تعریف ارتداد:
ارتداد به معنای مردود شدن در پی جدا شدن و بریدگی از یک مکتب یا مرام و خروج غیر قانونی از مرزهای دیانت بوده و همانند استعفای بدون مجوّز برای سازمانها یا بیرون بردن غیر قانونی سرمایه یا فرار مغزها از یک کشور است.
مسلمانی که منکر خدا یا پیامبر صلیاللهعلیهوآله شود یا حکم ضروری دین، مثل: وجوب نماز و روزه را انکار نماید با توجّه به این که منکر شدن آن به انکار یا تکذیب خدا یا پیامبر صلیاللهعلیهوآله باز میگردد، «مرتد» است. همچنین است اگر منکر معاد شود یا از نظر اعتقادی، از خوارج، نواصب یا غلات گردد. البته در حکم به ارتداد، بلوغ، عقل، اختیار و قصد فرد معتبر است.
مرتد بر دو قسم است:
الف ـ «مرتد فطری»؛ مسلمانزادهای است که پس از گرایش به اسلام کافر شود. در مسلمان زاده بودن کافی است که پدر یا مادر او مسلمان باشد.
ب ـ «مرتد ملی»؛ کافرزادهای است که پس از گرایش به کفر، اسلام را اختیار کند و دوباره کافر شود.
جنبه حقوقی ارتداد:
فلسفهٔ حقوق، حقی را برای افراد بشر قایل میشود به نام حق «خدامحوری»؛ به این معنا که خداوند، خود وجود و پدیداری خویش را برای تمامی افراد بشر ثابت مینماید. در برابر این حق، حقی دیگر ثابت میشود که حق «بندهٔ حق بودن» است؛ به این معنا که تمام افراد بشر در برابر خداوند ـ که حق خدا بودن را برای خود با ارایهٔ دلیل به اثبات رسانده است ـ حق بندگی و انقیاد دارند و این حق نیز برای آنان به اثبات رسیده است. البته لازم نیست اثبات خداوند تحقیقی باشد، بلکه تقلید نیز ممکن است. اینکه گفته میشود: تقلید در اصول دین جایز نیست، گزارهای نادرست است و ما میگوییم بندگان، حقِ پذیرشِ تقلیدی اصول دین را دارند؛ چرا که در اصول دین آنچه مهم است، داشتن اطمینان است و اطمینان از هر راهی حاصل شود، کافی است.
کسی که خدامحوری و بنده بودن وی برای او ثابت شد و آن را پذیرفت، چنانچه در میانهٔ راه به سبب خستگی یا عفونتهای ناشی از حسرتها و عقدهها و استبدادهای ناشی از اهل مذهب ـ و نه خود مذهب حق که استبدادی ندارد ـ ریزش نماید و از مسیر مدعیان حق که خود را دینداران واقعی مینامند باز گردد، در اینکه وی به اصطلاح مرتد شده است یا نه، باید میان نظر دین و نظرات پیروان عادی دین که فاقد ملکهٔ قدسی یا برتر از آن، ولایت میباشند، تفاوت قایل شد؛ چرا که چنین دینمدارانی، دین را به عنوان پدیدهای اجتماعی در اختیار دارند، نه به عنوان دینی که مستند به خداوند است. به عبارت دیگر، چنین نیست که دینی که در لایهٔ اجتماع است، به ضرورتْ همان دین حقیقی و مستند به خداوند باشد و ممکن است دینداران باورهایی غیر از آنچه خداوند به صورت وحی فرستاده است، داشته باشند. به دیگر سخن، در زمان غیبت که صاحب دین ـ یعنی معصومی که از هر خطا و لغزشی دور است و دین به امانت به او سپرده شده است ـ در غیبت است و دین، هم به دست عالمانی ربانی است که صاحب ملکهٔ قدسی و ولایت میباشند و هم به دست متولیان و عالمانی که از افراد عادی بشر هستند و ملکهٔ قدسی و ولایت ندارند و تنها فن دینی در اختیار آنان است و دین از دریچهٔ فهم فنی و برداشت آنان ـ که با دخالت انگیزشها و تأثیرگذاری سلایق همراه است ـ تبلیغ میشود و دین را دچار پیرایه میسازد تا جایی که میشود آنان به اشتباه، حکم به ارتداد کسی بدهند که دین حقیقی و بدون پیرایه را دریافته است ـ که چنین کسی یا دستکم دارای ملکهای قدسی است و یا بالاتر از آن، از اولیای الهی میباشد ـ و کسی که در لباس دین است، با حکم دادن به ارتداد این ولی الهی، در حقیقتْ ارتداد خویش را رقم زده است؛ هرچند که پیشینهای از انواع عملکردهای آیینی داشته باشد و در صف پیشتازانِ مقدسان باشد. البته کسی که مرتکب چنین خطای بزرگی میشود، مقدسمآب و شکارچی انسان است، نه اهل قدس! و عمری باطن روبهی با ماسک قدیسی و خباثتی عمیق در ظاهری ایمانی داشته است.
این بحث در صورتی جدیتر مطرح میشود که دقت شود که حقیقت، امری واحد است و نمیشود نسبی باشد؛ اما دستگاه فاهمهٔ انسانی به گونهای است که هر کسی به میزان مرتبهای که دارد، حقیقت را به شکلی دریافت میکند و هر پدیدهای، بخشی از حقیقت را داراست؛ بنابراین حتی آنان که منکر حق هستند، بخشی از خوبیهای حقیقی را دارند و نیز کسانی که به حق باور دارند، چنین نیست که هیچ عیب و بدیای نداشته باشند. یکی از بدیهایی که ممکن است باورهای مذهبی به فرد بدهد، قساوت قلب است و کافر به سبب اینکه به باوری اعتقاد ندارد، گاه از این ناحیه، بیآزار میگردد. در واقع، فرد «معتقد به حق»، اما «مردمآزار»، به پای فرد «بیاعتقاد» اما «بیآزار» نمیرسد، ولی هیچ یک به صورت مطلق حقانیت ندارند. حقِ مطلق تنها خداوند است و بس؛ به شرط این که بدون اسم و رسم و بدون هیچ تعینی لحاظ شود.
آنچه ذکر شد، یک بُعد از بحث منشوری و چند بُعدی ارتداد است؛ اما این بحث، سوی دیگری نیز دارد و آن اینکه: موضوع بحث ما در جایی است که خداوند، خویش را برای فرد اثبات کرده است و فرد با اطمینان میداند که خدایی هست و راه گریزی برای فرار از این حقیقت ندارد. باید توجه داشت که پذیرش خداوند و دین، یا به اثبات و ارایهٔ استدلال است و یا فرد به صورت اولی و پیش از آنکه دلایل صدق دین به وی برسد به اختیار خود به آن رو آورده است و در این حالت میتواند آن را نپذیرد. اما چنانچه وجود خدا و حقانیت دین برای کسی ثابت شد، وی در بند استدلال گرفتار میآید و دیگر نمیتواند اطمینانی را که به او رسیده است نادیده بگیرد؛ بلکه ذهن وی معلول اثباتی میشود که برای او ارایه شده است که میشود آن را «جبر عِلّی» نامید. نادیده گرفتن چنین اثباتی، به طاغی و کافر شدن میانجامد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْما وَعُلُوّا فَانْظُرْ کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ»(۱)؛ و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبر، آن را انکار کردند؛ پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود.
- نمل / ۱۴٫
میشود که فرد حتی با یقین و اطمینان خود مبارزه کند و در برابر آن بایستد و عقیده و علمی را که به آن رسیده است نپذیرد. کسی که دین حقی را میپذیرد ـ آن هم با استدلالهایی درست که برای او ارایه شده است و به حقانیت آن آیین یقین مییابد ـ چنانچه بعد از آن به این دین شک کند، و یا حتی به باطل بودن آن اطمینان یابد، حالات نفسانی ثانوی وی نمیتواند به حالت نفسانی اولی وی خللی در اعتبار وارد آورد و کسی که به طریق اثبات و با دلیلهای اطمینانآور، به دین حق ورود یافته است، دین مانند حصن حصین و دژی استوار، دیگر اجازهٔ خروج متمردانه به وی نمیدهد و تحت جبر علمی و عِلّی اولی خود باید باقی بماند و نمیتواند انقیاد علمی خود را که در ابتدا داشته است، بهراحتی نادیده بگیرد.
البته باید توجه داشت که ما از دین حق سخن میگوییم و با فرض این که دین توانسته باشد دلایلی منطقی و درست برای حقانیت خود عرضه نماید، بحث ارتداد مطرح میشود. اما اگر آنچه ذهن فرد را مشغول داشته است، شک و شبهههایی است که نسبت به زمینهٔ خلل و نقص آن غفلت شده است، باید کاستیها و انحرافات ذهنی وی را به او تذکر داد و دوباره وی را بر اطمینان اولی خود وارد نمود. باید برای چنین کسی جبر علمی ذهنی ـ و نه خارجی ـ را زنده ساخت. حال در چنین شرایطی چنانچه او با وجود اطمینان ثانوی به درستی اطمینان اولی خود، زیر بار پذیرش آن نرفت و ارادهٔ وی نسبت به آن تمکین نداشت، و انکار و جحد عامدانه را پیش گرفت، موضوع برای بحث ارتداد پیش میآید و باید سایر شرایط تحقق این موضوع را بررسید، که ما آن را به تفصیل در کتابهای فقهی خود آورده و نظری دقیق را ارایه دادهایم که فقیهان پیشین به ظرایف و دقایق آن توجهی نداشته و برخی از ابعاد بحث را از دست دادهاند. پس باید دانست بحث ارتداد در این مورد، با بحث ارتداد در موردی که فرد به اختیار خود و بدون شنیدن دلایل اثباتی دین، به آن ورود پیدا کرده، متفاوت است و نباید تمامی اقسام ارتداد را ـ که با توجه به نحوهٔ ورود به دین متغیر میشود ـ یکسان دانست و برای تمامی آن، حکمی کلی و واحد آورد.
باید میان دین حقیقی و وحیانی، با دینی که در دست اندیشمندان و دینداران غیر معصوم است، تفاوت قایل شد؛ زیرا میشود در احکامی به صورت جزیی، میان این دو لایه از دین تفاوت باشد؛ چرا که ممکن است فاهمهٔ فرد غیر معصوم در روند اجتهاد و استنباط، اشتباه کند؛ بهویژه آنکه در اجتهاد شیعی، داشتن ملکهٔ قدسی از شرایط اساسی اجتهاد است و این ملکه بهراحتی به دست نمیآید و هرچند پیمودن گامهایی از آن به عنوان مبادی و مقدمات، دست فرد است، اما تکمیل آن بدون توجه و عنایت خاص ربوبی ممکن نیست و نیاز به جذبه و کشش قدسی و قرب الهی دارد.
حال اگر شخصیتها و عالمان دینی، حقانیت دینی را که خود ارایه میدهند، برای کسی ثابت نمایند و وی بعد از آن دریابد که آنچه به عنوان دین به او رسیده است، چیزی جز سالوس نمیباشد و وی به سبب داشتن اطلاعات غلط و گمراهکننده، چیزی را که دین نبوده دین پنداشته و به آن ورود داشته است و حال با دریافت باطل بودن آن آموزهها ـ که در واقع مکتبی است که عالمی دینی آورده است نه مذهبی که سنت حضرات معصومین علیهمالسلام و قرآن کریم بر آن بودهاند ـ بر آن است تا از آن خروج نماید و به آیین اصیل علوی و فاطمی درآید، همان عالمان، خروج وی را مصداق ارتداد میدانند؛ در حالی که وی در حقیقت، مؤمن واقعی است و عالمانی که حقیقت در نزد آنان نیست، حکم به ارتداد او دادهاند. البته این ظاهرگرایان هستند که چنین جسارتی دارند، وگرنه عالمان قدیس شیعی همواره در حفظ دم، عِرض و ناموس مردم جانب احتیاط را پیش میگیرند. چنین شخص صاحب حقیقتی با حکم ارتداد ظاهرگرایان موجسوار مرتد نمیشود، بلکه مظلومی است که خون وی به حکمی ناحق بر زمین ریخته میشود؛ چنانکه حضرت سیدالشهدا علیهالسلام را به بهانهٔ مخالفت با خلیفهٔ وقت؛ یزید، خارجی ـ به معنای خروج کننده از دین ـ خواندند.
باید توجه داشت که بحث حفظ جان مؤمن، در مکتب شیعه بسیار مهم است و تقیه برای همین است که تشریع شده است و مؤمنی که بر حق است و خداوند او را به حقیقت رهنمون شده است؛ نباید جان خود را در زمان غیبت در نزاعهایی که میان اهل دنیا شکل میگیرد ـ هرچند نزاع آنان چهرهای مذهبی داشته باشد ـ به میان آورد، بلکه در زمان غیبت، توصیه به کنارهگیری از اهل دنیا شده است، اما در عین حال، گاه تکلیف برخی از مردان خداست که همچون امام حسین علیهالسلام به میدان بیایند و برای رسوایی چهرهٔ سالوس که لباس دین پوشیده است، کربلایی دیگر برپا کنند که آن تکلیفی است خاص از ناحیهٔ خداوند به برخی از بندگان خاص خویش و تکلیف عمومی در زمان غیبت، کناره گرفتن از تندبادها و فتنههای اهل دنیاست که همراه شدن با آنان جز خسارت دنیوی و خسران اخروی چیزی در بر ندارد.
به هر روی، این نکتهای بسیار مهم است که دین دارای لایههایی است و دینی که در جامعه توسط عالمان عادی و غیر معصوم نهادینه شده است، میشود با دین وحیانی و الهی متفاوت باشد و با هم سازگاری و هماهنگی نداشته باشد و دین در لایهٔ جامعه یا در دست کارشناسان آن به یک پدیدهٔ اجتماعی زمینی تبدیل شده باشد و دیگر، وحی آسمانی و الهی نباشد.
ارتداد و آزادی عقیده
انسانها در داشتن عقیده آزاد میباشند، اما در ابراز آن رهایی ندارند. از مسایل مرتبط با ابراز عقیده، بحث ارتداد است. ارتداد از مسایل ضروری و پذیرفته شدهٔ اسلام است که برای ابراز عقیده، مرز و خط قرمز قرار میدهد.
مسلمان باید به اصول دین و ضروریات آن، اطمینان داشته باشد. در برابر اطمینان، شک و انکار قرار دارد. ورود هر گونه شک یا انکار، مرتد، کافر است. کافر به کسی گفته میشود که خداوند متعال را انکار نماید یا دربارهٔ حقتعالی شک داشته باشد ـ مانند: افراد ملحد، مادی و بتپرست ـ یا دوگانگی را باور داشته باشد؛ مانند آنچه که به باورمندان به یزدان و اهریمن نسبت داده میشود. یا سهگانگی را باور داشته باشد؛ مانند: کسانی که به اقانیم سهگانه (اب، ابن و روحالقدس) عقیده دارند یا دربارهٔ پیامبری و خاتمیت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله شک یا انکار داشته باشند یا به چیزی که سبب دروغ بستن به ایشان میشود، باور داشته باشند؛ مانند: انکار و شک در وجوب نماز و روزه، که چنین باوری ناگزیر به دروغ پنداشتن خدا و رسول میانجامد؛ خواه از آن آگاه باشد یا ناآگاه؛ ضروری بودن آن را بداند یا نداند؛ امر موردِ انکار یا شک، ضروری دین باشد یا غیر ضروری؛ دربارهٔ مبدء و معاد و اصول دین باشد یا اخلاق یا فروع دین، و خواه وی خود را مسلمان بداند و مانند مسلمانان رفتار نماید یا خیر. در هر صورت، یکی از ویژگیهای یاد شده وقتی به صورت عادی و با فهم کامل مطلب، ابراز شود، برای کافر دانستن وی کافی است.
کافر، نجس است و نجس بودن کافر مانند دیگر نجاستهای شرعی، امری واقعی است و همهٔ اجزا و رطوبت بدن ـ حتّی مو، ناخن، آب دهان، چشم، بینی و عرق وی ـ نجس است و در این زمینه، میان کافر کتابی و غیر آن، تفاوتی نیست.
نجس بودن کافر و اهل کتاب، امری سیاسی و اعتباری و به معنای پلیدی ظاهری و پنداری نیست تا تنها برای دور نگهداشتن مسلمانان از معاشرت با آنها باشد؛ بلکه امری تکوینی و حقیقی است که ناگزیر با کفر و نجاست واقعی آنها همراه است و این میرساند مرتبهٔ کافر در نظام آفرینش حضیضی دارد که او را در ردیف سگ و خوک قرار میدهد.
همانگونه که گذشت، ارتداد تنها با انکار ضروری دین شکل نمیگیرد، بلکه انکار هر حکمی که به انکار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بینجامد، سبب کفر میشود؛ چرا که اهانت و حرمت شکنی نسبت به آن حضرت را در پی دارد. حکم ارتداد، نوعی دفاع از دین و قرار دادن حصن برای صیانت از آن است. بحث ارتداد برای حفظ شریعت است و حفظ شریعت، همواره به این حکم نیاز دارد. بحث ارتداد بحثی سیاسی نیست تا موضوع آن تغییر یابد و موقتی باشد؛ یعنی نباید آن را با بحث فسادانگیزی و ایجاد فتنه خلط کرد و فسادانگیزی را ملاک و معیار حرمت ارتداد گرفت.
صیانت اسلام به صِرف میلیاردی شدنِ جمعیت مسلمانان محقق نمیشود؛ زیرا نه جمعیت شیعه در قیاس با جمعیت جهانی فراوان است و نه قدرت آنان نافذ و شدید است و نه مسلمان میتواند مُشرّع باشد، بلکه او فقط متشرّع است. مسلمان عادی، عصمت و علم لدنی ندارد تا بر ملاک و مناط این حکم به صورت کامل اشراف یابد و از پیش خود برای آن ملاکی بیاورد که منصوص نیست و دلیلی نیز بر تغییر موضوع آن اقامه نشده است و باید از حکم دایمی و ماندگار آن پیروی داشت؛ اما نباید این حکم را به ابزاری سیاسی برای حذف دیگران ساخت و هر کسی را با کمترین گفتهای برخلاف نظام اسلامی و بدون تحقیق از این که گوینده در فهمْ مستضعف و در درایتْ ناتوان است، مرتد نامید، بلکه باید این حکم را بر مجرای سالمی که دارد و با حفظ شرایط آن، جریان داد و آن را به حکومت نیز منحصر نساخت. صدور حکم ارتداد، همانند بحث حفظ ناموس است که میشود متجاوز را به قتل رساند، اما باید بتوان آن را در دادگاه اثبات کرد.
ارتداد و حق دینی:
آزادی هر پدیدهای در بند ارتباطات فراوانی که با دیگر پدیدهها و با احساس و عاطفه و با سنت و مذهبِ مبتنی بر امور تکوینی دارد، محدود میشود. این یک حقیقت خارجی است که نمیشود آزادی محض یا به تعبیر درست، رهایی را در جهان خارج مشاهده نمود و برای همین است که نمیشود «آزادی مطلق» را حق تمامی پدیدهها دانست؛ بلکه این آزادی، امری نسبی است و با توجه به موقعیت و مرتبهٔ هر پدیدهای، مرز مییابد و نمیتوان مرزهای آزادی را امری مشترک و یکسان برای تمامی پدیدهها دید.
پذیرش دین به بینشی که فرد از هستی و پدیدههای آن دارد، بازمیگردد و فرد در پرتو عقلانیت و معنویت خود، میتواند تنها یک دین را که مطابق با حقیقت است بپذیرد، نه دینی که نیاکان وی و افراد جامعهٔ او بر آن بودهاند.
دینی که بر اساس حقیقت و متن اصلی شریعت باشد، احکامی حقیقی دارد که برآمده از نمودارها و حقوق پدیدهها در متن واقع است و همانطور که هر پدیدهای در حقیقت دارای مرتبهای است، این احکام نیز برای هر پدیدهای مرتبهای قرار میدهند و او را محدود میسازند. کسی که اصل دین را میپذیرد، این را نیز میپذیرد که باید تمامی احکام دین را پاس دارد و حتی از یک مورد آن به عمد تخطی نداشته باشد؛ وگرنه در برخی موارد آن، با سوء اختیار خود، بحث ارتداد را پیش میآورد.
ارتداد در دین، همانند گریز از سازمانهای اطلاعاتی است که تعقیب و گاه قتل را در پی دارد؛ زیرا این فرد با در اختیار داشتن اطلاعات محرمانهٔ سازمان، آن را با خطر فروش اطلاعات و افشاگری مواجه میسازد. قرار دادن حد قتل برای ارتداد، یک «حق دینی» است و دین در پرتو این حق است که خود را از توطئههای فرهنگی حفظ میکند؛ همانطور که یهودیان برای مقابله با اسلام، با اجرای توطئهای سازمانیافته، در ابتدای روز، اسلام میآوردند و در پایان روز اعلام میکردند این دین را حق نیافتهاند و از آن باز میگشتند تا ذهن جوانان مسلمان را درگیر شک و شبهه نمایند و آنان را در دین خود متزلزل سازند و دین اسلام را هتک حیثیت نموده و قداست آن را بشکنند.
این حق را هر دینی و هر ملتی برای خود قایل است؛ همانطور که سازمانهای اطلاعاتی چنین حقی را دارند یا دولتها برای حفظ منافع شهروندان و تابعان خود، محدودیتهایی برای تردد بیگانگان یا اقامت آنان میگذارند و به بسیاری از افراد «حق تردد» یا «حق اقامت» نمیدهند.
باید توجه داشت ما دینی را صادق میدانیم که وحیانی باشد، نه پدیده و روشی اجتماعی. ما دینی را دین میدانیم که آسمانی و الهی باشد و به پیرایهها و تحریفها آلوده نگردیده باشد. چنین دینی است که با روش عقلا ـ به معنای عقل جمعی ـ یکسانی دارد.
درست است که برخورد با توطئه و تخریب و هتک حیثیت دین و اهانت به مقدسات، یک حق است، اما اینکه دینداران این حق را چگونه تفسیر کنند و آن را اجرایی سازند، بحثی دیگر است. برای نمونه، ممکن است مسلمانانی به حاکمیت برسند که منش دین و آیین آن را در روش حکومتی خود نداشته باشند و برخوردهای مصداقی و عملی آنان، با موازین حقوقیای که از حقیقت کشف میشود، منطبق نباشد.