یک وقتی با آقای مظاهری نشسته بودیم و چند نفر از طلبه‌ها نیز در کنار ما بودند. یکی از طلبه‌ها که تهرانی بود و از طلبه‌شدن خود ناراحت بود و چندی بعد آخوند شد، گفت: من اگر طلبه نشده بودم، دکتر یا پرفسور می‌شدم. من به او گفتم: از کجا معلوم که سیراب‌فروش نمی‌شدی؟! آقای مظاهری بلند شد و پیشانی مرا بوسید و گفت: دمت گرم، بعد رو به او کرد و گفت واقعا از کجا معلوم که تو سیراب‌فروش نمی‌شدی و دکتر می‌شدی؟!

مطالب مرتبط