حوزه علمیه باید بسان یک باشگاه باشد. آن هم نه باشگاهی معمولی یا باشگاه هنر و نقاشی بلکه باشگاه بوکس و کاراته یا کشتی کج که اگر کم‌ترین سستی و غفلتی را داشته باشید آسیب جدی می‌بینید بلکه برتر از آن باید باشگاهی باشد که طلاب آن بتوانند با آسمانیان همراه شوند و با فرشتگان ملکوت و اولیای خدا هم‌نشین گردند نه آن‌که طلاب آن فقط در پی خواندن درس و تحصیل باشند بلکه برای طلاب و عالمان آن بحث وراثت و ولایت مطرح باشد و تربیت یافتگان آن عالمان ربانی و اهل معرفت باشند.

هم‌چنین یادآور شدیم ما به صورت کلی سه سطح معرفت داریم: یکی ارضی و نازل است که از مرتبه نفس فراتر نمی‌رود و خدای آن تنها عنوانی حاکی است و نقشه‌ای است برای یافتن خدای واقعی و حقیقی اما خود خدای حقیقی نیست و به مخیلات پیچیده است. بالاتر از آن توحید محکی است. توحید از باب تفعیل است و توحّد از باب تفعل نیست. تفاوت باب تفعیل با باب تفعل نیز در این هست که در باب تفعل اگر فاعل در خواب یا غفلت هم باشد فعل تحقق می‌یابد اما در باب تفعیل چنین نیست و فاعل باید توجه داشته باشد و کار را با ظرافت و تدریج پیش ببرد. توحید یعنی به واحد رسیدن که برای رسیدن به آن انسان را با تیزی ذبح می‌کنند. ما اگر با توجه به دانش معناشناسی به واژه «توحید» نظر بیفکنیم و ویژگی‌های روان‌شناسانه آن را در نظر بگیریم، توحید پر از تیزی و پیچ و خم است و چینش حروف آن بیان‌گر این معناست. ما در بحث‌های تفسیر قرآن کریم گفته‌ایم ما می‌توانیم با استفاده از ریتم‌شناسی و آهنگ شناختی قرآن کریم به معنای واژگان و نیز به معنای مقصود از جمله‌های قرآنی پی ببریم بدون آن‌که نیازی به دانستن زبان عربی داشته باشیم.

اما رسیدن به توحید را برخی مانند منازل السائرین در قالب یک‌صد وادی کلی و نهصد منزل جزیی آورده‌اند و ما در جای خود گفته‌ایم رسیدن به توحید سه منزل کلی دارد: قطع طمع از خود، خلق و خدا. نخستین منزل که انسان را به سوی توحید می‌خواند منزل یقظه و بیداری است. فرد در این مقام که باشد بازاری می‌اندیشد و هنوز در رخت‌خواب است که بیداری بر او عارض شده است اما نهایت منازل، توحید است که رسیدن به محکی می‌باشد. کسی که به توحید می‌رسد خداوند را آن لوده هرجایی می‌یابد که هم در او و هم در تمامی مظاهر و هم در خود وجود دارد. ظرف وصول، تحقق، تعین و کمال، رسیدن به واحد است نه مجتهد، فیلسوف یا عارف شدن که همه در ظرف حاکی است. هدف ما در حوزه‌ها باید رسیدن به فاز سوم معرفت و کمال باشد که رسیدن به توحید محکی است و قرآن کریم آن را چنین معرفی می‌نماید: «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ». این همان مرتبه «اللّه اکبر من أن یوصف» می‌باشد. البته نه این‌که «أکبر من کلّ شی‌ء» به این معنا که کسانی در برابر او بزرگ هستند اما او بزرگ‌تر است، بلکه «أکبر من أن یوصف» می‌باشد. البته این روایت می‌فرماید خداوند به وصف نمی‌آید اما نمی‌فرماید قابل درک یا لمس نیست و نمی‌توان به او وصول یافت و به رؤیت او رسید و قرب او را یافت. انسان می‌تواند حتی به ذات الهی نیز برسد اگر تعین را از خود بر دارد. ما در حوزه‌ها نباید جوانی، عمر، حیات و زندگی خود را صرف این معنا نماییم که فقط عالم یا مجتهد شویم، بلکه باید برای رسیدن به توحید و قرب حق و رسیدن به ذات الهی تلاش نماییم وگرنه کلاه سر ما رفته است و بدا به کسی که حتی نتواند عالمی فاضل یا مجتهد گردد که خسران دنیا و آخرت را با هم دارد.

شما طلاب عزیز جوان هستید و دل جوان شما پر از صفاست و دلی برتر از درّ و مروارید دارید. قدر امروز خود را بدانید که فردا دیر است. من می‌خواهم در این‌جا بحث شوق و عشق را تا اندازه‌ای مطرح نمایم و تفصیل آن را خود پی‌گیر باشید. این بحث را از آن رو مطرح می‌نمایم که رسیدن به توحید به گرما و حرارات نیاز دارد و این حرارات باید از عشق ناشی شود، نه از شوق.

شما شوق را در دل خود احساس کرده‌اید و گرمای محبت را دیده‌اید. کسی که کسی را دوست داشته باشد با او گرم می‌گیرد اما در صورتی که به کسی میل و رغبتی نداشته باشد با او به سردی رفتار می‌نماید. شوق همواره به چیزی است که موجود نیست و عشق به چیزی تعلق می‌گیرد که موجود هست و در اختیار انسان قرار دارد. گاهی دل شما بهانه می‌گیرد که با دوست خود به پارک روید و با هم شام بخورید. به پارک رفتن و شام خوردن بهانه است و آن‌چه مهم است بودن شما با دوست خود هست که دل برای به دست آوردن آن این‌گونه بهانه می‌گیرد؛ چرا که دوست دارد با دوست خود و کسی که به او میل و رغبت دارد باشد.

آیا دل شما برای خدا تنگ می‌شود. انسان گاه تشنه یا گرسنه می‌شود و گاه هوس می‌نماید به خرید رود و لباسی تهیه نماید یا چیزی بخرد. آیا در میان هوس‌های شما این چنین هست که هوس نمایید با خدا باشید. آیا در میان خواهش‌های روزانه دل شما این ندا هست که هر کس هوس رؤیت خدا دارد بسم اللّه. رسیدن به توحید منزل به منزل از تیزی به تیزتری می‌رود. تیزی اول شوق است و تیزی آخر عشق. شوق در صورتی است که متعلق آن نباشد و به گاه فقدان و نداری پیش می‌آید و طلب مفقود و خواهش نبود است. کسی به خدا شوق دارد که او را نمی‌بیند و او را در اختیار ندارد. او می‌خواهد خدا را در آغوش و در دل خود جای دهد اما او را نمی‌یابد و به او شوق می‌یابد اما اگر شما به خدا رسیده باشید و او را در دل خود جای داده باشید عشق به حق است که در وجود شما شعله‌ور می‌گردد و حرارت موجود در بدن و روح شما از شعله‌های سوزان عشق به وجود آمده است.

رسیدن به چنین عشق که همان رسیدن به توحید محکی است و خداوند را در دل می‌یابد نیاز به اذن دخول دارد. اذنی که دل با ندای باطنی خود آن را بخواهد و ذکر آن نه لسانی و ظاهری، که باطنی و خفی است. در آن مجلس، سخنی رد و بدل نمی‌شود و بنده چیزی نمی‌گوید و سر تا پا گوش است، گوش و سری که به اراده حق سپرده شده است. البته این دل و این گوش و این سر بارها با تیزی‌های توحید بریده بریده شده و زخمه زخمه بر آن خنجرها کشیده شده است و با سوز و نیاز و درد است که اذن دخول این بارگاه را یافته است. کسی که ذکر و فکر او خدا شده است حتی درس که می‌خواند از درد خدایی فراغت ندارد و به خواب هم که می‌رود این درد را به خواب می‌بیند و در هر چه نگاه می‌کند اول خداوند را می‌خواهد. این شوق به حق است و در این شوق است که به ذکر خفی حق می‌رسد و حتی در مباحثه هم دل وی مدام از خداوند یاد می‌کند. چنین کسی دیگر نمی‌تواند از خداوند غافل باشد اما در خدای حاکی حتی نماز و ذکر فرد تنها یک قالب و یک نعش است که با هر چیزی دنیایی سر سازگاری دارد اما نمی‌تواند حتی نماز فرد با خدا باشد و عبادت در مقام نفس صرف هیکل است و معنا و محتوایی در آن نیست و یاد حق و توجه با او در هیچ شأنی از شؤون او وجود ندارد. ذکر نیز همان توجه است. متعلق ذکر می‌تواند یک کتاب درسی یا دوست یا پدر یا مادر شما باشد. توجه ذکر است مانند غذا که آن‌چه خورده می‌شود غذا نیست؛ چرا که بخش اعظمی از آن‌چه خورده می‌شود دفع می‌گردد، بلکه غذا آن چیزی است که جذب بدن می‌شود و به تعبیر قدما بدل ما یتحلل است. ذکر آن حضور فعلی و آن توجه است نه قالب ذکر که ممکن است ذکر نباشد هرچند بر زبان «اللّه اکبر» و «لا اله الا اللّه» جریان داشته باشد.

ذکر بر دو قسم شوقی و بدون شوقی است. اگر شما به یاد دشمن خود باشید در حال ذکر او هستید اما به وی شوق و میلی ندارید، بلکه او را ناپسند می‌دارید. شوق برای وصول امری لازم است و هم‌چون ماده کاینات به شمار می‌رود. قرآن کریم در وصف مؤمنان می‌فرماید: «وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ». کسی می‌تواند به خداوند وصل یابد که به شدت حب برسد و شوق به او داشته باشد. خداوند نهایت زوری که برای بندگان خود دارد جهنم اوست. جهنم آخرین تیر وی به شمار می‌رود اما شجاعت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را ببینید که می‌فرماید: «صبرت علی حرّ نارک وکیف اصبر علی فراقک». این همان مقام «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»است. غرض این‌که نهایت طلبگی هم باید راه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام باشد. طلبگی اگر منحصر به عالم و مجتهد شدن باشد ادامه‌ای ندارد و آخرت آن ابتر است.

آیه‌ای که موضوع بحث ما بود می‌فرمود: «وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ». اسم اشاره «ذَلِک»در این آیه شریفه به نظر ما و بر خلاف ادبیات رایج در حوزه‌ها که این نظر را ممنوع می‌دارد به «اللَّهِ» باز می‌گردد و ما چگونگی بازگشت آن را در دانش معناشناسی که رشته‌ای نوظهور است و نیز در ریتم شناخت قرآن کریم می‌توانیم توضیح دهیم. نهایت فقط خداست و خیرات غیر او تمامی از مبادی به شمار می‌رود. ما حتی نماز را نیز از امور دنیوی می‌دانیم، نه آخرتی؛ چرا که ما در آخرت تکلیفی به نام نماز نداریم و نماز منحصر به دنیاست و تمرینی است در باشگاه این سویی و ریاضت این جهانی به شمار می‌رود. خدا رحمت کند مرحوم آقای شعرانی را، که در یکی از ظهرهای ماه رمضان می‌فرمود ماه رمضان در صورتی رمضان است که آتش و حرارت داشته باشد و گرمای آن به لحاظ ماده آن یعنی «رمض» گرم و آتشین باشد. نماز و روزه‌های این زمانه چون شوق در آن نیست گاهی قساوت قلب می‌آورد و عبادت انعکاس به ضد می‌یابد.

شما که برای هفتاد سال ترک دیار، پدر و مادر و خویشاوند می‌کنید و تمامی کارهای دنیوی و موقعیت‌های آن را کنار می‌گذارید، در صورتی که به این شوق نرسید، ضرر و خسران داشته‌اید. انسان باید در مسیر رشد خود توازن داشته باشد وگرنه هیکلی کاریکاتوری پیدا می‌کند. شما اگر مجتهد شوید اما توحید نداشته باشید و قلب و روح در شما شکوفا نشده باشد آدم کوتوله‌ای می‌شوید که درازا ندارد و تنها در عرض رشد داشته است. نخستین مرحله کمال نیز داشتن شوق است. شما اگر در زندگی بدون حرارت شوق باشید، زندگی ملال‌آور می‌گردد. این شوق، ذوق و بالاتر از آن، عشق است که به زندگی معنا و مفهوم می‌دهد و ملالِ تکرار آن را می‌گیرد. در گذشته به بیابان‌ها می‌رفتند تا هیزم و خار جمع کنند. اگر کسی پشته خود را بسیار سنگین می‌کرد دیگر نمی‌توانست آن را بلند کند و تلاش فراوان وی او را به زمین می‌زد، در باب معرفت نیز چنین است که برخی به بُعد و دوری از حق مبتلا می‌شوند و هرچه بیش‌تر تلاش کنند دورتر می‌شوند. علم و دانش نیز گاهی با آدمی چنین می‌کند. قرآن کریم در وصف عالمان یهود می‌فرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا کمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ أَسْفَارا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کذَّبُوا بِآَیاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ». این علم و ادعای آنان است که برای آنان دست و پا گیر می‌شود و مانع رشد و کمال آنان می‌گردد. طبیعی است در چنین دانشی شوق و عشق وجود ندارد و صرف مبادی است. انسان گاهی زیر علم یا زیر ادعا می‌خوابد و پشته‌ای که از علم فراهم آورده است او را بر زمین می‌زند. جمع علم بدون داشتن شوق و عشق نه تنها محال است که کسی را به کمال برساند، بلکه سبب سقوط و هبوط وی می‌گردد.

خلاصه این‌که توحید حاکی مانند نیت داعی بر داعی در نماز استیجاری می‌ماند و مانند بحث حکومت در اصول فقه است که انسان زیرچشمی به جای دیگر نظر دارد. کسی که فقط خدای حاکی را دارد عمل وی ارزان است و از ظواهر فراتر نمی‌رود اما کسی که خدای محکی را در دل دارد، دل وی پر از صفاست و دلی دارد که همواره تازه و بانشاط است؛ هرچند سن وی از صد سال بیش‌تر باشد. چنین فردی حتی از جوان‌ها سرمست‌تر است و هیچ گونه رخوتی در دل وی نیست. همان‌گونه که در جلسات پیشین عرض کردم این‌جا حرم اهل‌بیت علیهم‌السلام است و متولی و حاکم بر آن حضرت معصومه علیهاالسلام است؛ یعنی ما هر کاری می‌خواهیم انجام دهیم باید به محضر ایشان برسیم و از آن حضرت اذن داشته باشیم. این عمل بسیار مجرب و نتیجه‌بخش است و آثار و برکات فراوانی دارد؛ همان‌طور که در میان حضرات ائمه معصومین علیهم‌السلام توجه به حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بسیار اثربخش است.

مطالب مرتبط