قدیسان سه‌گانه حوزه

 

من در میان قديسان، نخست آيت الله مرتضی حایری را بسیار پاک و وارسته می‌دانم. بعد از ایشان آيت الله سیداحمد خوانساری و سپس آيت الله ستوده قرار دارد….

خدا رحمت کند آقای ستوده‌ را. او مدت‌های مدیدی شايد پنجاه سال مکاسب را درس می‌گفت. او عالمی مقدس و خوب بود. من مدتی با او انس داشته و به منزلشان رفت و آمد داشتم. روزی به من گفت بالاخره نمی‌خواهی این فلسفه را رها کنی؟ پس کی تمام می‌شود؟ به او گفتم: حاج‌آقا شما عمری مکاسب را که فقط از چهار خرید و فروش سخن می‌گوید، رها نکرده‌اید، من چگونه فلسفه را که از هستی و عالم و آدم می‌گوید، تمام کنم. او از خشک‌مقدس‌ها رنجیده‌خاطر بود و از آن‌ها بسیار بد می‌گفت. من می‌گفتم شما خودتان مقدس هستید؛ چرا از مقدس‌ها بد می‌گویید. او می‌گفت من خودم را می‌شناسم که صادق هستم، اما آن‌ها دروغ می‌گویند و ریا و سالوس دارند. جانمازش نیز همیشه پهن بود. من دو عالم را دیدم که همیشه جانمازشان پهن بود: یکی مرحوم آقا سید احمد خوانساری و دیگری هم آقای ستوده. او سال‌ها در حوزه قم درس داد و هرساله نیز چند صد شاگرد داشت؛ اما آن‌طور که باید از او قدرشناسی نشد و حتی عکسی از او را در جایی به یادبود نمی‌گذارند؛ چرا که هیچ خط و ربطی نداشت. بله تنها یک برگ کاغذ نوشته به عنوان لوح تقدیر آن هم نه با امضای چند تن از مراجع یا دست‌کم یکی از مراجع، بلکه با امضای یکی از ضعیف‌ترین مدیران حوزه به او دادند که نوعی بی‌احترامی به تلاش‌های او بود. او می‌گفت من یقین دارم به خودم و هیچ اشکالی در خودم نمی‌بینم. البته ایشان با نگاه به ظاهر خویش، این حرف را درست می‌گفت و عالمی خوب بود. آیت‌اللّه محمدتقی ستوده پیرمرد نازنینی بود که حدود پنجاه سال مکاسب را درس داد. او می‌گفت آقامرتضی حایری به من می‌گوید تدریس مکاسب را بگذار کنار و درس خارج بگو. من به ایشان گفتم من همین‌قدر بلدم و همین را می‌گویم نه شهوت درس خارج‌رفتن دارم نه شهوت درس خارج گفتن. او درس‌های خود را نیز بدون پول اداره می‌کرد و با این وجود چند صد شاگرد داشت؛ زیرا مکاسب را خیلی خوب می‌گفت. روحش شاد. او عالمی وارسته بود. من در میان قديسان، نخست آقامرتضی حایری را بسیار پاک و وارسته می‌دانم. او از پدرش نیز که استاد آقاي خميني بود، افضل می‌باشد. بعد از پیروزی انقلاب نیز که بعضی از عالمان با بعضی دیگر درگیر شدند، همه فقط منزل آقامرتضی حایری را رفتند؛ چرا که جای دیگر را به این طهارت نمی‌شناختند تا در آن پا بگذارند. ایشان برای همه پذیرفته بود. بعد از ایشان آقا سیداحمد خوانساری و سپس آقای ستوده قرار دارد. مرحوم آقا سید احمد خوانساری از اجله تراث شیعه در این عصر بودند. مرحوم حاج شیخ حائری می‌فرمود اجتهاد را به هرگونه که معنا کنید، آقا سید احمد مجتهد است و عدالت را هم هرطور که معنا کنید، آسید احمد عادل است. ما سالیانی محضر این مرد وارسته بودیم. او دایم در سجاده‌اش نشسته بود و ریا و آلایشی هم نداشت. اگر با کسی نیز سخن می‌گفت، در سجاده‌اش نشسته بود. ایشان کتابی فقهی دارد که آن را با جلدی کاهی چاپ کرده بود. من به ایشان اعتراض کردم که چرا کتابی دینی را این‌گونه چاپ کرده است. او از بودجه دین و از وجوهات حتی این‌مقدار بهره‌برداری نمی‌کرد. او می‌گفت پول همین را نیز از دیگران گرفته است. البته من با ایشان هم‌نظر نبودم. برای دین باید هزینه کرد و کیفیت تبلیغ و ماندگاری محصولات دینی را بالا برد. تبلیغ فرهنگی و روشنگری اگر کیفیت نداشته باشد، نتیجه‌بخش نیست. این کتاب حتی اگر دست مجتهدی می‌رسید، به‌زودی در دست وی از بین می‌رفت. ایشان یک دوره از این کتاب را به من دادند. من این کتاب را خانه نبردم، بلکه آن را به صحافی دادم تا این دوره کتاب را جلدی عالی بزند. این اندیشه عالمی قدیس است که نمی‌خواهد امکانات دین را هزینه کتابی کند که نام خود بر آن است؛ هرچند فکر وی اشتباه و نوعی تفریط است. آقاسید احمد خوانساري نغزگو بود و مفصل نمی‌نوشت. او کتاب خود را به خلاصه آورده است. او متن‌نویس بود نه شارح.

من چنین اشتباهی را در افکار آقامرتضی حایری نیز می‌دیدم. من در قداست، دیگر مانند این عالم ربانی ندیدم. ایشان هرجا می‌رفت باز هم پیغمبری بود؛ اما حتی ایشان را نیز اذیت و ظلم کردند و حق او را ادا نکردند. با این‌که قبر وی در حرم حضرت معصومه است اما در این سال‌ها روی آن را فرش انداخته‌اند و دیگر نه نامی از ایشان است نه کسی این قبر را می‌بیند تا فاتحه‌ای بخواند. آقا مرتضی حائری بیمار شده بود. پزشک برای معاینه ایشان آمد. برای ایشان دارو نوشت و توصیه کرد تا آن‌ها را بخورد. ایشان گفت چشم. بعد آن پزشک گفت شما باید کمی کباب هم بخورید تا توان بگیرید. ایشان گفت شما فقط دارویت را بده، این‌که من باید کباب بخورم یا نه دیگر با خودم است. این فکر نیز با این‌که از قداست ایشان بود که نمی‌خواست هوسی برای نفس خود درست کند، اما اشتباه است. پزشک دارو می‌دهد، اما غذای بیمار نیز داروست و باید با تجویز او باشد. حظوظات و هوسات نفسانی حتی در زمان درمان نیز در وجود او راه نداشت. ایشان در علم از اساتید خویش مانند مرحوم داماد که استاد آقای گلپایگانی نیز بود، جلو می‌افتد؛ زیرا صفا و سلامت باطن ایشان عیار بسیار بالایی داشت.

 

……

مطالب مرتبط