تعریف اسلام
منظور از دین اسلام، دینی است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله آورده و «اسلام» اصطلاح خاص است که بر شریعت آن حضرت اطلاق می شود. همان که آیه شریفه: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام» از آن سخن می گوید و شریعتی فرد و متشخص است که دیگر تکرار نمی پذیرد و جایگزین ندارد و البته چون دینی جامع و خاتم است تعلیق، تعطیل، تعدّد و تغیر نمی پذیرد.
اسلام، شریعت و دین
«اسلام» که بر دیگر پیامبران الهی اطلاق شده است در معنای لغوی آن و به معنای تسلیم بودن به کار رفته است؛ چنانکه می فرماید: «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ». اسلام مصطلح با خصیصه مرتبه و مورد، مطرح است و اسلام عام _ که به معنای تسلیم شدن به یکتاپرستی و توحید است _ بدون این خصیصه است. چنانچه حکمی با این اصطلاح، اسلامی دانسته شود، به این معنا نیست که در شریعت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله اعتبار دارد؛ چراکه وحدت یکتاپرستی _ که البته نگاهی سطحی است و هر پیامبری در مرتبه ای خاص از توحید تعین و تشخص دارد _ به معنای وحدت شریعت و نیز وحدت دین نیست. « اسلام»، «شریعت» و «دین» سه امر متمایز است؛ چنانچه گفتیم، حتی کافر نیز می تواند دین به معنای «پرستش» و برنامه طبیعی زندگی داشته باشد و هر پیامبری «اسلام» به معنای یکتاپرستی دارد. وحدت اسلام، اخص از وحدت دین است و افزون بر پرستش یکتاپرستی دارد؛ اما شریعت، اشتراکی نیست. شریعت، وجودی فرد و متشخص دارد و نمی شود دو شریعت مانند هم باشد.
دین
دین را میشود همان حیات سالم هر پدیده دانست. حیاتی که از هر گونه کجی، انحراف و خطا دور است و طبیعت آن دانسته میشود و پدیده نسبت به آن پذیرش و انقیاد دارد.
دین اسلام
دین اسلام مجموعه عقاید، اخلاق و مقرراتی است که به صورت نظاممند و در دستگاهی هماهنگ و برخاسته از عقل و وحی با هدف تربیت انسان کامل و جامعهٔ برتر تشریع شده است و سمت خاتمیت دارد.
موضوع دین اسلام
موضوع دین، انسان و زندگی اوست، از این رو دین را باید روش زندگی دانست. روش زندگی هر پدیدهای متناسب با مسیر طبیعی اوست. دین روش زندگی است که تفکری خاص، اعتقاد، جهانبینی و ایدئولوژی را ارایه میدهد. این روش زندگی با توجه به شناخت انسان و ویژگیهای ناسوت ارایه میشود؛ زیرا انسان موضوع دین است و عوالم؛ بهویژه ناسوت، کلّی است که انسان جزو آن است. این روش زندگی هدفمند است و غایت آن برخاسته از نگاهی است که به انسان و دیگر پدیدههای هستی دارد. از آنجا که موضوع زندگی و روش آن که دین است انسان میباشد و انسان پدیدهای کمالخواه و سعادتطلب است و استعدادهای برای اوست که قابلیت شکوفایی دارد، دین نیز روش و مکتبی است برای رساندن انسان به کمال سلامت و سعادت در زندگی فردی و اجتماعی. هر یک از انسانها روش خاصی را برای رسیدن به هدف خود تعریف و عمل مینمایند که همان دین آنهاست؛ خواه باطل باشد یا حق و خواه بطلان در فاعلیت موضوع باشد یا در هدف. دین در تعریفی گفته شده تمامی انسانها را در بر دارد و در عمل، کسی نیست که بیدین باشد؛ زیرا خودِ بیدینی و شرک نیز دین است؛ دین شرک یا کفر. از آنجا که هر انسانی خود یک نوع است و زندگی عملی خود را بر اساس تفکر ویژهٔ خویش اداره میکند، به تعداد افراد انسان، دین و راه وجود دارد که به چهرهٔ خاص، مذهب یا شریعتی میشود. دین در اصل روشی است عملی برای زندگی، ولی چون هر عملی نیاز به باوری دارد، هر دینی دیدگاههای نظری خود را نسبت به جهان، انسان، کمال، سلامت و سعادت در درون خود توضیح میدهد. هر دینی دارای سه بخش: اعتقاد، اخلاق و عمل است. مراد از شریعت، بخش احکام عملی آن دین است. دین ایدئولوژی نیز دارد؛ یعنی طرحهای اعتقادی مربوط به هستی و پدیدههای آن. بر این اساس، متدین کسی است که صاحب زندگی روشمند و هدفدار است و زندگی خود را بر اساس باورهای خاصی بنیان مینهد و دنبال میکند. دین چارچوب صحیح زندگی، متناسب با ابعاد ظهوری ظرفیتها و قابلیتهای تکوینی انسان است. در این چارچوب، انسان با برنامههای هدفمند الهی تربیت و تکمیل میشود؛ زیرا آفریدگاری که انسان را پدید آورده، بهتر از هر کس به آنچه پدیدار ساخته است آگاه میباشد؛ پس برنامهٔ تربیتی و رشد و تکمیل آن را تنها او میداند و میداند که چگونه این پدیده را همراهی و هدایت نماید تا به سرمنزل مقصود که زیبندهٔ اوست، برساند. به بیان دیگر، دین همان باید و نبایدهاست که به صورت امر و نهی در محتوایی توصیفی ظاهر میگردد و حرکت در مرز مشخصی است که به سلامت و سعادت انسان پایان مییابد. دین، همان اعتدال طبیعی و استوای حقیقی است که از هر گونه کژی و هر نوع افراط و تفریط بهدور است. با توجه به برداشت ارایه شده از دین، استخراج برنامه و در واقع تدوین و تنظیم آییننامهٔ زندگی از آن، از عهدهٔ دینشناسی پاک و عارف به قرآن کریم بر میآید نه از غیر آن؛ چرا که او میتواند با معرفت، نقشهٔ مهندسی زندگی را به گونهای ترسیم کند که سلامت، کرامت و متانت آدمی را تضمین کند و به زندگی و حیاتی که سراسر عزت، سربلندی، رشد و بالندگی است و شایستهٔ انسان و اقتضای ظهوری و استعدادی اوست تحقق بخشد.
حیات دینی اسلام
«حیات دینی» نخست به جامعهٔ دینی اهمیت میدهد و سپس به فرد اجتماعی، و سلامت او را با اهتمام وی به جهت حقی و ریزش جهت خلقی و بشری میخواهد. با سلامت جامعه است که افراد نیز سلامت مییابند و حیات دینی شکل میگیرد. بر هر کس لازم است نخست در پی حیات دینی جامعه باشد. حیات دینی جامعه به دست ولی الهی در هر زمان انجام میگیرد. حیات دینی با یافت حیث ظهوری خود و قرب به حق تعالی زیر نظر صاحب ولایت ممکن میشود تا طریق بندگی را از ناحیهٔ او که عصمت دارد بهدرستی آموزش ببیند، وگرنه فرد اسیر دادههای نفس خود است نه بندهٔ حق. حیات دینی گذر از خودخواهیهای نفسانی و ریزش جهت خلقی است. این امر سبب یک دل و یک صدا و یکی شدن و به وحدت دینی رسیدن جامعه میشود. حیات دینی جهت فردی را از فرد میگیرد و او را اجتماعی میسازد. انسانی که بدون حیات دینی است به دلیل غلبهٔ خودخواهیهایی که دارد همچون انسان تنهایی در میان سیل است که دستاویزی ندارد و در تلاطم حوادث، آرامش خود را از دست میدهد. حیات دینی حیث خلقی را از بندگان میگیرد و مؤمنان را اجتماعی و یار یکدیگر میسازد. دعا برای برادران دینی و حمایت در جهت ارتقای علمی، فرهنگی و نیز مددرسانی مالی در تحقق حیات دینی مؤثر است؛ حتی مانند دعا که اثر ویژهٔ خود را دارد، زمینه حیات عینی آن در جماعت و همدلی است. در جای خود گفتیم بسیاری از مشکلات هر جامعهای که قهر طبیعت و ناسوت است یا مشکلاتی که دیگران میآفرینند و از اختیار افراد خارج است را میتوان با دعا کنترل نمود و دعا اگر به صورت جمعی همدل و همفکر و همسنخ برگزار شود به استجابت نزدیک است. در حیات دینی است که افراد میتوانند با هم عهد و پیمان ببندند که با هم باشند و به هم کمک کنند تا مشکلات یکدیگر را رفع کنند، در غیر این صورت، دعا کردن نیز اثر ندارد، ولی اگر به جایی برسد که خود را فراموش کنند و اجتماعی شوند و دوستان را دعا نمایند و به آنان رسیدگی کنند، حیات دینی تحقق مییابد و آنان به قرب حق تعالی دست مییابند و عنایت و مرحمت خداوند با آنان همراه میشود. افرادی میتوانند حیات دینی و قرب به حق تعالی را در خود بروز دهند که اجتماع آنان اجتماع افراد همسنخ و شبیه در حیث ظهوری باشد و همفکری و داشتن شباهت و هدف واحد و ریزش خودخواهیها و حرکت بر مسیر بندگی سبب شود آنان با هم عهد و پیمان ببندند که دیندار باشند و به هم بیندیشند و یار و مددکار هم گردند و فضای صمیمیت میان آنان بهگونهای گردد که نیازهای خود را به یکدیگر بگویند و دیگران نیز مشکلات آنان را در کمترین زمان ممکن برطرف کنند و در صورتی که ممکن یا لازم است، اعانهٔ آنان بدون عوض باشد. حیات دینی خودخواهی و بیتفاوتی و فردگرایی را میگیرد و اگر جامعه بهگونهای باشد که فرد نیازمند نداند به کدام خانه و به چه کسی رو آورد حیات دینی در آنان شکل نگرفته و تنها عناوین دینی را برای خود یدک میکشند. حیات دینی در فضای صمیمیت و همدلی مفهوم دارد و رشد میکند و اساس دین حقیقی بر همین معناست. بر این پایه دین برای مردم است و در خدمت آنان میباشد و میخواهد سلامت زندگی آنان را تأمین کند نه آن که سلامت را از زندگی آنان بگیرد. اگر قرار باشد دینمداران آسیب ببینند، لازم نیست دین خدا بماند، بلکه خداوند، خود حافظ دین خود میباشد و وظیفهٔ دینمدار حفظ دین خود است؛ چنانکه حضرت عبد المطلب فرمود: «أنا رب الابل وللبیت رب». قرار نیست بندهای به جهنم رود تا دین خدا بماند؛ وگرنه دین برای وی مفهومی ندارد و این امر، خودخواهی نیست، بلکه سالبه به انتفای موضوع است. دین هیچ گاه نمیخواهد مردم از بین روند، بلکه برای حیات بخشدین و سلامت دادن به آنان آمده است. اگر حفظ مردم بطلبد که دین از بین رود، میتوان احکام را فدای دین کرد تا اصل دین الهی محفوظ بماند. البته باید میزان اهمیت احکام را ارزیابی نمود و سنجید که کدام را میتوان فدای کدام کرد و بر کدام حکم به خاطر مصالح یا مفسدهای که دارد نباید پایفشاری نمود؛ در صورتی که امر دایر مدار این امر باشد که دین باشد یا فلان حکم، باید حکم و مرتبهٔ دین سنجیده شود و هر کدام که فروتر است، اگر آن مهم است به ناچار رها شود. پس میتوان نسبت به تحقق دین و حیات دینی از احکام دین مایه گذاشت تا برای همگان نافع باشد، و تا جایی این امر شایسته است که به نجات مردم بینجامد، در غیر اینصورت، برای آنان سودی نخواهد داشت تا از آن دفاع کنند. دین آمده است تا مردم را نجات دهد و به آنان با احکامی که قابلیت عمل داشته باشد حیات سالم معنوی بدهد و آنان را زنده کند و سلامت دارد. برای مثال، هر گاه معلوم شود مردم معنای درستی از دین را پذیرفته و در عمل نیز ملتزم به همین معنا بودهاند، آنچه وظیفهٔ محققان و نظریهپردازان دینی جامعه است تقویت این عقیدهٔ مردمی و یافتن راههایی برای تکامل آن میباشد و هرگاه غیر از این باشد، شناخت موضوعات پیش آمده و ارایهٔ معنای درست و متناسب با آن و دفاع از آن و استدلال بر آن و ترسیم برنامههایی برای تحقق این معنا در زندگی مردم، از وظایف محققان دینی است و آنان باید برای تخلیهٔ ذهن و روح جامعه از پندارهای غلط به طور جدی و با روشی متناسب با موضوع پیش آمده بکوشند. بهویژه در شناخت جامعهٔ ایران که ارکان و پایههایی همچون «تمدن»، «فرهنگ» و «تاریخ» دخالت دارد و به منزلهٔ ریشههای قدیمی و ستبر درخت کهن جامعه میباشد؛ بهویژه که جامعهٔ ایران مذهبی است. بنابراین، بدون شناخت تحولات عمده (دستکم به نحو کلی) که در دورههای مختلف در این پارامترها و عناصر اساسی جامعه رخ میدهد، در اصل شناخت یک جامعه؛ بهویژه جامعهای مذهبی غیر ممکن است و هر گونه برنامهریزی و تصمیمگیری و ترسیم خطوط اجرایی برای آن نامعقول و بیثمر میباشد.
فقیه و متولی دین باید در ارایهٔ احکام دین دوراندیش و واقعنگر باشد و انجامپذیری و امکان عینیت فتوا را در نظر داشته باشد و خود را از هرگونه جمود، خیالپردازی و ناهموارسازی فردی و اجتماعی دور سازد تا دین، عینیت اجتماعی و پذیرش مردمی یابد و در جامعه، بهرهوری، شادمانی و خجستگی را به همراه آورد.
مراتب حیات دینی اسلام
حیات دینی اسلام به صورت اولی که تجسم عینی حقیقی اسلام است در ولایت و عصمت ظهور دارد که با روح رسالت و نطاق وحی و قرآن کریم هماهنگی کامل دارد. الگوهای گویای حیات دینی و مصادیق کامل آن، شخص رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرات ائمهٔ معصومین علیهمالسلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام میباشند که روح تشیع هستند.
اسلام را می توان بهطور کامل در سیره و روش حضرت نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله به صورت مجسّم یافت که تبلور ایشان نیز حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام و ائمهٔ معصومین علیهمالسلام میباشند. دستهٔ اندکی که نسبت به مرام ائمهٔ هدی علیهمالسلام درک درستی پیدا کردهاند و از عمل سالمی نسبت به آن برخوردارند، تنها گروه حق و راهیافتگان واقعی دین مبین اسلام میباشند و دیگر مدّعیان ـ که بسیاری و فراوانی افراد را دارند ـ فقط به فکر ظاهر و صورت هستند و از حقیقت و باطن بهرهای ندارند.
حیات دینی بعد از آن در دینمداران با تنزلی که دارد نمود مییابد و زندگی اهل ولایت را هرچند با کاستیهای فراوان مواجه باشد نمیتوان مصداق حیات دینی ندانست؛ زیرا همانطور که نور در تمامی مراتب شدی دو شعف خود نور است و همانطور که عدد از یک تا بینهایت عدد است. پدیدهٔ حیات دینی نیز میتواند مراتب عالی، متوسط و ضعیف داشته باشد و مراتب عالی مانع تحقّق عنوان مراحل پایینتر نمیباشد.
اسلام سرآمد ادیان الهی
اسلام سرآمد ادیان الهی است و کمال تمامی آنها را با خاتمیت خود ظاهر ساخته است. هویت اسلامی و حیات دینی اهل ولایت از گویاترین چهرههای تاریخی و مصداق حیات مستمر دیانت بوده است و خواهد بود. تنها شیعه حیات طهارت و عصمت دیانت اسلام را دنبال نموده و با امامت معصوم و چهرههای درخشان ائمهٔ معصومین علیهمالسلام صفا و جلای دیانت اسلام را برای تاریخ زنده و تازه نگاه داشته است. عینیت اسلام و مسلمین و حیات دینی آن سخنی است و مشکلات آن سخنی دیگر. این که حضرات اولیای معصومین علیهمالسلام در اوج بلندای عصمت و طهارت و حقیقت هستند، واقعیتی است، ولی مراتب پایین و یا پایینتری هم وجود دارد تا جایی که دستهای از کسانی که داعیهٔ دیانت اسلام را دارند، در تابوتی از آتش و در قعر دوزخ میباشند و نهایت کمال دستهای موجب نفی و نقص دستهای دیگر نمیشود. ارتداد عمومی مسلمان در صدر اسلام موجب نفی امّت اسلامی و دیانت و تلاش آنان نمیشود، بلکه ولایت نقطهٔ اوج حیات دینی و عمق کمال است. اسلام پهنای تاریخ را زنده و تازه نگاه داشته و حیات دینی و طراوت خاص خود را در پی ظهور حضرت قائم (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به وجود خواهد آورد و حیات کلی و رشد گویای اسلام در چهرهٔ عصمت و ولایت و خاتمیت ولایت ظاهر خواهد شد. حیات دینی اهل ولایت را نباید با حیات شخصی و فردی برخی افراد خلط کرد. اوج و حضیض افراد و اختلاف ادوار تاریخ اسلام و وجود مشکلات و دشمنی دشمنان دیانت امری است که نباید با هویت زنده و حیات شفاف دیانت و عناصر حقیقی و صادق بسیار فراوان و مؤمنان راستین تاریخ اسلامی مشتبه گردد و نباید مسلمانی سلیقهای اینان را با هویت اسلام خلط کرد.
جامعيت دين اسلام
در میان جوامع بشری، مکاتب الهی و مادی بسیاری آشکار شده که هر یک دارای موقعیت و خصوصیات متمایزی بوده است.
چیزی که روشن است این است که جز ادیان آسمانی و الهی هیچ یک از مکاتب نتوانسته است خالی از خلل و اشتباه باشد و تمامی آنها دارای کمبودهای فراوانی است که هیچ متفکر آگاهی هرگز نمیتواند به دیدهٔ اعتماد و کمال مطلوب بر آن بنگرد.
البته، ادیان آسمانی به غیر از دین مبین اسلام هر یک موقعیت و جایگاه ویژه و زمانمند خود را داشته و مخصوص به زمان و محدود به اندیشههای خاص بوده است و در نتیجه ارزش عملی آن منحصر به همان محدوده بوده است؛ بهطوری که پیروی هر یک از آنان در غیر زمان خود، تنها تعصّب، جمود و ناآگاهی میباشد.
در میان ادیان آسمانی تنها مکتبی که از کمال و جامعیت مطلوب برخوردار است و زمان در آن بهطور عام لحاظ شده، اسلام است که میتواند مطلوب بشری باشد؛ بهطوری که میتواند همهٔ آرزوهای معقول آدمی را در تمامی سطوح به تحقّق برساند.
حقیقت اسلام
در این جا این پرسش پیش می آید که اسلام چیست و حقیقت آن کدام است؟ چرا اسلام بعد از گذشت قرنهای متمادی نتوانسته است کاربردی گردد و جامعهای عینی- اگرچه محدود- برای خود فراهم نماید؟
اسلام- آن گونه که به وسیلهٔ صاحبان به حقّ آن ترسیم شده است- قابل اجرا و کاربرد نیست و هرگز امکان تحقّق ندارد.
تا چه هنگام باید صبر کرد و چه مقدار انتظار ضرورت دارد تا اسلام جامعهٔ کمالی خویش را محقق سازد؛ در حالی که با آمدن اولیای به حق و گذشت دوران طبیعی آنان جز حضرت قائم (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف) جامعه هرگز شاهد تحقّق اسلام نبوده است؟
آیا این فکر پیش نمیآید که با گذشت زمان بسیار از ابتدای وحی و رسالت تا به امروز، قوانین اسلام در جهت پیاده شدن و تحقّق مشکل داشته است و آنگونه که صاحبان حقیقی اسلام آن را ترسیم نمودهاند، قابل اجرا و کاربرد نیست؟
آنچه دربارهٔ اسلام دیده شده و یا شنیده میشود، یا ناقص است و یا تئوری غیر عملی میباشد و در نتیجه آیا نمیشود گفت اسلام تنها مدینهای فاضله است که قابل دسترسی نیست؛ زیرا با آن که در دنیا مدعیان اسلام و مسلمانی بسیار هستند و زمان طولانی در تاریخ عینی طی راه کردهاند، هیچگاه جامعهٔ اسلامی آن طور که باید تحقّق نیافته است.
اسلامی که عنوان جامع و کامل آن عینیت نداشته و در عمر طولانی خود قابل اجرا و کاربرد نبوده است؛ فرقی با مدینهٔ فاضلهٔ ذهنی دیگران ندارد؛ با این تفاوت که مکتب اسلام در تئوری مشکلی ندارد و تنها در جهت تحقّق عملی با مشکل روبهروست.
اگر استادی در کلاس درس خود شاگردانی داشته باشد و بعد از گذشت مدت تحصیل، تمامی آنان ناموفّق و مردود گردند، این پرسش پیش می آید که ممکن است مشکل از استاد باشد؛ زیرا امکان ندارد تمامی شاگردان یک معلم بدون استعداد و نارسا باشند و در صورت ضعف و شکست عمومی، مشکل متوجه استاد میگردد. البته، اگر دستهای مردود شوند، ممکن است کمبود از ناحیهٔ شاگردان باشد.
چگونه ممکن است اسلام، در طول مدتی طولانی که بر آن گذشته است قابل تحقّق نباشد و مشکل، عدم رشد مردم باشد؟ بر این اساس، باید مشکل را در اسلام دید و عوامل عدم توفیق آن را جستوجو نمود.
عدم موفقیت اسلام را باید در برداشتهای نامناسب و یا چندگانه و گوناگون در اصل دیانت اسلام دید یا در جهت مدیران اجرایی و یا چگونگی کاربردی و عملیاتی نمودن آن و یا باید گفت اصل دیانت در تحقّق اهداف عالی خود مشکل داشته است. چرا دینی با این عظمت و در ظرف این مدت طولانی، موقعیت عینی حقیقی خود را نیافته و بعد از آن که زحمات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یاران فداکار ایشان در صدر اسلام هنگامی که او هنوز از دنیا نرفته و یا به خاک سپرده نشده بود بر سر موقعیت آیندهٔ آن مشکل پیدا شد و کار به جایی رسید که صاحبان حقیقی دین سخن از «ارتد الناس بعد النبی» سر دادند و مشکل را بهطور علنی عنوان نمودند و گفتند: نتیجهٔ تمامی زحمات اسلام و دیانت و قرآن و نبی و مسلمین این شد که جز اندکی بسیار محدود و انگشت شمار؛ آن هم در مدتی کوتاه، در اسلام باقی نماندند و دیگر مردمان تمامی از دین حق برگشتند و راه انحراف را پیش گرفتند؟
نسبت به این پرسش یأس آمیز باید جهاتی را دنبال نمود و نفی و اثبات هر یک را مطرح کرد.
ابتدا این امر را باید پذیرفت که مکاتب غیر الهی و مرامهایی که ریشهٔ انسانی یا سنتی و مردمی و یا ریشههای جهل آمیز و پیرایهای دارند، دارای مشکل بنیادین و ریشهای هستند و دور از کاستی و کجروی نمیباشند و هر یک از آنها دارای جهات منفی گوناگونی هستند که قابل دقّت و بررسی است.
ادیان الهی و مکاتب آسمانی که محدودهٔ زمانی و دورهای خاص را دنبال میکردهاند، در ظرف وجودی خود لحاظ تاریخی دارند و حیات فعلی آن بهدور از کمبودهای اقتضایی در غیر زمان خود نیستند. این کمبودها همراه با پیرایههای خارجی که بعد از ظرف زمانی آن مکتبها بروز کرده، موجب مشکلات اساسی برای آنها شده است، اگرچه تمامی این مکاتب آسمانی دارای جهات قوت و ضعفی است که باید در مقام خود بهدرستی بررسی و تحلیل شود.
این سخن که: اسلام، دیانت خاتم است و محدودیت خاص زمانی ندارد و در جهات کمی و کیفی از عمق و گستردگی خاصی برخوردار است، رساترین کلامی است که دربارهٔ دین مقدس اسلام میتوان گفت؛ اگرچه عینیت اسلام، خود زمینهٔ اجمال دارد و مذاهب درونی آن، مشکلات فراوانی را ایجاد کرده است که نمیتوان از آن به آسانی گذشت. باید گفت: تجسم عینی حقیقی اسلام همان ولایت و عصمتی است که با روح رسالت و نطاق وحی و قرآن هماهنگی کامل دارد و به طور گویا عناوین مشخص و مصادیق کامل آن، شخص رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و حضرات ائمهٔ معصومین علیهم السلام و حضرت زهرای مرضیه علیها السلام و روح تشیع هستند. البته، پیرایههای درونی و برونی مذاهب متعدد همراه دگرگونیها و قوتهایی است که باید مورد بررسی و دقّت قرار گیرد و نسبت به هر یک برداشت مناسب و منصفانهای داشت و نباید بر همهٔ آنها یک حکم راند و همهٔ آنها را یکسان دید.
چیزی که اوج انحطاط شبهه و موجب یأس و نارسایی است این است که گفته شود: اسلام، عینیت اجتماعی ندارد و جامعهٔ اسلامی تحقّق نیافته است و آنچه موجودیت دارد، عینیت حقایق اسلامی و هویتهای مطرح شده از سوی الگوهای حقیقی اسلام (اولیای معصومین علیهم السلام) نیست.
این معنا اساس درستی ندارد و نمیتواند از موقعیت ارزشی خاصی برخوردار باشد؛ زیرا تمام حقایق وجودی و اوصاف و کمالات و هویتها و واقعیتهایی که از جناب حضرت حق ظهور یافته، همهٔ اموری نسبی است و دارای مراحل و مراتب گوناگون است و جز حضرت حق- که در ظرف اطلاقی- وجوبی قرار دارد و بهدور از مرتبه، اطلاق و حد است، تمامی پدیدهها از نسبیت خاصی برخوردارند و هر یک موقعیت مشخص خود را دارد.
بعد از موقعیت اطلاقی وجوبی حق که مقابل آن عدم صرف و محض عدم میباشد، دیگر مراتب و حقایق و موجودات در ظرف نسبیت قرار دارند و نفی موقعیت هیچ امری و چیزی معقول و صحیح نیست؛ خواه در زمینهٔ عوالم تجرّدی باشد یا در زمینهٔ عوالم ناسوتی که تمامی کمالات و خصوصیات و حقایق و همهٔ مفاهیم و عناوین و ماهیات در مراتب وجودی و تحققی خود از این قانون (نسبیت) بهدور نمیباشد و تمام هستی و پدیدهها و یا تمام عناوین وجودی، مرتبه و موقعیت نسبی مییابد.
نور نور است و نور ضعیف، همچون نور قوی، صدق عنوان دارد و نمیتوان گفت: نور آن است که قوی یا ضعیف یا متوسط باشد. تمامی مراتب نور- از ضعیف و متوسط و قوی- با تمامی مراتب و خصوصیات، صدق عنوانی دارد و نمیشود عنوان را از هیچ مرتبهای سلب نمود.
همینطور عدد، عدد است؛ یک باشد یا دو و صد باشد یا هزار و بیشتر. نمیشود گفت: اعداد زیاد عدد هستند و عدد کم وجود ندارد.
هر موجود و چیزی، خود میتواند مراحل و مراتب عالی و متوسط و ضعیف و پایین داشته باشد، و نقاط ابتدایی و نازل، همچون مراتب عالی، هر یک صدق عنوانی خود را با حفظ مرتبه دارا میباشد و چنین نیست که حیثیت عنوانی از نقاط نازل سلب گردد تا صدق مراتب عالی منطبق گردد.
این که هر امری مراتب عالی دارد، دلیل نمیشود که مراحل متوسط و پایین آن مورد انکار قرار گیرد و یا مراتب عالی را از عنوان بیبهره سازیم.
خوبیها و بدیها و افراد و موجودات؛ هر یک موقعیت خاص خود را دارد و بزرگها یا کوچکها مانع تحقّق عنوانی یکدیگر نمیباشد.
کلمه اسلام در قرآن کریم
هشت مرتبه آمده است:
۱)آلعمران : ۱۹ إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ
۲)آلعمران : ۸۵ وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ
۳)المائدة : ۳ حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ
۴)الأنعام : ۱۲۵ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ
۵)التوبة : ۷۴ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ
۶)الزمر : ۲۲ أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ
۷)الحجرات : ۱۷ يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ
۸)الصف : ۷ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ
حکومت اسلامی
حکومت انواع بسیاری دارد، اما اینکه شکل حکومتی اسلام کدام است، نیاز به تحقیق دارد و اینکه از حکومت بلقیس یا پیامبران قدیس بنی اسرائیل در قرآن کریم سخن گفته شده است، در صورتی به معنای تأیید آن به عنوان شکل حکومتی مورد نظر اسلام بود که خود حکمی برای آن نمی آورد. اسلام برای خود حکومت اسلامی دارد که بر چهار پایه مهم مشروعیت، تخصص، عدالت و مقبولیت استوار است. از سویی، تمام احکام اسلامی کلی و دایمی یا به تعبیر دقیق، ضروری است و تغییر فقط در ناحیه موضوع است و با تغییر موضوع، حکم ضروری موضوعِ نوظهور، فعلیت می یابد، نه آنکه حکم موضوع گذشته با حفظ همان موضوع، تغییر یافته باشد. اما باید به تغییر موضوع توجه داشته باشیم که با ظرایف و دقایق فراوانی پیچیده می شود تا به خلط در احکام دچار نشویم.
قانون اساسی در بیان شیوهٔ حکومت در اسلام که بر پایهٔ نظام ولایت فقیه است مینویسد:
«حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتی و سلطهگری فردی یا گروهی نیست؛ بلکه تبلور آرمان سیاسی ملتی همکیش و همفکر است که به خود سازمان میدهد تا در روند تحول فکری و عقیدتی، راه خود را به سوی هدف نهایی (حرکت به سوی اللّه) بگشاید.»
حکومت، نوعی همگرایی مردمی بین اقوام و مللی است که آن را برای ترقی پذیرفتهاند. بر این اساس، هر گونه اختلاف قومی و ملیتی با بنیاد حکومت ناسازگار و جرم است. از منویات قانون اساسی این است که همگرایی مردم چنان قوت گیرد که قومیتها اساس این ملت نباشد. این همگرایی باید تمام قومیتها را پوشش دهد، نه آن که آنان را در یک قوم استحاله سازد. تمامی اقوام باید برپا باشند، ولی پیش از قومیت خود، خویش را ایرانی بدانند.
در حکومت اسلامی وصول به «اللّه» هدف است و هر امری، حتی اقتصاد، وسیله است نه هدف؛ آن هم وسیلهٔ ارتقا، کمال و سلامت، نه وسیله برای مسخ انسانیت آدمی و بیماری او.
وحدت روش ها و اهداف در اسلام
وقتی اسلام یک دین فرد و متشخص باشد، وحدت آن ذاتی است و به این معناست که نمی شود حتی یک حکم را از آن برداشت؛ زیرا ایمان نداشتن، حتی به یک حکم اسلامی، به بی ایمانی به کل آن منجر می شود؛ خواه این حکم مربوط به ارزشها باشد یا به روشها. شریعت اسلام، هم بیانگر ارزشهاست و هم روشها را بیان می دارد. اما بشر با تغییر در موضوعات، می تواند روشها را تغییر دهد و می تواند چنان در موضوع دخالت و تصرف کند که ضمن استفاده لازم و مورد نظر خود، موضوع و روشی را بیافریند که مورد تأیید دین است. بشر می تواند با طراحی سیستم ها و خصوصیات متفاوت و با تغییر در موضوع، به رشد و تعالی و ترقی برسد؛ رشدی که مخالفتی با اسلام نداشته باشد. اما نمی تواند میان محتوا و شکل، تفکیک و تفاوت قایل شود و شکلها و روشها را در اختیار خود بگیرد و هرگونه که میل و هوس او اقتضا کرد، به تغییر و تبدیل آن روی آورد. اسلام به دلیل وحدت و تشخصی که دارد، بریده و رها از شکل و قالب، قابل تصور نیست. اسلام اگر پوشش را تأیید کرده است، این نحوه پوشش ( پوشش تمامی بدن به جز دست تا مچ و گردی صورت برای بانوان به دور از جلفی و بشره نمایی) در حقیقت آن دخیل است و آن را برای تمامی بشر در تمامی اعصار می خواهد. البته احکام اسلام باید رده بندی شود و چنین نباشد که کسی از میان بی شمار احکام اسلام، تنها پوشش آن را بگیرد و در بقیه احکام به پیروان دیگر ادیان و مکاتب شباهت جوید. کسی می تواند پوشش خاص اسلام را داشته باشد که در بیشتر احکام به صورت عملی، مسلمان باشد و اسلام از او هویدایی و آشکاری داشته باشد. البته هر موضوعی برای خود روشی دارد و تغییر در موضوع به تغییر در روش می انجامد؛ اما حکم آن روش و موضوع را باید از اسلام خواست و چنین نیست که اسلام تعیین حکم در موضوع یا روشی را به دست بشر سپرده باشد. چنین افرادی وحدت دین را تصور نمی کنند و میان وحدت دین با کثرت موضوع _ که متأثر از زمان و مکان و طبیعتِ متنوع است _ تفاوت نمی گذاشته اند. شریعت، تنوع بردار و تغییر پذیر نیست و اسلام همیشه و در هر زمانی همان اسلام است که بیش از هزار سال پیش نازل شده است، بدون اینکه به آن زمان محدود باشد، بلکه گستره آن فرازمانی است و هر کثرتی را تابع روشها و شکلهای از پیش طراحی شده خود می نماید؛ نه اینکه تابع کثرتهای نوپدید باشد.
مردمي بودن و محبت به مردم ؛ حقيقت سياست اسلامي
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بر اساس علاقهای که به دین خدا داشت بر آن بود که انسانهای قوی و کارآمد و بزرگان، متنفذان و سران اقوام هدایت شوند تا بلکه به دین کمک نمایند و در مسیر پیشرفت آن قرار گیرند، بلکه زمینه را برای هدایت عموم افراد فراهم نمایند. برخی از سران قبایل چنان موقعیتی داشتند که با گرویدن آنها به دین، امتی را دیندار مینمودند و همین امر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را ترغیب مینمود که بر ایمان آوردن آنها سرمایهگذاری و اصرار نماید تا ایمان تمامی مردم در پرتو آن فراهم گردد؛ همانطور که برای خداوند آدمها و افراد بسیار حایز اهمیت میباشند؛ چنانکه آمده است: «المؤمن افضل من الکعبة»؛ چرا که کعبه ابزار هدایت مؤمن است و آنکه به قرب الهی میرسد و به بهشت میرود کعبه نیست، بلکه انسان مؤمن است.
خداوند در قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم میفرماید:
«إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ، وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»( قصص / ۵۶).
ـ در حقیقت، تو هرکه را دوست داری نمیتوانی راهنمایی کنی، اما خداست که هر که را بخواهد راهنمایی میکند و او به راهیافتگان داناتر است.
هدایت به دست خداوند است و خداوند هر کسی را که بخواهد هدایت میکند. البته روشن است که خداوند در هر کاری حکیمانه عمل میکند.
در ظاهر هرچند این که انسان سرمایهدار و متنفذی ایمان بیاورد از این که انسان نابینای فقیری ایمان آورد برتر است؛ زیرا اگر غنی ایمان بیاورد دو ویژگی دارد: یکی این که خود وی ایمان آورده و هدایت شده است و دو دیگر این که قدرت مالی و نفوذ اجتماعی وی میتواند در خدمت دین و هدایت دیگر مردم قرار گیرد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بسیار دوست میداشت دین خداوند را رونق دهد؛ هرچند با اقبال به رؤسای قبایل باشد و خداوند میفرماید: «إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ».
در مسیر حرکت باید موضوع را انسانها قرار داد؛ همانطور که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین مینمود. البته بسیار سخت و دشوار است که حاکم یا هادی یا مبلغ به انسانها اهمیت دهد. ما بر اساس همین مبناست که میگوییم درست نيست امروز كه در عراق و كشورهاي ديگر روزانه صدها مسلمان کشته میشوند برخي آن را به چیزی نينگارند و عزای عمومی برای مظاهري بگيرند که صبغهٔ مادی آن قابل جبران است. باید برای آدمها سرمایهگذاری کرد ؛ چنانكه دین برای رسیدن به سعادت و سلامت افراد و مردم است؛ همانطور که قرآن کریم برای هدایت مردم است. انسانهای مسلمان و مؤمن ارزش بیشمار دارند. باید مردم را داشت تا دین و شعایر نیز به دست آنان تقویت شود.
رهبر جامعهٔ اسلامی مردم را همانند اعضای خانوادهٔ خود میبیند. همانطور که پدر خانواده نباید به بدیهای جزیی فرزندان حساس شود؛ رهبر اسلامی نیز باید از کنار مسایل بسیاری با اغماض بگذرد. افراد دگم، بسته که معرفت اجتماعی ندارند نسبت به بدیهای مردم حساس و عصبانی میشوند. درست است بدی اذیتآور است و کسی از آن خوشایند ندارد ولی در موج حادثات بدیهای اجتماعی نباید دست و پای خویش را گم نمود و باید با مردم مدارا داشت؛ نه آنکه ناراحت شد و بدتر از همه، خود ایجاد تشنج نمود و بر آن دامن زد.
حکومتی دینی و اسلامی است که در مواجهه با مردم خود، اصل را محبت قرار دهد و برای مردم نظامی حمایتی داشته باشد و نه همچون شاهان و مستکبران نظامی تخریبی تا مردم در پرتو آن به خداوند و دین او رغبت نمایند و در سایهٔ آن حکومت، «إِنَّا إِلَی اللَّهِ رَاغِبُونَ» سر دهند؛ چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آَتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَی اللَّهِ رَاغِبُونَ»(. توبه / ۵۹).
ـ و اگر آنان بدانچه خدا و پیامبرش به ایشان دادهاند خشنود میگشتند و میگفتند خدا ما را بس است بهزودی خدا و پیامبرش از کرم خود به ما میدهند و ما به خدا مشتاقیم، بهقطع برای آنان بهتر بود.
کارگزاران حکومتی باید چنان با مردم مهربان باشند که مردم آنان را پناه خود بدانند. حکومتی اسلامی است که بتواند بر دلها چیره شود و دل مردم را به سوی حق متمایل سازد.
رابطهٔ حکومت اسلامی با شهروندان رابطهٔ محبت و آزادی است؛ یعنی حکومت مزاحمت و ممنوعیتی برای کسی و حقوق آنان ندارد؛ مگر این که نظم جامعه را برهم زنند. این نوع حکومت بر مردم باعث میشود آنان «إِنَّا إِلَی اللَّهِ رَاغِبُونَ» را شعار خود سازند و به تدریج صلاح و سعادت بر تمام زوایای زندگی افراد سایهگستر شود.
حکومت نباید هیچ گاه مردم را در برابر خود قرار دهد، بلکه همواره باید نسبت به آنان ارفاق و گذشت داشته باشد تا مردم به خدا و دین رغبت پیدا کنند و بهجای اصرار بر عمل، شوق، طراوت، سرزندگی و رغبت به عمل را در جامعه ایجاد نماید.
قانونهای اسلامی
اسلام و تمامی قانونهای عملی و اجرایی آن عالیترین برنامهای ملموس بشر است که اجرا و تحقق آن نیازمند جریان سالمی میباشد که کمتر یافت میشود و باید در جهت تحقق آن کوشید. با آن که عینیت اجتماعی چنین امری محال به نظر نمیآید، چندان نیز آسان و شدنی نیست؛ مگر در مقیاسی محدود و به طور موجبهٔ جزیی و نه کبرایی کلی.
اسلام؛ تنها برنامه سالم برای رهبری جامعه
اگر همه احزاب و گروههای اجتماعی و سیاسی یا مکاتب مختلف موجود انسانی، ادیان و مذاهب موجود با وضعیتهای خاص تحریفی خود، هر یک به تنهایی یا همگی با اتحاد و هماهنگی بر اساس نظریههای علمی و عملی خود، مدیریت و اداره جامعه انسانی را بر عهده گیرند و با صداقت عمل کنند، امروزه هرگز نمیتوانند جامعهای سالم و ایدهآل برپا نمایند.
هر طرح و روشی مشکلات جانبی یا اصلی خاص خود را بروز میدهد، همانطور که تا به امروز، وضعیت نابسامان دنیا اینگونه بوده است؛ هرچند دروغگوییها و نادرستیهای مردم و بهویژه سردمداران اجتماع نیز بیشترین نابسامانیها را به بار میآورند و عوامل قهری همراه با عوامل قسری، جوامع انسانی را دچار فجایع گوناگونی ساخته است.
در اینجا این پرسش پیش میآید که پس چه باید کرد؟ بیمقدمه و بهطور صریح باید گفت: تنها راه اساسی و درست این است که باید به «اسلام» پناه برد و در سایه فرمانهای کامل و سالم الهی و آسمانی اسلام، جوامع انسانی را از همه حوادث غیر ضروری نجات داد.
اسلام، تنها راه درست و کامل هدایت و رهبری آدمی است و میتواند به خوبی، اداره سالم جامعه را بر عهده گیرد.
اسلام با طرح کامل و جامع خود که بر اساس سلامت جسم، روح فرد، جامعه و بر مبنای توحید است میتواند مشکلات جوامع بشری را به طور نسبی و متعادل برطرف کند. اسلام بر اساس اصالت اندیشه در انسان نه بر پایه «انسان یک موجود حیوانی» طرحریزی جامعه را پیگیری میکند، بلکه سعادت جوامع انسانی را با همه گوناگونیهای آن بر اساس توحید، دیانت، اندیشه و فهم درست همه امور تأمین میکند و جامعه بشری را به درستی و راستی رهبری و هدایت مینماید.
هرچند اسلام در طراحی خود از جهات مادی غفلت ندارد، بلکه در عالیترین سطح، پیشبینیهای لازم را دارد تا همه جهتهای مادی جامعه سالم و درست باشد. همه این زمینههای مادی، بخش کوچکی از کل طرح جامع یک جامعه را در بر میگیرد.
البته این امر باید روشن باشد که مراد از اسلام چیست و آنچه از کشورهای مختلف اسلامی در دست است اسلام نمیباشد؛ زیرا آنها درگیر نفسانیتهای فردی و عوارض شخصی یا پیرایههای سلیقهای هستند. همه اینها طرح سالم و کامل اسلام علمی نیست. در پیریزی جامعه باید ابتدا از طرح عملی اسلامی پیروی کرد تا جامعه زمینه پذیرش و رشد آن را به دست آورد.
نشر آرمانهای بلند اسلام در جامعه
ما در زمان طاغوت میگفتیم تمدن عظیم، کپسول نیست که رژیم شاهانه آن را در حلقوم مردم فرو کند؛ بلکه این مردم هستند که باید خود در پی تمدن عظیم روند، گذشته از آن که معنای مردم و تمدن برای همگان روشن نیست. امروز نیز زیر پرچم حکومت اسلامی باید گفت: اسلام و آرمانهای بلند اسلامی چیزی نیست که دولتی یا گروهی آن را بر مردم تحمیل کند؛ بلکه مردم باید خود در پی این معنا باشند، گذشته از آن که باز هم معنای مردم و آرمانهای بلند اسلامی در لابهلای گفتههای متناقض و دور از عمل، خود را آنطور که باید و شاید به خوبی نشان نمیدهد.
منابع:
۱٫الگوهای اندیشه ی دینی/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫
۲٫نظرگاه های سیاسی/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫
۳٫دانش زندگی/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫
۴٫بایسته های دین پژوهی و معناشناسی دین/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫
۵٫حقوق نوبنیاد/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫
۶٫سیر اندیشه/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫
۷٫جامعه شناسی عالمان دینی/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫
۸٫اسلام؛ هویت همیشه زنده/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫
۹٫تپش ایمان و کفر/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫
۱۰٫خداانکاری و اصول الحاد/نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۶٫
جستارهای وابسته:
انسان، کمال، نَفس، ایمان، کفر، مؤمن، کافر، خدا، قرآن کریم، ولایت، اجتهاد، فقه، دین.