلخ است.

به خلق، به دنیا، به جمال و جلال حق و به امکانات نباید بی‌احترامی کرد و لگد وهم بر آن زد که همه ظهور حق است و تنها باید یخهٔ نفس خود را گرفت که هرچه وهم است در آن است و باید آن را به یقین تبدیل کرد و منازل معنوی و سلوک روحانی این مهم را بر عهده دارد.

کسی که اعتصام به حق دارد هیچ گونه شک، تردید و وهم در نهاد او نیست و یقین است و یقین.

  1. اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۸۱٫

مطالب مرتبط